alamatesoall
03-16-2011, 07:56 PM
. غرور شکلی از خود کم بینی است
ترجمه و بازپردازی پرویز منوچهریان
هیچ کس نمیتواند با خودستایی و غروری که خالی از پشتوانه دانش وکفایت راستین باشد، درجبران و علاج نقاط ضعف شخصیت خویش توفیق یابد. شفای واقعی تنها هنگامی رخ میدهد که شخص بکوشد تا صفات سودمند، موثر و اصیلی کسب کند و از این راه دیگران را به ارزش واقعی وجود خویش آگاه سازد.
حقارت و نشانه های آن
گاه به اشخاصی برمیخوریم که واکنش آنها در برابر احساس حقارت درونی، مثبت بوده. این واکنشها اصطلاحاً واکنشهای جبران کننده نامیده میشوند. هنگامی که به حقارت درونی خویش پی میبریم، با توسل به واکنشهای جبرانکننده درصدد سرکوب آن برمیآییم.
ولی واقعیت این است که تا زمانی که ریشههای پنهانی و عمیق احساس حقارت همچنان در ضمیر شخص باقی است، هیچ واکنشی اثر مثبت درمانی نخواهد داشت. چنین واکنشهایی در بهترین حالت، تنها به تسکین و ارضای موقت احساسات درونی می انجامد.
چه کسانی از احساس حقارت رنج میبرند؟
1. آدمهایی که علیرغم داشتن اندامی کوچک و نحیف، درباره زور بازو و نیرومندی خود اغراق میکنند.
2. افرادی که از قدرت بیان و نفوذ کلام خود برای تحمیل شخصیت و اثبات برتری خویش به دیگران سود میجویند.
3. کسانی که در شیکپوشی وخودآرایی افراط میکنند.
4. زنان ومردانی که در رفتار و حرکات از جنس مخالف تقلید میکنند.
5. اشخاصی که خود را بیهمتا و ممتاز از دیگران و به قول معروف تافته جدا بافته میدانند.
6. افرادی که از تجاوز، تعدی و اعمال زور و تهدید به عنوان وسیلهای برای ابراز وجود و تحمیل شخصیت خود به دیگران استفاده میکنند.
خودستایی وجسارت کوتاه قدها از قدیم معروف بوده است. این غرور و گستاخی در واقع واکنش جبرانکنندهای است که در قبال آگاهی به نقص و حقارت جثه، در ضمیر پنهان شخص ایجاد میشود.
اصولاً افرادی که از نظر رشد جسمانی دچار کمبود هستند معتقدند که تنها از راه جسارت و گستاخی میتوانند دیگران را از وجود خویش آگاه ساخته و موقعیت خودرا در اجتماع محکم کنند. تنها سودی که فروتنی و متانت دارد این است که آنها را از عرصه تنازع زندگی اجتماعی بیرون رانده و به وادی مذلت وگمنامی سوق دهد.
اولین قانونی که هر موجود زنده از آن پیروی میکند، نبرد برای بقای حیات و صیانت نفس است. افرادی که از حقارت جثه خود رنج میبرند نیز، به تبعیت از همین اصل کلی میکوشند تا با سلطهجویی و اثبات برتری خویش بر دیگران، بر مشکلات محیط غلبه کنند.
اما واقعیت این است که پایههای نخوت و غرور چنین قهرمانی به محض ورود به محیطی که در آن، وقار و شخصیت مصنوعیش به باد تمسخر و استهزا گرفته میشود، یکباره فرو خواهد ریخت و ترس و حقارت درونی ناگهانی آشکار خواهد شد.
جان کلام این که هیچ کس نمیتواند با خودستایی و غروری که خالی از پشتوانه دانش و کفایت راستین باشد، در جبران و علاج نقاط ضعف شخصیت خویش توفیق یابد. شفای واقعی تنها هنگامی رخ میدهد که شخص بکوشد تا صفات سودمند، موثر و اصیلی کسب کند و از این راه دیگران را به ارزش واقعی وجود خویش آگاه سازد.
تنها وجود چنین عواملی است که به انسان اعتماد و امنیت درونی میبخشد و شخصیت او را بر پایهای رفیع و استوار مستقر میکند.
