tania
01-23-2011, 06:49 AM
اشاره:
كاوش از چرايي كيف در دو حوزة بررسي زيرساختها و نيز دستاوردها و پيامدها انجام ميگيرد كه از رويكرد نخست به «مباني» (1) و از رويكرد دوم به «اهداف مجازات» ياد ميشود. هر چند مرزبندي اين دو رويكرد و جداسازي دقيق آنها چندان آسان نمينمايد، به گونهاي كه گاه درهم ميآميزد، ولي با اين وجود در نوشتار كنوني تلاش شده است دستاوردها و نمودهاي عيني مجازات، يعني اهداف به جاي پايههاي استوار سازي آن (مباني)، با پررنگي بيشتر دنبال شود. گفتني است اين بررسي در دو نگرش اسلام و مكاتب كيفري حقوق موضوعه انجام گرفته است.
مبحث نخست: اهداف مجازات درآيينة مكاتب كيفري
جز سالهاي آغازين قاعدهمند كردن مجازات، يعني پس از دوران انتقام خصوصي كه بيشترين هدف كيفر را فراهمسازي عدالت مطلق و سزادهي به مجرم تشكيل ميداد، از آن پس اين هدف جاي خود را به هدف پيشگيري از جرم و بازپروري مجرم از مجازات سپرد. (2) براي آگاهي بيشتر از چگونگي ساماندهي به اهداف مجازات، توجه به راهكارهاي برگرفته شدة آن در سه مرحله از انجام جرم سودمند مينمايد:
الف. پيش از رويداد جرم: برخي از مهمترين راهكارهاي پيوسته به اين مرحله تأثيرگذاري بر زمينهها و شرايط انحرافپذيري مجرم و انجام جرم از سوي او، افزايش امنيت اجتماعي، كاركردهاي پيشگيري همسان با سن بزهكار، آموزش آگاهيهاي بايسته اجتماعي، تربيت اخلاقي- اجتماعي اشخاص به منظور در امان ماندن از كجروي، گسترش سركشيهاو پيوندها در هنگام انجام برنامههاي گروهي، مدارس و مانند آن براي ياري رساندن به اعضاي گروه در گرهگشايي از مشكلات رفتاري، آموزش جرايم و مجازاتهاي آنها.
ب. هنگام رويداد جرم: از جمله راهكارهاي اين مرحله عبارتند از: تعيين دقيق وظايف سازمانها و نهادهاي پيوسته به بررسي جرم؛ مانند بخشهاي پيوسته به تعقيب مجرم، گردآوري و نگهداري وسايل و دلايل انجام جرم، طرحريزي شيوههاي درست برخورد با مجرم پس از دستيابي به وي، و رعايت حقوق قرباني جرم و ياريرساني به او فراتر از چهارچوب مراجعة قضايي.
ج. پس از رويداد جرم: برگرفتن شيوههاي درست اجراي مجازات به منظور بازگردندان اهليّت اجتماعي به مجرم.
افزون بر مطالب پيش گفته در بايستگي تعيين اهداف مجازات ميتوان به موارد زير اشاره نمود:
1. برخورد قانوني با بزهكار از آنروست كه او با رفتار خود مرزهاي قانون را درنورديده و قواعد مورد پذيرش جامعه را زير پا گذاشته است. (3) از اينرو. قانونگذار بايد در وضع هرگونه مجازاتي به اندازه اثربخشي آن در از ميان بردن اين ويژگي نابهنجار بزهكار توجه داشته باشد. به ديگر سخن، ارزش كيفر، همچون ساير تصميمگيريهاي پيوسته به مديريت جامعه، در بار شدن اثر بر آن ميباشد. پيداست با وضع مجازاتي بدون ويژگي ياد شده به كاري نامعقول دست زدهايم.
2. با توجه به وجود هدفهايي چند در مقصود قانونگذار، قاضي نيز بايد آنها را به گونهاي اجرا كند كه از هدف مزبور دور نيفتد. (4) بدين سان، بايستگي چارهانديشيهاي لازم در اجراي كيفر نيز تأييد ديگري است بر هدفمندي مجازات. اينك به برخي از اين اهداف از ديدگاه حقوق جزا اشاره مينماييم:
1. تشفّي و انتقام
انتقام يا پوشش دهي به آزردهخاطري قرباني جرم، از ديرباز به عنوان هدف مجازات مورد توجه بود و حقوق جزا از آن بسيار تأثير ميپذيرفت. افكار عمومي نيز با قدرتي هرچه تمامتر آن را در رأس جهتگيريهاي اهداف مجازات جاي ميداد. اين تأثيرپذيري تا آن اندازه بوده كه از زمان پيدايش نخستين سازمان اجتماعي تا سالهاي پاياني قرن هجدم ميلادي، واكنش در برابر جرم به ترتيب در اشكال انتقام خصوصي، مذهبي و سياسي خودنمايي ميكرد. (5) اين در حالي بود كه رويكرد مزبور، نابسامانيهايي چون جنگهاي خونين قبيلهاي و نابرابري كيفر با جرم انجام شده را در پي داشت. شايد مورد توجه بشر قرار گرفتن تشفّي و انتقام به عنوان نخستين هدف مجازات درگذر تاريخ از آن رو بوده است كه اين ويژگي در درون او دستمايهاي طبيعي و ذاتي داشت؛ چنانچه برخي را باور همين ميباشد. براي نمونه، شهيد مطهّري دراينباره ميفرمايد:
حس انتقامجويي و تشفّيطلبي در بشر بسيار قوي و در دورههاي ابتدايي جامعههاي بدوي ظاهراً قويتر بوده است... اين حس هماكنون نيز در بشر وجود دارد؛ نهايت آنكه در جوامع متمدّن، اندكي ضعيفتر يا پنهانتر است. (دليل ذاتي بودن اين حسن آن ميباشد كه) فرد ستمديده به عقيدة روحي دچار ميشود، اگر عقدة او خالي نشود ممكن است به طور آگاهانه يا ناآگاهانه روزي مرتكب جنايت شود. هنگامي كه ستمگر را در برابر او مجازات كنند عقدهاش باز و روانش از كينه و ناراحتي پاك ميشود. (6)
