PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده می باشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمی کنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : خلوتگاه شعر...



صفحه ها : 1 [2] 3 4

X2008
11-17-2008, 02:21 AM
زندگي
آه اي زندگي منم که هنوز
با همه پوچي از تو لبريزم
نه به فکرم که رشته پاره کنم
نه بر آنم که از تو بگريزم
همه ذرات جسم خاکي من
از تو، اي شعر گرم، در سوزند
آسمانهاي صاف را مانند
که لبالب ز بادهء روزند
با هزاران جوانه مي خواند
بوتهء نسترن سرود ترا
هر نسيمي که مي وزد در باغ
مي رساند به او درود ترا
من ترا در تو جستجو کردم
نه در آن خوابهاي رويايي
در دو دست تو سخت کاويدم
پر شدم، پر شدم، ز زيبائي
پر شدم از ترانه هاي سياه
پر شدم از ترانه هاي سپيد
از هزاران شراره هاي نياز
از هزاران جرقه هاي اميد
حيف از آن روزها که من با خشم
به تو چون دشمني نظر کردم
پوچ پنداشتم فريب ترا
ز تو ماندم، ترا هدر کردم
غافل از آن که تو بجائي و من
همچو آبي روان که در گذرم
گمشده در غبار شوم زوال
ره تاريک مرگ مي سپرم
آه، اي زندگي من آينه ام
از تو چشمم پر از نگاه شود
ورنه گر مرگ من بنگرد در من
روي آئينه ام سياه شود
عاشقم، عاشق ستارهء صبح
عاشق ابرهاي سرگردان
عاشق روزهاي باراني
عاشق هر چه نام تست بر آن
مي مکم با وجود تشنهء خويش
خون سوزان لحظه هاي ترا
آنچنان از تو کام مي گيرم
تا بخشم آورم خداي ترا!
فروغ فرخزاد

sunyboy
11-18-2008, 01:06 AM
بگو بگو، بگو به من
مگر چه دیده ای ز من
بگو به من
تو خوب من
چرا ، چرا ، مگر چه کرده ام به تو
ببین که گلشن وجود من
چگونه تشنه ی بهار توست ؟
مگر امید من رسیدن وصال توست
بگو بگو ، قسم به جان تو
به رویش ستاره ها
به ماه ، کهکشان و راه آن
قسم به شب ، به روز
به ظلمت شبانه ام
به کلبه ی خرابه ام
قسم به روح پک خود
که چون نسیمی از سحر
به روح پر شرر زند
مرا نمی رسد خبر
ز فطرت درون تو
بگو ، بگو ، مگر چه کرده ام به تو؟

pnugirl
11-19-2008, 01:19 AM
شعر یه آهنگه
یه روزی تو سایه های غم منو تنها گذاشتی
ولی باز باور نداشتی که دوست دارم
یادته بهت می گفتم که فقط من تورو دارم
ولی باز باور نداشتی که دوست دارم
همه قول و قرارهات یاد من هست
همه خاطره هات همراه من هست
هنوزم عکسی که یادگاری دادی
موقع تنهایی همزبون من هست
عزیزم، خدا نگه دار، تو برو سفر سلامت
سرنوشت من همینه، این واسه من شده عادت
تو برو ولی نگاهت هنوزم توی نگامه
که همش بهم می گفتی: "عشقت آخرین پناهه"

X2008
11-19-2008, 03:08 PM
غم پنهان

تو می رسی و غمی پنهان همیشه پشت سرت جاری
همیشه طرح قدم هایت شبیه روز عزاداری
تو می نشینی و بین ما نشسته پیکر مغمومی
غریب وخسته و خاک آلود؛ به فکر چاره ناچاری
شبیه جنگل انبوهی که گر گرفته از اندوهِ -

هجوم لشکر چنگیزی... گواهت این غم تاتاری
بیا و گریه نکن در خود که شانه های زمین خیسند
مرا تحمل باران نیست؛ تو را شهامت خودداری
همین که چشم خدا باز است به روی هرچه که پیش آید
ببین چه مرهم شیرینیست برای سختی و دشواری!!

