PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده می باشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمی کنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : ๑۩๑۞๑۩دل نوشته های زیباومعنوی๑۩๑۞๑۩๑



Borna66
04-19-2009, 06:58 PM
با سلام خدمت دوستان


در این تاپيك دل نوشته های عرفانی درج خواهد شد .
شما هم اگر دل نوشته ي داريد حتما درج كنيد.
اميدوارم مورد قبول قرار بگيرد/

Borna66
04-19-2009, 06:58 PM
.....و گنجشك روي بلند ترين درخت دنيا نشسته و چشم به آدميان دوخته بود عده اي را خوش بخت ديد و عده‌اي را بدبخت ، جمعي غرق در ثروت و جمعي دگر در فقر و تنگدستي ، دسته اي در سلامت ودسته اي به بيماري و ... هزاران گروه كه هر يك را حالي بود .

خدا گفت : به چه مي نگري ؟

گنجشك گفت : به احوال آفريده هايت .

خدا گفت : چه مي بيني ؟

گنجشك گفت : درعجبم ، از عدل و احسان تو به دور است كه عده اي بدين سان و عده اي ...

خدا گفت : آياپاسخي بر شگفتيت مي يابي ؟

گنجشك گفت : تنها بر اين باورم كه در حق آفريده هايت ظلم نخواهي كرد .

خدا گفت : تندرستان را آفريدم تا به بيماران بنگرند و مرا براي سلامتي خود سپاس گويند وبيماران را تا نظر بر تندرستان انداخته با شكيبايي به درگاهم دعا كنند كه سلامتی نصيبشان گردانم .

توانگران راآفريدم تا به تهي دستان بنگرند و مرا به واسطه توانگرييشان شكر كنند و به فراموشي نسپارند تهيدستان را ... و تهيدستان را كه چشم به توانگران دوخته و مرا در رفع تنگدستيشان بخوانند.

واين همه را آفريدم تا در خوشحالي و بدحالي ، در سلامت و بيماري و در هر حال بيازمايمشان... .

Borna66
04-19-2009, 06:58 PM
روزی حضرت عیسی از محلی رد میشد. چشمش به حشره ای افتاد که خیلی نادر و عجیب مینمود. همیشه برایش سئوال بود که خدا برای چه این حشره را آفریده. آن روز دیگر تاب نیاورد و از خدا پرسید. خدایا در هر چه تو آفریدی حکمتیست. اما هر چه می اندیشم حکمت این موجود را در نمی یابم.
خدا خندید و گفت: عیسی تو خیلی صبر داشتی، چون این حشره تا حالا سه بار از من پرسیده چرا این عیسی را آفریدی...!!

Borna66
04-19-2009, 06:59 PM
دل مي گيرد و سايه هاي نامردمي ها سعي در تسخيرش مي کنند
که به خيالشان فتح دلي غمناک ساده است. دل مي گيرد.

دل مي شکند به دست آني که ذهن باور نمي کند و دشمن مي تازد

تا ميهمان باشد ترحيم دل را تا از انتهاي وجودش بخندد

Borna66
04-19-2009, 06:59 PM
هوس کوچ به سرم زده. شايد هم هجرت. نمي دانم. ز اين بي دلي ها خسته شدم. دستانم را به دستان هيچ کس مي سپارم و درد دل مي کنم با درختان. ديوانگي هم عالمي دارد

Borna66
04-19-2009, 06:59 PM
و انسان فاني چه مي داند از منفعت خويشتن ...
انسان در برابر او بسان طفلي است كه حتي قادر به كنترل ادرار خود نمي باشد ...
انسان مجموعه ي متناقضي است از خشم و مهرباني ؛ دوستي و دشمني ؛ شجاعت و ترس در قالبي فاني متشكل از مشتي خاك ...
او چه مي داند كه چه به نفعش است و چه به زيانش ....
اين اوست كه يگانه مقتدر جهان است ...
روزي رسان بندگان است ...
پناه دهند ي آزردگان است ...
بخشنده ي مهربان است ...
داناي عالميان است ...
راهنماي گمگشتگان است ...

فقط اوست كه مي تواند بگويد چه امري براي انسان درست است و چه امري نادرست ...
من در سياهچالي كه با دستانم ، خودم از براي خودم كنده ام گم شده ام و اين فقط تو هستي كه مي تواني مرا از اين درياچه ي ظلماني نجات دهي و مانع از اين شوي كه در گندابهايي گه با دستان خود گند زده ام غرق شوم ...
خدايا اي قادر هستي بخش مرا از اين درياچه ي ظلمت رهايي ام بده و با اقيانوس نوراني وجودت آشنايم كن ....
من در هزاز راهي تصميماتم گيج و منگ همچون پرنده اي در قفس درقفس ندانم كاريهاي خود به دام افتاده ام ...
خدايا اي تنها شنواي نواي بي نوايان مرا درياب ...
مرا درياب و بگذار كه در درياي كمال وجودت ذره ذره غرق شوم ...
مرا درياب ...
ذزه اي از استواري جنگل بلوط وجودت به من عطا كن تا در برابر گناهان تا به اين اندازه سست و بي اراده نباشم ...
ذره اي از صبر آسمان جلالت را در دل كوچک من قرار بده تا ابنقدر در برابر مشكلات تندي نكنم ...
ذره اي از شجاعت شيران ، بلند پروازي عقابان ، صداقت كودكان و نجابت اسبان به من عطا كن تا شخصيتي داشته باشم كه هر جه بيشتر به تو ؛ اي هستي بخش هستي ؛ نزديكتر شوم ...

دوستت دارم اي تنهاترين تنهاي من ...

Borna66
04-19-2009, 06:59 PM
الهی !
تا با توأم، بیشتر از همه ام
وتا با خودم،کمتر از همه ام

Borna66
04-19-2009, 06:59 PM
حديث قدسي:
اي بنده من اطاعت من كن تا تو را مثل خود سازم من به هر چيز كه مي گويم باش بوجود مي ايد تو را هم چنان كنم كه كه به هر چيز كه بگويي باش بو جود بيا يد.

Borna66
04-19-2009, 06:59 PM
من‌ آن‌ خاكم‌ كه‌ عاشق‌ مي‌شود

سر تا پاي‌ خودم‌ را كه‌ خلاصه‌ مي‌كنم، مي‌شوم‌ قد يك‌ كف‌ دست‌ خاك‌ كه‌ ممكن‌ بود يك‌ تكه‌ آجر باشد توي‌ ديوار يك‌ خانه، يا يك‌ قلوه‌ سنگ‌ روي‌ شانه‌ يك‌ كوه، يا مشتي‌ سنگ‌ريزه، ته‌ته‌ اقيانوس؛ يا حتي‌ خاك‌ يك‌ گلدان‌ باشد؛ خاك‌ همين‌ گلدان‌ پشت‌ پنجره.
يك‌ كف‌ دست‌ خاك‌ ممكن‌ است‌ هيچ‌ وقت، هيچ‌ اسمي‌ نداشته‌ باشد و تا هميشه، خاك‌ باقي‌ بماند، فقط‌ خاك.
اما حالا يك‌ كف‌ دست‌ خاك‌ وجود دارد كه‌ خدا به‌ او اجازه‌ داده‌ نفس‌ بكشد، ببيند، بشنود، بفهمد، جان‌ داشته‌ باشد. يك‌ مشت‌ خاك‌ كه‌ اجازه‌ دارد عاشق‌ بشود، انتخاب‌ كند، عوض‌ بشود، تغيير كند.
واي، خداي‌ بزرگ! من‌ چقدر خوشبختم. من‌ همان‌ خاك‌ انتخاب‌ شده‌ هستم. همان‌ خاكي‌ كه‌ با بقيه‌ خاك‌ها فرق‌ مي‌كند. من‌ آن‌ خاكي‌ هستم‌ كه‌ توي‌ دست‌هاي‌ خدا ورزيده‌ شده‌ام‌ و خدا از نفسش‌ در آن‌ دميده. من‌ آن‌ خاك‌ قيمتي‌ام. حالا مي‌فهمم‌ چرا فرشته‌ها آن‌قدر حسودي شان‌ شد.
اما اگر اين‌ خاك، اين‌ خاك‌ برگزيده، خاكي‌ كه‌ اسم‌ دارد، قشنگ‌ترين‌ اسم‌ دنيا را، خاكي‌ كه‌ نور چشمي‌ و عزيز دُردانه‌ خداست. اگر نتواند تغيير كند، اگر عوض‌ نشود، اگر انتخاب‌ نكند، اگر همين‌ طور خاك‌ باقي‌ بماند، اگر آن‌ آخر كه‌ قرار است‌ برگردد و خود جديدش‌ را تحويل‌ خدا بدهد، سرش‌ را بيندازد پايين‌ و بگويد: يا لَيتَني‌ كُنت‌ تُراباً. بگويد: اي‌ كاش‌ خاك‌ بودم...
اين‌ وحشتناك‌ترين‌ جمله‌اي‌ است‌ كه‌ يك‌ آدم‌ مي‌تواند بگويد. يعني‌ اين‌ كه‌ حتي‌ نتوانسته‌ خاك‌ باشد، چه‌ برسد به‌ آدم! يعني‌ اين‌ كه...
خدايا دستمان‌ را بگير و نياور آن‌ روزي‌ را كه‌ هيچ‌ آدمي‌ چنين‌ بگويد.