هرچند گذشت از حقوق شخصي خود و يا واگذاركردن آن به خداوند درآموزههاي ديني جايگاهي ويژه دارد و در آيات و روايات بسياري بدان تصريح شده است، (7) ولي بايد توجه داشت كه اين شيوة برخورد با مجرم حق شخصي قرباني جرم ميباشد و قانونگذار، تنها ميتواند او را بر اين كار تشويق نمايد، همچنان كه در آموزههاي ديني نيز اين روش برگزيده شده است، نه اينكه قانونگذار به بهانههايي همچون بيتأثيري اين كيفر خاص در بهسازي و بازپروري مجرم، از به كار بستن آن درباره وي چشمپوشي كند، بيخبر از اينكه برگرفتن چنين رويكردي تنها در حوزه جرايم عمومي كه به حقوق جامعه، پيوسته ميباشد شدني است، نه در قلمرو حقوق شخصي افراد. البته ويژگي ذاتي پيش گفتة انسان كه او را به واكنشي طبيعي در برابر مجرم واميداشت و عطش انتقامجويي او را تنها با آسيبرساني به مجرم فرومينشاند اين خطر را در پي داشت كه بيش از آسيب وارده به خود، به مجرم زيان وارد كند. از اينرو، مكتب كلاسيك حقوق جزا، كه به قانونمند كردن اين واكنش و تناسب ميان جرم و مجازات پرداخت، ميخواست دامنة احتمالاً بيش از اندازة مجاز اين واكنش را مهار نمايد و جامعه را از آسيبهاي احتمالي افسار گسيختگي آن برهاند. گو اينكه اين اندازه چارهانديشي از سوي مكتب كلاسيك منطقي مينمود، ولي برخي از مكاتب كيفري (8) پا را از اين فراتر گذاشتند و تا آنجا پيش رفتند كه با شعار پشتيباني از حقوق جامعه حتي مجازاتهاي مقابله به مثل- مانند قصاص نفس، قصاص عضو، تازيانه و مانند آن- از آماج انتقادهايشان در امان نماند. اين در حالي است كه جامعنگري يك مكتب و نگرش كيفري را آميزهاي از توجه به حقوق جامعه و افراد- هر دو – تشكيل ميدهد، نه يك جانبهنگري. در واقع، خطاي رويكرد انتقام شخصي در مجازات، زيادهروي در توجه به حقوق افراد و ناديدهانگاري حقوق جامعه بود و اشتباه مكاتب فكري نو، عكس آن؛ يعني زيادهروي در توجه به حقوق جامعه و ناديدهانگاري حقوق افراد. به ديگر سخن، هم دفاع از جامعه با به كارگيري شيوههاي تربيتي و ايجاد سازمانهاي فراهمكنندة آن ضروري ميباشد و هم سزادهي و به كيفر رساندن مجرم؛ يعني به كار بستن قوانين جزايي درباره او. شهيد مطهّري در اينباره ميگويد:
قوانين جزايي براي تربيت مجرمين و برقراري نظم در جامعهها ضروري و لازم بوده، هيچ چيز ديگري نميتواند جانشين آن شود. اينكه برخي ميگويند به جاي مجازات، مجرم را بايد تربيت كرد و به جاي زندان بايد دارالتأديب ايجاد نمود مغلطه است؛ تربيت و ايجاد دارالتأديب بيترديد لازم و ضروري بوده؛ تربيت صحيح مسلماً از ميزان جرايم ميكاهد و همچنان كه نابساماني اجتماعي يكي از علل وقوع، جرايم بوده، برقراري نظامات اجتماعي و اقتصادي و فرهنگي صحيح نيز به نوبه خود از جرايم ميكاهد، ولي هيچيك از اينها جاي ديگري را نميگيرد؛ نه تربيت و نظامات عادلانه جانشين كيفر و مجازات ميشود و نه كيفر و مجازات، جانشين تربيت صحيح و نظام اجتماعي سالم. هر اندازه تربيت، درست و نظام اجتماعي، عادلانه و سالم باشد باز افراد ياغي و سركش پيدا ميشوند كه تنها راه جلوگيري از آنها مجازات و كيفر است كه احياناً بايد سخت و شديد باشد. از طريق تقويت ايمان و ايجاد تربيت صحيح و اصلاح جامعه و از بين بردن علل وقوع جرم از ميزان جرايم و جنايات ميتوان تا حدود زيادي كاست و بايد هم از اين راهها استفاده كرد، ولي نميتوان انكار كرد كه مجازات هم در جاي خود لازم بوده و هيچيك از امور ديگر، اثر آن را ندارد. بشر هنوز موفق نشده و شايد هيچوقت موفق نشود كه از طريق اندرزگويي و ارشاد و استفاده از ساير وسايل آموزش وپرورشي بتواند همة مردم را تربيت كند و اميدي هم نيست كه تمدن و زندگي مادي كنوني بتواند وضعي را به وجود بياورد كه هرگز جرمي واقع نشود. تمدن امروز نه تنها جرايم را كم نكرده، بلكه به مراتب، آنها را بيشتر و بزرگتر كرده است. (9)
كوتاه سخن آنكه تشفّي و آرامسازي دل قرباني جرم كه دراثر اقدام مجرم آزار ديده است، از جمله اهداف مجازات به شمار ميآيد، ولي روحيه انتقامجويي برخاسته از اين ويژگي بايد در بستري نظام يافته و قانونمند، مهار گردد تا نابسامانيهاي اجتماعي را در پي نداشته باشد.
2. اجراي عدالت
عدالتجويي، همچون تشفّيطلبي، در رديف ويژگيهاي ذاتي انسان جاي دارد و با سرشت او آميخت است. اهميت آن تا اندازهاي ميباشد كه در روايات معصومان (ع) پابرجايي آسمانها و زمين بدان نسبت داده شده است: «بالعدل قامت السموات و الارض» (10) هرچند بررسي مفهوم عدالت و پرداختن به زواياي گوناگون آن از گنجايش اين نوشتار بيرون است، ولي در اينجا با نگاهي كوتاه به برخي رويكردهاي حقوقدانان دربارة آن- البته با تكيه بر هدف مجازات – بحث را پي ميگيريم.
نخست بايد دانست از نگاه كساني كه اجراي عدالت را هدف كيفر قراردادهاند، مجازات، جزاي عملي ميباشد كه مجرم آن را انجام داده است. به ديگر سخن، جامعه در واكنش به رفتار ناشايستي كه از تبهكار سر زده است، در حق او نيز چنين ميكند. (11) پيشينة اين ديدگاه به مكتب در آغاز قرن نوزدهم در واكنش به وضعيت نابسامان حاكم بر كيفر، يعني دلبخواهي، وحشيانه و نابرابر بودن آن با جرم انجام يافته، در نظر داشتن هدفي معقول از مجازات را در دستور كار خود جاي داد كه برجستهترين ويژگي آن برقراري عدالت يا همساني ميان جرم و كيفر بود. گفتني است در اين رويكرد، جرم و مجرم جدا از ويژگيهاي خصوصي مورد توجه قرار گرفت. با بيان ديدگاههاي بعدي در هدفگذاري مجازات، اين موضوع، يعني شخصي كردن كيفر، روشنتر خواهد شد.
