Lorenzo
12-07-2010, 02:39 AM
http://pnu-club.com/imported/mising.jpg
او لباسهای زرق و برق دار میپوشید، مثل اردک راه میرفت و گیتار میزد و برای سفیدپوستها کلیشههای تکراری را مینواخت که هر سیاهپوستی از آن حوصلهاش سر میفت...
حساب کردن روی شعور و شور و جیب مخاطب
شرایط اجتماعی، اقتصاد موسیقی، شرایط سیاسی، شرایط اقتصادی، آموزههای فلسفی، مدهای روز در نظریه پردازی، نقد زندگی مدرن و مظاهر زندگی مدرن، نگاه انتقادی بر روشهای سنتی موسیقیایی، ادبی و جهان بینیهای سنتی و مدرن، سرگرمسازی و خوشگذرانی، به دست دادن روشهای جدید ایجاد جمعهای تشکیل شده از آدمهای مشابه و آخر سر سخنگویی برای یک یا چند نسل مقولههایی هستند که بررسیشان فقط در دو حیطه کاملا ً به هم وابسته میشود مطالعات فرهنگی با گرایش به فرهنگ پاپیولار و موسیقی راک.
فرصتی که مجله نسیم در اختیار من قرار داد تا 10 گروه و چهره راک را انتخاب و معرفی کنم میتوانست منجر به 10 زندگی نامه از 10 گروه معروف شود یا محملی بشود تا در حد اشارهای کوتاه به موضوعات مطرح شده در پاراگراف اول همین متن پرداخته شود. من ده تا گروه کاملا ً مشهور در غرب و عموما ً کم شناخته شده در ایران را انتخاب کردم تا بتوانم این متنها را به متونی مفید برای علاقهمندان موسیقی راک تبدیل کنم و در عین حال این نوشته را تبدیل کنم به تتمه ای بر مقالهای که در همین شماره نسیم با عنوان« (http://www.seemorgh.com/culture/default.aspx?tabid=2084&conid=42192)راک ایرانی چه صیغهای است؟» چاپ شده است.
اسم بسیاری از گروهها در این متن نیامده است و دلیل آن هم مشخص است، چون جا نبود. نیاوردن مأخذها و منابع هم به همین دلیل است، اما این قول من را قبول کنید که تقریبا ً هر صفتی که در این متن به کار برده شده پشتوانه یک مطالعه مفصل را دارد و تمامی ماکتهای خبری از کتابها و فیلمهای مستند و مجلههای معتبر آورده شدهاند، نه از ویکی پدیا یا سایتهای مشابه.
چاک بری
باب دیلن میگوید: «هیچ کس مثل ویلی مک تل کور بلوز را آواز نمیخواند.» ویلی مک تل کور یا همان بلایند ویلی مک تیل یک خواننده استثنایی موسیقی بلوز بود. او وارث و راوی ناخودآگاه قوی و نیمه خودآگاه نیمه قوی و خودآگاه متشتت سیاهپوستان آمریکایی بود. صدای او تجلی موسیقی بلوز بود و بلوز چیزی است که نمیتوان بدون آن سیاه آمریکایی را تصور کرد و معرفی آن 5-4 صفحه از مجله را میخواهد، پس معرفیاش نمیکنم.
موسیقی بلوز هزاران راوی فاقد نوآوری داشت و دارد و چند صدای اصیل داشت و دارد، به این ترتیب این نوع موسیقی سنتی فولکلور بسیار تکراری بود و هست، مگر این که فرد وقت بگذارد تا آن صداهای اصیل را پیدا کند.
در دهه پنجاه بعضی از آدمها آمدند و عناصر مشخصی را از موسیقی بلوز برداشتند، روی آنها شعرهای جدید گذاشتند، شکلها و ظاهرشان را عوض کردند و بلوزهای پرانرژی و ریتمیک را با انرژی زیاد خواندند. این هنرمندها برخلاف هنرمندهای سنتی موسیقی بلوز که عمری انرژیشان را صرف یاد گرفتن ظرایف این نوع موسیقی کردهاند و به واسطه گذراندن این عمر، پیر میشدند و پیر میشوند، فقط تعدادی کلیشه را از بلوز اخذ کردند و نتیجه این بود که هم سر حال بودند و هم بلوز میخواندند؛ جوانهای آن دوره هم که طبق آن تربیت بسیار سختگیر بسیار مذهبی آمریکایی بزرگ نشده بودند (یا طبق همان تربیت بزرگ شده بودند اما به آن معترض بودند) طرفدار این نوع موسیقی سر حال سرخوش شدند که ریتم اند بلوز نامیده میشد و مهم ترین چهره آن چاک بری بود.
چاک لباسهای زرق و برق دار میپوشید، مثل اردک راه میرفت و گیتار میزد و برای سفیدپوستها کلیشههای تکراری را مینواخت که هر سیاهپوستی از آن حوصلهاش سر میفت. چاک بری درباره چزهایی هم آواز میخواند که برای بچهها جالب بود. آثار ضبط شده چاک را میخریدند، پس راه برای ژانر دیگر موسیقی باز شد و شرکتهای ضبط و پخش به نوعی از موسیقی علاقهمند شدند که قبلا ً هیچ کس فکر نمیکرد بتواند پرفروش شود. البته تهیه کنندهای به اسم سم فیلیپس که اولین تهیه کننده موسیقی بود که قابلیت فروش بلوز به سفید پوستها را فهمیده بود حق پخش آثار الویس پرسلی (که چاک بری سفید پوستان است) را به 30 هزار دلار واگذار کرد. این بدان معناست که حتی کاشف فروتن راک اندرول نیز قدر مالش را نمیدانست.
مشابهها: لیتل ریچارد، بی بی کینگ، فتز دومینو.
جانی کش
بلوز موسیقی سیاهپوستهای طبقه کارگر شهرنشین بود و کانتری موسیقی سفیدپوستهای طبقه کارگر شهرنشین. موسیقی کانتری معمولا ً حالش از بلوز بهتر است، اما هنرمندهای سفیدپوست کانتری که راک اندرول را شروع کردند حالشان از همتایان سیاهپوستشان بدتر است. الویس پرسلی با وضع روحی و بدنی خیلی بدی به طرز مشکوکی مرده، جانی کش سالها معتاد بود و در زندگی نامهاش نوشته وسوسه اعتیاد هیچ وقت از او دست بر نمیداشت، جری لی لوئیس چند وقت یک بار کاملا ً به سرش میزد، بیل هیلی قبل از اینکه فرصت کند حالش خیلی بد شود کشته شد و ... این فهرست دراز است. موسیقی کانتری وامدار انواع سبکهای موسیقی سفیدپوستهای مهاجر به آمریکاست. روش اصلی شناخت موسیقی کانتری توجه به محتوای شعرها یا لیریکهایی است که به آواز خوانده میشود. در موسیقی کانتری هیچ وقت واژههای زشت به کار برده نمیشود، خانواده (به خصوص مادر) تقدیس میشود، ارزشهای مذهبی تبلیغ میشود و ... خلاصه موسیقی کانتری حافظ سنت سفید پوستهایی است که آمریکا را ساختند. اسم معروفترین گروه کانتری تاریخ «خانواده کارتر» است که اتفاقا ً با جیمی کارتر، رئیس جمهور آمریکا قبل از ریگان، نسبت دارند و در پوسترهای کنسرتهایشان مینوشتند: «این کنسرت از نظر اخلاقی برای خانوادهها مفید است» و راست هم میگفتند. یکی از دخترهای خانواده کارتر که کمی هم یاغی بود زن یک آدم یاغی آن دوره به اسم جانی کش شد.
جانی کش یک بچه دهاتی بود که از بچگی در مدرسه با پدر و مادرش در مزرعه کار کرده بود و در ستایش عیسی مسیح حین کار آواز خوانده بود. بعد جانی کش آقای سم فیلیپس را دیده بود و برایش یک ترانه مذهبی را بازخوانی کرده بود. سم فیلیپس به او گفته بود:
من میخواهم تو آهنگی را برایم بخوانی که حرفهایت به خدا باشد. اگر بدانی داری میمیری و آخرین فرصت را داری که با خدایت حرف بزنی، به او چه میگویی؟ آن حرف را در آهنگهایت بزن. (نقل به مضمون از یک دیالوگ فیلم روی خط میروم.)
جانی کش شروع کرد روی آهنگهای سنتی حرفهای جدید زدن. سنت کلا ً چیز کسالتآور اما جذابی است، چرا که مجموعه ای از چیزهاست که برای نسلهای متمادی جذاب بوده است. چون سلیقه عمومی معمولا ً یک چیز متوسط است، سنت هم خود به خود چیز متوسطی میشود، مگر این که یک آدم با قریچه بیاید از توی سنت عنصرهای خیلی جذابش را بکشد بیرون و با سلیقه یک آدم خوش سلیقه که در زمانه خودش زندگی میکند آنها را بچیند کنار هم. جانی کش همین کارها را میکرد و صدای درد کشیده جذابی هم داشت (به نظر من بهترین صدای کانتری در کنار هنک ویلیامز) جانی کش موفق شد مخاطبهای زیادی به دست بیاورد و کلی بچه سفیدپوست دهاتی مثل او ترغیب شدند که وارد موسیقی راک اندرول شوند و حرفهای خودشان را بزنند.
