Borna66
04-26-2009, 03:48 PM
اهميت تاريخى و معاصر فيزيك، بسيار است زيرا بسيارى از مسلمات آن توسط علوم اخذ شده و تاثير زيادى نيزبر فلسفه و الهيات نهاده است. در فيزيك نيوتنى، سه فرض اصالت واقع، موجبيت و تحويلگرايى، پذيرفته شده بود كههر سه فرض از ناحيه فيزيك قرن بيستم و به ويژه نظريه كوانتوم مورد معارضه قرار گرفت. اين بدان دليل بود كه جهاناتمى بر وفق مفاهيم فيزيك كلاسيك و پديدههاى مشاهدهپذير، توضيحدادنى نبود. درباره ارتباط مفاهيم فيزيككوانتومى با واقعيت جهان و نيز جايگاه نظريهها در علم، ديدگاههاى اصالت واقع كلاسيك، ابزارانگارى و اصالت واقعنقادانه، تعبير و تفسيرهاى گوناگونى را ارائه دادهاند. در اين نوشتار، «ايان باربور» همچون ديگر طرفداران اصالت واقع نقادانه قايل است كه براساس نظريه كوانتم، مشاهدهگر همواره در روند مشاهده، شريك و سهيم است و مرزقاطعى ميان مشاهدهگر و شئ مشاهده شده وجود ندارد. وى بكارگيرى ايده مكمليت درباره علم و دين را نقد مىكند.
فيزيك، مطالعه ساختارها و فرآيندهاى اساسى تغيير و تحول در ماده و انرژى است. از آنجاكه فيزيك با پايينترين سطوح سازمان، سر و كار دارد و دقيقترين معادلههاى رياضى را به كارمىگيرد، بهنظر مىرسد در مقايسه با ساير علوم، از مسائل مورد علاقه دين درباره حيات، ذهن وهستى انسان دورتر باشد، اما اهميت تاريخى و معاصر فيزيك بسيار است. زيرا فيزيك، اولينعلم دقيق و سيستماتيك [ منظم] به شمار مىآيد و بسيارى از مسلمات آن، توسط علوم اخذشده است. روشهاى فيزيك بهمثابه سرمشقهاى مطلوبى براى علوم ديگر مدنظر بوده است.همچنين فيزيك تاثير زيادى بر فلسفه و الهيات نهاده است.
از اين گذشته، اگرچه فيزيكدانان فقط موجودات فاقد حيات را مطالعه مىكنند، ولى امروزهنگاه آنها متوجه موجوداتى است كه به قلمروهايى گوناگون دارند: از «كواركها» (2) و «اتمها» تا«كريستالهاى جامد»، «سيارهها» و «كهكشانها» - و از جمله، شالوده فيزيكى ارگانيزمهاى زنده،هماكنون در حوزه فيزيك، ما با مسائلى درباره «مشاهدهگر و مشاهدهشده» (3) ، « تصادف و قانون» (4) و«اجزا و كلها» (5) مواجهايم.
در قرن بيستم، سه فرض مسلم و پذيرفتهشده فيزيك نيوتنى مورد ترديد قرار گرفته است:
1. معرفتشناسى (6) نيوتنى، رئاليستى [واقعگرايانه] بود. همه بر اين باور بودند كه نظريهها،جهان را چنانكه فى نفسه هستبه 4گونهاى بركنار و مستقل از «مشاهدهگر» توضيح مىدهند.فضا و زمان، چارچوبهايى مطلق انگاشته مىشد كه درون آنها تمام رويدادها بدون ارجاع بهمشاهدهگر، گنجانده (7) شده است. «كيفيات اوليه» (8) مانند «جرم» (9) و «سرعت» (10) كه با زبان رياضىقابل بيان است، ويژگيهاى عينى (11) جهان واقعى محسوب مىشد.
2. فيزيك نيوتنى، نظرگاه موحبيتى داشت. اصولا چنين تلقى مىشد كه آينده هر سيستيماز ماده متحرك را از روى شناخت دقيق وضعيتحاضر آن مىتوان پيشبينى كرد. بهنظر مىآمدتمام جهان، از كوچكترين ذرات تا دورترين سياره زير نفوذ و سيطره قوانينى تغييرناپذير ويكسانند.
