alamatesoall
01-27-2011, 08:37 PM
چه چیزهایی نسل جدید را می ترساند؟
http://pnu-club.com/imported/2011/01/977.jpg (http://www.eshetab.com/?page=60&newscat=3&newsid=1104&sub=detail&cap=%DA%86%D9%87%20%DA%86%DB%8C%D8%B2%D9%87%D8%A7% DB%8C%DB%8C%20%D9%86%D8%B3%D9%84%20%D8%AC%D8%AF%DB %8C%D8%AF%20%D8%B1%D8%A7%20%D9%85%DB%8C%20%D8%AA%D 8%B1%D8%B3%D8%A7%D9%86%D8%AF%D8%9F) و باز هم ترسیدیم!
آیا فیلمهای ترسناک واقعا ما را میترسانند؟ شاید نه! شاید آنها ما را فقط هیجان زده میکنند. بسیاری از ما اگر رخ به رخ با آقا یا خانم «جن» برخورد کنیم، قالب تهی خواهیم کرد اما دیدن همان آقا یا خانم روی پرده تجربه ای هیجان انگیز است. دیدن فیلم ترسناک، مثل ترن سواری در شهر بازی است. امن و هیجان زا. اما آیا هنوز فیلم ترسناکهای 50 سال پیش، آدرنالین خون ما را بالا خواهند برد؟ نه! چون ما به تدریج به همه چیز خو میکنیم. به همین علت است که سینما در گذر زمان چندین و چند بار روشهایش را برای ترساندن مردم عوض کرده است. ما دیگر از دیدن جن گیر (ترسناکترین فیلم تاریخ سینما به روایت مجله پیپل) نمیترسیم اما با دیدن «پدیده غیرطبیعی»، شبها به سختی خوابمان میبرد. خب، این یعنی تغییر. تغییر تاکتیک سینما برای ترساندن ما. این مطلب به بهانه اکران فیلم «پدیده غیرعادی 2» قصد دارد مروری کوتاه بر این تاکتیکها و تغیرر رویهها داشته باشد. میخواهیم گشتی کوتاه در تاریخ سینمای وحشت بزنیم و سر آخر دریابیم که سینماگران چگونه میتوانند در عصر جدید باز هم ما را از «پدیدههای غیرعادی» بترسانند. عصری که در آن واقعیت ترسناک تا حد خطرناکی به ما نزدیک شده است. حدفاصل بین گوشی موبایل تا عنبیه مان.
صامت: عصر معصومیت
فیلمهای ترسناک ابتدایی، حالا آن قدر ساده و حتی خنده دار به نظر میرسند که به زحمت میتوان تصور کرد کسی با دیدن این آثار بترسد. این فیلمها تنها با تکیه بر آثار مکتوب ترسناک قرن نوزدهمی، گریمهای اغراق آمیز، تروکاژهای بسیار ابتدایی (مثل ناپدید شدن کاراکترها از میان پرده عریض نمایش)، استفاده از لوکیشنها و ادوات ترسناک (تابوت، نعش کش، جمجمه و..) گریمهای سنگین و بازیهای شدیدا اغراق شده، تلاش میکردند به صرف تصویر کردن جن و پری تماشاگرانشان را بترسانند. شگفت آنکه کاملا هم موفق بودند. شایع است که فیلم «نوسفراتو، سمفونی وحشت» اثر مورنائو به علت ترس بزرگی که در دل اهالی برلین انداخته بود با حکم شهردار از پردهها پایین کشیده شد. این فیلم با همان تدابیر ابتدایی و حالا خنده آور، ساخته شده بود و تماشاگر را تا سر حد مرگ میترساند.
