PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده می باشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمی کنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : خوش‌نشین‌ها در سرزمین عجایب



pnugirl
12-01-2010, 07:48 PM
۱.هشت آذر روز اتفاقات عجیب است. روزی که ایران با عبور از استرالیا به جام‌جهانی صعود کرد و روزی که رئال...
البته این‌که رئال از بارسا پنج گل بخورد، چیز خیلی عجیبی نیست؛ اما عجیب این‌جاست که مربی بزرگی در قامت مورینیو روی نیمکت رئال نشسته باشد و هر لحظه که از بازی بگذرد، بیش‌تر در خودش فرو برود و بیش‌تر در هم بشکند و به قول خودش کاری نتواند بکند.
۲.در روز عجیب هشت آذر، همان لحظه که بازیکنان بارسا توپ‌های بیش‌تری را به تور دروازه‌ کاسیاس می‌چسبانند، دو حماسه‌ساز ما در شبکه‌ی جام‌جم بزم و ضیافت نوستالژی برپا کرده بودند؛ خداداد عزیزی و جواد خیابانی. خداداد با تلخی حرف می‌زد و جواد سعی داشت با شیرین‌زبانی و شیرین‌کاری مجلس را گرم کند و نقش اول و دوم حماسه‌ی ملبورن را هم برای خودش و خداداد برداشته بود.
۳.خداداد عزیزی مثل روز هشت آذر عجیب‌ است. شاید حالا بعد از گذشت سیزده سال از حماسه‌ی ملبورن، لقب‌ش از غزال تیزپای آسیا، باید به مرد تئوری‌های عجیب تغییر کند. او روی صندلی به عنوان حماسه‌ساز و دل‌سوز فوتبال ایران نشسته بود و می‌گفت رئال از بارسا پنج گل خورده و ما از کره‌جنوبی چهار گل؛ و این یعنی فاجعه. خداداد در تئوری و معادله‌ی عجیب‌ش فاصله‌ی فوتبال بارسا و کره‌جنوبی را به درستی محاسبه کرده بود، اما میان فوتبال ایرانی با سرمربی‌گری غلام پیروانی و رئال ِ مورینیو فاصله‌ای نگذاشته بود تا باخت به کره‌جنوبی فاجعه‌ای پررنگ از آن چیزی که هست به نظر برسد.
۴.یک روز قبل از هشت آذر همیشه عجیب، علی دایی در مقابل سپاهان چهار بر یک درهم شکست. البته این نتیجه مسبوق به سابقه است و به خاطر همین نمی‌تواند عجیب باشد. اما از عجیب بودن علی دایی نمی‌توان گذشت.
۵.در سطر بالا به جای پرسپولیس نوشتیم علی دایی؛ بیراه و بیهوده نیست که الان دیگر تیمی وجود ندارد که نام‌ش پرسپولیس یا چیز دیگری باشد. آن یازده نفری که توی زمین می‌روند، تکثیر شده‌ی فردی هستند به نام علی‌ دایی؛ خبری از تیم و گروه نیست و هرچه هست برآیندی‌ست از تکثیر علی دایی در زمین فوتبال. شاید به خاطر همین است که بازیکنان پرسپولیس روز به روز لحن و البته بهانه‌های‌شان در مصاحبه‌ها به علی دایی شبیه‌تر می‌شود.
۶.حماسه‌ی ملبورن حالا در گذر سیزده ساله قد و حد و قامت خود را عریان‌تر از همیشه به ما نشان می‌دهد. گزارشگر آن بازی حالا یکی از اولین انتخاب‌های هر ایرانی در فهرست روی اعصاب‌های زندگی‌اش است و آن یازده بازیکن ...
۷. به جای این‌که مثل سریال‌های تلویزیونی آن‌چه گذشت را سریع نشان بدهیم، بگذارید آن‌چه الان وجود دارد را به سرعت از نظر بگذاریم. احمدرضا عابدزاده و پیروانی و شاهرودی با شکست‌های سنگین از استیل آذین کنار می‌روند. علی دایی چهار بر یک شکست می‌خورد و با دو بازی بیش‌تر از سپاهان و یک بازی بیش‌تر از نفت آبادان در رده‌ی چهارم جدول است. خاکپور با لوله‌کش اشتباه گرفته می‌شود. مهدوی‌کیا شبحی از دوران اوج‌ش را در تیم ته‌جدولی استیل آذین به نمایش می‌گذارد. سر نخواستن کریم باقری به قول خودش دعواست. استیلی بعد از شکست خوردن در استیل‌آذین، حالا در شاهین بوشهر دومین ناکامی سرمربی‌گری‌اش را تجربه می‌کند. منصوریان نفر سوم تیم‌ملی‌ست . از نعیم سعداوی خبری نیست و خداداد هم که...
۸.بگذارید دوباره به سراغ مرد تئوری‌های عجیب برویم. مردی که در برنامه‌ی حماسی خیابانی یک چشمه‌ی دیگر از تئوری‌های غریب‌ش را رو کرد. او اعتقاد دارد مربی‌ای خوب است که بازیکن بزرگی بوده باشد. با چنین استدلالی پله و پلاتینی و مارادونا بزرگان سرمربی‌گری دنیا هستند و فرگوسن و مورینیو و هیتسفیلد در تئوری خداداد احتمالا جزء دسته‌ی سیاهکاران قرار می‌گیرند.
۹. در مسابقه‌ی جدی فوتبال جهان، مربی‌ای در قامت مورینیو مقابل تیم بارسلونا تبدیل به یک تماشاگر مبهوت و محض می‌شود و نمی‌تواند تیم‌ش را از دام تاکتیک تیم رقیب بیرون بکشد و نجات بدهد. فوتبال جهان این‌چنین جدی دنبال می‌شود و ره‌آوردش برای فوتبال سراسر شوخی ما همین خواهد بود که فردا غلام پیروانی و علی دایی، چهار تایی شدن‌شان را کنار پنج گل خوردن تیم مورینیو می‌گذارند و مثل آن جوک معروف که ما سه تا آدم معروف‌ را کجا می‌برند، از انتقادها فرار می‌کنند.
۱۰.گفتیم شوخی و بد نیست یادی بکنیم از سریالی که هر شب از شبکه‌ی سوم پخش می‌شود؛ خوش‌نشین‌ها. در این سریال پیرمردی‌ست که یک گوشه نشسته است و کارش باج و شیتیل گرفتن از دیگران است و وقتی دلیل کارش را ازش می‌پرسند با اشاره به جثه‌ی ضعیف و شکسته‌اش می‌گوید «چون گردن‌م کلفته!»
و آدم را دقیقا یاد اهالی ضعیف و شکست‌خورده‌ی فوتبال ایران می‌اندازد که با این همه شکست به قول خودشان با زور کلت و تفنگ هم کنار نمی‌روند؛ چون لابد «گردن‌شان کلفت است!»