alamatesoall
03-16-2011, 07:24 PM
«ما» بدون «من» بيمعناست
نویسنده: دكتر هاريت گلدهرلِرنر
مترجم: ميترا كدخدايان
داشتن ارتباط سالم و در عين حال طولاني با ديگران كار دشواري است و نيازمند برقراري تعادل و توازن ميان فردگرايي (من) و گروهگرايي (ما) است، زيرا كشش از هر دو سو بسيار نيرومند است. از يك سو ميخواهيم جدا و مستقل باشيم و از حقوق فردي خود به بهترين وجه بهرهمند شويم و از سوي ديگر به برقراري ارتباط و دوستي با ديگران شديداً نيازمنديم و ناچار بايد به گروه و يا خانوادهاي تعلق داشته باشيم. هنگامي كه زوجها تعادل بين اين دو كشش را از دست بدهند، مشكلات زندگيشان آغاز خواهد شد.
چه اتفاقي ميافتد اگر در روابطمان ميزان توجه به «ما» كم شود؟ در چنين شرايطي ممكن است جدايي عاطفي صورت پذيرد. هنگامي كه دو نفر زير يك سقف زندگي ميكنند، اما در احساسات و تجربيات يكديگر شريك نيستند، در حقيقت از نظر عاطفي تنها و مجردند و زماني كه اين جدايي طولاني شود، در نهايت (از طرف هر دو يا يكي از آنها) بازي «من به تو احتياج ندارم» آغاز خواهد شد، انتخابي كه متأسفانه بسيار فراتر از يك اعتراض عادي بوده و در واقع نوعي اعلام خودمختاري است. در يك ارتباط دو جانبه سالم ممكن است گهگاه دعوا و جر و بحث درگيرد، اما در عين حال همبستگي و هم سويي نيز حفظ ميشود.
حال چه پيش خواهد آمد اگر ميزان توجه به «من» كم شود؟ در اين مورد فرد استقلال، هويت و مسئوليت كنترل بر زندگياش را قرباني ميكند. زماني كه توجه به «گروهگرايي» از حد لازم فراتر رود، فرد تمام انرژي خود را صرف تأمين خشنودي و رضايت ديگري خواهد كرد و به جاي آنكه به عنوان يك فرد، مسئوليت رضايت خود را بر عهده بگيرد، ترجيح ميدهد مسئوليت آرامش و ارضاء عاطفي ديگري را مدنظر قرار دهد. در چنين شرايطي است كه در اثر پذيرش كليه مسئوليتها، در برابر واكنشهاي احساسي طرف مقابل بسيار حساس ميشود و بايد هر لحظه منتظر سرزنش، جر و بحث، درگيري و… باشد.
يكي ديگر از پيآمدهاي همبستگي افراطي، هماهنگي ساختگي و كاذب «ما» است. در اين صورت درگيري و نزاع كمتر اتفاق ميافتد، زيرا طرف سلطهپذير (زن يا مرد)، سلطهجويي ديگري را كاملاً ميپذيرد و هر دو طرف تظاهر ميكنند كه يك روح در دو بدن هستند و كاملاً موافق و همسازند. اشتياق و كوشش براي يكي شدن اگر چه يكي از آرزوهاي زوجها در سراسر جهان است، اما هنگامي كه از حد بگذرد و جانب افراط بپيمايد، اين همبستگي و همجوشي سبب حساسيت و ضعف خواهد شد. وقتي شخصيت دو نفر در يكديگر ادغام شود، جدايي برايشان به معني مرگ روحي يا جسمي است و چنانچه اين ادغام عملي شود، ديگر هيچ عاملي سبب بازگشت فرد به زندگي نخواهد شد، زيرا كاملاً خود را به فراموشي سپرده است.
