PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده می باشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمی کنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : کافکا شناسی در سه سوت



Lorenzo
12-17-2010, 03:38 AM
http://pnu-club.com/imported/mising.jpg
می‌خواهم بدانم واقعا ً انصاف است که پشت سر کافکا از این جور حرف‌ها بزنند؟ ما که در تمامی ‌عکس‌هایی که از این نویسنده دیده‌ایم...
قهقه‌های آقای نویسنده
بازار ترجمه از کافکا دوباره راه افتاد. نویسنده مالیخولیایی که نوشتن از نان شب هم برایش واجب تر بود.
بازار کتاب‌های فرانتس کافکا _ نویسنده سرشناس چک تبار _ در ایران و جهان همیشه داغ داغ بوده است. هنوز هم که هنوز است، هر از گاهی کتاب جدیدی از بین دست نوشته‌های باقیمانده از او بیرون کشیده و منتشر می‌شود. هر چند ماه یک بار هم کتاب جدیدی درباره او به بازار می‌آید یا تجربه‌ای تازه از او پشت شیشه کتابفروشی‌ها جای می‌گیرد. کافکا به لطف آثارش به شهرتی افسانه‌ای در سرتاسر جهان رسیده. او به عنوان یکی از پایه‌های ادبیات مدرن شناخته شد و نویسندگان کار درستی مثل آیزاک باشویس سینگر و‌ هاروکی موراکامی ‌علاوه بر الهام گرفتن از او، نام کافکا را هم در پیشانی آثارشان _ یعنی دوست کافکا و کافکا در ساحل _ به کار می‌برند.

خلاصه این که کافکا به نویسنده ای دوران ساز مبدل شد. در ایران، پس از ارائه برگردان‌های فارسی از روی ترجمه‌های فرانسوی آثار او در سال‌های دور، اخیرا ً مترجمان به این فکر افتاده‌اند که آثار کافکا را از همان زبان اصلی نویسنده یعنی آلمانی به فارسی برگردانند. تازگی‌ها علی اصغر حداد دست به ترجمه مجدد آثار کافکا از زبان آلمانی زده است که این ترجمه‌ها توسط نشر ماهی منتشر شده اند. همین امسال ترجمه‌های دیگری از او هم (توسط نشر کاروان و چشمه) به بازار آمده. لطف خواندن ترجمه‌های تازه از کافکا در این است که هر ترجمه‌ای می‌تواند گوشه‌ای از دنیای پر رمز و راز او را برای خواننده آشکار کند.


واقعا ً کی باورش می‌شود؟ حرف‌های آقایانی را می‌گویم که برداشته اند در زندگی نامه‌های مربوط به فرانتس کافکا نوشته اند که آقای نویسنده عادت داشته نوشته‌هایش را با صدای بلند برای دوستان نزدیکش بخواند و هنگام انجام این کار صدای قهقهه‌های بی امانش به آسمان بلند می‌شده است. نه، می‌خواهم بدانم واقعا ً انصاف است که پشت سر کافکا از این جور حرف‌ها بزنند؟ ما که در تمامی ‌عکس‌هایی که از این نویسنده دیده‌ایم، یک لبخند درست و درمان هم روی صورتش نبوده، چه برسد به این که قهقهه بزند. اما بین خودمان باشد، باور بکنید یا نه، این ماجرا حقیقت دارد. بله، در مورد همان فرانتس کافکای معروف حرف می‌زنیم؛ همانی که معروف است رمان‌های مخوف و دلهره‌آوری درباره موقعیت بشر درگیر و دار چرخ دنده‌های دنیای مدرن نوشته است. اصلا ً هموطنانش این آقای نویسنده ما را طنزنویس شش دانگ می‌دانند. باز هم باورتان نمی‌شود؟ پس مثال می‌آورم.

