sara.it69
02-16-2011, 12:15 AM
نظر نيما درباره شعر سعدي و حافظ
بخش اول:
http://pnu-club.com/imported/2011/02/1135.jpg (http://www.tebyan.net/bigimage.aspx?img=http://img.tebyan.net/big/1389/11/254141158647241621801872792231241159909.jpg)
نيما يوشيج در چندجا از "حرفهاي همسايه" نظرش را دربارهي شعر سعدي و حافظ ابراز کرده و در مجموع نظرش دربارهي شعر سعدي منفي و دربارهي شعر حافظ مثبت بوده است.
ابتدا ببينيم که او دربارهي شعر سعدي و حافظ چه نوشته است.
در يادداشتي که با اين جمله شروع شده "شاعر بودن خواستن در توانستن و توانستن در خواستن است"، نيما به توضيح اين موضوع پرداخته که شعر هر شاعري زيبايي خاص خود را دارد، و هنگامي که شعري از شاعري ميخوانيم، نبايد به شاعري ديگري فکر کنيم و شعر آنها را با هم مقايسه کنيم. سپس تجربهي شخصياش را به عنوان مثال بيان کرده است:
"... اگر تغزلات ساده (مملو از عاشقيهاي عادي) سعدي را ميخوانم فکر نميکنم عشق حافظ چهقدر شاعرانه است و او زمينهي چگونه نظامي است که فهميده ميشود ولي به زبان نميآيد." (1)
در يادداشتي دربارهي انواع عشق در شعر کلاسيک فارسي، نيما يوشيج مقولهي عشق در شعر فارسي را به دو بخش "عشق شاعرانه" و "عشق عادي" تقسيم کرده است. او عشق شاعرانه را عشقي دانسته که شاعر را به عرفان ميرساند، عشقي که مبهم است و راه به تاختوتاز دلهايي ميدهد که رنج ميبرند، در همه جا هست و در هيچ کجا نيست، شهوات را بدل به احساسات ميکند و ميتواند به سنگ هم جان بدهد. همچنين عشق عادي يا غير شاعرانه را عشقي دانسته که به کار مغازله با جنس ماده ميخورد. در اين يادداشت، نيما عشق در شعر حافظ و مولوي و نظامي را عشق شاعرانه و عشق در شعر سعدي را عشق عادي دانسته است:
"در بين شعراي ما حافظ و "ملا" عشق شاعرانه دارند. همان عشق و نظر خاصي که همپاي آن است و شاعر را به عرفان ميرساند. همچنين نظامي... در سعدي اين خاصيت بسيار کم است و خيلي بهندرت ميتوانيد در اين راه با او برخورد کنيد. عشق او براي شما گفتهام، عشق عادي است؛ عشقي که همه دارند و به کار مغازله با جنس ماده ميخورد؛ درصورتيکه در شاعر به عشقي که تحول پيدا کرده است، ميرسيم؛ به عشقي که شهوات را بدل به احساسات کرده است و ميتواند به سنگ هم جان بدهد." (2)
او عشق شاعرانه را عشقي دانسته که شهوات را بدل به احساسات مي کند و مي تواند به سنگ هم جان بدهد. هم چنين عشق عادي يا غيرشاعرانه را عشقي دانسته که به کار مغازله با جنس ماده مي خورد.
در يادداشتي ديگر، در نقد قطعه شعري، به شاعرش نوشته که عشقي که در شعرش به کار برده، عشقي تطور نيافته و عادي است، مثل عشق در غزلهاي سعدي:
"عشقي که در آن به کار بردهايد تطور نيافته، عشق عادي است نه شاعرانه، مثل عشق در غزلهاي سعدي است." (3)
در يادداشتي ديگر، نظرش را دربارهي تفاوت بين شعر سعدي و حافظ به تفصيل شرح داده است:
"از تفاوت بين سعدي و حافظ پرسيدي؟ اگر اين مطلب بر شما پوشيده باشد يقين بدانيد، هميشه پوشيده خواهد بود. زيرا اين مطلب را در قسمت عمدهاش با حس شديد خود بايد درک کنيد و مربوط به هيچگونه علم و روش تحقيقي نيست. من در چند کلمه، مقصود خود را ميگنجانم و از راه لفظ و معني، شعر اين دو نفر را با هم تطبيق ميکنم. خيلي آسان است.
