PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده می باشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمی کنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : بیا یه صفحه از این کتاب رو تو بنویس



فریبا
10-14-2008, 01:30 AM
به نام خدایی که قلم آفرید ..
این یه کتابه . کتابی که قراره من و تو سطر سطر و صفحه صفحه اون رو کامل کنیم . هر بار که میآییم این سایت خطی ؛کلامی ؛ حرفی .. ازاین کتاب رو بنویسیم . موضوعش چی باشه خیلی مهم نیست . مهم اینه که مونگار باشه گاهی اوقات یه کلمه میتونه تاثیر گذار تر از هزاران خط باشه ..
این کتاب رو مینویسیم و نوشته ی هر کس به نام خود اون ثبت میشه امید وارم که بتونیم بعد از تمام شدن کتاب اون رو واقعا به شکل یه کتاب الکترونیک در بیریم و بذاریم تو سایت ..
منتظر نظرات پیشنهادات و انتقاداتتون هستم ...

sunyboy
10-14-2008, 02:19 AM
گمان می کنم دیشب خواب رنگ پریده ی واژه ای را دیدم
یا پرنده ای بی پر در آسمان هفتم
یا پنج شنبه ای از اضطراب و پروانه
یا زمستانی نوزاد
حالا لخجه ام سبز شده
و چشم هایم لای خواب دیشب جا مانده
هیچ کس نمی پرسد چرا سبز می پوشم
چرا سبز می نوشم
چرا دست هایم بوی ترانه گرفته
هیچ کس دلش برای پاییز پریروز تنگ نمی شود ؟
می خواهم بروم برای ایینه گریه کنم
گاهی که صبح و ستاره به دیدنم می ایند
و آسمان بنفش می شود
یادم می افتد که چه نسبت محرمانه ای با کلمه دارم و یاد تو می افتم که همیشه حال مرا از ایینه می پرسیدی
بعد از تو کسی بی ابهام از کنار باران عبور نمی کند
مثل تمام پنج شنبه هایی که قد می کشند و جمعه می شوند
و من فکر می کنم آخرین بوسه ات
روی کدام انگشتم بود
باز صدایت راه می افتد و نام من پرنده می شود
باز ایینه دست هایش را برای گریه های من تعبیر می کند
حالا تو هی بهانه بیاور
کنار همیشه نیامدنت باران به لکنت می افتد
و با بونه و بوسه سبز می شود
چه قدر آواز ، کف گلویم
چه قدر قمری کف دستم
دیگر نبودنت را بهانه نمی گیرم
به جان همین چراغ ، مخاطب ، به جان همین شعله
دیگر نه بی قراری من و کلمه
و نه بی تفاوتی کسی که تویی
اهمیت دارد
نه لب بی تبسم بهمن ماه
نه سکوت بی روزن این جمعه
فقط بگذار ببوسمت
نمی دانی چه قدر آواز ، کف گلویم
و چه قدر قمری ، کف دستم
اگر بهمن ماه سیگار بخواهد تعارفش می کنم
چون خواب دیده ام زمستان نوزاد آغوش من بزرگ می شود
صدای ساز می اید
صدای انگشت های تو روی نت های سکوت
نمی دانی چه قدر اضطراب پشت پلک هایم یخ زده
اصلا بگذار اعتراف کنم که می ترسم
هم از مرگ فنجان لب طلایی ام
هم از مرگ عنکبوت ماده
و هم از این شب که سرگیجه گرفته و هی می چرخد
از همان وقتی که سبز می پوشم می ترسم
از همان وقتی که سبز می نوشم می ترسم
و ترس پشت پلک این شمع شکل تو می شود
و باز رؤیای خیس آمدنت و باز باران پشت همیشه ی آسمان
اصلا چه کسی گفته هفت آسمان بالای سر من باشد ؟
اگر من آسمان نخواهم باید پیش کدام خدا بروم ؟
به فرض کنار همین شب دیوانه
رو به پنجره بمیرم
کدام آسمان کدام خدا سیاه می پوشد ؟
چه کسی می پرسد چند سال قبل از مرگش مرده بود ؟
اما دلم می خواهد
تو شب هفت مرا در آسمان هفتم بگیری
و رنگ چشم هایت لباس بپوشی
و دست هایت بوی ترانه و موسیقی بدهد
ایینه به خواب رفته است مخاطب
دیگر برای که گریه کنم ؟
22 بهمن ، هفده پنجره ، هفتم آسمان ، بیست و ششم اردیبهشت
این روزها در تقویم هیچ خدایی ثبت نشده
فقط تو می دانی و من
بگذار ببوسمت
لب هایم پر از ستاره و دوستت دارم است
لب هایم پر از حروف اشاره ، حروف نام تو ...

pnugirl
10-15-2008, 01:20 PM
کتاب درمورد چیه فریبا جون؟

فریبا
10-15-2008, 08:30 PM
کتاب درمورد چیه فریبا جون؟
در مورد هر چی که دلتون میخواد . شما میایان اینجا و هر چی که دوست دارین میزارین . شعر .خاطره .سخنی از بزرگان یا حتی یه نقطه .
برای این کتاب تصمیماتی دارم که دوست دارم فعلا سکرت بمونه . اما اگه مهربونی کنین و اینجا پیامی بزارین من خیلی خوشحال میشم .
راستی یه چیز دیگه هر کس میتونه هر چند تا پستی که میخواد تو این تاپیک بزنه یعنی محدودیت نداره .

فریبا
10-15-2008, 08:45 PM
یاران موافق همه از دست شدند
در پای اجل یکان یکان پست شدند
خوردیم زیک شراب در مجلس عمر
دوری دو سه پیش تر زما مست شدند

pnugirl
10-17-2008, 11:56 AM
وقتی خوب نگاه می کنم می بینم فاصله من تو به اندازه دریاهاست...
تو اون ور آب آروم ایستادی، بی آنکه لحظه ای هم نگاهت رو از افق برداری و به من نگاه کنی، و من اینجا چشمهام به تو خیره اند که چه جوری توی رویاهام می درخشی...
تو اون ور آب به آبی دریاها نگاه می کنی و من اینجا ...
و من توان شنا کردن به سوی تورو ندارم. پیش تو اومدن کار من نیست. من مال این دیارم، من مال این فرهنگم. من نمی تونم با فرهنگ سرد تو کنار بیام. من نمی تونم توی سرمای چشم های تو طاقت بیارم. من نمی تونم بمونم با جسم خسته تو و چشم هات که همیشه به افق نگاه می کنه...
من نمی تونم شنا کنم، نمی تونم به سمت تو بیام اگر با قایقی به دنبالم نیای، اگر نخوای برای لحظه ای چشم به من بدوزی و ببینی که باید باشی تا باشم...
می بینمت تورو، که فقط به افق نگاه می کنی بی اونکه بفهمی قلب من که با گرمای نفسات می تپه حالا به دوریت عادت کرده و دیگه امیدی برای با تو بودن نداره...
تو رو به دیار سرمای غرورت می سپارم، به دیار سفیدی برف های دوست داشتنت
برای همیشه برات دعا می کنم، برای همیشه