مشابهها: الویس پرسلی، جری لی لوئیس.
باب دیلن
باب دیلن به هیچ وجه مثل جانی کش نبود. در واقع مقایسه جانی کش و باب دیلن مثل مقایسه سراج و شجریان است. باب دیلن در یک خانواده مهاجر یهودی به دنیا آمده بود و از خیلی سال قبل میدانست میخواهد حرف بزند. بعدش شروع کرد به یاد گرفتن حرف زدن، مثلا ً به جلسههای تفسیر انجیل میرفت تا ببیند در کلاسیکترین متن ادبیات غرب، چگونه حرف زده شده است (البته بعدا ً دیلن مسیحی هم شد)، باب دیلن انواع موسیقی فولکلور (اعم از بلوز و کانتری و زیر سبکهای بسیار متنوع آنها) را گوش میداد تا یاد بگیرد چطور خرف بزند، بعد باب دیلن سراغ بزرگترین سخنگوی نسل خودش رفت. میگویند وودی گاتری در بستر مرگش به دیلن گفت که خیلی نگران جدید بودن ملودی و ابداع در آهنگسازی نباشد، بلکه آهنگهای رایج را قدری دستکاری کند و یکی دو نت را یا کشش یکی دو نت را عوض کند اما روی این آهنگها حرفهای تازه بزند تا کارش شنیدنی شود. کسی نمیداند که باب دیلن واقعا ً با گاتری ملاقات کرد یا نه؟ این حرفها را شنیده یا نه؟ اما قطعا ً حداقل به اندازه 3-2 آلبوم به این حرفها عمل کرد. باب دیلن با یک مشت روشنفکر گرین ویچ ویلیچ میگشت که در ایران معروفترینهایشان یکی آلن گینزبرگ است و یکی (به لطف ترجمه درخشان حمید خادمی) شل سیلور استاین و اخیرا ً ریچارد برتگین. این روشنفکرهای بیسالار (آنارشیست) هی کتاب میخواندند و حرف میزدند و شعر میخواندند و میگفتند که سنت موسیقی فولکور خیلی خوب است و امپریالیسم خیلی بد است و صنعتی شدن چیز است و تمدن غربی چیز است و سوار کادیلاک میشدند و از ماشینیسم بد میگفتند و ... دلشان خوش بود که خیلی معترضند. باب دیلن هم اولش خیلی معترض بود. بعد از 3-4 تا آلبوم انگار فهمید که اعتراض هم شده است یک قسمت از همان سیستمهایی که دارد به آنها اعتراض میکند، پس 15-10 عدد آلبوم با دغدغههای شخصی بیرون داد. بعد که زنش را طلاق داد مسیحی شد و چند تا آلبوم مذهبی داد بیرون. بعدش هم یکی دو تا آلبوم پاپ داد بیرون (که خودش به تهیه کننده آن گفته بود میخواهد مثل آلبومهای مایکل جکسون صدا بدهد). بعد باب دیلن تازه دوباره خودش را پیدا کرد و یک آلبوم با محوریت ترانههای کودکانه داد بیرون و الأن هم چند سالی است که دارد در آهنگی جدید غوغا میکند و این وسط صدها جایزه کاملا ً بی نظیر (مثلا ً جایزه ادبی بولتیزر) را برد.
چیزی که باب دیلن به موسیقی راک داد یک چیز نیست بلکه چیزهاست. او یاد مردم انداخت که هر آدمی میتواند با هر صدایی آواز بخواند. او از ام کلثوم، خواننده مصری، یاد گرفت که یک سطر را بارها بخواند، اما هر دفعه با یک حس بخواند. باب دیلن روی فهم و شعور مخاطبش حساب کرد و پیچیدگیهای دنیای معاصر را به خوبی هر رماننویس معاصر در تک تک واژهها و جملهها و پاراگرافهای لیریکهایش نشان داد. او با پای بند نبودن به حرف وودی گاتری
دنباله روها: نیل یانگ، لئونارد کوهن، بروس اسپرینگستین، مایک نافلر، یوتو، متالیکا، مگادث و تقریبا ً هر گروه جدی دیگر یا هر گروه دیگری که فکر میکند جدی است.
تعدادی از زیباترین آهنگها را خلق کرد و ثابت کرد که لازم نیست هنرمند به همان اندازه ای که مدیران شرکتهای ضبط و پخش موسیقی فکر میکنند مخاطب احمق است، مخاطب را نفهم در نظر بگیرد.
فرنک زپا
فرنک زپا قطب مخالف باب دیلن است. دیلن هی سعی میکند تا آنجایی که میتواند آهنگها را ساده کند، زپا آهنگ پیچیده دوست داشت و دقیقا ً پیچیده ترین آهنگهای پر مخاطب موسیقی راک را ساخت. باب دیلن با هر سازی، در هر استویویی با هر کیفیتی ضبط میکرد، اما هنوز هم روش ضبط فرنک زپا را در دانشگاههای صدابرداری درس میدهند. باب دیلن استاد واژهها بود، فرنک زپا در آلبوم اول خودش لیریک ننوشت! باب دیلن روی صحنه شعرهای خودش یادش میرفت و میرود، خیلی وقتها خیلی بد گیتار میزد و یک وقتهایی هم اصلا ً سازدهنی نمیزد، فرنک زپا چهره شاخص گیتار، درامز (جاز!) و کی بورد بود. باب دیلن اصلا ً هیچ ترسی نداشت که آهنگهایش شبیه آهنگهای دیگران به نظر بیاید (چون حتی وقتی آهنگهای دیگران را اجرا میکرد، آنقدر شخصی آنها را اجرا میکرد که به نظر میآمد تر و تازه و برشتهاند) فرنک زپا حتی وقتی آهنگهای خودش را اجرا میکرد به نظر میآمد آهنگهای دیگران را مینوازد. باب دیلن آن قدر شخصی مینوشت که گاه به نظر میآمد خودش هم نمیداند چه نوشته است (این را خودش هم تأیید میکند) اما برای فهمیدن ترانههای فرنک زپا فقط کافی است آدم تیترهای روزنامههای موقع عرضه آهنگ را نگاه کند. باب دیلن به اسم خواننده اعتراض مشهور اما همیشه به این عنوان اعتراض کرد، فرنک زپا در سال 1992 نامزد انتخابات ریاست جمهوری آمریکا شد تا سیاستهای دولت را مسخره کند و ... باب دیلن یک شب رفت خانه فرنک زپا تا از او بخواهد که تهیه کننده آلبوم جدیدش شود اما زپا نپذیرفت، یعنی پذیرفت اما وقتی به باب دیلن گفت که سگش به مسیحیها پارس میکند به باب دیلن برخورد و رفت و پشت سرش را هم دیگر نگاه نکرد.
فرنک زپا استاد موسیقی مدرن بود. زپا اصلا ً دلش میخواست آهنگساز کلاسیک مدرن شود و آخرهای عمرش پیربوله، آهنگساز بسیار مهم فرانسوی آثار زپا برای ارکستر کلاسیک را رهبری کرد و زپا هم آثار بوله را برای ارکستر بزرگ رهبری کرد.
زپا در اوج دوران بیتوجهی به صدابرداری استاد صدابرداری بود. زپا به عکس گروههای شلخته هیپی به جزئیات توجه میکرد، از این که آهنگهایش سخت شود و گروه موقع اجرای آنها خسته شود نمیترسید. زپا به فعالیت موسیقی به عنوان یک منبع درآمد نگاه میکرد و جزو پولسازترین آهنگسازهای راک بود. زپا به توریهای موسیقی مدرن توجه میکرد و قطعات مدرن را به مخاطبهایش عرضه میکرد. زپا در مقابل سانسور موسیقی به شدت ایستاد و حتی در کنگره آمریکا حاضر شد تا از سانسور موسیقی توسط دولت جلوگیری کند. زپا با شرکتهای مهم ضبط و پخش موسیقی درافتاد و خودش به خوبی آثار خودش را پخش و ضبط کرد. زپا اولین آلبوم مفهومی موسیقی راک را به بازار عرضه کرد و در یک کلام توانست ضمن روشنفکر بودن، مخاطبهایش را هم داشته باشد.
فرنک زپا نماد خیش زیرزمینی هند کمونیستی چکسلواکی بود و بعد از فروپاشی شوروی به عنوان میهمان ویژه رئیس جمهور و اسلاوهاول به آنجا رفت.
مشابهها: پرایموس، کوئینزآ و دستون ایج، بیتلز (در آلبومهای آخر)، پینک فلوید (قبل از پهنه تاریک ماه)، کینگ کریمسون.