3. ديدگاه نيوتنى در اين برداشت كه: رفتار كوچكترين «اجزا»، يعنى ذرات سازنده،تعيينكننده رفتار «كل» است، نگرشى تحويلگرايانه (12) بود. براساس اين نگرش، «تغيير و تحول»،عبارت است از بازآرايى اجزا كه خود آن اجزا بدون تغيير باقى مىمانند. در اينجا از طبيعت،تصويرى جذاب و مقتدر، بسان ماشينى قانونمند، ترسيم مىشد; تصويرى كه رشد علم و انديشهغرب را بشدت متاثر ساخت. اين ديدگاه كه به جهان همچون مكانيسم يك ساعت مىنگريست،به نگرشى «دئيستى» (13) [ خداپرستى طبيعى] درباره خداوند منجر شد كه او را ساعتسازىمىدانست كه ساز و كار جهان را طرح و سپس آن را به حال خود رها كرده است.
قرن هيجدهم شاهد گسترش بيشتر مكانيك نيوتنى بود. در فيزيك قرن نوزدهم انواع نوينىاز طرحهاى مفهومى (14) ،از جمله «نظريه الكترو مغناطيس» (15) و «نظريه جنبشى گازها» (16) ارائهشده بود، ولى فرضيههاى اساسى مذكور بدون تغيير باقى ماندند. چنين بهنظر مىآمد كه تمامىقوانين، نه از نظر مكانيك ذرات، لااقل از نظر قوانين حاكم، بر چند نوع از ذرات و ميدانها دستيافتنى است. در نظريه جنبشى و ترموديناميك (17) ،رفتار گازها براساس احتمال تشريح مىشد،ولى اين شيوه را فقط تسهيلى براى امر محاسبه قلمداد مىكردند. همه بر آن بودند كه حركتتمامى مولكولهاى گاز، دقيقا با قوانين مكانيكى معين شده است، ولى چون محاسبه اينحركات بسيار دشوار و پيچيده است، ما مىتوانيم از قوانين آمارى براى پيشبينى رفتار ميانگينگروههاى عظيم مولكولها استفاده كنيم.
هر سه فرض مذكور - يعنى «اصالت واقع [رئاليسم]»، «موجبيت» و «تحويل گرايى» - از ناحيهفيزيك قرن بيستم مورد معارضه قرار گرفته است. تغييرهاى رخداده در مفاهيم و مسلمات،آنچنان عظيم بود كه تعجبى ندارد اگر «كوهن» آن را بهعنوان نمونهاى بارز از يك انقلاب عظيم ويك تغيير «سرمشق» به كار ببرد. در اينجا نظريه «كوانتوم» را بررسى مىكنيم.