مترسک بیصدا
10-19-2008, 10:24 PM
اينک چمدانم راباز مي کنم چرا که رسيدن به آرزوهايم را محال مي دانم
آرزوهايم در عالمي ديگر ودرپس ابرها مدفون شده اند و من بي تابانه در
حسرت رسيدن به آنان همراه کوله باري براي سفر لحظه هايم را سپري
مي کنم .
اي کاش همچون پرنده اي بودم تا به آسمان پرواز مي کردم شايد مي توانستم
به آرزوهايم دست يابم ولي افسوس که بايد در غم دوري از تو که مي توانستي
سرنوشتم را بسازي اشک هايم را تقديم گونه هايت کنم ...
سکوت را دوباره از سر خواهم گرفت خنده خواهم زد باري ديگر در خود گم
مي شوم شايد که اينبار ....
مي دانم اينبار هم دير کرده ام، مي دانم خيابان ها تمام شده اند و پاهاي من هنوز
نرسيده اند.
مي دانم بنفشه هاي از دست رفته ديگربر نمي گردند وعقربه ها حتي يک ثانيه هم
منتظر نمي مانند پاره هاي روحم روي اين صفحه کاملا" پيداست هر چه دستم
را دراز مي کنم نمي توانم تو را لمس کنم .
مي تواني از گل سرخي که در نوشته هايم شکفته است پرسيد مي توان از همه
رهگذراني که در پياده روي دلتنگي زير باران ديشب قدم مي زدند پرسيد يا نه
از اولين پرنده اي که امروز بيدار مي شود پرسيد که
چقدر دلتنگ توام!
چقدر خستم...
خدایا...!!

samira
10-20-2008, 01:05 AM
باران می بارید . به دنبال او می گشتم . چشمان خیسم را زیر باران گم کرده بودم . سوی اسمان پر کشیدم . لبخند او را میان ابرها جستم ، اما چیزی نیافتم . ابرها را یکی یکی پس زدم . ابرها تمام شدند . دیگر باران نمی بارید . اسمان سیاه بود . ستاره ها نگین اسمان بودند و من نظاره گر . اطرافم را نگاه کردم . کسی انجا نبود . راه افتادم . همه ی ستاره ها را گشتم . اثری از او نیافتم . بالا تر رفتم ؛ بالاتر از ستاره ها . هوا خیلی سرد بود . چیزی نمی دیدم . همه جا تاریک بود . از امید تهی و از خستگی پر بودم . بغض گلویم را گرفته بود .
فکر تنهایی زندگی را برایم تیره می کرد . ناامیدی وجودم را فرا گرفته بود . می خواستم برگردم . ولی ... بی او نمی توانستم . با خودم گفتم یا او یا مرگ . سختی این راه طولانی و سرد را دوباره برداشتم و به راه افتادم . چشم هایم جز سیاهی چیزی نمی دید . سوز هوا داشت مرا از پا در می اورد . ناگهان نوری ضعیف شعله ی امید را در وجودم روشن کرد . به سوی نور حرکت کردم . هر چه نزدیک تر می شدم ؛ شدت نور بیشتر می شد . تقریبا رسیده بودم . دیدم کسی میان نور نشسته و گریه می کند . خواستم او را صدا بزنم ؛ ولی قدرت نداشتم . از فرط سرما پا هایم سست شد . افتادم . دیگر نمی دانم چه شد ... مدتی بعد خود را نشسته میان نور یافتم . چشم هایم پر از اشک شد . او را یافته بودم ، اما خیلی دیر ...

sahra
10-20-2008, 11:49 PM
همتون خیلی خوب نوشتین...
منم فکرمیکنم حتما مینویسم....
آخه چی بنویسم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

sunyboy
10-21-2008, 12:33 AM
خیلی سخت است وقتی همه کنارت باشند
و باز احساس تنهایی کنی.
وقتی عاشق باشی و هیچ کس
از دل عاشقت باخبر نباشد .
وقتی لبخند می زنی و توی دل گریانی .
وقتی تو خبر داری و هیچ کس نمی داند .
وقتی به زبان دیگران حرف می زنی
ولی کسی نمی فهمد .
وقتی فریاد می زنی و
کسی صدایت را نمی شنود .
وقتی تمام درها به رویت بسته است...
آن گاه دستهایت را به سوی آسمان بلند می کنی
و از اعماق قلب تنها و عاشق و گریانت
بانگ برمی آوری که:
« ای خدای بزرگ دوستت دارم!»
و حس می کنی که دیگر تنها نخواهی ماند...

خدايا منم دقيقا همين حال رو دارم
منو بفهم...!!!


http://www.pnu-club.com/imported/2008/10/252.jpg

مترسک بیصدا
10-21-2008, 01:30 AM
ديشب با دنيا حرفم شد.پشتم را به آسمان کردم، شانه هايم از سنگيني نگاه ماه وستاره که از
. پشت ابرها نگاه مي کردند بي طاقت شدند
نمي دانستم که حرفم را بايد به که بگويم ، يا اصلا" از چه بگويم .
حالا من از تمام آن روزهاي گم شده پيش از نامه ها، از روزهاي دفترهاي مشق ،تنها
چراغي را به ياد دارم که در حياط مي درخشيد تا قطره هاي باران را ببينم .
تصميم گرفته ام دفترم را در باران گم کنم تا تو يک روز آن را پيدا کني ، خيس هم بشوي
و بعدزير آسمان آبي بنشيني و نامه هايم را بخواني . آن وقت مطمين باش شاعر مي شوي.
حالا هي بگو برايم از حرفهاي شيرين بنويس که عاشقان، پنهاني به گوش هم زمزمه
مي کنند و دور از آدمها ، زير باران و سايه درختها مي خندد.
من ، تا همين جا هم که آمده ام در شگفتم عزيز.
نمي دانم آيا مي توانستي چشمانم را صادقانه بخواني ، دستهايم را صادقانه بگيري ؟
شايد به حرفم بخندي ؛ اما ، ما هميشه وقتي از درک يک لحظه عاجز مي مانيم آن را
مردود مي شماريم .شب آنچنان آرام است و شهر چنان خاموش که گويي امشب، آرام
ترين شب جهان است.دلم براي ماه تنگ شده است. حالا اگر رويم را به سمت آسمان
برگردانم ، اگر ماه نيامده باشد شايد گريه ام بگيرد، يا شايد بميرم . کسي چه ميداند؟
روزي باران را دوست داشتم و هواي باراني را با تمام وجود استنشاق مي کردم اما حتي
بوي باران حالم را دگر گون مي کند باور کن ديگر چيزي زيبا نيست حتي طلوع آفتاب
زيبا نيست زيرا طلوع آفتاب به معناي شروعي ديگر است شروعي براي انتظاري
ديگردلم مي خواهد به خوابي عميق فرو روم به خوابي که ديگر در آن رنگي از آفتاب
نباشد رنگي از طلوعي ديگر نباشد نفس ها يم هر لحظه سنگين تر مي شوندحس مي کنم
ديگر وجو د ندارم ....
دیگر نیستم...
نفس نمی کشم...
آره! من مردم.........!!

Fahime.M
10-22-2008, 10:39 PM
اگه یکی دلت رو شکست ناراحت نشو بالاخره یکی پیدا میشه که تیکه های دلت رو بهم پیوند بزنه
اگه یکی بهت توهین کرد جوابشو نده به این فک کن که روح خدا تو وجود تک تک ماست اونوقت راضی نمیشی که بهش توهین کنی
اگه یکی زد تو سرت ناراحت نشو یکی پیدا میشه که دست نوازش رو سرت بکشه
اگه کسی بهت خیانت کرد تو اعتماد کن ولی به کسی که یکبار بی وفایی کرده دوباره اعتماد نکن

Fahime.M
10-26-2008, 11:32 AM
ای بابا کی به کیه حالا دیگه هیچکی اول صبح به امید دیدن افتاب بیدار نمیشه, فقط اول صبح با بیحوصلگی تموم میرن دنبال کاراشون حالا دیگه از هر کس بپرسی که کجا داره میره نمیگه دارم میرم خوش بگذرونم میگه میرم دنبال بدبختی هام
اخه اینم شد زندگی ما ادما داریم به کجا میریم از زندگی چی می خوایم؟ بیاید یه کم مهربون باشید چرا مثل صخره های کنار کوه اینقدر نفوذ ناپذیرید
بیاید همه مون مثل گلا باشیم تا هر کی از راه رسد با تماشای ما لذت ببره واز اینکه زنده است وزندگی میکنه اونم کنار ما احساس غرور کنه خوب فک کنید گل بهتره یا صخره؟!... "سبزه"