ناطق ابتدایی: اعجاز کارگردانی
بعد از گذشت چند سال بالاخره مردم به سینما عادت کردند. آنها دیگر به صرف دیدن تصاویر متحرک هیجان زده نمیشدند و پول بلیت نمیدادند. آنها دیگر فهمیده بودند که آنچه بر پرده میبینند واقعیت نیست، بلکه دروغی است حاصل ذوق کارگردان و گروهش. این تماشاگر حالا هوشیارتر، دیگر با آن ترفندهای قدیمی نمیترسید. پس سینما هم برای ترساندن مخاطبانش رنگ عوض کرد. کارگردانان پیشرویی مثل فریتز لانگ، کونگ ویدور و هیچکاک با ابداعات بیشمارشان در کارگردانی بالاخره موفق شدند باز هم تماشاچیها را در سالنهای سینما جان به لب کنند. آنها فهمیده بودند که سبک دکوپاژ یک اثر، باعث تلقین حس مشخصی به مخاطب میشود. لانگ فهمید که اگر دوربینش هیولا را نشان ندهد ترسناک تر است، ویدور به ارزش تقطیع سریع و تدوین تند شونده در ایجاد دلهره پی برد و هیچکاک با حرکات مستقل و رعب آور دوربین، تماشاگرانش را به مرز جیغ کشیدن رساند. در این بین ظهور صدا هم بعد دیگری به ترسناکها داد. افکتهای صوتی ترسناک و همراهی موسیقی دلهره آور امان مخاطب را میبرید و او را در فیلم غرق میکرد. کارگردانها که حالا دیگر به ابزار کاریشان مسلط شده بودند تماشاگرشان را با ملغمه ای از داستانهای رعب آور (که حالا به مدد صدا راحتتر هم بیان میشدند) تکنیکهای فکر شده تصویری و حاشیه صوتی حساب شده به اوج هم ذات پنداری میرساندند و میترساندند. در کاتالوگ تبلیغاتی «ام» اثر فریتز لانگ برای قلب مخاطبانش اظهار دلسوزی شده بود. «کینگ کنگ» ویدور رکورر فروش را شکست و فیلمهای دلهره آور دوران انگلیسی هیچکاک کارگردانش را تبدیل به یک ستاره و برند تبلیغاتی کرد. خب اینها یعنی اینکه فیلمهای ترسناک هنوز هم میترساندند. شاید با شدتی بیش از گذشته.
* هیچکاک در فیلم روانی مخاطبش را وارد یک فضای جعلی میکند. جوری که بیننده فیلم نمیتواند به هیچ چیز و هیچ کس اعتماد کند. این فیلم یکی از موفق ترین آثار ترسناک دهههای 60 و 70 میلادی بود و مقدمه ای برای تولید کارهای ترسناکی مثل جن گیر و طالع نحس.
عصر طلایی: ترس در همین نزدیکی
جنگ دوم جهانی شادی را از جهان گرفت. واقعیت پیرامون از هر فیلم ترسناکی هراسناک تر بود. بمبهای واقعی، ترسی واقعی داشتند و در این شرایط، هیولاهای روی پرده بیشتر خنده آور بودند تا ترسناک. ژانر، دچار فاحشی شد. کمپانیها دیگر برای ساختن فیلم ترسناک پول خرج نمیکردند چراکه مردم حالا نمیترسیدند. اما با گذشت چند سال از جنگ جهانی دوم، جوانههای شکل جدید از فیلمهای ترسناک، سر از مخروبههای جنگ برآورد. 15 سال بعد از جنگ هیچکاک با «روانی»اش ترس را به اصیل ترین شکل ممکن به گیشهها بازگرداند. استاد دلهره این بار اما از روشی متمایز برای ترساندن مخاطب استفاده کرد. او در «روانی» داستان قاتل دیوانه ای را روایت کرد که با ظاهری عادی، زنان عادی شهری عادی را سلاخی میکرد. هیچکاک فهمیده بود که اگر از مخاطبش امنیت را بگیرد او را خواهد ترساند. پس داستان «روانی» را در زمان حال روایت کرد. او با این کار به مخاطبش هشدار میداد که قاتل فیلم در همین زمان و در مکانی شبیه به همین مکان دست به جنایاتی چنین هولناک میزند. او اعتماد را از مخاطبانش میگرفت و در واقعیتی جعلی غرقش میکرد. مخاطب «روانی» با دیدن قربانیانی تا این حد آشنا و هیولایی تا این حد عادی، تا بن دندان به خود میلرزید و میمیاندیشید که نکند قاتل روی صندلی بغلی به انتظار من نشسته باشد. موفقیت این فیلم جرقه ای شد برای فیلمهای بسیار موفق ترسناک در دهههای 60 و 70.
