PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده می باشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمی کنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : غرور شکلی از خود کم­ بینی است



alamatesoall
03-16-2011, 07:56 PM
. غرور شکلی از خود کم­ بینی است
ترجمه و بازپردازی پرویز منوچهریان

هیچ کس نمی­تواند با خودستایی و غروری که خالی از پشتوانه دانش وکفایت راستین باشد، درجبران و علاج نقاط ضعف شخصیت خویش توفیق یابد. شفای واقعی تنها هنگامی رخ می­دهد که شخص بکوشد تا صفات سودمند، موثر و اصیلی کسب کند و از این راه دیگران را به ارزش واقعی وجود خویش آگاه سازد.

حقارت و نشانه­ های آن
گاه به اشخاصی برمی­خوریم که واکنش آن­ها در برابر احساس حقارت درونی، مثبت بوده. این واکنش­ها اصطلاحاً واکنش­های جبران کننده نامیده می­شوند. هنگامی که به حقارت درونی خویش پی می­بریم، با توسل به واکنش­های جبران­کننده درصدد سرکوب آن برمی­آییم.
ولی واقعیت این است که تا زمانی که ریشه­های پنهانی و عمیق احساس حقارت همچنان در ضمیر شخص باقی است، هیچ واکنشی اثر مثبت درمانی نخواهد داشت. چنین واکنش­هایی در بهترین حالت، تنها به تسکین و ارضای موقت احساسات درونی می ­انجامد.

چه کسانی از احساس حقارت رنج می­برند؟
1. آدم­هایی که علی­رغم داشتن اندامی کوچک و نحیف، درباره زور بازو و نیرومندی خود اغراق می­کنند.
2. افرادی که از قدرت بیان و نفوذ کلام خود برای تحمیل شخصیت و اثبات برتری خویش به دیگران سود می­جویند.
3. کسانی که در شیک­پوشی وخودآرایی افراط می­کنند.
4. زنان ومردانی که در رفتار و حرکات از جنس مخالف تقلید می­کنند.
5. اشخاصی که خود را بی­همتا و ممتاز از دیگران و به قول معروف تافته جدا بافته می­دانند.
6. افرادی که از تجاوز، تعدی و اعمال زور و تهدید به عنوان وسیله­ای برای ابراز وجود و تحمیل شخصیت خود به دیگران استفاده می­کنند.