کافکا با مزه می‌نویسد
تیم کایل _ خبرنگار مجله رولینگ استون _ سر صحنه فیلم «پرواز بر فراز آشیانه فاخته/دیوانه‌ای از قفس پرید» به سراغ میلوش فورمن، کارگردان چک تبار فیلم می‌رود. روی میز کار آقای کارگردان پر است از کتاب‌های کافکا. کایل که فورمن را به عنوان کارگردانی طناز و مثبت اندیش می‌شناسد، کنجکاو می‌شود و ماجرا را جویا می‌شود. فورمن که از سؤال کایل جا خورده، در می‌آید که «ما مردم اهل چک کافکا را نویسنده‌ای بسیار بامزه و یک طنزنویس به حساب می‌آوریم». بعد البته توضیح می‌دهد که پس از تماشای اقتباس اُرسن ولز از رمان «محاکمه» (چاپ اول در سال 1925) متوجه شده که بقیه دنیا دید کاملا ً متفاوتی به کافکا دارند. به قول فورمن، فیلم ولز بسیار جدی است، در صورتی که رمان کافکا خیلی هم خنده دار است. چون در برابر موقعیت‌های هولناکی که فرانتس خلق کرده، جز خنده هیچ واکنش دیگری نمی‌شود، انجام داد. خب، مثل این که باید به کایل حق بدهیم که جا بخورد چون در کشور ما هم کسی کافکا را به عنوان طنزنویس به حساب نمی‌آورد که نمی‌آورد اما شواهد حاکی از این است که آثار کافکا گذشته از آن تیرگی اکسپرسیونیستی خاص خودش، بسیار با نمک هم هستند. سند این ادعا هم این که وقتی کافکا داشته قسمتی از رمان محاکمه خودش را برای دوستانش می‌خوانده، آن‌ها به قدری می‌خندند که اشک از چشمانشان سرازیر می‌شود و خود کافکا هم چندان به خنده می‌افتد که نمی‌تواند باقی داستان خود را بخواند.

ترک عادت موجب مرض است
بخش‌هایی از زندگی کافکا شبیه به زندگی خودمان است؛ مثلا ً این که هرمان کافکا دوست داشته که پسر رنجور و بد غذایش وارد عرصه تجارت شود اما فرانتس دلش می‌خواسته که درس بخواند. کافکا در دانشگاه آلمانی شهر پراگ دکترای حقوق می‌گیرد و بعد هم می‌افتد به کار اداری. کافکا لا به لای کارهای روزانه و گاهی هم شبانه‌اش می‌نویسد و بدجور هم می‌نویسد. مثلا ً معروف است که داستان «حکم» را یک کله در یک شب تا صبح نوشته و بعد هم حتما ً با سر افتاده روز میز و بیهوش شده است. گذشته از این ماکس برود، دوست صمیمی ‌کافکا تعریف می‌کند که کافکا بی وقفه می‌نوشته و در بیشتر دست نوشته‌هایش هم اصلاحات کمی ‌به چشم می‌خورده؛ انگار که هر چیزی را که می‌خواسته بنویسد، در ذهنش کامل کرده و بعد روی کاغذ آورده است.

پیش از خواندن بسوزان!
دست بر قضا با این که کافکا خیلی خوب می‌نوشته اما خودش چندان از نوشته‌هایش دل خوشی نداشته است. کافکا در آخرین یادداشتی که پیش از مرگش نوشته بوده، از برود می‌خواهد هر چیزی را که از او باقی مانده است، بدون آن که بخواند، بسوزاند و نابود کند. می‌گویند یک سری از کارهایش را هم خودش نابود کرده. کافکا در زمان حیاتش فقط «مسخ» و تعدادی از داستان‌های کوتاه خود را منتشر کرده بود و تمامی ‌رمان‌ها و آثاری که امروزه بخشی از شاهکارهای ادبیات جهان به شمار می‌آیند، پس از مرگش منتشر شده اند. بله، درست حدس زده اید، برود به وصیت کافکا عمل نکرد و دست نوشته‌های کافکا را به جای سوزاندن راهی چاپخانه کرد. استدلالش هم این بود که کافکا چون مطمئن بوده من این کار را نمی‌کنم، از من چنین درخواستی کرده است. گناهش گردن خود برود، ما که رمان‌ها را می‌خوانیم و حالش را می‌بریم.

جهان کافکایی
صفت کافکایی هم از دل 3 رمان مشهور او یعنی «محاکمه»، «قصر» و «آمریکا» درآمده است. حالا این کافکایی که وارد فرهنگ لغات و ادبیات نوشتاری شده است، اصلا ً یعنی چه؟ آندره ژید _ نویسنده فرانسوی کتاب مائده‌های زمینی _ یکی از بهترین توصیف‌ها را دارد: «نمی‌دانم چه چیز [در آثار کافکا] بیشتر قابل تمجید است؛ وصف طبیعی یک دنیای تخیلی که در اثر دقیق بودن تصاویرش باور کردنی می‌شود یا شجاعت مسلم برای تبدیل واقعیت موجود به مسائلی اسرار آمیز». لب کلام همین است؛ وقتی اثری از کافکا را می‌خوانی، نمی‌توانی مرز جهان واقعی و خیالی را در آن پیدا کنی. رگه‌های طنز سیاه هم بدجوری در لا به لای جمله‌های کافکا وول می‌زند. میلان کوندرا گفته که جنبه‌های طنز سوررئالیستی آثار کافکا الهام بخش سینماگری چون فدریکو فلینی ایتالیایی و نویسندگان بزرگی مثل گابریل گارسیا مارکز و کالوس فوئنتس بوده است. با همین مارکز تعریف می‌کند که وقتی جمله اول داستان مسخ را خوانده، پیش خودش فکر کرده که پس این طوری هم می‌شود نوشت و بعد به طور جدی کار نوشتن را آغاز کرده است.