رويكرد عدالتمحور در هدفگذاري مجازات، هر چند بر شخصي كردن كيفر استوار نبود، ولي پايه انديشهاي را بنيان نهاد كه بعدها به نام «فردي كردن مجازات» در حقوق جزا پذيرفته شد و دگرگونيهاي گستردهاي را در قوانين جزايي پديد آورد. (12) توجه به مسئوليت اخلاقي مجرمان و تعيين كيفر با تكيه بر آن، اصل اساسي اين ديدگاه را تشكيل ميدهد. مفهوم مسئوليت اخلاقي مجرم يا عدالت مطلقه آن است كه مجازات، راهكاري براي جزمزدايي نميباشد تا گفته شود: چنانچه ترسي در مردم پديد نميآيد يا براي جامعهاي فايدهاي بار نميشود، از به كاربستن آن خودداري گردد؛ بلكه امري است كه بايستگي آن از اخلاق و عدالت سرچشمه ميگيرد و درد و رنجي ميباشد كه مجرم به دليل آشفتگي نظام اخلاقي جامعه بايد آن را بر دوش كشد. (13) چنين برخوردي با مجرم از آنروست كه هر كس، به دليل داشتن مسئوليت اخلاقي بايد بازتاب رفتار خود را ببيند و اگر پاي هر شخص ديگر جز او را به ميان بكشيم، در اين صورت، همه را شركاي جرم به حساب آوردهايم. اين كار نيز به نوبة خود يعني شكستن حريم عدالت و زير پا گذاشتن اصل مسئوليت اخلاقي. كوتاه سخن آنكه انتظار از جامعه آن ميباشد كه بزهكاران عادلانه به سزاي اعمال خود برسند و هيچ جرمي بدون مجازات نماند؛ (14) وانگهي، كمال دادگستري، در توزيع كيفرهاي قانوني همسنگ با خطاي بزهكار است. (15)
با گذر از بيان ديدگاه ياد شده، در ارزيابي آن ميتوان گفت: با چشمپوشي از مفهوم دقيق عدالت كه بررسيهاي گستردهاي را ميطلبد، در برابر آن، اين پرسش روي ميكند كه آيا تنها برابري ميان جرم و مجازات، عدالت كيفري را محقق ميسازد و در اينباره به عناصر ديگري نيازمند نميباشيم؟ براي پاسخ به اين پرسش، پرداختن به مفهوم «عدل» هر چند كوتاه گريزناپذير است اگر عدل را به تفاوت نگذاردن ميان افراد و ناديدهانگاري ويژگيها و موقعيتهاي خاص آنان تعريف كنيم، چنين رويكردي ظلم را نتيجه خواهد داد. عدل يعني: دادن استحقاقها و رساندن هر صاحب حقي به حق خود. اين مفهوم از عدل بر دو پايه استوار ميباشد: حقوق و اولويتهاي افراد از يك سو و انديشة پيوستگي ميان نيكبختي جامعه و رعايت اين حقوق و اولويتها از سوي ديگر. باور به پيوستگي مزبور نيز بر انديشة حسن و قبح، استوار است. (16) برپايه چنين رويكردي از عدالت، كيفري عادلانه خواهد بود كه افزون بر لاية آشكار جرم يعني عمل انجام شده، ساير عوامل تأثيرگذار بر رخداد بزه و همة زمينههاي دروني و بروني وقوع آن را مورد توجه قرار دهد؛ چرا كه تنها در اين صورت است كه مجازاتي در خور استحقاق مجرم به كار بسته خواهد شد. با درنگ در مكتب عدالت مطلقه، چنين به نظر ميآيد كه اين رويكرد شيوه ياد شده در عدالت را برنگزيده و تنها به سراغ سطح نمايان عمل ارتكابي رفته است. برگرفتن چنين روشي نيز يعني يك جانبهنگري در برخورد با عدالت؛ روشي كه منطبق علمي آن را برنميتابد و نبايد در رديف اصول فكري يك مكتب كيفري جاي گيرد.
3. بهسازي، درمان و بازپروري مجرم
انديشة اصلاح مجرم در هدفگذاري كيفر، از نوآوريهاي عصر كنوني به شمار نميرود و بلكه رگههاي آن را در اصول حقوق جزاي قرون وسطا و حتي پيشتر از آن نيز ميتوان يافت؛ براي نمونه، از سقراط در اينباره نقل شده است:
ما به هيچ روي نبايد عليه مجرمين خشمناك شويم، بلكه بايد به آنها بياموزيم كه چگونه ميتوانند ديگر مرتكب جرم نشوند؛ زيرا جرم، نتيجة ناداني است و همة مردم سعادت فراگيري معلومات را نداشتهاند. (17)
افلاطون نيز در اينباره گفته است:
قانونگذاران، مجرمين را بيماراني ميدانند كه بايد معالجه شوند؛ اگر كسي جرمي انجام دهد قانون به او ترك آن را ياد خواهد داد. (18)
نئوكلاسيكها نيز با الهام از چنين پيشينهاي و نيز انديشههاي اشخاصي همچون مبييون و جان هوارد، هدف اصلاح و تربيت را در مجازات مطرح كردند.(19)
جدا از زيادهروي يا كندرويهايي كه درحقوق جزا زير عنوان «اصلاح جرم» روي داده و به بهانه آن حقوقي از افراد پايمال گرديده است و متخلّفان بسياري از چنگال اجراي عدالت در امان توصيف شدهاند، در چشماندازي كلي بايد گفت هدف ياد شده از اهداف معقول و پسنديده به شمار ميرود. و چه نيكوست كه با باريكانديشي در زواياي گوناگون آن، ساختاري فراگير برايش، پي افكنده شود.
