alamatesoall
03-16-2011, 07:01 PM
روانشناسي اجتماعي Social Psychology
Psychology"" «از ريشهی يوناني به معناي "روح"، "روحيه" و "گفتار" گرفته شده است. روانشناسي، مطالعه علمي حيات رواني، قوانين مربوط به عملكرد و رفتار منبعث از آن است. روانشناسي اجتماعي، مطالعه روانشناختي افراد انساني از اين جهت است كه در ارتباط با ديگرانند؛ خواه بر آنان اثر نهند، خواه تحت تأثير آنان قرار گيرند. همچنين رفتارهاي ناشي از محركات يا اثرات اجتماعي نيز در قلمرو روانشناسي اجتماعي قرار ميگيرند»روانشناسي اجتماعي «در دهه 1880 توسط لستروارد بنا نهاده شد. به عقيده او حيات اجتماعي را ميتوان براساس روانشناسي فرد تبيين كرد. وي ميگويد: بشر ابتدا منزوي و تنها زندگي ميكرد ولي در نتيجه تحول و تكامل به صورت جمعي درآمد و اجتماعي شد. بايد توجه داشت كه اين دگرگوني تنها زيستي نبوده و معلول نيروهاي اجتماعي هم هست.» روانشناسي اجتماعي به مطالعه علمي افرادي كه تحت تأثير افراد ديگر قرار ميگيرند، ميپردازد. روانشناسي اجتماعي، علمي است كه ميكوشد دریابد تا چه حد حضور واقعي يا تخيلي افراد ديگر، ميتواند انديشه و احساس و رفتار افراد را تحت تأثير قرار دهد. هدف روانشناسي اجتماعي نيز شناخت و دريافت اين موضوع است كه يك انسان اجتماعي چگونه تحت تأثير انگيزهها و عوامل اجتماعي محيط خود قرار ميگيرد.
خاستگاه روانشناسي اجتماعي
روانشناسي اجتماعي از دهه 1880 به بعد آغاز به كاركرد در سال 1897 با تحقيق آزمايشگاهي نورمن تريپلت به صورت مطالعه علمي درآمد. وي با ركودگيري دوچرخه سواري متوجه شد كه دوچرخه سواران در حالت انفرادي زمان بيشتري براي رسيدن به مقصد صرف ميكنند تا زماني كه در حال رقابت با جمع باشند. وي معتقد بود جمع برونداد (Output) را بالا ميبرد و كار را آسانتر ميكند. در دوره 1880 تا 1935 روانشناسي اجتماعي با رواج مطالعات آزمايشگاهي و تجربي شكل ميگيرد. در اين دوره ديدگاه كورت لوين مطرح است. 1946 تا 1960 دوران كلاسيك روانشناسي اجتماعي است كه در اين دوره با افزايش بودجههاي تحقيقاتي روانشناسان اجتماعي روي موضوعات متعددي كار كردند. دوران 1961 تا 1975 بحران روانشناسي اجتماعي بود. زيرا در اين دوره بحث بر سر آن بود كه محيط آزمايشگاهي كه در آن تحقيق انجام ميشود تفاوت خيلي زيادي با محيط طبيعي جامعهدارد و لذا نتايج ايجاد شده كاربردي در زندگي اجتماعي ندارد. مشكل ديگر آن كه به دليل تفاوت فرهنگي مثلاً نميتوان نتايج بدست آمده در آمريكا را به آفريقا هم نسبت داد. از سال 1976 تا زمان حاضر را عصر كثرتگرايي در روانشناسي اجتماعي ميگويند. زيرا از روشها و نظريات مختلف استفاده ميشوند و همچنين اصول اخلاقي خاصي در تحقيقات آزمايشگاهي مد نظر قرار ميگيرد. در اين دوره روانشناسي اجتماعي از روشهاي پيمايشي، تاريخي و اسنادي در مطالعات خود بهره ميبرد.
