Borna66
04-16-2009, 11:03 PM
خداوند در ابتدای سوره مبارکه ی علق می فرمایند:
اِقرا بسم ربکَ الذی خَلَقَ(1) خَلَقَ الانسانَ مِن علقٍ(2)
بخوان به نام پروردگارت که آفرید(1) انسان را از «علقی» آفرید(2)
در همین ابتدا باید به سه نکته توجه کنیم:
1. آیه درباره آفرینش انسان است نه آدم
2. خَلَقَ فعل ماضی است
3. علق تنوین دارد
مترجمین و مفسرین قرآن کریم کلمه ی «علق» را (اکثرا) «خون بسته» و (کمتر) «کرم زالو» ترجمه کرده اند که ما آنرا با توجه به علم روز «سلول» تعبیر می کنیم. پس ترجمه آیه دوم سوره مبارکه علق می شود:
انسان را از سلولی آفرید.(2)
عده ای می گویند منظور از این سلول نطفه انسان است. ولی بنابه دلایل زیر نمی تواند منظور نطفه باشد.
1. هر جا نیاز بوده که خداوند درباره نطفه صحبت کنند صریحا از کلمه نطفه استفاده کرده اند.
2. نطفه از ترکیب دو سلول بوجود می آید، نه سلولی.
3. نطفه برای ما شناخته شده است و معرفه است ولی علق تنوین دارد و نکره است بدان معنا که ما آنرا نمی شناسیم.(توجه داشته باشیم که یکی از معجزات قرآن کریم محدود نبودن آن به زمان است، یعنی اینطور نیست که چون شاید آن موقع نطفه نکره بوده است در قرآن نیز نکره نوشته شود.)
4. همانطور که نوشته بودم خَلَقَ فعل ماضی است و در گذشته انجام شده است.(در همین مدت که این سطر را خواندید 3 نفر به دنیا آمدند. پس اگر مقصود نطفه بود اصولا باید از فعل مضارع استفاده می شد (البته الله اعلم))
5. فرض کنیم منظور نطفه باشد. همین الآن 6.5 میلیارد نفر انسان در کره زمین زندگی می کنند. همه اینها از سلولی بوجود آمدند؟
6. درضمن امروزه اکثر مردم از مراحل ولادت انسان مطلعند و به نظر من حتی قبل از زمان نزول قرآن نیز اطلاع داشته اند، پس نطفه نکته ی مهمی نیست که در قرآن که کتابی با این عظمت است بیاید.
پس با توجه به این ادله به نظر من کلا منظور چیز دیگری است.
من خودم شخصا معتقدم تمام گونه های جانوری و گیاهی امروزی -که انسان هم جز آنهاست- از تکامل(=کامل شدن) موجودات ساده تر بوجود آمده اند.
و دلایلم برای این اعتقاد:
1. فسیل هایی که در لایه های قدیمی یافت شده اند ساده تر هستند و از تنوع کمتری برخوردارند و فسیل هایی که در لایه های تازه تر پیدا شده اند پیچیده تر بوده و از تنوع بیشتری بر خوردارند.
که نتیجه می دهد موجودات زنده به مرور زمان و با توجه به موقعیتی که داشته اند، کامل شده اند. یعنی نسبت به جا و مکان و حتی زمانی که زندگی می کرده اند ملزم به استفاده بیش از حد یا عدم استفاده از بعضی از اندام هایشان شدند که باعث شد آن اندام قویتر شود یا از بین برود (بدون استفاده باقی بماند) یعنی فیزیولوژی بدن آن ها برای زندگی در آن شرایط سازگار شود. مثلا موجودی مثل زرافه چون نیاز داشته تا از برگ درختان تغذیه کند (به هر دلیلی؛ مثلا ممکن است در سطح زمین غذا کم شده باشد) همواره سعی کرده گردن خود را بکشد تا به برگ درخت برسد، همین استفاده باعث شده تا گردن زرافه طی هزاران سال تغییر کند و به شکل امروزی در آید. یا مثلا موجودی به نام «کرم کور» که نوعی مارمولک بی دست و پا است و در سفره های آب موجود در غار ها زندگی می کند. از آنجا که داخل غار همیشه تاریک است و نوری وجود ندارد این موجود نیازی به دیدن نداشته اندامی مثل چشم که مخصوص دریافت امواج مرئی است کاملا بی استفاده می ماند و از بین می رود.