پیوند قدرت و برتری با دوستی و عشق و گاه حتی خضوع و فروتنی، انسان را از بند حقارت و نادیده گرفتن ارزشهای معنوی نجات میدهد.
تصنع در بیان و لحن گفتار و سخنوری به منظور تأثیر و نفوذ در دیگران نیز نشانهای از تلاش آدمی در جبران ضعف و حقارتهای درون است.
معمولاً افرادی که از نظر طبقاتی به فرهنگ و تعلیم و تربیت عقب ماندهتری تعلق دارند، کوشش بیشتری برای ابراز وجود و خودنمایی و بهرهگیری از فن سخنوری و نفوذ کلام تصنعی به منظور پیشبرد مقاصد خود میکنند. به سطح کشیدن هوش سرشار، عمق اندیشه و وسعت اطلاعات، در این طبقه از افراد، بسیار مشاهده میشود.
از شگردهای این گروه در سخن راندن، به کار گرفتن اصطلاحات و اشارات علمی و ادبی و استناد به گفتههای بزرگان و دانشمندان و احیاناً ختم سخن با نقل قولی از یک زبان خارجی است! به کار بردن کلمات و عباراتی از زبانهای بیگانه در محاورات عادی نیز، نشانه دیگری از تلاش برای تحمیل شخصیت خود به دیگران و غلبه براحساس ضعف و حقارت درونی است.
گاه افراد را میبینیم که هنگام گفتگو درجمع همزبانهای خود، ناگهان دنباله سخن را به زبانی بیگانه ادامه میدهند تا وانمود کنند که این کار به طورغیرارادی صورت گرفته و تنها ناشی از تسلط فوقالعاده آنها بر زبانی بیگانه و تماس مستمرشان با افراد و منابع فرهنگ خارجی است.
از سوی دیگر زنان و مردانی هستند که بیش از حد به نظافت، نزاکت، لباس وآراستگی رو، مو و ظاهر خویش اهمیت میدهند. افراط در آرایش و مد پرستی نیز همانند غلو در بیان و کلام، خود نوعی مبالغه است؛ به طور کلی تمام کسانی که در ظاهر رفتار و حرکات خود، نشانی از مبالغه دارند، به نوعی از احساس حقارت رنج میبرند.
زنی که حس میکند ساده و بدون آرایش قادر به جلب توجه نیست، خود را چنان تصنعی میآراید که چیزی جز زیبایی از زوایای صورت و اندام او به نظر نرسد. چنین انعکاس روانی، درست مثل رفتار کودکی است که برای جلب توجه اطرافیان به فریاد و زاری توسل میجوید!
امروزه یکی از بازرترین نشانههای انحطاط در جوامع متمدن، عدم درک صحیح زنان از ارزشهای واقعی خویش و در نتیجه بروز احساس حقارت در آنهاست.
واقعیت این است که سلطه تاریخی مرد در طول تاریخ سبب شد که وی در مقام جنس برتر قرار گیرد و در نتیجه نوعی عقده حقارت در زنان پدید آید. از طرف دیگر جمعی از دختران نسبت به رفتارهای موهن و شرمآور برخی از همجنسان خود که برای جلب توجه مردان، از، چاپلوسی، خودآرایی و به کار بردن جاذبههای زنانه بهره میگیرند، معترض بوده و وجود هر گونه رابطه با جنس مرد و حتی ازدواج را مردود میشمارند، در این میان گروهی دیگر با پذیرش فرض برتری مرد و ضعف زن، میکوشند تا از این وضعیت به عنوان وسیلهای برای پیشبرد مقاصد خویش استفاده کنند. صرفنظر از جنبههای روانی قضیه بسیاری از مسائل و مشکلات جنسی و اجتماعی مردم این عصر، مولد همین برخورد و تعارض بین دو جنس مخالف است.
نشانههای بارز چنین احساس ضعف و حقارتی را میتوان در رفتار زنانی که در لباس پوشیدن، آراستن ظاهر، گفتار، عادات و حرکات خود از مردان تقلید میکنند و یا مردانی که به خاطر شرایط خاص جسمانی یا نارسایی شخصیت احساس کمبود مردانگی و تمایلات زنانه در آنها پیدا میشود، در رفتار، حرکات و پوشش خود خصوصیات جنس مخالف را بروز میدهند.