موضوعات مطروحه در روانشناسي اجتماعي
«اهم موضوعاتي كه در روانشناسي اجتماعي مورد بررسي قرار ميگيرند عبارتند از:
1- اثر جامعه بر فرد از طريق اجتماعي شدن، پذيرش، جذب هنجارهاي اجتماعي و همنوايي با آنها؛
2- اثر فرد بر جامعه از طريق پديده رهبري و شيوههاي خاص آن مانند اقناع و الزام؛
3- تأثير پديدههاي اجتماعي بر حافظه، ادراك، انگيزه و هيجان؛
4- تحقيق در پديدههاي جمعي؛ چون افكار عمومي، عقايد قالبي، نگرشها، خرافات، ارتباطات و تبليغات».
برخي جامعهشناسان معتقدند بهترين مسائل علم روانشناسي اجتماعي، يكي عناصر موجود در ذهن انسان كه روابط اجتماعي را تعيين ميكنند(چیستی عناصر) و ديگر آنكه روابط اجتماعي چگونه روي ذهن اثر گذاشته و تمايلات ذهن را تحت تأثير قرار ميدهند(چگونگی اثر).
تفاوت روانشناسی اجتماعی با روانشناسی و جامعهشناسی
روانشناسي عمومي به فرد، تمايلات روحي و تأثيراتي كه اين تمايلات روحي، ويژگيهاي جسمي و هورمونها، بر ويژگيهاي اخلاقي ميگذارند اهميت میدهد؛ ولي روانشناسي اجتماعي رفتار فرد در معرض گروه و در حالت تعامل بين انسانها را بررسي ميكند. اين در حالي است كه جامعهشناسي به رفتارها، چنانكه در فرد خاصي ظاهر ميشود كاري ندارد بلكه آنها را به صورت تعيين اجتماعي در نظر ميگيرد. روانشناسي اجتماعي به چگونگي ايجاد رفتار در افراد ميپردازد. بدين معنا كه تأكيد بيشتر اين رشته روي فرد است در حالي كه جامعهشناسي بيشتر به جمع توجه دارد.
Psychology"" «از ريشهی يوناني به معناي "روح"، "روحيه" و "گفتار" گرفته شده است. روانشناسي، مطالعه علمي حيات رواني، قوانين مربوط به عملكرد و رفتار منبعث از آن است. روانشناسي اجتماعي، مطالعه روانشناختي افراد انساني از اين جهت است كه در ارتباط با ديگرانند؛ خواه بر آنان اثر نهند، خواه تحت تأثير آنان قرار گيرند. همچنين رفتارهاي ناشي از محركات يا اثرات اجتماعي نيز در قلمرو روانشناسي اجتماعي قرار ميگيرند»روانشناسي اجتماعي «در دهه 1880 توسط لستروارد بنا نهاده شد. به عقيده او حيات اجتماعي را ميتوان براساس روانشناسي فرد تبيين كرد. وي ميگويد: بشر ابتدا منزوي و تنها زندگي ميكرد ولي در نتيجه تحول و تكامل به صورت جمعي درآمد و اجتماعي شد. بايد توجه داشت كه اين دگرگوني تنها زيستي نبوده و معلول نيروهاي اجتماعي هم هست.» روانشناسي اجتماعي به مطالعه علمي افرادي كه تحت تأثير افراد ديگر قرار ميگيرند، ميپردازد. روانشناسي اجتماعي، علمي است كه ميكوشد دریابد تا چه حد حضور واقعي يا تخيلي افراد ديگر، ميتواند انديشه و احساس و رفتار افراد را تحت تأثير قرار دهد. هدف روانشناسي اجتماعي نيز شناخت و دريافت اين موضوع است كه يك انسان اجتماعي چگونه تحت تأثير انگيزهها و عوامل اجتماعي محيط خود قرار ميگيرد.
