O M I D
03-03-2011, 07:33 PM
http://pnu-club.com/imported/mising.jpg
این پایان آنقدر عریان است که خیلیها از آن ناراضی شدند و حتی برای ابراز نارضایتی در سالن خیلیها دست زدند اما برخلاف این نظر، این پایان را یک پایان درخشان میبینم....
اگر تمامی فیلمهای جشنواره را دیده بودم با جسارت بیشتری میگفتم که این بهترین فیلم جشنواره است. در روزی که با عدم نمایش برخی فیلمها در کاخ جشنواره (به شکلی کاملا عجیب و غریب و تعریفی)، همه حدود سه ساعت و نیم معطل این فیلم شدیم و هیچ راه فرار موقتی هم از این نقطه غیر قابل دسترسی به مرکز شهر نداشتیم، این فیلم با وجود تمامی تلخیهای درونش اکثریت را حسابی سر حال آورد. به شخصه آنقدر از دیدن فیلم به وجد آمدم که طاقت نیاوردم روز تمام شود و نمایشنامهای را که توکلی از آن اقتباس کرده نخوانم که اگر اثری نمایشی بعد از ترجمه و باز هم بعد از تبدیل به فیلمنامه و در نهایت پس از گذر از فیلتر تاویل و تفسیر یک فیلمساز در این حد و اندازه است، پس اصل اثر چه اثری خواهد بود.
فیلم اقتباسی است از نمایشنامه معروف تنسی ویلیامز یعنی باغ وحش شیشهای. فیلم بهرام توکلی نه تنها از ارزشهای نمایشنامه ویلیامز بزرگ چیزی کم نکرده که در زمینه ایرانیزه کردن و سینماییتر کردن اثر ویلیامز نیز سنگ تمام گذاشته است. کارگردانی توکلی در کل قابل قبول و انصافا در بعضی صحنهها فراتر از استانداردهای سینمای این کشور است. اگر این فیلم را دیدهاید به یاد بیاورید صحنه خروج رضا از منزل و دگرگونی حال خانواده پس از فهمیدن موضوع نامزد داشتن رضا را که چطور به یکباره دوربین یک قدم جلوتر از قبل به آدمهایش نزدیک میشود و لرزش دوربین تمام ابهت قابهای خوب حمید خضوعی ابیانه تا قبل از این سکانس را میشکند و در نهایت دوربین در اثر حل میشود. ضمن اینکه به هیچ وجه نمیتوان تبحر توکلی در پرداختهای روانشناسانه را نادیده گرفت. در یکی از صحنههای فیلم که دختر و مادر روی تخت خواب در کنار یکدیگر آرام گرفتهاند و درد دل میکنند و مادر از این میگوید که چند شب در هفته در خانه دخترش بخوابد و چند شب در خانه پسرش، ما با دیالوگهایی طرف هستیم که رسما در قد و قواره یک مقاله جدی روانشناسی قرار میگیرند و متاسفانه در بسیاری از گزارشهایی که درباره فیلمهای جشنواره نوشته شدهاست، در خلاصه داستان این فیلم آمده که فیلم درباره خانوادهای سه نفره است که اصرارشان برای ازدواج دختر نیمه فلجشان مشکلاتی را برایشان ایجاد میکند و این بدترین خلاصه داستان ممکن برای این فیلم است. فیلم نه درباره ازدواج این دختر است و نه بدبختیهای یک خانواده که دقیقا درباره انسانهایی است که چیرگی تخیل بر واقعیت در ذهن آنها بحران آفرینی میکند. همان صحنه درد دل مادر و دختر یک نمونه مستقیم در این رابطه است و یا رویاهای پسر که دوست دارد نویسنده سینما و ماهنامه فیلم شود و روز به روز دچار توهماتی روانپریشانه میشود و مادر که معلولیت و مشکلات ذهنی دخترش را نادیده میگیرد و فکر میکند با پوشاندن کفشهای پاشنه بلند میتواند دختر پر نقصش را روانه