" ‌عرفان‌ نظرآهاري ‌"

Borna66
04-19-2009, 06:59 PM
"آن سوی گستاخی "

ما اینجاییم و خدا آنجا و بین ما آتش است.آتش نمی گذارد دستمان به خدا برسد.
ما اینجاییم و خدا آنجا و بین ما دریاست.دریا نمی گذارد دستمان به خدا برسد.
گاهی اما برای رسیدن به او نه طاعت به کار می آید نه عبادت.نه ذکر و نه دعا.نه التماس و نه استغفار.
تنها بی باکی است که به کار می آید .بی باکی عبور از آب و بی باکی عبور از آتش .
گذشتن از آتش اما نه به امید آنکه آتش گلستان شود و تو ابراهیم.
گذشتن از دریا اما نه به امید آنکه دریا شکافته شود و تو موسی.
آتش را به امید سوختن گذشتن و دریا را به امید غرق شدن.
جاده ایمان خطرناک است.پر آب و پر آتش.مسافرانی بی پروا می خواهد.آنقدر بی پروا که پا بر سر هر چیز بگذارند و از سر همه چیز بگذرند.از سر دنیا و آخرت از سر بهشت و از سر جهنم.آنان که می ترسند از لغزیدن و می ترسند از افتادن به راه ایمان نمی مانند.
ایمان را به گستاخی باید پیمود نه به ترس .زیرا خداوند آنسوی گستاخی است.نه این سوی تردید و ترس.

" عرفان نظر آهاری "

Borna66
04-19-2009, 07:00 PM
" قالی بزرگیست زندگی "

هر هزار سال یکبار فرشته ها قالی جهان را در هفت آسمان می تکانند،تا گرد و خاک هزار ساله اش بریزد و هر بار با خود می گویند:
این نیست قالی که قرار بود انسان ببافد،این فرش فاجعه است.با زمینه ی سرخ خون و حاشیه های کبود معصیت ، با طرح های گناه و نقش برجسته های ستم.
فرشته ها گریه می کنند و قالی آدم را می تکانند و دوباره با اندوه بر زمین پهنش می کنند.
رنگ در رنگ ،گره در گره،نقش در نقش.قالی بزرگی است زندگی که تو می بافی و من می بافم و او می بافد.همه بافنده ایم .می بافیم و نقش می زنیم ،می بافیم و رج به رج بالا می بریم .می بافیم و می گستریم.
دار این جهان را خدا بر پا کرد.و خدا بود که فرمود:ببافید.و آدم نخستین گره را بر پود زندگی زد.
و هر که آمد،گره ای تازه زد و رنگی ریخت و طرحی بافت.و چنین شد که قالی آدمی رنگ رنگ شد .آمیزه ای از زیبا و نازیبا.سایه روشنی از گناه و صواب.
گره تو هم بر این قالی خواهد ماند.طرح ونقشت نیز.وهزارها سال بعد،آدمیان بر فرشی خواهند زیست که گوشه ای از آن را تو بافته ای.

کاش گوشه ای را که سهم توست،زیباتر ببافی

" عرفان نظر آهاری "

Borna66
04-19-2009, 07:00 PM
غم و شادی
________________


تلخترين چيز در اندوه امروزمان ، خاطره شادماني ديروزمان است.

" جبران خليل جبران "

Borna66
04-19-2009, 07:00 PM
دنیا
__________

هنگامي که شادماني يا اندوهتان بزرگتر شود ، دنيا کوچکتر مي شود.

" جبران خليل جبران "

Borna66
04-19-2009, 07:00 PM
آیا مردن انسان چیزی بیش از برهنه بودن در باد و آب شدن در حرارت خورشید است
آیا قطع شدن نفس غیر از آزاد شدن روح از سرگشتگی مدام است که از زندانش بگریزد
و در هوا بالا رفته و بدون هیچ مانعی به سوی خالقش بشتابد ؟



"جبران خلیل جبران"

Borna66
04-19-2009, 07:00 PM
هفت بار روح خویش را آزردم:
اولین بار زمانی بود که برای رسیدن به بلندمرتبگی خود را فروتن نشان می داد.
دومین بار آن هنگام بود که در مقابل فلج ها می لنگید.
سومین بار آن زمان که در انتخاب خویش بین آسان و سخت،آسان را برگزید.
چهارمین بار وقتی مرتکب گناهی شد، به خویش تسلی داد که دیگران هم گناه می کنند.
پنجمین بار آنگاه که به دلیل ضعف و ناتوانی از کاری سر باز زد،و صبر را حمل بر قدرت و توانایی اش دانست.
ششمین بار که چهره ای زشت را تحقیر کرد، درحالیکه ندانست آن چهره یکی از نقاب های خودش است.
و هفتمین بار وقتی که زبان به مدح و ستایش گشود و انگاشت که فضیلت است .





"جبران خلیل جبران"

Borna66
04-19-2009, 07:01 PM
چشم یک روز گفت" من در آن سوی دره ها کوهی را می بینم که از مه پوشیده شده است. این زیبا نیست؟" گوش لحظه ای خوب گوش داد. سپس گفت" پس کوه کجاست؟ من که کوهی نمی شنوم." آنگاه دست در آمد و گفت"من بیهوده می کوشم آن کوه را لمس کنم. من کوهی نمی یابم." بینی گفت"کوهی در کار نیست. من او را نمی بویم." آنگاه چشم به سوی دیگر چرخید و همه درباره وهم شگفت چشم گرم گفتگو شدند و گفتند " این چشم یک جای کارش خراب است."




"جبران خلیل جبران"

Borna66
04-19-2009, 07:01 PM
گفتند: چله نشینی کن. چهل شب خودت باش و خدا و خلوت. شب چهلمین بر بام آسمان خواهی رفت. و من چهل سال از چله ی بزرگ زمستان تا چله ی کوچک تابستان را به چله نشستم، اما هرگز بلندی را بوی نبردم. زیرا از یاد برده بودم که خودم را به چهلستون دنیا زنجیر کرده ام.

Borna66
04-19-2009, 07:01 PM
گفتند: چهل شب حیاط خانه ات را آب و جارو کن. شب چهلمین، خضر علیه السلام خواهد آمد. چهل سال خانه ام را رُفتم و روبیدم و خضر علیه السلام نیامد. زیرا فراموش کرده بودم حیاط خلوت دلم را جارو کنم.

Borna66
04-19-2009, 07:01 PM
گفتند: دلت پرنیان بهشتی است. خدا عشق را در آن پیچیده است. پرنیان دلت را وا کن تا بوی بهشت در زمین پراکنده شود.
چنین کردم، بوی نفرت عالم را گرفت. و تازه دانستم بی آن که با خبر باشم، شیطان از دلم چهل تکه ای برای خودش دوخته است.

Borna66
04-19-2009, 07:01 PM
هنگامي که پروردگار جهان را خلق مي کرد ، فرشتگان مقرب در گاهش را فراخواند .
خداوند از فرشتگان مقرب خود خواست در تصميمش ياري اش دهند که اسرار زندگي را کجا
جاي دهد يکي از فرشتگان پاسخ داد :در زمين دفن کن.
ديگري گفت : در اعماق دريا جاي بده .
يکي ديگر پيشنهاد کرد : در کوه ها پنهان کن .
خداوند پاسخ داد : اگر آنچه را شما مي گوييد انجام دهم ، تنها اشخاص معدودي اسرار زندگي را
مي يابند . اسرار زندگي بايد در دسترس همه باشد .
يکي از فرشتگان در جواب گفت: بله درک مي کنم ، پس در قلب تمام بشر جاي بده .
هيچ کس فکر نمي کند که آنجا دنبالش بگردد.
خداوند گفت : درست است ! در قلب تمام انسانها .
پس بدين ترتيب اسرار زندگي در وجود همه ما جاي دارد .