نظريه كوانتوم
مدلهاى مربوط به «ذره» نظير مدل «توپ بيليارد»، بر فيزيك كلاسيك ماده، حاكم بوده است.در قرن نوزدهم، نظريهپردازان براى تشريح گروه متفاوتى از پديدهها كه متضمن «نور» و «الكترومغناطيس» بودند، از مدل اساسى ديگرى استفاده كردند كه عبارت بود از: [انتشار] امواج در«محيطهاى ميانجى پيوسته». (18)
ولى در اوايل قرن حاضر بهنظر مىرسيد كه چند آزمايشحيرتانگيز، استفاده از هر دو مدل «موج» و «ذره» را براى هر دو نوع از پديدهها ايجاب مىكند. ازيكطرف، معادله انيشتين درباره اثر فتوالكتريك (19) و كار «كامپتون» بر روى پراكندگى فوتون (20) نشان داد كه نور در بستههاى مجزا و منفصل، با انرژى و اندازه حركت معين، گسيل مىگردد وبسيار شبيه به جريانى از ذرات عمل مىكند، و از طرف ديگر و در مقابل آن، الكترونها كه هموارهبهصورت «ذرات» تصوير مىشدند، آثار تداخل انتشار را كه از ويژگيهاى امواج است، از خود نشاندادند. امواج، پيوسته و گستردهاند و بهموجب «فاز» (21) بر يكديگر تاثير متقابل دارند; اما ذرات،گسسته و به مكانى خاص محدودند و تاثير متقابل آنها براساس «اندازه حركت» (22) است. بهنظرمىرسد هيچ راهى براى تلفيق اين دو مدل، در مدل واحد، وجود ندارد. [1]
از باب نمونه، فرض كنيد يك دسته از الكترونها به سمت دو شكاف موازى كه در يك پردهفلزى قرار دارند، گسيل شدهاند و با يك صفحه عكاسى كه چند سانتيمتر پشت پرده قرار دادهشده، برخورد مىكنند. هر الكترون بهصورت يك نقطه ريز بر روى فيلم ثبت مىشود و به مثانهذرهاى كه به آنجا رسيده باشد بهنظر مىآيد و چنانچه «بار» و «جرم» الكترون تقسيمناپذير باشد،قاعدتا احتمال مىرود فقط از يكى زا دو شكاف عبور كرده باشد. با وجود اين، نقاطى كه بر روىفيلم مىافتد، الگويى تداخلى را از نوارهاى موازى، نشان مىدهند كه تنها در صورتى توضيحدادنى است كه فرض شود يك «موج» از دو شكاف عبور كرده است و همين دوگانگى موج - ذره، درسرتاسر فيزيك اتمى يافت مىشود، ولى يك فرماليزم وجدانى رياضى مىتواند بهوجود آيد كهامكان پيشبينى رويدادهاى مشاهدهشده را بهصورت آمارى فراهم آورد. اين فرماليزم رياضى،«توابع موج» (23) را براى آميزهاى از امكانها يعنى «تركيبى از حالتها» (24) به دست مىدهد. مىتوان احتمال برخورد يك الكترون را به هر نقطه مفروض، محاسبه كرد. اما در «توزيع احتمال» (25) موردمحاسبه، نقطه دقيقى كه يك الكترون خاص به آن اصابتخواهد نمود، قابل پيشبينى نيست.
به همين ترتيب در نظريه كوانتوم، هيچ مدل وحدتيافتهاى از اتم پيدا نشده است. مدل اوليهبور درباره اتم به سادگى قابل تصوير و تجسم بود: الكترونهاى ذرهوار در حركتخود پيرامونهسته، به مانند يك منظومه شمسى كوچك، از مدارهايى تبعيت مىكنند. ولى «اتم» در نظريهكوانتوم بههيچوجه قابل تصوير و تصور نيست. ممكن است كسى بكوشد تا الگوهاى «موجهاىاحتمال» (26) را كه فضاى پيرامون «هسته» را پر كردهاند، شبيه نوسانهاى يك سمفونى سهبعدى ازاصوات موسيقيايى كه پيچيدگى حيرتانگيزى دارند، تصور كند; ولى اين تمثيل كمك زيادى بهما نمىكند، «اتم» در دسترس مشاهده مستقيم قرار ندارد و بر وفق «كيفيات حسى»، قابل تصورنيست; حتى نمىتوان آن را براساس مفاهيم كلاسيك نظير «فضا»، «زمان» و «عليت» به گونهاىمنسجم توضيح داد. رفتارشى بسيار خرد با رفتار اشياى تجربه روزمره، متفاوت است. ما مىتوانيم آنجه را در آزمايشها رخ مىدهد با «معادلات آمارى» توضيح دهيم، ولى نمىتوانيمصفات كلاسيك مانوس را به ساكنان جهان اتمى نسبت دهيم.