رولینگ ستونز
وقتی راک اندرول تازه به انگلیس رسید، انگلیسیها هم با این سبک آشنا شدند و هم با سبکهایی که راک اندرول از آنها نشأت گرفته بود. عموم گروهها خوانندههای راک اندرول آدمهایی بودند که هر آهنگی را که به نظرشان جالب بود میخواندند و اگر آنها آن آهنگ را میخواندند، آن آهنگ کانتری یا بلوز یا سول یا الخ دیگر آهنگ راک اندرول محسوب میشد. (الأن هم همین طور است، یک آهنگ کانتری اگر محبوب شود دیگر جزو آهنگهای پاپ محسوب میشود). انگلیسیها برخلاف آمریکاییها که با شنیدن یک نغمه بلوز یاد سیاهپوستهای جیببر بدبوی خسته میافتادند، هیچ خاطره ای از این نغمهها نداشتند. انگلیسیها خاطره خاصی از موسیقی کلاسیک هم نداشتند؛ بهترین آهنگسازهای کلاسیک انگلیسی در مقایسه با آهنگسازهای کلاسیک فرهنگ آلمان و ایتالیا آهنگسازهای درجه چهار محسوب میشدند. انگلیسیها چون طبعا ً انگلیسی زبان بودند هم آهنگهای آمریکایی را خوب میفهمیدند، هم میتوانستند برای آمریکاییها آهنگ بسازند و صدایشان را به گوش دنیای خریداران آثار موسیقی برسانند. انگلیسیها سر حوصله موسیقی آمریکا را یاد گرفتند و به تقلید از آن و با برخی تغییرات راک انگلیسی را ایجاد کردند و حتی در خود آمریکا هم تأثیرگذار شدند. توجه جدی موسیقیدانهای راک انگلیس به جزئیات، خست و دقت آنها در ضبط موسیقی و تکیه آنها بر کسب درآمد از طریق پخش آثار ضبط شده (بر خلاف آمریکاییها که عمدتا ً از کنسرت دادن پول درمیآوردند) باعث شد گروههای راک انگلیسی موسیقیای را بسازند که بر خلاف راک آمریکایی، ساخته شده بود که تنهایی و در اتاقهای خانهها شنیدنیتر باشد تا در تالارهای اجرای زنده موسیقی. انگلیسیها به این ترتیب راکی را ساختند که مهمترین شاخصه اجماعی راک، یعنی شباهت بین موسیقیدان و مخاطب را خیلی کم داشت، در روش تولید به جای اجرای زنده بر تکنیکهای استودیویی متکی بود. برخلاف بسیاری از آثار ضبط شده موسیقی در امریکا که بهترین روش گوش دادنشان پخش کردن آنها با صدای بلند در یک اتاق دربسته و گوش دادن آهنگ در یک اتاق دیگر است، آهنگهای انگلیسی ساخته میشوند تا حتی با هدفون هم شنیدنی باشند.
مشابهها: لدزپلین، اریک کلاپیتون، کریم، هو، جف بک
دیوید بووی
میک جگر، خوانده رولینگ ستونز یک آلبوم با دیوید بووی دارد که اسمش را گذاشتهاند «بیا برقصیم». این آلبوم یکی از بهترین آلبومهای سبک دیسکوی تاریخ است و تقریبا ً تنها آلبوم ترقصانه این دو گروه و از هیچ کدامشان عجیب نیست. گروه رولینگ ستونز گروه تناقضهاست و اولین تناقضش این است که بچههای بسیار پولدار این گروه شبیه بچههای پایین شهر لندن لباس میپوشند، دیوید بووی هم که تقریبا ً هر بار مسواک خریده یک بار هم سبک موسیقیاش را عوض کرده و معمولا ً هم طوری با موفقیت این سبکها را عوض کرده و آنقدر تحسین شده که لغت «محض» در این جمله درست درباره راک انگلیسی که سال 2007 در مجله Blunder چاپ شده را زیر سوال میبرد: «ریدیوهد ثابت کرده است راک انگلیسی آشغال محض است». دیوید بووی که هنرپیشه موفق، ستاره، راک، مانکن بینظیر و آهنگساز و اجرا کننده موسیقی راک است تقریبا ً در همه سبکهای مهم موسیقی راک آلبوم دارد، بیآنکه آلبومهایش جعلی به نظر بیاید. هر کس وقتی یک گیتار دستش بگیرد و بخواند شبیه باب دیلن میشود، وقتی بووی همین کار را میکند شبیه بووی است. هرکس شروع کند به ور رفتن با فرم آکوردها و صداها و زمانهای موسیقی شبیه فرنک زپا میشود، بووی شبیه خودش است. هر کس ریتمهای کلیشهای راک اندرول را وسط آهنگهایش بگذارد شبیه چاک بری میشود، بووی باز هم بووی است و البته هر کس قیافهاش را شبیه مریخیها کند شبیه بووی میشود، بووی طبعا ً بووی است. دیوید ثابت کرده است که میتوان کلیشههای راک را گرفت و در آنها اغراق کرد، موضوعهای رایج را انتخاب کرد و آنها را کج و معوج کرد، میشود موضوعهای سریالهای تلویزیونی را گرفت و آنها را مسخره کرد، میشود مشابه موسیقی کلاسیک هارمونی نوشت و شبیه هیچ موسیقیدان کلاسیکی نبود و در همه حال شخصی و پر مخاطب و متنوع بود.
مشابهها: ووی، بووی است.
موتورهد
بر خلاف بووی، گروه متورهد همیشه همان طور هستند که بوده ند و احتمال زیادی دارد بمانند. لمی کیلمیستر که خواننده و ترانهسرا و آهنگساز و بیس نواز گروه موتورهد است بار اول که به استودیو رفت فقط 2 ساعت وقت داشت که یک آهنگ را ضبط کند تا ببیند چه میشود. کیلمیستر در این فاصله یک آلبوم کامل را ضبط کرد. الأن هم که حدود 60 سال دارد او همان آدم است. سر حال و پر انرژی آهنگهای متهاجم عصبانی تند پر انرژی کاملا ً مناسب با موتوسواری را با صدایی که انگار از یک حنجره صد بار پاره شده در میآید میخواند و آدرنالین شنوندههایش را بالا میبرد. موضوعهای آهنگها هم درباره همه آن چیزهایی است که معمولا ً کسی ازشان صحبت میکند و شنوندههای آهنگهایش هم معمولا ً آدمهایی هستند که اگر حتی در بزرگراه ببینیشان ترجیح میدهی از عرض اتوبان رد شوی و از آن طرف راهت را بروی. لمی کیلمیستر سازهای ترسناکی را به دست میگیرد. روی صورتش خال گوشتی دارد. کتاب زندگی نامهاش را طوری نوشته که حتی نمیشود یک پاراگراف آن را بدون حذف چاپ کرد. صدای لمی کیلمیستر هم خال گوشتی دارد. اما درست به همان دلیل که همه مردم دنیا به ادبیات رانندههای کامیون علاقهمندند، درست به همان دلیل که مردم در ایران هم لهجه داش مشدی داریوش ارجمند در «آدم برفی» را تقلید میکنند و اخیرا ً یک سریال تلویزیونی با محوریت لات و لوتها محبوب شد، درست به همان دلایل و به دلیل انرژی بالا و سرزندگی دست نخورده موسیقی گروه موتورهد، به رغم مخالفتهای پدرها و مادرها به رغم عربدهها و فریادهای خواننده و گیتارها باز هوی متال موتورهد حتی در سالهای دهه 1980 پرطرفدار ماند.
مشابهها: ماتلی کرو، دث، سپولترا، اوورکیل، پنترا، کنیبال کورپس، پستلینس
جیمی هندریکس
راک انگلیسی جدای از گروههای انگلیسی (و استرالیایی) یک افتخار دیگر هم دارد. این افتخار را دارد که جیمی هندریکس آمریکایی را کشف کرده و به خود آمریکایی معرفی کرده (یا فروخته) است. جیمی هندریکس را چاک بری در آمریکا از گروهش بیرون کرده بود، چون هندریکس خیلی دوست داشت به چشم بیاید. هندریکس نماد هیپیها بود، خوش و روشن و سر حال و مست و ملنگ و مدعی و متظاهر و سبک و براق. هندریکس هر نتی را که مینواخت طوری مینواخت که انگار دارد مهمترین نت دنیا را مینوازد، هر بار که روی صحنه میرفت طوری میرفت که انگار دارد میرود شام آخر را بخورد. او بداهه نواز برجستهای بود که خیلی خوب موسیقی گوش کرده بود و اگر حالش خوب بود بهترین تکههای شنیدههایش را کنار هم میآورد و همه را مبهوت میکرد. هندریکس میتوانست 10 دقیقه بداههنوازی کند و همه این مدت طوری باشد که مخاطبهایش حواسشان به جای دیگری پرت نشود. هندریکس اجرا کننده بزرگی بود که در مقایسه با رقیبهایش از قوت تکنیکهای عالی ضبط استودیویی انگلیسی بهرهمند شد و در دورهای که هر کس میتوانست با چند بداهه نوازی و با چند آهنگ مطرح شود، مطرح شد و چشمگیر شد و در اوج مرد. هیپیها به قهرمان مرده احتیاج وافری داشتند، هندریکس 37 ساله نماد مرد سیاهپوست قهرمان شد، جینس جاپلین 27 ساله نماد زن سفید پوست قهرمان شد، جیم موریسون 27 ساله نماد مرد سفیدپوست قهرمان شد و جان لنون نماد انگلیسی قهرمان شد.
مشابهها: استیوی ری وان، اریک کلپتون، فیش، سانتانا
ادی ون هلن
ادی ون هلن کسی بود که باعث شد گیتار نمیرد. در اوایل دهه 1980 میلادی با افول ستارههای موسیقی راک و ناتوانی این موسیقی در معرفی چهرههای جدیدی که به اندازه گروههای دهه هفتادی نوآور باشند و با تبلیغات شدیدی که برای گروههای دیسکو میشد و به خصوص با از بین رفتن هستههای بزرگ تجمعات هیپیها و پا گرفتن طبقه جدیدی که ضد هیپیها بودند، و یاپیها نام داشتند، موسیقی راک به شدت مخاطبهای خودش را از دست داد.