http://pnu-club.com/imported/2009/04/2014.jpg
لامارک دانشمند فرانسوی قرن هجدهم استفاده یا عدم استفاده از اندام ها را علت تکامل گونه ها می دانست. او معتقد بود استفاده زیاد یا عدم استفاده از اندام ها در موجودات زنده باعث بوجود آمدن صفاتی می شود که قابل به ارث رسیدن هستند (صفات اکتسابی). اما یک دانشمند آلمانی به نام ویسمن با آزمایشی (در ظاهر) ثابت کرد صفات اکتسابی قابل به ارث رسیدن نیستند. او دم یک جفت موش را برید و پس از تولید مثل دم نوزادان آنها را نیز قطع کرد. او به امید این که سرانجام دم موشها کوتاهتر شود این کار را تا 22 نسل ادامه داد. پس از اندازه گیری طول دم آخرین نوزاد متوجه شد طول دم موشها یک میلیمتر هم کوتاهتر نشده است. و ادعا کرد صفات اکتسابی قابل به ارث رسیدن نیستند. به نظر من آزمایش ویسمن غلط بود و 2 ایراد اساسی داشت:
1. بریدن دم موش یک صفت اکتسابی نیست بلکه یک صفت مکسوبی است که ویسمن به آنها تحمیل کرده بود. از کجا معلوم که موش ها نیاز داشتند که دمشان کوتاه تر شود؟
2. تکامل چیزی نیست که پس از 22 نسل مشخص شود. حیات حدود 1 الی 1.5 میلیارد سال پیش آغاز شده و به شکل امروزی در آمده است.(یعنی اگر مدت آغاز حیات بروی زمین را یک شبانه روز فرض کنیم، همین انسان 2 ثانیه پیش از نیمه شب پا به عرصه ی زندگی گذاشته است. دو ثانیه در مقابل یک دقیقه چیزی نیست چه رسد به 24 ساعت!)
بنابرین احتمالا صفات اکتسابی واقعی قابل به ارث رسیدن خواهد بود.چرا که اگر فرض کنیم خدا در جهان یک جفت انسان آفرید (یعنی نظر دینگرایان) پس این همه اختلافات فردی از جدا ناشی می شود؟ اصلا نه فردی بلکه جمعی مثلا اسکیمو ها چون نیاز داشتند در آب و هوای سرد زندگی کنند پوستشان ضخیم تر شد. مگر آن ها از نسل همان یک جفت انسان (آدم و حوا) نیستند؟ حتی داروین هم در نظریه خود نتوانست چگونگی بوجود آمدن اختلافات فردی را توجیه کند و در این باره به نظریه لامارک پناه برد. که این هم پوئن مثبتیست برای موروثی بودن صفات اکتسابی.
2. شباهت زیادی در ساختار بدن گونه های هم خانواده وجود دارد.
عامل دومی که باعث می شود معتقد باشم همه ی گونه های جانوری و گیاهی از تکامل اجداد مشترک بوجود آمده اند همین است. یعنی به نظر من شباهت ساختار بدنی ملخ و جیرجیرک، خیار و خربزه، گاو و گاومیش، پرتقال و نارنج و ... بی حکمت نیست و قطعا از تکامل اجداد مشترک بوجود آمده اند. یعنی علت شباهت زیاد بین مثلا گاو و گاومیش این است که هر دو ار تکامل یک «جفت سم» اولیه بوجود آمده اند. یعنی این جفت سم در شرایط خاصی شده گاو، در شرایطی شده گاومیش، در شرایطی گوزن و شتر و سایر گونه هایی که خانواده ی «جفت سُمان» را بوجود آورده اند.