Borna66
04-19-2009, 07:01 PM
خدايم!

اگر از آن سو به تو روي مي آورم که مرا از وجود جهنم نجات دهي از

شعله هاي آن مرا رهايي دهي، همان بهتر که در آن شعله ها مرا

بسوزاني و اگر از آن سو به تو روي مي آورم که مرا به بهشت

فراخواني و در آن جاي دهي ؛ درهاي بهشت را برويم بسته نگهدار ،

ولي اگر براي خاطر تو به سويت مي آيم

خدايم!

مرا از خودت مران . تو گرانبهاترين دارايي من در اين دنيا هستي ،

بگذار تا ابد در کنارت لانه کنم.

Borna66
04-19-2009, 07:02 PM
خدایا
به هر که دوست می داری بیاموز
که عشق از زندگی کردن بهتر است،
و به هر که دوست تر می داری،
بچشان که دوست داشتن از عشق برتراست!

« دکتر علی شریعتی»

Borna66
04-19-2009, 07:02 PM
يکي گفت عاشق مي بايد که ذليل باشد و خوار باشد و حمول باشد، و از اين اوصاف بر مي شمرد. فرمود که عاشق اين چنين مي بايد. وقتي که معشوق خواهد، يا نه؟ اگر بي مراد معشوق باشد پس او عاشق نباشد، پيرو مراد خود باشد. و اگر به مراد معشوق باشد، چون معشوق او را نخواهد که ذليل و خوار باشد، او ذليل و خوار چون باشد؟ پس معلوم شد که معلوم نيست احوال عاشق، الا تا معشوق او را چون خواهد.

Borna66
04-19-2009, 07:02 PM
الهی!
از شبیخون نفس امر کننده به بدی و شتابان در خطا و لغزش به تو پناه آورده ام،مرا در سرزمین امن ایمان از گزند سرکشی های نفسم ایمن دار.
الهی!
این نفس،مرا به لبه پرتگاه میکشاند و هلاکم را میخاهد و دلم را که حال و هوای بوستان توبه دارد غل و زنجیر کرده است.
الهی!
بی تو در مانده ام و از دست هایم کاری بر نمی آید.
خدایا!
به جود و جبروتت،زورق دلم را در بالا بلند ایمان جای ده تا از سیل فتنه ها امنیت یابم و با راهگشایی ات مرا به ساحل نجات رهنمون شو

Borna66
04-19-2009, 07:02 PM
خدایی که نتونی لمسش کنی سرتو به دامانش بزاری ....
خدایی است که هرگز نشناختیش.
.......................

عظمت خدای هر کس به اندازه فهم اوست

.......................

با خدا باش
پادشاهی کن
بی خدا باش
هر چه خواهی کن

..................

Borna66
04-19-2009, 07:02 PM
الهی؛ چگونه ما را مراقبت نباشد که تو رقيبی؛
و چگونه ما را محاسبت نبود که تو حسيبی!
الهی: شکرت که دولت صبرم دادی
تا به ملکت فقرم رسانی
الهی:پيشانی بر خاک نهادن آسان است؛
دل از خاک بر داشتن دشوار است!
الهی؛ گرگ و پلنگ را رام توان کرد ؛
با نفس سرکش چه بايد کرد؟
الهی:تو پاک آفريده ای؛
ما آلوده کرده ايم

"علامه حسن زاده آملی"

Borna66
04-19-2009, 07:02 PM
اسرار سحر نزد دل آگاه است نارفته ره آگاه کجا از راه است
جانا دوجهان را تواگر می خواهی برخیز. سحر مخزن سر اله است

Borna66
04-19-2009, 07:03 PM
مرهم باش
_______________________

خدایا!به هرکه میوه سنگین عشق میدهی
شاخه وجودش را می شکنی
تو خود مرهم شاخه های شکسته باش
ای خدای انیس تنهایان مونسمان باش
وای پناهگاه بی پناهان پناهگاهمان شو
خدایا بر ما بی چشم ورویان نمک نشناس رحم کن
در این خانه جهان که میهمانیم ...
چشم از صاحبخانه گرفته ایم
وبه سفره و غذا دوخته ایم .

" سید مهدی شجاعی"

Borna66
04-19-2009, 07:03 PM
خدایا
دلم می خواهد شبیه بی کس ترین آدمهای روی زمین باشم
شبیه آدمهایی که جز تو یاوری ندارند
از عظمت مهربانیت در حیرتم
چگونه به من محبت میکنی
در حالی که در سرزمین وجودم فصل سرد شیطانی حاکم است.
خدایا!
سجده میکنم در برابرت که اینقدر در برابر من و گناهان من صبوری
کمکم کن تا این مهربانی هایت را درک کنم...

Borna66
04-19-2009, 07:03 PM
الهی!...کيست که ساغر محبت از تو نوش کرد و حلقه بندگی ديگری در گوش کرد؟
کدامين نرگس پای در چشمه تو شست و چشم شيفتگی به تو ندوخت؟

خدايا!...کدامين کهکشان بر گرد تو گشت و واله و حيران تو نگشت؟

عزيزا!...کدامين نيلوفر آبی به عشق تو سر فرا آورد و جاذبه مهر تو ديد و به برکه گريخت؟

معشوقا!...کدامين انسان پيشانی عشق بر خاک ربوبيت تو سائيد و شيرينی تو چشيد و دل به ديگری سپرد؟

دلبرا!...کدامين پروانه شعله های ملتهب جمال تو ديد و به ظلمت پناه برد؟

اميدا!...کدامين يوسف به عشق رويای تو آواره نگشت؟کدامين يوسف در زير سر پناه تو به زليخا پناه داد؟

شاهدا!...کدامين موسی در کوره طور گداخته شد و حضور رقيب تو را دوام آورد؟

ربّا!...کدامين مريم کلامی با تو گفت و لب از صحبت ديگران ننهفت؟

شورآفرينا!...کدامين محمد در حرا صدای تو شنيد و نلرزيد؟....




"سید مهدی شجاعی"

Borna66
04-19-2009, 07:03 PM
جستجوی خدا یک شب تاریک است .ایمان یک شب تاریک است .هر روز انسان یک شب تاریک است .هیچ کس نمی داند دقیقه ی بعد چه رخ می دهد , با این وجود , همه رو به جلو پیش می روند .چون اعتماد می کنند چون ایمان دارند .یا , که می داند, چون راضی را که در ثانیه ی بعد نهفته است, درک نمی کنند....هر لحظه ای از زندگی عملی حاصل از ایمان است.

Borna66
04-19-2009, 07:04 PM
از مناجات خواجه عبدالله انصاری
_________________________

الهی, هر که را عقل دادی, پس چه ندادی! و هر که را عقل ندادی, پس چه دادی!

الهی, در طفلی پستی, در جوانی مستی, در پيری سستی, پس کی خداپرستی!

Borna66
04-19-2009, 07:04 PM
اين كه مدام به سينه‌ات مي‌كوبد
قلب نيست !
ماهی كوچكی است كه دارد نهنگ مي‌شود
قلب‌ها همه نهنگانند در اشتياق اقيانوس
اما كيست كه باور كند در سينه‌اش نهنگی مي‌تپد!

Borna66
04-19-2009, 07:04 PM
الهي از خود نا اميدم ، از رحمت خود اميدورام كن . الهي به جرم خويش درمانده ام ، لطف خويش را در كارم كن . الهي دردم را دوا تو داني ، به ديگري مگذارم . الهي اگرچه گنهكارم ، جز تو كسي ندارم ، به ديگري مسپارم . الهي عادت كرده احسان خود را از درگاه خود مران و خو گرفته رحمتهاي خود را نااميد مگردان . اي مونس غريبان ، غربت زدگان وحشت آباد قبر را تنها مگذار ، در روز جزا درماندگان را دست گير . الهي ، رحيمي ، رحم فرما . كريمي ، كرم بنما . نامه گنام مجرمان را در درياي عفوت محو فرما . خدايا خداوندا! عزيزا! مهربانا! لطيفا! غفورا! ...