مترسک بیصدا
10-29-2008, 09:01 PM
اي مسافر ! اي جدا ناشدني ! گامت را آرام تر بردار ! از برم آرام تر بگذر ! تا به کام دل ببينمت .
بگذار از اشک سرخ گذرگاهت را چراغان کنم .
آه ! که نميداني ... سفرت روح مرا به دو نيم مي کند ... و شگفتا که زيستن با نيمي از روح تن را مي فرسايد ...
بگذار بدرقه کنم واپسين لبخندت را و آخرين نگاه فريبنده ات را .
مسافر من ! آنگاه که مي روي کمي هم واپس نگر باش . با من سخني بگو . مگذار يکباره از پا در افتم ... فراق صاعقه وار را بر نمي تابم ...
جدايي را لحظه لحظه به من بياموز... آرام تر بگذر ...
وداع طوفان مي آفريند... اگر فرياد رعد را در طوفان وداع نمي شنوي ؟! باران هنگام طوفان را که مي بيني ! آري باران اشک بي طاقتم را که مي نگري ...
من چه کنم ؟ تو پرواز مي کني و من پايم به زمين بسته است ...
اي پرنده ! دست خدا به همراهت ...
اما نمي داني ... نمي داني که بي تو به جاي خون اشک در رگهايم جاريست ...
از خود تهي شده ام ... نمي دانم تا باز گردي مرا خواهي ديد ؟؟؟
و یا تمام خواهم شد...!!!!

samira
10-30-2008, 10:32 AM
عشق ایستادن زیر باران و خیس شدن با هم نیست
عشق آن است که یکی برای دیگری چتر شود و آن یکی هیچ وقت نفهمد که چرا خیس نشد
http://www.pnu-club.com/imported/2008/10/19.gif

فریبا
11-01-2008, 02:14 PM
چه کسم من چه کسم من که بسی وسوسه مندم
گه از آن سوی کشندم گه از این سوی کشندم
ز کشاکش چو کمانم به کف گوش کشانم
قدر از بام درافتد چو در خانه ببندم
مگر استاره چرخم که ز برجی سوی برجی
به نحوسیش بگریم به سعودیش بخندم
به سما و به بروجش به هبوط و به عروجش
نفسی همتک بادم نفسی من هلپندم
نفسی آتش سوزان نفسی سیل گریزان
ز چه اصلم ز چه فصلم به چه بازار خرندم
نفسی فوق طباقم نفسی شام و عراقم
نفسی غرق فراقم نفسی راز تو رندم
نفسی همره ماهم نفسی مست الهم
نفسی یوسف چاهم نفسی جمله گزندم
نفسی رهزن و غولم نفسی تند و ملولم
نفسی زین دو برونم که بر آن بام بلندم
بزن ای مطرب قانون هوس لیلی و مجنون
که من از سلسله جستم وتد هوش بکندم
به خدا که نگریزی قدح مهر نریزی
چه شود ای شه خوبان که کنی گوش به پندم
هله ای اول و آخر بده آن باده فاخر
که شد این بزم منور به تو ای عشق پسندم
بده آن باده جانی ز خرابات معانی
که بدان ارزد چاکر که از آن باده دهندم
بپران ناطق جان را تو از این منطق رسمی
که نمی‌یابد میدان بگو حرف سمندم

samira
11-10-2008, 12:51 AM
چنان زندگی کن که کسانی که تو را می شناسند، اما خدا را نمی شناسند به واسطه آشنایی با تو، با خدا آشنا شوند

samira
11-10-2008, 12:52 AM
حقیقت انسان به آن چه اظهار میکند نیست بلکه حقیقت او نهفته در آن چیزی است که از اظهار آن عاجز است بنابراین اگر خواستی او را بشناسی نه به گفته هایش بلکه به ناگفته هایش گوش فرا بسپار...

samira
11-10-2008, 12:59 AM
به هیچ کس جز خدا التماس نکن

sunyboy
01-17-2009, 10:32 PM
در حال و هواي اين روزهاي خونين غزه و كشتار مردم بي‌دفاع توسط صهيونيست‌ها، تعدادي از شاعران شعرهايي سروده‌اند.

عارفه دهقاني:

************

پرنده شكل گرفت و پريد سمت بهار

پريد سمت فلش‌هاي رو به زيتون‌زار

پريد در كلماتي كه آفريده شدند

پرنده‌اي كه خودش را پرنده ديد اين‌بار

ولي كدام بهار و پرنده و پرواز

كدام وسعت آبي، كدام گشت و گذار

ولي پرنده در اين‌جا پرنده نيست، كه او

به هيأت شبح كودكي‌ست توي غبار

و كودكي كه در اين شعر آفريده شده تويي

غريبه‌اي از لفظ زندگي بيزار

تويي كه گم‌ شده‌اي در خرابه‌هاي خودت

تويي كه گم شده‌اي خشت‌خشت در آوار

كجاي نقشه به دنبال خويش مي‌گردي

كجاي غربت دنيا كجاي خاك ديار

چه بوده نقش تو در بازي سياست يا

كجاست سهم تو جز مرگ و چند سنگ مزار

چقدر كودكي‌ات را سياه بنويسد

چقدر بغض كند متن روزنامه‌نگار

شنيدن تو غم‌انگيز و ديدنت تلخ است

چقدر رد تو تكراري است در اخبار

هنوز كودكي و تشنه مثل زيتون‌ها

خودت براي خودت ابر باش و گريه ببار

عباس رضايي

***

گلگون شده سرزمين زيتون، مادر

آغشته به خون، دست صهيون مادر

آوار و گلوله بال پروازش شد

اين كودك توست، غرق در خون، مادر

ابراهيم يوسفي

***

نه وطن ماند و نه مردم نه جهان پيدا بود

نه نگاهي كه پر از غربت زيتون‌ها بود

آهن و خون شبي از مرگ فراهم كردند

كوچه‌ها شعله‌ور اين شب بي‌فردا بود

*

آسمان خشك و زمين خشك و دقايق همه خشك

خشك‌تر چشم تو در هروله‌ي دريا بود

خاك و خاكستر و باروت تفاهم كردند

باز هم نوبت آتش‌ زدن قانا بود

*

غزه كل مي‌زد با حنجره‌اي بيروتي

كوچه‌ها ملتهب از كوچ پرستوها بود

سينه‌ها از نفس گرم سواران سرشار

دست‌ها از خون دريا دريا دريا بود

*

كودكاني همه از نسل شتيلا ديدند

كه دل‌آزرده‌ترين پيغمبر موسي بود

محمدحسين صفارزاده

***

در اين خاك مقدس دفن كردي باغ زيتون را

تو با چشم خودت ديدي لبالب غزه در خون را

تو با چشم خودت ديدي كه روح عشق را كشتند

الهي هيچ ليلايي نبيند داغ مجنون را

چه فرقي بود بين روز روشن با شب تاريك

كه زير شعله‌ي خورشيد حس كردي شبيخون را

ميان تلي از باروت و آتش طاقت آوردي

طبيبي نيست تا درمان كند اين زخم گلگون را

چنان وابسته‌ات هستم كه در پاي تو مي‌ريزم

شكوه كوه الوند و سروش شط كارون را

من از ويرانه‌هاي دولت فرعون فهميدم

كه دست غيب ياري مي‌كند موسي و هارون را

دوباره در پناه آسمان‌ها خانه مي‌سازيم

دوباره روي ايوان مي‌نشاني ماه گردون را

سارا جلوداريان

***

پرنده‌ها پر مي‌كشند

بادكنك‌ها مي‌تركند

و كودكان مي‌ميرند

كاشكي تفنگ‌ها هم مي‌مردند.

