PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده می باشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمی کنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : خلوتگاه شعر...



صفحه ها : [1] 2 3 4

sunyboy
10-11-2008, 12:49 AM
از اول هم
روی پاهای خودش ایستاد
آنقدر یادش نیامد
که دیگری آمد و
نشست جای کسی
که جایش همیشه خالی بود
بعد جای من
چه فکر های دور و درازی
که جا خوش نکرد:
اینکه کسی, در چهره ی تو دست ببرد
تو را از دست بدهد
اینکه کسی
............
بعد پچ پچی از راه رسید
-: خواب که بودید
دنیا را آب نمی برد؟
آن وقت
با آب
خودش را به تاب زد
تا فکرهای در سرش
از همان راهی که آمده بود
بعد, بی آنکه حتا
آبی از آب تکان بخورد
دنیایی را خواب برد.




محمدتقی عیسی نژاد
از کتاب
هزار و چند سال برای تو

sunyboy
10-11-2008, 12:50 AM
ای سرو جان گرفته ی باغ كتاب ها
خاتون غرفه های نگارین خواب ها
زایندگی گرفته ز تو بطن خاك ها
پاكیزگی گرفته ز تو ذات آب ها
ای در كتاب زندگیم اشتیاق تو
توجیه شاعرانه ی فصل شتاب ها
ای استجابت و تنهایی مرا
شبهای بازوان عزیزت جواب ها
توكیستی كه در سفر جستجوی تو
صد چشمه جوش زد ز كویر سراب ها
مست ازتو شد هر آینه دریا كه مست شد
ای شط ملتقای تمام شراب ها
دل می دهد بشارتم از بازگشتنت
و روزهای خالی از این اضطراب ها
و آنروز دور نیست كه فانوس می شوند
در كوچه های آمدنت آفتاب ها


حسین منزوی
از كتاب
از شوكران و شكر

sunyboy
10-11-2008, 01:03 AM
در مهم بـودن ِ
نبـودن ِ تـو
هیـچ شکی نبود...

ولی چه زود
مهم نبودن ؛
بودن من شد.



.
.

X2008
10-11-2008, 02:27 AM
سال میان دو پلک را
ثانیه هایی شبیه راز تولد بدرقه کردند
کم کم
در ارتفاع خیس ملاقات
صومعه ی نور ساخته می شد
حادثه از جنس ترس بود
ترس وارد ترکیب سنگها می شد
حنجره ای در ضخامت خنک باد
غربت یک دوست را زمزمه می کرد
از سر باران تا ته پاییز
تجربه های کبوترانه روان بود
باران وقتی که ایستاد
منظره ی اوراق بود
وسعت مرطوب از نفس افتاد
قوس قزح در دهان حوصله ی ما
اب شد.

sunyboy
10-11-2008, 11:47 AM
بخوان به نام عشق
از گفته ها
تنها کلام توست که می ماند .
ازین پنجره
شامگاه را پیشباز می کنم .
می گفتی :
« لالایی بلند مژگانت را دوباره خواهم شنید »
آغاز کن
که
شبی به بلندی انتظار یافته ام

X2008
10-11-2008, 11:53 AM
کاش می شد که نرفت
کاش می شد که بمانیم وبسازیم خانه ای با گل دل
کشور عشق کجاست؟
صحبت از رفتن وبیزاری نیست
پای رفتن لنگ است
فکر فردا باشیم حاصل کار ما این است
کاش می شد که نرفت
وزمان را بوسید وزمین را نوشید
همره باد نبود اشنایی را پیمود
به کجا باید رفت؟
زندگی نزدیک است.

sunyboy
10-11-2008, 12:06 PM
روزی اصالت در دو چشمت مردمک بود
در این حوالی رنگ چشمان تو تک بود

راز بقا را می شد از چشم تو فهمید
رازی که شب بر بالهای شاپرک بود

در جستجوی نا کجا آبادها من
چشمان تو تنها دلیل قاصدک بود!

سوزی وجودم سالهای سال سوزاند
ـ سوزی که تنها در نوای نی لبک بود ـ

از دستها ، از چشمها بیزار بودم؛
وقتی که دستان صداقت بی نمک بود

حالا هزاران سال بعد از چشمهایت؛
پی می‌برم در هر نگاهت صورتک بود!

pnugirl
10-11-2008, 12:21 PM
اسم شاعرا رو هم بنویسید لطفا

sunyboy
10-11-2008, 12:24 PM
اسم شاعرا رو هم بنویسید لطفا

سارا خانم بنده اگر شعر از شاعر دیگه باشه پایین شعر قید می کنم!!:72:

X2008
10-11-2008, 12:24 PM
یک روز در یک گوشه از تقویم می میرم
در سالگرد روز تنهاییم می میرم
دل غده ای سرطانی و پر ریشه در جسم است
از دست این خوش باور بدخیم می میرم
وقتی که نیش عقربکهای هراس اور
با خواب مرگم می شود تنظیم می میرم
یک برگ زرد از گوشه ی باغ جهان کم کن
حالا بکن در ذهن خود ترسیم می میرم
در پشت دریای جدایی در خلیج اشک
در تنگه ی سرخ امید وبیم می میرم
یک دفتر صد برگ از تو پیش من مانده است
ان را نمودم چون به تو تقدیم می میرم.

X2008
10-11-2008, 12:31 PM
اقای Sonyboy من معمولا اسم شاعرا رو نمیدونم فقط هر جا از شعری(معمولا شعر نو)خوشم بیاد اونو تو دفترم می نویسم.در هر صورت این کاستی رو ببخشید.
تا اونجایی که من می بینم غیر از خودم از بین اعضا فقط شما از اهالی احساس هستید(و البته منطق)

sunyboy
10-11-2008, 12:33 PM
شب، شبی بود غم‌انگیز که آزارم داد
خلوتی بود غم‌آمیز که آزارم داد

کاسه‌ای دست تو و باقی این ظرف تهی
دلم از صبر تو لبریز که آزارم داد

فصلها یک غم مبهم شد ومن
خسته از حسرت پاییز که آزارم داد

« آخرین عابر این کوچه منم »
سایه‌ی پشت سرم نیز که آزارم داد

دردهای دلِ تنهای من از شعر بپرس
ـ از غزل حس گلاویز که آزارم داد ـ

ماه هم دید که خاتون غزلهای شبم
نیمه شب بر در دهلیز که آزارم داد

لحظه‌ی شرجی دیدار تو آمیخته بود ؛
با سکوت شب شالیز که آزارم داد

« بعد از آن آه خودت می دانی »
این همه غصه‌ی یکریز که آزارم داد
?
خاطراتم به فراموشی مطلق پیوست
غیر یک حرف و یک چیز که آزارم داد

sunyboy
10-11-2008, 12:36 PM
اقای sonyboy من معمولا اسم شاعرا رو نمیدونم فقط هر جا از شعری(معمولا شعر نو)خوشم بیاد اونو تو دفترم می نویسم.در هر صورت این کاستی رو ببخشید.
تا اونجایی که من می بینم غیر از خودم از بین اعضا فقط شما از اهالی احساس هستید(و البته منطق)

اشکالی نداره !! خوشحالم که شما هم اهل احساس هستین!! خدا همیشه این احساسات پاکتان را محفوظ نگاه دارد..


با احترام

X2008
10-11-2008, 12:37 PM
در گذر گاه زمان
خیمه شب بازی دهر
با همه تلخی و شیرینی خود می گذرد
عشق ها می میرند
رنگها رنگ دگر می گیرند
و فقط خاطره هاست
که چه شیرین وچه تلخ
دست ناخورده به جا می ماند

pnugirl
10-11-2008, 12:37 PM
سارا خانم بنده اگر شعر از شاعر دیگه باشه پایین شعر قید می کنم!!:72:
قلب من باتری ایه ها! باهام از این شوخی ها نکنید، یعنی این شعرا مال خودتونه؟؟؟

sunyboy
10-11-2008, 12:41 PM
قلب من باتری ایه ها! باهام از این شوخی ها نکنید، یعنی این شعرا مال خودتونه؟؟؟


شعر که نه نوشته های ناموزون بنده است



با احترام

sunyboy
10-11-2008, 12:49 PM
دوست داشتن
درد است
نه دردی که از پای بیفکند
دوست داشتن
زخم است
زخمی که انسان
با دست خویش بر قلب میزند
جریانی تند و دائم
از مبداء تا مقصد
دوست داشتن
فریاد همیشگی قلبها است
و دردی است
که مرحمش
درد است !

sunyboy
10-11-2008, 12:52 PM
پاییز اگر آمده باشی
برگها زرد شده اند دیگر
از واهمه ی خشاخش آنها که از شاخه جدا مانده اند
پاییز اگر آمده باشی
یادمانی از بهار نمی یابی
که همه در گذر از عطشان تابستان سوخته است
برگهایی که با بهار آمده بودند
با پاییز رفتند
پاییز اگر آمده باشی
زمستان در انتظارت است...

sunyboy
10-11-2008, 01:07 PM
فاصله ها را باید شکست
احساست را به چشمانت بسپار
زیرا کلمات توان بیان احساست را ندارند
زمزمه ی عشق را از پس باد می شنوی ؟
او نیز صدای عشق را می شناسد !!!
فاصله ها را باید جستجو کرد
احساست را بیان کن و ابایی نداشته باش
عشق را همه جا می توان یافت
حتی در فوران نفرت
حتی در میان کلمات
تنها نیازش ، درکش است
فاصله ها را تا رسیدن باید پیمود
گاهی عشق را باید ساخت
چون جاده ای دو طرفه
همیشه باید گذشت
از کینه ، از نفرت ، از سستی
تا جاده را ساخت
گاهی باید ...
تنها بمانی ، تنها بسازی ،‌ تنها جستجو کنی ، تنها بشکنی
فاصله ها را باید نوشت
چون احساس تلخ تنهایی من...

sunyboy
10-11-2008, 08:19 PM
اینکه من باده بنوشم،همه از عشق تو بود

خرقه ی خشم بپوشم،همه از عشق تو بود

حال که از میکده بیرونم و از خشم عاری

بی رمق درغم ایام بپوسم همه ازعشق توبود

samira
10-12-2008, 01:49 AM
آن کیست که از روی کرم با ما وفاداری کند
برجای بدکاری چو من یکدم نکوکاری کند

samira
10-12-2008, 01:52 AM
واسوختگی شیوه ی ما نیست، وگرنه از یک سخن سرد ، دل ناز توان سوخت

samira
10-12-2008, 01:52 AM
یادمان باشد اگر خاطرمان تنها شد
طلب عشق ز هر بی سر و پایی نکنیم

sunyboy
10-12-2008, 11:20 AM
همیشه
اولین ها
سرشار از هیجان و شورند
و آخرین ها
نمایه
باورها
و تجربه های روشن لبریز نور .
و همیشه
همیشگی ها
دست نیافتنی اند
و دور .
تو
همیشگی ترین اولین و آخرینی .....

pnugirl
10-12-2008, 06:29 PM
در شب یلدای بوسیدن کجا بودی؟
دلم تنگ نوازش های دست مهربانت بود
و قلب خسته ام در جستجوی بودن آغوش گرمت،
از سر شوق نگاه دلکش چشمان مستت به تپش افتاد
و انجام شب یلدای این پائیز،
نگاه سرد من بر قاب عکست بود
و لبخند قشنگت را هزاران بار بوسیدم
و در چشمان زیبایت نگه کردم
و با عکس خموشت گفتگو کردم
شنیدستم که عکست بارها می گفت:
تو را من دوست می دارم!
ولی افسوس عکست بود با من گفتگو می کرد
و شاید هم خیال خوش خیالم بود
نمی دانم!
ولی ای کوه سرشار از غرورم،
عشق تو یلدا ترین فصل کتاب زندگانی بود
تو را من دوست می دارم!!!

X2008
10-13-2008, 02:32 AM
بوی عذار خاک را می دهد این باران
بوی پرواز بوی عشق
بوی دمیدن سپیده در سبزه زار
صدای نفسهای توسن سرنوشت
که بر جاده ی عشق می تازد
و نهیب شاهزاده ی عاشق
که سرود یار را فریاد می کند
و دریای نگاه تو مظهر ارامش من
که در وسعت سکوت ان
خروش هزاران طغیان نهفته است
و لوح دلم هنوز در زیر باران کلام تو
شسته می شود.