کمی پرنده اگر باشی در آسمان دلم هستی
رفیق ماهی و مهتابی؛عزیز سرو وسپیداری...

چقدر منتظرت بودم !ببینمت کمی آسوده...

دوباره آمده ای اما؛ همان همیشه عزاداری!

X2008
11-19-2008, 03:09 PM
تو شک کردی که من باران نباشم
خیال سرد فصل غم نباشم
تو شک کردی که من در انتظارت
شبی افسرده و غمگین نباشم
تو شک کردی که من اصلا نباشم
و گر باشم تو را مجنون نباشم
x2008

X2008
11-19-2008, 03:10 PM
ای آنکه زنده از نفس توست جان من
آن دم که با تو‌ام، همه عالم ازان من
آن دم که با توام، پُِرم از شعر و از شراب
می‌ریزد آبشار غزل از زبان من
آن دم که با توام، سبکم مثل ابرها
سیمرغ کی‌ رسد به بلندآسمان من
بنگر طلوع خنده‌ی خورشید بر لبم
زان روشنی که کاشتی ای باغبان من!
با تو سخن ز مهر تو گفتن چه حاجت است؟
خود خوانده‌ای به گوش من این، مهربان من

X2008
11-19-2008, 03:11 PM
در من ترانه های قشنگی نشسته اند

انگار از نشستن ِ بیهوده خسته اند

انگا ر سالهای زیادی ست بی جهت

امید خود به این دل ِ دیوانه بسته اند

ازشور و مستی ِ پدران ِ گذ شته مان

حالا به من رسیده و در من نشسته اند ...

من باز گیج می شوم از موج واژه ها

این بغضهای تازه که در من شکسته اند



من گیج گیج گیج ، تورا شعر می پرم

اما تمام پنــــجره ها ی تــو بستـــه اند

X2008
11-19-2008, 03:12 PM
من همان شبان ِ عاشقم
سینه چاک و ساکت و غریب
بی تکلّف و رها
در خراب ِ دشتهای دور
ساده و صبور
یک سبد ستاره چیده ام برای تو
یک سبد ستاره
کوزه ای پُر آب
دسته ای گل از نگاه ِ آفتاب
یک رَدا برای شانه های مهربان تو!
در شبان ِ سرد
چارُقی برای گامهای پُر توان ِ تو
در هجوم درد...
من همان بلال ِ الکنم ، در تلفظ ِ تو ناتوان
وای از این عتاب! آه....

X2008
11-19-2008, 03:13 PM
گفتی که پــَر بکش ، برو از آسمان من
باشـد ، قبـول ، کفتر ِ نا مهربان من

هر بار گفته ام که : تو را دوست دارمت
پـُر می شود از آتش ِعشقت دهان من

این جمله که برای بیانش به چشم تو
افتـاده است باز به لکنـت ، زبان من

آنقدر عاشقـم که تو عاشـق نبوده ای
دیگر رسیـده کارد ، بر این استـخوان من

نه ، شاهنامه نیست که تو پهلوان شوی
این یک تراژدی ست ـ غم ِداستان من

یک شب بیا و ضامن ِ من باش نازنین !
وقتی دخیـل ، بستـه به تو آهوان ِ من

دل بــرکن و به شهـرِ دل ِ من بیا عزیز!
زخـم زبان مردم ِ چشـمت ، به جان ِ من

باید که باز با تو خـدا حا فظـی کنـم
آخر رسیـده است به پایـان ، زمان من

X2008
11-19-2008, 03:14 PM
وقتي سكوت ِ دهكده فرياد مي شود
تاريخ ، از انحصار ِ تو آزاد مي شود
تاريخ ، يك كتاب ِ قديمي ست كه در آن
از زخم هاي كهنه ي من ياد مي شود
از من گرفت دخترِ ِخان هرچه داشتم
تا كي به اهل ِ دهكده بيداد مي شود؟
خاتون! به رودخانه ي قصرت سري بزن
موسي ، دل ِ من است كه نوزاد مي شود
با اين غزل ، به مـُلك ِ سليمان رسيده ام
اين مرد ِ خسته ، همسفر ِ باد مي شود
اي ابروان ِوحشــي ِتو لشكر ِ مغول!‏
پس كي دل ِ خراب ِ من ، آباد مي شود؟
در تو هزار مزرعه ، خشخاش ِ تازه است
آدم به چشـــــــــــــم هاي تو معتاد مي شود