میگویند عصر طلایی این ژانر، با اکران فیلم «شب مردگان زنده» اثر جورج ای رومر، آغاز شده است. این فیلم به همراه «بچه رزماری» اثر بی همتای رومن پولانسکی، در پیروری از فیلم راهگشای «روانی» روشهایی یکسره متفاوت برای ترساندن مخاطب حالا مقاوم تر برگزیدند. گرچه موجوداتی شبیه زامبیها و فرقههای شیطان پرستی در فیلمهای پیش از 1968 هم وجود داشتند اما رومر و پولانسکی این هیولاها را وارد زندگی عادی کاراکترهایشان کردند. زندگیهایی که به شدت به زندگی مخاطبانشان شبیه بود. اگر در گذشته ترس تنها به سراغ آنهایی میآمد که در نقاط ترسناک و دوردست زندگی میکردند، رومر زامبیها را در دل شهری مدرن به جان آدمها انداخت و پولانسکی زنی بسیار عادی را تصویر کرد که در قلب آمریکای آشنا، شیطان را باردار است. این چرخش گستاخانه محتوا، ترسناکترین هیولاها را با زندگی عادی مردم پیوند داد و آنها را از هر زمانی بیشتر ترساند. این فرمول آن قدر قوی بود که به مدت لااقل 15 سال گیشهها را به تسخیر ترسناکها درآورد. «کشتار با اره برقی در تگزاس»، «آروارهها»، «طالع نحس»، «جن گیر» و... مردم را بیش از هر زمانی در تاریخ سینما ترساندند. اما همه آنها مدیون نابغه ای بودند که با «روانی»اش به ما گوشزد کرد، ترس در چند قدمی ماست.
عصر ما: هندی کم و دیگر اهریمنان
در اواسط دهه 90، با ظهور اینترنت، سطح درک مردم از محیط پیرامون جهشی خیره کننده پیدا کرد. حالا مخاطب سینما، تماشاگری بسیار باهوش بود که به سختی گول میخورد. او آن قدر به محیط اطرافش احاطه داشت که دیگر از هیولاهای ساختگی نمیترسید. اما این پایان ماجرا نبود. این بار ترس از جای غریبی جوانه زد. با اکران فیلم «پروژه جادوگر بلر» در اواخر دهه 90، تماشاگران شکل جدید و بدیعی از ترس را تجربه کردند. این فیلم بسیار کم خرج، این بار با ادعای مستند بودن وارد کارزار شد. در تبلیغات فیلم ادعا میشد این فیلم براساس فیلمهای ضبط شده گروهی سه نفره است که برای پیدا کردن جادوگر بلر به جنگلهای سیاتل رفته اند. ترس حالا از هر زمانی واقعی تر بود.مردم فیلمی ویدئویی را میدیدند که حتی کارگردان هم نداشت. «جادوگر بلر» که تنها 20 هزار دلار خرج برداشته بود، 22 میلیون دلار فروخت. مردم از دیدن این فیلم مستند به شدت ترسیدند. هفت ماه بعد از اکران بود که گروه سازنده لب به اعتراف گشود و فرمول جدیدش را لو داد. آنها اعتراف کردند که حتی یک فریم از فیلمشان مستند نیست و آنها آن را کاملا از روی سناریویی از پیش تعیین شده ساخته اند. این اعتراف تبدیل به فرمول ترسناکهای عصر ما شد. فیلمهایی نظیر «پدیده غیرعادی» که انگار از لابه لای فیلمهای خانوادگی ای که با یک هندی کم معمولی ضبط شده اند سربرآورده اند. با دیدن فیلم «پدیده غیرعادی» قطعا به قدرتمندی این فرمول پی خواهید برد. برخی از آنها حتی اسم عواملشان را هم در فیلمها نمیزنند. در تجربههایی رادیکال تر، برخی از آنها حتی در سینما هم نمایش داده نمیشوند و ترجیح میدهند از طریق بلوتوث مخاطبانشان را پیدا کنند. حالا ترس دیگر واقعا به ما نزدیک شده، آن قدر که ما باید با هراس دکمه رکورد دوربین خانگی مان را روشن کنیم. اما چند سال یعد قطعا ما به این روش هم خو خواهیم کرد ولی سوال اینجاست که سینمای ترسناک آینده از چه راهی گلویمان را خواهد فشرد. هیولای آینده شاید تنها پنج سانتی متر با ما فاصله داشته باشد. از حالا باید سینمای سه بعدی را جدی گرفت.