در بسط و توسعههايى كه طى سالهاى اخير در نظريه كوانتوم، به سمت قلمروهاى هستهاى ومادون هستهاى حاصل شده است، خصلت «احتمالى» نظريه اوليه كوانتوم، همچنان محفوظ،مانده است. نظريه ميدان كوانتومى (27) ،تعميمى است از نظريه كوانتوم كه با نظريه نسبيتخاص،هماهنگ و منسجم است. از اين نظريه با موفقيتبسيار در برهم كنشهاى الكترومغناطيس (28) وبرهم كنشهاى مادون هستهاى (29) (كروموديناميك كوانتومى (30) يا نظريه كوارك) و نظريه الكتروضعيف، بهرهبردارى شده است.[2] اجازه دهيد چالشى را كه نظريه كوانتوم در قبال اصالت واقعابراز كرده است، دنبال كنيم.
نيلزبور از بهكارگيرى مدلهاى موج و ذره و ديگر زوجها از مجموعههاى مفاهيم متضاد،حمايت مىكرد. بحثبور درباره آنچه او آن را «اصل مكمليت» (31) ناميد، چند موضوع را شامل شد.بور تاكيد داشت كه سخن ما درباره يك «سيستم اتمى» بايد همواره به يك آرايش آزمايشگاهىمربوط باشد; ما هرگز نمىتوانيم درباره يك سيستم اتمى به تنهايى و «فى نفسه» و عين معلوم (33) را در هر آزمايشى مد نظر قرار دهيم.نمىتوان هيچ خط فاصل دقيقى بين روند مشاهده و شىء مشاهده شده، رسم كرد. در صحنهآزمايش، ما «بازيگريم» نه صرفا «تماشاچى» و ابزار آزمايشى مورد استفاده را خود برمىگزينيم.بور اظهار داشت كه آنچه بايد به حساب آيد، روند تعاملى [كنشى - واكنشى] «مشاهد» است، نهذهن يا شعور مشاهدهگر.
موضوع ديگر در نوشتار بور، محدوديت مفهومى درك بشر است در اينجا، انسان بهعنوان يكعالم [ داننده] و نه يك آزمايشگر، كانون توجه قرار مىگيرد. بور، با شكاكيت كانت (34) دربارهامكان شناخت «جهان فى نفسه» (35) سهيم است. اگر سعى ما آن باشد كه «قالبهاى مفهومى» (36) خاص را بر طبيعت تحميل كنيم، در اين صورت استفاده تام از ساير مدلها را مانع شدهايم.بدينسان، بايد بين توصيفات كامل على يا - فضا زمانى، بين مدلهاى موج يا ذره، بين اطلاع دقيقاز مكان يا اندازه حركت، يكى را برگزينيم. هرچه بيشتر از يك مجموعه مفاهيم استفاده شود،كمتر مىتوان مجموعه مكمل را بهطور همزمان به كار برد. اين محدوديت دوجانبه از آن جهترخ مىدهد كه جهان اتمى را نمىتوان بر وفق مفاهيم فيزيك كلاسيك و پديدههاىمشاهدهپذير توضيح داد.[3]
ادامه مطلب در بخش دوم مقاله …
فيزيك، مطالعه ساختارها و فرآيندهاى اساسى تغيير و تحول در ماده و انرژى است. از آنجاكه فيزيك با پايينترين سطوح سازمان، سر و كار دارد و دقيقترين معادلههاى رياضى را به كارمىگيرد، بهنظر مىرسد در مقايسه با ساير علوم، از مسائل مورد علاقه دين درباره حيات، ذهن وهستى انسان دورتر باشد، اما اهميت تاريخى و معاصر فيزيك بسيار است. زيرا فيزيك، اولينعلم دقيق و سيستماتيك [ منظم] به شمار مىآيد و بسيارى از مسلمات آن، توسط علوم اخذشده است. روشهاى فيزيك بهمثابه سرمشقهاى مطلوبى براى علوم ديگر مدنظر بوده است.همچنين فيزيك تاثير زيادى بر فلسفه و الهيات نهاده است.
از اين گذشته، اگرچه فيزيكدانان فقط موجودات فاقد حيات را مطالعه مىكنند، ولى امروزهنگاه آنها متوجه موجوداتى است كه به قلمروهايى گوناگون دارند: از «كواركها» (2) و «اتمها» تا«كريستالهاى جامد»، «سيارهها» و «كهكشانها» - و از جمله، شالوده فيزيكى ارگانيزمهاى زنده،هماكنون در حوزه فيزيك، ما با مسائلى درباره «مشاهدهگر و مشاهدهشده» (3) ، « تصادف و قانون» (4) و«اجزا و كلها» (5) مواجهايم.