علي‌محمد مؤدب

***

يك گوشه ميان اشك‌ها، مادرها

يك گوشه، وداع دختران با سرها

اي غزه تكان مخور كه در آغوشت

خواب‌اند تمامي علي اصغرها

***

هر چند به جاي آب، آتش بدهيد

هرگز نتوانيد به بادش بدهيد

در خاك، هزار لاله دارد غزه

چشمش نزنيد! و ان يكادش بدهيد

mahnaz
08-31-2009, 03:52 PM
:172:[خدايا به داده و نداده و گرفته ات شكر : كه داده ات نعمت است و نداده ات حكمت و گرفته ات امتحان]

MAHBOOBEH
12-08-2009, 03:51 AM
درك معني عشق برام سخته.تصور من از عشق خيلي فراتر از چيزي هست كه دست كودكاني بازيگوش ميبينم.اگر وصالي در عشق باشه،به معني دفن اونه.عشق زماني قشنگه كه هيچگاه به معشوقت نرسي.عشق زماني قشنگه كه زشتيهاي معشوقت رو نبيني.تا وقتي به او نرسي هيچ زشتي نميبيني.كاستيهاش هم با كمي چاشني عاشقانه،بانمك و قابل گذشت ميشه.راستشو بگم وقتي ميبينم دو نفر كه مدعي عاشقي هستن به هم نميرسن،خوشحال ميشم.بدجنسي نيست.تضمين جاودانگي عشقه.

بهرام جاويد
01-13-2010, 11:05 PM
سلام عزيزم اگه امكانش براتون وجود داشته باشه مايلم با هاتون بيشتر آشنا شم تلفن من 09382806644 مي باشد

MAHBOOBEH
01-30-2010, 02:34 AM
امشب ماه تقريباً كامله.من معتقدم انرژي ماه توي اين شبا خيلي زياده.و براي من زيادتر.
نميدونم چرا اينقدر دلتنگ ميشم اين شبا.گاهي كلافه ام و وقتي به آسمون نگاه ميكنم ميبينم ماه كامله.
چقدر قشنگه.چقدر عظمت داره.چه نيرويي داره.عاشق اينم كه زير نورش بخوابم و ستاره ها رو نگاه كنم.
ولي گمونم اگه الان بخوابم يخ ميزنم.

mamady
03-08-2010, 01:01 PM
روز با تمام غرورش
ناز با خورشید جان بخشش
به بزرگی آسمونش
می رود که جایش را به سکوت تنهایی و خلوت دل بدهد
غروب نه از جنس پر نور روز است و نه از جنس پر شور شب
از جنس رحمت است و خواستن
عمرش کم است مثل گل
ولی زیبایی هایش پر نور و پر شور
آغاز نیاز شبانه است و
به خواب رفتن چشم ها
و بیدار ماندن دل ها
جان های مشتاق را به سکوتی از جنس راز می برد
غروب از جنس خون است و ایثار
از جنس لطافت کودکانه است و گریه
از جنس ناز است و نیاز ....الهي در هر غروب دل ها زنده شوند با ياد تو

mamady
03-08-2010, 03:22 PM
نیمه شب آواره و بی حس و حال٬ در سرم صودای جامی بی زوال

پرسه ایی اغاز کردیم در خیال٬ دل بیاد آورد ایام وصال

از جدایی یک دو سالی می گذشت٬ یک دوسال از عمر رفت و برنگشت

دل بیاد آورد اول بار را٬ خاطرات اولین دیدار را

آن نظر بازی آن اصرار را٬ آن دو چشم مست آهو وار را

همچو رازی مبهم و سر بسته بود٬ چون من از تکرار او هم خسته بود

آمد و هم آشیان شد با من او٬ هم نشین و هم زبان شد با من

خسته جان بودم که جان شد با من او٬ ناتوان بود و توان شد با من او

دامنش شد خوابگاه خستگی٬ این چنین آغاز شد دلبستگی

وای از آن شب زنده داری تا سحر٬ وای از آن عمری که با او شد به سر

مست او بودم زه دنیا بی خبر٬ دم به دم این عشق می شد بیشتر

آمد و در خلوتم دم ساز شد٬ گفتگوها بین ما آغاز شد

گفتمش ......

گفتمش در عشق پا برجاست دل٬ گر گشایی چشم دل زیباست دل

گر تو ذورق وان شوی دریاست دل٬ بی تو شام بی فرداست دل

گفت در عشقت وفادارم بدان٬ من تو را بس دوست میدارم بدان

با تو شادی می شود غم های من٬ با تو زیبا می شود فردای من

گفتمش عشقت به دل افزون شده٬ دل زه جادوی رخت افزون شده
جز تو هر یادی به دل مدفون شده٬ عالم از زیباییت مجنون شده

بر لبم بگذاشت لب یعنی خموش٬ طعم بوسه از سرم برد عقل و هوش

در سرم جز عشق او سودا نبود٬ بحر کس جز او در این دل جا نبود

دیده جز بر روی او بینا نبود٬ همچو عشق من هیچ گل زیبا نبود

خوبی او شهره عافاق بود٬ در نجابت در نکویی طاق بود

روزگار .....

روزگار اما وفا با ما نداشت٬ طاقت خوشبختی ما را نداشت

پیش پای عشق ما سنگی گذاشت٬ بی گمان از مرگ ما پروا نداشت

آخر این قصَه هجران بود و بس٬ حسرت و رنج فراوان بود و بس

یار ما را از جدایی غم نبود٬ در غمش مجنون عاشق کم نبود

بر سر پیمان خود محکم نبود٬ سهم من از عشق جز ماتم نبود

با من دیوانه پیمان ساده بست٬ ساده هم آن عهد و پیمان را شکست

بی خبر پیمان یاری را گسست٬ این خبر ناگاه پشتم را شکست

آن کبوتر عاقبت از بند رفت٬ رفت و با دلداری دیگر عهد بست

با که گویم او که هم خون من است٬ خسم جان و تشنه خون من است

بخت بد بین وصل او قسمت نشد٬ این گدا مشمول آن رحمت نشد٬ آن طلا حاصل به این قیمت نشد

با چنین تقدیر بد تدبیر نیست از غمش با دود و دم هم دم شدم

باده نوش غصه او من شدم مست و مخمور و خراب از غم شدم

زره زره ابگشتم

کم شدم .....

اخر اتش زد دل دیوانه را ......

اخر اتش زد دل دیوانه را

سوخت بی پروا پر پروانه را

عشق من .....

عشق من از من گذشتی خوش گذر بعد از این حتی تو اسمم را نبر

خاطراتم را تو بیرون کن زه سر دیشب از کف رفت فردا را اگر

اخر این یک بار از من بشنو پند بر منو بر روزگارم دل نبند

عاشقی را دیر فهمیدی چه سود ..... عشق دیرین گسسته تار و پود

گر چه اب رفته باز اید به رود ماهی بیچاره اما مرده بود ...