http://pnu-club.com/imported/2011/01/977.jpg (http://www.eshetab.com/?page=60&newscat=3&newsid=1104&sub=detail&cap=%DA%86%D9%87%20%DA%86%DB%8C%D8%B2%D9%87%D8%A7% DB%8C%DB%8C%20%D9%86%D8%B3%D9%84%20%D8%AC%D8%AF%DB %8C%D8%AF%20%D8%B1%D8%A7%20%D9%85%DB%8C%20%D8%AA%D 8%B1%D8%B3%D8%A7%D9%86%D8%AF%D8%9F) و باز هم ترسیدیم!
آیا فیلمهای ترسناک واقعا ما را میترسانند؟ شاید نه! شاید آنها ما را فقط هیجان زده میکنند. بسیاری از ما اگر رخ به رخ با آقا یا خانم «جن» برخورد کنیم، قالب تهی خواهیم کرد اما دیدن همان آقا یا خانم روی پرده تجربه ای هیجان انگیز است. دیدن فیلم ترسناک، مثل ترن سواری در شهر بازی است. امن و هیجان زا. اما آیا هنوز فیلم ترسناکهای 50 سال پیش، آدرنالین خون ما را بالا خواهند برد؟ نه! چون ما به تدریج به همه چیز خو میکنیم. به همین علت است که سینما در گذر زمان چندین و چند بار روشهایش را برای ترساندن مردم عوض کرده است. ما دیگر از دیدن جن گیر (ترسناکترین فیلم تاریخ سینما به روایت مجله پیپل) نمیترسیم اما با دیدن «پدیده غیرطبیعی»، شبها به سختی خوابمان میبرد. خب، این یعنی تغییر. تغییر تاکتیک سینما برای ترساندن ما. این مطلب به بهانه اکران فیلم «پدیده غیرعادی 2» قصد دارد مروری کوتاه بر این تاکتیکها و تغیرر رویهها داشته باشد. میخواهیم گشتی کوتاه در تاریخ سینمای وحشت بزنیم و سر آخر دریابیم که سینماگران چگونه میتوانند در عصر جدید باز هم ما را از «پدیدههای غیرعادی» بترسانند. عصری که در آن واقعیت ترسناک تا حد خطرناکی به ما نزدیک شده است. حدفاصل بین گوشی موبایل تا عنبیه مان.
صامت: عصر معصومیت
فیلمهای ترسناک ابتدایی، حالا آن قدر ساده و حتی خنده دار به نظر میرسند که به زحمت میتوان تصور کرد کسی با دیدن این آثار بترسد. این فیلمها تنها با تکیه بر آثار مکتوب ترسناک قرن نوزدهمی، گریمهای اغراق آمیز، تروکاژهای بسیار ابتدایی (مثل ناپدید شدن کاراکترها از میان پرده عریض نمایش)، استفاده از لوکیشنها و ادوات ترسناک (تابوت، نعش کش، جمجمه و..) گریمهای سنگین و بازیهای شدیدا اغراق شده، تلاش میکردند به صرف تصویر کردن جن و پری تماشاگرانشان را بترسانند. شگفت آنکه کاملا هم موفق بودند. شایع است که فیلم «نوسفراتو، سمفونی وحشت» اثر مورنائو به علت ترس بزرگی که در دل اهالی برلین انداخته بود با حکم شهردار از پردهها پایین کشیده شد. این فیلم با همان تدابیر ابتدایی و حالا خنده آور، ساخته شده بود و تماشاگر را تا سر حد مرگ میترساند.