در قرن بيستم، سه فرض مسلم و پذيرفتهشده فيزيك نيوتنى مورد ترديد قرار گرفته است:
1. معرفتشناسى (6) نيوتنى، رئاليستى [واقعگرايانه] بود. همه بر اين باور بودند كه نظريهها،جهان را چنانكه فى نفسه هستبه 4گونهاى بركنار و مستقل از «مشاهدهگر» توضيح مىدهند.فضا و زمان، چارچوبهايى مطلق انگاشته مىشد كه درون آنها تمام رويدادها بدون ارجاع بهمشاهدهگر، گنجانده (7) شده است. «كيفيات اوليه» (8) مانند «جرم» (9) و «سرعت» (10) كه با زبان رياضىقابل بيان است، ويژگيهاى عينى (11) جهان واقعى محسوب مىشد.
2. فيزيك نيوتنى، نظرگاه موحبيتى داشت. اصولا چنين تلقى مىشد كه آينده هر سيستيماز ماده متحرك را از روى شناخت دقيق وضعيتحاضر آن مىتوان پيشبينى كرد. بهنظر مىآمدتمام جهان، از كوچكترين ذرات تا دورترين سياره زير نفوذ و سيطره قوانينى تغييرناپذير ويكسانند.
3. ديدگاه نيوتنى در اين برداشت كه: رفتار كوچكترين «اجزا»، يعنى ذرات سازنده،تعيينكننده رفتار «كل» است، نگرشى تحويلگرايانه (12) بود. براساس اين نگرش، «تغيير و تحول»،عبارت است از بازآرايى اجزا كه خود آن اجزا بدون تغيير باقى مىمانند. در اينجا از طبيعت،تصويرى جذاب و مقتدر، بسان ماشينى قانونمند، ترسيم مىشد; تصويرى كه رشد علم و انديشهغرب را بشدت متاثر ساخت. اين ديدگاه كه به جهان همچون مكانيسم يك ساعت مىنگريست،به نگرشى «دئيستى» (13) [ خداپرستى طبيعى] درباره خداوند منجر شد كه او را ساعتسازىمىدانست كه ساز و كار جهان را طرح و سپس آن را به حال خود رها كرده است.
قرن هيجدهم شاهد گسترش بيشتر مكانيك نيوتنى بود. در فيزيك قرن نوزدهم انواع نوينىاز طرحهاى مفهومى (14) ،از جمله «نظريه الكترو مغناطيس» (15) و «نظريه جنبشى گازها» (16) ارائهشده بود، ولى فرضيههاى اساسى مذكور بدون تغيير باقى ماندند. چنين بهنظر مىآمد كه تمامىقوانين، نه از نظر مكانيك ذرات، لااقل از نظر قوانين حاكم، بر چند نوع از ذرات و ميدانها دستيافتنى است. در نظريه جنبشى و ترموديناميك (17) ،رفتار گازها براساس احتمال تشريح مىشد،ولى اين شيوه را فقط تسهيلى براى امر محاسبه قلمداد مىكردند. همه بر آن بودند كه حركتتمامى مولكولهاى گاز، دقيقا با قوانين مكانيكى معين شده است، ولى چون محاسبه اينحركات بسيار دشوار و پيچيده است، ما مىتوانيم از قوانين آمارى براى پيشبينى رفتار ميانگينگروههاى عظيم مولكولها استفاده كنيم.
هر سه فرض مذكور - يعنى «اصالت واقع [رئاليسم]»، «موجبيت» و «تحويل گرايى» - از ناحيهفيزيك قرن بيستم مورد معارضه قرار گرفته است. تغييرهاى رخداده در مفاهيم و مسلمات،آنچنان عظيم بود كه تعجبى ندارد اگر «كوهن» آن را بهعنوان نمونهاى بارز از يك انقلاب عظيم ويك تغيير «سرمشق» به كار ببرد. در اينجا نظريه «كوانتوم» را بررسى مىكنيم.