در چند و چون اين ديدگاه و ارزيابي آن نكاتي قابل ذكر است:
1. با روي آوردن به مفهوم اصلاح، يعني بهسازي مجرم و جلوگيري از كجروي و فرو افتادن دوبارة وي در گرداب تبهكاري، مجازات در اين رويكرد بسان كلاس درسي مينمايد كه در آن، مجرم آموزشهاي بايسته را در راستاي زندگي آشتيگونه و هماهنگ با جامعه فرا ميگيرد. همچنين دارويي است كه نارساييهاي جسمي و روحي او را درمان نمايد. (20) به ديگر سخن، اصلاح، بهسازي تمايلات ويرانگرانه در نهاد كساني ميباشد كه با رفتار خود موجبات از ميان بردن حقوق و آزاديهاي انسانها را فراهم آوردهاند. در گذشتة نه چندان دور، اين اقدام بدون در نظر گرفتن تواناييهاي شخصي و استعدادهاي رواني و جسماني بزهكاران، آن هم در قالب روشهاي سخت و گاهي جانكاه انجام ميگرفت، ولي اينك با فردي كردن مجازاتها كوشش ميشود با به كارگيري شيوههاي تربيتي متناسب با ويژگيهاي هر يك از بزهكاران، بار ديگر پيوند آنان با جامعه برقرار شود. (21) اين رويكرد، در راستاي فردي كردن كيفر و بررسي مجرم با راهنمايي اصول اخلاقي، پيشنهاد ميكند كه در كنار مقرّرات برون ذاتي قانون، ويژگيهاي درون ذاتي بزهكار نيز مورد توجه قرار گيرد. از اينرو، افزون بر پيشينه كيفري مجرم، بايد وضعيت بيولوژيكي، رواني و اجتماعي او به وسيلة آزمايشهاي علمي شناخته شود و سرانجام، اوضاع و احوال خارجي رخداد جرم نيز مورد توجه قرار گيرد گفتني است به منظور پاسداشت حقوق و آزاديهاي فردي، آزمايشهاي علمي ياد شده بايد زماني انجام گيرند كه رفتار جرم شناخته شده از سوي قانون به وسيلة مجرم انجام شده باشد. سفارش «جنبش دفاع اجتماعي» در جداسازي مراحل احراز مجرميت (22) و صدور حكم (23) گامي در همين راستاست. (24) گفتني است به منظور آگاه نشدن مجرم از نتايج آزمايشهاي رواني خود و دور ماندن از شوكهاي اجتماعي آن و نيز امكان شركت بازپرس در هر دو مرحلة دادرسي و صدور رأي، در اين رويكرد، مراحل تحقيقات مقدماتي و محاكمه به هم پيوسته است. (25) خلاصه آنكه نگرش اصلاح و تربيت مجرم، بر انديشة دفاع اجتماعي از راه انطباقپذيري دوباره و بازسازي اجتماعي او استوار ميباشد. (26)
2. افزون بر فردي كردن مجازات، ترديد فزاينده در به كار بستن كيفر حبس و بهرهگيري از جايگزينهايي مانند انجام كارهاي عامالمنفعه، جريمه و محروميت از حقوق اجتماعي، از جمله راهكارهايي ميباشند كه اين ديدگاه، براي دستيابي به هدف اصلاح و تربيت بدانها روي آورده است. درباره مجازات زندان، برخي عقيده دارند كه اين مركز، افزون بر برآموزيها و حتي در ارزيابي وضعيت رواني مجرم، جاي مناسبي نيست. دكتر دادبان در اينباره ميگويد:
امروزه بزرگترين متخصصين حقوق جزا، به ويژه در آمريكا، اعلام ميكنند كه زندان جديد شكست خورده و شكست نيز خواهد خورد؛ زيرا زندان راه حل مسئلة جرم و اصلاح مجرم نيست، حتي اگر از زندان، آن هم در كوتاهمدت به عنوان يك مركز مشاهده و به منظور تعيين نيازهاي زنداني و تشخيص درد و درمان او استفاده شود. از آنجا كه زندان، انسان را پژمرده ميكند، به نظر ميرسد كه انتخاب زندان به عنوان مركز آزمايش مجرمين صحيح نيست؛ زيرا منظور از مشاهدات و آزمايشهاي علمي محكومين، شناخت شخصيت صحيح و اصلاح آنهاست و اگر محكوم را از محيط خانوادگي و اجتماعي خود دور و بازداشت كنيم موجب بينظميهاي دماغي و پنهان شدن شخصيت واقعي او خواهد شد؛ چرا كه با تغيير نوع زندگي مجرم از حالت آزاد به وضعيت توقيف، ناهماهنگي اجتماعي او تشديد خواهد شد. (27)
گفتني است مخالفت با كيفر حبس و نفي و انكار آن تنها به ديدگاه جنبش دفاع اجتماعي پيوسته نميباشد، بلكه پس از جايگزيني آن در مورد كيفرهاي بدني، ابتدا پوزيتويستها با نفي مسئوليت اخلاقي مجرمان، آن را شوم تلقّي و رد كردند. دربارة جايگاه كيفر زندان به ويژه بررسي و ارزيابي آن در آموزههاي ديني مطالب بسياري طرح شدني ميباشد كه پرداختن به آنها سخن را به درازا ميكشاند. كوتاه سخن آنكه اين كيفر در اسلام به دو گونهي حدي و تعزيري وجود دارد كه به كار بسته شدن آن دربارهي دستوردهنده به قتل و زن مرتد فطري نمونههايي از گروه نخست ميباشد. گفتني است اعمال اين دست از مجازاتهاي زندان، اجباري ميباشد، ولي قاضي گونة دوم مجازات حبس را ميتواند تحفيف دهد يا آن را به كيفر ديگري تبديل نمايد. دليل اجباري بودن زندانهاي حدّي نيز پيوستگي آن با نظم عمومي و هنجارهاي اخلاقي- اجتماعي ميباشد، حتي اگر تربيت مجرم را به دنبال نداشته باشد، هرچند در همين موارد نيز رگههايي از تربيت و آگاهانيدن افراد جامعه به ناشايستي رفتار مجرمانه وجود دارد.
3. از جمله دانشمندان حقوق جزا كه در تبيين هدف مجازات، سمت و سوي اصلاح و تربيت مجرمان را برگزيدهاند، گراماتيكا و مارك آنسل ميباشند، البته با اندك تفاوت در ديدگاهها. در نگرش گاماتيكا در دنبال كردن هدف ياد شده از مجازات، نشانههاي زير ديده ميشود: نياز به قوانين نسبي و انعطافپذير، محدوديتهاي دولت در برقراري نظام حقوقي، ضرورت جايگزيني حقوق اجتماعي از حقوق كيفري و مفاهيمي همچون سازگاري فرد با جامعه و بهبودي او از واژههايي نظير بزه، بزهكار و كيفر. وي همچنين تصريح ميكند كه هدف غايي حقوق جزا با تحميل مجازات، دست يافتني نميباشد، بلكه خواري و خفّت برخاسته از كيفر، مجرم را در سراشيبي سقوط جاي ميدهد.
مارك آنسل كه در سنجش با گراماتيكا داراي رويكردي معتدل در حذف مجازات ميباشد، براي باور بود كه با وجود بايستگي جهتگيري سياست جنايي در راستاي حمايت از افراد و بالابردن شخصيت اجتماعي آنان، بايد توجه داشت كه بزهكار تا چه اندازه ظرفيتهاي لازم را براي چنين برخوردي دارا ميباشد؛ زيرا تنها در اين صورت ميتوان ميان حقوق دولت و اشخاص، تعادل پديد آورد. (28) از ديدگاه وي، كيفر درباره مجرمان تنها در صورتي رواست كه همة كوششها، در دستيابي به اهداف تربيتي، به شكست انجاميده باشد. در صورت تصميم بر به كارگيري كيفر، اجراي آن نيز بايد با چارهانديشيهايي مانند توجه به شرافت انساني و حيثبت و آبروي اشخاص باشد و راه بازگشت او به جامعه را هموار سازد، نه اينكه خود به عاملي جرمزا تبديل گردد. كوتاه سخن آنكه مارك آنسل بر خلاف گراماتيكا، مجازات را بكلي نفي نميكرد، بلكه آن را دربارة برخي بزهكاران، مناسبترين راه اصلاح ميدانست، البته دربارة همين افراد به كارگيري تدابير قضايي را لازم ميدانست، آن هم با توجه به شخصيت واقعي او، نه بر پايه مقتضيات عيني جرم.
كاوش از چرايي كيف در دو حوزة بررسي زيرساختها و نيز دستاوردها و پيامدها انجام ميگيرد كه از رويكرد نخست به «مباني» (1) و از رويكرد دوم به «اهداف مجازات» ياد ميشود. هر چند مرزبندي اين دو رويكرد و جداسازي دقيق آنها چندان آسان نمينمايد، به گونهاي كه گاه درهم ميآميزد، ولي با اين وجود در نوشتار كنوني تلاش شده است دستاوردها و نمودهاي عيني مجازات، يعني اهداف به جاي پايههاي استوار سازي آن (مباني)، با پررنگي بيشتر دنبال شود. گفتني است اين بررسي در دو نگرش اسلام و مكاتب كيفري حقوق موضوعه انجام گرفته است.
مبحث نخست: اهداف مجازات درآيينة مكاتب كيفري
جز سالهاي آغازين قاعدهمند كردن مجازات، يعني پس از دوران انتقام خصوصي كه بيشترين هدف كيفر را فراهمسازي عدالت مطلق و سزادهي به مجرم تشكيل ميداد، از آن پس اين هدف جاي خود را به هدف پيشگيري از جرم و بازپروري مجرم از مجازات سپرد. (2) براي آگاهي بيشتر از چگونگي ساماندهي به اهداف مجازات، توجه به راهكارهاي برگرفته شدة آن در سه مرحله از انجام جرم سودمند مينمايد:
الف. پيش از رويداد جرم: برخي از مهمترين راهكارهاي پيوسته به اين مرحله تأثيرگذاري بر زمينهها و شرايط انحرافپذيري مجرم و انجام جرم از سوي او، افزايش امنيت اجتماعي، كاركردهاي پيشگيري همسان با سن بزهكار، آموزش آگاهيهاي بايسته اجتماعي، تربيت اخلاقي- اجتماعي اشخاص به منظور در امان ماندن از كجروي، گسترش سركشيهاو پيوندها در هنگام انجام برنامههاي گروهي، مدارس و مانند آن براي ياري رساندن به اعضاي گروه در گرهگشايي از مشكلات رفتاري، آموزش جرايم و مجازاتهاي آنها.
ب. هنگام رويداد جرم: از جمله راهكارهاي اين مرحله عبارتند از: تعيين دقيق وظايف سازمانها و نهادهاي پيوسته به بررسي جرم؛ مانند بخشهاي پيوسته به تعقيب مجرم، گردآوري و نگهداري وسايل و دلايل انجام جرم، طرحريزي شيوههاي درست برخورد با مجرم پس از دستيابي به وي، و رعايت حقوق قرباني جرم و ياريرساني به او فراتر از چهارچوب مراجعة قضايي.
ج. پس از رويداد جرم: برگرفتن شيوههاي درست اجراي مجازات به منظور بازگردندان اهليّت اجتماعي به مجرم.
افزون بر مطالب پيش گفته در بايستگي تعيين اهداف مجازات ميتوان به موارد زير اشاره نمود:
1. برخورد قانوني با بزهكار از آنروست كه او با رفتار خود مرزهاي قانون را درنورديده و قواعد مورد پذيرش جامعه را زير پا گذاشته است. (3) از اينرو. قانونگذار بايد در وضع هرگونه مجازاتي به اندازه اثربخشي آن در از ميان بردن اين ويژگي نابهنجار بزهكار توجه داشته باشد. به ديگر سخن، ارزش كيفر، همچون ساير تصميمگيريهاي پيوسته به مديريت جامعه، در بار شدن اثر بر آن ميباشد. پيداست با وضع مجازاتي بدون ويژگي ياد شده به كاري نامعقول دست زدهايم.
2. با توجه به وجود هدفهايي چند در مقصود قانونگذار، قاضي نيز بايد آنها را به گونهاي اجرا كند كه از هدف مزبور دور نيفتد. (4) بدين سان، بايستگي چارهانديشيهاي لازم در اجراي كيفر نيز تأييد ديگري است بر هدفمندي مجازات. اينك به برخي از اين اهداف از ديدگاه حقوق جزا اشاره مينماييم:
1. تشفّي و انتقام
انتقام يا پوشش دهي به آزردهخاطري قرباني جرم، از ديرباز به عنوان هدف مجازات مورد توجه بود و حقوق جزا از آن بسيار تأثير ميپذيرفت. افكار عمومي نيز با قدرتي هرچه تمامتر آن را در رأس جهتگيريهاي اهداف مجازات جاي ميداد. اين تأثيرپذيري تا آن اندازه بوده كه از زمان پيدايش نخستين سازمان اجتماعي تا سالهاي پاياني قرن هجدم ميلادي، واكنش در برابر جرم به ترتيب در اشكال انتقام خصوصي، مذهبي و سياسي خودنمايي ميكرد. (5) اين در حالي بود كه رويكرد مزبور، نابسامانيهايي چون جنگهاي خونين قبيلهاي و نابرابري كيفر با جرم انجام شده را در پي داشت. شايد مورد توجه بشر قرار گرفتن تشفّي و انتقام به عنوان نخستين هدف مجازات درگذر تاريخ از آن رو بوده است كه اين ويژگي در درون او دستمايهاي طبيعي و ذاتي داشت؛ چنانچه برخي را باور همين ميباشد. براي نمونه، شهيد مطهّري دراينباره ميفرمايد:
حس انتقامجويي و تشفّيطلبي در بشر بسيار قوي و در دورههاي ابتدايي جامعههاي بدوي ظاهراً قويتر بوده است... اين حس هماكنون نيز در بشر وجود دارد؛ نهايت آنكه در جوامع متمدّن، اندكي ضعيفتر يا پنهانتر است. (دليل ذاتي بودن اين حسن آن ميباشد كه) فرد ستمديده به عقيدة روحي دچار ميشود، اگر عقدة او خالي نشود ممكن است به طور آگاهانه يا ناآگاهانه روزي مرتكب جنايت شود. هنگامي كه ستمگر را در برابر او مجازات كنند عقدهاش باز و روانش از كينه و ناراحتي پاك ميشود. (6)