همه ما نياز داريم كه هم «من» باشيم و هم «ما» زيرا تنها در اين صورت است كه احساس استقلال و همبستگي را كاملاً درك ميكنيم. اكنون بايد ديد ميزان اين فرديتخواهي و در عين حال همبستگي براي هر زوج چه اندازه است و يا حدود آن در شرايط متفاوت زندگي كجاست؟ شايد اساساًَ نتوان براي آن روشي كلي و هميشگي مشخص كرد و بايد هر يك از زوجها در زندگي مشترك پيوسته در حال برقراري تعادل بين اين دو حس باشند و آنگاه كه احساس كردند يكي از دو كفه ترازو بر ديگري سنگيني ميكند، براي برقراري تعادل، كفه ديگر را تقويت كنند. بدين ترتيب ملاحظه ميشود كه نميتوان براي ميزان اين تعادل حكمي قطعي و دائمي صادر كرد. متداولترين تلاش يا راهحل براي برقراري آرامش كه معمولاً ناخودآگاه توسط زوجها انجام ميپذيرد اين است كه زن بر مرد تكيه كند، ضعف نشان دهد، سلطهپذير باشد و مرد به تكيهگاه بودن تظاهر كند و قدرت و سلطهجويي نشان دهد (بازي تعقيب زنان، گريز مردانه).
چنانچه در ارتباط با همسر خود پيوسته عصباني و آشفتهايد و اين هيجانات هر بار به صورت مزمن و جدي خودنمايي ميكند، ممكن است بيانگر اين پيام روشن باشد كه «من» شما ضعيف شده است و بايد براي تقويت آن اقدام كنيد. به عبارت ديگر، در صورت ناديده گرفتن آن به تدريج به خودفراموشي دچار ميشويد. بنابراين بايد در رفتار خود تجديدنظر كنيد و دقيقاً بدانيد چه ميخواهيد، چه احساسي داريد، به چه ميانديشيد و اصولاً چه چيزي بر وفق مرادتان نيست! هر چه بيشتر به «منِ» خود بپردازيد، ارزش خود و دوستي و همزيستي با ديگري را بيشتر درك ميكنيد. بايد بدانيد همبستگي و همسويي به معناي «يكساني» و در ديگري حل شدن و يا ناديده گرفتن خواستههاي خود نيست، همان طور كه توجه به فرديت خويش هم به معناي فاصله گرفتن از ديگري و در انزوا زيستن نخواهد بود.
نویسنده: دكتر هاريت گلدهرلِرنر
مترجم: ميترا كدخدايان
داشتن ارتباط سالم و در عين حال طولاني با ديگران كار دشواري است و نيازمند برقراري تعادل و توازن ميان فردگرايي (من) و گروهگرايي (ما) است، زيرا كشش از هر دو سو بسيار نيرومند است. از يك سو ميخواهيم جدا و مستقل باشيم و از حقوق فردي خود به بهترين وجه بهرهمند شويم و از سوي ديگر به برقراري ارتباط و دوستي با ديگران شديداً نيازمنديم و ناچار بايد به گروه و يا خانوادهاي تعلق داشته باشيم. هنگامي كه زوجها تعادل بين اين دو كشش را از دست بدهند، مشكلات زندگيشان آغاز خواهد شد.
چه اتفاقي ميافتد اگر در روابطمان ميزان توجه به «ما» كم شود؟ در چنين شرايطي ممكن است جدايي عاطفي صورت پذيرد. هنگامي كه دو نفر زير يك سقف زندگي ميكنند، اما در احساسات و تجربيات يكديگر شريك نيستند، در حقيقت از نظر عاطفي تنها و مجردند و زماني كه اين جدايي طولاني شود، در نهايت (از طرف هر دو يا يكي از آنها) بازي «من به تو احتياج ندارم» آغاز خواهد شد، انتخابي كه متأسفانه بسيار فراتر از يك اعتراض عادي بوده و در واقع نوعي اعلام خودمختاري است. در يك ارتباط دو جانبه سالم ممكن است گهگاه دعوا و جر و بحث درگيرد، اما در عين حال همبستگي و هم سويي نيز حفظ ميشود.