یاپیها آدمهایی بودند که صبح زود از خواب بیدار میشدند، دندانهایشان را مسواک میزدند، ورزش میکردند، صبحانه میخوردند، دندانهایشان را مسواک میزدند، به محل کار میرفتند، دقیقا ً طبق شرح وظایفشان کار میکردند، سرشان را پایین میانداختند، ناهار میخوردند، برمیگشتند خانه، همان طور که مامانهایشان گفته بودند بعد از ظهر یک چرت کوتاه میزدند، تلویزیون نگاه میکردند و چس فیل میخوردند، دندانهایشان را مسواک میزدند، لباسهایی که فردا میپوشیدند را مرتب میکردند، کفشهایشان را واکس میزدند، همانطور که مامانهایشان گفته بودند زود میخوابیدند تا صبح زود بیدار شوند، دندانهایشان را مسواک بزنند و الی آخر. این یاپیها نه کتاب خیلی جدی میخواندند، نه حتی روزنامه جدی میخواندند و نه طبعا ً موسیقی جدی گوش میدادند یا فیلم جدی نگاه میکردند. برای اوقات فراغت این یاپیها دولتها برنامههای خوبی تدارک دیده بودند که اسم اصلیترین آنها برای این بحث دیسکو است.
ادی ون هلن کسی بود که ریتم زندگی این جور آدمها را به هم میزد. آهنگهای ون هلن خیلی ساده بودند، ریتمها و ساختارها به همان سادگی موسیقی فرار از تفکر دیسکو بود، اما ون هلن میدوید و گیتار میزد، میپرید و گیتار میزد، قدم میزد و گیتار میزد و طوری گیتار میزد که همه میفهمیدند دارد صداهایی را از گیتار در میآورد که قبل از او هیچ کسی بلد نبوده از این صداها دربیاورد.
ادی ون هلن پر بود از سر زندگی و خوشی و میتوانست یک ساعت یا بیشتر آدمهایی که آمده بودند کنسرتش را ببینند سرگرم کند. مردم هم مجبور بودند یا به دیسکو بروند یا موسیقی پاپ «لبخند، لبخند، لبخند» آدمهایی مثل تینا ترنر را گوش کنند یا بروند کنسرت افسردههای ملنگ مشنگ غیر قابل پیشبینی اما مرارتآور و پر از کسالت بازماندههای هیپیها. جوانها میرفتند سراغ ون هلن و از ژیمناستیک سریع دستهای او، از شناخت عالیاش از گیتارها و آمپلی فایرهای ساخته هارتلی پی وی، از هیجان همیشگیاش روی صحنه و به خصوص از جمع شدن به فرض صد هزار نفر آدمهایی مثل خودشان در یک محل لذت میبردند. ون هلن با چیزهای ساده را سخت نشان دادن و با چیزهای آشنا را نا آشنا نشان دادند مخاطبهای زیادی پیدا کرد و باعث شد خیلیها سراغ گیتار زدن بروند که من نمیدانم اگر اینها گیتار نمیزدند چه دست گلی از این دنیا حذف میشد. هنر ون هلن بیشتر از گیتار نوازی خیره کنندهاش این بود که باعث شد شرکتهای بزرگ بدانند موسیقی گیتار محور هم توانایی جذب مخاطب را داد.
مشابهها: جوستربانی، مایکل انجلو، اینوای مالمستین، ریچی بلکمور (دیپ پریل)، مایک پورتنوی (دریم تیتر) و ... خیلیهای دیگر که در ایران طرفدارهای موسیقی راک همه میشناسندشان و در اروپا و آمریکا، کلوپهای طرفدارهایشان پانصد هزار یا یک کمی بیشتر از این تعداد، عضو دارد.
لینر داسکنرد
هر قدر انگلیسیها قهرمان سازند، نوههای آمریکاییهای گردن کلفت بردهدار میایستند و سازشان را میزنند و آلبومهایشان را میفروشند و زندگیهایشان را میکنند و معمولا ً برای آلبومهایشان حتی ویدئو کلیپ هم نمیسازند. گفته میشود فرق آمریکاییها با تمام دنیا در این است که همه جا، کشورها جنسهای خوب را صادر میکنند و باقیماندهاش را به خورد مردم بومیمیدهند، در حالی که آمریکاییها جنسهای خوب را مصرف میکنند و بی مصرفها را صادر میکنند، این در مورد موسیقی راک آمریکایی (یا راک جنوبی) خیلی صادق است، به طوری که غیر از یک آهنگ گروه لینر داسکنرد که توسط متالیکا بازنوازی شده و دو تا آهنگ گروه آیرو سمیث که کلیپهایشان (با بازی لیو تیلور، بازیگر ارباب حلقهها و دختر خواننده گروه) زیاد پخش شده، کمتر کسی است که کاری از این سبک شنیده باشد فرمول راک جنوبی این است: یک آهنگ خوب خوب بساز، یک لیریک خوب خوب بگو، بعد یک تعداد آدم خوب خوب را که نوازنده بداهه نواز خوب خوبی هستند دور هم جمع کن تا هم آهنگ را اجرا کننده و هم بداهه نوازیهای عالی عالیای از خودشان صادر کنند. بعد اگر اجراتان خیلی بامزه شد آن را پخش نید تا مردم کیف کیف کنند.
ویژگی راک آمریکایی راحتی آن است. در این نوع راک کسی زور نمیزند تا به چشم بیاید، کسی زحمت نمیکشد تا همه توجهها را معطوف به خودش کند، کسی واهمه ندارد که اگر تعداد نتهای کمتری را بزند مردم فکر کنند مچ دستش در رفته است، کسی فکر نمیکند نچسبی آهنگهایش را باید با لعاب تئوریهای جدید بپوشاند، کسی کف و سوت مخاطبش را از نقدهای صد من یک قاز کمتر نمیداند، کسی به عشق پخش اثرش از ام تی وی نمیخواند. راک جنوبی دور هم جمع شدن تعدادی نوازنده با دوستهایشان برای گذراندن یکی دو ساعت خوش است. فقط این دوستها شاید صد هزار نفر باشند و در خانههایشان آنقدر جدی باشند که باعث شوند آلبوم باب دیلن 66 ساله، پرفروشترین آلبوم چند هفته گذشته بازار آمریکا شود.
مشابهها: گاورنمنت میول، استیل واتر، آلمن برادرز، آیروسمیت
کوئینزآو دستون ایچ
هیچ کدام از گروههای قبلی در دهه 1980 میلادی هم حتی ایجاد نشدند، اما یکهو آخرهای دهه 1990 یک گروه آمد که اولین بار یک مصاحبه با متالیکا من را متوجه آن کرد در حالی که تقریبا ً همه به این نتیجه رسیده بودند که یا باید مثل پرایدس راه فرنک زپا را ادامه دهند یا مثل آفسپرینگ جمع کننده همه تجربه گروههای مهم سبک پاتک و بسته بندی آن در یک آلبوم باشند یا مثل نیروانا و سیستم آف اداون فرمول ملال آور سیاه و سفید و رنگی کردن موسیقیشان را مدام تکرار کنند یا مثل فورنان بلاندز یا کرنبریز رهرو سنت ملودی خوانی باب دیلن شوند یا مثل ماریا کری زوزه بکشند یا مثل سلین دیون ناله کنند و در یک کلام، یک فرمول را کشف و آن را مدام خرج کنند، گروهی آمد که در نگاه او عین همه بود؛ بلکه بیشتر هم مثل همه بود. فقط فرقش با دیگران این بود که دو ویژگی ظاهرا ً متناقض را در کنار هم داشت و بلکه هم بیشتر: گروه ملکههای عصر حجر میتوانست آهنگهایی را بسازد که دقیقا ً شکل هیچ آهنگ دیگری هم نبودند، اما قشنگ و شنیدنی هم بودند. تحلیل ساختار آهنگها هیچ جایی در این مقاله ندارد اما به اشاره میتوان گفت که ملکهها بلد بودند (و هستند) بدون ترس آهنگهایشان را مثل همه شروع کنند و وقتی مخاطب احساس امنیت پیدا کرد که دارد یک آهنگ درست مثل همه آهنگهایی که به عمرش شنیده را گوش میکند، این گروه بدون اغراق و بدون تأکید بر نوآوریشان، بدون اغراق با یک حرکت آرام در ملودی، ریتم یا ورود و خروج سازها (یا هر سه) به آهنگهایشان حس و حالی متفاوت با همه آهنگهای مشهور موجود را میبخشند و بعد، بدون ترس دوباره آهنگ را عادی میکنند و دوباره آن را با خیال راحت و با اعتماد به نفس غیر عادی میکنند. همراه این آهنگها واژههایی است که بعضی سطرهایش به خوبی برخی از بهترین سطرهای باب دیلن است و برخی سندها هم همین طور. این دو سطر را درباره ازدواج به عنوان حسن ختام مقاله بخوانید: این «و» لعنتی را متوجه نمیشوم. و این که چطور یک تبدیل به دو میشود را.