همان جفت سم اولیه هم از تکامل یک «چهارپا» ی اولیه بوجود آمده است. آن چهارپا هم از تکامل یک پستاندار نخستین بوجود آمده که آن پستاندار هم از تکامل یک مهره دار بوجود آمده بود. و خود آن مهره دار از تکامل یک جانور(مصرف کننده) و آن جانور از تکامل یک سلول بوجود آمده بودند. که دانشمندان با استفاده از شباهات بین جانداران آنها را رده بندی می کنند. و البته هرچه خانواده بزرگتر می شود شباهت ها کم تر می شوند. مثلا اگر از شما بپرسم شباهت بین گاو و گاومیش چیست؟ قطعا خواهید گفت هردو شاخ دارند، سم دو قسمتی دارند و ... (ویژگی مشترک جفت سمان). اگر از شما بپرسم شباهت بین گاو و اسب چیست؟ خواهید گفت هردو گیاهخوارند، سم دارند و ... (ویژگی مشترک چهارپایان). حال اگر بپرسم شباهت یک گاو و یک کوآلا چیست؟ می گویید هردو به فرزندان خود شیر می دهند، بدنشان از پوشت و مو پوشیده شده است و ... (ویژگی مشترک پستانداران). در پاسخ به شباهت یک گاو و سمندر نیز خواهید گفت که در پشت خود ستون مهره دارند (ویژگی مشترک مهره داران). و جوابتان برای اینکه یک گاو و یک هیدر چه شباهت هایی دارند مصرف کننده بودن خواهد بود (ویژگی مشترک جانوران). البته می توانیم باز جلو تر برویم، اگر از شما بپرسم گاو با علفی که می خورد چه شباهتی دارد شاید بگویید هیچ شباهتی ندارد! ولی گاو با علف بیش از شش ویژگی مشترک دارد که از خصایص همه ی موجودات زنده است، نظیر تولید مثل، رشد و نمو، تنفس و ... .
که از این بحث نتیجه می گیریم همه موجودات زنده دورادور با هم فامیل اند و از یک جد مشترک بوجود آمده اند.
و البته خداوند در آیه 30 سوره مبارکه انبیا می فرمایند:
اَولم یر الذینَ کفروا اَن السماواتِ و الارضَ کَانَتَا رَتقًا فَفَتَقناهُما و جعلنا مِنَ الماءِ کلَ شیءٍ حیٍ افلا یومنون (30)
آیا کافران ندیدند که آسمانها و زمین بسته بود و ما آنها را بشکافتیم و از آب هر چیزی را زنده گرداندیم پس چرا باز به خدا ایمان نمی آورند؟ (30)
آیه مربوط به دانشمندان غربی که با نظریه بیگ بنگ چگونگی آفرینش جهان را توجیه می کنند و افرادی مثل من، که معتقدند همه موجودات از تکامل یک موجود تک سلولی که حیات خود را در آب آغاز کرده است بوجود آمده اند می باشد.
برای خود من تکامل ثابت شده و مطمئنم روزی همین غربی ها با ادله کاملا علمی چگونگی تکامل را اثبات می کنند و اینجاست که معنای این آیه کامل می شود و به حرف من می رسید. (ببین کی گفتم!)