حال چه پيش خواهد آمد اگر ميزان توجه به «من» كم شود؟ در اين مورد فرد استقلال، هويت و مسئوليت كنترل بر زندگياش را قرباني ميكند. زماني كه توجه به «گروهگرايي» از حد لازم فراتر رود، فرد تمام انرژي خود را صرف تأمين خشنودي و رضايت ديگري خواهد كرد و به جاي آنكه به عنوان يك فرد، مسئوليت رضايت خود را بر عهده بگيرد، ترجيح ميدهد مسئوليت آرامش و ارضاء عاطفي ديگري را مدنظر قرار دهد. در چنين شرايطي است كه در اثر پذيرش كليه مسئوليتها، در برابر واكنشهاي احساسي طرف مقابل بسيار حساس ميشود و بايد هر لحظه منتظر سرزنش، جر و بحث، درگيري و… باشد.
يكي ديگر از پيآمدهاي همبستگي افراطي، هماهنگي ساختگي و كاذب «ما» است. در اين صورت درگيري و نزاع كمتر اتفاق ميافتد، زيرا طرف سلطهپذير (زن يا مرد)، سلطهجويي ديگري را كاملاً ميپذيرد و هر دو طرف تظاهر ميكنند كه يك روح در دو بدن هستند و كاملاً موافق و همسازند. اشتياق و كوشش براي يكي شدن اگر چه يكي از آرزوهاي زوجها در سراسر جهان است، اما هنگامي كه از حد بگذرد و جانب افراط بپيمايد، اين همبستگي و همجوشي سبب حساسيت و ضعف خواهد شد. وقتي شخصيت دو نفر در يكديگر ادغام شود، جدايي برايشان به معني مرگ روحي يا جسمي است و چنانچه اين ادغام عملي شود، ديگر هيچ عاملي سبب بازگشت فرد به زندگي نخواهد شد، زيرا كاملاً خود را به فراموشي سپرده است.
همه ما نياز داريم كه هم «من» باشيم و هم «ما» زيرا تنها در اين صورت است كه احساس استقلال و همبستگي را كاملاً درك ميكنيم. اكنون بايد ديد ميزان اين فرديتخواهي و در عين حال همبستگي براي هر زوج چه اندازه است و يا حدود آن در شرايط متفاوت زندگي كجاست؟ شايد اساساًَ نتوان براي آن روشي كلي و هميشگي مشخص كرد و بايد هر يك از زوجها در زندگي مشترك پيوسته در حال برقراري تعادل بين اين دو حس باشند و آنگاه كه احساس كردند يكي از دو كفه ترازو بر ديگري سنگيني ميكند، براي برقراري تعادل، كفه ديگر را تقويت كنند. بدين ترتيب ملاحظه ميشود كه نميتوان براي ميزان اين تعادل حكمي قطعي و دائمي صادر كرد. متداولترين تلاش يا راهحل براي برقراري آرامش كه معمولاً ناخودآگاه توسط زوجها انجام ميپذيرد اين است كه زن بر مرد تكيه كند، ضعف نشان دهد، سلطهپذير باشد و مرد به تكيهگاه بودن تظاهر كند و قدرت و سلطهجويي نشان دهد (بازي تعقيب زنان، گريز مردانه).
چنانچه در ارتباط با همسر خود پيوسته عصباني و آشفتهايد و اين هيجانات هر بار به صورت مزمن و جدي خودنمايي ميكند، ممكن است بيانگر اين پيام روشن باشد كه «من» شما ضعيف شده است و بايد براي تقويت آن اقدام كنيد. به عبارت ديگر، در صورت ناديده گرفتن آن به تدريج به خودفراموشي دچار ميشويد. بنابراين بايد در رفتار خود تجديدنظر كنيد و دقيقاً بدانيد چه ميخواهيد، چه احساسي داريد، به چه ميانديشيد و اصولاً چه چيزي بر وفق مرادتان نيست! هر چه بيشتر به «منِ» خود بپردازيد، ارزش خود و دوستي و همزيستي با ديگري را بيشتر درك ميكنيد. بايد بدانيد همبستگي و همسويي به معناي «يكساني» و در ديگري حل شدن و يا ناديده گرفتن خواستههاي خود نيست، همان طور كه توجه به فرديت خويش هم به معناي فاصله گرفتن از ديگري و در انزوا زيستن نخواهد بود.