Borna66
04-19-2009, 07:04 PM
خداوندا به من توفيقي ده که فقط يک روز بنده مخلص تو باشم که مي دانم حتي ساعتي اين چنين بودن بس دشوار است.
خدايا مهر آنان را که در دلشان بر من محبتي نيست از دلم بيرون کن يا به من صبري ده که کساني را که دوستم ندارند دوست داشته باشم.
خدايا سينه ام را چنان بگشاي که درد هاي تمام عالم را در آن جاي دهم. حتي درد محکوم شدن به گناه هاي ناکرده ام را.
خدايا به من ذره اي از رحمت بيکرانت را ببخش تا بتوانم آنانکه محبتم را تقديمشان کردم و تحقير شدم ، آنان که دوستشان داشتم و دشمنم داشتند و آنان که درحقم ظلم کرده اند را ببخشم.
خداوندا دستانم خالي اند و دلم غرق در آمال . يا به قدرت بيکرانت دستانم را توانا گردان يا دلم را از آرزوهاي دست نيافتي خالي کن.
خدايا مي دانم که نادانم به ذره اي از علم بيکرانت دانايم کن.
بارالها زبانم در ستايش تو قاصر است به من زباني عطا کن تا گوشه اي اندک از رحمت بيکرانت را سپاس گويم.
خداوندا راه گم کرده ام ، هدايتم کن.
خدايا قلبم را از تمام کينه ها پاک کن که غير از تو کسي را بر اين کار قادر نيست.
خدايا شکمم را به باور ، باورم را به ايمان و ايمانم را به يقين مبدل فرما.
خداوندا به من صبري ده که بر سيلي دشمنان بخندم و با خنجرهاي دوستان به رقص آيم.
خدايا شرکم را به يکتاييت ، ضعفم را به قدرتت، جهلم را به علمت، حماقتم را به حکمتت، گناهانم را به رحمتت، عصيانم را به عزتت، تيرگي دلم را به نورت، بي حرمتي هايم را به قداستت، تنگ دستي و بخلم را به کرمت و ناسپاسي ام را به لطفت ببخش.
خدايا به خير و شر خود آگاه نيستم به علمت و به رحمتت هر آنچه خير من در آن است بر من فرو فرست و هر آنچه شري براي من در آن است از من دور گردان.
خدايا به من بياموز چگونه هنگامي که دستانم را بسته اند و زبانم را بريده اند بر ظلمي که با چشمانم مي بينم صبر کنم.
خدايا به من يقيني ده که جز تو در هستي هيچ چيز نبينم.
خدايا به من دلي ده که جز مهر تو در آن هيچ مهري را راه نباشد.
خدايا به من قلبي ده که دوست داشته باشم هر آنچه آفريده توست.
خدايا به من زباني ده که جز بر حمد تو گويا نگردد.
خدايا هر آنچه دارم از آن توست پس آنچه خير من است بر زبانم جاري کن تا از تو تمنايش کنم که خود بسيار نادانم.
خدايا خواسته هايم بسيارند ولي هيچ چيز در قبال آنها ندارم. پس تو از مخزن بي انتهاي کرمت آنها را به من عطا کن.

Borna66
04-19-2009, 07:04 PM
دل در جوشش ناب عرفه، وضو مي گيرد

و در صحراي تفتيده عرفات، جاري مي شود.
آن جا كه ايوان هزار نقش خداشناسي است.
لب ها ترنم با طراوت دعا به خود گرفته
و چشم ها امان خود را از بارش توبه، از دست داده اند.
دل، بيقرار روح عرفات، حضرت اباعبدالله الحسين (ع) شده است.
پنجره باران خورده
چشم ها از ضريح اجابت، تصوير مي دهد
و اين صحراي عرفات است كه با كلمات روحبخش دعاي امام حسين (ع)
و اشك عاشقان او بر دامن خود اجابت را نقش مي كند.
اشك و زمزمه ما را نيز بپذير، اي خداي عرفه....

Borna66
04-19-2009, 07:04 PM
از خدا خواستم ...
خدا خواستم تا دردهايم را از من بگيرد،
خدا گفت: نه!
رها کردن کار توست. تو بايد از آنها دست بکشي.
از خدا خواستم تا شکيبايي ام بخشد،
خدا گفت: نه!
شکيبايي زاده رنج و سختي است.
شکيبايي بخشيدني نيست، به دست آوردني است.
از خدا خواستم تا خوشي و سعادتم بخشد،
خدا گفت: نه!
من به تو نعمت و برکت دادم، حال با توست که سعادت را فراچنگ آوري.
از خدا خواستم تا از رنج هايم بکاهد،
خدا گفت: نه!
رنج و سختي ، تو را از دنيا دورتر و دورتر، و به من نزديکتر و نزديکتر مي کند.
از خدا خواستم تا روحم را تعالي بخشد،
خدا گفت: نه!
بايسته آن است که تو خود سر برآوري و ببالي اما من تو را هرس خواهم کرد تا سودمند و پر ثمر شوي.
من هر چيزي را که به گمانم در زندگي لذت مي آفريند از خدا خواستم و باز گفت: نه.
من به تو زندگي خواهم داد، تا تو خود از هر چيزي لذتي به کف آري.
از خدا خواستم ياري ام دهد تا ديگران را دوست بدارم، همانگونه که آنها مرا دوست دارند.
و خدا گفت: آه، سرانجام چيزي خواستي تا من اجابت کنم!

Borna66
04-19-2009, 07:04 PM
عاشقت شدم بي بهونه يا علي مولا
مهمون قلب مهربونت شدم يا علي مولا
رقيب همه بي مروت ها شدم يا علي مولا
با همه قدم هات يكصدا شدم يا علي مولا
مي دوني دوستت دارم قدر خدا يا علي مولا
مي دوني دل به تو بستم چه بي پروا يا علي مولا
همه شب به راه چشم دوختم و گريستم يا علي مولا
همه شب گوش شدم دل به صداي كوچه بستم يا علي مولا
همه تن چشم شدم همه حس گوش شدم تا حضور گرمي را حس كنم يا علي مولا

Borna66
04-19-2009, 07:05 PM
در بیکرانه ی زندگی دو چیز افسونم می کند

آبی آسمان که میبینم و می دانم که نیست
و خدا که نمیبینم و می دانم که هست.

Borna66
04-19-2009, 07:05 PM
وقتی دلم گرفت
هیچکس نبود . . .
اما نگاه تو به من فرصت پرواز داد
خدایا باز هم پره پروازی به من عطا کن
تا این من تنها تا همیشه در آسمان تو باشد

Borna66
04-19-2009, 07:05 PM
الهی . . .
با تو امدم
شاد شدم
و عشق تو با جانم یگانه شد
مهربانم تا نور تو فاصله بی انتهاست . . .
من هنوز در سایه ام
مرا گرم کن . .

Borna66
04-19-2009, 07:05 PM
خداوندا نگاه تو معجزه اسا بود
که مرا از هیچ به همه چیز رساند
و نوای ملکوت تو
همان طنین عرفان
همان صدای سکوت بود

Borna66
04-19-2009, 07:05 PM
کلماتی که از اعماق دل هستند طنین لا یتناها دارند
درست مانند گلی کوچک که زیبایی بی منتها را نشان می دهد
هنگامی که عشق نفس خویش را بر کلمات می دمد
آنچه به بیان می اید تمامی ان چیزی نیست که به زبان می اید
بلکه ان چیزیست که دوست دارد بیان شود
آنهایی که به اعماق می روند عشق الهی را بیدار می کنند
و این عشق زندگی شان را سرشار می کند
از موسیقی . زیبایی . آرامش و شعر
نفس زندگی انها موسیقی می شود
و اینجاست که حقیقت نازل می شود
حقیقت جایی نازل می شود که در انجا موسیقی خدا هست
بنابراین زندگی را باید به نغمه ای تبدیل کرد . .