من از این ناراحتم که قرآن کتاب ما مسلمانان است ولی غربی ها از آن استفاده می کنند. وقتی خداوند علنا می فرمایند که همه چیز از آب زنده شده و انسان را از سلولی آفریدیم چرا این علمای ما باز می فرمایند که انسان از گل و خاک و امثالهم خلق شده است. هر چقدر هم می گویی گِل درباره ذات و درون مایه انسان است و ربطی به خود (فیزیکی) انسان ندارد باز همان حرف ها را تکرار می کنند. آخر با عقل سلیم جور در می آید که یک گونه جانوری یکباره از بهشت به زمین بیفتد؟ آن روح «حضرت آدم» بود که که دچار گناه شد و از حالت ملکوتی به حالت پست زمینی تبدیل رسید. وگرنه خود حضرت آدم که یکدفعه به زمین نازل نشد که! (اگر این طور بود می شد خلق الساعه!) در اصل قبل از انسان با شعور که ما باشیم انسان های نخستین یا بیشعور در زمین زندگی می کردند که بعدا شعور پیدا کردند و شدند اشرف مخلوقات. من در مسئله تکامل منکر نقش خداوند که به عنوان مدیری آگاه جهان هستی را کنترل می کند نمی شوم. بلکه همه ی این امور در سایه مدیریت خداوند قادر انجام می شوند. غرب می خواهد همه چیز را علمی ثابت کند که فعلا با علم ناقص انسان ناشدنیست. علاوه برآن نمی شود نقش خدا را نادیده گرفت. وقتی هست چرا بگوییم نیست؟ بلاتشبیه مثلا وقتی می گوییم آرد چگونه درست می شود می گوییم گندم را به آسیاب می برند و پودر می کنند که این پودر همان آرد است.ولی به نقش عامل مهمی مثل باد یا آب که عامل چرخیدن سنگ آسیاب می شود توجه نمی کنیم. اگر باد یا آب سنگ آسیاب را نچرخاند می شود گندم را پودر کرد؟ مسلما نه و همینطور وجود خدا اگر فرد آگاهی این جهان با این عظمت را مدیریت نکند از کجا اتم های خاصی در کنار هم قرار می گیرند تا مولکول های زیستی بوجود بیایند. از کجا این مولکولهای زیستی کنار هم قرار می گیرند تا اولین سلول را بسازند. و این سلول چگونه پس از تقسیم شدن متمایز می شود و در کنار سایر سلول ها نقش خاصی را بعهده می گیرد و با آنها همکاری می کند. مگر این سلول ها و مولکول ها و اتم ها عقل دارند؟ مگر اینها شعور دارند؟ مگر درک اجتماعی دارند؟ مگر فهم و منطق دارند که بفهمند باید در کنار فلان اتم یا مولکول قرار بگیرد تا کار خاصی انجام دهد؟ قطعا نه. پس نباید نقش مهم خداوندی را نادیده گرفت. خب خیلی از بحث علمی قضیه فاصله گرفتیم.
اِقرا بسم ربکَ الذی خَلَقَ(1) خَلَقَ الانسانَ مِن علقٍ(2)
بخوان به نام پروردگارت که آفرید(1) انسان را از «علقی» آفرید(2)
در همین ابتدا باید به سه نکته توجه کنیم:
1. آیه درباره آفرینش انسان است نه آدم
2. خَلَقَ فعل ماضی است
3. علق تنوین دارد
مترجمین و مفسرین قرآن کریم کلمه ی «علق» را (اکثرا) «خون بسته» و (کمتر) «کرم زالو» ترجمه کرده اند که ما آنرا با توجه به علم روز «سلول» تعبیر می کنیم. پس ترجمه آیه دوم سوره مبارکه علق می شود:
انسان را از سلولی آفرید.(2)
عده ای می گویند منظور از این سلول نطفه انسان است. ولی بنابه دلایل زیر نمی تواند منظور نطفه باشد.
1. هر جا نیاز بوده که خداوند درباره نطفه صحبت کنند صریحا از کلمه نطفه استفاده کرده اند.
2. نطفه از ترکیب دو سلول بوجود می آید، نه سلولی.
3. نطفه برای ما شناخته شده است و معرفه است ولی علق تنوین دارد و نکره است بدان معنا که ما آنرا نمی شناسیم.(توجه داشته باشیم که یکی از معجزات قرآن کریم محدود نبودن آن به زمان است، یعنی اینطور نیست که چون شاید آن موقع نطفه نکره بوده است در قرآن نیز نکره نوشته شود.)
4. همانطور که نوشته بودم خَلَقَ فعل ماضی است و در گذشته انجام شده است.(در همین مدت که این سطر را خواندید 3 نفر به دنیا آمدند. پس اگر مقصود نطفه بود اصولا باید از فعل مضارع استفاده می شد (البته الله اعلم))
5. فرض کنیم منظور نطفه باشد. همین الآن 6.5 میلیارد نفر انسان در کره زمین زندگی می کنند. همه اینها از سلولی بوجود آمدند؟
6. درضمن امروزه اکثر مردم از مراحل ولادت انسان مطلعند و به نظر من حتی قبل از زمان نزول قرآن نیز اطلاع داشته اند، پس نطفه نکته ی مهمی نیست که در قرآن که کتابی با این عظمت است بیاید.
