RAHA13
03-06-2011, 10:11 PM
تئوري اقتصادي بي طرف نيست. وقتي فرضيه هاي آن را مطالعه مي كنيم به وضوح هم آغوشي جهت گيري هاي اقتصادي و تئوري هاي اقتصادي را مي بينيم. ما در اقتصاد نئوكلاسيك كه پا در ايدئولوژي دارد مي توانيم اساس سياست هاي اين اقتصاد را به وضوح مشاهده كنيم.
• جادوي اقتصادي نئوكلاسيك
اقتصاد نئوكلاسيك از شكل گيري مالكيت خصوصي و خود منفعت گرايي سخن مي گويد. حقوق مالكيت و ساختمان توزيع در دست صاحبان ثروت است. مالك مي تواند صاحب زمين باشد و يا در توليد كه به وسيله نيروي كار مزدبگيران به چرخش مي افتد، دست داشته باشد. در هر دو حالت مالك و يا صاحب ثروت و سرمايه از خود منفعت گرايي حركت مي كنند. در اين شكل اقتصادي نه منفعت جامعه مدنظر است و نه پيشرفت انسان ها. اقتصاد نئوكلاسيك تمركزش را بر تصميم گيري هاي فردي در ارتباط با مالكيت شان قرار مي دهد.
Himmelweit 1977 مي گويد كه منطقاً اساس تجزيه و تحليل اقتصاد نئوكلاسيك بر پايه فرديت استوار است. اين فرد (مصرف كننده، كارمند و يا كارگر) فرض كرده مي شود. اين فرد يك آدم مكانيكي است كه براساس اطلاعات داده شده بزرگترين كارهاي مكانيكي را انجام مي دهد. اين فرد يك كامپيوتر است. اگر اطلاعات داده شده تغيير كنند، اين كامپيوتر «مشعشع هم لذت و هم درد» (اين لغات به وسيله اقتصاددان آمريكايي به نام Thorstein Veblen1969 به كار برده شده اند) به سرعت شكل و وضعيت مناسب جديدي به خود مي گيرد. گفتيم كه در اقتصاد نئوكلاسيك فرديت مهم است. اين فرد كامپيوتري است كه دو چهره دارد: چهره مصرف كننده و چهره سرمايه دار و صاحب ثروت. با بالا رفتن قيمت اجناس، اين فرد كامپيوتري به عنوان مصرف كننده كمتر مصرف مي كند. با بالا رفتن دستمزد، اين فرد كامپيوتري به عنوان سرمايه دار و صاحب ثروت، ماشين آلات را به جاي كارگران به كار مي گمارد. با بالا رفتن بيكاري اين فرد كامپيوتري در چهره كارگر بيكار مي ماند و با به خدمت درآمدن در صندوق خدمات اجتماعي فقر هر روزه را مي چشد.
با بالا رفتن ماليات برسود، اين فرد كامپيوتري در چهره سرمايه دار و صاحب ثروت، نقل مكان مي كند و محلي ديگر را براي سرمايه گذاري انتخاب مي كند. در هر شكلي سئوال اين است كه اين فرد كامپيوتري معقول «مشعشع درد و لذت» چگونه به تغييرات اطلاعات، عكس العمل نشان مي دهد؟ عكس العمل هميشه واضح و روشن است... از درد پرهيز كنيد و لذت را طلب نماييد. اگر مي خواهيد بيكاري كمتر شود، نرخ دستمزد را پائين نگه داريد. استفاده از حقوق بيكاري و خدمات اجتماعي را تقليل بدهيد و ماليات بر سرمايه را ملغي سازيد. اما چگونه اين تئوري كه از يك واحد اساسي منزوي و منفرد تشكيل شده، توانسته است به استنتاجي در كل جامعه تبديل شود؟
بايد بگويم كه قصه اصلي اين تئوري آن است كه ادعا كند كه جمع از مجموعه قسمت هاي منزوي تشكيل يافته است. براين اساس اگر ما بدانيم كه افراد چگونه به محركه هاي مختلف عكس العمل نشان مي دهند، مي توانيم چگونگي عكس العمل جامعه متشكل از آن افراد را هم بدانيم، (اين سخن مارگارت تاچر است كه بيان مي كرد، چيزي به نام جامعه نداريم، هرچه هست افرادند). بنابراين هرآن چيزي كه براي افراد حقيقت است براي اقتصاد به عنوان يك كل هم حقيقت دارد. در اين اقتصاد كه براساس فرديت شكل گرفته است، هركسي بتواند بهتر رقابت كند و موفقيتي جهاني بدست آورد، هركسي كه بتواند مزدها را تقليل بدهد، شدت كار را بالا ببرد، مزاياي اجتماعي را تقليل بدهد و يا از بين ببرد، شدت جست وجوي كار را بالا ببرد، نرخ مصارف دولتي را پائين بياورد، ماليات بستن بر سود سرمايه را قطع كند، در حقيقت تئوري هاي نئوكلاسيك را پياده كرده است. در اين تئوري حركت از فرد به جمع يك فرض اساس است. تئوريسين هاي اين مكتب هيچ گاه نتوانسته اند به اين مسئله جواب گويند كه اگر افراد كامپيوتري كه حسابگر و عاقل هم هستند در اختلاف با خودشان بيفتند و يا نتيجه عقلانيت فرد عقلانيت جمع را به همراه نياورد و يا اگر اين آدم هاي مكانيكي با تغيير اطلاعات داده شده تغيير جهت ندهند چه بلايي بر سر اين تئوري مي آيد.تئوري نئوكلاسيك به مانند مذاهب تفاسيري ازلي و ابدي دارد.