ناطق ابتدایی: اعجاز کارگردانی
بعد از گذشت چند سال بالاخره مردم به سینما عادت کردند. آنها دیگر به صرف دیدن تصاویر متحرک هیجان زده نمیشدند و پول بلیت نمیدادند. آنها دیگر فهمیده بودند که آنچه بر پرده میبینند واقعیت نیست، بلکه دروغی است حاصل ذوق کارگردان و گروهش. این تماشاگر حالا هوشیارتر، دیگر با آن ترفندهای قدیمی نمیترسید. پس سینما هم برای ترساندن مخاطبانش رنگ عوض کرد. کارگردانان پیشرویی مثل فریتز لانگ، کونگ ویدور و هیچکاک با ابداعات بیشمارشان در کارگردانی بالاخره موفق شدند باز هم تماشاچیها را در سالنهای سینما جان به لب کنند. آنها فهمیده بودند که سبک دکوپاژ یک اثر، باعث تلقین حس مشخصی به مخاطب میشود. لانگ فهمید که اگر دوربینش هیولا را نشان ندهد ترسناک تر است، ویدور به ارزش تقطیع سریع و تدوین تند شونده در ایجاد دلهره پی برد و هیچکاک با حرکات مستقل و رعب آور دوربین، تماشاگرانش را به مرز جیغ کشیدن رساند. در این بین ظهور صدا هم بعد دیگری به ترسناکها داد. افکتهای صوتی ترسناک و همراهی موسیقی دلهره آور امان مخاطب را میبرید و او را در فیلم غرق میکرد. کارگردانها که حالا دیگر به ابزار کاریشان مسلط شده بودند تماشاگرشان را با ملغمه ای از داستانهای رعب آور (که حالا به مدد صدا راحتتر هم بیان میشدند) تکنیکهای فکر شده تصویری و حاشیه صوتی حساب شده به اوج هم ذات پنداری میرساندند و میترساندند. در کاتالوگ تبلیغاتی «ام» اثر فریتز لانگ برای قلب مخاطبانش اظهار دلسوزی شده بود. «کینگ کنگ» ویدور رکورر فروش را شکست و فیلمهای دلهره آور دوران انگلیسی هیچکاک کارگردانش را تبدیل به یک ستاره و برند تبلیغاتی کرد. خب اینها یعنی اینکه فیلمهای ترسناک هنوز هم میترساندند. شاید با شدتی بیش از گذشته.
* هیچکاک در فیلم روانی مخاطبش را وارد یک فضای جعلی میکند. جوری که بیننده فیلم نمیتواند به هیچ چیز و هیچ کس اعتماد کند. این فیلم یکی از موفق ترین آثار ترسناک دهههای 60 و 70 میلادی بود و مقدمه ای برای تولید کارهای ترسناکی مثل جن گیر و طالع نحس.
عصر طلایی: ترس در همین نزدیکی
جنگ دوم جهانی شادی را از جهان گرفت. واقعیت پیرامون از هر فیلم ترسناکی هراسناک تر بود. بمبهای واقعی، ترسی واقعی داشتند و در این شرایط، هیولاهای روی پرده بیشتر خنده آور بودند تا ترسناک. ژانر، دچار فاحشی شد. کمپانیها دیگر برای ساختن فیلم ترسناک پول خرج نمیکردند چراکه مردم حالا نمیترسیدند. اما با گذشت چند سال از جنگ جهانی دوم، جوانههای شکل جدید از فیلمهای ترسناک، سر از مخروبههای جنگ برآورد. 15 سال بعد از جنگ هیچکاک با «روانی»اش ترس را به اصیل ترین شکل ممکن به گیشهها بازگرداند. استاد دلهره این بار اما از روشی متمایز برای ترساندن مخاطب استفاده کرد. او در «روانی» داستان قاتل دیوانه ای را روایت کرد که با ظاهری عادی، زنان عادی شهری عادی را سلاخی میکرد. هیچکاک فهمیده بود که اگر از مخاطبش امنیت را بگیرد او را خواهد ترساند. پس داستان «روانی» را در زمان حال روایت کرد. او با این کار به مخاطبش هشدار میداد که قاتل فیلم در همین زمان و در مکانی شبیه به همین مکان دست به جنایاتی چنین هولناک میزند. او اعتماد را از مخاطبانش میگرفت و در واقعیتی جعلی غرقش میکرد. مخاطب «روانی» با دیدن قربانیانی تا این حد آشنا و هیولایی تا این حد عادی، تا بن دندان به خود میلرزید و میمیاندیشید که نکند قاتل روی صندلی بغلی به انتظار من نشسته باشد. موفقیت این فیلم جرقه ای شد برای فیلمهای بسیار موفق ترسناک در دهههای 60 و 70.
میگویند عصر طلایی این ژانر، با اکران فیلم «شب مردگان زنده» اثر جورج ای رومر، آغاز شده است. این فیلم به همراه «بچه رزماری» اثر بی همتای رومن پولانسکی، در پیروری از فیلم راهگشای «روانی» روشهایی یکسره متفاوت برای ترساندن مخاطب حالا مقاوم تر برگزیدند. گرچه موجوداتی شبیه زامبیها و فرقههای شیطان پرستی در فیلمهای پیش از 1968 هم وجود داشتند اما رومر و پولانسکی این هیولاها را وارد زندگی عادی کاراکترهایشان کردند. زندگیهایی که به شدت به زندگی مخاطبانشان شبیه بود. اگر در گذشته ترس تنها به سراغ آنهایی میآمد که در نقاط ترسناک و دوردست زندگی میکردند، رومر زامبیها را در دل شهری مدرن به جان آدمها انداخت و پولانسکی زنی بسیار عادی را تصویر کرد که در قلب آمریکای آشنا، شیطان را باردار است. این چرخش گستاخانه محتوا، ترسناکترین هیولاها را با زندگی عادی مردم پیوند داد و آنها را از هر زمانی بیشتر ترساند. این فرمول آن قدر قوی بود که به مدت لااقل 15 سال گیشهها را به تسخیر ترسناکها درآورد. «کشتار با اره برقی در تگزاس»، «آروارهها»، «طالع نحس»، «جن گیر» و... مردم را بیش از هر زمانی در تاریخ سینما ترساندند. اما همه آنها مدیون نابغه ای بودند که با «روانی»اش به ما گوشزد کرد، ترس در چند قدمی ماست.
عصر ما: هندی کم و دیگر اهریمنان
در اواسط دهه 90، با ظهور اینترنت، سطح درک مردم از محیط پیرامون جهشی خیره کننده پیدا کرد. حالا مخاطب سینما، تماشاگری بسیار باهوش بود که به سختی گول میخورد. او آن قدر به محیط اطرافش احاطه داشت که دیگر از هیولاهای ساختگی نمیترسید. اما این پایان ماجرا نبود. این بار ترس از جای غریبی جوانه زد. با اکران فیلم «پروژه جادوگر بلر» در اواخر دهه 90، تماشاگران شکل جدید و بدیعی از ترس را تجربه کردند. این فیلم بسیار کم خرج، این بار با ادعای مستند بودن وارد کارزار شد. در تبلیغات فیلم ادعا میشد این فیلم براساس فیلمهای ضبط شده گروهی سه نفره است که برای پیدا کردن جادوگر بلر به جنگلهای سیاتل رفته اند. ترس حالا از هر زمانی واقعی تر بود.مردم فیلمی ویدئویی را میدیدند که حتی کارگردان هم نداشت. «جادوگر بلر» که تنها 20 هزار دلار خرج برداشته بود، 22 میلیون دلار فروخت. مردم از دیدن این فیلم مستند به شدت ترسیدند. هفت ماه بعد از اکران بود که گروه سازنده لب به اعتراف گشود و فرمول جدیدش را لو داد. آنها اعتراف کردند که حتی یک فریم از فیلمشان مستند نیست و آنها آن را کاملا از روی سناریویی از پیش تعیین شده ساخته اند. این اعتراف تبدیل به فرمول ترسناکهای عصر ما شد. فیلمهایی نظیر «پدیده غیرعادی» که انگار از لابه لای فیلمهای خانوادگی ای که با یک هندی کم معمولی ضبط شده اند سربرآورده اند. با دیدن فیلم «پدیده غیرعادی» قطعا به قدرتمندی این فرمول پی خواهید برد. برخی از آنها حتی اسم عواملشان را هم در فیلمها نمیزنند. در تجربههایی رادیکال تر، برخی از آنها حتی در سینما هم نمایش داده نمیشوند و ترجیح میدهند از طریق بلوتوث مخاطبانشان را پیدا کنند. حالا ترس دیگر واقعا به ما نزدیک شده، آن قدر که ما باید با هراس دکمه رکورد دوربین خانگی مان را روشن کنیم. اما چند سال یعد قطعا ما به این روش هم خو خواهیم کرد ولی سوال اینجاست که سینمای ترسناک آینده از چه راهی گلویمان را خواهد فشرد. هیولای آینده شاید تنها پنج سانتی متر با ما فاصله داشته باشد. از حالا باید سینمای سه بعدی را جدی گرفت.