PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده می باشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمی کنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : عاقبت چاپلوسي در دربار كريم خان زن



pnugirl
01-31-2011, 12:37 AM
كريم خان زند هر روز صبح علي الطلوع تا شامگاه براي دادخواهي ستمديدگان و رفع
ستم و احقاق حقوق مردم ، در ارك شاهي می نشست و به امور مردم رسيدگي مي كرد .
يك روز مردك حقه باز و چاپلوسي پيش آمد و همين كه چشمش به كريم خان افتاد
شروع به هاي و هاي گريستن كرده و سيلاب اشك از ديدگان فرو ريخت

او طوري گريه مي كرد كه هق و هق هايش اجازه سخن گفتن
به او نمي داد .
شاه كه خود را وكيل الرعايا مي ناميد دستور داد او را به گوشه اي ببرند و
آرام كنند و بعد كه آرام شد به حضور بياورند .

مردك حقه باز را بردند و آرام كردند و در فرصت مناسب ديگري به حضور كريم خان
آوردند .
كريم خان قبل از آنكه رسيدگي به كار او را آغاز كند نوازش و دلجويي فراواني
از وي به عمل آورد و آنگاه ا خواسته اش جويا شد .
آن مرد گفت :
من از مادر كور و نابينا متولد شدم و سالها با وضع اسف باري زندگي كرده و
نعمت بينايي و ديدن اطراف و اكناف خود محروم بودم تا اينكه روزي افتان و
خيزان و كورمال خود را روي زمين كشيدم و به سختي به زيارت آرامگاه پدر شما
رفته و براي كسب سلامتي خود ، متوسل به مرقد مطهر ابوي مرحوم شما شدم .
در آن مزار متبرك آنقدر گريه كردم كه از فرط خستگي ضعف ،‌بيهوش شده ، به خواب
عميقي فرو رفتم !
در عالم خواب و رويا ، مردي جليل القدر و نوراني را ديدم كه سراغ من آمد و
گفت :

ابوالوكيل پدر كريم خان هستم . آنگاه دستي به چشمان من كشيد و گفت برخيز كه
تو را شفا دادم !
از خواب كه بيدار شدم ،‌خود را بينا ديدم و جهان تاريك پيش چشمانم روشن شد !
اين همه گريه و زاري امروز من از باب تشكر و قدر داني و سپاسگذاري از والد
ماجد شما بود !
مردك حقه باز كه بااداي اين جملات و انجام اين صحنه سازي مطمئن بود كريم خان
را خام كرده است ، منتظر دريافت صله و هديه و مرحمتي بودكه مشاهده كرد كريم
خان برافروخته شده ، دنبال د‍ژخيم مي گردد !
موقعي كه دژخيم حاضر گرديد كريم خان دستور داد چشمان مرد حقه باز را از حدقه
بيرون بكشد !

درباريان و بزرگان قوم زنديه به دست و پاي كريم خان افتادند و شفاعت مرد
متملق و چاپلوس را كرده و از وكليل الرعايا خواستند از گناه او در گذرد .

كريم خان كه ذاتا آدم رقيق القلبي بود ، خواهش درباريان و اطرافيان را پذيرفت
ولي دستور داد مرد متملق را به فلك بسته چوب بزنند !
هنگامي كه نوكران شاه مشغول سياست كردن مرد حقه باز بودند كريم خان خطاب به
او گفت :
مردك پدر سوخته ! پدر من تا وقتي زنده بود در گردنه بيد سرخ ، خر دزدي مي
كرد من كه مقام و مسند شاهي رسیدم
عده اي متملق براي خوشايند من و از باب چاپلوسي برايش آرامگاهي ساختند ومقبره
اي برپا كردند و آنجا را عنيان ابوالوكيل ناميدند . اكنون تو چاپلوس دروغگو
آمده اي و پدر خر دزد مرا صاحب كرامت و معجزه معرفي مي كني ؟!
اگر بزرگان مجلس اجازه داده بودند دوباره چشمانت را در مي آوردم تا بروي براي
بار دوم از او چشمان تازه و پر فروغ بگيري !!
مردك سرافكنده و شرمسار به سرعت از پيش او رفت و ناپديد شد



برگرفته از كتاب هزار دستان نوشته اسكندر دلدم