__________________

Borna66
04-19-2009, 07:05 PM
راز تمامی نیایش ها و پرستش ها در سرازیر شدن اشکهاست
اشکها مقدس اند
خداوند دل انهایی را که دوست دارد با اشکهای عشق پر می کند
اشکهایی که در عشق سرازیر می شوند
پیشکش گل هایی بر قدوم خداوندند

Borna66
04-19-2009, 07:06 PM
پرنده بر شانه هاي انسان نشست . انسان با تعجب رو به پرنده كرد و گفت : اما من درخت نيستم. تو نمي تواني روي شانه ي من آشيانه بسازي. پرنده گفت : من فرق درخت ها و آد م ها را خوب مي دانم. اما گاهي پرند ه ها و انسا نها را اشتباه مي گيرم. انسان خنديد و به نظرش اين بزر گترين اشتباه ممكن بود. پرنده گفت: راستي، چرا پر زدن را كنار گذاشتي؟ انسان منظور پرنده را نفهميد، اما باز هم خنديد.
پرنده گفت : نمي داني توي آسمان چقدر جاي تو خالي است . انسان ديگر نخنديد. انگار ته ته خاطراتش چيزي را به ياد آورد . چيزي كه نمي دانست چيست. شايد يك آبي دور، يك اوج دوست داشتني. پرنده گفت : غير از تو پرنده هاي ديگري را هم مي شناسم كه پر زدن از يادشان رفته است . درست است كه پرواز براي يك پرنده ضرورت است ، اما اگر تمرين نكند فراموشش مي شود. پرنده اين را گفت و پر زد . انسان رد پرنده را دنبال كرد تا اين كه چشمش به يك آبي بزرگ افتاد و به ياد آورد روزي نام اين آبي بزرگ بالاي سرش آسمان بود و چيزي شبيه دلتنگي توي دلش موج زد .
آنگاه خدا بر شانه هاي كوچك انسان دست گذاشت و گفت : يادت مي آيد تو را با دو بال و دو پا آفريده بودم ؟ زمين و آسمان هر دو براي تو بود . اما تو آسمان را نديدي. راستي عزيزم، بال هايت را كجا گذاشتي؟ انسان دست بر شانه هايش گذا شت و جاي خالي چيزي را احساس كرد آنگاه سر در آغوش خدا گذاشت و گريست.

Borna66
04-19-2009, 07:06 PM
الهی!
بنده را از سه آفت نگاهدار:
از وساوس شیطانی
و از هوای نفسانی
و از غرور و نادانی
الهی!
تو به رحمت خویشی
و ما بر حاجت خویشیم
تو توانگری و ما درویشیم
الهی!
به بهشت و حور چه نازم؟
مرا دیده ای ده که از هر نظری بهشتی سازم.
الهی!
به حرمت آن نام که تو خوانی
و به حرمت آن صفت که تو چنانی
دریاب که می توانی.
الهی!
اگر از دوستانم-حجاب بردار
و اگر مهمانم- مهمان را نیکو دار.
الهی!
بساز کار من
و منگر به کردار من!
دلی ده که طاعت افزون کند.
طاعتی ده که به بهشت راهنمون کند.
علمی ده که در او آتش هوا نبود.
عملی ده که در اوآب زرق و ریا نبود.
دیده ای ده که عز ربوبیت تو بیند.
نفسی ده که حلقهء بندگی تو در گوش کند.
جانی ده که زهر حکمت تو به طبع نوش کند.
تو شفا ساز که از این معلولان شفایی نیاید.
تو گشادی ده که از این مغلولان کاری نگشاید.
با صلاح آر که نیک بی سامانیم.
جمع دار که بس پریشانیم.

"مناجات نامهء خواجه عبدالله انصاری "

Borna66
04-19-2009, 07:06 PM
خداوندا تو مي داني كه انسان بودن و ماندن در اين دنيا چه دشوار است
چه زجري مي كشد آن كس كه انسان هست
و از احساس سرشار است.

Borna66
04-19-2009, 07:06 PM
افسانه من به پايان رسيده است و احساس ميکنم که اين آخرين منزل است . دلم براي شما مرغان تشنه من ميسوزد ! چگونه بگويم که شما را وعده کردم و به سراغ سرچشمه اي که در کوهستان دوردست در آن سوي افق هاي مايوس ، از زمين از دل سنگ ميجوشد ، رفتم تا براي شما اي کبوتراني که همه در ظلمت پرواز کرديد ، جرعه هايي سرد و گوارا از آن آب ارمغان آورم ، اما ....
چه بگويم ؟

" دکتر علي شريعتي "

Borna66
04-19-2009, 07:06 PM
بدان كه از جمله نامهاي حُسن يكي " جمال " است و يكي " كمال" . و هر چه موجودند, از روحاني و جسماني, طالبِ كمالند و هيچ كس نبيني كه او را به جمال ميلي نباشد. پس چون نيك انديشه كني, همه طالبِ طالب حْسن اند و در آن مي كوشند كه خود را به حُسن رسانند. و به حُسن – كه مطلوب همه است – دشوار مي توان رسيدن, زيرا كه وصول به حُسن ممكن نشود الا به واسطه ي عشق.


"سهروردي"

Borna66
04-19-2009, 07:06 PM
آیا مردن انسان چیزی بیش از برهنه بودن در باد و آب شدن در حرارت خورشید است ؟

آیا قطع شدن نفس غیر از آزاد شدن روح از سرگشتگی مدام است که از زندانش بگریزد
و در هوا بالا رفته و بدون هیچ مانعی به سوی خالقش بشتابد ؟

"جبران خلیل جبران"

Borna66
04-19-2009, 07:06 PM
هفت بار روح خویش را آزردم:

اولین بار زمانی بود که برای رسیدن به بلندمرتبگی خود را فروتن نشان می داد.
دومین بار آن هنگام بود که در مقابل فلج ها می لنگید.
سومین بار آن زمان که در انتخاب خویش بین آسان و سخت،آسان را برگزید.
چهارمین بار وقتی مرتکب گناهی شد، به خویش تسلی داد که دیگران هم گناه می کنند.
پنجمین بار آنگاه که به دلیل ضعف و ناتوانی از کاری سر باز زد،و صبر را حمل بر قدرت و توانایی اش دانست.
ششمین بار که چهره ای زشت را تحقیر کرد، درحالیکه ندانست آن چهره یکی از نقاب های خودش است.
و هفتمین بار وقتی که زبان به مدح و ستایش گشود و انگاشت که فضیلت است .


"جبران خلیل جبران"

Fahime.M
08-02-2009, 06:46 PM
خداوندا! مرا شايسته آن كن تا به همنوعانم كه در سراسر دنيا درفقر و گرسنگي به دنيا مي آيند و ميميرند ؛ خدمت كنمخدايا! امروز با دستهايما روزي عشق ،*آرامش و سرور به آنها ببخشخدايا! مرا معبر آرامش كن؛*تا آنجا كه نفرت هست ، عشق جاري سازمآنجا كه خطا هست ، بخشايش بگسترمآنجا كه جدايي هست ، وصل بيافرينمآنجا كه لغزش و دروغ هست ، حقيقتبياورمآنجا كه ترديد هست ، ايمان بياورمآنجا كه ظلمت هست ، نور بتابانمو آنجا كه اندوه است ، شادي منتشر كنمخدايا! مرا موهبت آن عطا كنم تابه جاي آسودن به ديگران آسايش بخشم.
و بجاي آنكه ديگران دركم كنند ، دركشانكنمو بجاي آنكه عشق دريافت كنم ، عشق بورزمزيرا با فراموش كردن خويش است كهمي توان به هرچيز رسيدبا بخشايش است كه بخشوده مي شويمو با مردن است كهزندگي ابدي ميابيم

Fahime.M
02-17-2010, 10:32 AM
در رؤياهايم ديدم که با خدا گفتگو می‌کنم
خدا پرسيد:" پس تو می‌خواهی با من گفتگو کنی؟"
من در پاسخش گفتم : " اگر وقت داريد"

خدا خنديد : " وقت من بی‌نهايت است...
در ذهنت چيست که می‌خواهی از من بپرسی؟"

پرسيدم : " چه چيز بشر شما را سخت متعجّب
می سازد ؟

خدا پاسخ داد: "کودکی‌شان،
اينکه از کودکی خود خسته می‌شوند،
عجله دارند بزرگ شوند،
و بعد دوباره پس از مدّت‌ها، آرزو می‌کنند که کودک باشند،
... اينکه آن‌ها سلامتی خود را از دست می‌دهند تا پول به دست آوردند
و بعد پولشان را از دست می‌دهند تا دوباره سلامتی خود را به دست آورند.
اينکه با اضطراب به آينده می‌نگرند
و حال را فراموش می‌کنند
و بنابراين نه در حال رندگی می‌کنند و نه در آينده
اينکه آن‌ها به گونه‌ای رندگی می‌کنند که گويی هرگز نمی‌ميرند،
و به گونه‌ای می‌ميرند که گويی هرگز زندگی نکرده‌اند."
دست‌های خدا دستانم را گرفت