خانه بخت کند و در نهایت پایان فیلم که به نوعی حجت را تمام میکند و سرنوشت خیالانگیز و فاجعه بار را نشان میدهد. این پایان آنقدر عریان است که خیلیها از آن ناراضی شدند و حتی برای ابراز نارضایتی در سالن خیلیها دست زدند اما برخلاف این نظر، این پایان را یک پایان درخشان میبینم. حتی اغراق و خامی ظاهر آن را ( که این خانواده حالا چهار نفره در یک خانه شکوهمند در حال آماده کردن بساط کباب هستند ) از این جهت میبینم که پایان عریانی است. کارگردان میان این عریانی سرزنش شونده و یک پایان دراماتیکوار و تماشاگر پسند (خاص و عامش فرقی ندارد) اولی را انتخاب میکند. گویا برایش نمایش عریان این سرنوشت خیال انگیز از یک سرنوشت دراماتیکی با تمام قواعد نوشته و نانوشته چند هزار سالهاش اهمیت بیشتری دارد. نکته درخشان دیگری هم که در فیلم وجود دارد این است که فیلم جزو آن دسته از فیلمهاست که سیاهی و تلخی موجود در آن هر فیلمسازی را وسوسه میکند تا حین ساخت آن گریزهایی به جامعه و تناقضات طبقاتی داشته باشد و خوشبختانه توکلی به هیچ وجه در این ورطه نیفتاده است. نه اینکه این نوع گریزها بد باشد که اساسا فیلم تحسین شدهای مثل درباره الی با محور قرار دادن یکی از همین طبقات اجتماعی و کالبد شکافی دقیق آن به این درجه از اعتبار دست یافته است. نکته اینجاست که این گریزهای اجتماعی به درد این فیلم و این اقتباس نمیخورد و توکلی آن را به خوبی درک کرده و گریزهایش را به حداقل رسانده است. فیلم پر است از نکات درخشانی که فرصت باز کردنشان وجود ندارد. تعداد کلمات رو به پایان است و باید همه چیز را در حد اشاره باقی گذاشت. حتی فرصت برای اشاره به مهمترین بخش فیلم که تسلط ذهنیت شخصیتها بر فیلم و حاکمیت تدریجی تخیل بر واقعیت خود پیکره فیلم است هم وجود ندارد. فیلم مغلوب شخصیتهایش میشود و این باورنکردنی است.
بدون هیچ ترسی از سرزنش این فیلم را از بهترین فیلمهای سینمایمان میدانم. فیلم نیازی به گذر زمان ندارد چرا که هسته و جوهره اثر سالهاست از این فیلتر عبور کرده است و از خود مقاومت نشان داده است.
این پایان آنقدر عریان است که خیلیها از آن ناراضی شدند و حتی برای ابراز نارضایتی در سالن خیلیها دست زدند اما برخلاف این نظر، این پایان را یک پایان درخشان میبینم....
اگر تمامی فیلمهای جشنواره را دیده بودم با جسارت بیشتری میگفتم که این بهترین فیلم جشنواره است. در روزی که با عدم نمایش برخی فیلمها در کاخ جشنواره (به شکلی کاملا عجیب و غریب و تعریفی)، همه حدود سه ساعت و نیم معطل این فیلم شدیم و هیچ راه فرار موقتی هم از این نقطه غیر قابل دسترسی به مرکز شهر نداشتیم، این فیلم با وجود تمامی تلخیهای درونش اکثریت را حسابی سر حال آورد. به شخصه آنقدر از دیدن فیلم به وجد آمدم که طاقت نیاوردم روز تمام شود و نمایشنامهای را که توکلی از آن اقتباس کرده نخوانم که اگر اثری نمایشی بعد از ترجمه و باز هم بعد از تبدیل به فیلمنامه و در نهایت پس از گذر از فیلتر تاویل و تفسیر یک فیلمساز در این حد و اندازه است، پس اصل اثر چه اثری خواهد بود.