آن چه مسلم است زنان و مردانی که از تکامل قوای عقلی و رشد فکری کافی برخوردارند با دید منطقیتری به قضیه مینگرند ومسئلهای به نام جنس قوی یا ضعیف برایشان مطرح نیست.
تفاوت جنس زن و مرد از حکمیت والا سرچشمه میگیرد. طبیعت، زن و مرد را مکمل یکدیگر و هر دو را عامل پیشبرد هدف واحدی در سازمان با عظمت خلقت قرار داده است. تفاوتهای جداگانه دستگاه آفرینش در این گروه احساس حقارت همراه با انعکاسی از توهمی درونی است، مبنی بر این که واقعاً واجد شخصیتی ممتاز و بیهمتا هستند.
البته توهم برتری و یکتایی در ضمیر بسیاری از افراد وجود دارد. بسیاری ازکودکان ناسازگار در سراسر دوران طفولیت به عنوان موجودی یکی یکدانه و عزیز و بیهمتا که هیچ مانعی در راه امیال و خواستههایشان وجود ندارد، پرورش مییابند.
طفلی که تا این حد نازپرورده باشد، به تدریج سالهای کودکی را طی کرده، به دوران بلوغ و جوانی قدم مینهد و تبدیل به انسانی بالغ میشود، در حالی که احساسات و عواطف او همچنان در قالب انتظارات و خواستهای کودکانه باقی مانده و از بسط و تکامل متناسب با رشد جسمانیش باز میماند. نتیجه این که، در سنین بالا، رابطه و برخورد عاطفی او با محیط برپایه همان مناسباتی استوار خواهد بود که در کودکی با مادر و پدر داشته است. به همین علت است که گاه درجامعه به زنان و مردانی برمیخوریم که آمادگی پذیرش هیچ شغل و مقامی را ندارند مگر آن که خود در مرکز و محور اصلی امور قرارگیرند و کارها باید برمدار خواست و سلیقه آنها جاری شود.
این عزیزکردهها معمولاً هیچ گاه احساس رضایت و خشنودی خاطر را درک نمیکنند و عطش سوزان تمناهایشان هرگز سیراب نمیشود. چنین افرادی دوست دارند به اوج شهرت و افتخار برسند، سلطان مد باشند، به صفات برجسته و نیک، شهرت یابند و خلاصه در هر محیطی کاملترین، برترین و چیزی غیر از همه باشند.
افرادی این چنین که در اصطلاح روانشناسان از عقده الوهیت رنج میبرند و حاضر به قبول و تحمل هیچ مانعی در راه وصول به قله شهرت و بیهمتایی خویش نیستند، احساس میکنند تحقیر شدهاند و یا درحد توقعشان مورد احترام و ستایش دیگران نیستند، گرفتار بحرانهای روحی میشوند، گاه دیگران را به باد تهمت و تحقیر و ناسزا میگیرند وگاه در اوج بحران دست به خودکشی میزنند.
شک نیست که بقا و نیکبختی جوامع بشری بر پایه دوستی و تفاهم و اصل قبول همکاری انسانها استوار گردیده است. از این رو هر نوع احساس یا واکنش درونی که عامل گسستگی و نفاق باشد، سدی در راه جاذبه و تفاهم متقابل افراد جامعه ایجاد میکنند که نشانه بارزی از ضعف و حقارت نفس است.
امروز و در عصر پیشرفتهای اعجابانگیز علوم مادی شاید به سبب حکومت ماشین و تکنولوژی بیماری غرور و برتری، یا خود را چیزی سوای همه پنداشتن، همچون نفرینی بالهای تیره خود را بر سر بسیاری از جوامع انسانی گسترده و سبب جدایی و بیگانگی بین طبقات جوامع مختلف و گرایش بعضی ازملتها به تجاوز و خودکامگی است. توهم بیهمتایی و برتری در هر فرد، به مفهوم حقیر و ناچیز انگاشتن دیگران است و این روحیه میتواند عاملی قوی در برانگیختن افراد و ملتها به نفرت و دشمنی و جنگ باشد.