تنها بودن، یه کابوس شومه!
کافکا ویژگی‌های بارز را از زندگی واقعی‌اش وام می‌گرفت. یکی از کابوس‌های همیشگی کافکا، تنها ماندن بود؛ به خصوص این که وسط جمع باشی و باز هم تنها بمانی؛ مثلا ً گرگور سامسا صبح پا می‌شود و می‌بیند سوسک شده است. او بر دل اعضای خانواده اش می‌ماند و روز به روز تنهاتر می‌شود (مسخ). ژورف کا را یک روز صبح همین طور بی دلیل دستگیر می‌کنند. کا هر چه بیشتر تقلا می‌کند تا تکیه گاهی برای خود دست و پا کند، تنهاتر می‌شود (محاکمه). خود کافکا هم از بس که با پدرش کل کل می‌کند، از خانه بیرون می‌زند و در اتاقی تک و تنها زندگی می‌کند. تغذیه اش بد است و اضطراب ناشی از جنگ و فشارهای روحی و روانی شغل‌های یکنواختش بیماری‌های مختلفی را برایش به ارمغان می‌آورد. نویسنده تشنه یک لحظه آرامش است. قصد تشکیل خانواده می‌کند اما با 2 بار نامزدی با فلیس بائر (به قول خود کافکا) سرش به سنگ می‌خورد. نویسنده سل می‌گیرد. برای این و آن نامه می‌نویسد. یادداشت‌های روزانه اش قطع نمی‌شود. خون بالا می‌آورد و دست آخر هم در آسایشگاهی در نزدیکی شهر وین می‌میرد.
کافکا روزگاری درباره شخصی نوشته بود: «می‌ترسید این ننگ بیشتر از عمر او بر جا بماند». این جمله را می‌توان به این صورت هم نوشت که کافکا «می‌ترسید نام نیکش بیشتر از عمرش بر جای بماند».

کلکسیون بیماری‌های آقای نویسنده
کافکا شناسی در سه سوت
* فرانتس در 3 ژوئیه 1883 در شهر پراگ که آن زمان بخشی از کشور اتریش بود، به دنیا آمد.
* پدرش تاجر پارچه بود؛ هرمان کافکا مردی درشت هیکل، خودخواه و سلطه جو توصیف کرده اند.
* اسم فامیل کافکا در اصل به معنی زاغچه است که آرم شرکت توزیع پارچه پدرش بوده است.
* فرانتس، فرزند ارشد خانواده بود. پدر و پسر از همان روزهای اول مثل کارد و پنیر بودند؛ در ضمن فرانتس همیشه مثل سگ از پدرش می‌ترسید.
* کافکا داستان کوتاه، پندهای تمثیلی، کلمات قصار، یادداشت‌های روزانه و رمان می‌نوشته است. کلی هم نامه به این و آن نوشته است. یک سری طرح ساده هم در توصیف وضع زندگی خویش کشیده است.
* بیشتر آثار مهمش پس از مرگش منتشر شدند و پس از اتمام جنگ جهانی دوم بود که به واسطه ترجمه آثارش به زبان‌های مختلف _ به خصوص فرانسوی _ به نویسنده ای پر آوازه تبدیل شد.
* یکی از نویسندگان محبوب کافکا، گوستاو فلوبر فرانسوی بود. چارلز دیکنز را هم دوست داشته و به قول خودش رمان «آمریکا» را تحت تأثیر دیکنز انگلیسی نوشته است.
* آقای نویسنده، کلکسیون بیماری هم بوده است؛ افسردگی، ناراحتی اعصاب، میگرن و بی‌خوابی مزمن فقط چند تا از بیماری‌های رنگ و وارنگ کافکا هستند. ماه‌های آخر عمرش هم وضعیت گلویش آن قدر وخیم شده بوده که نمی‌توانسته چیزی بخورد.
* کافکا در روز 3 ژوئن سال 1924 در 40 سالگی بر اثر بیماری سل فوت می‌کند.