اين تئوري خدايي متعال به نام بازار و قدرت آن اختراع كرده است كه هم درد در آن خفته است و هم لذت. درست مانند Francois Quesnay از فيزيوكرات هاي معاصر كه مي گويد: «خداي متعال» سرچشمه «هماهنگي قوانين اقتصادي» و يك «معجزه» همين بازار است. آن چنان معجزه اي كه اين اعتقاد را بوجود مي آورد كه هر آدمي كه براي ديگران كار مي كند، در حقيقت براي خودش كار مي كند (Meek????،) تئوري نئوكلاسيك در سطح جامعه بدين نقطه نظرات مي رسد: «اگر براي ايجاد سعادت اجبار و زور لازم است، بايد به كارش برد». «درد كوتاه مدت براي منفعت دراز مدت لازم است» (از سخنان Friedrich Hayek در يك مصاحبه ?? آوريل ????) «ديكتاتوري براي يك حكومت دوران گذار لازم است» «زماني كه شما يك دست ناپيدا پشت سر خود داريد تمام موانع چه طبيعي و چه اجتماعي از سر راه برداشته خواهد شد. اين دست ناپيدا براي آن است كه تأثيرات ناگوار و احمقانه بي عدالتي را بهبود بخشد».
تنها چالش موفق اين مدل آن است كه بر روي اين مسئله خم بشود و اثبات كند كه احتياج همگاني و خواست همگاني بايد مورد توجه قرار بگيرد و نه فرد. اين تئوري در بحران سال هاي ???? به جنگ نئوكلاسيك رفت كه گويا تقليل دستمزد عمومي باعث از بين رفتن بحران خواهد شد و اشتغال ايجاد خواهد كرد. اما Keynes بر روي ارتباط بين مزد، قدرت خريد و تراكم تقاضا و سطح عمومي توليد و كار تأكيد مي كند. (حركت نئوكلاسيك در اين مبحث از جزء به كل است و مي پندارد كه تراكم تقاضا ثابت است يعني آن كه به واسطه تقليل دستمزدها دچار تغيير نمي گردد). آن چيزي كه تئوري نئوكلاسيك از نظر دور مي دارد آن است كه فكر مي كند تصميم فردي همانا تصميم جمع است. از آن جايي كه تفكر نئوكلاسيك قادر به درك رابطه بين سرمايه هاي فردي و سرمايه گذاري هاي كم مقدار كه نتيجه سرمايه هاي فردي است، نمي شود، بنابراين نمي تواند نقش بالقوه دولت براي اصلاح و ترميم برخي شكست هاي بازار را به رسميت بشناسد.
Keynes با تأكيد بر تصوير كلي و يا Macro بر سياست هاي حمايتي از نفع سرمايه هاي فردي كمتر پافشاري مي كند. حتي Keynes به دليل ديدن بحران بزرگ سال هاي ?? نسبت به كل سرمايه با ديدي انتقادي مي نگرد و اين بحران را نتيجه «هوش و خرد» مي داند، به هرجهت تفكر Keynes پايه هاي فكري سوسيال دموكراسي جديد را بنيان نهاد. علامت مشخصه استفاده Keynes در چارچوب Macro پايه بحث آن اتحاديه چي هايي شد كه فكر مي كنند بالا رفتن دستمزد با خودش تراكم تقاضا را به همراه مي آورد و محركه اي براي ايجاد كار و سرمايه گذاري هاي جديد است. اهميت ازدياد مصرف امروزه آن قانوني شد كه مدل پيشرفت فورد نام گرفته است. و آن اين است كه مصرف عمومي، توليد عمومي ايجاد مي كند. (در تئوري هاي پسا كينزي افزايش تقاضاي مؤثر، شرط ايجاد باروري بالقوه و افزايش سطح تكنولوژي جاري است).
در مقابله با بحث هاي نئوكلاسيك، اين تفكر به ميان كشيده مي شد كه بازار به تنهايي كافي نيست، بلكه سياست هاي دولتي و مديريت Macro بسيار لازم است. آن چيزي كه اين تفكر را به اساس سوسيال دموكراسي پيوند مي زند آن است كه اگر سرمايه بازنده نباشد، كارگران برنده مي باشند. مدل فورد به اين فعل و انفعال مي گويد: مشخصات جمع صفات مثبت. و در ادامه مي گويد: كه براي پيشرفت دروني اقتصادي تقاضاي داخلي را مي بايستي مهم به حساب آورد و اين عمل اساس پيشرفت صنعت ملي را مي سازد.