در واقع چنانچه به ریشههای عمیق احساس خودبرتربینی توجه کنیم میبینیم که این احساس چیزی جز یک تلاش و واکنش جبرانی در قبال احساس حقارت نفس نیست. اگر هر انسان طبیعی که از اعتماد به نفس برخوردار بوده و به ارزشهای واقعی خویش آگاهی داشته باشد، این حقیقت را میپذیرد که افراد انسانی هیچ گونه برتری و امتیازی برهم ندارند و در مقام کسب فضیلت، فرهنگ و برخورداری از مواهب طبیعی، امکانات و فرصتهای اجتماعی همه با هم برابرند، احساس خودبرتربینی از بین میرود.
اما ببینیم که افراد پرخاشگر، ستیزهجو و لافزن چه مشکلاتی دارند؟ روحیه سلطهجویی، زورگویی و همیشه خود را از دیگران طلبکار دانستن، معرف تزلزل شخصیت و عدم اعتماد به نفس است.
کارفرمایی که برای اداره زیردستان خود از سلاح خشونت و ایجاد ترس استفاده میکند، از این وحشت دارد که به سبب ضعف شخصیت وعدم کفایت در اعمال مدیریت صحیح، نتواند انضباط و اطاعت را درمحیط کار برقرار سازد و در واقع زورگویی و شدت عمل به منزله واکنش جبران کنندهای است که این شخص در قبال احساس ناتوانی و حقارت خویش، نشان میدهد. شوهری که نسبت به همسر خود با خشونت و استبداد رفتار میکند و یا پدری که برای تربیت فرزندان خود به تندی و اعمال زور متوسل میشود، نشاندهنده احساس ضعف درونی و نارسایی شخصیت اوست.
به طور کلی هر جا که زورگویی و استبداد، ظلم و ستیزهجویی، پرخاش وخودستایی و روحیه طلبکاری وجود داشته باشد، نشانهای بارز و روشن از حقارت و فقدان کفایت و اعتماد به نفس دیده میشود
ترجمه و بازپردازی پرویز منوچهریان
هیچ کس نمیتواند با خودستایی و غروری که خالی از پشتوانه دانش وکفایت راستین باشد، درجبران و علاج نقاط ضعف شخصیت خویش توفیق یابد. شفای واقعی تنها هنگامی رخ میدهد که شخص بکوشد تا صفات سودمند، موثر و اصیلی کسب کند و از این راه دیگران را به ارزش واقعی وجود خویش آگاه سازد.
حقارت و نشانه های آن
گاه به اشخاصی برمیخوریم که واکنش آنها در برابر احساس حقارت درونی، مثبت بوده. این واکنشها اصطلاحاً واکنشهای جبران کننده نامیده میشوند. هنگامی که به حقارت درونی خویش پی میبریم، با توسل به واکنشهای جبرانکننده درصدد سرکوب آن برمیآییم.
ولی واقعیت این است که تا زمانی که ریشههای پنهانی و عمیق احساس حقارت همچنان در ضمیر شخص باقی است، هیچ واکنشی اثر مثبت درمانی نخواهد داشت. چنین واکنشهایی در بهترین حالت، تنها به تسکین و ارضای موقت احساسات درونی می انجامد.
چه کسانی از احساس حقارت رنج میبرند؟
1. آدمهایی که علیرغم داشتن اندامی کوچک و نحیف، درباره زور بازو و نیرومندی خود اغراق میکنند.
2. افرادی که از قدرت بیان و نفوذ کلام خود برای تحمیل شخصیت و اثبات برتری خویش به دیگران سود میجویند.
3. کسانی که در شیکپوشی وخودآرایی افراط میکنند.
4. زنان ومردانی که در رفتار و حرکات از جنس مخالف تقلید میکنند.
5. اشخاصی که خود را بیهمتا و ممتاز از دیگران و به قول معروف تافته جدا بافته میدانند.
6. افرادی که از تجاوز، تعدی و اعمال زور و تهدید به عنوان وسیلهای برای ابراز وجود و تحمیل شخصیت خود به دیگران استفاده میکنند.