پس با توجه به این ادله به نظر من کلا منظور چیز دیگری است.
من خودم شخصا معتقدم تمام گونه های جانوری و گیاهی امروزی -که انسان هم جز آنهاست- از تکامل(=کامل شدن) موجودات ساده تر بوجود آمده اند.
و دلایلم برای این اعتقاد:
1. فسیل هایی که در لایه های قدیمی یافت شده اند ساده تر هستند و از تنوع کمتری برخوردارند و فسیل هایی که در لایه های تازه تر پیدا شده اند پیچیده تر بوده و از تنوع بیشتری بر خوردارند.
که نتیجه می دهد موجودات زنده به مرور زمان و با توجه به موقعیتی که داشته اند، کامل شده اند. یعنی نسبت به جا و مکان و حتی زمانی که زندگی می کرده اند ملزم به استفاده بیش از حد یا عدم استفاده از بعضی از اندام هایشان شدند که باعث شد آن اندام قویتر شود یا از بین برود (بدون استفاده باقی بماند) یعنی فیزیولوژی بدن آن ها برای زندگی در آن شرایط سازگار شود. مثلا موجودی مثل زرافه چون نیاز داشته تا از برگ درختان تغذیه کند (به هر دلیلی؛ مثلا ممکن است در سطح زمین غذا کم شده باشد) همواره سعی کرده گردن خود را بکشد تا به برگ درخت برسد، همین استفاده باعث شده تا گردن زرافه طی هزاران سال تغییر کند و به شکل امروزی در آید. یا مثلا موجودی به نام «کرم کور» که نوعی مارمولک بی دست و پا است و در سفره های آب موجود در غار ها زندگی می کند. از آنجا که داخل غار همیشه تاریک است و نوری وجود ندارد این موجود نیازی به دیدن نداشته اندامی مثل چشم که مخصوص دریافت امواج مرئی است کاملا بی استفاده می ماند و از بین می رود.
http://pnu-club.com/imported/2009/04/2014.jpg
لامارک دانشمند فرانسوی قرن هجدهم استفاده یا عدم استفاده از اندام ها را علت تکامل گونه ها می دانست. او معتقد بود استفاده زیاد یا عدم استفاده از اندام ها در موجودات زنده باعث بوجود آمدن صفاتی می شود که قابل به ارث رسیدن هستند (صفات اکتسابی). اما یک دانشمند آلمانی به نام ویسمن با آزمایشی (در ظاهر) ثابت کرد صفات اکتسابی قابل به ارث رسیدن نیستند. او دم یک جفت موش را برید و پس از تولید مثل دم نوزادان آنها را نیز قطع کرد. او به امید این که سرانجام دم موشها کوتاهتر شود این کار را تا 22 نسل ادامه داد. پس از اندازه گیری طول دم آخرین نوزاد متوجه شد طول دم موشها یک میلیمتر هم کوتاهتر نشده است. و ادعا کرد صفات اکتسابی قابل به ارث رسیدن نیستند. به نظر من آزمایش ویسمن غلط بود و 2 ایراد اساسی داشت:
1. بریدن دم موش یک صفت اکتسابی نیست بلکه یک صفت مکسوبی است که ویسمن به آنها تحمیل کرده بود. از کجا معلوم که موش ها نیاز داشتند که دمشان کوتاه تر شود؟
2. تکامل چیزی نیست که پس از 22 نسل مشخص شود. حیات حدود 1 الی 1.5 میلیارد سال پیش آغاز شده و به شکل امروزی در آمده است.(یعنی اگر مدت آغاز حیات بروی زمین را یک شبانه روز فرض کنیم، همین انسان 2 ثانیه پیش از نیمه شب پا به عرصه ی زندگی گذاشته است. دو ثانیه در مقابل یک دقیقه چیزی نیست چه رسد به 24 ساعت!)