نظريه كوانتوم
مدلهاى مربوط به «ذره» نظير مدل «توپ بيليارد»، بر فيزيك كلاسيك ماده، حاكم بوده است.در قرن نوزدهم، نظريهپردازان براى تشريح گروه متفاوتى از پديدهها كه متضمن «نور» و «الكترومغناطيس» بودند، از مدل اساسى ديگرى استفاده كردند كه عبارت بود از: [انتشار] امواج در«محيطهاى ميانجى پيوسته». (18)
ولى در اوايل قرن حاضر بهنظر مىرسيد كه چند آزمايشحيرتانگيز، استفاده از هر دو مدل «موج» و «ذره» را براى هر دو نوع از پديدهها ايجاب مىكند. ازيكطرف، معادله انيشتين درباره اثر فتوالكتريك (19) و كار «كامپتون» بر روى پراكندگى فوتون (20) نشان داد كه نور در بستههاى مجزا و منفصل، با انرژى و اندازه حركت معين، گسيل مىگردد وبسيار شبيه به جريانى از ذرات عمل مىكند، و از طرف ديگر و در مقابل آن، الكترونها كه هموارهبهصورت «ذرات» تصوير مىشدند، آثار تداخل انتشار را كه از ويژگيهاى امواج است، از خود نشاندادند. امواج، پيوسته و گستردهاند و بهموجب «فاز» (21) بر يكديگر تاثير متقابل دارند; اما ذرات،گسسته و به مكانى خاص محدودند و تاثير متقابل آنها براساس «اندازه حركت» (22) است. بهنظرمىرسد هيچ راهى براى تلفيق اين دو مدل، در مدل واحد، وجود ندارد. [1]
از باب نمونه، فرض كنيد يك دسته از الكترونها به سمت دو شكاف موازى كه در يك پردهفلزى قرار دارند، گسيل شدهاند و با يك صفحه عكاسى كه چند سانتيمتر پشت پرده قرار دادهشده، برخورد مىكنند. هر الكترون بهصورت يك نقطه ريز بر روى فيلم ثبت مىشود و به مثانهذرهاى كه به آنجا رسيده باشد بهنظر مىآيد و چنانچه «بار» و «جرم» الكترون تقسيمناپذير باشد،قاعدتا احتمال مىرود فقط از يكى زا دو شكاف عبور كرده باشد. با وجود اين، نقاطى كه بر روىفيلم مىافتد، الگويى تداخلى را از نوارهاى موازى، نشان مىدهند كه تنها در صورتى توضيحدادنى است كه فرض شود يك «موج» از دو شكاف عبور كرده است و همين دوگانگى موج - ذره، درسرتاسر فيزيك اتمى يافت مىشود، ولى يك فرماليزم وجدانى رياضى مىتواند بهوجود آيد كهامكان پيشبينى رويدادهاى مشاهدهشده را بهصورت آمارى فراهم آورد. اين فرماليزم رياضى،«توابع موج» (23) را براى آميزهاى از امكانها يعنى «تركيبى از حالتها» (24) به دست مىدهد. مىتوان احتمال برخورد يك الكترون را به هر نقطه مفروض، محاسبه كرد. اما در «توزيع احتمال» (25) موردمحاسبه، نقطه دقيقى كه يك الكترون خاص به آن اصابتخواهد نمود، قابل پيشبينى نيست.