خودستایی وجسارت کوتاه قدها از قدیم معروف بوده است. این غرور و گستاخی در واقع واکنش جبرانکنندهای است که در قبال آگاهی به نقص و حقارت جثه، در ضمیر پنهان شخص ایجاد میشود.
اصولاً افرادی که از نظر رشد جسمانی دچار کمبود هستند معتقدند که تنها از راه جسارت و گستاخی میتوانند دیگران را از وجود خویش آگاه ساخته و موقعیت خودرا در اجتماع محکم کنند. تنها سودی که فروتنی و متانت دارد این است که آنها را از عرصه تنازع زندگی اجتماعی بیرون رانده و به وادی مذلت وگمنامی سوق دهد.
اولین قانونی که هر موجود زنده از آن پیروی میکند، نبرد برای بقای حیات و صیانت نفس است. افرادی که از حقارت جثه خود رنج میبرند نیز، به تبعیت از همین اصل کلی میکوشند تا با سلطهجویی و اثبات برتری خویش بر دیگران، بر مشکلات محیط غلبه کنند.
اما واقعیت این است که پایههای نخوت و غرور چنین قهرمانی به محض ورود به محیطی که در آن، وقار و شخصیت مصنوعیش به باد تمسخر و استهزا گرفته میشود، یکباره فرو خواهد ریخت و ترس و حقارت درونی ناگهانی آشکار خواهد شد.
جان کلام این که هیچ کس نمیتواند با خودستایی و غروری که خالی از پشتوانه دانش و کفایت راستین باشد، در جبران و علاج نقاط ضعف شخصیت خویش توفیق یابد. شفای واقعی تنها هنگامی رخ میدهد که شخص بکوشد تا صفات سودمند، موثر و اصیلی کسب کند و از این راه دیگران را به ارزش واقعی وجود خویش آگاه سازد.
تنها وجود چنین عواملی است که به انسان اعتماد و امنیت درونی میبخشد و شخصیت او را بر پایهای رفیع و استوار مستقر میکند.
پیوند قدرت و برتری با دوستی و عشق و گاه حتی خضوع و فروتنی، انسان را از بند حقارت و نادیده گرفتن ارزشهای معنوی نجات میدهد.
تصنع در بیان و لحن گفتار و سخنوری به منظور تأثیر و نفوذ در دیگران نیز نشانهای از تلاش آدمی در جبران ضعف و حقارتهای درون است.
معمولاً افرادی که از نظر طبقاتی به فرهنگ و تعلیم و تربیت عقب ماندهتری تعلق دارند، کوشش بیشتری برای ابراز وجود و خودنمایی و بهرهگیری از فن سخنوری و نفوذ کلام تصنعی به منظور پیشبرد مقاصد خود میکنند. به سطح کشیدن هوش سرشار، عمق اندیشه و وسعت اطلاعات، در این طبقه از افراد، بسیار مشاهده میشود.
از شگردهای این گروه در سخن راندن، به کار گرفتن اصطلاحات و اشارات علمی و ادبی و استناد به گفتههای بزرگان و دانشمندان و احیاناً ختم سخن با نقل قولی از یک زبان خارجی است! به کار بردن کلمات و عباراتی از زبانهای بیگانه در محاورات عادی نیز، نشانه دیگری از تلاش برای تحمیل شخصیت خود به دیگران و غلبه براحساس ضعف و حقارت درونی است.
گاه افراد را میبینیم که هنگام گفتگو درجمع همزبانهای خود، ناگهان دنباله سخن را به زبانی بیگانه ادامه میدهند تا وانمود کنند که این کار به طورغیرارادی صورت گرفته و تنها ناشی از تسلط فوقالعاده آنها بر زبانی بیگانه و تماس مستمرشان با افراد و منابع فرهنگ خارجی است.
از سوی دیگر زنان و مردانی هستند که بیش از حد به نظافت، نزاکت، لباس وآراستگی رو، مو و ظاهر خویش اهمیت میدهند. افراط در آرایش و مد پرستی نیز همانند غلو در بیان و کلام، خود نوعی مبالغه است؛ به طور کلی تمام کسانی که در ظاهر رفتار و حرکات خود، نشانی از مبالغه دارند، به نوعی از احساس حقارت رنج میبرند.