خاستگاه روانشناسي اجتماعي
روانشناسي اجتماعي از دهه 1880 به بعد آغاز به كاركرد در سال 1897 با تحقيق آزمايشگاهي نورمن تريپلت به صورت مطالعه علمي درآمد. وي با ركودگيري دوچرخه سواري متوجه شد كه دوچرخه سواران در حالت انفرادي زمان بيشتري براي رسيدن به مقصد صرف ميكنند تا زماني كه در حال رقابت با جمع باشند. وي معتقد بود جمع برونداد (Output) را بالا ميبرد و كار را آسانتر ميكند. در دوره 1880 تا 1935 روانشناسي اجتماعي با رواج مطالعات آزمايشگاهي و تجربي شكل ميگيرد. در اين دوره ديدگاه كورت لوين مطرح است. 1946 تا 1960 دوران كلاسيك روانشناسي اجتماعي است كه در اين دوره با افزايش بودجههاي تحقيقاتي روانشناسان اجتماعي روي موضوعات متعددي كار كردند. دوران 1961 تا 1975 بحران روانشناسي اجتماعي بود. زيرا در اين دوره بحث بر سر آن بود كه محيط آزمايشگاهي كه در آن تحقيق انجام ميشود تفاوت خيلي زيادي با محيط طبيعي جامعهدارد و لذا نتايج ايجاد شده كاربردي در زندگي اجتماعي ندارد. مشكل ديگر آن كه به دليل تفاوت فرهنگي مثلاً نميتوان نتايج بدست آمده در آمريكا را به آفريقا هم نسبت داد. از سال 1976 تا زمان حاضر را عصر كثرتگرايي در روانشناسي اجتماعي ميگويند. زيرا از روشها و نظريات مختلف استفاده ميشوند و همچنين اصول اخلاقي خاصي در تحقيقات آزمايشگاهي مد نظر قرار ميگيرد. در اين دوره روانشناسي اجتماعي از روشهاي پيمايشي، تاريخي و اسنادي در مطالعات خود بهره ميبرد.
موضوعات مطروحه در روانشناسي اجتماعي
«اهم موضوعاتي كه در روانشناسي اجتماعي مورد بررسي قرار ميگيرند عبارتند از:
1- اثر جامعه بر فرد از طريق اجتماعي شدن، پذيرش، جذب هنجارهاي اجتماعي و همنوايي با آنها؛
2- اثر فرد بر جامعه از طريق پديده رهبري و شيوههاي خاص آن مانند اقناع و الزام؛
3- تأثير پديدههاي اجتماعي بر حافظه، ادراك، انگيزه و هيجان؛
4- تحقيق در پديدههاي جمعي؛ چون افكار عمومي، عقايد قالبي، نگرشها، خرافات، ارتباطات و تبليغات».
برخي جامعهشناسان معتقدند بهترين مسائل علم روانشناسي اجتماعي، يكي عناصر موجود در ذهن انسان كه روابط اجتماعي را تعيين ميكنند(چیستی عناصر) و ديگر آنكه روابط اجتماعي چگونه روي ذهن اثر گذاشته و تمايلات ذهن را تحت تأثير قرار ميدهند(چگونگی اثر).
تفاوت روانشناسی اجتماعی با روانشناسی و جامعهشناسی
روانشناسي عمومي به فرد، تمايلات روحي و تأثيراتي كه اين تمايلات روحي، ويژگيهاي جسمي و هورمونها، بر ويژگيهاي اخلاقي ميگذارند اهميت میدهد؛ ولي روانشناسي اجتماعي رفتار فرد در معرض گروه و در حالت تعامل بين انسانها را بررسي ميكند. اين در حالي است كه جامعهشناسي به رفتارها، چنانكه در فرد خاصي ظاهر ميشود كاري ندارد بلكه آنها را به صورت تعيين اجتماعي در نظر ميگيرد. روانشناسي اجتماعي به چگونگي ايجاد رفتار در افراد ميپردازد. بدين معنا كه تأكيد بيشتر اين رشته روي فرد است در حالي كه جامعهشناسي بيشتر به جمع توجه دارد.