X2008
11-19-2008, 03:14 PM
ورق می خورد شب ، با پنجه ی تقدير در باران

ومی رقصيد عطر ِ كال ِ كاج ِ پير در باران

نگاه ِ بـِركه ، سرشارازتب ِ رويای وارونه

ومی روييد از ژرفای آن تصوير در باران
..................................................


ميان ِ چشم ها مانده ست سرگردان ، هزاران سال

خمار ِ خواب های خيس وبی تعبير در باران

دل ويك گوشوار ِ كاغذی ، انگيزه ی بودن

ومن ، باران نديده ، دختری دلگير د ر باران

صدای خيس ِ مردی درگلوی تار می روئيد

كسی مثل خودم، مثل خودش درگير در باران

به جرم ِ بی گناهی ، دارهای چشم ها می دوخت

به سرتاپای من ، يك درد ِ دامنگير در باران

غمی كم كم خودش را دررگ ِ ديوانه ام می ريخت

جنون بود وتب ِ رقاصی ِ زنجير در باران

جنون بودآن شب وآئينه ای صد پاره دردستم

ومن حل می شدم با آيه ی تكثير در باران

X2008
11-19-2008, 03:15 PM
از کوچه پرسیدم نشانت را نمی دانست
آن کفشهای مهربانت را نمی دانست

رنجیده ام از آسمان ، قطع امیدم کرد
دنباله ی رنگین کمانت را نمی دانست

اینگونه سیب سرخ هم از چشمم افتاده ست
شیرینی اش ، طعم لبانت را نمی دانست

قیچی شدم ، بال و پرم را یک به یک چیدم
ســـَمت ِ وسیع ِ آسمانت را نمی دانست
لای ورقها ، نامه ها ، دفترچه ها گشتم
حتی کتابی داستانت را نمی دانست

X2008
11-19-2008, 03:16 PM
اصلا چرا دروغ، همین پیش پای تو
گفتم که یک غزل بنویسم برای تو
احساس می کنم که کمی پیرتر شدم
احساس می کنم که شدم مبتلای تو
برگرد و هر چقدر دلت خواست بد بگو
دل می دهم دوباره به طعم صدای تو
از قول من بگو به دلت نرم تر شود
بی فایده ست این همه دوری ، فدای تو!
دریای من ! به ابر سپـردم بیـاورد :
یک آسمان ، بهانه ی باران برای تو
ناقابل است ، بیشتر از این نداشتم
رخصت بده نفس بکشم در هوای تو

مترسک بیصدا
11-19-2008, 06:28 PM
خوب مرا نگاه کن تو اي تمام ديدنم
خوبم اگر يا که بدم دروغ نيستم منم
مرا که پشت پا زدم به راه و رسم روزگار
اگر که عاشقي و يار مرا به خاطر بسپار
اگر که دل سوخته اي با تو غريبه نيستم
که با تو بغض عشق را غزل غزل گريستم
مرا به خاطر بسپار
لحظه به لحظه
خط به خط
درستيه مرا ببين
در اين زمانه ي غلط
حقيقت مرا ببين در اين زمانه ي غلط....!!