زنی که حس میکند ساده و بدون آرایش قادر به جلب توجه نیست، خود را چنان تصنعی میآراید که چیزی جز زیبایی از زوایای صورت و اندام او به نظر نرسد. چنین انعکاس روانی، درست مثل رفتار کودکی است که برای جلب توجه اطرافیان به فریاد و زاری توسل میجوید!
امروزه یکی از بازرترین نشانههای انحطاط در جوامع متمدن، عدم درک صحیح زنان از ارزشهای واقعی خویش و در نتیجه بروز احساس حقارت در آنهاست.
واقعیت این است که سلطه تاریخی مرد در طول تاریخ سبب شد که وی در مقام جنس برتر قرار گیرد و در نتیجه نوعی عقده حقارت در زنان پدید آید. از طرف دیگر جمعی از دختران نسبت به رفتارهای موهن و شرمآور برخی از همجنسان خود که برای جلب توجه مردان، از، چاپلوسی، خودآرایی و به کار بردن جاذبههای زنانه بهره میگیرند، معترض بوده و وجود هر گونه رابطه با جنس مرد و حتی ازدواج را مردود میشمارند، در این میان گروهی دیگر با پذیرش فرض برتری مرد و ضعف زن، میکوشند تا از این وضعیت به عنوان وسیلهای برای پیشبرد مقاصد خویش استفاده کنند. صرفنظر از جنبههای روانی قضیه بسیاری از مسائل و مشکلات جنسی و اجتماعی مردم این عصر، مولد همین برخورد و تعارض بین دو جنس مخالف است.
نشانههای بارز چنین احساس ضعف و حقارتی را میتوان در رفتار زنانی که در لباس پوشیدن، آراستن ظاهر، گفتار، عادات و حرکات خود از مردان تقلید میکنند و یا مردانی که به خاطر شرایط خاص جسمانی یا نارسایی شخصیت احساس کمبود مردانگی و تمایلات زنانه در آنها پیدا میشود، در رفتار، حرکات و پوشش خود خصوصیات جنس مخالف را بروز میدهند.
آن چه مسلم است زنان و مردانی که از تکامل قوای عقلی و رشد فکری کافی برخوردارند با دید منطقیتری به قضیه مینگرند ومسئلهای به نام جنس قوی یا ضعیف برایشان مطرح نیست.
تفاوت جنس زن و مرد از حکمیت والا سرچشمه میگیرد. طبیعت، زن و مرد را مکمل یکدیگر و هر دو را عامل پیشبرد هدف واحدی در سازمان با عظمت خلقت قرار داده است. تفاوتهای جداگانه دستگاه آفرینش در این گروه احساس حقارت همراه با انعکاسی از توهمی درونی است، مبنی بر این که واقعاً واجد شخصیتی ممتاز و بیهمتا هستند.
البته توهم برتری و یکتایی در ضمیر بسیاری از افراد وجود دارد. بسیاری ازکودکان ناسازگار در سراسر دوران طفولیت به عنوان موجودی یکی یکدانه و عزیز و بیهمتا که هیچ مانعی در راه امیال و خواستههایشان وجود ندارد، پرورش مییابند.
طفلی که تا این حد نازپرورده باشد، به تدریج سالهای کودکی را طی کرده، به دوران بلوغ و جوانی قدم مینهد و تبدیل به انسانی بالغ میشود، در حالی که احساسات و عواطف او همچنان در قالب انتظارات و خواستهای کودکانه باقی مانده و از بسط و تکامل متناسب با رشد جسمانیش باز میماند. نتیجه این که، در سنین بالا، رابطه و برخورد عاطفی او با محیط برپایه همان مناسباتی استوار خواهد بود که در کودکی با مادر و پدر داشته است. به همین علت است که گاه درجامعه به زنان و مردانی برمیخوریم که آمادگی پذیرش هیچ شغل و مقامی را ندارند مگر آن که خود در مرکز و محور اصلی امور قرارگیرند و کارها باید برمدار خواست و سلیقه آنها جاری شود.