در زمان به اصطلاح «دوران طلايي» مابين خاتمه جنگ جهاني دوم تا آغاز سال هاي ???? اين تئوري كه عقلانيت نئوكلاسيك را به چالش كشيده بود از اهميت خاصي برخوردار بود. آن دوران يك زمانه غيرمعمولي بود: ايالات متحده پس از پيروزي در جنگ دوم رقيبي در عرصه سرمايه داري نداشت. اقتصاد آلمان و ژاپن هنوز وضعيت عادي نداشت و اقتصاد فرانسه، انگليس و ايتاليا از پس آمريكا بر نمي آمدند. چرا كه در اين كشورها تقاضاي به قيد كشيده شده اي براي تقاضاي داخلي و شركت ها حاكم بود. گرچه به طور گسترده اي پيش بيني شده بود كه جهان پس از جنگ دوم جهاني وارد بحران خواهد شد، اما شرايط به ترتيبي شد كه ازدياد مصرف و سرمايه گذاري سير صعودي را پيمودند. (سرمايه گذاري ها به خصوص در بخش پيشرفت هاي تكنولوژيكي سال هاي ?? و ?? بود). علاوه برآن (براي حمايت از منافع صنعتي) به دليل ازدياد عرضه قيمت تجارتي فرآورده ها تنزل پيدا كرد. در آمريكا صنايع انحصاري قادر بودند قيمت را به دلخواه تعيين كنند و بنابراين نرخ سود قوس صعودي پيمود بنابراين اين كشور قادر بود كه دستمزدها را افزايش دهد بدون آن كه ترسي از ساير رقبا داشته باشد.
مقياس اقتصادي موجود براي سرمايه گذاري، مقدار مصرف را رشد داد كه آن نتيجه ازدياد دستمزد بود اما اين كنش و واكنش چالشي سودجويانه بود و نرخ سودآوري سرمايه را افزايش داد. اين جا محلي بود كه دايره با فضيلت مدل فورد مي توانست شكوفا شود و ادعا كند كه توليد قوه محركه مصرف را زياد مي كند و برعكس. در هر دو كشورهاي در حال رشد و رشد يافته كه قصد صنعتي كردن خويش از طريق جايگزيني واردات را دارند تا تكيه بر صادرات فراوان توليدات اصلي، مدل فورد انجام شدني است.
اما رشد سريع ظرفيت هاي توليدي در خيلي از جاها مسيري را پيش گويي مي كرد كه در اين مسير سرمايه به سبب انباشت مضاعف دچار اشكال مي شد.
از اواخر سال هاي ???? نشانه هايي از وجود رقبايي در مقابل سركردگي اقتصادي ايالات متحده به چشم مي خورد. در همين راستا در ميانه سال هاي ???? تجارت توليدات اصلي (به سركردگي نفت) كه قبلاً قوس نزولي را طي مي كرد رو به رشد نهاد. كمپاني هاي هرچه بيشتري خارج از ايالات متحده، به سرعت شكوفا شدند. اما اين دوران طلايي مدت زيادي نپاييد و با سقوط نرخ سود در نقاط مختلف جهان خود سرمايه داري تصديق كرد كه «دوران طلايي» اش به پايان رسيده است.
اما چرا اقتصاد Keynes و مدل فورد در اقتصاد به اين آساني بي اعتبار مي شود؟
اقتصاد Keynes اساساً يك تئوري انتقال دهنده تراكم تقاضا بود نه عرضه. بنياد اين تئوري اين بود كه سطح بازده اقتصادي به وسيله تقاضا منقبض مي شود و اگر تقاضا آماده ارائه باشد، خود سرمايه عرضه را تدارك مي بيند. از آن جايي كه تصور بر آن بود كه سرمايه، مقدار مصرف و سرمايه گذاري ها براي توليدات فرآورده ها را فراهم مي آورد. از آن جايي كه تصور بر آن بود كه دولت با ايجاد فضاي مناسب به اين عمل كمك مي كند و از آن جايي كه تصور براين بود كه دولت مي تواند اقتصاد را به حركت وادارد و از آن جايي كه بدون دخالت دولت سرمايه هاي فردي، سرمايه گذاري هاي كمتري انجام مي دهد و بالاخره از آن جايي كه عقيده براين بود كه دولت مي تواند بازار بيمار را شفا بخشد، تئوري اقتصادي Keynes دچار اختلالات دروني شد.