X2008
10-13-2008, 02:35 AM
جان بی جمال جانان میل جهان ندارد
هر کس که این ندارد حقا که ان ندارد
با هیچکس نشانی زان دستان ندیدم
یا من خبر ندارم یا او نشان ندارد
هر شبنمی در این ره صد بهر اتشین است
دردا که این معما شرح و بیان ندارد

sunyboy
10-13-2008, 02:44 AM
يكشنبه از خودمان است
بنشین و بلند بلند سکوت حرف های مرا گوش کن
هر کس به دیدنم آمد مریم و ریواس دستش بود
تو اما با خودت کمی از حروف باران بیاور
حرف هایم تشنه اند
نمی دانم چرا سایه ات را از روی رؤیاهایم پر می دهند
از روی دیوار همسایه
راستی دارم یاد می گیرم ساده دروغ بگویم
بگویم حالم خوب است
بگویم
حالا تو قضاوت کن
وقتی دروغ می گویم شبیه کلاغ نمی شوم
شبیه قار قار
شبیه آنتن خانه ی همسایه ؟
صدایی می اید
صدایی که بی شباهت به ستاره نیست
صدایی از پرنده ای که تازه بوسیدن را یاد گرفته
شاید هم باز دروغ بگویم
پرنده ای که بوسیدن بداند آواز را فراموش می کند
ببین گلم
ببین چه قدر کلمه کنار هم می چینم تا توئ زاده شوی
تو از جنس کلمه و آوازی
تو از جنس بهمن و شهريور و سکوتی
بیا بنشین کنار این همه کلمه
کنار دست هایم
کنار ارديبشهت
شب بوی مهتاب گرفته
پنجره بوی باد
من بوی خواب
حالا يك شنبه رو به قبله ی ترانه جان می دهد
و دو شنبه با سلام زاده می شود
حالا بیا کنار سهمی از دل تنگی من بنشین
می خواهم رنگ چشم هایت سکوت کنم
می خواهم تا آخر دنیا
تا آخر ایینه ببوسمت

X2008
10-13-2008, 03:05 AM
قصد هجرت دارم
قصد یک سفر
به ناکجا اباد
به جایی دور از هیاهو
می خواهم سفر کنم به تنهایی
به سکوت
به خاموشی
دوست دارم احساسم را در پاکی یاس غسل دهم
تا پاکترین احساس زمین باشد
می خواهم وضو بگیرم
با شبنمهایی که به هنگام هبوط
همگی یخ زده اند
می خواهم سجاده ام را در دشتی از شقایق بگسترانم
شقایقهایی
که پیش از من دل به خاموشی سپردند
و ان هنگام که کبوتر عشق
اذان خاموشی سر داد
بگویم:
تا شقایق هست زندگی باید کرد.
و انگاه دل به سکوتی بدهم
که تا ابدیت ادامه داشته باشد.

این رو خودم گفتم البته میدونم که احساسات چرتی دارم.لطفا نظر بدهید

X2008
10-13-2008, 03:17 AM
صدای اب می اید مگر در نهر تنهایی چه می شویند
لباس لحظه ها پاک است
میان افتاب هشتم دی ماه
طنین برف
نخ های تماشا
چکه ی وقت
طراوت روی اجرهاست
روی استخوان روز
چه می خواهیم؟!
بخار فصل گرد وازه های ماست
دهان گلخانه ی فکر است
سفرهایی تو را در کوچه هاشان خواب می بینند
تو را در قریه های دور مرغانی به هم تبریک می گویند
چرا مردم نمی دانند که لادن اتفاقی نیست
نمی دانند در چشمان دم جنبانک
امروز
برق ابهای شط دیروز است
چرا مردم نمی دانند
که در گلهای ناممکن هوا سرد است.

X2008
10-13-2008, 03:27 AM
منم شهره ی شهرم به عشق ورزیدن
منم که دیده نیالوده ام به بد دیدن
وفا کنیم و ملامت کشیم و خوش باشیم
که در طریقت ما کافریست رنجیدن.

X2008
10-13-2008, 03:32 AM
من ان گلبرگ مغرورم که می میرم ز بی ابی
ولی با خفت و خاری پی شبنم نمی گردم
بلا گردون ان دردم که از تیغ دو صد شمشیر
به پیش هر کس و نا کس پی محرم نمی گردم

X2008
10-13-2008, 11:54 AM
چون اب به جویبار وچون باد به دشت
روزی دگر از نوبت عمرم بگذشت
هرگز غم دو روز مرا یاد نگشت
روزی که نیامدست و روزی که گذشت

خیام

X2008
10-13-2008, 12:02 PM
ای دل ز زمانه رسم احسان مطلب
وز گردش دوران سر وسامان مطلب
درمان طلبی درد تو افزون گرد
با درد بساز و هیچ درمان مطلب

خیام

X2008
10-13-2008, 12:03 PM
ان به که در این زمانه کم گیری دوست
با اهل زمانه صحبت از دور نکوست
ان کس که به جملگی تورا تکیه بر اوست
چون چشم خرد باز کنی دشمنت اوست

خیام

X2008
10-13-2008, 12:04 PM
ای وای بر ان دل که در او سوزی نیست
سودا زده ی مهر دل افروزی نیست
روزی که تو بی عشق به سر خواهی برد
ضایع تر از ان روز تورا روزی نیست

خیام

sunyboy
10-13-2008, 02:22 PM
مثل تو بودن با تو بودن کار من نیست
عاشق شدن در خود غنودن کار من نیست

ای کاش با غیر از تو من دلداده بودم
دل بردن از تو، دل ربودن کار من نیست

می بینمت اما غبارِ ترسِ چشمت
با اشک از چشمم زدودن کار من نیست

کار نگا هت بود، کار چشمهایت
با عشق بودن یا نبودن کار من نیست

با چشمهای خود مرا آواره کردی!
عاشق شدن عاشق نمودن کار من نیست

هرگز فراموشت نخواهم کرد زیبا
حالا که دیگر بی تو سودن کار من نیست

با واژه هایم راحتم بگذار و بُگذر
شاعر شدن از تو سرودن کار من نیست

X2008
10-13-2008, 02:34 PM
من در صفحه ی 2 یک شعر از خودم نوشتم و از دوستان نظر خواهی کردم ولی هیچکس جوابی نداده. میشه به صفحه ی 2 یک نیم نگاهی بیندازید. البته همچین تحفه ای هم نیست. ولی خوشحال میشم نظر بدهید.
با تشکر. X2008

sunyboy
10-13-2008, 02:50 PM
قصد هجرت دارم
قصد یک سفر
به ناکجا اباد
به جایی دور از هیاهو
می خواهم سفر کنم به تنهایی
به سکوت
به خاموشی
دوست دارم احساسم را در پاکی یاس غسل دهم
تا پاکترین احساس زمین باشد
می خواهم وضو بگیرم
با شبنمهایی که به هنگام هبوط
همگی یخ زده اند
می خواهم سجاده ام را در دشتی از شقایق بگسترانم
شقایقهایی
که پیش از من دل به خاموشی سپردند
و ان هنگام که کبوتر عشق
اذان خاموشی سر داد
بگویم:
تا شقایق هست زندگی باید کرد.
و انگاه دل به سکوتی بدهم
که تا ابدیت ادامه داشته باشد.

این رو خودم گفتم البته میدونم که احساسات چرتی دارم.لطفا نظر بدهید


آفرین شعر خوبی گفتین ولی چند نکته رو باید یاداور بشم البته این جسارت بنده رو ببخشید

1- این شعر سب نو است باید قواعد شعر سبک نو رو رعایت کنید
2- وقتی از قطعه ای از شعر یا سخنان شاعران معروف در شعر خودتان استفاده کنین حتما داخل این دوتا علامت قرار دهید "" ""
3- شما دارای احساسات عمیقی هستین این احساسات رو سعی کنین با کلماتی که نشان دهنده احساسات خودتان است بیان کنید!!



با احترام

sunyboy
10-13-2008, 07:16 PM
بــی احــتـســاب اینهــمـه فاصــلـه و شب های بـیـــــداری
تـمام می شود عـمرم،بی آنکـه لــحظه ای مـال من باشـــی

دنــیـا را به زانــوی گام های آمـــدنـت مـی کـشـانم اگــــر،
بــه کـوچــکـتـریـن مــعنای بـودن هــــم پـای مـن بـاشــــی

چـــه مــی شـــود مــگر،آســـمــان زمـیــن شـو د گـاهــــی
مـن زمـین باشـم،تو قد قطره ای باران آســمـان من باشــی

مـی شـوم هـــزار حـکـایـــت بـــی غـصه بـا خـنـدهی تـــو
مـی خـندم بـه هــزار اگر ،دلیل تبـسمی بر لبان مـن باشــی

ســلام مــــی کـنـــم به هـر واژه کــه از دهـان تـو مـی آیـد!
اگــر بــه کـوتاهـی سـلامیـک آشـنا هـمــکـلام مـن باشـــی

می تـوان شسـت دریـایی به پاکییک قـطره اشـک دلتنگی
می شویـم هزار دریااگر با قـطره اشکی دلتنگ مــن باشـی

هـــمــه حــســاب لـحـظه هــای مـن بـودن و نـبـودن اســــت
نیست میشوم اگر،به باوربودنیک سایه درکنار مـن باشی

X2008
10-14-2008, 01:54 AM
برای مادر بزرگ عزیزم برای او که رفت و مرا با دریای غم دوریش تنها گذاشت. برای او که اینک نیست مینویسم:
غروب لبخند هایت را هرگز باور نداشتم
چقدر ساده تنهایم گذاشتی
چقدر ساده بی تو شدم
هیچ فکر روزی را که من باشم و تو نباشی نمی کردم.
هیچ فکر نمی کردم
روزی برسد که طنین صدای مهربانت
دیگر گوش مرا نوازش ندهد.
اینک با وجود چند سال دوریت(4 سال)
هنوز به نبودنت عادت نکرده ام
ای زیبای خفته در دل هزاران قطعه سنگ سخت
کجایی؟
چرا دیگر به خوابهایم نمی ایی
امیدم خوابهایم بود
چرا دیگر نمی ایی؟


نوشته ی x2008

X2008
10-14-2008, 01:56 AM
من از پشت کلام تو
به یک مفهوم پی بردم
ولی هیهات
که تو ان را نفهمیدی
نفهمیدی که در پشت کلام تو
غرور یک سلام خشک پنهان بود
و تو ان را به من دادی
و من یک لحظه فهمیدم
که در چشمان زیبایت
برایم هیچ جایی نیست
چه تحقیر بزرگی بود
ولی من دم نیاوردم
فقط در لحظه ی اخر
نگاهت کردم و گفتم:
دوستت دارم
x2008

X2008
10-14-2008, 01:57 AM
چرا نمی ایی؟
تو که میدانی با ندیدنت بغض چگونه بر گلویم فشار می اورد.
تو که میدانی با نبودنت چشمهایم به سان چشمان یعقوب به در می ماند
ای یوسف گمگشته چرا نمی ایی؟
چرا؟
تو خود میدانی که با نیامدنت سکوت ایینه ها می شکند.
بلبلان به مانند کلاغها سرود قارقار سر می دهند.
چه صدای گوش خراشی.
چرا با نیامدنت می خواهی نظم طبیعت دلم را به هم بزنی
و اکنون سالیان سال میگذرد
وما در انتظار دیدنت
روزها را به ماهها
ماهها را به سالها
و سالها را به قرنها تبدیل می کنیم
تا روزی برسد وتو از پشت غبار ابرهای دلتنگی
سرود امدن سر بدهی
میترسم
از ان روزی که طومار عمر من نیز بسته شود بی انکه تورا دیده باشم
منتظرت هستیم. ما را بیش از این در انتظار دیدنت مگذار.

x2008

X2008
10-14-2008, 01:58 AM
قصه ی تلخ زندگی من از زمان اشنایی با تو شروع شد
انگاه که تو را شناختم. وتو رفتی پشت دیوار غیب نهان گشتی.
من تو را گم کردم
اری من تورا میان فصلهای تنهایی
میان غبار بی کسی
لابه لای بوته های خاموشی
در دریای مواج زندگی
گم کردم.
به کدامین جهت بروم تا عطر وجودت نوازشگر مشامم گردد.
ما ظهورت را به انتظار نشسته ایم.
پس تو کجایی؟

x2008

sunyboy
10-14-2008, 02:07 AM
هر کسی شد زاده می میرد مگر نه ؟
دل به سختی داده می میرد مگر نه ؟