بنابرین احتمالا صفات اکتسابی واقعی قابل به ارث رسیدن خواهد بود.چرا که اگر فرض کنیم خدا در جهان یک جفت انسان آفرید (یعنی نظر دینگرایان) پس این همه اختلافات فردی از جدا ناشی می شود؟ اصلا نه فردی بلکه جمعی مثلا اسکیمو ها چون نیاز داشتند در آب و هوای سرد زندگی کنند پوستشان ضخیم تر شد. مگر آن ها از نسل همان یک جفت انسان (آدم و حوا) نیستند؟ حتی داروین هم در نظریه خود نتوانست چگونگی بوجود آمدن اختلافات فردی را توجیه کند و در این باره به نظریه لامارک پناه برد. که این هم پوئن مثبتیست برای موروثی بودن صفات اکتسابی.
2. شباهت زیادی در ساختار بدن گونه های هم خانواده وجود دارد.
عامل دومی که باعث می شود معتقد باشم همه ی گونه های جانوری و گیاهی از تکامل اجداد مشترک بوجود آمده اند همین است. یعنی به نظر من شباهت ساختار بدنی ملخ و جیرجیرک، خیار و خربزه، گاو و گاومیش، پرتقال و نارنج و ... بی حکمت نیست و قطعا از تکامل اجداد مشترک بوجود آمده اند. یعنی علت شباهت زیاد بین مثلا گاو و گاومیش این است که هر دو ار تکامل یک «جفت سم» اولیه بوجود آمده اند. یعنی این جفت سم در شرایط خاصی شده گاو، در شرایطی شده گاومیش، در شرایطی گوزن و شتر و سایر گونه هایی که خانواده ی «جفت سُمان» را بوجود آورده اند.
همان جفت سم اولیه هم از تکامل یک «چهارپا» ی اولیه بوجود آمده است. آن چهارپا هم از تکامل یک پستاندار نخستین بوجود آمده که آن پستاندار هم از تکامل یک مهره دار بوجود آمده بود. و خود آن مهره دار از تکامل یک جانور(مصرف کننده) و آن جانور از تکامل یک سلول بوجود آمده بودند. که دانشمندان با استفاده از شباهات بین جانداران آنها را رده بندی می کنند. و البته هرچه خانواده بزرگتر می شود شباهت ها کم تر می شوند. مثلا اگر از شما بپرسم شباهت بین گاو و گاومیش چیست؟ قطعا خواهید گفت هردو شاخ دارند، سم دو قسمتی دارند و ... (ویژگی مشترک جفت سمان). اگر از شما بپرسم شباهت بین گاو و اسب چیست؟ خواهید گفت هردو گیاهخوارند، سم دارند و ... (ویژگی مشترک چهارپایان). حال اگر بپرسم شباهت یک گاو و یک کوآلا چیست؟ می گویید هردو به فرزندان خود شیر می دهند، بدنشان از پوشت و مو پوشیده شده است و ... (ویژگی مشترک پستانداران). در پاسخ به شباهت یک گاو و سمندر نیز خواهید گفت که در پشت خود ستون مهره دارند (ویژگی مشترک مهره داران). و جوابتان برای اینکه یک گاو و یک هیدر چه شباهت هایی دارند مصرف کننده بودن خواهد بود (ویژگی مشترک جانوران). البته می توانیم باز جلو تر برویم، اگر از شما بپرسم گاو با علفی که می خورد چه شباهتی دارد شاید بگویید هیچ شباهتی ندارد! ولی گاو با علف بیش از شش ویژگی مشترک دارد که از خصایص همه ی موجودات زنده است، نظیر تولید مثل، رشد و نمو، تنفس و ... .
که از این بحث نتیجه می گیریم همه موجودات زنده دورادور با هم فامیل اند و از یک جد مشترک بوجود آمده اند.