چه اتفاقي رخ مي دهد اگر تراكم تقاضا رشد كند و عرضه داخلي نتواند جواب مطلوبي به اين امر بدهد؟ اين عمل تورم و كمبود داد و ستد را با خود به همراه مي آورد. در واقعيت جديد، دولت فضايي را ايجاد مي كند كه سرمايه گذاري در اقتصاد محلي و سرتاسري تشويق شوند و از گريختن سرمايه به جاهاي ديگر ممانعت كند و در اين راستا نقطه تمركز عمل اش پائين آوردن ماليات بر سود و تنزل دستمزدها است. به طور خلاصه هم در اقتصاد نئوليبراليسم و هم Keynes دولت وظيفه دارد كه سرمايه را تشويق كند كه سرمايه گذاري بنمايد. آن چيزي كه در اين كنش ها پايدار است، نقش رويايي دولت در حمايت از احتياجات سرمايه است.
• شكست سوسيال دموكراسي
جاي تعجبي نبايد باشد كه سرمايه خود تئوري Keynes را به كناري نهاد، چرا كه مي خواست خودش را با شرايط به وجود آمده جديد مطابقت دهد.
اما مسئله چگونگي توضيح شكست سوسيال دموكراسي براي يافتن يك آلترناتيو جديد است؟
سوسيال دموكراسي هميشه خودش را در اين منطق پوشانده است كه كوشش مي كند احتياجات بالقوه انسان ها را بر احتياجات سرمايه مقدم دارد. سوسيال دموكراسي سعي مي كند كه در مقياس محدودي خدمات پزشكي، آموزش و پرورش را از خدمت بازار به در آورد. سوسيال دموكراسي سعي مي كند كه بگويد هركسي بايد شغلي با مزايا و حقوق مكفي داشته باشد. سوسيال دموكراسي بيان مي كند كه چنين اعمالي در حقيقت احتياج انساني را بر توانگري سرمايه دار مقدم مي دارد.
در حقيقت شكست تئوري Keynes، شكست هم زمان تئوري سوسيال دموكراسي هم بود.
اساس معادلات تئوري Keynes در خود، چيزي در مورد ساخت اقتصادي بيان نمي كند. چرا كه اصولاًٍ اين تئوري فرقي بين پول به خاك سپرده شده (مصرف شده) و سرمايه گذاري دولتي نمي بيند. چرا كه اين تئوري اصولاً فرقي بين انكشاف شركت هاي سرمايه دار و فعاليت هاي دولت براي انكشاف شركت هاي دولتي نمي بيند. بايد يادآور شوم كه گرچه Keynes موتور مناسب براي رشد را سرمايه دار مي ديد اما او هم چنين معتقد بود كه ايجاد سياستي براي گسترش توليد بخش دولتي (يعني گسترش باز توليد) منطقي است كه مي تواند به اقتصاد حركت بدهد.
اگر بخش سرمايه داري فقط براي انباشت هويت بخش باشد، آنگاه در تئوري و عمل از قبل واضح است كه سرمايه ضربه مي خورد (يعني آن كه بازتوليد سرمايه فشرده مي شود) و آن در واقع بحران اقتصادي به همراه مي آورد. منطق اقتصاددانان محافظه كار برعكس آن بود كه نقش دولت در اقتصاد در انتها نتايج منفي به بار مي آورد.
دو مثال ساده را ملاحظه كنيد. كنترل اجاره بها: اقتصاددان هاي محافظه كار به ما خواهند گفت اگر شما قوانين دال بر كنترل اجاره بها پيشنهاد كنيد (البته در سطحي كه تأثيرگذار باشد) عرضه خانه هاي كرايه اي خشك خواهد ماند و لذا كمبود خانه پديدار مي شود.
امتياز معادن: اقتصاددان هاي محافظه كار به ما خواهند گفت كه اگر شما كوشش كنيد كه برامتياز معادن ماليات بر اجاره بها را پيشنهاد كنيد، سرمايه گذاري و توليد در اين بخش سقوط خواهد كرد و لذا بيكاري به بار خواهد آورد و غيره، ما مي توانيم به آساني و خيلي آسان نشان بدهيم كه چگونه تمامي كوشش هاي محافظه كاران اقتصادي سفسطه آميز است. (اين دو مثال از حزب دموكراتيك جديد و يا حزب سوسيال دموكراسي كانادا در بريتيش كلمبياي كانادا در سال هاي ??- ???? است). در اين دوره NDP حكومت را در بريتيش كلمبيا در دست داشت.
