مژگان
03-14-2011, 09:23 PM
حتما داستان مردمی را که موفق به دیدن فیل نشده بودند از زبان حضرت مولانا شنیدهاید.
فیلی را در اتاق تاریک قرار دادند و از مردم خواستند به داخل اتاق بروند، فیل را لمس کنند و تصور خویش را از او بیان کنند. یکی بر پشت فیل دست زد و او را به تخت تشبیه کرد. یکی خرطوم فیل را گرفت و فیل را به ناودان تشبیه کرد و...
مولانا میفرماید:
در کف هر کس اگر شمعی بدی
اختلاف از گفتشان بیرون شدی
از نظرگه گفتشان شد مختلف
آن یکی دالش لقب داد این الف
شمع در اینجا اشاره به «آگاهی» است که روشنکنندهء مسیر بشر است.
بسیار در سازمانها میشنویم که افراد به یکدیگر (سایر کارکنان) میگویند که «این مشکل شماست» این گفته نشاندهندهء فقر آگاهی و نبود روشنی است. چون اگر ایشان آگاه باشند همگی در یک قایق نشستهاند و نهایتا رضایت مشتری سازمان است که باعث بقای کسب و کار ایشان میشود، دیگر چنین نمیگفتند و این گونه عمل نمیکردند.
شاید بتوانیم ادعا کنیم بزرگترین و مهمترین وظیفهء مدیران ارشد، ایجاد و بسط نگرش سیستمی در سازمانهاست که دوای اصلی اتصال بین جزایر درون سازمانی است.
اگر این اصل در سازمان به صورت فرهنگ شود و همگی نسبت به اجرای آن تعهد مشترک داشته باشیم و به عبارتی نگرش سیستمی را حاکم کنیم و بدانیم که همهء ما وظایفی مشترک داریم، دیگر عبارتهای نامناسبشنیده نمیشود.
در این حالت سازمانهای یادگیرنده، تندآموز و انعطافپذیر میشوند.
پیتر سنگه، صاحبنظر برجستهء سازمانهای یادگیرنده و تندآموز میگوید: «افراد با این فرمان یاد میگیرند که تغییر و به همپیوستگی را بهتر درک کنند و با نیروهایی که پیامدهای کارهای ما را شکل میدهند برخوردی اثربخش داشته باشند.» آقای مرعشی (استاد بنام مدیریت تحول و نگرش سیستمی) نیز گفتهاند; نیاز به منظر مشترک و ایجاد ساختاری که امکان تشریک فکر و مساعی برای متخصصین علوم را فراهم سازد منشا بروز تفکر سیستمی است.
تفکر سیستمی یک فرارشتهای است و از این جهت زمینهساز هماندیشی، گفتوگو و تبادل اطلاعات میان رشتههای مختلف علوم است و به ارتباط میان اجزا و ارتباط موجودیت با دیگر اجزا و ارتباط اجزا با کل موجودیت میپردازد.
هدف تفکر سیستمی، ایجاد انگیزهء یادگیری به منظور خلق بینشی مشترک برای تصمیمگیری درست و آگاهانه است.
سیستم مجموعهای از اجزای به هم پیوسته است که با هم در تعامل بوده، با هم باید حرکت کنند و جالبتر اینکه حرکت آنها نیز باید در مسیر هدف مشترک باشد که همانا هدف سازمان است.
در این دیدگاه تمام اجزا هم هستند و باید هر کدام به نحو احسن به وظیفهء خویش با نگرش جمعی اقدام کنند. اگر یک قطعه از اتومبیل خراب باشد، کل اتومبیل از حرکت باز میماند. ما در اینجا به همگرایی بین اجزا پی میبریم پس چگونه است که در سازمانها به این همگرایی کمتر توجه میکنیم.
افراد باید بپذیرند که برای خودشان کار میکنند نه برای شخص (حقیقی یا حقوقی) دیگر و نفع هر کس در نفع جمعی است.
نگرش سیستمی همچون ملاتی که آجر و آهن و کاشی و... را به هم وصل میکند، بین تمام اجزا و کارکردهای سازمان همگونی و هماهنگی میآفریند.
چارهای نداریم جز آن که نگرش سیستمی را باور کنیم، بفهمیم و اجرا کنیم.
سخن را با شعر مولانا به پایان میبریم که اکنون آمریکاییها، اشعار او را از منظر «مدیریت» مورد توجه قرار دادهاند و بر این باورند که دیدگاه مولانا، ناظر بر روش و تکنیک حل مساله است. روش و تکنیکی که مدیران برجستهء مدیریت در پرتو آن قادرند مجموعههای بزرگ را رهبری کنند. مولانا در این باره میگوید:
چشم حس همچون کف دست است و بس
نیست کف را بر همهی دسترس
پرویز درگی استاد دانشگاه، مدرس و محقق بازاریابی
فیلی را در اتاق تاریک قرار دادند و از مردم خواستند به داخل اتاق بروند، فیل را لمس کنند و تصور خویش را از او بیان کنند. یکی بر پشت فیل دست زد و او را به تخت تشبیه کرد. یکی خرطوم فیل را گرفت و فیل را به ناودان تشبیه کرد و...
مولانا میفرماید:
در کف هر کس اگر شمعی بدی
اختلاف از گفتشان بیرون شدی
از نظرگه گفتشان شد مختلف
آن یکی دالش لقب داد این الف
شمع در اینجا اشاره به «آگاهی» است که روشنکنندهء مسیر بشر است.
بسیار در سازمانها میشنویم که افراد به یکدیگر (سایر کارکنان) میگویند که «این مشکل شماست» این گفته نشاندهندهء فقر آگاهی و نبود روشنی است. چون اگر ایشان آگاه باشند همگی در یک قایق نشستهاند و نهایتا رضایت مشتری سازمان است که باعث بقای کسب و کار ایشان میشود، دیگر چنین نمیگفتند و این گونه عمل نمیکردند.
شاید بتوانیم ادعا کنیم بزرگترین و مهمترین وظیفهء مدیران ارشد، ایجاد و بسط نگرش سیستمی در سازمانهاست که دوای اصلی اتصال بین جزایر درون سازمانی است.
اگر این اصل در سازمان به صورت فرهنگ شود و همگی نسبت به اجرای آن تعهد مشترک داشته باشیم و به عبارتی نگرش سیستمی را حاکم کنیم و بدانیم که همهء ما وظایفی مشترک داریم، دیگر عبارتهای نامناسبشنیده نمیشود.
در این حالت سازمانهای یادگیرنده، تندآموز و انعطافپذیر میشوند.
پیتر سنگه، صاحبنظر برجستهء سازمانهای یادگیرنده و تندآموز میگوید: «افراد با این فرمان یاد میگیرند که تغییر و به همپیوستگی را بهتر درک کنند و با نیروهایی که پیامدهای کارهای ما را شکل میدهند برخوردی اثربخش داشته باشند.» آقای مرعشی (استاد بنام مدیریت تحول و نگرش سیستمی) نیز گفتهاند; نیاز به منظر مشترک و ایجاد ساختاری که امکان تشریک فکر و مساعی برای متخصصین علوم را فراهم سازد منشا بروز تفکر سیستمی است.
تفکر سیستمی یک فرارشتهای است و از این جهت زمینهساز هماندیشی، گفتوگو و تبادل اطلاعات میان رشتههای مختلف علوم است و به ارتباط میان اجزا و ارتباط موجودیت با دیگر اجزا و ارتباط اجزا با کل موجودیت میپردازد.
هدف تفکر سیستمی، ایجاد انگیزهء یادگیری به منظور خلق بینشی مشترک برای تصمیمگیری درست و آگاهانه است.
سیستم مجموعهای از اجزای به هم پیوسته است که با هم در تعامل بوده، با هم باید حرکت کنند و جالبتر اینکه حرکت آنها نیز باید در مسیر هدف مشترک باشد که همانا هدف سازمان است.
در این دیدگاه تمام اجزا هم هستند و باید هر کدام به نحو احسن به وظیفهء خویش با نگرش جمعی اقدام کنند. اگر یک قطعه از اتومبیل خراب باشد، کل اتومبیل از حرکت باز میماند. ما در اینجا به همگرایی بین اجزا پی میبریم پس چگونه است که در سازمانها به این همگرایی کمتر توجه میکنیم.
افراد باید بپذیرند که برای خودشان کار میکنند نه برای شخص (حقیقی یا حقوقی) دیگر و نفع هر کس در نفع جمعی است.
نگرش سیستمی همچون ملاتی که آجر و آهن و کاشی و... را به هم وصل میکند، بین تمام اجزا و کارکردهای سازمان همگونی و هماهنگی میآفریند.
چارهای نداریم جز آن که نگرش سیستمی را باور کنیم، بفهمیم و اجرا کنیم.
سخن را با شعر مولانا به پایان میبریم که اکنون آمریکاییها، اشعار او را از منظر «مدیریت» مورد توجه قرار دادهاند و بر این باورند که دیدگاه مولانا، ناظر بر روش و تکنیک حل مساله است. روش و تکنیکی که مدیران برجستهء مدیریت در پرتو آن قادرند مجموعههای بزرگ را رهبری کنند. مولانا در این باره میگوید:
چشم حس همچون کف دست است و بس
نیست کف را بر همهی دسترس
پرویز درگی استاد دانشگاه، مدرس و محقق بازاریابی