علاوه بر اشتباهات لغوي، شيخ اجل هيچگونه تلفيق عبارت خاصي به کار نميبرد. اين مطلب خيلي براي شناختن وزن اشخاص اهميت دارد. مثل اينکه هيچ منظور و معني تازه نداشته است. مطالب اخلاقي او بيانات سهروردي و غزليات او شوخيهاي بارد و عادي است که همه را در قالب تشبيه و فصاحت ريخته، اما حقيقتاً چه چيز است اين فصاحت که جواب به معني عالي نميدهد؟
... شعراي بزرگ کلمات خاصي دارند که شخصيت آنها را ميشناساند، زيرا که معناي خاصي داشتهاند و مجبور بودهاند کلمه براي منظور خود پيدا کنند. در صورتي که براي مطالب عادي، کلمات چه زياد و در دسترس همه هست و همه ميگويند.
شما حافظ را ميتوانيد با يک دسته الفاظ خاص خود او در هر کجا بشناسيد، اما شيخ اجل...
اين است مقام اين دو بزرگوار در فصاحت کلام و در خصوص معني. در نزد شيخ هيچگونه حسي تطور و تبديل نيافته و عشق براي او يک عشق عادي است که براي همهي ولگردها و عياشها و جوانها هست، جز اينکه او آن را آب وتاب دارتر ساخته است. ولي دربارهي شعراي بزرگ اين معني چنين است:
در شعراي بزرگ، عشق و عاشقي تبديل و تطور يافته. احساسات آنها تخمير شده. خميرهاي است که وقتي خام بوده است (چنانکه در جناب شيخ اجل). براي شيخ اجل، معشوق و معشوقه صورت و فکر معين و متداولي دارد، اين است که به هيچگونه ابهام در اشعار او برنميخوريد. او چيزي را در زندگي نباخته و به درد بيدرماني نرسيده است. او راهنمايي است که خوب ذخيره کرده و در صورت نيازمندي دست به ذخيرهي خود مياندازد. آنچه را که ميخواهد برميآورد و به او آن رنگ را ميدهد که همه ميپسندند و براي همهي مردم هست. او در زندگي به درد بيدرماني نميرسد و در عشق او معشوقهي ناپيدا و در عين حال پيدايي يافت نميشود. در اين صورت مسألهي صفا و تصوف هم براي او حرفيست. البته اين مقامي است که آن را بر مقام خود افزوده. تصوف خشک او با خون او و با حس او و با آتش او سروکاري ندارد. چون هريک از اين سه براي او اعتباري ندارند و (آنچه نپايد دوستي را نشايد) ميگويد. بنابراين مقدمه، معشوقهي او (که ايدهآل شعر او بشود) عادي است. با ريخت عادي که اگر در جلو او با چادرش نشسته باشد در نظر او (پيشاني اوست يا آينه در برابر آفتاب) است. نشاني و جاي معين احساسات او مربوط به محوطههاي کثيف شهرهاست. مربوط به داخل حرمهاي بزرگان و ترکان. او عصارهي فکر خود را از همين مکانهاي تيره مي گيرد و در همانجا بذر خود را ميافشاند.
خيال نميکردم شما در خصوص او و حافظ از من بپرسيد و خيال هم نميکنم اکنون به واسطهي علاقهاي که من به حافظ دارم، گمان کنيد حرف زدهام...
صدبار منطق و عقل را در اين قضاوت ببينيد، به جاي ذوق و سليقه و حس. اين آن حرفي است که هست و حتماً روزي آيندهي ادبيات ما به آن ميرسد. احساسات شيخ را چندان شاعرانه فرض نکنيد و ارزشي متوسط بيشتر به آن ندهيد.
باز تکرار ميکنم عشق و احساسات شاعرانه بايد تخمير و تبديل شود. نه چنان که در همهي مردم به طور متداول هست و عادي و عاميانه. در احساسات خاص شاعرانه به عمقي برميخوريم و ابهامي و بيانتهايي که در خود آن احساسات منتهي ميشوند، اما در مردم به عکس." (4)
ادامه دارد ....