بعد از این هم اشیانت هر کس است .... بعد از این هم اشیانت هرکس است


باش با او یاد تو ما را بس است

mamady
03-08-2010, 03:49 PM
اهایی تو که این همه دوری از من واین روزا در حال عبوری از من ..:72:
طاقت نداری ببینی میدونم این همه طاقت وصبوری از من ...:72:

پشیمونی فایده نداره دیگه چشات باید بارون بگيره از من..:72:
اهایی تو که این همه دوری از من این روزا درحال عبوری از من ..:72:
ستاره ها میگن پشیمونی شدی خواستی بگی که غرق نوری ازمن:72:
نمیدونم میخوای با من بجنگی دل ببری بازم چه جوری از من :72:
اهای تو که حس میکنی سوزوندی دار وندارمو با دوری ا زمن.:72:
فکر نکنم بشه با صد تا دریا این غفلتو بشوری ازمن :72:

MAHBOOBEH
03-10-2010, 12:23 AM
شعر چاووشي!!!
چقدر خاطره!!!

tania
03-10-2010, 12:44 AM
جامه ای بافته ام
تار و پودش از عشق
خواستم تا به تو اش هدیه کنم
لیک دیدم که در آن گوشه باغ
لاله ای پنهانی
با نسیمی می گفت:
جامه عشق برازنده هر قامت نیست.

http://pnu-club.com/imported/2010/03/358.jpg (http://images.google.com/imgres?imgurl=http://amir32a.persiangig.com/zibayi/2/laleh.jpg&imgrefurl=http://www.zibayi.royablog.ir/%3Fblogname%3Dzibayi%26tand%3D%25D8%25AE%25D9%2588 %25D8%25B4%25D8%25B1%25D9%2586%25DA%25AF&usg=__oFEje_cskUKci5OLaqMERo0RR4c=&h=900&w=563&sz=71&hl=fa&start=264&itbs=1&tbnid=zUNZtUbFCMTb9M:&tbnh=146&tbnw=91&prev=/images%3Fq%3D%25D9%2584%25D8%25A7%25D9%2584%25D9%2 587%26start%3D260%26hl%3Dfa%26sa%3DN%26gbv%3D2%26n dsp%3D20%26tbs%3Disch:1)

mamady
03-14-2010, 12:17 AM
خاطرم نيست تو از باراني ياكه از نسل نسيم !

هر چه هستي گذرا نيست هوايت بويت !

فقط آهسته بگو با دلم مي ماني................................

mamady
03-14-2010, 12:19 AM
زيبا ترين عكسهاي دنيا در اتاق هاي تاريك ظاهر ميشوند هر وقت در تاريكي زندگي قرار گرفتيم بدانيد خدا ميخواهد از ما تصويري زيبا خلق كند

mamady
03-14-2010, 12:25 AM
مردم اغلب بي انصاف بي منطق و خود محورند ولي آنان را ببخش...
اگر مهربان با شي تورا به داشتن انگيزه هاي پنهان محكوم مي كنند ولي مهربان باش ...
اگر شريف و درست كار باشي فريبت ميدهند ولي شريف و درستكار باش ....
نيكي هاي امروزت را فراموش ميكنند ولي نيكو كار باش ...
بهترين هاي خود را به دنيا ببخشحتي اگر هيچ گاه كافي نباشد در نهايت مي بيني هر آنچه هست ميان تو و خداست نه ميان تو مردم

mamady
03-14-2010, 03:45 PM
کاش آسمان میدانست!!

درد من چیست

کاش میدانست نیاز من چیست

کاش میدانست به یک قطره باران نیز قانعم...

کاش آسمان میدانست درد منی که همان کویر خشک و بی جانم چیست

دلم مثل کویر از محبت و عشق خشک و بی جان است

عاشقم ولی یک عاشق تنهایک عاشق بی کس!

عاشقی که معشوقش در کنارش نیست....

کاش دریا میدانست کویر چیست!

راز درون دریا رویایی است محال برای همان کویر تنها!

دلم مثل کویر آرزوی دیدن دریا را دارد اما دریایی نیست تنها یک خواب است و بس!

کاش باران میدانست معنی انتظار چیست...

منی که همان کویر تشنه و بی جانم سالهاست که انتظار یک قطره باران را می کشم اما

افسوس که این انتظار بیهوده است...

و ای کاش آسمان میدانست درد دل این کویر خسته و تشنه چیست

mamady
03-14-2010, 03:48 PM
دل من حالش خوشه ....!! (http://asheghedivone.blogfa.com/post-107.aspx)


دل من حالش خوشه اصلا" بلد نیست بگیره

ولی خیلی تنگ میشه گاهی میترسم بمیره

اما بازم به خودش میاد و سو سو میزنه

باز حیاط خلوت سینه ام رو جارو میزنه

میگمش تا کی میخوای عاشق بشی و بشکنی ...؟

به روی خودش نمی یاره می پرسه :با منی...؟



باکی ام ...!!!؟ با توی عاشق پیشۀ سربه هوا



با توی دیونۀ در به در بی سر و پا


با تو که هر چی دارم می کشم از دست تو ....!!

با تو که هر جا میرم مسیرم در دست تو

کی میخوای دست از سر آبروی من بر داری...؟

کی میخوای عقلی که دزدیدی سر جاش بگذاری...؟

کی میخوای بزرگ بشی سنگین بشینی سر جات ...!!؟

سر به راه بشی ودنیا رو نذاری زیر پات ...

MAHBOOBEH
05-07-2010, 04:32 AM
چرا با آنکه میدانم از آن من نخواهی شد
عبث از تار و پود دل برایت خانه میسازم؟

mojgan77
05-08-2010, 11:41 PM
کجايي؟
برفي است هواي نوشته هايم.
تنهايي ام را با اين سياهي کلام فرياد ميزنم …
تنهايم مثل ثانيه هاي تکرار ناشدني… مثل ميوه هاي درخت پژمرده باغ متروک…
ديگر کجايي تا ببيني بي تو حتي جوهر خوابهايم هم رنگي ندارد.
در سکوت تنهايي، طوفانيم… طوفاني که هيچ رگباري دست و دلم را به آرامش دعوت نميکند.
بارانيم مثل هواي چشمان غرور پيچک شکسته به دست باد…
عاصيم مثل بغض به هنگام فرياد. مثل پنجره هاي خاموشي به وقت چشم انتظاري باران…… آخر کجايي؟
کجايي؟
دلم تنگ است. دل تنگ مثل سنگ صبور به وقت تکه شدن به دست سنگيني نشئه مرگ…
با تمام تنهايي و باراني و طوفاني و عصيان باز هم منتظرم،
منتظر يک لحظه از نگاه بودن در نبض نگاه تو. کجايي؟
بغض اين قلم… باز نميشود.
کجايي؟
دلم تنگ است….

mojgan77
05-08-2010, 11:43 PM
به راستي چه سخت است خندان نگهداشتن لبها
در زمان گريستن قلبها

و تظاهر به خوشحالي در اوج غمگيني
و چه دشوار و طاقت فرساست

گذراندن روزهاي تنهايي
در حالي که تظاهر مي کني هيچ چيز
برايت اهميت ندارد

اماچه شيرين است در خاموشي و خلوت
به حال خود گريستن

mojgan77
05-08-2010, 11:46 PM
سته ام، خسته اي تنها و غريب در دل شب که از تکرار شبهاي بي لبخند، از تکرار ورقه هاي سپيد تنهايي، که هر شب بي هيچ نوشته اي، بي هيچ نقش و نگاري ورق ميخورند، دلگيرم


نميدانم ستاره شمردنها تا به کي بايد کار من باشد؟ نميدانم به روي ايوان شب تنها نشستن ها تا به کي بايد کار من باشد؟ نميدانم به اميد قاصدک شادي نشستن ها تا به کي بايد همراه من باشد؟!!


چقدر در سکوت و خلوت و خاموشي بايد دست و پا بزنم؟ چقدر در لابه لاي شعله هاي آتش انتظار پر و بالم بسوزد و من ضبحه نزنم و خاموش بمانم!! چقدر به حوض خالي و يخ بسته حياظ خيره بمانم و در انتظار ماهي قرمز باشم؟ چقدر به آسمان ابري و تيره خيره بمانم و در حسرت مهتاب و ستارگان باشم ؟ چقدر روز و شبها را بشمارم تا تو بيايي!!

mojgan77
05-08-2010, 11:50 PM
" دوست داشتن دلیل نمی خواهد ... "

ولی نمی دانم چرا ...

خیلی ها ...

و حتی خیلی های دیگر ...

می گویند :

" این روز ها ...

دوست داشتن

دلیل می خواهد ... "

و پشت یک سلام و لبخندی ساده ...

دنبال یک سلام و لبخندی پیچیده ...

دنبال گودالی از تعفن می گردند ...

.

.

.

دیشب ...

که بغض کرده بودم ...