X2008
11-20-2008, 12:22 AM
خوب مرا نگاه کن تو اي تمام ديدنم
خوبم اگر يا که بدم دروغ نيستم منم
مرا که پشت پا زدم به راه و رسم روزگار
اگر که عاشقي و يار مرا به خاطر بسپار
اگر که دل سوخته اي با تو غريبه نيستم
که با تو بغض عشق را غزل غزل گريستم
مرا به خاطر بسپار
لحظه به لحظه
خط به خط
درستيه مرا ببين
در اين زمانه ي غلط
حقيقت مرا ببين در اين زمانه ي غلط....!!
خیلی زیباست

sunyboy
11-20-2008, 12:26 AM
خوب مرا نگاه کن تو اي تمام ديدنم
خوبم اگر يا که بدم دروغ نيستم منم
مرا که پشت پا زدم به راه و رسم روزگار
اگر که عاشقي و يار مرا به خاطر بسپار
اگر که دل سوخته اي با تو غريبه نيستم
که با تو بغض عشق را غزل غزل گريستم
مرا به خاطر بسپار
لحظه به لحظه
خط به خط
درستيه مرا ببين
در اين زمانه ي غلط
حقيقت مرا ببين در اين زمانه ي غلط....!!


این ترانه مال امید هست که من ازش خیلی خوشم میاد

sunyboy
11-20-2008, 12:30 AM
گاهی از گندم زار های طلایی می آیم



با خرمن موهای سیاه و رقصان



گاهی از دریاهای بی انتها می آیم



با انگیزه های آبی و آرام



گاهی از جنگل می آیم



هماهنگ با عریانی های زندگی ساز



گاهی از آسمان شب می آیم



با ستاره های نا پیدا ...



از هر کجا بیایم



سر آخر در چشم های تو فرود می آیم !



اما باز سوار بر گلوله ی نگاهت شلیک می شوم



رقصان به گندم زار های طلایی می روم



آرام و آبی به دریا های بی انتها می روم



شاید با خشونت عریانی به جنگل ها بروم



به ستاره باران شب ها هم می روم



به همه جا ...

به همه ی خودم می روم



جز چشم های تو ...!

sunyboy
11-20-2008, 12:32 AM
بر این تابستان های بی قرار

بر این پاییز هایی که حلق آویزم می کند

تو ایستاده ای

مدام ایستاده ای

به ته دور من نمی یایی

اینجا

درخت ها زیر آوار پاییز نفس می کشند

اما باران آنقدر می بارد تا مثل تو بایستد

ته بن بست من

یک نگاه بالاتر از دیوار تو

پروانه های زمان در راه های پیراهنت به ابد بال می زنند ...

تا انتهای هجوم این سکوت

یک نفر در ایستگاه تو می ایستد

و فصل ها ر ا فراموش می کند

تا ملکوت سفید زمستان هم خواهی ایستاد

و شاعر می داند

بهاری این اطراف گم شده است ...

sunyboy
11-20-2008, 12:35 AM
اکنون پر آینه بود

و گلویم جا داشت حجم هر چه تنهایی را قورت بدهد

باز هم تنهایی بیاورید

میل به تنهایی دارم



هوا نیست

زمین نیست

و معلق بودن همیشه جاریست ...



رقصیدن در فضا

و آرام آرام چرخ زدن در ملکوت تنهایی ...

بوسیدن لب های هیچ

و پیوسته خندیدن



زمان پر آینه است

و وسعت تنهایی در کیهان نمی گنجد ...!



مرز گمشده اینجاست

بین سیم خاردار های دو دیدار

و قصه های زمان

مرزها را مجبور می کند که فراموش شوند

که جایی این اطراف

از کوچکی کیهان قانع شویم ....



آینه اینجاست

و تنهایی دو برابر

نور سایه ها را بیدار می کند

و چرخ می زنیم

می رقصیم

تا از آن سوی تنهایی

آرام آرام به اکنون آییم

پرواز آغاز یک دیدار با وسعت صعود است

وسعت چرخیدن و گم شدن

آز آغاز برایم پرواز بیاورید

پرواز ...