او لباسهای زرق و برق دار میپوشید، مثل اردک راه میرفت و گیتار میزد و برای سفیدپوستها کلیشههای تکراری را مینواخت که هر سیاهپوستی از آن حوصلهاش سر میفت...
حساب کردن روی شعور و شور و جیب مخاطب
شرایط اجتماعی، اقتصاد موسیقی، شرایط سیاسی، شرایط اقتصادی، آموزههای فلسفی، مدهای روز در نظریه پردازی، نقد زندگی مدرن و مظاهر زندگی مدرن، نگاه انتقادی بر روشهای سنتی موسیقیایی، ادبی و جهان بینیهای سنتی و مدرن، سرگرمسازی و خوشگذرانی، به دست دادن روشهای جدید ایجاد جمعهای تشکیل شده از آدمهای مشابه و آخر سر سخنگویی برای یک یا چند نسل مقولههایی هستند که بررسیشان فقط در دو حیطه کاملا ً به هم وابسته میشود مطالعات فرهنگی با گرایش به فرهنگ پاپیولار و موسیقی راک.
فرصتی که مجله نسیم در اختیار من قرار داد تا 10 گروه و چهره راک را انتخاب و معرفی کنم میتوانست منجر به 10 زندگی نامه از 10 گروه معروف شود یا محملی بشود تا در حد اشارهای کوتاه به موضوعات مطرح شده در پاراگراف اول همین متن پرداخته شود. من ده تا گروه کاملا ً مشهور در غرب و عموما ً کم شناخته شده در ایران را انتخاب کردم تا بتوانم این متنها را به متونی مفید برای علاقهمندان موسیقی راک تبدیل کنم و در عین حال این نوشته را تبدیل کنم به تتمه ای بر مقالهای که در همین شماره نسیم با عنوان« (http://www.seemorgh.com/culture/default.aspx?tabid=2084&conid=42192)راک ایرانی چه صیغهای است؟» چاپ شده است.
اسم بسیاری از گروهها در این متن نیامده است و دلیل آن هم مشخص است، چون جا نبود. نیاوردن مأخذها و منابع هم به همین دلیل است، اما این قول من را قبول کنید که تقریبا ً هر صفتی که در این متن به کار برده شده پشتوانه یک مطالعه مفصل را دارد و تمامی ماکتهای خبری از کتابها و فیلمهای مستند و مجلههای معتبر آورده شدهاند، نه از ویکی پدیا یا سایتهای مشابه.
چاک بری
باب دیلن میگوید: «هیچ کس مثل ویلی مک تل کور بلوز را آواز نمیخواند.» ویلی مک تل کور یا همان بلایند ویلی مک تیل یک خواننده استثنایی موسیقی بلوز بود. او وارث و راوی ناخودآگاه قوی و نیمه خودآگاه نیمه قوی و خودآگاه متشتت سیاهپوستان آمریکایی بود. صدای او تجلی موسیقی بلوز بود و بلوز چیزی است که نمیتوان بدون آن سیاه آمریکایی را تصور کرد و معرفی آن 5-4 صفحه از مجله را میخواهد، پس معرفیاش نمیکنم.
موسیقی بلوز هزاران راوی فاقد نوآوری داشت و دارد و چند صدای اصیل داشت و دارد، به این ترتیب این نوع موسیقی سنتی فولکلور بسیار تکراری بود و هست، مگر این که فرد وقت بگذارد تا آن صداهای اصیل را پیدا کند.
در دهه پنجاه بعضی از آدمها آمدند و عناصر مشخصی را از موسیقی بلوز برداشتند، روی آنها شعرهای جدید گذاشتند، شکلها و ظاهرشان را عوض کردند و بلوزهای پرانرژی و ریتمیک را با انرژی زیاد خواندند. این هنرمندها برخلاف هنرمندهای سنتی موسیقی بلوز که عمری انرژیشان را صرف یاد گرفتن ظرایف این نوع موسیقی کردهاند و به واسطه گذراندن این عمر، پیر میشدند و پیر میشوند، فقط تعدادی کلیشه را از بلوز اخذ کردند و نتیجه این بود که هم سر حال بودند و هم بلوز میخواندند؛ جوانهای آن دوره هم که طبق آن تربیت بسیار سختگیر بسیار مذهبی آمریکایی بزرگ نشده بودند (یا طبق همان تربیت بزرگ شده بودند اما به آن معترض بودند) طرفدار این نوع موسیقی سر حال سرخوش شدند که ریتم اند بلوز نامیده میشد و مهم ترین چهره آن چاک بری بود.
چاک لباسهای زرق و برق دار میپوشید، مثل اردک راه میرفت و گیتار میزد و برای سفیدپوستها کلیشههای تکراری را مینواخت که هر سیاهپوستی از آن حوصلهاش سر میفت. چاک بری درباره چزهایی هم آواز میخواند که برای بچهها جالب بود. آثار ضبط شده چاک را میخریدند، پس راه برای ژانر دیگر موسیقی باز شد و شرکتهای ضبط و پخش به نوعی از موسیقی علاقهمند شدند که قبلا ً هیچ کس فکر نمیکرد بتواند پرفروش شود. البته تهیه کنندهای به اسم سم فیلیپس که اولین تهیه کننده موسیقی بود که قابلیت فروش بلوز به سفید پوستها را فهمیده بود حق پخش آثار الویس پرسلی (که چاک بری سفید پوستان است) را به 30 هزار دلار واگذار کرد. این بدان معناست که حتی کاشف فروتن راک اندرول نیز قدر مالش را نمیدانست.
مشابهها: لیتل ریچارد، بی بی کینگ، فتز دومینو.
جانی کش
بلوز موسیقی سیاهپوستهای طبقه کارگر شهرنشین بود و کانتری موسیقی سفیدپوستهای طبقه کارگر شهرنشین. موسیقی کانتری معمولا ً حالش از بلوز بهتر است، اما هنرمندهای سفیدپوست کانتری که راک اندرول را شروع کردند حالشان از همتایان سیاهپوستشان بدتر است. الویس پرسلی با وضع روحی و بدنی خیلی بدی به طرز مشکوکی مرده، جانی کش سالها معتاد بود و در زندگی نامهاش نوشته وسوسه اعتیاد هیچ وقت از او دست بر نمیداشت، جری لی لوئیس چند وقت یک بار کاملا ً به سرش میزد، بیل هیلی قبل از اینکه فرصت کند حالش خیلی بد شود کشته شد و ... این فهرست دراز است. موسیقی کانتری وامدار انواع سبکهای موسیقی سفیدپوستهای مهاجر به آمریکاست. روش اصلی شناخت موسیقی کانتری توجه به محتوای شعرها یا لیریکهایی است که به آواز خوانده میشود. در موسیقی کانتری هیچ وقت واژههای زشت به کار برده نمیشود، خانواده (به خصوص مادر) تقدیس میشود، ارزشهای مذهبی تبلیغ میشود و ... خلاصه موسیقی کانتری حافظ سنت سفید پوستهایی است که آمریکا را ساختند. اسم معروفترین گروه کانتری تاریخ «خانواده کارتر» است که اتفاقا ً با جیمی کارتر، رئیس جمهور آمریکا قبل از ریگان، نسبت دارند و در پوسترهای کنسرتهایشان مینوشتند: «این کنسرت از نظر اخلاقی برای خانوادهها مفید است» و راست هم میگفتند. یکی از دخترهای خانواده کارتر که کمی هم یاغی بود زن یک آدم یاغی آن دوره به اسم جانی کش شد.
جانی کش یک بچه دهاتی بود که از بچگی در مدرسه با پدر و مادرش در مزرعه کار کرده بود و در ستایش عیسی مسیح حین کار آواز خوانده بود. بعد جانی کش آقای سم فیلیپس را دیده بود و برایش یک ترانه مذهبی را بازخوانی کرده بود. سم فیلیپس به او گفته بود:
من میخواهم تو آهنگی را برایم بخوانی که حرفهایت به خدا باشد. اگر بدانی داری میمیری و آخرین فرصت را داری که با خدایت حرف بزنی، به او چه میگویی؟ آن حرف را در آهنگهایت بزن. (نقل به مضمون از یک دیالوگ فیلم روی خط میروم.)
جانی کش شروع کرد روی آهنگهای سنتی حرفهای جدید زدن. سنت کلا ً چیز کسالتآور اما جذابی است، چرا که مجموعه ای از چیزهاست که برای نسلهای متمادی جذاب بوده است. چون سلیقه عمومی معمولا ً یک چیز متوسط است، سنت هم خود به خود چیز متوسطی میشود، مگر این که یک آدم با قریچه بیاید از توی سنت عنصرهای خیلی جذابش را بکشد بیرون و با سلیقه یک آدم خوش سلیقه که در زمانه خودش زندگی میکند آنها را بچیند کنار هم. جانی کش همین کارها را میکرد و صدای درد کشیده جذابی هم داشت (به نظر من بهترین صدای کانتری در کنار هنک ویلیامز) جانی کش موفق شد مخاطبهای زیادی به دست بیاورد و کلی بچه سفیدپوست دهاتی مثل او ترغیب شدند که وارد موسیقی راک اندرول شوند و حرفهای خودشان را بزنند.