این عزیزکردهها معمولاً هیچ گاه احساس رضایت و خشنودی خاطر را درک نمیکنند و عطش سوزان تمناهایشان هرگز سیراب نمیشود. چنین افرادی دوست دارند به اوج شهرت و افتخار برسند، سلطان مد باشند، به صفات برجسته و نیک، شهرت یابند و خلاصه در هر محیطی کاملترین، برترین و چیزی غیر از همه باشند.
افرادی این چنین که در اصطلاح روانشناسان از عقده الوهیت رنج میبرند و حاضر به قبول و تحمل هیچ مانعی در راه وصول به قله شهرت و بیهمتایی خویش نیستند، احساس میکنند تحقیر شدهاند و یا درحد توقعشان مورد احترام و ستایش دیگران نیستند، گرفتار بحرانهای روحی میشوند، گاه دیگران را به باد تهمت و تحقیر و ناسزا میگیرند وگاه در اوج بحران دست به خودکشی میزنند.
شک نیست که بقا و نیکبختی جوامع بشری بر پایه دوستی و تفاهم و اصل قبول همکاری انسانها استوار گردیده است. از این رو هر نوع احساس یا واکنش درونی که عامل گسستگی و نفاق باشد، سدی در راه جاذبه و تفاهم متقابل افراد جامعه ایجاد میکنند که نشانه بارزی از ضعف و حقارت نفس است.
امروز و در عصر پیشرفتهای اعجابانگیز علوم مادی شاید به سبب حکومت ماشین و تکنولوژی بیماری غرور و برتری، یا خود را چیزی سوای همه پنداشتن، همچون نفرینی بالهای تیره خود را بر سر بسیاری از جوامع انسانی گسترده و سبب جدایی و بیگانگی بین طبقات جوامع مختلف و گرایش بعضی ازملتها به تجاوز و خودکامگی است. توهم بیهمتایی و برتری در هر فرد، به مفهوم حقیر و ناچیز انگاشتن دیگران است و این روحیه میتواند عاملی قوی در برانگیختن افراد و ملتها به نفرت و دشمنی و جنگ باشد.
در واقع چنانچه به ریشههای عمیق احساس خودبرتربینی توجه کنیم میبینیم که این احساس چیزی جز یک تلاش و واکنش جبرانی در قبال احساس حقارت نفس نیست. اگر هر انسان طبیعی که از اعتماد به نفس برخوردار بوده و به ارزشهای واقعی خویش آگاهی داشته باشد، این حقیقت را میپذیرد که افراد انسانی هیچ گونه برتری و امتیازی برهم ندارند و در مقام کسب فضیلت، فرهنگ و برخورداری از مواهب طبیعی، امکانات و فرصتهای اجتماعی همه با هم برابرند، احساس خودبرتربینی از بین میرود.
اما ببینیم که افراد پرخاشگر، ستیزهجو و لافزن چه مشکلاتی دارند؟ روحیه سلطهجویی، زورگویی و همیشه خود را از دیگران طلبکار دانستن، معرف تزلزل شخصیت و عدم اعتماد به نفس است.
کارفرمایی که برای اداره زیردستان خود از سلاح خشونت و ایجاد ترس استفاده میکند، از این وحشت دارد که به سبب ضعف شخصیت وعدم کفایت در اعمال مدیریت صحیح، نتواند انضباط و اطاعت را درمحیط کار برقرار سازد و در واقع زورگویی و شدت عمل به منزله واکنش جبران کنندهای است که این شخص در قبال احساس ناتوانی و حقارت خویش، نشان میدهد. شوهری که نسبت به همسر خود با خشونت و استبداد رفتار میکند و یا پدری که برای تربیت فرزندان خود به تندی و اعمال زور متوسل میشود، نشاندهنده احساس ضعف درونی و نارسایی شخصیت اوست.
به طور کلی هر جا که زورگویی و استبداد، ظلم و ستیزهجویی، پرخاش وخودستایی و روحیه طلبکاری وجود داشته باشد، نشانهای بارز و روشن از حقارت و فقدان کفایت و اعتماد به نفس دیده میشود