فرض كنيم در هر دو حالت پيش گفته مشخصات فعاليت دولت ثابت باشد. روشن است كه كنترل بر اجاره بها توليد ساختمان هاي اجاره اي خصوصي را پائين خواهد آورد، اما اگر در همين زمان دولت دست به كار ساخت ساختمان هاي عمومي بزند (به طور مثال ساختمان هاي تعاوني و يا ساختمان هاي غيرانتفاعي) هيچ گاه با كمبود خانه مواجه نخواهيم شد. شبيه به همين ماليات بستن بردرآمدهاي معادن، ممكن است سرمايه گذاري هاي خصوصي در بخش اكتشاف معادن را بخشكاند، اما با دست ياري دولت در اكتشاف و توليد در بخش معادن، عكس آن عملي كه ضربه سرمايه ناميده رخ خواهد داد و اكتشاف و توليد در معادن از بين نخواهد رفت
نوشته:مايكل لبوتس- استاد اقتصاد در دانشگاه سايمون فريزر بريتيش كلمبيا
منبع: مهندسین فردا
• جادوي اقتصادي نئوكلاسيك
اقتصاد نئوكلاسيك از شكل گيري مالكيت خصوصي و خود منفعت گرايي سخن مي گويد. حقوق مالكيت و ساختمان توزيع در دست صاحبان ثروت است. مالك مي تواند صاحب زمين باشد و يا در توليد كه به وسيله نيروي كار مزدبگيران به چرخش مي افتد، دست داشته باشد. در هر دو حالت مالك و يا صاحب ثروت و سرمايه از خود منفعت گرايي حركت مي كنند. در اين شكل اقتصادي نه منفعت جامعه مدنظر است و نه پيشرفت انسان ها. اقتصاد نئوكلاسيك تمركزش را بر تصميم گيري هاي فردي در ارتباط با مالكيت شان قرار مي دهد.
Himmelweit 1977 مي گويد كه منطقاً اساس تجزيه و تحليل اقتصاد نئوكلاسيك بر پايه فرديت استوار است. اين فرد (مصرف كننده، كارمند و يا كارگر) فرض كرده مي شود. اين فرد يك آدم مكانيكي است كه براساس اطلاعات داده شده بزرگترين كارهاي مكانيكي را انجام مي دهد. اين فرد يك كامپيوتر است. اگر اطلاعات داده شده تغيير كنند، اين كامپيوتر «مشعشع هم لذت و هم درد» (اين لغات به وسيله اقتصاددان آمريكايي به نام Thorstein Veblen1969 به كار برده شده اند) به سرعت شكل و وضعيت مناسب جديدي به خود مي گيرد. گفتيم كه در اقتصاد نئوكلاسيك فرديت مهم است. اين فرد كامپيوتري است كه دو چهره دارد: چهره مصرف كننده و چهره سرمايه دار و صاحب ثروت. با بالا رفتن قيمت اجناس، اين فرد كامپيوتري به عنوان مصرف كننده كمتر مصرف مي كند. با بالا رفتن دستمزد، اين فرد كامپيوتري به عنوان سرمايه دار و صاحب ثروت، ماشين آلات را به جاي كارگران به كار مي گمارد. با بالا رفتن بيكاري اين فرد كامپيوتري در چهره كارگر بيكار مي ماند و با به خدمت درآمدن در صندوق خدمات اجتماعي فقر هر روزه را مي چشد.
با بالا رفتن ماليات برسود، اين فرد كامپيوتري در چهره سرمايه دار و صاحب ثروت، نقل مكان مي كند و محلي ديگر را براي سرمايه گذاري انتخاب مي كند. در هر شكلي سئوال اين است كه اين فرد كامپيوتري معقول «مشعشع درد و لذت» چگونه به تغييرات اطلاعات، عكس العمل نشان مي دهد؟ عكس العمل هميشه واضح و روشن است... از درد پرهيز كنيد و لذت را طلب نماييد. اگر مي خواهيد بيكاري كمتر شود، نرخ دستمزد را پائين نگه داريد. استفاده از حقوق بيكاري و خدمات اجتماعي را تقليل بدهيد و ماليات بر سرمايه را ملغي سازيد. اما چگونه اين تئوري كه از يك واحد اساسي منزوي و منفرد تشكيل شده، توانسته است به استنتاجي در كل جامعه تبديل شود؟
بايد بگويم كه قصه اصلي اين تئوري آن است كه ادعا كند كه جمع از مجموعه قسمت هاي منزوي تشكيل يافته است. براين اساس اگر ما بدانيم كه افراد چگونه به محركه هاي مختلف عكس العمل نشان مي دهند، مي توانيم چگونگي عكس العمل جامعه متشكل از آن افراد را هم بدانيم، (اين سخن مارگارت تاچر است كه بيان مي كرد، چيزي به نام جامعه نداريم، هرچه هست افرادند). بنابراين هرآن چيزي كه براي افراد حقيقت است براي اقتصاد به عنوان يك كل هم حقيقت دارد. در اين اقتصاد كه براساس فرديت شكل گرفته است، هركسي بتواند بهتر رقابت كند و موفقيتي جهاني بدست آورد، هركسي كه بتواند مزدها را تقليل بدهد، شدت كار را بالا ببرد، مزاياي اجتماعي را تقليل بدهد و يا از بين ببرد، شدت جست وجوي كار را بالا ببرد، نرخ مصارف دولتي را پائين بياورد، ماليات بستن بر سود سرمايه را قطع كند، در حقيقت تئوري هاي نئوكلاسيك را پياده كرده است. در اين تئوري حركت از فرد به جمع يك فرض اساس است. تئوريسين هاي اين مكتب هيچ گاه نتوانسته اند به اين مسئله جواب گويند كه اگر افراد كامپيوتري كه حسابگر و عاقل هم هستند در اختلاف با خودشان بيفتند و يا نتيجه عقلانيت فرد عقلانيت جمع را به همراه نياورد و يا اگر اين آدم هاي مكانيكي با تغيير اطلاعات داده شده تغيير جهت ندهند چه بلايي بر سر اين تئوري مي آيد.تئوري نئوكلاسيك به مانند مذاهب تفاسيري ازلي و ابدي دارد.