sunyboy
11-20-2008, 12:45 AM
بر صبح سفید من ببار ای باران

بر خاک نگار من ببار ای باران

سر گشته در این وادی افتاده فنا

بر قلب سیاه من ببار ای باران

با دیدن احساس ترک خورده ی من

بر شیشه ی فهم من ببار ای باران

بی نام تو نام دگری نیست مرا

بر نام و نشان من ببار ای باران

sunyboy
11-20-2008, 12:46 AM
عشق يعني خاطرات بي غبار

دفتري از شعر و از عطر بهار

عشق يعني يك تمنا , يك نياز

زمزمه از عاشقي با سوز و ساز

عشق يعني چشم خيس مست او

زير باران دست تو در دست او

عشق يعني مرگ از يك نگاه

غرق در گلبوسه تا وقت پگاه

عشق يعني عطر خجلت ....شور عشق

گرمي دست تو در آغوش عشق

عشق يعني "بي تو هرگز ...پس بمان

تا سحر از عاشقي با او بخوان

عشق يعني هر چه داري نيم كن

از برايش قلب خود تقديم كن

sunyboy
11-20-2008, 12:48 AM
کاش می شد لحظه ها را رام کرد عشق را با لحظه ها همگام کرد

کاش می شد با چکاوکها پرید طرح شا دی بر رخ فردا کشید

کاش می شد با ستاره یار بود هر کویر خشک را گلزار بود

کاش می شد عشق را تفسیر کرد لحظه های گریه را تهدید کرد

کاش می شد در نگاه دوستی لحظه ی دیدار را تجدید کرد

کاش می شد کاشها ممکن شود یا عبور درد ها ساکن شود


عشق چیست؟ افسانه ای بیش نیست. با لبخندی اغاز می شود با بوسه ای جان می گیرد با قطره ای اشک پایان می پذیرد

بزرگترین درسی که از زندگی اموختم ٬این بود که شاید انچه را که امروز داریم ارزوی فردایمان باشد

sunyboy
11-20-2008, 12:56 AM
مهربانی را بیاموزیم
فرصت آیینه ها در پشت در مانده است
روشنی را می شود در خانه مهمان کرد
می شود در عصر آهن آشناتر شد
سایبان از بید مجنون ، روشنی از عشق
می شود جشنی فراهم کرد
می شود در معنی یک گل شناور شد
مهربانی را بیاموزیم
موسم نیلوفران در پشت در مانده است
موسم نیلوفران یعنی که باران هست
یعنی یک نفر آبی است
موسم نیلوفران یعنی
یک نفر می آید از آن سوی دلتنگی
می شود برخاست در باران
دست در دست نجیب مهربانی
می شود در کوچه های شهر جاری شد
می شود با فرصت آیینه ها آمیخت
با نگاهی با نفس های نگاهی
می شود سرشار -
دست های خسته ای پیچیده با حسرت
چشم هایی مانده با دیوار رویاروی
چشمها را می شود پرسید
آسمان را می شود پاشید
می شود از چشمهایش ...
چشمها را می شود آموخت
می شود برخاست
می شود از چارچوب کوچک یک میز بیرون شد
می شود دل را فراهم کرد
می شود روشنتر از اینجا و اکنون شد
جای من خالی است
جای من در عشق
جای من در لحظه های بی دریغ اولین دیدار
جای من در شوق تابستانی آن چشم
جای من در طعم لبخندی که از دریا سخن می گفت
جای من در گرمی دستی که با خورشید نسبت داشت
جای من خالی است
من کجا گم کرده ام آهنگ باران را ؟!
من کجا از مهربانی چشم پوشیدم؟!
می شود برگشت
می شود برگشت و در خود جستجویی داشت
در کجا یک کودک دهساله در دلواپسی گم شد
در کجا دست من و سیمان گره خوردند؟!
می شود برگشت
تا دبستان راه کوتاهی است
می شود از رد باران رفت
می شود با سادگی آمیخت
می شود کوچکتر از اینجا و اکنون شد
می شود کیفی فراهم کرد
دفتری را می شود پر کرد از آیینه و خورشید
در کتابی می شود روییدن خود را تماشا کرد
من بهار دیگری را دوست می دارم
جای من خالی است
جای من در میز سوم ، در کنار پنجره خالی است
جای من در درس نقاشی
جای من در جمع کوکبها
جای من در چشمهای دختر خورشید
جای من در لحظه های ناب
جای من در نمره های بیست
جای من در زندگی خالی است
می شود برگشت
اشتیاق چشم هایم را تماشا کن
می شود در سردی سرشاخه های باغ
جشن رویش را بیفروزیم
دوستی را می شود پرسید
چشمها را می شود آموخت
مهربانی کودکی تنهاست
مهربانی را بیاموزیم...