کل شی هالک الا عشق ... آری
عشق فوق العاده می میرد مگر نه ؟

زندگی ها می شود سرکوب اما
نسل میخ استاده می میرد مگر نه ؟

گرگ خفته یا شبان فرقی ندارد
گوسفند آماده می میرد مگر نه ؟

دست و پاچه لاشه خوار دستپاچه
لب به لب ننهاده می میرد مگر نه ؟

آدمی را چه به سیب و کرم مرده
نر برای ماده می میرد مگر نه ؟

باغ زندانی دیوار راست باشد
سرو که آزاده می میرد مگر نه ؟

آب اگر آلوده ماهی نباشد
چشمه پاک و ساده می میرد مگر نه ؟

مرد دایم باده در دست و همیشه
زن به دست باده می میرد مگر نه ؟

در نمازستان جنگل تک تنها
مست بر سجاده می میرد مگر نه ؟

می گریزد راه و روی کفش هایش
سایه ای در جاده می میرد مگر نه ؟

واق و واق و واق و پیش و پیش و پیش و
هر که پس افتاده می میرد مگر نه ؟

بحث سگها نیست تنها آدمی هم
گاه با قلاده می میرد مگر نه ؟

X2008
10-14-2008, 03:10 AM
چه امواج قشنگی
چه ابی پهناوری
چه زیبای زیبایی
انگار کسی مرا به درون مهربانی این وسعت ارام میخواند
چه روز زیبایی بود
چه فریبنده بود این ساحل با انهمه جریان خوش
روز به سر رسیده شب هنگام فرا میرسد
دیگر خبری از مهربانی نیست
امواج به یک باره سر براورده انگار که میخواهند وجودت را ببلعند
انگار خروش هزاران سال سکوت به یک باره میخواهد طغیان کند
از ان روز دل انگیز هیچ نمانده
جز ساحلی که غمکده ی هزاران موجود تنهاست.

x2008

sunyboy
10-14-2008, 03:20 AM
چه امواج قشنگی
چه ابی پهناوری
چه زیبای زیبایی
انگار کسی مرا به درون مهربانی این وسعت ارام میخواند
چه روز زیبایی بود
چه فریبنده بود این ساحل با انهمه جریان خوش
روز به سر رسیده شب هنگام فرا میرسد
دیگر خبری از مهربانی نیست
امواج به یک باره سر براورده انگار که میخواهند وجودت را ببلعند
انگار خروش هزاران سال سکوت به یک باره میخواهد طغیان کند
از ان روز دل انگیز هیچ نمانده
جز ساحلی که غمکده ی هزاران موجود تنهاست.

x2008

خیلی زیبا بود

sunyboy
10-14-2008, 10:55 PM
طعم گس سه شنبه
بوی تمشک و خاکستر
عطر تنبور و فلوت
دیروز کبوتری از من سراغ تو را می گرفت
گفتم ، به سمت واژه های ترد
یادم افتاد از هفتم آسمان ندیدمت
و چه قدر دلم برایت تنگ شده
من اگر نخواهم با روزهای خدا صبوری کنم چه می شود ؟
نمی دانی چه قدر دلم گرفته
سه ساعت است عقربه ها اسیر یک اند
حالا من با این همه مرده ی سیاه چه کنم ؟
این جا همه چیز مرده
صندلی ، میز، اینه ، ستاره ، پنجره ، دیوار
حتی درای درون قاب و ماهی های درون آب
و من که از همه مرده ترم
اگر باور نمی کنی پاورچین و ساده کنارم بیا
و ببین که بوی کافور می دهم
آواز کلاغ سیاهی اتاق را بیش تر می کند
سیاه پوشانی که جای خرما قار قار تعارف می کنند
بنشین کنار مرگ من
و مرا ببوس تا دوباره زاده شوم
کسی برایم از شهریور کبوتری بال بسته آورده بود
بال هایش را که باز کردم
تو زاده شدی
بوی تمشک و خاکستر می اید
عطر تنمبور و فلوت
کاسه ی شب
پر از سکه های ستاره شده
ماه گدایی می کند
ونوس نی لبک می زند
نپتون فلوت می نوازد
این شب عجب ارتفاعی دارد
بنشین و برای پاییز
مثنوی بخوان
نمی دانی چه قدر دوستت ارم
مرگ هم به لکنت افتاده
چشم هایم خکستری شد
راستی امروز چندم پرنده است ؟
چرا خوابم نمی اید ؟
کسی برایم مریم آورده ، کسی انار ، کسی ریواس
ولی من به کسی فکر می کنم که هیچ وقت جز دست هایش
چیزی برایم نمی آورد
چرا می ترسی ؟
آن یک نفر کسی جز تو نیست
می خواهم نامت را در گوش ماه بگویم
نه حسود تر از آنم که تو رابا ماه قسمت کنم
دوستت دارم
حتی اگر تمام قطره های باران بازم بدارند
حتی اگر صبح صد ساله بیدار شوی و دندان هایت مصنوعی باشد
می دانی
بعد از زمستان و قبل از بهار فصل دیگری هم هست
قول بده برای هیچ پروانه ای نگویی
فصلی که ایینه ها از کار می افتند
و آدم ها رو به روی دیوار می ایستند
موهایشان را شانه می کنند و آواز می خوانند
تو دست مرا می گیری
و در کوچه ها می دویم
دیگر هیچ کس نمی پرسد از ماضی آمده ایم یا مضارع
مرا که ببوسی کبوتری زاده می شود
با من که قهر کنی می میرد
آه ، خدایا ، کلمه ها دست از سرم بر نمی دارند
خوابم نمی اید ، عقربه ها هم آزاد نمی شوند
داشتم می گفتم ... خواب دیده ام
به تاریخ هشتم باران در فصل مستان
آقای خانه ات می شوم
می بینی چه قدر عاشقم
حالا هی رؤیاهایم را کفن کن
هی زخم به واژه های بزن
هی دروغ بگو
هی دیگران ناخوانا را چشم بدوز
خواناترین کاغذی که می توانی تا همیشه سیاهش کنی منم
سکوت ، سکوت ، کلمه ، پرواز ، بی قراری
باور کن در حوصله ی من و پنجره و ستاره نیست باز هم صبر کنیم
دیگر نمی خواهم مرا ببوسی
بگذار تا همیشه بوی کافور بدهم
خداحافظ
یادت باشد
صبح که بیدار شوم
حتی نامت را به خاطر نخواهم آورد
تمام ستاره های سبز در خواب آشفته ی اینه غروب می کنند...

X2008
10-15-2008, 09:41 AM
تو هم می توانی ایمان اوری که رنج تفاوتی ست بین انچه هست وانچه تو می خواهی باشد
وقتی شرمسار گذشته ی ناقص خویشی
و یا نگران اینده ی نامعلوم خودی
بدان که در زمان حال زندگی نمی کنی
انوقت رنج را تجربه می کنی خود را بیمار می کنی و ناشادمان هستی
بدان گذشته ی تو زمان حال بوده است
و اینده ات زمان حال خواهد بود
پس زمان حال تنها واقعیتی ست که می توانی تجربه کنی.

sunyboy
10-15-2008, 04:20 PM
چه غزل گویم برایت، تو که بی بهانه رفتی
تو مگر خدا نداری، که در بتخانه رفتی

به مهتاب بگو که دیگر حسد تو را نگیرد
که افسوس تو زشت و خائنانه رفتی

به غزل بگو که دیگر سراغ تو را نگیرد
که تو از کنارم کنون، به ته ویرانه رفتی

تو که سرسبد گل بهاری، منم ان باغبان ساده
چه گنه سر زده از من که تو از گلخانه رفتی

اخر این شب سیاهی به کجا رساند مارا
من هم سر به شب نهادم تو که از کاشانه رفتی

ولگرد سرزمینِ زمهریرِ بی خیالی
به چه آتشها گسست، تو که از میانه رفتی

ساغی طلب ساغر کند، هر دم و هر دم
چون تو، هیهات، اینک از میخانه رفتی

من که اهل می نبودم، تو به من می را شناختی
تو مرا مست کردی، عاقبت مستانه رفتی

مگر در این سینه؛ ای زیبا تو دلی داری ز آهن
که چنین ساده و اسان و چنان جانانه رفتی

X2008
10-16-2008, 12:48 AM
نقاش
اخرین تابلوشو کشید
رفت گوشه ی اتاق و کنج دیوار نشست
نگاش به تابلو بود
تو تابلوش یه سکوت مبهم کشیده بود که تا اوج بی کسی ادامه داشت
صدای کلاغا رو با نت های موسیقی کشیده بود
یه شمع که دور سر یه پروانه ی زشت می چرخید
یه مسافر که خسته از نامهربونی ها به دیوار دشمن مهربونش تکیه داده بود
چه زیبا کشیده بود
اون کنجی رو که گوشه نداشت
نقاش ما حقیقت روکشیده بود
خوشحال بود و نگاش بازم به تابلو بود
اما دیگه اون توی این دنیا نبود.

x2008

sunyboy
10-16-2008, 01:31 AM
در تو آن دیدم
که در خواب هم ندیدم
وز برای دیدنت
صدها خواب دیدم!
در تو آن دیدم
که در گُلها ندیدم
وز برای دیدنت
گُلها خریدم!
در تو آن دیدم
که در دنیا ندیدم
وز برای دیدنت
کلِّ دنیا را نَوَردیدم!
در تو آن دیدم
که در " خود " هم ندیدم
وز برای دیدنت
" خدا " را آفریدم.

X2008
10-16-2008, 11:44 PM
در سرزمین غربت مردن چه سود دارد؟
با مردمان بی دل گفتن چه سود دارد؟
با اسمان خسته با ابر دل شکسته
با درد ریشه بسته رستن چه سود دارد؟
بودم به عشق یاران عمری در این بیابان
وقتی که دلبری نیست ماندن چه سود دارد؟
با این همه گلایه با این همه شکایت
سنگ صبور اگر نیست گفتن چه سود دارد؟
این کوهسار سنگی با باغچه های رنگی
وقتی شقایقی نیست دیدن چه سود دارد؟

X2008
10-16-2008, 11:45 PM
روزی ما دوباره کبوترهایمان را پیدا خواهیم کرد
و مهربانی دست زیبایی را خواهد گرفت
روزی که کمترین سرود بوسه است
و هر انسان
برای هر انسان
برادریست
روزی که دیگر درهای خانه شان را نمی بندند
قفل
افسانه ایست
و قلب
برای زندگی بس است
روزی که معنای هر سخن دوست داشتن است
تا تو به خاطر اخرین حرف دنبال سخن نگردی
روزی که اهنگ هر حرف زندگیست
تا من به خاطر اخرین شعر رنج جست و جوی قافیه نبرم
روزی که هر لب ترانه ایست
تا کمترین سرود بوسه باشد
روزی که تو بیایی
برای همیشه بیایی
و مهربانی با زیبایی یکسان شود
روزی که ما دوباره برای کبوترهایمان دانه بریزیم...
ومن ان روز را انتظار می کشم
حتی روزی که دیگر نباشم.

X2008
10-17-2008, 12:03 AM
همه مبهوت می نگرند و او چوبدستی به دست فرود می اید و زمزمه می کند:
زندگی رسم خوشایندی ست...
زندگی چیزی نیست
که لب تاقچه ی عادت از یاد من و تو برود...
زندگی تر شدن پی در پی
زندگی اب تنی کردن در حوضچه ی اکنون است...
رختها را بکنیم اب در یک قدمی ست...
پشت سر نیست فضایی زنده
پشت سر باد نمی اید
پشت سر پنجره ی سبز صنوبر بسته ست
پشت سر روی همه فرفره ها خاک نشسته ست
پشت سر خستگی تاریخ است...

pnugirl
10-17-2008, 12:08 PM
شيشه اي مي شکند ...
يک نفر مي پرسد...
چرا شيشه شکست؟
مادري مي گويد...
شايد اين رفع بلاست
يک نفر زمزمه کرد...
باد سرد وحشي مثل يک کودک شيطان آمد،
شيشه ي پنجره را زود شکست.
کاش امشب که دلم مثل آن شيشه ي مغرور
شکست،
عابري خنده کنان مي آمد...
تکه اي از آن را بر مي داشت...
مرحمي
بر دل تنگم مي شد...
اما امشب ديدم...
هيچ کس هيچ نگفت،
قصه ام را نشنيد...
از خودم مي پرسم
آيا ارزش قلب من
از شيشه ي پنجره هم
کمتر است؟

sunyboy
10-17-2008, 07:57 PM
روز اول قبر
چشم شیشه ای من
نفس های ممتد
کفنی آمیخته با درد
شب اول قبر
فصل سرد یک کابوس
خاموش شدن در خود
در دل تاریک گور
شب اول قبر
زیر خک مرطوب
بغض یک مرد
شب پر از سکوت
ساعت ا ول قبر
رنج درونی من
روزهای بی رویا
ساعتی اندوهبار
شب اول قبر
بوی مرده ای در گور
نعش مرده ای بی سر
بوی خاطره ای بد بوی
هر لحظه کابوس...
هر ثانیه درد ...
اندیشه های راکد مغز من
کرختی و رخوت تن من
ساعت تردید !
تردید میان ماندن و رفتن .
در حوالی گورم
زمزمه سکوت را می شنوم
سکوت را برقلم جاری می کنم
شعرم را می کشم !
ترانه را می کشم !
احساسم را می کشم !
شعر ناتمام ...

sunyboy
10-20-2008, 02:51 AM
منتظر باش که خیابان سلامت کند
و خط های عابر ، خاک پایت شوند...
نازک تر از گل نخواه
و بقیه ی پولت را بگیر...
به پسرت اینترنت بگو مودب باشد
و عاقل اندر سفیه نگاه کن به کوچه های کثیف
روزنامه را بگو به موقع بیاید
و مترو ، به کارش برسد...

لطفا همه چیز را بازرسی کن
شهر تو ، خانه ی توست.

X2008
10-20-2008, 03:07 AM
اینجا
در انزوای سکوت
در حاشیه ی کبود ارزن ها
بغض پوشالی و نی لبکی از درد می شکند
و دگر بار
هیاهوی لاشخواران
به این دشت مرده
ظهور فاجعه ای دیگر را نوید می دهد.

sunyboy
10-20-2008, 03:35 AM
دیگر هیچ فرقی نمی کند
آسمان قد پیاله باشد یا دریا
حتی اگر پشت در خانه ات یک جفت کفش مردانه هم ببینم
نمی پرسم دستان چه کسی برایت
یاس و انار و کبوتر آورده بود
می روم حوالی علاقه ی خلوت آن سال ها
می روم دنبال کسی که با من تا نور می اید
با من تا ستاره
با من تا دربند ، تا دریا
می روم و دیگر نمی پرسم
سهم من از این همه سبز که سرودم چیست
حالا می توانم لباس های سبزم رابیرون بیاورم
و سیاه بپوشم
می توانم تمام ستاره های سبز را با تفنگ ساچمه ای هدف بگیرم
دیگر نه رد پای پروانه را دنبال می کنم
نه رنگین کمان را
همه چیز مال خودت
سه شنبه و دی و انار و کلمه
برای سه شنبه انار دانه کن
تمام روزهای باران را از آستین آسمانت خشک کن
نام مرا هم در کوچه ای بن بست تنها بگذار و برو

مسافر
10-20-2008, 03:15 PM
شعرهاتون زیباست. ولی چرا فقط شما دوتا اینجا شعر میذارید؟
پس بقیه چی؟

sunyboy
10-20-2008, 05:05 PM
شعرهاتون زیباست. ولی چرا فقط شما دوتا اینجا شعر میذارید؟
پس بقیه چی؟


اشکالی نداره ما شعر می زاریم بقیه بهرمند میشن چرا خود شما هم به جمع ما نمی پیوندید و شعر نمیزارین؟:277:

sunyboy
10-20-2008, 05:27 PM
من آهسته آمدم کنار وقفه ای از دریا
رو به روی کبوتری که از غروب می وزید
چشم به راه آوازی که دریا
از آغاز پرنده زیر گوش بچه ماهی ها خوانده بود
به یقین می دانی به چه فکر می کردم
گفته بودی
خودت با دریا کنار بیا
تمام دریاهای دنیا دو ساحل دارند
من کنار دریا می ایم ، من با دریا کنارمی ایم
من با باد ، با باران ، با ایینه و زمستان
من کنار تو می ایم ، من با تو کنار می ایم
من با هر چه آسمان سرکوب شده
و هر چه سنگسار ایینه و مهربانی
و هر چه منطق بی دلیل
کنار می ایم
تو چه می دانی که در این دو شنبه ی عزیز که بوی تنبکو می دهد
چه قدر به بن بست کلمه رسیده ام
می خواهم انکار کنم که شاعرم
و یک سکوت هزار ساله بر لب کبود هر چه باران بی مورد
من خودم را اواسط دیروز جا گذاشتم
کسی که امروز کنار تو می اید
یک مرده ی منطقی است
حالا می توانی آسوده باشی
من کنار تو آمده ام
من با تمام تو کنار آمده ام

sunyboy
10-21-2008, 12:23 AM
در تماشاگه پاييز
برگ ريزان همه خوبي هاست
مي بريم از هم پيوند قديم
مي گريزيم از هم
سبك و سوخته برگي شده ايم
در كف باد هوا چرخنده
از كران تا به كران
سبزي و سركشي سروري نيست
وز گل يخ حتي
اثري در بغل سنگي نيست
اين همه بي برگي ؟
اين همه عرياني ؟
چه كسي باور داشت
دل غافل اينك
تويي و يك بغل انديشه كه نشخوار كني
در تماشا گه پاييز كه مي ريزد برگ


سياوش كسرائي

sunyboy
10-21-2008, 12:33 AM
من از انتهای زمان آمده ام
از آنجا که هیچ آغازی نیست ....
من از انتهای سکوت آمده ام
از آنجا که هیچ نجوایی گوش را نمی نوازد ....
من از انتهای شب آمده ام
از آنجا که هیچ نشانی از خورشید نیست ….
من از انتهای تاریکی آمده ام
از آنجا که هیچ امیدی به نور نیست ….
من از انتهای غم آمده ام
از آنجا که لبخند معنا ندارد ….
من از انتهای تنهایی آمده ام
از آنجا که هیچکس مرا نمی شناسد ….
من از انتهای بی رنگی آمده ام
از آنجا که هیچ اثری از رنگین کمان نیست .
من از انتهای غربت آمده ام

sunyboy
10-21-2008, 12:39 AM
آه ای خدا , تو خوب می دانیکه تنهایی فقط تو را سزاست و بس
می دانی که چه تنها و غریبم
من در این هیچستانپشت تک درختی خاموش
کلبه ای از سکوت ساخته ام
هر روز از پشت پنجره ای تنها
غروب خورشید غم زده رابه تماشا می نشینم
طلیعه صبح , هر روز
آواز سوزناک تنهایی ام را
آهسته در گوشم زمزمه می کند
و چه غریبانه هر صبح
پنجره مبهم سکوت را
رو به سوی دشت غربتم باز می کنم
نسیمی آرام و سردصورتم را می نوازد
و به یادم می آورد
روزی دگر از روزهای تلخ و بی انتها
چشم به راه نگاه بی صدای توست . . .

sunyboy
10-21-2008, 12:42 AM
آنکس که مي گفت دوستم دارد

عاشقي نبود که به شوق من آمده باشد

رهگذري بود که روي برگهاي خشک پاييزي راه مي رفت

صداي خش خش برگها همان اوازي بود

که من گمان مي کردم ميگويد :
دوستت دارم

sunyboy
10-21-2008, 12:50 AM
تو رفتیرفتی و جای قدم های تو رو خاک خیس جاده ماند
رفتی
حتی برنگشتی نگاهم کنی
باران می بارید
منم گریه میکردم
چقدر سخت بود
بدون تو زیر باران
نشستن
چقدر جایت در دل کوچک من خالی
برگرد
برگرد
برگرد
وبگو که برمی گردم
منتظرت می مانم حتی اگر برنگردی
حتی اگه دورغ بگی گه بر می گردی

sunyboy
10-21-2008, 12:51 AM
http://www.pnu-club.com/imported/mising.jpg

Fahime.M
10-21-2008, 11:51 AM
چه کسی کشت مرا؟
همه با اینه گفتم اری
همه با اینه گفتم که خموشانه مرا می پایید
گفتم ای اینه بامن تو بگو
چه کسی صندوق جادویی بی اندیشه من غارت کرد؟
چه کسی خرمن رویایی گلهای مرا داد به باد؟
سر انگشت بر اینه نهادم پرسان
چه کسی اخر چه کسی کشت مرا؟
که نه دستی به مدد از سوی یاری برخاست
نه کسی را خبری شد نه هیاهویی در شهر افتاد؟
اینه
اشک بر دیده به تاریکی اغاز غرئوب
بی صدا بردلم انگشت نهاد

سیاوش کسرایی

pnugirl
10-21-2008, 09:49 PM
نازک من یادت نره حیثیت ترانه ای
برای زنده موندنم قشنگ ترین بهانه ای
تو قهوه زارِ چشم تو تموم هستی منه
با بودنت هیچ غمی نیست خلع لباس دشمنه
تو قصة یقین عشق تو خطِ دفتر منی
تو بُهت و ناباوری یام تو شکل باور منی
نازک من باهام بمون جام نذاری تو این قفس
خنجرا لُختن به خدا تنم می یفته از نفس
تو مشق انتظارمو واژه به واژه بنویس
تقسیمِ درده اسم اون جونِ چشات جریمه نیس
چیزی نمونده اُسوة شکنجه و عذاب بشم
سهم من از تو اینه که قطره به قطره آب بشم
نگو که سرفه های من مال جراحت صداس
حقیقت تلخ و بگو دروغگو دشمن خداس
نازک من تُو شونة نجیب شهرای منی
هنوز واسم تقدس زلالِ عاشق شدنی
تویی سکوت هق هقم تو اوج بی ترانگی
تو واژة شکفتنی تندیسِ شاعرانگی
تو مشق انتظارمو واژه به واژه بنویس
تقسیم درده اسم اون جون چشات جریمه نیس

Fahime.M
10-22-2008, 04:11 PM
یک پسر کوچک
به یک ستاره نگاه کرد
وگریه را سر داد
ستاره گفت:
پسر چرا گریه می کنی
پسر گفت تو خیلی دور هستی
من هرگز قادر نخواهم بود
تو رالمس کنم
ستاره پاسخ داد
پسر اگر من هم اکنون
در قلب تو نبودم
تو نمی توانستی مرا ببینی!
اگر شما خدا را صدا میکنید از نیایش با او لذت میبرید یقین بدارید که

"خدا در دل شما محمل گزیده"

sunyboy
10-22-2008, 09:29 PM
کاش می شد بر بندم کوله بارم را
بگذ رم از این زمین خاکی
تا ناکجای آسمان ها بروم
نه... چشم بندم
تا انتهای زندگی را بدوم
تلخی این لحظه ها دیدنم را تاب نیست
بزرگ رنجیست زندگی
ماندنم را نای نیست
راه من بیراهه بود
اینک اینجاست
ژرفای تاریک زندگی
که مرگ، شیرین تر از زندگی
زندگی، تلخ تر از مرگ
وفقط تکرر
درد، درد، درد
می خواهند بربایند همه احساسم را
پرده هایم، رنگ هایم را
ودر آن اندیشه
تا ربایند عمق نگاهم را
چه عبث فکر پلیدی...
من جا گذاشتم
روزی در چشمانت
نگاهم را
واز آن پس دیدم
اشکهایت در گریزند همه وقت
نکند اشک
آب کند
بشوید
ببرد
نگاهم را
آه که این بیهوده است
همچو کوه است غرور تو ومن
استوار و در دل بیقرار شکستن
من از آنم ترس است
بعد وصل آن خطوط موازی
بر زبان ها افتد
قصه ی ما عاشقان مغرور
وآن هنگام که شاگردی
دراندیشه ی وصال ماست
معلم فریاد برآرد
عاشقان مغرور
هرگز به هم نمی رسند
این درس امروز ماست...

pnugirl
10-22-2008, 09:50 PM
شعرتون قشنگ بود

sunyboy
10-23-2008, 04:44 PM
من را به غیر عشق به نامی صدا نکن

غم را دوباره وارد این ماجرا نکن



بیهوده پشت پا به غزلهای من نزن



با خاطرات خوب من اینگونه تا نکن


موهات را ببند دلم را تکان نده

درمن دوباره بلوا بپا نکن


من در کنار توست اگر چشم وا کنی



خود را اسیر پیچ و خم جاده ها نکن


بگذار شهر سرخوش زیبائیت شود

تنها به وصف آینه ها اکتفا نکن



امشب برای ماندنمان استخاره کن



اما به آیه های بدش اعتنا نکن....

sunyboy
10-25-2008, 05:58 PM
صدای این سكوت من
سكوت بی صدا شده
صدای گریه های من
گریه بی صدا شده

چه خنده های زوركی
به زور نشوندم رو لبم
چه اشكهای یواشكی
پیشت میریختم تو دلم

چه روزاكه شكستمو
شكستنمو ندیدی
من موندمو تنهاییام
با روزگار لعنتی

آروم بگیر ای دل من
اونكه دلش پیش تو نیست
بهتره تو هیچی نگی
تو تقویم تو خوشی نیست

حرفهای من بی اثره
هر چی بگم تو عاشقی
تو عاشق كسی شدی
كه شد عاشق دیگری

sunyboy
10-25-2008, 06:21 PM
چرا همیشه از آیینه و نور بگوییم
گاهی هم از تاریکی و فولاد بگوییم
گاهی بجای ستودن عشق
آنرا محکوم کنیم
مجازاتش، حقیقت!!
ببیند که به اسم او، چه ها نمیکنند؟
بگذاریم که دلش ز خیانت بشکند

گاهی هم صلح را بازداشت کنیم
و بفرستیم به میدان جنگ
بگذاریم که لمس کند وحشت مردن و خون سرخ و گرم

گاهی از صداقت بازجویی کنیم
که تو کجا بودی وقتی که دروغ
دردلها پرسه می زد و ریا می فروخت؟

بیایید گاهی وفاداری را به دادگاه طلاق بفرستیم
و بیاندازیم وسوسه را بر جانش
و بگذاریم زُل زند چشمهای وقاحت بر چشمهایش

گاهی بر گلوی وحدت شمشیر تیز تفرقه گذاریم
بگذاریم بلرزد از وحشت تکه تکه شدن
بگذاریم که بکشد رنج اختیار

گاهی به عصمت گناه تزریق کنیم
بگذاریم تب کند ز لذت
بشناسد پشیمانی

گاهی تعادل را ببریم بر سر پرتگاه افراط
بگذاریم بریزد دلش ز ترس
و بلغزد تلو تلو خوران به درّهء تفریط

گاه بِدَریم لباس محرمیت را ز شریعت
بگذاریم تا بچشد عریانی شرم

بگذاریم گاه روح جسدش را غسل دهد
و لمس کند سردی مرگ

گاه دُعا را ببریم به بخش سرطان
بگذاریم ببیند به چشم، درد و یأس

گاه سکوت را بیاندازیم در کندوی همهمه
بگذاریم که کلافگی نیشش زند
نداند چکار کند؟
بدَوَد هر طرف ز مرهم درد

و گاه شعر را بیاندازیم در یک سلول با جفنگ
بگذاریم بیاموزد نا هماهنگی و نا موزونی
و فراموش کند لحظه ای هر چه نظم و حرف شاعرانه و همرنگ

Fahime.M
10-27-2008, 05:54 PM
بودن ونبودن دردها از بودن است و حرفها از نبودن
میان بودنو نبودن مرزی است باریک...شاید بتوان در ان مرز قدم زد,ابی نوشید وشعری نوشت...بی هیچ دردوحرفی...
چرا نخستین شعر ادم از نخستین دردش مایه میگیرد؟؟؟
مگر شعور با درد ساخته می شود؟؟؟
می توان بدون درد هم شعری سرود...
من ان مرز را میخواهم...

sunyboy
10-27-2008, 06:43 PM
دید من محدود است
من
میدانم که تورا هرگز نخواهم دید
من تورا
میان درخت های طلایی
و کنج اسمان صاف
پیدا کردم
تورا بین انگشت های باغچه
و در افتابی که لبریز از صداقت نور بود
یافته ام
من تورا
میان تمامی ابهای خروشان
که در صدایشان گم می شدم
دیده ام
من تورا درون لبخند کودکی
که از لبخند مادرش قهقهه می شد
باور کردم
وقتی که ابرها خاک را شستند
وعطر تورا احساس کردم
و ان زمان که علف گل کرد
به تو ایمان اوردم

sunyboy
10-28-2008, 01:15 AM
دل من می شکند همچو حبابی
مجنون !

زسرائیدن تو،
و نگاهت که در او
نیست بر خاک نظر.

سخنم گوش، ای گوهر من،
افق خیره ی چشمان تو چیست؟

من در آغاز ره عشقم!

دست من گیر و بدالان وجودت ببرم
پای به پا،

من درآغاز ره عشقم!

تو رها می نکنم زار و ملول،
بر بستر این خاک سیاه.

تو رها می نکنم ای مجنون!

دست من گیرو بدالان وجودت ببرم
بی پروا!

باشد از عشق، شناسم قدمی،
یا چو رندی،
ز ایثار،
از دفتر عشق،
بربایم ورقی،

مجنون
باشد، درسی!

تو رها می نکنم
ای مجنون!

sunyboy
10-28-2008, 01:17 AM
به آخرين شعرم
می انديشـم!
که به پايانش نخواهم
کشـاند!
و رهايش
خواهم کرد
غريب و بيگانه
نو نهال!

چه کسی او را تيمار
خواهد کرد؟
آنجا که
سبزه ها لگد مال ميشوند
وصدای ناله و فرياد
خرد شدن استخوان هايشان
در زير پای انسان
هرگز به گوش
نميرسـد!

من!
به آخرين شعرم
می انديشـم!
که پايانش
نخواهم نشـاند!

pnu_va_man
10-28-2008, 05:52 PM
بر زمین افتاده پخشیده ست
دست و پا گسترده تا هر جا
از کجا ؟
کی ؟
کس نمی داند
و نمی داند چرا حتی
سالها زین پیش
این غم آور وحشت منفور را خیام پرسیده ست
وز محیط فضل و شمع خلوت اصحاب هم هرگز
هیچ جز بیهوده نشنیده ست
کس نداند کی فتاده بر زمین این خلط گندیده
وز کدامین سینه ی بیمار
عنکبوتی پیر را ماند ، شکن پر زهر و پر احشا
مانده ، مسکین ، زیر پای عابری گمنام و نابینا
پخش مرده بر زمین ، هموار
دیگر ایا هیچ
کرمکی در هیچ حالی از دگردیسی
تواند بود ؟
من پرسم
کیست تا پاسخ بگوید
از محیط فضل خلوت یا شلوغی
کیست ؟
چیست ؟
من می پرسم
این بیهوده
ای تاریک ترس آور
چیست

Fahime.M
10-29-2008, 02:53 PM
بود در کشور افسانه کسی
شهره در نه گفتن
نام میخواهی؟ نه
کام می جویی؟ نه
تو نمی خواهی یک تاج طلا بر سر؟ نه
تو نمی خواهی از سیم قبا در بر؟ نه
خط ما میخوانی ایا؟ نه
نه به هر بانگ که برپا می شد
نه به هر جام که بالا می رفت
نه به هر نکته که تحسین می گشت
نه به هرسکه که رایج میگشت
روزی اینه به دستش دادند
می شناسی او را؟
اه اری خود اوست
می شناسم او را
گفته شد دیوانه است
سنگسارش کردند....
سیاوش کسرایی

Fahime.M
10-29-2008, 03:10 PM
سارا خانم بنده اگر شعر از شاعر دیگه باشه پایین شعر قید می کنم!!:72:
من تازه اینو دیدم
اقا مدیر ما یه پا شاعر واسه خودش:74:

sunyboy
10-29-2008, 08:06 PM
من تازه اینو دیدم
اقا مدیر ما یه پا شاعر واسه خودش:74:


نه شما لطف دارین:38:

pnu_va_man
10-29-2008, 08:19 PM
در دير مغان آمد يارم قدحی در دست
مست از می و ميخواران از نرگس مستش مست
در نعل سمند او شکل مه نو پيدا
وز قد بلند او بالای صنوبر پست
آخر به چه گويم هست از خود خبرم چون نيست
وز بهر چه گويم نيست با وی نظرم چون هست
شمع دل دمسازم بنشست چو او برخاست
و افغان ز نظربازان برخاست چو او بنشست
گر غاليه خوش بو شد در گيسوی او پيچيد
ور وسمه کمانکش گشت در ابروی او پيوست
بازآی که بازآيد عمر شده حافظ
هر چند که نايد باز تيری که بشد از شست

حضرت حافظ

مترسک بیصدا
10-29-2008, 09:04 PM
شــکُر ايـئلَرم الهـي واريم ســندن ســـلامت
نه جـور سـنـه سـئؤيليم بير دردلي حـکايت
بو درگه ينــده دوشـموش درمانـده و عَليلم
رحــم ايئــله دوت اليــمدن اي جـانم فــدايت
مـن مفـلـس و فقـيرم ، بـوشــــدي اليـم ذليـلم
سن هـادي ، سن کريـم سن ايئـله مني هــدايت
هم حاکمن ، حکيم سن ، هم قادرن رحيم سن
سـن والـي و ولـي سـن ، اي صـــاحـب ولايـت
اي ســـــالـک طريــقـــت ، اي وادي حـقيـقت
سـن لايـق ثــنا ســن ، يـوخ مـنــده بير ليـاقت
سن شافع و شفيع سن ، سن خالق بي بديع سن
اي شــــافـي شــفيـعــان ايئـله مني شـــفاعــت
اي رفيـــق بـي رفـيـقـان ، اي حـامـي غريبان
عالــمده بو غريــبي ســن ايئــله بير رفـاقت
سينه مده کي سؤزومي ، بو آغلار گؤزومي
ائشـيت بيرگؤر الهــي نـقدر چه کيم خجالت
بينوا جام غفا ايچيب سن ، چوخلي جفا چکيب سن
زار و نظـــار حـاليـــندا ، ايلــيئر اونا دلالت
شکر ایلیم سنی تانریم منیم...

sunyboy
10-31-2008, 08:56 PM
شرح این عاشقی و دل شکنی باید گفت
کار این بی کسی و دل زدگی باید ساخت

تیشه بر ریشه این سوختگی باید زد
دلِ آزموده به این ساختگی باید باخت

sunyboy
10-31-2008, 08:57 PM
من اینجایم
تنها و خسته
در کنج خلوت خود نشسته
گاه گاهی سرکی می کشم به دنیای شما
حرف می زنم
می نویسم
می خندم به شما
می نشینم تنها
باز می گردم ز همه عالم ها
در کمینم که نوا برخیزد
در سکوت سردمیک ندا برخیزد
عابری
سنگییا صدای تنگی
فکر نابودی این ننگ کند
بر وقار شیشه ها
خنده سنگ کند
باز گرما
باز هوا
باز آغاز نگاهی به شما
حرف می زنم
می نویسم
می خندم به شما
می نشینم تنها
باز خسته
باز تنها
کلبه خلوت خود را
می سپارم به شما
کلبه من خالی
از هرچه بنامندش عشق
خلوت از هرکه بنامندشیار
خلوت من سرشار
از هوای بسته
پر شده از غم و اندوه و غبار

sunyboy
10-31-2008, 08:59 PM
روزی که پرشود این سینه از شمیم
وآنجا که بشکند این شاخه از نسیم
لمسش می کنم
بی هیچ رخوتی
رشکش می برم
بی هیچ وحشتی
آن دم که می رسم
دشت بنفشه ها پیموده می شود
آن سو که می پرم
بال فرشته ها آسوده می شود
از عطر آسمان
آکنده می شوم
بالنده می پرم

sunyboy
11-05-2008, 01:46 AM
چه آسان می روم از یاد
چه می پوسم در این اذهان
کج پندار
کژدم های جرّار و خیانتکار
و می ماسم
نهایت بر ردای بور و چرک آلوده وجدان سربردار
چه آسان می روم از یاد
مثال لاش منفور و جزام آلود
و همچون جیفه ای بی گور و بی تابوت
که حتی روبهان کور
از خائیدن چشمان مغمومم گریزانند
چه آسان می روم از یاد
مثال"دوستت دارم"
کم رنگ و بی آهنگ
به جرز آبریز گاهی تنگ
پس میخانه ای دلتنگ
چه آسان می روم از یاد
و شرمم باد و شرمم باد

sunyboy
11-05-2008, 01:47 AM
گلای کاغذی عمر منو
باد پاییز داره پرپر می کنه
می دونم رفتنی هستی یه نفس
دل داره بی خودی دست دست میکنه
واسه بازی چشات مهره باختم واسه تو
بی خیال من میشی هر چی که ساختم واسه تو
نرگسا نسترنا رویای باغ
هیچ کدوم عطر تو رو واسم نداشت
هیچ کدوم از بازیهای سرنوشت
تلخی باخت تو رو واسم نداشت

sunyboy
11-05-2008, 01:48 AM
همه در باغ بهشت بیمارند
و در این غفلت رنگین
مرگ خود را می خواهند
و خدا آن بالاست
روی تخت گل ها خواب می بینند
خواب آدمها را، خواب غفلت ها را
حوریان در غم تکرار
هماغوشی خود با شیطان
می میرند
و دلم از غم این باغ بهشت، دور خود پیله ای می پیچد
دل من در این باغ محصور است
آسمان اینجا بیهوده قشنگ
و زمین بی منطق سبز است
روزها می گذرند و سکوتی تبدار
در باغ بهشت
همچو یک پیچک می روید
دل من در این باغ می گیرد و به
سان یک پیکر مسموم می پوسد

Fahime.M
11-05-2008, 02:48 PM
خیلی زیبا بودنشعراتون/
عاقبت هم تو نخواهی دانست
چه کسی بهر تو زیست
چه کسی بهر تو مرد
چه کس هستی خود بر تو سپرد
دلم ان لحظه شکست
چشمم ان لحظه گریست
که من شهره به رسوایی را
تو نداستی کیست
عاقبت هم تو نخواهی دانست

X2008
11-05-2008, 06:02 PM
اهل كاشانم من
روزگارم بد نيست
تكه ناني دارم ، خرده هوشي ، سر سوزن ذوقي .
مادري دارم ، بهتر از برگ درخت .
دوستاني ، بهتر از آب روان .
*****
و خدايي كه در اين نزديكي است :
لاي اين شب بوها ، پاي آن كاج بلند.
روي آگاهي آب ، روي قانون گياه .
*****
من مسلمانم .
قبله ام يك گل سرخ .
جانمازم چشمه ، مهرم نور .
دشت سجاده من .
من وضو با تپش پنجره ها مي گيرم
در نمازم جريان دارد ماه ، جريان دارد طيف .
سنگ از پشت نمازم پيداست :
همه ذرات نمازم متبلور شده است .
من نمازم را وقتي مي خوانم
كه اذانش را باد ، گفته باشد سر گلدسته سرو
من نمازم را ، پي (( تكبيرة الاحرام )) علف مي خوانم
پي (( قد قامت )) موج .
*****
كعبه ام بر لب آب
كعبه ام زير اقاقي هاست .
كعبه ام مثل نسيم ، مي رود باغ به باغ ، مي رود شهربه شهر
(( حجر الاسود )) من روشني باغچه است .
*****
اهل كاشانم من
پيشه ام نقاشي است
گاه گاهي قفسي مي سازم با رنگ ، مي فروشم به شما
تا به آواز شقايق كه در آن زنداني است
دل تنهايي تان تازه شود .
چه خيالي ، چه خيالي ، ... مي دانم
پرده ام بي جان است .
خوب مي دانم ، حوض نقاشي من بي ماهي است .
*****
اهل كاشانم من.
نسبم شايد برسد ..
به گياهي در هند ، به سفالينه اي از خاك (( سيلك )).
نسبم شايد ، به زني فاحشه در شهر بخارا برسد .
*****
پدرم پشت دوبار آمدن چلچله ها ، پشت دو برف ،
پدرم پشت دو خوابيدن در مهتابي ،
پدرم پشت زمان ها مرده است .
پدرم وقتي مرد ، آسمان آبي بود ،
مادرم بي خبر از خواب پريد ، خواهرم زيبا شد .
پدرم وقتي مرد ، پاسبان ها همه شاعر بودند .
مرد بقال ازمن پرسيد: چند من خربزه مي خواهي ؟
من ازاو پرسيدم : دل خوش سيري چند ؟
*****
پدرم نقاشي مي كرد .
تار هم مي ساخت ، تار هم مي زد .
خط خوبي هم داشت .
*****
باغ ما در طرف سايه دانايي بود .
باغ ما جاي گره خوردن احساس و گياه ،
باغ ما نقطه برخورد نگاه و قفس آينه بود .
باغ ما شايد ، قوسي از دايره سبز سعادت بود .
ميوه كال خدا را آن روز ، مي جويم در خواب .
آب بي فلسفه مي خوردم .
توت بي دانش مي چيدم .
تا اناري تركي بر مي داشت . دست فواره خواهش مي شد .
تا چلويي مي خواند ، سينه از ذوق شنيدن مي سوخت .
گاه تنهايي ، صورتش را به پس پنجره مي چسبانيد .
*****
شوق مي آمد ، دست در گردن حس مي انداخت .
فكر ، بازي مي كرد
زندگي چيزي بود . مثل يك بارش عيد ، يك چنار پر سار .
زندگي در آن وقت ، صفي از نور و عروسك بود .
يك بغل آزادي بود .
زندگي در آن وقت ، حوض موسيقي بود .
*****
طفل پاورچين پاورچين ، دور شد كم كم در كوچه سنجاقكها
بار خود را بستم ، رفتم از شهر خيالات سبك بيرون
دلم از غربت سنجاقك پر
*****
من به مهماني دنيا رفتم
من به دشت اندوه
من به باغ عرفان
من به ايوان چراغاني دانش رفتم
رفتم از پله مذهب بالا .
تا ته كوچه شك ،
تا هواي خنك استغنا ،
تا شب خيس محبت رفتم .
من به ديدار كسي رفتم در آن سر عشق .
رفتم . رفتم تا زن ،
تا چراغ لذت ،
تا سكوت خواهش ،
تا صداي پر تنهايي .
*****
چيزها ديدم در روي زمين :
كودكي ديدم . ماه را بو مي كرد .
قفسي بي در ديدم كه در آن ، روشني پرپر مي زد .
نردباني كه از آن ، عشق مي رفت به بام ملكوت .
من زني را ديدم ، نور در هاون مي كوبيد .
ظهر در سفره آنان نان بود ، سبزي دور شبنم بود ،
كاسه داغ محبت بود .
من گدايي ديدم ، در به درمي رفت آواز چكاوك مي خواست
و سپوري كه به يك پوسته خربزه مي برد نماز
*****
بره اي را ديدم ، بادبادك مي خورد
من الاغي ديدم ، يونجه را مي فهميد
در چرا گاه (( نصيحت )) گاوي ديدم سبز
شاعري ديدم هنگام خطاب ، به گل سوسن مي گفت : (( شما ))
*****
من كتابي ديدم ، واژه هايش همه از جنس بلور
كاغذي ديدم ، از جنس بهار .
موزه اي ديدم ، دور از سبزه
مسجدي دور از آب
سر بالين فقيهي نوميد ، كوزه اي ديدم لبريز سئوال
*****
قاطري ديدم بارش (( انشاء ))
اشتري ديدم بارش سبد خالي (( پند و امثال )) .
عارفي ديدم بارش (( تنناها ياهو ))
*****
من قطاري ديدم ، روشنايي مي برد .
من قطاري ديدم ، فقه مي برد و چه سنگين مي رفت .
من قطاري ديدم .كه سياست مي برد ( و چه خالي مي رفت . )
من قطاري ديدم ، تخم نيلوفر و آواز قناري مي برد .
و هواپيمايي ، كه در آن اوج هزاران پايي
خاك از شيشه آن پيدا بود :
كاكل پوپك ،
خالهاي پر پروانه ،
عكس غوكي در حوض
و عبور مگس از كوچه تنهايي .
خواهش روشن يك گنجشك ،وقتي از روي چناري به
زمين مي آيد .
و بلوغ خورشيد .
و هم آغوشي زيباي عروسك با صبح .
*****
پله هايي كه به گلخانه شهوت مي رفت .
پله هايي كه به سردابه الكل مي رفت .
پله هايي كه به بام اشراق
پله هايي به سكوي تجلي مي رفت
*****
مادرم آن پائين
استكانها را در خاطره شط مي شست
*****
شهر پيدا بود
رويش هندسي سيمان ، آهن ، سنگ
سقف بي كفتر صدها اتوبوس
گل فروشي گلهايش را مي كرد حراج
در ميان دو درخت گل ياس ، شاعري تابي بست
كودكي هسته زرد الويي روي سجاده بيرنگ پدر تف مي كرد
و بزي از (( خزر )) نقشه جغرافي آب مي خورد
*****
چرخ يك گاريچي در حسرت واماندن اسب
اسب در حسرت خوابيدن گاريچي
مرد گاريچي در حسرت مرگ
*****
جشن پيدا بود ، موج پيدا بود
برف پيدا بود دوستي پيدابود
كلمه پيدا بود
آب پيدا بود ، عكس اشيا در آب
سايه گاه خنك ياخته ها در تف خون
سمت مرطوب حياط
شرق اندوه نهاد بشري
فصل ول گردي در كوچه زن
بوي تنهايي در كوچه فصل .
دست تابستان يك بادبزن پيدا بود .
*****
سفر دانه به گل .
سفر پيچك اين خانه به آن خانه .
سفر ماه به حوض .
فوران گل حسرت از خاك .
ريزش تاك جوان از ديوار .
بارش شبنم روي پل خواب .
پرش شادي از خندق مرگ .
گذر حادثــه از پشت كلام .
*****
جنگ يك روزنه با خواهش نور .
جنگ يك پله با پاي بلند خورشيد .
جنگ تنهايي با يك آواز .
جنگ زيباي گلابي ها با خالي يك زنبيل .
جنگ خونين انار و دندان .
جنگ (( نازي )) ها با ساقه ناز .
جنگ طوطي و فصاحت با هم .
جنگ پيشاني با سردي مهر .
*****
حمله كاشي مسجد به سجود .
حمله باد به معراج حباب صابون .
حمله لشگر پروانه به بنامه (( دفع آفات )) .
حمله دسته سنجاقك ، به صف كارگر (( لوله كشي )) .
حمله هنگ سياه قلم ني به حروف سربي .
حمله واژه به فك شاعر .
*****
فتح يك قرن به دست يك شعر .
فتح يك باغ به دست يك سار .
فتح يك كوچه به دست دو سلام .
فتح يك شهر به دست سه چهار اسب سوار چوبي .
فتح يك عيد به دست دو عروسگ ، يك توپ
*****
قتل يك جغجغه روي تشك بعد از ظهر
قتل يك قصه سر كوچه خواب
قتل يك غصه به دستور سرود
قتل مهتاب به فرمان نئون
قتل يك بيد به دست (( دولت ))
قتل يك شاعر افسرده به دست گل سرخ
همه روي زمين پيدا بود
نظم در كوچه يونان مي رفت
جغد در (( باغ معلق )) مي خواند
باد در گردنه خيبر ، بافه اي از خس تاريخ به
خاور مي راند
روي درياچه آرام (( نگين )) قايقي گل مي برد
در بنارس سر هر كوچه چراغي ابدي روشن بود
*****
مردمان را ديدم
شهرها را ديدم
دشت ها را ، كوهها را ديدم
آب را ديدم ، خاك را ديدم
نورو ظلمت را ديدم
و گياهان را در نور ، و گياهان را د رظلمت ديدم
جانورها را در نور ، جانور ها را در ظلمت ديدم
و بشر را در نور ، و بشر را در ظلمت ديدم
*****
اهل كاشانم اما
شهر من كاشان نيست .
شهر من گم شده است .
من با تاب ، من با تب
خانه اي در طرف ديگر شب ساخته ام .
*****
من در اين خانه به گم نامي نمناك علف نزديكم .
من صداي نفس باغچه را مي شنوم
و صداي ظلمت را ، وقتي از برگي مي ريزد .
و صداي ، سرفه روشني از پشت درخت ،
عطسه آب از هر رخنه سنگ ،
چكچك چلچله از سقف بهار.
و صداي صاف ، باز و بسته شدن پنجره تنهايي .
و صداي پاك ، پوست انداختن مبهم عشق،
متراكم شدن ذوق پريدن در بال
و ترك خوردن خودداري روح .
من صداي قدم خواهش را مي شنوم
و صداي ، پاي قانوني خون را در رگ .
ضربان سحر چاه كبوترها ،
تپش قلب شب آدينه ،
جريان گل ميخك در فكر
شيهه پاك حقيقت از دور .
من صداي كفش ايمان را در كوچه شوق
و صداي باران را ، روي پلك تر عشق
روي موسيقي غمناك بلوغ
روي آواز انار ستان ها
و صداي متلاشي شدن شيشه شادي در شب
پاره پاره شدن كاغذ زيبايي
پرو خالي شدن كاسه غربت از باد
*****
من به آغاز زمين نزديكم
نبض گل ها را مي گيرم
آشنا هستم با ، سرنوشت تر آب ، عادت سبز درخت
*****
روح من در جهت تازه اشياء جاري است .
روح من كم سال است .
روح من گاهي از شوق ، سرفه اش ميگيرد .
روح من بيكار است :
قطره هاي باران را ، درز آجرها را ، مي شمارد .
روح من گاهي ، مثل يك سنگ سر راه حقيقت دارد
*****
من نديدم دو صنوبر را با هم دشمن .
من نديدم بيدي ، سايه اش را بفروشد به زمين .
رايگان مي بخشد ، نارون شاخه خود را به كلاغ .
هر كجا برگي هست ، شوق من مي شكفد .
بوته خشخاشي ، شست و شو داده مرا در سيلان بودن .
*****
مثل بال حشره وزن سحر را مي دانم .
مثل يك گلدان ، مي دهم گوش به موسيقي روييدن .
مثل زنبيل پر از ميوه تب تند رسيدن دارم .
مثل يك ميكده در مرز كسالت هستم .
مثل يك ساختمان لب دريا نگرانم به كشش هاي بلند ابري
تابخواهي خورشيد ، تا بخواهي پيوند ، تا بخواهي تكثير
*****
من به سيبي خشنودم
و به بوئيدن يك بوته بابونه .
من به يك آينه ، يك بستگي پاك قناعت دارم .
من نمي خندم اگر بادكنك مي تركد .
و نمي خندم اگر فلسفه اي ، ماه را نصف كند .
من صداي پر بلدرچين را ، مي شناسم ،
رنگ هاي شكم هوبره را ، اثر پاي بز كوهي را .
خوب مي دانم ريواس كجا مي رويد .
سار كي مي آيد ، كبك كي مي خواند ، باز كي مي ميرد .
ماه در خواب بيابان چيست ،
مرگ در ساقه خواهش
و تمشك لذت ، زير دندان هم آغوشي.
*****
زندگي رسم خوشايندي است .
زندگي بال و پري دارد با وسعت مرگ ،
پرشي دارد اندازه عشق .
زندگي چيزي نيست ، كه لب طاقچه عادت از ياد من و تو برود.
زندگي جذبه دستي است كه مي چيند .
زندگي نوبر انجير سياه ، در دهان گس تابستان است .
زندگي ، بعد درخت است به چشم حشره .
زندگي تجربه شب پره در تاريكي است .
زندگي حس غريبي است كه يك مرغ مهاجر دارد.
زندگي سوت قطاري است كه در خواب پلي مي پيچد.
زندگي ديدن يك باغچه از شيشه مسدود هواپيماست .
خبر رفتن موشك به فضا ،
لمس تنهايي (( ماه )) ،
فكر بوييدن گل در كره اي ديگر .
*****
زندگي شستن يك بشقاب است .
زندگي يافتن سكه دهشاهي در جوي خيابان است .
زندگي (( مجذور )) آينه است .
زندگي گل به (( توان )) ابديت ،
زندگي (( ضرب )) زمين د رضربان دل ها،
زندگي (( هندسه )) ساده و يكسان نفس هاست .
*****
هر كجا هستم ، باشم ،
آسمان مال من است .
پنجره ، فكر ، هوا ، عشق ، زمين مال من است .
چه اهميت دارد
گاه اگر مي رويند
قارچ هاي غربت ؟
*****
من نمي دانم
كه چرا مي گويند : اسب حيوان نجيبي است ،
كبوتر زيباست .
و چرا در قفس هيچكسي كركس نيست
گل شبدر چه كم از لاله قرمز دارد.
چشم ها را بايد شست ، جور ديگر بايد ديد
واژه را بايد شست .
واژه بايد خود باد ، واژه بايد خود باران باشد
چتر را بايد بست ،
زير باران بايد رفت .
فكر را ، خاطره را ، زير باران بايد برد .
با همه مردم شهر ، زير باران بايد رفت .
دوست را ، زير باران بايد جست .
زير باران بايد با زن خوابيد .
زير باران بايد بازي كرد .
زير باران بايد چيز نوشت ، حرف زد . نيلوفر كاشت ، زندگي تر شدن پي درپي،
زندگي آب تني كردن در حوضچه (( اكنون )) است .
*****
رخت ها را بكنيم :
آب در يك قدمي است
روشني را بچشيم .
شب يك دهكده را وزن كنيم . خواب يك آهو را .
گرمي لانه لك لك را ادراك كنيم .
روي قانون چمن پا نگذاريم
در موستان گره ذايقه را باز كنيم .
و دهان را بگشائيم اگر ماه در آمد .
و نگوئيم كه شب چيز بدي است .
و نگوئيم كه شب تاب ندارد خبر از بينش باغ .
و بيارايم سبد
ببريم اينهمه سرخ ، اين همه سبز .
*****
صبح ها نان و پنيرك بخوريم
و بكاريم نهالي سر هرپيچ كلام .
و بپاشيم ميان دو هجا تخم سكوت .
و نخوانيم كتابي كه در آن باد نمي آيد
و كتابي كه در آن پوست شبنم تر نيست
و كتابي كه در آن ياخته ها بي بعدند .
و نخواهيم مگس از سر انگشت طبيعت بپرد .
و نخواهيم پلنگ از در خلقت برود بيرون .
و بدانيم اگر كرم نبود ، زندگي چيزي كم داشت .
و اگر خنج نبود، لطمه مي خورد به قانون درخت .
و اگر مرك نبود ، دست ما در پي چيزي مي گشت .
و بدانيم اگر نور نبود ، منطق زنده پرواز دگرگون مي شد .
و بدانيم كه پيش از مرجان ، خلائي بود در انديشه درياها
و نپرسيم كجاييم ،
بو كنيم اطلسي تازه بيمارستان را .
و نپرسيم كه فواره اقبال كجاست .
و نپرسيم كه پدرها ي پدرها چه نسيمي . چه شبي داشته اند .
پشت سرنيست فضايي زنده .
پشت سر مرغ نمي خواند .
پشت سر باد نمي آيد .
پشت سرپنجره سبز صنوبر بسته است .
پشت سرروي همه فرفره ها خاك نشسته است .
پشت سرخستگي تاريخ است .
پشت سرخاطره موج به ساحل صدف سرد سكون مي ريزد .
*****
لب دريا برويم ،
تور در آب بيندازيم
و بگيريم طراوت از آب .
ريگي از روي زمين برداريم
وزن بودن را احساس كنيم
*****
بد نگوئيم به مهتاب اگر تب داريم
( ديده ام گاهي در تب ، ماه مي آيد پايين ،
مي رسد دست به سقف ملكوت .
ديده ام ، سهره بهتر مي خواند .
گاه زخمي كه به پا داشته ام
زير و بم هاي زمين را به من آموخته است .
گاه در بستر بيماري من ، حجم گل چند برابرشده است .
و فزون تر شده است ، قطر نارنج ، شعاع فانوس . )
و نترسيم از مرگ
مرگ پايان كبوتر نيست .
مرگ وارونه يك زنجره نيست .
مرگ در ذهن اقاقي جاري است .
مرگ در آب و هواي خوش انديشه نشيمن دارد .
مرگ در ذات شب دهكده از صبح سخن مي گويد .
مرگ با خوشه انگور مي آيد به دهان .
مرگ در حنجره سرخ ـ گلو مي خواند .
مرگ مسئول قشنگي پر شاپرك است .
مرگ گاهي ريحان مي چيند .
مرگ گاهي ودكا مي نوشد .
گاه در سايه نشسته است به ما مي نگرد .
و همه مي دانيم
ريه هاي لذت ، پر از اكسيژن مرگ است . )
در نبنديم به روي سخن زنده تقدير كه از پشت چپرهاي صدا مي شنويم .
*****
پرده را برداريم :
بگذاريم كه احساس هوايي بخورد .
بگذاريم بلوغ ، زير هر بوته كه مي خواهد بيتوته كند .
بگذاريم غريزه پي بازي برود .
كفش ها را بكند . و به دنبال فصول از سر گل ها بپرد .
بگذاريم كه تنهايي آواز بخواند .
چيز بنويسد و
به خيابان برود .
ساده باشيم .
ساده باشيم چه در باجه يك بانك چه در زير درخت .
*****
كار ما نيست شناسايي (( راز )) گل سرخ .
كار ما شايد اين است
كه در (( افسون )) گل سرخ شناور باشيم .
پشت دانايي اردو بزنيم .
دست در جذبه يك برگ بشوييم و سر خوان برويم .
صبح ها وقتي خورشيد ، در مي آيد متولد بشويم .
هيجان را پرواز دهيم .
روي ادراك فضا ، رنگ ، صدا ، پنجره گل نم بزنيم .
آسمان را بنشانيم ميان دو هجاي (( هستي )) .
ريه را از ابديت پر و خالي بكنيم .
بار دانش را از دوش پرستو به زمين بگذاريم .
نام را باز ستانيم از ابر ،
ازچنار ، از پشه ، از تابستان .
روي پاي تر باران به بلندي محبت برويم .
در به روي بشر و نور و گياه و حشره باز كنيم .
*****
كار ما شايد اين است
كه ميان گل نيلوفر و قرن
پي آواز حقيقت بدويم .

من این شعر سهراب رو خیلی دوست دارم.

صنم
11-05-2008, 07:09 PM
دانی از زندگی چه میخواهم؟
من تو باشم پای تا سر تو
زندگی گر هزار باره بود
بار دیگر تو بار دیگر تو

sunyboy
11-06-2008, 12:16 AM
دفترچه آنجاست
داخل کشو،‌ درون میز تحریر
برش دار
بخوان هرآنچه ازآن توست
جدا کن
با خود ببر
بسوزان
بر باد بده...
بدان ولی
که همه را دوباره
بر گیسوان نسیم
در هیاهوی پردرد روزگار
می نگارم
و این بار با نقشی نازدودنی
تا همگان تماشاگر دردم باشند
از بر
از نو...

sunyboy
11-06-2008, 12:38 AM
چه سنگین گذشت عصر بارانی ام
گویی نوازش نمی کرد، باران صورتم را
وامروز دوباره شکست
تکه ای از شکسته های قلبم
درآن گوشه ی پاییزی
گریه ام، فریادم، تنها سکوتی بود
تا حرفهایم
در بستری از بغض بخوابند
کاش گفته بودم...
کاش گفته بودم تو روزی بتی بودی
که قلبم ستایشت می کرد
دریغ از گوشه چشمی
که همان، بت شکنم کرد
وامروز...
بخشایش عذرم
مفهومی بی رنگ است
گمشده در اعماق تاریک قلبم...

pnugirl
11-06-2008, 01:19 AM
گرچه آغاز دوست داشتن است
ولی پایان راه ناپیداست
من به پایان دگر نیندیشم
که همین دوست داشتن زیباست

pnugirl
11-06-2008, 01:33 AM
وفادار تو بودم تا نفس بود
دریغا همنشینت خار و خس بود
دلم را بازگردان
همین جان سوختن بس بود بس بود
فریدون مشیری

pnugirl
11-06-2008, 01:35 AM
سیه چشمی به کار عشق استاد
درس محبت یاد می داد
مرا از یاد برد آخر ولی من
بجز او عالمی را بردم از یاد
فریدون مشیری

sunyboy
11-06-2008, 06:22 PM
من توراخواهم برد
دورتر از فاصله دو ایینه ی چشم در چشم
نرم تر از وقت تزویج احساس
صادق
به تو خواهم گفت : که عزیزی در این خاک داری
که صبوری سخت است
که همه مجبوریم
محبوبم
این فاصله ها دورتر از تنهایی نیست
شیشه تنهایی ما می شکند دریک برخورد
حتی اگر من و تو مانشویم
آخه ما برای من و تو کافی نیست
ای همه توشدن هستی من
ای که در رویای منی
ای بی همتا
با من پروازکن تا فردا
با من می خواستی پارو بزنی
تا آخر آب
لااقل نغمهُ پارو زن را دریاب
رو رو با زورق شکسته ام در خلاف آب
پارو زن شادی کن!
پارو زن شادی کن!
پارو زن شادی کن!
زندگی باتویعنی لذت مردن در خواب
در کنارت زندگی زیبا نیست
عمر من برای باتو بودن کوتاه
جفت مرگ با تو را دوست دارم
با تو بی وزنی را دوست دارم در سقوط آزاد
تو رها کردی مرا از گرد ش آسیابی با باد
ای تنها هم دم من چون دم من با من باش
سینه من از تو جهنم شده
از کجا آمده این داغی
مست از دلهره ام بگذار برود ساقی
این دم تو ایینهُ خودبینی ام را بسته
بیرون جیوه ای اش وصله ی شک بسته
ایینه ام ترک و لک بسته
تنها تو را می بینم
که دل در گرو نشکستن بلور شکلک بسته ی من بسته
دست دردوروجودم و انگشت به انگشت من بسته
یکی می گفت خط های کوچک دستانم
عاقبتی خطی خطی است
دوست دارم عاقبت خط خطی من تو شوی
ای کوچکترین عاقبت روشن من
ای دم تو گرم تر از گرمای خورشید
در شبی ملایم و یخ زده زیر نور مهتاب
در کنار شمع خسته و تنها سوزم
چون اکسید شدن چون تخمیر
خاموش شده می سوزم
نور من دیده تو را
یکرنگی !
خواب آلود و خسته نشسته
دلتنگی؟
سنگین در سینه ما می کوبد
بی نظم آونگی
با من یک دل و هم آهنگی
در سفر خاک شدن اشک ریزان
همه در خلوتِ من با تو غمگین
در این گمان که
عشق من ایینه نیست
من و تو دل
سنگیم...

صنم
11-06-2008, 06:56 PM
دل گفت وصالش به دعا باز توان یافت
عمریست که عمرم همه در کار دعا رفت

مترسک بیصدا
11-06-2008, 10:45 PM
چشـم من از دوریـت هم ارغــوانی ، هم ترست
منـتظـر مانده بیایـی طفلکـی خـوش بـاور است
مـن کجـا و تـو کجـا چـه روزگـار مبهمـی ست
فکر و ذکرم پیش تو، فکر تو جای دیگـر است
هر چه گل دادم به تو در دست هایت پرپرست
خـواستــم تنــها بگویـم لحـظه ای اینجــا بایست
اعتــراضــی گـــر نــداری آخر شهـریورســت....!?

eastboy
11-07-2008, 12:28 AM
از معبری غریب
رسیدم به معبدی
بر در نوشته بودند:
"لطفا به جای کفش
پا را در آورید...!"

sunyboy
11-07-2008, 03:27 AM
من به پیش شاعران شرمنده ام
نیستم شاعر ، در این ره مانده ام

عاشقی گم کرده راهم از پی یار آمدم
لیک صد افسوس درس عاشقی نا خوانده ام

خک بیز کوی رندان و ادیبانم کنون

همچو حیرانی به گلزار ادب وامانده ام


بحری نا آشنایم در یم مواج شعر
کشتی ام را با امید و لطف یزدان رانده ام

سالکی بی توشه ای مانم به صحرای ادب
از هزاران مثنوی، در حد بیتی خوانده ام

گر مرا دربان کوی شاعران نامند چه بک
افتخار است این مرا ، در این سخن پاینده ام

گرچه این ره بس خطیر است و مرادم بس بعید
لیک میدانم که چون جوینده ام ، یابنده ام

گر سرودم گفته هایی را به وزن و قافیه
بر تنش رنگین لباس شعر را پوشانده ام

گفته‹‹ جاوید›› چون از دل براید، لاجرم
می نشیند بردل و صاحبدلان را بنده ام

sunyboy
11-07-2008, 03:28 AM
عشق یـعـنی شـادی و ســـرزندگی

عشق یــعنی مـنـتـهـای بـنــدگی

عشق یـعنی سـوخـتـن ،افــروخـتن

شـیـــوه دریــا دلان آمــوخــتــن

عشق یـعنی سـوزش پـــروانه هـا

شورش دل ،خون سرخ لاله ها

عشق یـعنی صـوت بـلبـل در بهـار

خــنــده گـُل بــر فــراز شـاخسار

عشق یـعـنی وامـق و عَـذرا شـدن

بهــر صــید دُر سوی در یا شدن

عشـق یـعـنی زنــدگــی را سـاختن

دل بـه مـعــبــود گــرامــی باختن

عشـق یــعــنی در ره او ســربــدار

عشق یـعنی لـحظه های بی قرار

عشق یـعـنـی بــیــسـتون را تاختن

چهــره زیـبـای شـیـریـن ساختن

عشق یعنی همچو مجنون سوختن

راه و رســم عـــاشــقــی آموختن

عشـق یـعـنی یــوسف کنعان شـدن

از زلــیــخا های دون پنهان شدن

عشق یـعـنی جــاودانــی و غــرور

درس مـهــرو عاطفه کردن مرور

X2008
11-07-2008, 03:36 AM
برای زیستن دو قلب لازم است
قلبی که دوست بدارد قلبی که دوستش بدارند
قلبی که هدیه کند قلبی که بپذیرد
قلبی که بگوید قلبی که جواب بگوید
قلبی برای من قلبی برای انسانی که من می خواهم
تا انسان را کنار خود حس کنم.

X2008
11-07-2008, 03:51 AM
بخاطر می اورم سفر حجمی در خط زمان
و به حجمی
خط خشک زمان را ابستن کردن
حجمی از تصویری اگاه
که ز مهمانی یک اینه برمی گردد
و بدین سان است
که کسی می میرد
وکسی می ماند...

X2008
11-07-2008, 03:53 AM
لیوانها را مهمان کردم
به یک سنگ
چه پر
چه خالی
چه نیمه
همه را شکستم
ولی لا به لای انها
دلی بود
از جنس بلور
او نیز قربانی سنگ لجاجت
در برابر چشمانم
اخرین اه را کشید و....

sunyboy
11-08-2008, 03:23 AM
اگر که عشق نباشد
به سانِ یکه سوارانِ پهنه کابوس
شبی سوارِ مرکبی از نورِ مرگ خواهم شد.
و تا قیامتِ خک
تمامِ مردهِ شومم را
از هفت خوانِ کینه افلکیانِ بی فردا
گذار خواهم داد.

اگر که عشق نباشد
به روسیاهی این روزهای بی ناموس
شبی چراغ مرکبی بزمِ ننگ خواهم شد
و تا شکستنِ تک
شرابِ کهنه روحم را
از هفت خطِ مستی این خکیانِ بی فردا
گذار خواهم داد.

اگر که عشق نباشد
به کور چشمی این عاقلانِ بی قاموس
شبی به قبرِ جنون مثلِ سنگ خواهم شد
و تا غمی غمنک
تمامِ پیکرِ فرسوده جنونم را
از هفت پرسشِ فرزانگانِ بی سودا
گذار خواهم داد.

اگر که عشق نباشد
در اوجِ وحشتِ افسانه های دقیانوس
شبی صلیبِ مقبره غارِ تنگ خواهم شد
و تا طلوعِ وحشی آن تک غروبِ وحشتنک
تفاله های همه خوابهای خوبم را
از هفت خوابِ کهنه این خفتگانِ بی غوغا
گذار خواهم داد.

اگر که عشق نباشد
درون ِکوچهِ اندوهِ پیرِ خسته توس
شبی شرابِ محفلِ پورِ پشنگ خواهم شد
و تا سکوتِ شهوتِ سودابه های بی ادرک
صدای سرخِ گلویم را
از هفتِ کوسِ وحشی تورانیانِ بی نجوا
گذار خواهم داد.

اگر که عشق نباشد
می
می
رم.

sunyboy
11-08-2008, 03:27 AM
من آن سکوتم که در جواب معمای نگاه سبز تو
عشق را...
نه!
شهوت را...
نه!
جذابیت را
حجا میکند
و تو
سبزینهء رنگین کمان را به من
معرفی میکنی

تفاوت همان است
که فرهنگمان میخواند
و من بی رنگم
که هیچ را میبسوم، مستانه!
و تو
...
و تو
...
و تو
آن نا آشنای همه رنگی
که نمی شناسم!

همیشه غریبه بمان
تا در رویای کنجکاویم
مرا به سرزمین تسکین برسانی

آشنایان مرا زجر میدهند.

sunyboy
11-08-2008, 03:29 AM
نمیدانم چرا فکر میکنی پرنده ها هنوز هم سیب می خورند
آنهم در روزگاری که همه گوشتخوار شده اند.
من که امروز هر چه سیب سرخ به دلم تعارف کردم
بالا آورد
گرچه،
قبل از آن زمان که سیبهای سرخ
در هورمُن دروغ پرورش داده شوند تا فریباتر جلوه کنند،
دل ما هم اهل سیب و شعر و شراب بود
اما روزگار عوض شد

حالا دل ما صبحها
جگر کباب شده اش را روی ذغالهای "ساخت دوستان" باد میزند
و شبها آه تاسف دود می کند
که ای کاش هنوز آن درخت سیب باغچهء سهراب بود
تا ما هم به جای بامجان سوخته که شکلش را عوض کرده اند
قدری سیب بخوریم

samira
11-08-2008, 03:38 AM
تمام عمر بستيم و شکستيم ..
به جز بار پشيماني نبستيم...
جواني را سفر کرديم تا مرگ...
نفهميديم به دنبال چه هستيم...
عجب آشفته بازاريست دنيا...
عجب بيهوده تکراريست دنيا..
ميان آنچه بايد باشد و نيست...
عجب فرسوده ديواريست دنيا

pnugirl
11-08-2008, 09:39 AM
بر سر گوری که روزی بود آتشگاه عشق من
وز لهیب آرزویی روشن و خوش تاب
شعله می افراشت
وینک از خکستری پوشیده
کز وی جز خموشی چشم نتوان داشت
می چکد اشک نگاهم تلخ
می چکد اشک نگاهم نیز در آن جام زهرآگین
کز شرنگ بوسه لبریز است
وز فسونی تازه می خواند مرا هر دم که
بازآ این چه پرهیز است
وز نهیب گور سرد چشم او
کاندر آن هر گونه امیدی فرو مرده ست
پای واپس می نهم
بی نیاز بوسه ای پرشور
کز فریبی تازه می رقصد در آن لبخند
بی نیاز از خنده ای دلبند
کز فسونی تازه می جوشد در آن آواز
می چکد اشک نگاهم باز
بر سر گوری که روزی بود آتشگاه عشق من
وینک از خکستر اندوه پوشیده ست
در میان این خموش آباد بی حاصل
در سکوت چیره این شام بی فرجام
می چکد اشک نگاهم بر مزار دل
می سراید قصه درد مرا با سنگ چشم او
با غمی کاندر دلم زد چنگ
وز پلاس هستی ام بگسیخت تار و پود
می رود می گویمش بدرود
وز نگاه خسته و پژمرده چون مهتاب پاییز ملال انگیز
می گذارم بر مزار آرزوهایم گلی ویران
یادگار آن امید گم شده آن عشق یادآویز

هوشنگ ابتهاج

sunyboy
11-09-2008, 02:20 PM
دوستان عزیز اگر شعری که در اینجا قرار میدهین منبعی دارد لطفا ذکر کنید فقط شعرهایی که خودتان می نویسین بدون اسم منبع باشند!!



ممنون

sunyboy
11-09-2008, 02:22 PM
یادش بخیر دیروز
آنروزهای رفته که از یادمان نرفته

آنروزها که دیده غافل به زیر پا بود
در جان وباور ما شوری دگر بپا بود

شور جوانیه ما آنروزها دگر بود
فکر رسیدن اما ، از شام تا سحر بود

آنروزهای آبی ، آن شوکت جوانی
آن عشق و آن حرارت، تازگی و طراوت

جزء خاطرات دیروز
چیزی نمانده امروز

ازمن چه مانده باقی ، عزلت به کنج غربت
از تو چه مانده بر جای ، افسوس و آه و حسرت.

sunyboy
11-09-2008, 02:25 PM
تو را در خوابی دیده بودم
هر چند یادم نمی آید کدام خواب بود
امّا یادم است که رنگ آن خواب آبی بود،
بر خلاف بیشتر خواب هایم که سیاه و سفید است
و من آن قدر محو رنگ آن خواب شده بودم از نگاه به خودت غافل ماندم
و همین شد حسرت برزگ خواب هایم تا به امروز.

sunyboy
11-09-2008, 02:26 PM
خواب مانده بودم
آفتاب دم صبح را زیارت نکردم
تا غروب خواب دیدم
آفتاب دم ظهر را تماشا نکرده بودم
و در غروب نگاه کردم به خداحافظی آفتاب
و دلم گرفت
من از شب می ترسیدم
شب هجوم خیال های نزدیک بود
و من همیشه در دورها بودم
در دوردست خودم
و در دور دست جهان
در دورها صدایی بود که من را دعوت می کرد به سفر
به شوق
به وصل
به سکوت
به تماشا
هرچه دورتر بهتر
روز آغاز خیال های دور بود
ساعت را کوک کرده بودم که صبح با صدای زنگش از خواب بیدار شوم
اما ساعت خوابیده بود
نباید اعتماد می کردم به ساعت
حیف

X2008
11-09-2008, 05:58 PM
شاد بودن هنر است
شاد کردن هنری والاتر
لیک هرگز نپسندیم به خویش
که چو یک شکلک بی جان
شب و روز
بی خبر از همه خندان باشیم
بی غمی عیب بزرگیست
که دور از ما باد.

sunyboy
11-10-2008, 01:23 AM
آن روز که مُردم هیچ خبری ازمن نبود!
ایا بود؟
کس مرا ندانست که
از کجا آمده ام
به کجا می روم و
آمدنم مرگ که بود
آنروز که رفتم ازدست !
کسی از من خبری داشت؟
شب!!!
شبی از بی حوصلگی خوابم نبود
شب به رخم حادثه ها می نمود
بغض شبا ترانه ها گفته بود
سوی دلم قافلـــه ها می نمود
منتظرم که باز خواهم گفت!
خبری از دست رفتنم
منتظرم!؟
شاید انتظار خبری بیاورد
شاید باز اید به دستم؟
منتظرم؟

pnugirl
11-11-2008, 12:47 AM
زیر بارون با چشام یه آرزو ساخته بودم
واسه دوباره دیدنت، زندگیمو باخته بودم
یا آرزومو پس بده
یا با دوباره دیدنت به زندگیم نفس بده

sunyboy
11-16-2008, 01:13 AM
دلم آزرد، شکست
جغد شوم شبگرد، بر لب بام نشست
ناگهان دست کدامین منحوس
راه عمرم بربست؟
چه شده‌استت ای مرد؟
ز چه رو رویت زرد؟
می‌برد بی برگرد
آنکه روزی آورد
من به این دلهره ها می گویم
- خسته از هرچه بنامندش عشق
مانده از وسوسه گرم تپش -
بس کنیدم دیگر
- ای خدارا، سخت است-
پس چه شد آن تابش؟
پس چه شد فکر عبث آسایش؟
ولی افسوس کنون
به غمم بوفِ عبس می خندد
نگهم رو به افق می بندد
ای خدایا، سخت است!
سر سودایم نیست
دلم انگار شکست،
پر پروازم نیست
در عبور از این شب،
جز خودتیارم نیست

شکرت ای دوست
عجب!
این چه خوش پایانیست
وین چه نیک آغازیست!...

pnugirl
11-17-2008, 12:23 AM
چه غمگین :99:

X2008
11-17-2008, 02:19 AM
ان مرد امد
ان مرد در باران امد
ان مرد بارانیش را در باران دراورد
زیر باران بود که چتر کوچکش را بست
خیس از ترنم لحظه ها شد
خیس از باران عشق..
x2008