خودستایی وجسارت کوتاه قدها از قدیم معروف بوده است. این غرور و گستاخی در واقع واکنش جبران­کننده­ای است که در قبال آگاهی به نقص و حقارت جثه، در ضمیر پنهان شخص ایجاد می­شود.
اصولاً افرادی که از نظر رشد جسمانی دچار کمبود هستند معتقدند که تنها از راه جسارت و گستاخی می­توانند دیگران را از وجود خویش آگاه ساخته و موقعیت خودرا در اجتماع محکم کنند. تنها سودی که فروتنی و متانت دارد این است که آن­ها را از عرصه تنازع زندگی اجتماعی بیرون رانده و به وادی مذلت وگمنامی سوق دهد.
اولین قانونی که هر موجود زنده از آن پیروی می­کند، نبرد برای بقای حیات و صیانت نفس است. افرادی که از حقارت جثه خود رنج می­برند نیز، به تبعیت از همین اصل کلی می­کوشند تا با سلطه­جویی و اثبات برتری خویش بر دیگران، بر مشکلات محیط غلبه کنند.
اما واقعیت این است که پایه­های نخوت و غرور چنین قهرمانی به محض ورود به محیطی که در آن، وقار و شخصیت مصنوعیش به باد تمسخر و استهزا گرفته می­شود، یکباره فرو خواهد ریخت و ترس و حقارت درونی ناگهانی آشکار خواهد شد.
جان کلام این که هیچ کس نمی­تواند با خودستایی و غروری که خالی از پشتوانه دانش و کفایت راستین باشد، در جبران و علاج نقاط ضعف شخصیت خویش توفیق یابد. شفای واقعی تنها هنگامی رخ می­دهد که شخص بکوشد تا صفات سودمند، موثر و اصیلی کسب کند و از این راه دیگران را به ارزش واقعی وجود خویش آگاه سازد.
تنها وجود چنین عواملی است که به انسان اعتماد و امنیت درونی می­بخشد و شخصیت او را بر پایه­ای رفیع و استوار مستقر می­کند.
پیوند قدرت و برتری با دوستی و عشق و گاه حتی خضوع و فروتنی، انسان را از بند حقارت و نادیده گرفتن ارزش­های معنوی نجات می­دهد.
تصنع در بیان و لحن گفتار و سخنوری به منظور تأثیر و نفوذ در دیگران نیز نشانه­ای از تلاش آدمی در جبران ضعف و حقارت­های درون است.
معمولاً افرادی که از نظر طبقاتی به فرهنگ و تعلیم و تربیت عقب مانده­تری تعلق دارند، کوشش بیشتری برای ابراز وجود و خودنمایی و بهره­گیری از فن سخنوری و نفوذ کلام تصنعی به منظور پیش­برد مقاصد خود می­کنند. به سطح کشیدن هوش سرشار، عمق اندیشه و وسعت اطلاعات، در این طبقه از افراد، بسیار مشاهده می­شود.
از شگردهای این گروه در سخن راندن، به کار گرفتن اصطلاحات و اشارات علمی و ادبی و استناد به گفته­های بزرگان و دانشمندان و احیاناً ختم سخن با نقل قولی از یک زبان خارجی است! به کار بردن کلمات و عباراتی از زبان­های بیگانه در محاورات عادی نیز، نشانه دیگری از تلاش برای تحمیل شخصیت خود به دیگران و غلبه براحساس ضعف و حقارت درونی است.
گاه افراد را می­بینیم که هنگام گفتگو درجمع هم­زبان­های خود، ناگهان دنباله سخن را به زبانی بیگانه ادامه می­دهند تا وانمود کنند که این کار به طورغیرارادی صورت گرفته و تنها ناشی از تسلط فوق­العاده آن­ها بر زبانی بیگانه و تماس مستمرشان با افراد و منابع فرهنگ خارجی است.
از سوی دیگر زنان و مردانی هستند که بیش از حد به نظافت، نزاکت، لباس وآراستگی رو، مو و ظاهر خویش اهمیت می­دهند. افراط در آرایش و مد پرستی نیز همانند غلو در بیان و کلام، خود نوعی مبالغه است؛ به طور کلی تمام کسانی که در ظاهر رفتار و حرکات خود، نشانی از مبالغه دارند، به نوعی از احساس حقارت رنج می­برند.
زنی که حس می­کند ساده و بدون آرایش قادر به جلب توجه نیست، خود را چنان تصنعی می­آراید که چیزی جز زیبایی از زوایای صورت و اندام او به نظر نرسد. چنین انعکاس روانی­، درست مثل رفتار کودکی است که برای جلب توجه اطرافیان به فریاد و زاری توسل می­جوید!
امروزه یکی از بازرترین نشانه­های انحطاط در جوامع متمدن، عدم درک صحیح زنان از ارزش­های واقعی خویش و در نتیجه بروز احساس حقارت در آن­هاست.
واقعیت این است که سلطه تاریخی مرد در طول تاریخ سبب شد که وی در مقام جنس برتر قرار گیرد و در نتیجه نوعی عقده حقارت در زنان پدید آید. از طرف دیگر جمعی از دختران نسبت به رفتارهای موهن و شرم­آور برخی از همجنسان خود که برای جلب توجه مردان، از، چاپلوسی، خودآرایی و به کار بردن جاذبه­های زنانه بهره می­گیرند، معترض بوده و وجود هر گونه رابطه با جنس مرد و حتی ازدواج را مردود می­شمارند، در این میان گروهی دیگر با پذیرش فرض برتری مرد و ضعف زن، می­کوشند تا از این وضعیت به عنوان وسیله­ای برای پیش­برد مقاصد خویش استفاده کنند. صرف­نظر از جنبه­های روانی قضیه بسیاری از مسائل و مشکلات جنسی و اجتماعی مردم این عصر، مولد همین برخورد و تعارض بین دو جنس مخالف است.
نشانه­های بارز چنین احساس ضعف و حقارتی را می­توان در رفتار زنانی که در لباس پوشیدن، آراستن ظاهر، گفتار، عادات و حرکات خود از مردان تقلید می­کنند و یا مردانی که به خاطر شرایط خاص جسمانی یا نارسایی شخصیت احساس کمبود مردانگی و تمایلات زنانه در آن­ها پیدا می­شود، در رفتار، حرکات و پوشش خود خصوصیات جنس مخالف را بروز می­دهند.
آن چه مسلم است زنان و مردانی که از تکامل قوای عقلی و رشد فکری کافی برخوردارند با دید منطقی­تری به قضیه می­نگرند ومسئله­ای به نام جنس قوی یا ضعیف برایشان مطرح نیست.
تفاوت جنس زن و مرد از حکمیت والا سرچشمه می­گیرد. طبیعت، زن و مرد را مکمل یکدیگر و هر دو را عامل پیش­برد هدف واحدی در سازمان با عظمت خلقت قرار داده است. تفاوت­های جداگانه دستگاه آفرینش در این گروه احساس حقارت همراه با انعکاسی از توهمی درونی است، مبنی بر این که واقعاً واجد شخصیتی ممتاز و بی­همتا هستند.
البته توهم برتری و یکتایی در ضمیر بسیاری از افراد وجود دارد. بسیاری ازکودکان ناسازگار در سراسر دوران طفولیت به عنوان موجودی یکی یکدانه و عزیز و بی­همتا که هیچ مانعی در راه امیال و خواسته­های­شان وجود ندارد، پرورش می­یابند.
طفلی که تا این حد نازپرورده باشد، به تدریج سال­های کودکی را طی کرده، به دوران بلوغ و جوانی قدم می­نهد و تبدیل به انسانی بالغ می­شود، در حالی که احساسات و عواطف او همچنان در قالب انتظارات و خواست­های کودکانه باقی مانده و از بسط و تکامل متناسب با رشد جسمانیش باز می­ماند. نتیجه این که، در سنین بالا، رابطه و برخورد عاطفی او با محیط برپایه همان مناسباتی استوار خواهد بود که در کودکی با مادر و پدر داشته است. به همین علت است که گاه درجامعه به زنان و مردانی برمی­خوریم که آمادگی پذیرش هیچ شغل و مقامی را ندارند مگر آن که خود در مرکز و محور اصلی امور قرارگیرند و کارها باید برمدار خواست و سلیقه آن­ها جاری شود.
این عزیزکرده­ها معمولاً هیچ گاه احساس رضایت و خشنودی خاطر را درک نمی­کنند و عطش سوزان تمناهایشان هرگز سیراب نمی­شود. چنین افرادی دوست دارند به اوج شهرت و افتخار برسند، سلطان مد باشند، به صفات برجسته و نیک، شهرت یابند و خلاصه در هر محیطی کامل­ترین، برترین و چیزی غیر از همه باشند.
افرادی این چنین که در اصطلاح روان­شناسان از عقده الوهیت رنج می­برند و حاضر به قبول و تحمل هیچ مانعی در راه وصول به قله شهرت و بی­همتایی خویش نیستند، احساس می­کنند تحقیر شده­اند و یا درحد توقعشان مورد احترام و ستایش دیگران نیستند، گرفتار بحران­های روحی می­شوند، گاه دیگران را به باد تهمت و تحقیر و ناسزا می­گیرند وگاه در اوج بحران دست به خودکشی می­زنند.
شک نیست که بقا و نیک­بختی جوامع بشری بر پایه دوستی و تفاهم و اصل قبول همکاری انسان­ها استوار گردیده است. از این رو هر نوع احساس یا واکنش درونی که عامل گسستگی و نفاق باشد، سدی در راه جاذبه و تفاهم متقابل افراد جامعه ایجاد می­کنند که نشانه بارزی از ضعف و حقارت نفس است.
امروز و در عصر پیشرفت­های اعجاب­انگیز علوم مادی شاید به سبب حکومت ماشین و تکنولوژی بیماری غرور و برتری، یا خود را چیزی سوای همه پنداشتن، همچون نفرینی بال­های تیره خود را بر سر بسیاری از جوامع انسانی گسترده و سبب جدایی و بیگانگی بین طبقات جوامع مختلف و گرایش بعضی ازملت­ها به تجاوز و خودکامگی است. توهم بی­همتایی و برتری در هر فرد، به مفهوم حقیر و ناچیز انگاشتن دیگران است و این روحیه می­تواند عاملی قوی در برانگیختن افراد و ملت­ها به نفرت و دشمنی و جنگ باشد.
در واقع چنان­چه به ریشه­های عمیق احساس خودبرتربینی توجه کنیم می­بینیم که این احساس چیزی جز یک تلاش و واکنش جبرانی در قبال احساس حقارت نفس نیست. اگر هر انسان طبیعی که از اعتماد به نفس برخوردار بوده و به ارزش­های واقعی خویش آگاهی داشته باشد، این حقیقت را می­پذیرد که افراد انسانی هیچ گونه برتری و امتیازی برهم ندارند و در مقام کسب فضیلت، فرهنگ و برخورداری از مواهب طبیعی، امکانات و فرصت­های اجتماعی همه با هم برابرند، احساس خودبرتربینی از بین می­رود.