مشابهها: الویس پرسلی، جری لی لوئیس.
باب دیلن
باب دیلن به هیچ وجه مثل جانی کش نبود. در واقع مقایسه جانی کش و باب دیلن مثل مقایسه سراج و شجریان است. باب دیلن در یک خانواده مهاجر یهودی به دنیا آمده بود و از خیلی سال قبل میدانست میخواهد حرف بزند. بعدش شروع کرد به یاد گرفتن حرف زدن، مثلا ً به جلسههای تفسیر انجیل میرفت تا ببیند در کلاسیکترین متن ادبیات غرب، چگونه حرف زده شده است (البته بعدا ً دیلن مسیحی هم شد)، باب دیلن انواع موسیقی فولکلور (اعم از بلوز و کانتری و زیر سبکهای بسیار متنوع آنها) را گوش میداد تا یاد بگیرد چطور خرف بزند، بعد باب دیلن سراغ بزرگترین سخنگوی نسل خودش رفت. میگویند وودی گاتری در بستر مرگش به دیلن گفت که خیلی نگران جدید بودن ملودی و ابداع در آهنگسازی نباشد، بلکه آهنگهای رایج را قدری دستکاری کند و یکی دو نت را یا کشش یکی دو نت را عوض کند اما روی این آهنگها حرفهای تازه بزند تا کارش شنیدنی شود. کسی نمیداند که باب دیلن واقعا ً با گاتری ملاقات کرد یا نه؟ این حرفها را شنیده یا نه؟ اما قطعا ً حداقل به اندازه 3-2 آلبوم به این حرفها عمل کرد. باب دیلن با یک مشت روشنفکر گرین ویچ ویلیچ میگشت که در ایران معروفترینهایشان یکی آلن گینزبرگ است و یکی (به لطف ترجمه درخشان حمید خادمی) شل سیلور استاین و اخیرا ً ریچارد برتگین. این روشنفکرهای بیسالار (آنارشیست) هی کتاب میخواندند و حرف میزدند و شعر میخواندند و میگفتند که سنت موسیقی فولکور خیلی خوب است و امپریالیسم خیلی بد است و صنعتی شدن چیز است و تمدن غربی چیز است و سوار کادیلاک میشدند و از ماشینیسم بد میگفتند و ... دلشان خوش بود که خیلی معترضند. باب دیلن هم اولش خیلی معترض بود. بعد از 3-4 تا آلبوم انگار فهمید که اعتراض هم شده است یک قسمت از همان سیستمهایی که دارد به آنها اعتراض میکند، پس 15-10 عدد آلبوم با دغدغههای شخصی بیرون داد. بعد که زنش را طلاق داد مسیحی شد و چند تا آلبوم مذهبی داد بیرون. بعدش هم یکی دو تا آلبوم پاپ داد بیرون (که خودش به تهیه کننده آن گفته بود میخواهد مثل آلبومهای مایکل جکسون صدا بدهد). بعد باب دیلن تازه دوباره خودش را پیدا کرد و یک آلبوم با محوریت ترانههای کودکانه داد بیرون و الأن هم چند سالی است که دارد در آهنگی جدید غوغا میکند و این وسط صدها جایزه کاملا ً بی نظیر (مثلا ً جایزه ادبی بولتیزر) را برد.
چیزی که باب دیلن به موسیقی راک داد یک چیز نیست بلکه چیزهاست. او یاد مردم انداخت که هر آدمی میتواند با هر صدایی آواز بخواند. او از ام کلثوم، خواننده مصری، یاد گرفت که یک سطر را بارها بخواند، اما هر دفعه با یک حس بخواند. باب دیلن روی فهم و شعور مخاطبش حساب کرد و پیچیدگیهای دنیای معاصر را به خوبی هر رماننویس معاصر در تک تک واژهها و جملهها و پاراگرافهای لیریکهایش نشان داد. او با پای بند نبودن به حرف وودی گاتری
دنباله روها: نیل یانگ، لئونارد کوهن، بروس اسپرینگستین، مایک نافلر، یوتو، متالیکا، مگادث و تقریبا ً هر گروه جدی دیگر یا هر گروه دیگری که فکر میکند جدی است.
تعدادی از زیباترین آهنگها را خلق کرد و ثابت کرد که لازم نیست هنرمند به همان اندازه ای که مدیران شرکتهای ضبط و پخش موسیقی فکر میکنند مخاطب احمق است، مخاطب را نفهم در نظر بگیرد.
فرنک زپا
فرنک زپا قطب مخالف باب دیلن است. دیلن هی سعی میکند تا آنجایی که میتواند آهنگها را ساده کند، زپا آهنگ پیچیده دوست داشت و دقیقا ً پیچیده ترین آهنگهای پر مخاطب موسیقی راک را ساخت. باب دیلن با هر سازی، در هر استویویی با هر کیفیتی ضبط میکرد، اما هنوز هم روش ضبط فرنک زپا را در دانشگاههای صدابرداری درس میدهند. باب دیلن استاد واژهها بود، فرنک زپا در آلبوم اول خودش لیریک ننوشت! باب دیلن روی صحنه شعرهای خودش یادش میرفت و میرود، خیلی وقتها خیلی بد گیتار میزد و یک وقتهایی هم اصلا ً سازدهنی نمیزد، فرنک زپا چهره شاخص گیتار، درامز (جاز!) و کی بورد بود. باب دیلن اصلا ً هیچ ترسی نداشت که آهنگهایش شبیه آهنگهای دیگران به نظر بیاید (چون حتی وقتی آهنگهای دیگران را اجرا میکرد، آنقدر شخصی آنها را اجرا میکرد که به نظر میآمد تر و تازه و برشتهاند) فرنک زپا حتی وقتی آهنگهای خودش را اجرا میکرد به نظر میآمد آهنگهای دیگران را مینوازد. باب دیلن آن قدر شخصی مینوشت که گاه به نظر میآمد خودش هم نمیداند چه نوشته است (این را خودش هم تأیید میکند) اما برای فهمیدن ترانههای فرنک زپا فقط کافی است آدم تیترهای روزنامههای موقع عرضه آهنگ را نگاه کند. باب دیلن به اسم خواننده اعتراض مشهور اما همیشه به این عنوان اعتراض کرد، فرنک زپا در سال 1992 نامزد انتخابات ریاست جمهوری آمریکا شد تا سیاستهای دولت را مسخره کند و ... باب دیلن یک شب رفت خانه فرنک زپا تا از او بخواهد که تهیه کننده آلبوم جدیدش شود اما زپا نپذیرفت، یعنی پذیرفت اما وقتی به باب دیلن گفت که سگش به مسیحیها پارس میکند به باب دیلن برخورد و رفت و پشت سرش را هم دیگر نگاه نکرد.
فرنک زپا استاد موسیقی مدرن بود. زپا اصلا ً دلش میخواست آهنگساز کلاسیک مدرن شود و آخرهای عمرش پیربوله، آهنگساز بسیار مهم فرانسوی آثار زپا برای ارکستر کلاسیک را رهبری کرد و زپا هم آثار بوله را برای ارکستر بزرگ رهبری کرد.
زپا در اوج دوران بیتوجهی به صدابرداری استاد صدابرداری بود. زپا به عکس گروههای شلخته هیپی به جزئیات توجه میکرد، از این که آهنگهایش سخت شود و گروه موقع اجرای آنها خسته شود نمیترسید. زپا به فعالیت موسیقی به عنوان یک منبع درآمد نگاه میکرد و جزو پولسازترین آهنگسازهای راک بود. زپا به توریهای موسیقی مدرن توجه میکرد و قطعات مدرن را به مخاطبهایش عرضه میکرد. زپا در مقابل سانسور موسیقی به شدت ایستاد و حتی در کنگره آمریکا حاضر شد تا از سانسور موسیقی توسط دولت جلوگیری کند. زپا با شرکتهای مهم ضبط و پخش موسیقی درافتاد و خودش به خوبی آثار خودش را پخش و ضبط کرد. زپا اولین آلبوم مفهومی موسیقی راک را به بازار عرضه کرد و در یک کلام توانست ضمن روشنفکر بودن، مخاطبهایش را هم داشته باشد.
فرنک زپا نماد خیش زیرزمینی هند کمونیستی چکسلواکی بود و بعد از فروپاشی شوروی به عنوان میهمان ویژه رئیس جمهور و اسلاوهاول به آنجا رفت.
مشابهها: پرایموس، کوئینزآ و دستون ایج، بیتلز (در آلبومهای آخر)، پینک فلوید (قبل از پهنه تاریک ماه)، کینگ کریمسون.