به همين ترتيب در نظريه كوانتوم، هيچ مدل وحدتيافتهاى از اتم پيدا نشده است. مدل اوليهبور درباره اتم به سادگى قابل تصوير و تجسم بود: الكترونهاى ذرهوار در حركتخود پيرامونهسته، به مانند يك منظومه شمسى كوچك، از مدارهايى تبعيت مىكنند. ولى «اتم» در نظريهكوانتوم بههيچوجه قابل تصوير و تصور نيست. ممكن است كسى بكوشد تا الگوهاى «موجهاىاحتمال» (26) را كه فضاى پيرامون «هسته» را پر كردهاند، شبيه نوسانهاى يك سمفونى سهبعدى ازاصوات موسيقيايى كه پيچيدگى حيرتانگيزى دارند، تصور كند; ولى اين تمثيل كمك زيادى بهما نمىكند، «اتم» در دسترس مشاهده مستقيم قرار ندارد و بر وفق «كيفيات حسى»، قابل تصورنيست; حتى نمىتوان آن را براساس مفاهيم كلاسيك نظير «فضا»، «زمان» و «عليت» به گونهاىمنسجم توضيح داد. رفتارشى بسيار خرد با رفتار اشياى تجربه روزمره، متفاوت است. ما مىتوانيم آنجه را در آزمايشها رخ مىدهد با «معادلات آمارى» توضيح دهيم، ولى نمىتوانيمصفات كلاسيك مانوس را به ساكنان جهان اتمى نسبت دهيم.
در بسط و توسعههايى كه طى سالهاى اخير در نظريه كوانتوم، به سمت قلمروهاى هستهاى ومادون هستهاى حاصل شده است، خصلت «احتمالى» نظريه اوليه كوانتوم، همچنان محفوظ،مانده است. نظريه ميدان كوانتومى (27) ،تعميمى است از نظريه كوانتوم كه با نظريه نسبيتخاص،هماهنگ و منسجم است. از اين نظريه با موفقيتبسيار در برهم كنشهاى الكترومغناطيس (28) وبرهم كنشهاى مادون هستهاى (29) (كروموديناميك كوانتومى (30) يا نظريه كوارك) و نظريه الكتروضعيف، بهرهبردارى شده است.[2] اجازه دهيد چالشى را كه نظريه كوانتوم در قبال اصالت واقعابراز كرده است، دنبال كنيم.
نيلزبور از بهكارگيرى مدلهاى موج و ذره و ديگر زوجها از مجموعههاى مفاهيم متضاد،حمايت مىكرد. بحثبور درباره آنچه او آن را «اصل مكمليت» (31) ناميد، چند موضوع را شامل شد.بور تاكيد داشت كه سخن ما درباره يك «سيستم اتمى» بايد همواره به يك آرايش آزمايشگاهىمربوط باشد; ما هرگز نمىتوانيم درباره يك سيستم اتمى به تنهايى و «فى نفسه» و عين معلوم (33) را در هر آزمايشى مد نظر قرار دهيم.نمىتوان هيچ خط فاصل دقيقى بين روند مشاهده و شىء مشاهده شده، رسم كرد. در صحنهآزمايش، ما «بازيگريم» نه صرفا «تماشاچى» و ابزار آزمايشى مورد استفاده را خود برمىگزينيم.بور اظهار داشت كه آنچه بايد به حساب آيد، روند تعاملى [كنشى - واكنشى] «مشاهد» است، نهذهن يا شعور مشاهدهگر.
موضوع ديگر در نوشتار بور، محدوديت مفهومى درك بشر است در اينجا، انسان بهعنوان يكعالم [ داننده] و نه يك آزمايشگر، كانون توجه قرار مىگيرد. بور، با شكاكيت كانت (34) دربارهامكان شناخت «جهان فى نفسه» (35) سهيم است. اگر سعى ما آن باشد كه «قالبهاى مفهومى» (36) خاص را بر طبيعت تحميل كنيم، در اين صورت استفاده تام از ساير مدلها را مانع شدهايم.بدينسان، بايد بين توصيفات كامل على يا - فضا زمانى، بين مدلهاى موج يا ذره، بين اطلاع دقيقاز مكان يا اندازه حركت، يكى را برگزينيم. هرچه بيشتر از يك مجموعه مفاهيم استفاده شود،كمتر مىتوان مجموعه مكمل را بهطور همزمان به كار برد. اين محدوديت دوجانبه از آن جهترخ مىدهد كه جهان اتمى را نمىتوان بر وفق مفاهيم فيزيك كلاسيك و پديدههاىمشاهدهپذير توضيح داد.[3]
ادامه مطلب در بخش دوم مقاله …