اما ببینیم که افراد پرخاشگر، ستیزه­جو و لاف­زن چه مشکلاتی دارند؟ روحیه سلطه­جویی، زورگویی و همیشه خود را از دیگران طلبکار دانستن، معرف تزلزل شخصیت و عدم اعتماد به نفس است.
کارفرمایی که برای اداره زیردستان خود از سلاح خشونت و ایجاد ترس استفاده می­کند، از این وحشت دارد که به سبب ضعف شخصیت وعدم کفایت در اعمال مدیریت صحیح، نتواند انضباط و اطاعت را درمحیط کار برقرار سازد و در واقع زورگویی و شدت عمل به منزله واکنش جبران کننده­ای است که این شخص در قبال احساس ناتوانی و حقارت خویش، نشان می­دهد. شوهری که نسبت به همسر خود با خشونت و استبداد رفتار می­کند و یا پدری که برای تربیت فرزندان خود به تندی و اعمال زور متوسل می­شود، نشان­دهنده احساس ضعف درونی و نارسایی شخصیت اوست.
به طور کلی هر جا که زورگویی و استبداد، ظلم و ستیزه­جویی، پرخاش وخودستایی و روحیه طلبکاری وجود داشته باشد، نشانه­ای بارز و روشن از حقارت و فقدان کفایت و اعتماد به نفس دیده می­شود