فیلم اقتباسی است از نمایشنامه معروف تنسی ویلیامز یعنی باغ وحش شیشهای. فیلم بهرام توکلی نه تنها از ارزشهای نمایشنامه ویلیامز بزرگ چیزی کم نکرده که در زمینه ایرانیزه کردن و سینماییتر کردن اثر ویلیامز نیز سنگ تمام گذاشته است. کارگردانی توکلی در کل قابل قبول و انصافا در بعضی صحنهها فراتر از استانداردهای سینمای این کشور است. اگر این فیلم را دیدهاید به یاد بیاورید صحنه خروج رضا از منزل و دگرگونی حال خانواده پس از فهمیدن موضوع نامزد داشتن رضا را که چطور به یکباره دوربین یک قدم جلوتر از قبل به آدمهایش نزدیک میشود و لرزش دوربین تمام ابهت قابهای خوب حمید خضوعی ابیانه تا قبل از این سکانس را میشکند و در نهایت دوربین در اثر حل میشود. ضمن اینکه به هیچ وجه نمیتوان تبحر توکلی در پرداختهای روانشناسانه را نادیده گرفت. در یکی از صحنههای فیلم که دختر و مادر روی تخت خواب در کنار یکدیگر آرام گرفتهاند و درد دل میکنند و مادر از این میگوید که چند شب در هفته در خانه دخترش بخوابد و چند شب در خانه پسرش، ما با دیالوگهایی طرف هستیم که رسما در قد و قواره یک مقاله جدی روانشناسی قرار میگیرند و متاسفانه در بسیاری از گزارشهایی که درباره فیلمهای جشنواره نوشته شدهاست، در خلاصه داستان این فیلم آمده که فیلم درباره خانوادهای سه نفره است که اصرارشان برای ازدواج دختر نیمه فلجشان مشکلاتی را برایشان ایجاد میکند و این بدترین خلاصه داستان ممکن برای این فیلم است. فیلم نه درباره ازدواج این دختر است و نه بدبختیهای یک خانواده که دقیقا درباره انسانهایی است که چیرگی تخیل بر واقعیت در ذهن آنها بحران آفرینی میکند. همان صحنه درد دل مادر و دختر یک نمونه مستقیم در این رابطه است و یا رویاهای پسر که دوست دارد نویسنده سینما و ماهنامه فیلم شود و روز به روز دچار توهماتی روانپریشانه میشود و مادر که معلولیت و مشکلات ذهنی دخترش را نادیده میگیرد و فکر میکند با پوشاندن کفشهای پاشنه بلند میتواند دختر پر نقصش را روانه خانه بخت کند و در نهایت پایان فیلم که به نوعی حجت را تمام میکند و سرنوشت خیالانگیز و فاجعه بار را نشان میدهد. این پایان آنقدر عریان است که خیلیها از آن ناراضی شدند و حتی برای ابراز نارضایتی در سالن خیلیها دست زدند اما برخلاف این نظر، این پایان را یک پایان درخشان میبینم. حتی اغراق و خامی ظاهر آن را ( که این خانواده حالا چهار نفره در یک خانه شکوهمند در حال آماده کردن بساط کباب هستند ) از این جهت میبینم که پایان عریانی است. کارگردان میان این عریانی سرزنش شونده و یک پایان دراماتیکوار و تماشاگر پسند (خاص و عامش فرقی ندارد) اولی را انتخاب میکند. گویا برایش نمایش عریان این سرنوشت خیال انگیز از یک سرنوشت دراماتیکی با تمام قواعد نوشته و نانوشته چند هزار سالهاش اهمیت بیشتری دارد. نکته درخشان دیگری هم که در فیلم وجود دارد این است که فیلم جزو آن دسته از فیلمهاست که سیاهی و تلخی موجود در آن هر فیلمسازی را وسوسه میکند تا حین ساخت آن گریزهایی به جامعه و تناقضات طبقاتی داشته باشد و خوشبختانه توکلی به هیچ وجه در این ورطه نیفتاده است. نه اینکه این نوع گریزها بد باشد که اساسا فیلم تحسین شدهای مثل درباره الی با محور قرار دادن یکی از همین طبقات اجتماعی و کالبد شکافی دقیق آن به این درجه از اعتبار دست یافته است. نکته اینجاست که این گریزهای اجتماعی به درد این فیلم و این اقتباس نمیخورد و توکلی آن را به خوبی درک کرده و گریزهایش را به حداقل رسانده است. فیلم پر است از نکات درخشانی که فرصت باز کردنشان وجود ندارد. تعداد کلمات رو به پایان است و باید همه چیز را در حد اشاره باقی گذاشت. حتی فرصت برای اشاره به مهمترین بخش فیلم که تسلط ذهنیت شخصیتها بر فیلم و حاکمیت تدریجی تخیل بر واقعیت خود پیکره فیلم است هم وجود ندارد. فیلم مغلوب شخصیتهایش میشود و این باورنکردنی است.
بدون هیچ ترسی از سرزنش این فیلم را از بهترین فیلمهای سینمایمان میدانم. فیلم نیازی به گذر زمان ندارد چرا که هسته و جوهره اثر سالهاست از این فیلتر عبور کرده است و از خود مقاومت نشان داده است.