برای مدتی سکوت کرديم
و من دوباره پرسيدم:
"به عنوان يک پدر،
می‌خواهی کدام درس‌های زندگی را فرزندانت بياموزند؟"

او گفت : "بياموزند که آن‌ها نمی‌توانند کسی را وادار کنند که عاشقشان باشد،
همه‌ی کاری که آن‌ها می‌توانند بکنند اين است که
اجازه دهند که خودشان دوست داشته باشند.
بياموزند که درست نيست خودشان را با ديگران مقايسه کنند،
بياموزند که فقط چند ثانيه طول می‌کشد تا زخم‌های عميقی در قلب آنان که دوستشان داريم، ايجاد کنيم
امّا سال‌ها طول می‌کشدتا آن زخم‌ها را التيام بخشيم.
بياموزند ثروتمند کسی نيست که بيشترين‌ها را دارد،
کسی است که به کمترين‌ها نياز دارد.
بياموزند که آدم‌هايی هستند که آن‌ها را دوست دارند،
فقط نمی‌دانند که چگونه احساساتشان را نشان دهند
بياموزند که دو نفر می‌توانند با هم به يک نقطه نگاه کنند،
و آن را متفاوت ببينند.
بياموزند که کافی نيست فقط آن‌ها ديگران را ببخشند،
بلکه آن‌ها بايد خود را نيز ببخشند."

من با خضوع گفتم:
" از شما به خاطر اين گفتگو متشکرم.
آيا چيزی ديگری هست که دوست داريد فرزندانتان بدانند؟"

خداوند لبخند زد و گفت:
" فقط اين‌که بدانند من اين‌جا هستم".
"هميشه

Fahime.M
02-17-2010, 10:33 AM
معشوقی، عاشق خود را نزد خویش نشانید. عاشق، نامه ای را بیرون آورد و شروع به خواندن کرد. آن نامه، گفتار عاشق به معشوق خویش بود و با عبارات و الفاظ گوناگون، از فراق و هجران معشوق، سخن به میان آورده بود...


معشوق گفت: این نامه را برای چه کسی نوشته ای؟
عاشق گفت: برای تو.


معشوق گفت: اکنون که به وصال رسیده ای و من،در نزد تو نشسته ام، در این صورت خواندن نامه جز تلف کردن وقت نیست:


گفت معشوقش گر این بهر من است**** گاهِ وصلِ این عمر ضایع کردن است
عاشق گفت: آری تو در اینجا حاضر هستی، ولی من آن حالت عشق را ( که در نامه ترسیم کرده ام) در اینجا از تو در نمی یابم...


معشوق گفت: پس من معشوق تو نیستم، بلکه معشوق تو دو چیز است، یکی «وجود من» و دوم«آن حالت دوری که ترا به من عاشق ساخته!» پس من جزئی از مقصود هستم.


بدان که معشوق حقیقی، مافوق حالتها است و تجزیه و تغییر نسبت به او متصّور نیست. چنانکه معبود مطلق ابراهیم خلیل(ع) ستاره و ماه و خورشید( که تغییر آنها، موجب تغییر حالت ابراهیم(ع) می شد) نیستند.


بنابراین با جستجوی پیگیر، دنبال معشوق حقیقی باش که حالتها و وقتها، عشق او را در نظرات، دو نیم نکنند:



هست معشوق آنکه او یکتابود**** مبتدا و منتهایت او بود
چون بیا بیش و نباشی منتظر**** هم هویدا او بود هم نیز سِرّ
رو چنین عشقی گزین گر زنده ای**** ورنه وقت مختلف را بنده ای
هر که چیزی جست بی شک یافت او**** چو بحد اندر طلب، بشتافت او

" مثنوی مولانا "

Fahime.M
02-17-2010, 10:36 AM
رودها در جاري شدن و علف در سبز شدن معني پيدا مي كنند
كوه ها با قله ها و درياها با موج زندگي پيدا مي كنند
و انسان ها ،
و همه انسان ها با عشق ، فقط با عشق ...
پس بار خدايا
بر من رحم كن ، بر من كه مي دانم ناتوانم
باشد كه خانه اي نداشته باشم
باشد كه لباس فاخري بر تن نداشته باشم
باشد كه حتي دست و پايي نداشته باشم
نبـاشــد
هرگز نباشد كه در قلبم عشق نباشد
هرگز نباشد ....

Fahime.M
02-17-2010, 10:38 AM
برنامه بریزین برای هر ساعت ِ زندگیتون.
برنامه ریزی خودش عمر ِ آدم رو طولانی میکنه.
بدن ِ ما به برنامه ریزی در راه ِ عشق پاسخ مثبت میده.
در هفتاد سالگی بگو من میخوام یه کلاس جدید برم و چیز جدیدتز یاد بگیرم. تک تک ِ روزهایی که خدا بهتون میده یه معجزه ی بزرگه.
زندگی واقعا رقصیست به سوی خدا.

" دکتر الهی قمشه ای "

Fahime.M
02-17-2010, 10:38 AM
پروردگارا :

به من آرامش ده :
تا بپذیرم آنچه را که نمی توانم تغییر دهم .

دلیری ده :
تا تغییر دهم آنچه را که می توانم تغییر دهم .

بینش ده :
تا تفاوت این دو را بدانم .

مرا فهم ده :
تا متوقع نباشم دنیا و مردم آن ، مطابق میل من رفتار کنند

Fahime.M
02-24-2010, 03:55 PM
ای حلال مشکلات پنهان !
درمان آن دردها که به هیچکس نمی توان گفت،
در دست های توست.
ما را محتاج دست های دردناشناس مکن !
(سید مهدی شجاعی)

mamady
02-28-2010, 01:06 PM
چشمانمان را بر گذر قاصدك ها باز كنيم كه زمان ساز سفر مي زند دست به دست هم نهيم دلهايمان را يكي كنيم وبه ياد داشته باشيم همه ي ما خاطره ايم دير يازود رهگذر اي قافله ايم

mamady
02-28-2010, 01:15 PM
رويا هايت را فرو مگذار كه بي آنان زندگاني را اميدي نيست و بي اميد زندگي را آهنگي نباشد از رويا هايت شتابان گذر مكن كه در التهاب اين شتاب نه تنها نقطه ي سر آغاز خويش كه حتي سر منزل مقصود را گم كنيو تو آن مسافري با ش كه در هر گامش ترنم خوش لحظه ها جاريست زندگي مسابقه نيست زندگي يك سفر است

mamady
03-01-2010, 10:39 AM
تمام شب را با ماه ميمانم و تنها تورا ياد ميكنم در عمق سكوت شب فرياد هايم گم مي شود تو برايم مفهوم بودني مفهوم هر چه خوبيست تو برايم شقايقي كه دلت آيينه داغهاست اي كه دستانت را هرگز لمس نكرده ام

Fahime.M
03-01-2010, 11:54 AM
خدایا
در اين برهوت عاطفه، هر كه را تتمه دلي براي مهر ورزيدن هست گرامي بدار و سرش را به سنگ جفا آشنا مكن.
خدايا
كاري كن كه دل قرار گيرد.
خدايا
عاشقان را بساز و خستگان را بنواز و ديگران را از چشم دوستدارانت بينداز. دلهاي سنگ آسا را بشكن تا مگر در شكستگي‌ها نشاني از تو بيابند.
خدايا
توفيق ده تا جز به مقام تو نينديشم و جز به جاه تو دل نبندم و جز به منصب رضاي تو را آرزو نكنيم.
خداوندا
به ما آنچنان فراستي عطا كن كه عشق را از هوس باز شناسيم و نور رحمان را از تار شيطان تميز دهيم و ميان حقيقت و باطل حقيقت اندود، فرق بگذاريم