باز هم به خودم قول دادم ...

من " سلام " می گویم ...

و " لبخند " می زنم ...

و قسم می خورم ...

و می دانم ...

" عشق " همین است ...
به همین ساده گی ...

mojgan77
05-08-2010, 11:52 PM
بگذار اسوده برايت بگويم
ترا دوست دارم.....
به قدر سکوت تنهايي اتاقم.....
به اندازه سرخي گل هاي شقايق....
با همه دردها و رنج هايت!!!
به من نگاه کن....بين ما فاصله اي عميق خواهد افتاد
ميدانم به تو نخواهم رسيد....اما
تو مرا فراموش نکن!!!

mojgan77
05-08-2010, 11:56 PM
زندگي ادامه داره حتي وقتي تو نباشي


اگه آشنابموني يا مثل غريبه ها شي


حتي وقتي واژه عشق با خيانت هم نفس شه


يااگه تموم دنيا واسه پرامون قفس شه


نه خزون نه بهار انگاري روزگار تو رو ازدل من مي رنجوند


ديگه توهرقدم مي گذشتي ازم قلبمو مي لرزوند


زندگي ادامه داره به جلو قصه تكرار


حتي وقتي نبض ساعت بخوابه رودست ديوار


حتي وقتي شعله عشق تونگاهي بي رمق شه


يااگه دفتر شادي روزي خالي ازورق شه


زندگي ادامه داره خوب وبد سفيد ومشكي


تازمانيكه يه لبخندمي شكفه مي چكه اشكي


كسي پله هاي اون روبه عقب برنمي گرده


ولي مي تونه ببينه كه گذشته ها چه كرده


زندگي ادامه داره با من و تو بي من وتو


اين دو روززندگي رو بيا همراه دلم شو

mojgan77
05-08-2010, 11:58 PM
کسي از دلم خبر ندارد کسي نمي داند در اين لحظات دوري و فراق من چه ميکشم


کسي نميداند دردهاي انباشته در دلم کاسه صبرم را لبريز کرده و


باز کسي از نگاهم نمي خواند دلتنگم ،


درد دوري و هجران درد نبود و فراق بر من چيره گشته و من آهسته آهسته


بي تو در تنهايي خواهم مرد

mojgan77
05-09-2010, 12:03 AM
اگر اشک ها نمي بود داغ ... ها

سرزمين وداع را مي سوزاند

کسي را که خيلي دوست داري هميشه زود از دستش ميدهي

پيش از آن که خوب نگاهش کني مثل پرنده اي زيبا بال مي گيرد

هنوز بعضي از حرف هايت را به او نگفته بودي

هنوز همه لبخندهاي خود را به او نشان نداده بودي

هميشه اين گونه بوده است کسي را که از ديدنش سير نشده اي

زود از دنياي تو مي رود .

امشب تمام گذشته ام را ورق زدم :

پر از لحظه هاي سياه ، لحظه هاي داغ و پرالتهاب بي قراري ، دلتنگي

افسرده ، خاموشي ، سکوت ، اشک ، سوختن .... چيزي نيافتم .

دلم به درد مي آيد وقتي سرنوشت را به نظاره مي نشينم

کاش مي شد سرنوشت را با آن روزهاي شيرين عجين کرد

نفرين به بودن وقتي با درد همراه است .

من از قصه زندگي ام نمي ترسم من از بي تو بودن و به ياد تو زيستن

و تنها از خاطرات گذشته تعذيه کردن مي ترسم .

زندگي ام در اوج جواني بين شب و روزهايي است که بايد بهترين

سال هاي زندگي ام باشد ، چنان به هم گره خورده است

که منجر به نابودي همه جانبه ام مي شود .

اي کاش مي تونستم از دستت فرار کنم

به چه زباني بهت بگم ازت بدم مياد تو رو خدا ديگه دنبالم نيا

دلم هوس لحظه معراج روح را کرده است

دست تو ، سايه تو هميشه بر سر آدم ها قدرت نمايي مي کند

تا آدم ها خلق ميشن تو موجود نفرت انگيز هم به دنيا مياي

دلم مي خواهد تمام بغض هايم را جمع کنم

و با تمام وجود و تمام اشک هايم بگويم


ازت متنفــــــــــرم سرنوشت من

mojgan77
05-09-2010, 12:10 AM
عميق ترين درد در زندگي مردن نيست ،

بلکه نداشتن کسي است که الفباي دوست داشتن را برايت تکرار کند و تو از او رسم محبت بياموزي .


عميق ترين درد در زندگي مردن نيست ،
بلکه گذاشتن سدي در برابر رودي است که از چشمانت جاري است.


عميق ترين درد در زندگي مردن نيست ،
بلکه پنهان کردن قلبي است که به اسفناک ترين حالت شکسته شده .


عميق ترين درد در زندگي مردن نيست ،
بلکه نداشتن شانه هاي محکمي است که بتواني به آن ها تکيه کني و از غم زندگي برايش اشک بريزي .


عميق ترين درد در زندگي مردن نيست ،
بلکه ناتمام ماندن قشنگترين داستان زندگي است که مجبوري آخرش را با جدائي به سرانجام رساني .


عميق ترين درد در زندگي مردن نيست ،
بلکه نداشتن يک همراه واقعي است که در سخت ترين شرايط همدم تو باشد


عميق ترين درد در زندگي مردن نيست ،
بلکه به دست فراموشي سپردن قشنگ ترين احساس زندگي است .


عميق ترين درد در زندگي مردن نيست،
بلکه يخ بستن وجود آدم ها و بستن چشمها است.

MAHBOOBEH
05-14-2010, 04:37 AM
زندگی بافتن یک قالیست
نه همان نقش و نگاری که خودت میخواهی
نقشه را اوست که تعیین کرده
تو در این بین فقط میبافی.

نقشه را خوب ببین!
نکند آخر کار،
قالی زندگیت را نخرند...!

mojgan77
05-19-2010, 01:06 PM
در بحر هستی ، ما چون حبابیم

جز یک نفس نیست ، عمر حبابی

از هجر و وصلم ، حاصل همین بود

یا انتظاری ، یا اضطرابی

ما از نگاهت مَستیم ، ور نه

کیفیتی نیست در هر شرابی

از داغ حسرت حرفی چه گوید ؟

ناکامیابی با کامیابی

دیدم رهی را می رفت و می گفت

هستی چه باشد ؟ آشفته خوابی

mojgan77
05-19-2010, 01:08 PM
به ستاره ها نگاه کن،به چشمک زدنشون بخند اما دل نبند چون چشمکشون از روی عشق نیست از روی عادته

mojgan77
05-19-2010, 01:09 PM
هستم اگر ميروم.گر نروم نيستم

mojgan77
05-19-2010, 01:15 PM
آیامیدانید : حذف بخش هخامنش از کتاب درسی تاریخ دانش آموزان به تصویب رسید؟ آیا میدانید : فرزندان ما دیگر حتی نام کوروش کبیروداریوش را نخواهند شنید؟ آیا میدانید : 29 اکتبر روز جهانی کوروش کبیر است و این روز فقط در تقویم ایران نیست درد من حصار بركه نيست درد من زيستن با ماهياني است كه فكر دريا به ذهنشان خطور نكرده است

mojgan77
06-01-2010, 02:29 PM
در روزگارهاي قديم جزيره اي دور افتاده بود که همه احساسات در آن زندگي مي کردند: شادي، غم، دانش عشق و باقي
احساسات . روزي به همه آنها اعلام شد که جزيره در حال غرق شدن است. بنابراين هر يک شروع به تعمير قايقهايشان
کردند.
اما عشق تصميم گرفت که تا لحظه آخر در جزيره بماند. زمانيکه ديگر چيزس از جزيره روي آب نمانده بود عشق تصميم گرفت
تا براي نجات خود از ديگران کمک بخواهد. در همين زمان او از ثروت با کشتي يا شکوهش در حال گذشتن از آنجا بود کمک
خواست.

"ثروت، مرا هم با خود مي بري؟”
ثروت جواب داد:
"نه نمي توانم. مفدار زيادي طلا و نقره در اين قايق هست. من هيچ جايي براي تو ندارم.”
عشق تصميم گرفت که از غرور که با قايقي زيبا در حال رد شدن از جزيره بود کمک بخواهد.
"غرور لطفاً به من کمک کن.”
"نمي توانم عشق. تو خيس شده اي و ممکن است قايقم را خراب کني.”
پس عشق از غم که در همان نزديکي بود درخواست کمک کرد.
"غم لطفاً مرا با خود ببر.”
"آه عشق. آنقدر ناراحتم که دلم مي خواهد تنها باشم.”
شادي هم از کنار عشق گذشت اما آنچنان غدق در خوشحالي بود که اصلاً متوجه عشق نشد.
ناگهان صدايي شنيد:
” بيا اينجا عشق. من تو را با خود مي برم.”
صداي يک بزرگتر بود. عشق آنقدر خوشحال شد که حتي فراموش کرد اسم ناجي خود را بپرسد. هنگاميکه به خشکي رسيدند
ناجي به راه خود رفت.
عشق که تازه متوجه شده بود که چقدر به ناجي خود مديون است از دانش که او هم از عشق بزرگتر بود پرسيد:
” چه کسي به من کمک کرد؟”
دانش جواب داد: "او زمان بود.”
"زمان؟ اما چرا به من کمک کرد؟”
دانش لبخندي زد و با دانايي جواب داد که:
"چون تنها زمان بزرگي عشق را درک مي کند.”

mojgan77
06-01-2010, 02:35 PM
پسر به دختر گفت اگه يه روزي به قلب احتياج داشته باشي اولين نفري هستم که ميام تا قلبمو با تمام وجودم تقديمت کنم.دختر لبخندي زد و گفت ممنونم
تا اينکه يک روز اون اتفاق افتاد..
حال دختر خوب نبود..
نياز فوري به قلب داشت..
از پسر خبري نبود..
دختر با خودش ميگفت :ميدوني که من هيچوقت نميذاشتم تو قلبتو به من بدي و به خاطر من خودتو فدا کني..
ولي اين بود اون حرفات..
حتي براي ديدنم هم نيومدي…
شايد من ديگه هيچوقت زنده نباشم..
آرام گريست و ديگر چيزي نفهميد…
چشمانش را باز کرد..
دکتر بالاي سرش بود.
به دکتر گفت چه اتفاقي افتاده؟دکتر گفت نگران نباشيد پيوند قلبتون با موفقيت انجام شده.
شما بايد استراحت کنيد..
درضمن اين نامه براي شماست..!
دختر نامه رو برداشت.اثري از اسم روي پاکت ديده نميشد.

بازش کرد و درون آن چنين نوشته شده بود:
سلام عزيزم.الان که اين نامه رو ميخوني من در قلب تو زنده ام.
از دستم ناراحت نباش که بهت سر نزدم چون ميدونستم اگه بيام هرگز نميذاري که قلبمو بهت بدم..
پس نيومدم تا بتونم اين کارو انجام بدم..
اميدوارم عملت موفقيت آميز باشه.(عاشقتم تا بينهايت)
دختر نميتوانست باور کند..
اون اين کارو کرده بود..
اون قلبشو به دختر داده بود..
آرام اسم پسر را صدا کرد و قطره هاي اشک روي صورتش جاري شد..
و به خودش گفت چرا هيچوقت حرفاشو باور نکردم…:72::168:

mojgan77
06-01-2010, 02:49 PM
گفتی که می بوسم تو را، گفتم تمنا می کنم

گفتی اگر بيند کسی، گفتم که حاشا می کنم

گفتی ز بخت بد اگر ناگه رقيب آيد ز در

گفتم که با افسون گری او را ز سر وا می کنم


گفتی که تلخی های می، گر ناگوار افتد مرا

گفتم که با نوش لبم آن را گوارا می کنم

گفتی چه می بينی بگو، در چشم چون آيينه ام

گفتم که من خود را در او عريان تماشا می کنم


گفتی که از بی طاقتی دل قصد يغما می کند

گفتم که با يغماگران باری مدارا می کنم

گفتی که پيوند تو را با نقد هستی می خرم

گفتم که ارزان تر از اين من با تو سودا می کنم


گفتی اگر از کوی خود روزی تو را گويم برو

گفتم که صد سال دگر امروز و فردا می کنم

گفتی اگر از پای خود زنجير عشقت وا کنم

گفتم ز تو ديوانه تر دانی که پيدا می کنم

از: سیمین بهبهانی

mojgan77
06-01-2010, 03:01 PM
تو مي تواني دوستي مرا نپذيري . مي تواني مرا از خود براني . مي تواني روي از من بگرداني و براي هميشه مرا از ديدار خود محروم كني ... منهم مي توانم تو را نبينم . مي توانم روز ها و شبها بدون ديدار تو بسر برم . مي توانم چشمانم را از سر راه تو بگردانم و به سوي تو خيره نشوم . مي توانم زبانم را وادارم تا نام تو را بر خود جاري نكند . مي توانم گوشم را از شنيدن آهنگ صدايت بي نصيب نمايم . ولي ....قلبم.... او ديگر در اختيار من نيست . او تا زنده ام بياد تو خواهد طپيد او در درون خود بخاطر تو خواهد ناليد.


مگر ترانه هاي آسماني عشاق و سرودهاي ملكوتي دلباختگان بگوش تو نمي رسد؟
تمام هستي من ، چرا دوستم نمي داري؟
وسيله اي جز رابطه اي كه قلب ها را به يكديگر نزديك مي كند ندارم. تصور مي نمايم كه گه گاه به كمان احساسات كسي كه مدتهاست او را فراموش كرده اي پي ببري و اندكي او را بخاطر بياوري.
نمي دانم آيا سزاوارم كه به اين دستاويز اميدوار باشم؟
مگر نمي گفتي قلب تو جايگاه عشق و آرزوي منست؟
مگر نمي گفتي نگاه تو مرا به بهشت مي رساند؟
مگر نمي گفتي زندگاني خويش را براي تو مي خواهم؟
پس چه شد؟ چرا در تاريكي زندگي رهايم ساختي؟


فرشتگاني كه سوگند عشق و وفاداري ترا شنيده اند هنوز با انديشه هاي من بازي مي كنند. بلبلاني كه در كنار دلهاي ما نغمه سرائي كرده اند هنوز در گوشه و كنار زمزمه مي كنند و بر دل دور افتاده من سلام مي گويند.
راستي ، آن همه لطف و پاكدلي به كجا رفت؟ چرا سعادتي كه بر هستي من سايه افكنده بود ، بدين زودي در تاريكيهاي سرشك و اندوه پنهان گرديد؟ مگر ممكن است دليكه به نور عشق و فضيلت ، گرمي و روشني يافته است بدين زودي سرد و خاموش گردد؟
آيا بياد مي آوري آن روزهاي گذشته و آن عهد و پيمان هايي را كه دلهاي ما را بهم پيوست ؟ بدانگونه كه اگر كسي مي گفت اين رابطه را روزگار برهم مي زند ، بر او مي خنديديم. مگر تو بمن نمي گفتي كه زندگي را دوست مي داري زيرا من زنده ام ؟
از آنچه بر ماگذشته تو را چيزي نمي گويم....ولي متاسفم بر آن نهالي كه با چه اميدهايش كاشتم و چون زمان گلش ، در رسيد آن گل را باد سوزاني خشكاند. آري غنچه عشق ما نشكفته پژمرده شد. اگر فرشته مي تواند آدمي را كيفر كند اين منتهاي شدت كيفر است.
اي كاش گذشته را فراموش مي كردم و به دلخوشي پيشين باز مي گشتم . آيا بياد مي آوري آن روز را كه مي گفتي تو اين لبخند را از لبان فرشته ربوده اي ؟ اينك كجايي كه ببيني آن لبخند چه بر سرش امده.


خداحافظ
امروز ديگر تو را ترك خواهم گفت . اصرار نكن ديگر نمي مانم. بعد از اين همه كه مرا آزردي حالا در اين دقايق آخر با من مهرباني مي كني؟
اين اشكهاي گرم و سوزاني كه در چشمانم غلتانست با تو چه مي گويند و از من چه مي خواهند؟ جز اينكه تنها وفاداري را آرزو مي كنند؟ ولي من آنها را مايوسانه از خودم مي رانم چون وفايي در تو نميابم. آري مي روم خداحافظ . دوست دارم دور از تو جان بسپارم تا صداي قهقه خندهايت را بگوشم نشنوم.
بگذار بروم و از تو فرسنگها دور باشم . نمي دانم به من چه خواهند گفت در حاليكه با دلي شكسته و پريشان باز مي گردم و با تو چه خواهند كرد آن ناز و عشوه هايي كه تو را مجذوب كرده است. بر دل ها آتش مي زني اما باز گناه را به من نصبت خواهند داد و تقصير را بر گردن من خواهند نهاد . راست است كه يك دل و يك عشق تو را كافي نيست. توبايد دلها بسوزي . بدبخت من ، كه جز يك دل و يك عشق نداشتم.
خداحافظ ، گريه نكن كه باور نمي كنم مرا دوست بداري . شايد اين اشكها بخاطر تنهايي باشد ولي نترس تو را تنها نمي گذارند . اين من هستم كه بايد بگريم . تنها من هستم كه جز تو ندارم ، و تو هم مرا نمي خواهي .
من بايد آه بكشم و اشك بريزم ولي كجا در تو اثر خواهد كرد؟ مي خواهم بروم ديگر اين سوگندها كه در پيشم ياد مي كني و قسم ها كه پي در پي بر زبان مي آوري نخواهد توانست مرا از رفتن باز دارد .
فراق تو برايم زياد سخت است زياد ، ولي بيش ازاين تاب بي وفايي و بي مهري هايت را ندارم. كجا برايم عزيز و دوست داشتني تر از كنار تو بود اگر با من كمي مهربان مي بودي؟ حال كه مرا دوست نمي داري ، حال كه با من بي وفايي مي كني ، حال كه من پناه گاهت نيستم ، حال كه.... ديگر خداحافظ .


آن زمان كه دوستمان مي داشتند ، دوستشان نداشتيم. آن زمان كه قدرمان را مي دانستند ، قدرشان را ندانستيم و آن زمان كه ما را گرامي مي داشتند ، گراميشان نداشتيم . و حال كه به قدر وارزششان پي برديم آنها هستند كه ما را ترك خواهند گفت . زيرا كاسه صبر هر چه قدر هم كه بزرگ باشد سرانجام روزي لبريز خواهد شد.

mojgan77
08-25-2010, 06:29 AM
دو جای پای نرفته دو سایه یک دیوار

مرا به دغدغه های شبانه ام بسپار

به تارهای ظریفی که عشق می بافد

به زخم های عمیقی که خورده ام بسیار

به ناتمامی این روزهای بارانی

به این گلایه که هرروز می شوم تکرار

رسیده ایم به مرز ستاره ها امشب

رسیده ایم ولی روز می شود هربار

ومن برای خودم ازتو شعر می خوانم

ومن به جای خودم از تو می شوم سرشار

دو جای پای نرفته به سمت یکدیگر

یکی به نیت عشق و یکی به قصد فرار

یکی برای خودش شعر تازه می خواند

و تند و تند نفس های ممتد و

- سیگار؟

: نمی کشم…

و دو سایه به راه خود رفتند

وگم شدند در انبوه کوچه و بازار…

…….

…….

دگر چگونه بگویم که دوستت دارم؟

مرا به هرچه شبیه نگاه خود بسپار

mojgan77
08-25-2010, 07:58 AM
کلبه ای قدیمی،شمع سوخته ای را دید که از عمرش لحظاتی بیش نمانده بود. به او پوزخندی زد و گفت:

دیشب تا صبح،خودت را فدای چه کردی؟


شمع گفت: خودم را فدا کردم تا که او در غربت شب غصه نخورد.


خورشید گفت: همان پروانه که با طلوع من تو را رها کرد!


شمع گفت: یک عاشق برای خوشنودی معشوق خود همه کار می کند و برای کار خود هیچ توقعی از او ندارد زیرا که شادی او را شادی خود می داند


خورشید به تمسخر گفت: آهای عاشق فداکار،حالا اگر قرار باشد که دوباره به وجود آیی،دوست داری که چه چیزی شوی؟

شمع به آسمان نگریست و گفت: شمع...دوست دارم دوباره شمع شوم


خورشید با تعجب گفت:شمع؟؟


شمع گفت: آری شمع...دوست دارم که شمع شوم تا که دوباره در عشقش بسوزم و شب پروانه را سحر کنم،

خورشید خشمگین شد و گفت: چیزی بشو مانند من تا که سالها زندگی کنی،نه این که یک شبه نیست و نابود شوی!


شمع لبخندی زد و گفت: من دیشب در کنار پروانه به عیشی رسیدم که تو در این همه سال زندگیت به آن نرسیدی...من این یک شب را به همه زندگی و عظمت و بزرگی تو نمی دهم.


خورشید گفت: تو که دیشب این همه لذت برده ای پس چرا گریه می کنی؟


شمع با چشمانی گریان گفت: من از برای خودم گریه نمی کنم،اشکم از برای پروانه است که فردا شب در آن همه ظلمت و تاریکی شب چه خواهد کرد و گریست و گریست تا که برای همیشه آرامید

sarun
10-06-2010, 06:34 AM
قشنگ نازنین من که تو باشی دیگر از هیچ نگاه هراسانی هراس ندارم

دیگر از اینهمه هیچ مکدر نمی شوم ودل دل قشنگ دوست داشتن را

سرمشق دلها می کنم:72::72::72:

عکس
10-06-2010, 12:48 PM
بشنو همسفر من ،با هم رهسپار راه دردیم،با هم لحظه ها را گریه کردیم،ما در صدای بی صدایی کریه کردیم،ما از عبور تلخ لحظه قصه ساختیم،شاید دراین راه اگر با هم بمانیم،وقت رسیدن شعر خوشبختی بخوانیم

عکس
10-06-2010, 01:04 PM
[quote=عکس;130604]

بعضی ادمها را باید نخوانده دور انداخت ،بعضی از ادمها بعد از فروش پس گرفته نمی شوند ،بعضی ادمها را باید چند بار بخوانیم تامعنی انها را بفهمیم ،از روی بعضی از ادمها،باید مشق نوشت وازروی بعضی از ادمها باید جریمه نوشت،بعضی از ادمها تیتر دارند،فهرست دارند،وروی پیشانی بعضی از ادمها نوشته اند:حق هرگونه استفاده ممنوع ومحفوظ است.:240:

عکس
10-06-2010, 01:14 PM
بعضی ادمها را باید نخوانده دور انداخت،بعضی از ادمها بعد از فروش پس گرفته نمی شوند،بعضی از ادمها تیتر دارند،فهرست دارند،از روی بعضی از ادمها باید مشق نوشت، از بعضی باید جریمه نوشت،بعضی ها قیمت پشت جلد دارند،بعضی از ادمها را باید چند بار خواند تا معنی انها را بفهمیم:42:

MAHBOOBEH
11-02-2010, 06:38 PM
هیچ به فردا نیندیش.فردا اندیشه ای برای خود دارد،رنج هر روز برای آن روز کافیست.
کوروش کبیر