رولینگ ستونز
وقتی راک اندرول تازه به انگلیس رسید، انگلیسیها هم با این سبک آشنا شدند و هم با سبکهایی که راک اندرول از آنها نشأت گرفته بود. عموم گروهها خوانندههای راک اندرول آدمهایی بودند که هر آهنگی را که به نظرشان جالب بود میخواندند و اگر آنها آن آهنگ را میخواندند، آن آهنگ کانتری یا بلوز یا سول یا الخ دیگر آهنگ راک اندرول محسوب میشد. (الأن هم همین طور است، یک آهنگ کانتری اگر محبوب شود دیگر جزو آهنگهای پاپ محسوب میشود). انگلیسیها برخلاف آمریکاییها که با شنیدن یک نغمه بلوز یاد سیاهپوستهای جیببر بدبوی خسته میافتادند، هیچ خاطره ای از این نغمهها نداشتند. انگلیسیها خاطره خاصی از موسیقی کلاسیک هم نداشتند؛ بهترین آهنگسازهای کلاسیک انگلیسی در مقایسه با آهنگسازهای کلاسیک فرهنگ آلمان و ایتالیا آهنگسازهای درجه چهار محسوب میشدند. انگلیسیها چون طبعا ً انگلیسی زبان بودند هم آهنگهای آمریکایی را خوب میفهمیدند، هم میتوانستند برای آمریکاییها آهنگ بسازند و صدایشان را به گوش دنیای خریداران آثار موسیقی برسانند. انگلیسیها سر حوصله موسیقی آمریکا را یاد گرفتند و به تقلید از آن و با برخی تغییرات راک انگلیسی را ایجاد کردند و حتی در خود آمریکا هم تأثیرگذار شدند. توجه جدی موسیقیدانهای راک انگلیس به جزئیات، خست و دقت آنها در ضبط موسیقی و تکیه آنها بر کسب درآمد از طریق پخش آثار ضبط شده (بر خلاف آمریکاییها که عمدتا ً از کنسرت دادن پول درمیآوردند) باعث شد گروههای راک انگلیسی موسیقیای را بسازند که بر خلاف راک آمریکایی، ساخته شده بود که تنهایی و در اتاقهای خانهها شنیدنیتر باشد تا در تالارهای اجرای زنده موسیقی. انگلیسیها به این ترتیب راکی را ساختند که مهمترین شاخصه اجماعی راک، یعنی شباهت بین موسیقیدان و مخاطب را خیلی کم داشت، در روش تولید به جای اجرای زنده بر تکنیکهای استودیویی متکی بود. برخلاف بسیاری از آثار ضبط شده موسیقی در امریکا که بهترین روش گوش دادنشان پخش کردن آنها با صدای بلند در یک اتاق دربسته و گوش دادن آهنگ در یک اتاق دیگر است، آهنگهای انگلیسی ساخته میشوند تا حتی با هدفون هم شنیدنی باشند.
مشابهها: لدزپلین، اریک کلاپیتون، کریم، هو، جف بک
دیوید بووی
میک جگر، خوانده رولینگ ستونز یک آلبوم با دیوید بووی دارد که اسمش را گذاشتهاند «بیا برقصیم». این آلبوم یکی از بهترین آلبومهای سبک دیسکوی تاریخ است و تقریبا ً تنها آلبوم ترقصانه این دو گروه و از هیچ کدامشان عجیب نیست. گروه رولینگ ستونز گروه تناقضهاست و اولین تناقضش این است که بچههای بسیار پولدار این گروه شبیه بچههای پایین شهر لندن لباس میپوشند، دیوید بووی هم که تقریبا ً هر بار مسواک خریده یک بار هم سبک موسیقیاش را عوض کرده و معمولا ً هم طوری با موفقیت این سبکها را عوض کرده و آنقدر تحسین شده که لغت «محض» در این جمله درست درباره راک انگلیسی که سال 2007 در مجله Blunder چاپ شده را زیر سوال میبرد: «ریدیوهد ثابت کرده است راک انگلیسی آشغال محض است». دیوید بووی که هنرپیشه موفق، ستاره، راک، مانکن بینظیر و آهنگساز و اجرا کننده موسیقی راک است تقریبا ً در همه سبکهای مهم موسیقی راک آلبوم دارد، بیآنکه آلبومهایش جعلی به نظر بیاید. هر کس وقتی یک گیتار دستش بگیرد و بخواند شبیه باب دیلن میشود، وقتی بووی همین کار را میکند شبیه بووی است. هرکس شروع کند به ور رفتن با فرم آکوردها و صداها و زمانهای موسیقی شبیه فرنک زپا میشود، بووی شبیه خودش است. هر کس ریتمهای کلیشهای راک اندرول را وسط آهنگهایش بگذارد شبیه چاک بری میشود، بووی باز هم بووی است و البته هر کس قیافهاش را شبیه مریخیها کند شبیه بووی میشود، بووی طبعا ً بووی است. دیوید ثابت کرده است که میتوان کلیشههای راک را گرفت و در آنها اغراق کرد، موضوعهای رایج را انتخاب کرد و آنها را کج و معوج کرد، میشود موضوعهای سریالهای تلویزیونی را گرفت و آنها را مسخره کرد، میشود مشابه موسیقی کلاسیک هارمونی نوشت و شبیه هیچ موسیقیدان کلاسیکی نبود و در همه حال شخصی و پر مخاطب و متنوع بود.
مشابهها: ووی، بووی است.
موتورهد
بر خلاف بووی، گروه متورهد همیشه همان طور هستند که بوده ند و احتمال زیادی دارد بمانند. لمی کیلمیستر که خواننده و ترانهسرا و آهنگساز و بیس نواز گروه موتورهد است بار اول که به استودیو رفت فقط 2 ساعت وقت داشت که یک آهنگ را ضبط کند تا ببیند چه میشود. کیلمیستر در این فاصله یک آلبوم کامل را ضبط کرد. الأن هم که حدود 60 سال دارد او همان آدم است. سر حال و پر انرژی آهنگهای متهاجم عصبانی تند پر انرژی کاملا ً مناسب با موتوسواری را با صدایی که انگار از یک حنجره صد بار پاره شده در میآید میخواند و آدرنالین شنوندههایش را بالا میبرد. موضوعهای آهنگها هم درباره همه آن چیزهایی است که معمولا ً کسی ازشان صحبت میکند و شنوندههای آهنگهایش هم معمولا ً آدمهایی هستند که اگر حتی در بزرگراه ببینیشان ترجیح میدهی از عرض اتوبان رد شوی و از آن طرف راهت را بروی. لمی کیلمیستر سازهای ترسناکی را به دست میگیرد. روی صورتش خال گوشتی دارد. کتاب زندگی نامهاش را طوری نوشته که حتی نمیشود یک پاراگراف آن را بدون حذف چاپ کرد. صدای لمی کیلمیستر هم خال گوشتی دارد. اما درست به همان دلیل که همه مردم دنیا به ادبیات رانندههای کامیون علاقهمندند، درست به همان دلیل که مردم در ایران هم لهجه داش مشدی داریوش ارجمند در «آدم برفی» را تقلید میکنند و اخیرا ً یک سریال تلویزیونی با محوریت لات و لوتها محبوب شد، درست به همان دلایل و به دلیل انرژی بالا و سرزندگی دست نخورده موسیقی گروه موتورهد، به رغم مخالفتهای پدرها و مادرها به رغم عربدهها و فریادهای خواننده و گیتارها باز هوی متال موتورهد حتی در سالهای دهه 1980 پرطرفدار ماند.
مشابهها: ماتلی کرو، دث، سپولترا، اوورکیل، پنترا، کنیبال کورپس، پستلینس
جیمی هندریکس
راک انگلیسی جدای از گروههای انگلیسی (و استرالیایی) یک افتخار دیگر هم دارد. این افتخار را دارد که جیمی هندریکس آمریکایی را کشف کرده و به خود آمریکایی معرفی کرده (یا فروخته) است. جیمی هندریکس را چاک بری در آمریکا از گروهش بیرون کرده بود، چون هندریکس خیلی دوست داشت به چشم بیاید. هندریکس نماد هیپیها بود، خوش و روشن و سر حال و مست و ملنگ و مدعی و متظاهر و سبک و براق. هندریکس هر نتی را که مینواخت طوری مینواخت که انگار دارد مهمترین نت دنیا را مینوازد، هر بار که روی صحنه میرفت طوری میرفت که انگار دارد میرود شام آخر را بخورد. او بداهه نواز برجستهای بود که خیلی خوب موسیقی گوش کرده بود و اگر حالش خوب بود بهترین تکههای شنیدههایش را کنار هم میآورد و همه را مبهوت میکرد. هندریکس میتوانست 10 دقیقه بداههنوازی کند و همه این مدت طوری باشد که مخاطبهایش حواسشان به جای دیگری پرت نشود. هندریکس اجرا کننده بزرگی بود که در مقایسه با رقیبهایش از قوت تکنیکهای عالی ضبط استودیویی انگلیسی بهرهمند شد و در دورهای که هر کس میتوانست با چند بداهه نوازی و با چند آهنگ مطرح شود، مطرح شد و چشمگیر شد و در اوج مرد. هیپیها به قهرمان مرده احتیاج وافری داشتند، هندریکس 37 ساله نماد مرد سیاهپوست قهرمان شد، جینس جاپلین 27 ساله نماد زن سفید پوست قهرمان شد، جیم موریسون 27 ساله نماد مرد سفیدپوست قهرمان شد و جان لنون نماد انگلیسی قهرمان شد.
مشابهها: استیوی ری وان، اریک کلپتون، فیش، سانتانا
ادی ون هلن
ادی ون هلن کسی بود که باعث شد گیتار نمیرد. در اوایل دهه 1980 میلادی با افول ستارههای موسیقی راک و ناتوانی این موسیقی در معرفی چهرههای جدیدی که به اندازه گروههای دهه هفتادی نوآور باشند و با تبلیغات شدیدی که برای گروههای دیسکو میشد و به خصوص با از بین رفتن هستههای بزرگ تجمعات هیپیها و پا گرفتن طبقه جدیدی که ضد هیپیها بودند، و یاپیها نام داشتند، موسیقی راک به شدت مخاطبهای خودش را از دست داد.