Fahime.M
03-01-2010, 11:55 AM
مهربانا
چشمان باراني ام را نثارت مي كنم
تا دلي آسماني ارزانيم داري
و از هر چيز و هر كس به تو پناه مي جويم
تا مرا به نور ايمان و رستگاري، جاودانه گرداني...
اي آنكه در حصار واژه ها نمي گنجي
در جستجوي نگاه نوازشگرت،
سبزي وجودم را از تو خواستارم
اي بلند مرتبه مهرآفرين
حتي لحظه اي مرا
از حريم نگاهت دور مگردان
و يادت را در جانم هميشگي ساز...
الهي
پروانه هاي خفته در وجودم را بيدار ساز
و به من، فرصت پروازي دوباره بخشاي
تا به طواف شمع روشن حضورت درآيم
و بي هيچ واسطه اي
تو را و آن نگاه مهربانت را
تا اعماق وجودم احساس كنم
اي خالق روشناييها و نور
مرا از درگاهت نااميد برمگردان
و طعم شيرين عشقت را به من بچشان
به حق رحمتت اي مهربان ترين مهربانان

monak
03-01-2010, 07:44 PM
زلال که باشی اسمان در تو پیداست دکتر علی شریعتی

mamady
03-02-2010, 03:14 PM
الهی! ....
اگر برای آن به سوی تو می آیم
که مرا ازشعله های دوزخ نجات بخشی ،
بگذار که در آنجا بسوزم .
و اگر برای آن به سوی تومی آیم
که لذت بهشت را به من بخشی ،
بگذار که درهای بهشت به رویم بسته شود .
اما اگر به خاطر تو به سویت می آیم ،
محبوبم ٬ مرا از خویش مران .
متبرکم کن تا در کنار زیبایی جاودانه ات٬
تا ابد لانه کم

mamady
03-02-2010, 09:33 PM
اگر مي دانستي که چقدر دوستت دارم


سکوت را فراموش مي کردي
تمامي ذرات وجودت، عشق را فرياد مي کرد.




اگر مي دانستي که چقدر دوستت دارم



چشمهايم را مي شستي
و اشکهايم را با دستان عاشقت به باد مي دادي.




اگر مي دانستي که چقدر دوستت دارم



نگاهت را تا ابد بر من مي دوختي
تا من بر سکوت نگاه تو
رازهاي يک عشق زميني را با خود به عرش خداوند ببرم.




اي کاش مي دانستي...
اگر مي دانستي که چقدر دوستت دارم



هرگز قلبم را نمي شکستي
گر چه خانه ي شيطان شايسته ي ويراني است.




اگر مي دانستي که چقدر دوستت دارم



لحظه اي مرا نمي آزردي
که اين غريبه ي تنها، جز نگاه معصومت پنجره اي
و جز عشقت، بهانه اي براي زيستن ندارد.




اي کاش مي دانستي...
اگر مي دانستي که چقدر دوستت دارم



همه چيز را فدايم مي کردي
همه آن چيز ها که يک عمر بخاطرش رنج کشيده اي
و سال ها برايش گريسته اي.




اگر مي دانستي که چقدر دوستت دارم
همه آن چيز ها که در بندت کشيده رها مي کردي
غرورت را... قلبت را... حرفت را...




اگر مي دانستي که چقدر دوستت دارم
دوستم مي داشتي
همچون عشق که عاشقانش را دوست مي دارد.
کاش مي دانستي که چقدر دوستت دارم


و مرا از اين عذاب رها مي کردي
اي کاش تمام اينها را مي دانستي

Fahime.M
03-03-2010, 01:12 PM
هنگامي که پروردگار جهان را خلق مي کرد ، فرشتگان مقرب در گاهش را فراخواند .
خداوند از فرشتگان مقرب خود خواست در تصميمش ياري اش دهند که اسرار زندگي را کجا
جاي دهد يکي از فرشتگان پاسخ داد :در زمين دفن کن.
ديگري گفت : در اعماق دريا جاي بده .
يکي ديگر پيشنهاد کرد : در کوه ها پنهان کن .
خداوند پاسخ داد : اگر آنچه را شما مي گوييد انجام دهم ، تنها اشخاص معدودي اسرار زندگي را
مي يابند . اسرار زندگي بايد در دسترس همه باشد .
يکي از فرشتگان در جواب گفت: بله درک مي کنم ، پس در قلب تمام بشر جاي بده .
هيچ کس فکر نمي کند که آنجا دنبالش بگردد.
خداوند گفت : درست است ! در قلب تمام انسانها .
پس بدين ترتيب اسرار زندگي در وجود همه ما جاي دارد .

mamady
03-03-2010, 01:12 PM
خدای من!
تو چقدر با من مهربانی با این جهالت عظیمی که من بدان مبتلایم!
تو چقدر درگذرنده و بخشنده ای با این همه کار بد که من می کنم و این همه زشتی کردار که من دارم.

خدای من!
تو چقدر به من نزدیکی با این همه فاصله ای که من از تو گرفته ام.
تو که اینقدر دلسوز منی! …..

خدایا
تو کی نبودی که بودنت دلیل بخواهد؟
تو کی غایب بوده ای که حضورت نشانه بخواهد؟
تو کی پنهان بوده ای که ظهورت محتاج آیه باشد؟

کور باد چشمی که تو را ناظر خویش نبیند.
کور باد نگاهی که دیده بانی نگاه تو را درنیابد.
بسته باد پنجره ای که رو به آفتاب ظهور تو گشوده نشود.
و زیانکار باد سودای بنده ای که از عشق تو نصیب ندارد.

خدای من!
مرا از سیطره ی ذلت بار نفس نجات ده
و پیش ازآنکه خاک گور بر اندامم بنشیند از شک وشرک رهایی ام بخش.

خدای من!
چگونه نا امید باشم در حالی که تو امید منی!
چگونه سستی بگیرم ,چگونه خواری پذیرم که تو تکیه گاه منی!
ای آنکه با کمال زیبایی و نورانیت خویش چنان تجلی کرده ای که عظمتت بر تمامی ما سایه افکنده



" فرازی از دعای عرفه ترجمه دکتر علی شریعتی "

Fahime.M
03-03-2010, 01:13 PM
يکي گفت عاشق مي بايد که ذليل باشد و خوار باشد و حمول باشد، و از اين اوصاف بر مي شمرد. فرمود که عاشق اين چنين مي بايد. وقتي که معشوق خواهد، يا نه؟ اگر بي مراد معشوق باشد پس او عاشق نباشد، پيرو مراد خود باشد. و اگر به مراد معشوق باشد، چون معشوق او را نخواهد که ذليل و خوار باشد، او ذليل و خوار چون باشد؟ پس معلوم شد که معلوم نيست احوال عاشق، الا تا معشوق او را چون خواهد.

mamady
03-03-2010, 01:17 PM
پشت سر هرمعشوقی ، خدا ایستاده است

و هر گامی که تو در عشق برمی داری

خدا هم گامی در غیرت برمی دارد

تو عاشق تر می شوی و خدا غیورتر

و آنگاه که گمان می کنی معشوق چه دست یافتنی است

و وصل چه ممکن و عشق چه آسان

خدا وارد کار می شود و خیالت را درهم می ریزد

و معشوقت را درهم می کوبد

معشوقت ، هر کس که باشد

و هر جا که باشد و هر قدر که باشد

خدا هرگز نمی گذارد میان تو و او ، چیزی فاصله بیندازد

معشوقت می شکند و تو ناامید می شوی

و نمی دانی که ناامیدی زیباترین نتیجه عشق است

ناامیدی ازاینجا و آنجا

ناامیدی از این کس و آن کس

ناامیدی از این چیز و آن چیز

تو ناامید می شوی و گمان می کنی

که عشق بیهوده ترین کارهاست

و برآنی که شکست خورده ای

و خیال می کنی که آن همه شور و آن همه ذوق

و آن همه عشق را تلف کرده ای

اما خوب که نگاه کنی

می بینی حتی قطره ای از عشقت

حتی قطره ای هم هدر نرفته است

خدا همه را جمع کرده و همه را برای خویش برداشته

و به حساب خود گذاشته است

خدا به تو می گوید:

مگر نمی دانستی

که پشت سر هر معشوق خدا ایستاده است؟

تو برای من بود که این همه راه آمده ای

و برای من بود که این همه رنج برده ای

و برای من بود که اینهمه عشق ورزیده ای

پس به پاس این ؛

قلبت را و روحت را و دنیایت را وسعت می بخشم

و از بی نیازی نصیبی به تو می دهم.

و این ثروتی است که هیچ کس ندارد

تا به تو ارزانی اش کند

فردا اما تو باز عاشق می شوی

تا عمیق تر شوی و وسیع تر و بزرگ تر و ناامیدتر

تا بی نیازتر شوی و به او نزدیکتر
راستی :

اما چه زیباست

و چه باشکوه و چه شورانگیز

که پشت سر هر معشوقی خدا ایستاده است!