اين تئوري خدايي متعال به نام بازار و قدرت آن اختراع كرده است كه هم درد در آن خفته است و هم لذت. درست مانند Francois Quesnay از فيزيوكرات هاي معاصر كه مي گويد: «خداي متعال» سرچشمه «هماهنگي قوانين اقتصادي» و يك «معجزه» همين بازار است. آن چنان معجزه اي كه اين اعتقاد را بوجود مي آورد كه هر آدمي كه براي ديگران كار مي كند، در حقيقت براي خودش كار مي كند (Meek????،) تئوري نئوكلاسيك در سطح جامعه بدين نقطه نظرات مي رسد: «اگر براي ايجاد سعادت اجبار و زور لازم است، بايد به كارش برد». «درد كوتاه مدت براي منفعت دراز مدت لازم است» (از سخنان Friedrich Hayek در يك مصاحبه ?? آوريل ????) «ديكتاتوري براي يك حكومت دوران گذار لازم است» «زماني كه شما يك دست ناپيدا پشت سر خود داريد تمام موانع چه طبيعي و چه اجتماعي از سر راه برداشته خواهد شد. اين دست ناپيدا براي آن است كه تأثيرات ناگوار و احمقانه بي عدالتي را بهبود بخشد».
تنها چالش موفق اين مدل آن است كه بر روي اين مسئله خم بشود و اثبات كند كه احتياج همگاني و خواست همگاني بايد مورد توجه قرار بگيرد و نه فرد. اين تئوري در بحران سال هاي ???? به جنگ نئوكلاسيك رفت كه گويا تقليل دستمزد عمومي باعث از بين رفتن بحران خواهد شد و اشتغال ايجاد خواهد كرد. اما Keynes بر روي ارتباط بين مزد، قدرت خريد و تراكم تقاضا و سطح عمومي توليد و كار تأكيد مي كند. (حركت نئوكلاسيك در اين مبحث از جزء به كل است و مي پندارد كه تراكم تقاضا ثابت است يعني آن كه به واسطه تقليل دستمزدها دچار تغيير نمي گردد). آن چيزي كه تئوري نئوكلاسيك از نظر دور مي دارد آن است كه فكر مي كند تصميم فردي همانا تصميم جمع است. از آن جايي كه تفكر نئوكلاسيك قادر به درك رابطه بين سرمايه هاي فردي و سرمايه گذاري هاي كم مقدار كه نتيجه سرمايه هاي فردي است، نمي شود، بنابراين نمي تواند نقش بالقوه دولت براي اصلاح و ترميم برخي شكست هاي بازار را به رسميت بشناسد.
Keynes با تأكيد بر تصوير كلي و يا Macro بر سياست هاي حمايتي از نفع سرمايه هاي فردي كمتر پافشاري مي كند. حتي Keynes به دليل ديدن بحران بزرگ سال هاي ?? نسبت به كل سرمايه با ديدي انتقادي مي نگرد و اين بحران را نتيجه «هوش و خرد» مي داند، به هرجهت تفكر Keynes پايه هاي فكري سوسيال دموكراسي جديد را بنيان نهاد. علامت مشخصه استفاده Keynes در چارچوب Macro پايه بحث آن اتحاديه چي هايي شد كه فكر مي كنند بالا رفتن دستمزد با خودش تراكم تقاضا را به همراه مي آورد و محركه اي براي ايجاد كار و سرمايه گذاري هاي جديد است. اهميت ازدياد مصرف امروزه آن قانوني شد كه مدل پيشرفت فورد نام گرفته است. و آن اين است كه مصرف عمومي، توليد عمومي ايجاد مي كند. (در تئوري هاي پسا كينزي افزايش تقاضاي مؤثر، شرط ايجاد باروري بالقوه و افزايش سطح تكنولوژي جاري است).
در مقابله با بحث هاي نئوكلاسيك، اين تفكر به ميان كشيده مي شد كه بازار به تنهايي كافي نيست، بلكه سياست هاي دولتي و مديريت Macro بسيار لازم است. آن چيزي كه اين تفكر را به اساس سوسيال دموكراسي پيوند مي زند آن است كه اگر سرمايه بازنده نباشد، كارگران برنده مي باشند. مدل فورد به اين فعل و انفعال مي گويد: مشخصات جمع صفات مثبت. و در ادامه مي گويد: كه براي پيشرفت دروني اقتصادي تقاضاي داخلي را مي بايستي مهم به حساب آورد و اين عمل اساس پيشرفت صنعت ملي را مي سازد.