پي نوشت ها:
1- دربارهي شعر و شاعري- نيما يوشيج- دفترهاي زمانه- چاپ اول 1368- ص 55
2- دربارهي شعر و شاعري- ص 153
3- دربارهي شعر و شاعري- ص 209
4- دربارهي شعر و شاعري- ص 217 تا 219
بخش اول:
http://pnu-club.com/imported/2011/02/1135.jpg (http://www.tebyan.net/bigimage.aspx?img=http://img.tebyan.net/big/1389/11/254141158647241621801872792231241159909.jpg)
نيما يوشيج در چندجا از "حرفهاي همسايه" نظرش را دربارهي شعر سعدي و حافظ ابراز کرده و در مجموع نظرش دربارهي شعر سعدي منفي و دربارهي شعر حافظ مثبت بوده است.
ابتدا ببينيم که او دربارهي شعر سعدي و حافظ چه نوشته است.
در يادداشتي که با اين جمله شروع شده "شاعر بودن خواستن در توانستن و توانستن در خواستن است"، نيما به توضيح اين موضوع پرداخته که شعر هر شاعري زيبايي خاص خود را دارد، و هنگامي که شعري از شاعري ميخوانيم، نبايد به شاعري ديگري فکر کنيم و شعر آنها را با هم مقايسه کنيم. سپس تجربهي شخصياش را به عنوان مثال بيان کرده است:
"... اگر تغزلات ساده (مملو از عاشقيهاي عادي) سعدي را ميخوانم فکر نميکنم عشق حافظ چهقدر شاعرانه است و او زمينهي چگونه نظامي است که فهميده ميشود ولي به زبان نميآيد." (1)
در يادداشتي دربارهي انواع عشق در شعر کلاسيک فارسي، نيما يوشيج مقولهي عشق در شعر فارسي را به دو بخش "عشق شاعرانه" و "عشق عادي" تقسيم کرده است. او عشق شاعرانه را عشقي دانسته که شاعر را به عرفان ميرساند، عشقي که مبهم است و راه به تاختوتاز دلهايي ميدهد که رنج ميبرند، در همه جا هست و در هيچ کجا نيست، شهوات را بدل به احساسات ميکند و ميتواند به سنگ هم جان بدهد. همچنين عشق عادي يا غير شاعرانه را عشقي دانسته که به کار مغازله با جنس ماده ميخورد. در اين يادداشت، نيما عشق در شعر حافظ و مولوي و نظامي را عشق شاعرانه و عشق در شعر سعدي را عشق عادي دانسته است:
"در بين شعراي ما حافظ و "ملا" عشق شاعرانه دارند. همان عشق و نظر خاصي که همپاي آن است و شاعر را به عرفان ميرساند. همچنين نظامي... در سعدي اين خاصيت بسيار کم است و خيلي بهندرت ميتوانيد در اين راه با او برخورد کنيد. عشق او براي شما گفتهام، عشق عادي است؛ عشقي که همه دارند و به کار مغازله با جنس ماده ميخورد؛ درصورتيکه در شاعر به عشقي که تحول پيدا کرده است، ميرسيم؛ به عشقي که شهوات را بدل به احساسات کرده است و ميتواند به سنگ هم جان بدهد." (2)
او عشق شاعرانه را عشقي دانسته که شهوات را بدل به احساسات مي کند و مي تواند به سنگ هم جان بدهد. هم چنين عشق عادي يا غيرشاعرانه را عشقي دانسته که به کار مغازله با جنس ماده مي خورد.
در يادداشتي ديگر، در نقد قطعه شعري، به شاعرش نوشته که عشقي که در شعرش به کار برده، عشقي تطور نيافته و عادي است، مثل عشق در غزلهاي سعدي:
"عشقي که در آن به کار بردهايد تطور نيافته، عشق عادي است نه شاعرانه، مثل عشق در غزلهاي سعدي است." (3)
در يادداشتي ديگر، نظرش را دربارهي تفاوت بين شعر سعدي و حافظ به تفصيل شرح داده است:
"از تفاوت بين سعدي و حافظ پرسيدي؟ اگر اين مطلب بر شما پوشيده باشد يقين بدانيد، هميشه پوشيده خواهد بود. زيرا اين مطلب را در قسمت عمدهاش با حس شديد خود بايد درک کنيد و مربوط به هيچگونه علم و روش تحقيقي نيست. من در چند کلمه، مقصود خود را ميگنجانم و از راه لفظ و معني، شعر اين دو نفر را با هم تطبيق ميکنم. خيلي آسان است.
علاوه بر اشتباهات لغوي، شيخ اجل هيچگونه تلفيق عبارت خاصي به کار نميبرد. اين مطلب خيلي براي شناختن وزن اشخاص اهميت دارد. مثل اينکه هيچ منظور و معني تازه نداشته است. مطالب اخلاقي او بيانات سهروردي و غزليات او شوخيهاي بارد و عادي است که همه را در قالب تشبيه و فصاحت ريخته، اما حقيقتاً چه چيز است اين فصاحت که جواب به معني عالي نميدهد؟
... شعراي بزرگ کلمات خاصي دارند که شخصيت آنها را ميشناساند، زيرا که معناي خاصي داشتهاند و مجبور بودهاند کلمه براي منظور خود پيدا کنند. در صورتي که براي مطالب عادي، کلمات چه زياد و در دسترس همه هست و همه ميگويند.
شما حافظ را ميتوانيد با يک دسته الفاظ خاص خود او در هر کجا بشناسيد، اما شيخ اجل...
اين است مقام اين دو بزرگوار در فصاحت کلام و در خصوص معني. در نزد شيخ هيچگونه حسي تطور و تبديل نيافته و عشق براي او يک عشق عادي است که براي همهي ولگردها و عياشها و جوانها هست، جز اينکه او آن را آب وتاب دارتر ساخته است. ولي دربارهي شعراي بزرگ اين معني چنين است:
در شعراي بزرگ، عشق و عاشقي تبديل و تطور يافته. احساسات آنها تخمير شده. خميرهاي است که وقتي خام بوده است (چنانکه در جناب شيخ اجل). براي شيخ اجل، معشوق و معشوقه صورت و فکر معين و متداولي دارد، اين است که به هيچگونه ابهام در اشعار او برنميخوريد. او چيزي را در زندگي نباخته و به درد بيدرماني نرسيده است. او راهنمايي است که خوب ذخيره کرده و در صورت نيازمندي دست به ذخيرهي خود مياندازد. آنچه را که ميخواهد برميآورد و به او آن رنگ را ميدهد که همه ميپسندند و براي همهي مردم هست. او در زندگي به درد بيدرماني نميرسد و در عشق او معشوقهي ناپيدا و در عين حال پيدايي يافت نميشود. در اين صورت مسألهي صفا و تصوف هم براي او حرفيست. البته اين مقامي است که آن را بر مقام خود افزوده. تصوف خشک او با خون او و با حس او و با آتش او سروکاري ندارد. چون هريک از اين سه براي او اعتباري ندارند و (آنچه نپايد دوستي را نشايد) ميگويد. بنابراين مقدمه، معشوقهي او (که ايدهآل شعر او بشود) عادي است. با ريخت عادي که اگر در جلو او با چادرش نشسته باشد در نظر او (پيشاني اوست يا آينه در برابر آفتاب) است. نشاني و جاي معين احساسات او مربوط به محوطههاي کثيف شهرهاست. مربوط به داخل حرمهاي بزرگان و ترکان. او عصارهي فکر خود را از همين مکانهاي تيره مي گيرد و در همانجا بذر خود را ميافشاند.
خيال نميکردم شما در خصوص او و حافظ از من بپرسيد و خيال هم نميکنم اکنون به واسطهي علاقهاي که من به حافظ دارم، گمان کنيد حرف زدهام...
صدبار منطق و عقل را در اين قضاوت ببينيد، به جاي ذوق و سليقه و حس. اين آن حرفي است که هست و حتماً روزي آيندهي ادبيات ما به آن ميرسد. احساسات شيخ را چندان شاعرانه فرض نکنيد و ارزشي متوسط بيشتر به آن ندهيد.
باز تکرار ميکنم عشق و احساسات شاعرانه بايد تخمير و تبديل شود. نه چنان که در همهي مردم به طور متداول هست و عادي و عاميانه. در احساسات خاص شاعرانه به عمقي برميخوريم و ابهامي و بيانتهايي که در خود آن احساسات منتهي ميشوند، اما در مردم به عکس." (4)
ادامه دارد ....
پي نوشت ها:
1- دربارهي شعر و شاعري- نيما يوشيج- دفترهاي زمانه- چاپ اول 1368- ص 55
2- دربارهي شعر و شاعري- ص 153
3- دربارهي شعر و شاعري- ص 209
4- دربارهي شعر و شاعري- ص 217 تا 219