Fahime.M
03-06-2010, 11:56 AM
پشت سر هرمعشوقی ، خدا ایستاده است

و هر گامی که تو در عشق برمی داری

خدا هم گامی در غیرت برمی دارد

تو عاشق تر می شوی و خدا غیورتر

و آنگاه که گمان می کنی معشوق چه دست یافتنی است

و وصل چه ممکن و عشق چه آسان

خدا وارد کار می شود و خیالت را درهم می ریزد

و معشوقت را درهم می کوبد

معشوقت ، هر کس که باشد

و هر جا که باشد و هر قدر که باشد

خدا هرگز نمی گذارد میان تو و او ، چیزی فاصله بیندازد

معشوقت می شکند و تو ناامید می شوی

و نمی دانی که ناامیدی زیباترین نتیجه عشق است

ناامیدی ازاینجا و آنجا

ناامیدی از این کس و آن کس

ناامیدی از این چیز و آن چیز

تو ناامید می شوی و گمان می کنی

که عشق بیهوده ترین کارهاست

و برآنی که شکست خورده ای

و خیال می کنی که آن همه شور و آن همه ذوق

و آن همه عشق را تلف کرده ای

اما خوب که نگاه کنی

می بینی حتی قطره ای از عشقت

حتی قطره ای هم هدر نرفته است

خدا همه را جمع کرده و همه را برای خویش برداشته

و به حساب خود گذاشته است

خدا به تو می گوید:

مگر نمی دانستی

که پشت سر هر معشوق خدا ایستاده است؟

تو برای من بود که این همه راه آمده ای

و برای من بود که این همه رنج برده ای

و برای من بود که اینهمه عشق ورزیده ای

پس به پاس این ؛

قلبت را و روحت را و دنیایت را وسعت می بخشم

و از بی نیازی نصیبی به تو می دهم.

و این ثروتی است که هیچ کس ندارد

تا به تو ارزانی اش کند

فردا اما تو باز عاشق می شوی

تا عمیق تر شوی و وسیع تر و بزرگ تر و ناامیدتر

تا بی نیازتر شوی و به او نزدیکتر
راستی :

اما چه زیباست

و چه باشکوه و چه شورانگیز

که پشت سر هر معشوقی خدا ایستاده است!


خیلی خیلی زیبا بود...لذت بردم از خوندنش...ممنون.:72:

mamady
03-08-2010, 01:16 AM
خیلی خیلی زیبا بود...لذت بردم از خوندنش...ممنون.:72:
خواهش ميكنم اميدوارم زندگي هميشه براتون سرشار از زيباي باشه :72::72::72::72::72::72::72:

Fahime.M
03-10-2010, 01:47 PM
خدایا!
همین که به اذن تو بر ذهن این ناپاک، یاد پاکی مطلق می گذرد مرا بزرگترین نعمت توست و همین که این آلوده را نام منزه تو بر زبان می رود مرا عظیم ترین لطف توست

mamady
03-10-2010, 05:14 PM
قطره دلش دریا می خواست

خیلی وقت بود كه به خدا خواسته اش رو گفته بود

هر بار خدا می گفت : از قطره تا دریا راهیست طولانی، راهی از رنج و عشق و صبوری،

هر قطره را لیاقت دریا نیست!

قطره ایستاد و منجمد شد قطره روان شد و راه افتاد قطره بخار شد و به آسمان رفت قطره ،

هر بار چیری

از رنج و عشق و صبوری آموخت تا روزی كه خدا به او گفت : امروز روز توست، روز دریا شدن

خدا قطره را به دریا رساند قطره طعم دریا را چشید طعم دریا شدن را اما؛

روزی دیگر قطره به خدا گفت: از دریا بزرگ تر هم هست؟

خدا گفت : هست!

قطره گفت : پس من آن را می خواهم بزرگ ترین را، بی نهایت را !

پس خدا قطره را برداشت و در قلب آدم گذاشت و گفت : اینجا بی نهایت است!

آدم عاشق بود، دنبال كلمه ای می گشت تا عشق را درونش بریزد اما هیچ كلمه ای توان

سنگینی عشق را نداشت آدم همه ی عشقش را درون یك قطره ریخت قطره از قلب عاشق

عبور كرد!

و وقتی كه قطره از چشم عاشق چكید خدا گفت حالا تو بی نهایتی، زیرا كه عكس من در

اشــك عــاشق است...

Fahime.M
04-14-2010, 12:54 PM
من ان خاکم که...

سر تا پای خودم را که خلاصه کنم می شوم قد یک کف دست خاک که ممکن بود یک تکه اجر باشد توی دیوار خانه، یا یک قلوه سنگ روی شانه یک کوه، یا مشتی سنگ ریزه ته اقیانوس، یا حتی خاک یک گلدان همین گلدان پشت پنجره.
یک کف دست خاک ممکن است هیچوقت، هیچ اسمی نداشته باشد و تا همیشه خاک باقی بماند، فقط خاک...
اما حالا یک کف دست خاک که وجود دارد که خدا به او اجازه داده نفس بکشد، ببیند، بشنود، بفهمد، جان داشته باشد.
یک مشت خاک که اجازه دارد عاشق شود، انتخاب کند، عوض شود، تغییر کند.
وایف خدای بزرگ! من چقدر خوشبختم. من همان خاک برگزیده ام، همان خاکی که با بقیه خاک ها فرق دارد. من ان خاکی ام که توی دست های خدا ورزیده شدم وخدا از نفسش در ان دمید. من همان خاک قیمتیم.
...اما این خاک، این خاک برگزیده، خاکی که اسم دارد – قشنگترین اسم دنیا- خاکی که نور چشمی و عزیزدردانه ی خداست، اگر نتواند تغییر کند، اگر عوض نشود، اگر انتخاب نکند، اگر همینطور خاک باقی بماند، اگر ان اخر که قرار است برگردد و خود جدیدش را تحویل خدا بدهد، سرش را بیندازد پایین و بگوید:« یا لیتنی کنت ترابا»( ای کاش خاک بودم...) چه میشود؟ این وحشتناک ترین جمله ای است که یک ادم می تواندبگوید، یعنی اینکه حتی نتوانسته است خاک باشد، چه برسد به ادم! یعنی اینکه...

خدایا، دستمان را بگیر، و نیاور ان روزی را که مجبور شویم چنین بگوییم.

angela
04-26-2010, 10:41 PM
با تشکر

Fahime.M
06-06-2010, 11:42 AM
درخواست از خدا
از خدا خواستم مصائب مرا حل کند و خدا گفت : نه
او فرمود : حل مشکلات تو کار من نیست " من به تو عقل دادم و تو با توکل به من به مراد مقصود میرسی .
از خدا خواستم غرور مرا بگیرد و او گفت : نه
او فرمود : باز گرفتن غرور کار من نیست بلکه تویی که باید آنرا ترک کنی .
از خدا خواستم به من شکیبایی عطا کند و او گفت : نه
خدا فرمود : شکیبایی دست آورد رنج است و به کسی عطا نمیشود باید آنرا به دست آورد .
از خدا خواستم به من سعادت بخشد و خدا گفت : نه
خدا فرمود : خود باید متعالی شوی اما به تو یاری میرسانم تا به ثمر بنشینی .
از خدا خواستم مرا کمک کند تا دیگران را به همان اندازه که او مرا دوست دارد دوست بدارم.
خدا فرمود : آفرین بالاخره مقصود اصلی را دریافتی .
از او نیرو خواستم، او مشکلات را جلوی پایم گذاشت تا قویتر شوم .
از او حکمت خواستم، او مسائل بسیاری به من داد تا حل کنم .
از او شهامت خواستم ، او خطر را در مقابلم قرار داد تا از آن بجهم .
از او عشق خواستم ، انسانهای درد مند را سر راهم قرار داد تا به آنها کمک کنم .
از او کمک خواستم به من فرصت داد
هیچ یک از خواسته هایی که داشتم دریافت نکردم اما كاملاٌ به آنچه نیاز داشتم رسيدم .

Fahime.M
06-06-2010, 11:44 AM
خدایا کمکم کن انچه را تو زود خواهی من دیر نخواهم، و انچه را تو دیر خواهی من زود نخواهم.

آرزو_م
08-06-2010, 11:46 AM
مانده‌ام،

سرنوشتی موهوم،

عاقبتی رو به خیر...

نمی‌دانم اما هر چه هست،

هر که هست،

خدا هست

و من و زندگی و دعا:79: