PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده می باشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمی کنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : نفس مطمئن



Borna66
01-21-2011, 01:19 AM
مقام اطمينان
مقصود از دعوت انبيا و نزول كتاب‌هاي آسماني، رساندن انسان به مقام اطمينان، رضا و تسليم است. اين برترين مقامي است كه بشر مي‌تواند در اين چند روزه حيات دنيوي، خود را به آن برساند. وقتي كه انسان به اين مقام رسيد، به ارواح عاليه و در رأس ايشان محمد و آل او(ص) متصل مي‌شود.

براي واضح‌تر شدن مطلب، لازم است به فقرات «زيارت شريف امين‌الله» توجه شود تا معناي «نفس مطمئنه» معلوم‌تر شود.

در اين زيارت اولين حاجتي كه شخص زائر مي‌طلبد، اين مطلب است كه: « أللّهم اجعل نفسي مطمئنّةً بقدرك؛ خداوندا، نفس مرا به تقدير خودت مطمئن گردان.» زيارت شريف امين‌الله با اينكه كوتاه است ولي به راستي زيارتي جامع و از معتبرترين زيارات است.


يك نفر از اهل ايمان سؤال مي‌كرد، چطور است كه زيارت امين‌الله با اينكه صفحه‌اي بيشتر نيست، اما از همة زيارت‌ها با فضيلت‌تر است.

بنده در پاسخش عرض كردم، هر چند اين زيارت از نظر كميت، اندك است، اما كيفيت را ملاحظه كنيد. در اين زيارت شريف، اگر زائر طالب اين مقامات باشد، همه گونه نعمت معنوي در آن درخواست مي‌شود.

اگر كسي امام معصوم(ع) را با صفت «امين‌الله» بشناسد، او را بس است؛ يعني از روي اعتقاد و يقين خطاب به امام بگويد: تو خزينه‌دار خدا هستي، آنچه به هر كس مي‌رسد به واسطة تو مي‌رسد، و اين معني را باور داشته باشد.
«گواهي مي‌دهم كه تو در راه خدا جهاد كردي، آن گونه كه سزاوار بود. به كتاب خدا عمل كردي، به سنت رسول خدا رفتار نمودي». غرضم اهميت زيارت از نظر كيفيت است، اگر با حضور قلب؛ عقايد حقيقتي را اظهار نمايد، اين چند سطر معادل چند صفحه زيارت است.

اطمينان نفس
نخستين حاجت در زيارت امين‌الله، درخواست نفس مطمئن است:
خدايا نفس مرا به تقديرات خودت مطمئن گردان.
يعني، اعلي درجه را مطالبه مي‌كند. اين مقام سلمان و ابوذر است تا آنكه به تدريج، مقامش برسد به اتصال به نفس كلي الهي، يعني محمد و آل او(ع).

«نفس» در اين آيه، نظير جان و روح انسان است كه بدن، مَركَب او است. همان حقيقت انسانيت كه پيكر وسيلة اجراي دستوراتش مي‌باشد. هماني كه به آن اشاره مي‌كني: «من» و مي‌گويي: من رفتم، من كردم، اشاره به ذات و حقيقت است. «مطمئنه» هم از اطمينان است، به معني قرار و سكون، و ضد اضطراب و تزلزل است. انسان در اضطراب است تا وقتي كه به اطمينان برسد؛ اما اضطراب در چه چيز؟

اضطراب در تكيه به اسباب
آدمي تا خدا را نشناخته، به مقام يقين نرسيده است. در هر مقام و مرتبه‌اي كه باشد، دلش نسبت به اسباب مضطرب است. بار زندگي را بر دوش خودش مي‌بيند، مثلاً مي‌بينيد كه چگونه بعضي ازجوان‌ها درس مي‌خوانند، زحمت مي‌كشند تا نمرة بيشتري بگيرند؛ ورقه‌اي به نام ديپلم يا دكتر بگيرند، چون مي‌بيند اگر اين ورقه را بگيرد در اداره‌اي استخدام مي‌شود و حقوقي دريافت مي‌نمايد، مرتباً در اضطراب است مبادا نمرة‌ لازم را نياورد.

فلان كاسب، در اضطراب است نكند در اين معامله ضرر كند. همه اين اضطراب را دارند، زبان مي‌گويد « لااله الاالله» قرآن مي‌خواند و مي‌گويد امور به دست خدا است، اما دلش هنوز باورش نشده است.

سببش اين است كه هنوز اسباب را مستقل مي‌داند؛ مي‌گويد رب خداست، مدير و مدبر خداست، ولي حالش حال كفر است، يعني بار زندگي را بر دوش خودش مي‌پندارد. خيال مي‌كند تنها به وسيلة اين اسباب كارها اداره مي‌شود. مدير و مدبر، خودش است و ديگران را مستقل بالذات مي‌بيند، لذا تا خودش را مستقل و بي‌پناه و بي‌تكيه مي‌بيند مضطرب است چون اسباب طوري نيست كه هميشه مطابق ميل شخص باشد، چه بسيار مواردي كه شخص به فراق اسباب مبتلا مي‌گردد يا خوف از فقدان آن‌ها، او را از پاي در مي‌آورد.


كفر حقيقي، تكيه به مال و اولاد
مثلاً سرمايه‌اي داشت به خيالش زندگي‌اش به آن مي‌چرخيد. حال كه از كفش رفت؛ مثل اينكه دنيا به آخر رسيده است؛ حزن و اندوه او را فرا مي‌گيرد، صورت ملكوتي‌اش را اگر كسي در آن حال ببيند، كفر حقيقي است. مثل اينكه عقيده‌اي به غيب ندارد. حالا كه سببي از اسباب از كفش رفته، همه چيزش از بين رفته باشد.

اولادي داشت، كه اميد داشت بزرگ و عصاكشش شود، اگر مُرد، آرامَش از كفش مي‌رود. خدا را نشناخته لذا اين طور جزع و فزع و بي‌تابي مي‌كند.

خودكشي در اثر اضطراب نفس
گاه مي‌شود چنان فقدان سبب او را از پا در مي‌آورد كه هيچ روزنة اميدي براي خود نمي‌بيند و خودش را مي‌كشد. فلان جوان چون در كنكور قبول نشده، انتحار مي‌كند، چون زندگي را بر دوش خودش مي‌بيند. تنها چشمش به اين سبب بوده و به آن هم نرسيده لذا قطع اميد مي‌كند و خودش را مي‌كشد؛ اين كفر حقيقي است.1 چون به خداي خود اطمينان ندارد، اضطراب و تزلزل دارد.

طلب اطمينان بر مزار وليّ خدا
به هر حال انسان در هر مرحله‌اي كه هست تا به حدّ اطمينان نرسد در اضطراب است، بزرگ‌ترين نعمت خدا در ايمان كامل است خدايا نفس مرا مطمئن گردان. خدايا من بر سر قبر وليّ تو آمده‌ام از تو مي‌خواهم كه نعمت اطمينان نفس را به من عنايت فرمايي؛ اي امين خدا، اي خزانه‌دار خدا، تو واسطه شو.

اگر كسي اطمينان به پروردگارش پيدا كند، طوري مي‌شود كه اگر تمام اسباب ظاهري از او گرفته شود چون خودش را تنها نمي‌بيند مولا دارد،2 آرامشش از بين نمي‌رود.

اعتماد به خزانة مولا
براي روشن شدن مطلب مثالي بزنم:
شخصي مي‌گويد، علت انتباه (بيداري) من پيش آمدي بود، كه قحطي سختي در شهر ما واقع شده، و خلق همه در ناراحتي و اضطراب فوق‌العاده‌اي بودند. در اين موقعيت كه همه در اضطراب و ناراحتي بودند، غلامي را ديدم خندان و شادمان سرگرم كاري بود. به او گفتم: چطور است كه تو را خندان مي‌بينم مگر نمي‌بيني همه در ناراحتي هستند؟ گفت: مولاي من انبارش پر از آرد است. من غمي ندارم، مولا خزينه‌اش پر است.

فوراً متنبه شدم. غلامي با مولاي ظاهري‌اش چنين است. قوت قلبش خزينة مولايش مي‌باشد و ديگر اضطراب و ناراحتي ندارد. اي كاش يك روز هم من با مولاي حقيقي خودم چنين بودم. بگويم خدا دارم، همه چيز دارم. خزينة خدايم هميشه مملو است.
اگر پول گم شد، بگويم خدا دارم. قوت قلبم خدايم باشد نه توانايي‌ام.


اولاد هم خدا دارد
گاه مي‌شود مي‌گويد چه كنم ده تا نان خور دارم! مگر بار زندگي روي دوش تو است؟ بچه كه مال خداست. خودت هم مال خدا هستي.
هر آن كس كه دندان دهد نان دهد
غصه مي‌خورد كه پس از من اولادم چه مي‌شود. او هم خدا دارد و كارش به دست او است، همان‌طور كه خودت هم كارت به دست او است. نمي‌خواهد غصه‌‌اش را بخوري. همة اين خوف و رجاهاي مادي، دلهره و اضطراب‌ها كفر است. اين بريدگي از خداست.

پرورش دهنده فقط خدا
قرآن مجيد در باب «توحيد افعالي» اين‌قدر پافشاري مي‌فرمايد، باشد كه ايماني نصيب ما شود، اين همه تشريح مي‌فرمايد خدا همه كاره است و غير خدا هيچ كاره.

خودت و من و ديگران همه قطرة آب گنديده‌اي بيش نبوديم. خدا ما را به اين‌ جا رسانيد. وقتي كه در گهواره بودي هنوز به حدّ تميز نرسيده بودي، كي پدر و مادر را مسخر فرمود تا از تو پذيرايي كنند؛ آن روز روي پاي خودت و مستقل نبودي، چطور امروز مستقل شدي؟ رزق با خداي تو است، نه خودت:
نيست جنبنده‌اي مگر اينكه روزي‌اش با خدا است3

ادامة حياتت هم تا وقتي است كه او اراده كرده باشد و تا وقتي زنده هستي، روزي‌ات را نيز مي‌رساند. بلي به جهت مصلحت‌ها و حكمت‌هايي دستور داده شده است دنبال كسب و كار برويد، زراعت و دامداري كنيد، وگرنه بار زندگي به دوش شما نيست، زندگي شما وابسته به همان است كه اصل حيات از او است لذا نبايد كم و زيادي اسباب تو را مضطرب گرداند.


اگر فردا زنده باشم رزقش مي‌رسد
جناب «ابوذر» را شنيده‌ايد، «معاويه» دويست اشرفي برايش فرستاد بلكه بتواند او را از علي(ع) برگرداند. ابوذر اشاره به تغار (ظرف نان) كرد و گفت: تا در اين تغار موجود است من بي‌نيازم. نگاه كردند دو قرص نان ديدند گفتك يكي براي افطار و ديگري براي سحري من كافي است، اگر فردا هم جزء‌ عمرم باشد خدا مي‌رساند. فردائي كه مشكوك است، معلوم نيست جزء عمرم باشد، چرا غصه‌اش را بخورم؟ همان‌كس كه تا امروز مرا اداره كرد، بقية عمرم را نيز اداره مي‌فرمايد.
بايد يقين كني كه جز به خدا به هيچ كس و هيچ چيز احتياجي نداري.4 ما سوي الله همه مخلوق‌اند صاحبان مقام هم همه محتاج به خدايند. تا خدا چه خواهد. اگر بنا باشد، با واسطه يا بي‌واسطه تو را نجات مي‌دهد.

مؤمن موحد در قعر چاه گرفتار شد
داستان آن مرد خدا را شنيده‌ايد يا نه؟ شب تاريكي در بيابان مي‌رود و به قعر چاهي مي‌افتد. در آن ته چاه گرفتار شده بود كه ناگهان بعضي از رهگذرها براي اينكه كسي به چاه نيفتد سنگ بزرگي هم روي آن چاه مي‌گذارند و دهانة چاه را مي‌بندند.
اما اين شخص در آن قعر چاه، اميدش به خداست. باورش هست اگر عمرش باقي باشد و اجلش نرسيده باشد، خدا او را نجات مي‌دهد.
ناگهان ديد از بالاي سرش خاك مي‌ريزد. نگاه كرد چيزي مانند دُم جانوري به پايين آويخته است دستش را به آن گرفت و بالا آمد.
اگر خدا تو را ازچاه نجات دهد، به هر وسيله‌اي كه خواست تو را بيرون مي‌آورد و اگر نخواهد، با هر وسيله‌اي هم باشد نخواهد شد.

ترس و اندوه از اولياي خدا دور است
مدبرالامور خداست و تدبير همة كارها به دست خداست. نسبت به هر فردي چنين است. مدبر جميع ذرات هستي، خداست.
غرضم آن بود كه واضح شود تا وقتي انسان در خوف و حزن از دست دادن اسباب است، جزء اولياي خدا نمي‌شود چون اولياي خدا از فقدان سبب ترسناك نيستند و بر آتيه نيز اندوهي ندارند.5

در دنبالة زيارت درخواست مي‌كنيم: «راضية بقضائك؛ خداوندا مرا به قضاي خودت راضي بگردان»

خداي من اگر صلاح دانسته به اين بلا مبتلا شوم كه خير من است، اگر صلاح هم نداند كه واقع نمي‌شود. لذا چنين فردي نه ازگذشته و نه از آينده باكي ندارد؛ چيزي كه از آن مردم معمولي مي‌ترسند. اگر خدا خواسته باشد يقيناً خير من است پس چرا من ناراحت باشم و اگرهم نخواسته باشد كه واقع نمي‌شود.

حسين(ع) و زينب(س) نمونه‌هاي كامل اطمينان
حسين(ع) مي‌داند از مكه كه حركت مي‌كند گرفتاري‌ها و سختي‌ها در پيش دارد ولي چون مصلحت خدا و خير است، و بالا رفتن درجة حسين(ع) به قبول اين زحمات است، آن را مي‌پذيرد.

حسين(ع) داراي نفس مطمئن است؛ آرامش به خواست خدا دارد و راضي به قضاي خداست.
زينب(س) هم در اين سفر چقدر آرامش خودش را حفظ كرد، بلكه زن‌ها و بچه‌ها را نيز آرامش مي‌داد. ايمان و نفس مطمئن چه مي‌كند؟ در مجلس «ابن زياد» و «يزيد» و بازار كوفه در حالات زينب نوشته‌اند: «وضعش طوري بود مثل اين‌كه پيش آمدي برايش نشده است.»



شيعيان چون كوه استوار
آري، مؤمن چون كوه استوار است كه گردباد حوادث او را تكان نمي‌دهد. خدايا مي‌شود ما هم از اطمينان نفس بهره‌اي داشته‌ باشيم. مرتبه‌اي از مقام رضا و تسلم نصيب ما شود تا شباهتي هم به شيعيان اهل‌بيت(ع) داشته باشيم.
من اين طور گمان دارم كه ميان ما و ايشان فاصلة زيادي است. هنگام امتحان معلوم مي‌شود كه چقدر به اسباب دل‌گرم هستيم و تكيه به غير خدا معلوم مي‌شود.

براي اولياي خدا بايد فقدان اسباب پيش بيايد تا امتحان شوند. «ابراهيم(ع)» را كه مي‌خواهند به «مقام خُلّت» برسانند، او را امتحان مي‌كنند. تو مي‌خواهي به جايي برسي كه «سلمان» و «حبيب بن مظاهر» هستند، آيا به خداي خودت اطمينان پيدا كرده‌اي، يا مضطرب هستي و خودت را مستقل مي‌پنداري و هزار مولا براي خودت درست كرده‌اي؟ چون و چراها داري چون خودت را بنده نمي‌بيني و تعيين مصلحت مي‌كني، و وقتي خلاف توقعت ديدي، اعتراض داري.

رضا و خوشنودي به خواست حق
لذا در معني رضا فرمود‌ه‌اند: ترك اعتراض است. حالش طوري شود به آنچه برايش پيش مي‌آيد ايرادي نداشته باشد. هر طور پروردگار من صلاحم را دانسته باشد.

زيارت امين‌الله را كه مي‌خوانيم، دربارة هر يك از ائمه(ع)، از او بخواهيم واسطه شود و ما را به مقام اطمينان نفس و رضايت به قضاي خداوند برساند.

در توسلاتمان به اهل بيت(ع) نيز اين نعمت‌هاي باقي را بخواهيد. وقتي مي‌خواهي بميري با وضع عادي‌ات هيچ فرقي نداشته باشد. ناراحت نباشي از اينكه مي‌خواهي از اينجا بروي. رازق تو در اينجا خداست در برزخ نيز خداست، فرداي قيامت هم همين است.

بر سر جنازه‌هايمان مي‌خوانند، كه خدايا اين بندة تو و پسر بندة تو است، بر تو نازل شده است. اما حال خودت اگر هنگام مرگ چنين باشد، خيلي اثرش بيشتر است. راستي باورت باشد كه بر بساط لطف خداوند وارد مي‌شوي.

پي‌نوشت‌ها:
٭ برگرفته از: كتاب نفس مطمئنه، انتشارات كانون تربيت شيراز.
1. قديئسوا من الاخرة كمايئس الكفارمن اصحاب القبور. سورة صف 6 آيه 13.
2. ذلك بأنّ الله مولي الذين آمنوا و انّ الكافرين لامولي لهم. سورة محمد (47)، آية 11.
3. و ما من دابّة في الارض الا علي الله رزقها. سورة هود (11)، آية 6.
4. يا ايها الناس انتم الفقراء الي الله. سورة فاطر (35)، آية 15.

5. الا ان اولياء الله لا خوف عليهم و لا هم يحزنون. سورة يونس (10)، آية 62.