هرچند گذشت از حقوق شخصي خود و يا واگذاركردن آن به خداوند درآموزههاي ديني جايگاهي ويژه دارد و در آيات و روايات بسياري بدان تصريح شده است، (7) ولي بايد توجه داشت كه اين شيوة برخورد با مجرم حق شخصي قرباني جرم ميباشد و قانونگذار، تنها ميتواند او را بر اين كار تشويق نمايد، همچنان كه در آموزههاي ديني نيز اين روش برگزيده شده است، نه اينكه قانونگذار به بهانههايي همچون بيتأثيري اين كيفر خاص در بهسازي و بازپروري مجرم، از به كار بستن آن درباره وي چشمپوشي كند، بيخبر از اينكه برگرفتن چنين رويكردي تنها در حوزه جرايم عمومي كه به حقوق جامعه، پيوسته ميباشد شدني است، نه در قلمرو حقوق شخصي افراد. البته ويژگي ذاتي پيش گفتة انسان كه او را به واكنشي طبيعي در برابر مجرم واميداشت و عطش انتقامجويي او را تنها با آسيبرساني به مجرم فرومينشاند اين خطر را در پي داشت كه بيش از آسيب وارده به خود، به مجرم زيان وارد كند. از اينرو، مكتب كلاسيك حقوق جزا، كه به قانونمند كردن اين واكنش و تناسب ميان جرم و مجازات پرداخت، ميخواست دامنة احتمالاً بيش از اندازة مجاز اين واكنش را مهار نمايد و جامعه را از آسيبهاي احتمالي افسار گسيختگي آن برهاند. گو اينكه اين اندازه چارهانديشي از سوي مكتب كلاسيك منطقي مينمود، ولي برخي از مكاتب كيفري (8) پا را از اين فراتر گذاشتند و تا آنجا پيش رفتند كه با شعار پشتيباني از حقوق جامعه حتي مجازاتهاي مقابله به مثل- مانند قصاص نفس، قصاص عضو، تازيانه و مانند آن- از آماج انتقادهايشان در امان نماند. اين در حالي است كه جامعنگري يك مكتب و نگرش كيفري را آميزهاي از توجه به حقوق جامعه و افراد- هر دو – تشكيل ميدهد، نه يك جانبهنگري. در واقع، خطاي رويكرد انتقام شخصي در مجازات، زيادهروي در توجه به حقوق افراد و ناديدهانگاري حقوق جامعه بود و اشتباه مكاتب فكري نو، عكس آن؛ يعني زيادهروي در توجه به حقوق جامعه و ناديدهانگاري حقوق افراد. به ديگر سخن، هم دفاع از جامعه با به كارگيري شيوههاي تربيتي و ايجاد سازمانهاي فراهمكنندة آن ضروري ميباشد و هم سزادهي و به كيفر رساندن مجرم؛ يعني به كار بستن قوانين جزايي درباره او. شهيد مطهّري در اينباره ميگويد:
قوانين جزايي براي تربيت مجرمين و برقراري نظم در جامعهها ضروري و لازم بوده، هيچ چيز ديگري نميتواند جانشين آن شود. اينكه برخي ميگويند به جاي مجازات، مجرم را بايد تربيت كرد و به جاي زندان بايد دارالتأديب ايجاد نمود مغلطه است؛ تربيت و ايجاد دارالتأديب بيترديد لازم و ضروري بوده؛ تربيت صحيح مسلماً از ميزان جرايم ميكاهد و همچنان كه نابساماني اجتماعي يكي از علل وقوع، جرايم بوده، برقراري نظامات اجتماعي و اقتصادي و فرهنگي صحيح نيز به نوبه خود از جرايم ميكاهد، ولي هيچيك از اينها جاي ديگري را نميگيرد؛ نه تربيت و نظامات عادلانه جانشين كيفر و مجازات ميشود و نه كيفر و مجازات، جانشين تربيت صحيح و نظام اجتماعي سالم. هر اندازه تربيت، درست و نظام اجتماعي، عادلانه و سالم باشد باز افراد ياغي و سركش پيدا ميشوند كه تنها راه جلوگيري از آنها مجازات و كيفر است كه احياناً بايد سخت و شديد باشد. از طريق تقويت ايمان و ايجاد تربيت صحيح و اصلاح جامعه و از بين بردن علل وقوع جرم از ميزان جرايم و جنايات ميتوان تا حدود زيادي كاست و بايد هم از اين راهها استفاده كرد، ولي نميتوان انكار كرد كه مجازات هم در جاي خود لازم بوده و هيچيك از امور ديگر، اثر آن را ندارد. بشر هنوز موفق نشده و شايد هيچوقت موفق نشود كه از طريق اندرزگويي و ارشاد و استفاده از ساير وسايل آموزش وپرورشي بتواند همة مردم را تربيت كند و اميدي هم نيست كه تمدن و زندگي مادي كنوني بتواند وضعي را به وجود بياورد كه هرگز جرمي واقع نشود. تمدن امروز نه تنها جرايم را كم نكرده، بلكه به مراتب، آنها را بيشتر و بزرگتر كرده است. (9)
كوتاه سخن آنكه تشفّي و آرامسازي دل قرباني جرم كه دراثر اقدام مجرم آزار ديده است، از جمله اهداف مجازات به شمار ميآيد، ولي روحيه انتقامجويي برخاسته از اين ويژگي بايد در بستري نظام يافته و قانونمند، مهار گردد تا نابسامانيهاي اجتماعي را در پي نداشته باشد.
2. اجراي عدالت
عدالتجويي، همچون تشفّيطلبي، در رديف ويژگيهاي ذاتي انسان جاي دارد و با سرشت او آميخت است. اهميت آن تا اندازهاي ميباشد كه در روايات معصومان (ع) پابرجايي آسمانها و زمين بدان نسبت داده شده است: «بالعدل قامت السموات و الارض» (10) هرچند بررسي مفهوم عدالت و پرداختن به زواياي گوناگون آن از گنجايش اين نوشتار بيرون است، ولي در اينجا با نگاهي كوتاه به برخي رويكردهاي حقوقدانان دربارة آن- البته با تكيه بر هدف مجازات – بحث را پي ميگيريم.
نخست بايد دانست از نگاه كساني كه اجراي عدالت را هدف كيفر قراردادهاند، مجازات، جزاي عملي ميباشد كه مجرم آن را انجام داده است. به ديگر سخن، جامعه در واكنش به رفتار ناشايستي كه از تبهكار سر زده است، در حق او نيز چنين ميكند. (11) پيشينة اين ديدگاه به مكتب در آغاز قرن نوزدهم در واكنش به وضعيت نابسامان حاكم بر كيفر، يعني دلبخواهي، وحشيانه و نابرابر بودن آن با جرم انجام يافته، در نظر داشتن هدفي معقول از مجازات را در دستور كار خود جاي داد كه برجستهترين ويژگي آن برقراري عدالت يا همساني ميان جرم و كيفر بود. گفتني است در اين رويكرد، جرم و مجرم جدا از ويژگيهاي خصوصي مورد توجه قرار گرفت. با بيان ديدگاههاي بعدي در هدفگذاري مجازات، اين موضوع، يعني شخصي كردن كيفر، روشنتر خواهد شد.
رويكرد عدالتمحور در هدفگذاري مجازات، هر چند بر شخصي كردن كيفر استوار نبود، ولي پايه انديشهاي را بنيان نهاد كه بعدها به نام «فردي كردن مجازات» در حقوق جزا پذيرفته شد و دگرگونيهاي گستردهاي را در قوانين جزايي پديد آورد. (12) توجه به مسئوليت اخلاقي مجرمان و تعيين كيفر با تكيه بر آن، اصل اساسي اين ديدگاه را تشكيل ميدهد. مفهوم مسئوليت اخلاقي مجرم يا عدالت مطلقه آن است كه مجازات، راهكاري براي جزمزدايي نميباشد تا گفته شود: چنانچه ترسي در مردم پديد نميآيد يا براي جامعهاي فايدهاي بار نميشود، از به كاربستن آن خودداري گردد؛ بلكه امري است كه بايستگي آن از اخلاق و عدالت سرچشمه ميگيرد و درد و رنجي ميباشد كه مجرم به دليل آشفتگي نظام اخلاقي جامعه بايد آن را بر دوش كشد. (13) چنين برخوردي با مجرم از آنروست كه هر كس، به دليل داشتن مسئوليت اخلاقي بايد بازتاب رفتار خود را ببيند و اگر پاي هر شخص ديگر جز او را به ميان بكشيم، در اين صورت، همه را شركاي جرم به حساب آوردهايم. اين كار نيز به نوبة خود يعني شكستن حريم عدالت و زير پا گذاشتن اصل مسئوليت اخلاقي. كوتاه سخن آنكه انتظار از جامعه آن ميباشد كه بزهكاران عادلانه به سزاي اعمال خود برسند و هيچ جرمي بدون مجازات نماند؛ (14) وانگهي، كمال دادگستري، در توزيع كيفرهاي قانوني همسنگ با خطاي بزهكار است. (15)
با گذر از بيان ديدگاه ياد شده، در ارزيابي آن ميتوان گفت: با چشمپوشي از مفهوم دقيق عدالت كه بررسيهاي گستردهاي را ميطلبد، در برابر آن، اين پرسش روي ميكند كه آيا تنها برابري ميان جرم و مجازات، عدالت كيفري را محقق ميسازد و در اينباره به عناصر ديگري نيازمند نميباشيم؟ براي پاسخ به اين پرسش، پرداختن به مفهوم «عدل» هر چند كوتاه گريزناپذير است اگر عدل را به تفاوت نگذاردن ميان افراد و ناديدهانگاري ويژگيها و موقعيتهاي خاص آنان تعريف كنيم، چنين رويكردي ظلم را نتيجه خواهد داد. عدل يعني: دادن استحقاقها و رساندن هر صاحب حقي به حق خود. اين مفهوم از عدل بر دو پايه استوار ميباشد: حقوق و اولويتهاي افراد از يك سو و انديشة پيوستگي ميان نيكبختي جامعه و رعايت اين حقوق و اولويتها از سوي ديگر. باور به پيوستگي مزبور نيز بر انديشة حسن و قبح، استوار است. (16) برپايه چنين رويكردي از عدالت، كيفري عادلانه خواهد بود كه افزون بر لاية آشكار جرم يعني عمل انجام شده، ساير عوامل تأثيرگذار بر رخداد بزه و همة زمينههاي دروني و بروني وقوع آن را مورد توجه قرار دهد؛ چرا كه تنها در اين صورت است كه مجازاتي در خور استحقاق مجرم به كار بسته خواهد شد. با درنگ در مكتب عدالت مطلقه، چنين به نظر ميآيد كه اين رويكرد شيوه ياد شده در عدالت را برنگزيده و تنها به سراغ سطح نمايان عمل ارتكابي رفته است. برگرفتن چنين روشي نيز يعني يك جانبهنگري در برخورد با عدالت؛ روشي كه منطبق علمي آن را برنميتابد و نبايد در رديف اصول فكري يك مكتب كيفري جاي گيرد.
3. بهسازي، درمان و بازپروري مجرم
انديشة اصلاح مجرم در هدفگذاري كيفر، از نوآوريهاي عصر كنوني به شمار نميرود و بلكه رگههاي آن را در اصول حقوق جزاي قرون وسطا و حتي پيشتر از آن نيز ميتوان يافت؛ براي نمونه، از سقراط در اينباره نقل شده است:
ما به هيچ روي نبايد عليه مجرمين خشمناك شويم، بلكه بايد به آنها بياموزيم كه چگونه ميتوانند ديگر مرتكب جرم نشوند؛ زيرا جرم، نتيجة ناداني است و همة مردم سعادت فراگيري معلومات را نداشتهاند. (17)
افلاطون نيز در اينباره گفته است:
قانونگذاران، مجرمين را بيماراني ميدانند كه بايد معالجه شوند؛ اگر كسي جرمي انجام دهد قانون به او ترك آن را ياد خواهد داد. (18)
نئوكلاسيكها نيز با الهام از چنين پيشينهاي و نيز انديشههاي اشخاصي همچون مبييون و جان هوارد، هدف اصلاح و تربيت را در مجازات مطرح كردند.(19)
جدا از زيادهروي يا كندرويهايي كه درحقوق جزا زير عنوان «اصلاح جرم» روي داده و به بهانه آن حقوقي از افراد پايمال گرديده است و متخلّفان بسياري از چنگال اجراي عدالت در امان توصيف شدهاند، در چشماندازي كلي بايد گفت هدف ياد شده از اهداف معقول و پسنديده به شمار ميرود. و چه نيكوست كه با باريكانديشي در زواياي گوناگون آن، ساختاري فراگير برايش، پي افكنده شود.
در چند و چون اين ديدگاه و ارزيابي آن نكاتي قابل ذكر است:
1. با روي آوردن به مفهوم اصلاح، يعني بهسازي مجرم و جلوگيري از كجروي و فرو افتادن دوبارة وي در گرداب تبهكاري، مجازات در اين رويكرد بسان كلاس درسي مينمايد كه در آن، مجرم آموزشهاي بايسته را در راستاي زندگي آشتيگونه و هماهنگ با جامعه فرا ميگيرد. همچنين دارويي است كه نارساييهاي جسمي و روحي او را درمان نمايد. (20) به ديگر سخن، اصلاح، بهسازي تمايلات ويرانگرانه در نهاد كساني ميباشد كه با رفتار خود موجبات از ميان بردن حقوق و آزاديهاي انسانها را فراهم آوردهاند. در گذشتة نه چندان دور، اين اقدام بدون در نظر گرفتن تواناييهاي شخصي و استعدادهاي رواني و جسماني بزهكاران، آن هم در قالب روشهاي سخت و گاهي جانكاه انجام ميگرفت، ولي اينك با فردي كردن مجازاتها كوشش ميشود با به كارگيري شيوههاي تربيتي متناسب با ويژگيهاي هر يك از بزهكاران، بار ديگر پيوند آنان با جامعه برقرار شود. (21) اين رويكرد، در راستاي فردي كردن كيفر و بررسي مجرم با راهنمايي اصول اخلاقي، پيشنهاد ميكند كه در كنار مقرّرات برون ذاتي قانون، ويژگيهاي درون ذاتي بزهكار نيز مورد توجه قرار گيرد. از اينرو، افزون بر پيشينه كيفري مجرم، بايد وضعيت بيولوژيكي، رواني و اجتماعي او به وسيلة آزمايشهاي علمي شناخته شود و سرانجام، اوضاع و احوال خارجي رخداد جرم نيز مورد توجه قرار گيرد گفتني است به منظور پاسداشت حقوق و آزاديهاي فردي، آزمايشهاي علمي ياد شده بايد زماني انجام گيرند كه رفتار جرم شناخته شده از سوي قانون به وسيلة مجرم انجام شده باشد. سفارش «جنبش دفاع اجتماعي» در جداسازي مراحل احراز مجرميت (22) و صدور حكم (23) گامي در همين راستاست. (24) گفتني است به منظور آگاه نشدن مجرم از نتايج آزمايشهاي رواني خود و دور ماندن از شوكهاي اجتماعي آن و نيز امكان شركت بازپرس در هر دو مرحلة دادرسي و صدور رأي، در اين رويكرد، مراحل تحقيقات مقدماتي و محاكمه به هم پيوسته است. (25) خلاصه آنكه نگرش اصلاح و تربيت مجرم، بر انديشة دفاع اجتماعي از راه انطباقپذيري دوباره و بازسازي اجتماعي او استوار ميباشد. (26)
2. افزون بر فردي كردن مجازات، ترديد فزاينده در به كار بستن كيفر حبس و بهرهگيري از جايگزينهايي مانند انجام كارهاي عامالمنفعه، جريمه و محروميت از حقوق اجتماعي، از جمله راهكارهايي ميباشند كه اين ديدگاه، براي دستيابي به هدف اصلاح و تربيت بدانها روي آورده است. درباره مجازات زندان، برخي عقيده دارند كه اين مركز، افزون بر برآموزيها و حتي در ارزيابي وضعيت رواني مجرم، جاي مناسبي نيست. دكتر دادبان در اينباره ميگويد:
امروزه بزرگترين متخصصين حقوق جزا، به ويژه در آمريكا، اعلام ميكنند كه زندان جديد شكست خورده و شكست نيز خواهد خورد؛ زيرا زندان راه حل مسئلة جرم و اصلاح مجرم نيست، حتي اگر از زندان، آن هم در كوتاهمدت به عنوان يك مركز مشاهده و به منظور تعيين نيازهاي زنداني و تشخيص درد و درمان او استفاده شود. از آنجا كه زندان، انسان را پژمرده ميكند، به نظر ميرسد كه انتخاب زندان به عنوان مركز آزمايش مجرمين صحيح نيست؛ زيرا منظور از مشاهدات و آزمايشهاي علمي محكومين، شناخت شخصيت صحيح و اصلاح آنهاست و اگر محكوم را از محيط خانوادگي و اجتماعي خود دور و بازداشت كنيم موجب بينظميهاي دماغي و پنهان شدن شخصيت واقعي او خواهد شد؛ چرا كه با تغيير نوع زندگي مجرم از حالت آزاد به وضعيت توقيف، ناهماهنگي اجتماعي او تشديد خواهد شد. (27)
گفتني است مخالفت با كيفر حبس و نفي و انكار آن تنها به ديدگاه جنبش دفاع اجتماعي پيوسته نميباشد، بلكه پس از جايگزيني آن در مورد كيفرهاي بدني، ابتدا پوزيتويستها با نفي مسئوليت اخلاقي مجرمان، آن را شوم تلقّي و رد كردند. دربارة جايگاه كيفر زندان به ويژه بررسي و ارزيابي آن در آموزههاي ديني مطالب بسياري طرح شدني ميباشد كه پرداختن به آنها سخن را به درازا ميكشاند. كوتاه سخن آنكه اين كيفر در اسلام به دو گونهي حدي و تعزيري وجود دارد كه به كار بسته شدن آن دربارهي دستوردهنده به قتل و زن مرتد فطري نمونههايي از گروه نخست ميباشد. گفتني است اعمال اين دست از مجازاتهاي زندان، اجباري ميباشد، ولي قاضي گونة دوم مجازات حبس را ميتواند تحفيف دهد يا آن را به كيفر ديگري تبديل نمايد. دليل اجباري بودن زندانهاي حدّي نيز پيوستگي آن با نظم عمومي و هنجارهاي اخلاقي- اجتماعي ميباشد، حتي اگر تربيت مجرم را به دنبال نداشته باشد، هرچند در همين موارد نيز رگههايي از تربيت و آگاهانيدن افراد جامعه به ناشايستي رفتار مجرمانه وجود دارد.
3. از جمله دانشمندان حقوق جزا كه در تبيين هدف مجازات، سمت و سوي اصلاح و تربيت مجرمان را برگزيدهاند، گراماتيكا و مارك آنسل ميباشند، البته با اندك تفاوت در ديدگاهها. در نگرش گاماتيكا در دنبال كردن هدف ياد شده از مجازات، نشانههاي زير ديده ميشود: نياز به قوانين نسبي و انعطافپذير، محدوديتهاي دولت در برقراري نظام حقوقي، ضرورت جايگزيني حقوق اجتماعي از حقوق كيفري و مفاهيمي همچون سازگاري فرد با جامعه و بهبودي او از واژههايي نظير بزه، بزهكار و كيفر. وي همچنين تصريح ميكند كه هدف غايي حقوق جزا با تحميل مجازات، دست يافتني نميباشد، بلكه خواري و خفّت برخاسته از كيفر، مجرم را در سراشيبي سقوط جاي ميدهد.
مارك آنسل كه در سنجش با گراماتيكا داراي رويكردي معتدل در حذف مجازات ميباشد، براي باور بود كه با وجود بايستگي جهتگيري سياست جنايي در راستاي حمايت از افراد و بالابردن شخصيت اجتماعي آنان، بايد توجه داشت كه بزهكار تا چه اندازه ظرفيتهاي لازم را براي چنين برخوردي دارا ميباشد؛ زيرا تنها در اين صورت ميتوان ميان حقوق دولت و اشخاص، تعادل پديد آورد. (28) از ديدگاه وي، كيفر درباره مجرمان تنها در صورتي رواست كه همة كوششها، در دستيابي به اهداف تربيتي، به شكست انجاميده باشد. در صورت تصميم بر به كارگيري كيفر، اجراي آن نيز بايد با چارهانديشيهايي مانند توجه به شرافت انساني و حيثبت و آبروي اشخاص باشد و راه بازگشت او به جامعه را هموار سازد، نه اينكه خود به عاملي جرمزا تبديل گردد. كوتاه سخن آنكه مارك آنسل بر خلاف گراماتيكا، مجازات را بكلي نفي نميكرد، بلكه آن را دربارة برخي بزهكاران، مناسبترين راه اصلاح ميدانست، البته دربارة همين افراد به كارگيري تدابير قضايي را لازم ميدانست، آن هم با توجه به شخصيت واقعي او، نه بر پايه مقتضيات عيني جرم.