و البته خداوند در آیه 30 سوره مبارکه انبیا می فرمایند:
اَولم یر الذینَ کفروا اَن السماواتِ و الارضَ کَانَتَا رَتقًا فَفَتَقناهُما و جعلنا مِنَ الماءِ کلَ شیءٍ حیٍ افلا یومنون (30)
آیا کافران ندیدند که آسمانها و زمین بسته بود و ما آنها را بشکافتیم و از آب هر چیزی را زنده گرداندیم پس چرا باز به خدا ایمان نمی آورند؟ (30)
آیه مربوط به دانشمندان غربی که با نظریه بیگ بنگ چگونگی آفرینش جهان را توجیه می کنند و افرادی مثل من، که معتقدند همه موجودات از تکامل یک موجود تک سلولی که حیات خود را در آب آغاز کرده است بوجود آمده اند می باشد.
برای خود من تکامل ثابت شده و مطمئنم روزی همین غربی ها با ادله کاملا علمی چگونگی تکامل را اثبات می کنند و اینجاست که معنای این آیه کامل می شود و به حرف من می رسید. (ببین کی گفتم!)
من از این ناراحتم که قرآن کتاب ما مسلمانان است ولی غربی ها از آن استفاده می کنند. وقتی خداوند علنا می فرمایند که همه چیز از آب زنده شده و انسان را از سلولی آفریدیم چرا این علمای ما باز می فرمایند که انسان از گل و خاک و امثالهم خلق شده است. هر چقدر هم می گویی گِل درباره ذات و درون مایه انسان است و ربطی به خود (فیزیکی) انسان ندارد باز همان حرف ها را تکرار می کنند. آخر با عقل سلیم جور در می آید که یک گونه جانوری یکباره از بهشت به زمین بیفتد؟ آن روح «حضرت آدم» بود که که دچار گناه شد و از حالت ملکوتی به حالت پست زمینی تبدیل رسید. وگرنه خود حضرت آدم که یکدفعه به زمین نازل نشد که! (اگر این طور بود می شد خلق الساعه!) در اصل قبل از انسان با شعور که ما باشیم انسان های نخستین یا بیشعور در زمین زندگی می کردند که بعدا شعور پیدا کردند و شدند اشرف مخلوقات. من در مسئله تکامل منکر نقش خداوند که به عنوان مدیری آگاه جهان هستی را کنترل می کند نمی شوم. بلکه همه ی این امور در سایه مدیریت خداوند قادر انجام می شوند. غرب می خواهد همه چیز را علمی ثابت کند که فعلا با علم ناقص انسان ناشدنیست. علاوه برآن نمی شود نقش خدا را نادیده گرفت. وقتی هست چرا بگوییم نیست؟ بلاتشبیه مثلا وقتی می گوییم آرد چگونه درست می شود می گوییم گندم را به آسیاب می برند و پودر می کنند که این پودر همان آرد است.ولی به نقش عامل مهمی مثل باد یا آب که عامل چرخیدن سنگ آسیاب می شود توجه نمی کنیم. اگر باد یا آب سنگ آسیاب را نچرخاند می شود گندم را پودر کرد؟ مسلما نه و همینطور وجود خدا اگر فرد آگاهی این جهان با این عظمت را مدیریت نکند از کجا اتم های خاصی در کنار هم قرار می گیرند تا مولکول های زیستی بوجود بیایند. از کجا این مولکولهای زیستی کنار هم قرار می گیرند تا اولین سلول را بسازند. و این سلول چگونه پس از تقسیم شدن متمایز می شود و در کنار سایر سلول ها نقش خاصی را بعهده می گیرد و با آنها همکاری می کند. مگر این سلول ها و مولکول ها و اتم ها عقل دارند؟ مگر اینها شعور دارند؟ مگر درک اجتماعی دارند؟ مگر فهم و منطق دارند که بفهمند باید در کنار فلان اتم یا مولکول قرار بگیرد تا کار خاصی انجام دهد؟ قطعا نه. پس نباید نقش مهم خداوندی را نادیده گرفت. خب خیلی از بحث علمی قضیه فاصله گرفتیم.