یاپیها آدمهایی بودند که صبح زود از خواب بیدار میشدند، دندانهایشان را مسواک میزدند، ورزش میکردند، صبحانه میخوردند، دندانهایشان را مسواک میزدند، به محل کار میرفتند، دقیقا ً طبق شرح وظایفشان کار میکردند، سرشان را پایین میانداختند، ناهار میخوردند، برمیگشتند خانه، همان طور که مامانهایشان گفته بودند بعد از ظهر یک چرت کوتاه میزدند، تلویزیون نگاه میکردند و چس فیل میخوردند، دندانهایشان را مسواک میزدند، لباسهایی که فردا میپوشیدند را مرتب میکردند، کفشهایشان را واکس میزدند، همانطور که مامانهایشان گفته بودند زود میخوابیدند تا صبح زود بیدار شوند، دندانهایشان را مسواک بزنند و الی آخر. این یاپیها نه کتاب خیلی جدی میخواندند، نه حتی روزنامه جدی میخواندند و نه طبعا ً موسیقی جدی گوش میدادند یا فیلم جدی نگاه میکردند. برای اوقات فراغت این یاپیها دولتها برنامههای خوبی تدارک دیده بودند که اسم اصلیترین آنها برای این بحث دیسکو است.
ادی ون هلن کسی بود که ریتم زندگی این جور آدمها را به هم میزد. آهنگهای ون هلن خیلی ساده بودند، ریتمها و ساختارها به همان سادگی موسیقی فرار از تفکر دیسکو بود، اما ون هلن میدوید و گیتار میزد، میپرید و گیتار میزد، قدم میزد و گیتار میزد و طوری گیتار میزد که همه میفهمیدند دارد صداهایی را از گیتار در میآورد که قبل از او هیچ کسی بلد نبوده از این صداها دربیاورد.
ادی ون هلن پر بود از سر زندگی و خوشی و میتوانست یک ساعت یا بیشتر آدمهایی که آمده بودند کنسرتش را ببینند سرگرم کند. مردم هم مجبور بودند یا به دیسکو بروند یا موسیقی پاپ «لبخند، لبخند، لبخند» آدمهایی مثل تینا ترنر را گوش کنند یا بروند کنسرت افسردههای ملنگ مشنگ غیر قابل پیشبینی اما مرارتآور و پر از کسالت بازماندههای هیپیها. جوانها میرفتند سراغ ون هلن و از ژیمناستیک سریع دستهای او، از شناخت عالیاش از گیتارها و آمپلی فایرهای ساخته هارتلی پی وی، از هیجان همیشگیاش روی صحنه و به خصوص از جمع شدن به فرض صد هزار نفر آدمهایی مثل خودشان در یک محل لذت میبردند. ون هلن با چیزهای ساده را سخت نشان دادن و با چیزهای آشنا را نا آشنا نشان دادند مخاطبهای زیادی پیدا کرد و باعث شد خیلیها سراغ گیتار زدن بروند که من نمیدانم اگر اینها گیتار نمیزدند چه دست گلی از این دنیا حذف میشد. هنر ون هلن بیشتر از گیتار نوازی خیره کنندهاش این بود که باعث شد شرکتهای بزرگ بدانند موسیقی گیتار محور هم توانایی جذب مخاطب را داد.
مشابهها: جوستربانی، مایکل انجلو، اینوای مالمستین، ریچی بلکمور (دیپ پریل)، مایک پورتنوی (دریم تیتر) و ... خیلیهای دیگر که در ایران طرفدارهای موسیقی راک همه میشناسندشان و در اروپا و آمریکا، کلوپهای طرفدارهایشان پانصد هزار یا یک کمی بیشتر از این تعداد، عضو دارد.
لینر داسکنرد
هر قدر انگلیسیها قهرمان سازند، نوههای آمریکاییهای گردن کلفت بردهدار میایستند و سازشان را میزنند و آلبومهایشان را میفروشند و زندگیهایشان را میکنند و معمولا ً برای آلبومهایشان حتی ویدئو کلیپ هم نمیسازند. گفته میشود فرق آمریکاییها با تمام دنیا در این است که همه جا، کشورها جنسهای خوب را صادر میکنند و باقیماندهاش را به خورد مردم بومیمیدهند، در حالی که آمریکاییها جنسهای خوب را مصرف میکنند و بی مصرفها را صادر میکنند، این در مورد موسیقی راک آمریکایی (یا راک جنوبی) خیلی صادق است، به طوری که غیر از یک آهنگ گروه لینر داسکنرد که توسط متالیکا بازنوازی شده و دو تا آهنگ گروه آیرو سمیث که کلیپهایشان (با بازی لیو تیلور، بازیگر ارباب حلقهها و دختر خواننده گروه) زیاد پخش شده، کمتر کسی است که کاری از این سبک شنیده باشد فرمول راک جنوبی این است: یک آهنگ خوب خوب بساز، یک لیریک خوب خوب بگو، بعد یک تعداد آدم خوب خوب را که نوازنده بداهه نواز خوب خوبی هستند دور هم جمع کن تا هم آهنگ را اجرا کننده و هم بداهه نوازیهای عالی عالیای از خودشان صادر کنند. بعد اگر اجراتان خیلی بامزه شد آن را پخش نید تا مردم کیف کیف کنند.
ویژگی راک آمریکایی راحتی آن است. در این نوع راک کسی زور نمیزند تا به چشم بیاید، کسی زحمت نمیکشد تا همه توجهها را معطوف به خودش کند، کسی واهمه ندارد که اگر تعداد نتهای کمتری را بزند مردم فکر کنند مچ دستش در رفته است، کسی فکر نمیکند نچسبی آهنگهایش را باید با لعاب تئوریهای جدید بپوشاند، کسی کف و سوت مخاطبش را از نقدهای صد من یک قاز کمتر نمیداند، کسی به عشق پخش اثرش از ام تی وی نمیخواند. راک جنوبی دور هم جمع شدن تعدادی نوازنده با دوستهایشان برای گذراندن یکی دو ساعت خوش است. فقط این دوستها شاید صد هزار نفر باشند و در خانههایشان آنقدر جدی باشند که باعث شوند آلبوم باب دیلن 66 ساله، پرفروشترین آلبوم چند هفته گذشته بازار آمریکا شود.
مشابهها: گاورنمنت میول، استیل واتر، آلمن برادرز، آیروسمیت
کوئینزآو دستون ایچ
هیچ کدام از گروههای قبلی در دهه 1980 میلادی هم حتی ایجاد نشدند، اما یکهو آخرهای دهه 1990 یک گروه آمد که اولین بار یک مصاحبه با متالیکا من را متوجه آن کرد در حالی که تقریبا ً همه به این نتیجه رسیده بودند که یا باید مثل پرایدس راه فرنک زپا را ادامه دهند یا مثل آفسپرینگ جمع کننده همه تجربه گروههای مهم سبک پاتک و بسته بندی آن در یک آلبوم باشند یا مثل نیروانا و سیستم آف اداون فرمول ملال آور سیاه و سفید و رنگی کردن موسیقیشان را مدام تکرار کنند یا مثل فورنان بلاندز یا کرنبریز رهرو سنت ملودی خوانی باب دیلن شوند یا مثل ماریا کری زوزه بکشند یا مثل سلین دیون ناله کنند و در یک کلام، یک فرمول را کشف و آن را مدام خرج کنند، گروهی آمد که در نگاه او عین همه بود؛ بلکه بیشتر هم مثل همه بود. فقط فرقش با دیگران این بود که دو ویژگی ظاهرا ً متناقض را در کنار هم داشت و بلکه هم بیشتر: گروه ملکههای عصر حجر میتوانست آهنگهایی را بسازد که دقیقا ً شکل هیچ آهنگ دیگری هم نبودند، اما قشنگ و شنیدنی هم بودند. تحلیل ساختار آهنگها هیچ جایی در این مقاله ندارد اما به اشاره میتوان گفت که ملکهها بلد بودند (و هستند) بدون ترس آهنگهایشان را مثل همه شروع کنند و وقتی مخاطب احساس امنیت پیدا کرد که دارد یک آهنگ درست مثل همه آهنگهایی که به عمرش شنیده را گوش میکند، این گروه بدون اغراق و بدون تأکید بر نوآوریشان، بدون اغراق با یک حرکت آرام در ملودی، ریتم یا ورود و خروج سازها (یا هر سه) به آهنگهایشان حس و حالی متفاوت با همه آهنگهای مشهور موجود را میبخشند و بعد، بدون ترس دوباره آهنگ را عادی میکنند و دوباره آن را با خیال راحت و با اعتماد به نفس غیر عادی میکنند. همراه این آهنگها واژههایی است که بعضی سطرهایش به خوبی برخی از بهترین سطرهای باب دیلن است و برخی سندها هم همین طور. این دو سطر را درباره ازدواج به عنوان حسن ختام مقاله بخوانید: این «و» لعنتی را متوجه نمیشوم. و این که چطور یک تبدیل به دو میشود را.