در زمان به اصطلاح «دوران طلايي» مابين خاتمه جنگ جهاني دوم تا آغاز سال هاي ???? اين تئوري كه عقلانيت نئوكلاسيك را به چالش كشيده بود از اهميت خاصي برخوردار بود. آن دوران يك زمانه غيرمعمولي بود: ايالات متحده پس از پيروزي در جنگ دوم رقيبي در عرصه سرمايه داري نداشت. اقتصاد آلمان و ژاپن هنوز وضعيت عادي نداشت و اقتصاد فرانسه، انگليس و ايتاليا از پس آمريكا بر نمي آمدند. چرا كه در اين كشورها تقاضاي به قيد كشيده شده اي براي تقاضاي داخلي و شركت ها حاكم بود. گرچه به طور گسترده اي پيش بيني شده بود كه جهان پس از جنگ دوم جهاني وارد بحران خواهد شد، اما شرايط به ترتيبي شد كه ازدياد مصرف و سرمايه گذاري سير صعودي را پيمودند. (سرمايه گذاري ها به خصوص در بخش پيشرفت هاي تكنولوژيكي سال هاي ?? و ?? بود). علاوه برآن (براي حمايت از منافع صنعتي) به دليل ازدياد عرضه قيمت تجارتي فرآورده ها تنزل پيدا كرد. در آمريكا صنايع انحصاري قادر بودند قيمت را به دلخواه تعيين كنند و بنابراين نرخ سود قوس صعودي پيمود بنابراين اين كشور قادر بود كه دستمزدها را افزايش دهد بدون آن كه ترسي از ساير رقبا داشته باشد.
مقياس اقتصادي موجود براي سرمايه گذاري، مقدار مصرف را رشد داد كه آن نتيجه ازدياد دستمزد بود اما اين كنش و واكنش چالشي سودجويانه بود و نرخ سودآوري سرمايه را افزايش داد. اين جا محلي بود كه دايره با فضيلت مدل فورد مي توانست شكوفا شود و ادعا كند كه توليد قوه محركه مصرف را زياد مي كند و برعكس. در هر دو كشورهاي در حال رشد و رشد يافته كه قصد صنعتي كردن خويش از طريق جايگزيني واردات را دارند تا تكيه بر صادرات فراوان توليدات اصلي، مدل فورد انجام شدني است.
اما رشد سريع ظرفيت هاي توليدي در خيلي از جاها مسيري را پيش گويي مي كرد كه در اين مسير سرمايه به سبب انباشت مضاعف دچار اشكال مي شد.
از اواخر سال هاي ???? نشانه هايي از وجود رقبايي در مقابل سركردگي اقتصادي ايالات متحده به چشم مي خورد. در همين راستا در ميانه سال هاي ???? تجارت توليدات اصلي (به سركردگي نفت) كه قبلاً قوس نزولي را طي مي كرد رو به رشد نهاد. كمپاني هاي هرچه بيشتري خارج از ايالات متحده، به سرعت شكوفا شدند. اما اين دوران طلايي مدت زيادي نپاييد و با سقوط نرخ سود در نقاط مختلف جهان خود سرمايه داري تصديق كرد كه «دوران طلايي» اش به پايان رسيده است.
اما چرا اقتصاد Keynes و مدل فورد در اقتصاد به اين آساني بي اعتبار مي شود؟
اقتصاد Keynes اساساً يك تئوري انتقال دهنده تراكم تقاضا بود نه عرضه. بنياد اين تئوري اين بود كه سطح بازده اقتصادي به وسيله تقاضا منقبض مي شود و اگر تقاضا آماده ارائه باشد، خود سرمايه عرضه را تدارك مي بيند. از آن جايي كه تصور بر آن بود كه سرمايه، مقدار مصرف و سرمايه گذاري ها براي توليدات فرآورده ها را فراهم مي آورد. از آن جايي كه تصور بر آن بود كه دولت با ايجاد فضاي مناسب به اين عمل كمك مي كند و از آن جايي كه تصور براين بود كه دولت مي تواند اقتصاد را به حركت وادارد و از آن جايي كه بدون دخالت دولت سرمايه هاي فردي، سرمايه گذاري هاي كمتري انجام مي دهد و بالاخره از آن جايي كه عقيده براين بود كه دولت مي تواند بازار بيمار را شفا بخشد، تئوري اقتصادي Keynes دچار اختلالات دروني شد.
چه اتفاقي رخ مي دهد اگر تراكم تقاضا رشد كند و عرضه داخلي نتواند جواب مطلوبي به اين امر بدهد؟ اين عمل تورم و كمبود داد و ستد را با خود به همراه مي آورد. در واقعيت جديد، دولت فضايي را ايجاد مي كند كه سرمايه گذاري در اقتصاد محلي و سرتاسري تشويق شوند و از گريختن سرمايه به جاهاي ديگر ممانعت كند و در اين راستا نقطه تمركز عمل اش پائين آوردن ماليات بر سود و تنزل دستمزدها است. به طور خلاصه هم در اقتصاد نئوليبراليسم و هم Keynes دولت وظيفه دارد كه سرمايه را تشويق كند كه سرمايه گذاري بنمايد. آن چيزي كه در اين كنش ها پايدار است، نقش رويايي دولت در حمايت از احتياجات سرمايه است.
• شكست سوسيال دموكراسي
جاي تعجبي نبايد باشد كه سرمايه خود تئوري Keynes را به كناري نهاد، چرا كه مي خواست خودش را با شرايط به وجود آمده جديد مطابقت دهد.
اما مسئله چگونگي توضيح شكست سوسيال دموكراسي براي يافتن يك آلترناتيو جديد است؟
سوسيال دموكراسي هميشه خودش را در اين منطق پوشانده است كه كوشش مي كند احتياجات بالقوه انسان ها را بر احتياجات سرمايه مقدم دارد. سوسيال دموكراسي سعي مي كند كه در مقياس محدودي خدمات پزشكي، آموزش و پرورش را از خدمت بازار به در آورد. سوسيال دموكراسي سعي مي كند كه بگويد هركسي بايد شغلي با مزايا و حقوق مكفي داشته باشد. سوسيال دموكراسي بيان مي كند كه چنين اعمالي در حقيقت احتياج انساني را بر توانگري سرمايه دار مقدم مي دارد.
در حقيقت شكست تئوري Keynes، شكست هم زمان تئوري سوسيال دموكراسي هم بود.
اساس معادلات تئوري Keynes در خود، چيزي در مورد ساخت اقتصادي بيان نمي كند. چرا كه اصولاًٍ اين تئوري فرقي بين پول به خاك سپرده شده (مصرف شده) و سرمايه گذاري دولتي نمي بيند. چرا كه اين تئوري اصولاً فرقي بين انكشاف شركت هاي سرمايه دار و فعاليت هاي دولت براي انكشاف شركت هاي دولتي نمي بيند. بايد يادآور شوم كه گرچه Keynes موتور مناسب براي رشد را سرمايه دار مي ديد اما او هم چنين معتقد بود كه ايجاد سياستي براي گسترش توليد بخش دولتي (يعني گسترش باز توليد) منطقي است كه مي تواند به اقتصاد حركت بدهد.
اگر بخش سرمايه داري فقط براي انباشت هويت بخش باشد، آنگاه در تئوري و عمل از قبل واضح است كه سرمايه ضربه مي خورد (يعني آن كه بازتوليد سرمايه فشرده مي شود) و آن در واقع بحران اقتصادي به همراه مي آورد. منطق اقتصاددانان محافظه كار برعكس آن بود كه نقش دولت در اقتصاد در انتها نتايج منفي به بار مي آورد.
دو مثال ساده را ملاحظه كنيد. كنترل اجاره بها: اقتصاددان هاي محافظه كار به ما خواهند گفت اگر شما قوانين دال بر كنترل اجاره بها پيشنهاد كنيد (البته در سطحي كه تأثيرگذار باشد) عرضه خانه هاي كرايه اي خشك خواهد ماند و لذا كمبود خانه پديدار مي شود.
امتياز معادن: اقتصاددان هاي محافظه كار به ما خواهند گفت كه اگر شما كوشش كنيد كه برامتياز معادن ماليات بر اجاره بها را پيشنهاد كنيد، سرمايه گذاري و توليد در اين بخش سقوط خواهد كرد و لذا بيكاري به بار خواهد آورد و غيره، ما مي توانيم به آساني و خيلي آسان نشان بدهيم كه چگونه تمامي كوشش هاي محافظه كاران اقتصادي سفسطه آميز است. (اين دو مثال از حزب دموكراتيك جديد و يا حزب سوسيال دموكراسي كانادا در بريتيش كلمبياي كانادا در سال هاي ??- ???? است). در اين دوره NDP حكومت را در بريتيش كلمبيا در دست داشت.
فرض كنيم در هر دو حالت پيش گفته مشخصات فعاليت دولت ثابت باشد. روشن است كه كنترل بر اجاره بها توليد ساختمان هاي اجاره اي خصوصي را پائين خواهد آورد، اما اگر در همين زمان دولت دست به كار ساخت ساختمان هاي عمومي بزند (به طور مثال ساختمان هاي تعاوني و يا ساختمان هاي غيرانتفاعي) هيچ گاه با كمبود خانه مواجه نخواهيم شد. شبيه به همين ماليات بستن بردرآمدهاي معادن، ممكن است سرمايه گذاري هاي خصوصي در بخش اكتشاف معادن را بخشكاند، اما با دست ياري دولت در اكتشاف و توليد در بخش معادن، عكس آن عملي كه ضربه سرمايه ناميده رخ خواهد داد و اكتشاف و توليد در معادن از بين نخواهد رفت
نوشته:مايكل لبوتس- استاد اقتصاد در دانشگاه سايمون فريزر بريتيش كلمبيا
منبع: مهندسین فردا