sunyboy
11-20-2008, 12:58 AM
سلام ای آشیان خفته درمعنی

تو آنجا حاضری اما

تو از چشمان من غایب نمی مانی

هوای دلکشی دارد

که از دلهای ما غافل نمی مانی

دلم با سایه ی اندوهگین فرسود

هزاران تا هزاران راه را

در کوچه ها پیمود

ولی افسوس و صد افسوس

که در این کوچه های باغ تنها ماند

ومالا مال از جنجال خواهش ها

دلم باپرنیان عشق اینجا ماند

X2008
11-20-2008, 11:28 PM
من به اندازه ی عمرم واسه تو گریه کنار گذاشتم
توی قصه ام پشت این همه زمستون یه بهار گذاشتم
می دونستم که توی شهر دلم کوچه ها بن بسته همه
نمی دونم باز ندونسته چرا با تو قرار گذاشتم
++++++++++++++++++++++++
باز دوباره شب شده شب که خرابم می کنه
دریا دلم که باشم عین سرابم می کنه
کوله بار خستگی رو شونه ی ارزوهامه
در خوابو می زنم اونم جوابم می کنه
+++++++++++++++++++
بیا تا نوشته هام تموم بشه دفتر من باز نمونه
یه ترانه ای دیگه تو حنجرم منتظر ساز نمونه
بیا تا تو اسمون با هم دیگه عکس یه فردا بکشیم
روی بال خسته ام سنگینی حسرت پرواز نمونه
...................

sunyboy
11-23-2008, 02:03 AM
اين روزها

سعي مي كنم

دل زدگي را اندازه بگيرم ...

شايد از پايان همه چيز خوشم بيايد

شايد نه ...

همين كه اتفاقي نيفتاده يك اتفاق خيلي خيلي بزرگ است ...

و راهي كه روبه روست

و بايد طي بشه ...

بايد !

كمي كم تر از هميشه هستم ...

اگر نمي خوانمتان به دليل هايي كه مي آورند ، مي آورم ، اكتفا مي كنم ...

sunyboy
11-23-2008, 02:08 AM
همه از يك حادثه مي گويند ...

خبري بد

مگر قرار همه ي مرغان دريايي گريه بود ؟



كنار جمعه خوابيده بودم انگار

كه از بامداد زخمي بود

و در كنار حادثه هم

تمام جمعه گي اش باقي مي ماند ...



از يك سيب مي گويم

كه كنار عكس سهراب نقاشي شده است

و كلمه

كه كلمه ي بعد هم سقوط كند



عابران

تمام عابران

از خط هايي عبور مي كنند كه سال هاست مرده اند

از رفتن هاي مكرر



و من هم عبور مي كنم

به يك حراجي مي روم

انتهاي جمعه

شايد طرحي از يك سيب بخرم

براي تمام كساني كه دوستشان دارم

و كمي پاييز

كمي دريا

تعدادي مرغ دريايي

كه براي عادت هاي جمعه

بخوانند ...


همه از يك حادثه مي گويند

خبري بد

مگر قرار تمام مرغان دريايي گريه بود ؟

...

sunyboy
11-23-2008, 02:19 AM
زنگ ها براي من به صدا در مي آيند

وقتي دوچرخه اي به من نزديك مي شود

و قتي دوچرخه اي از من دور مي شود

و فكر مي كنم كه بايد

چه اندازه

پشت چراغ راهنما بايستم

تا آبي شود ؟؟؟

و ترافيك تمام ..



كنار پارك هاي خوب

ساحل هاي خوب

و چادرهاي رنگارنگ مسافران

شايد

جايي براي نقاشي..



شما كه مسافر نبوديد

نقش آبي تان

در تمام نقاشي هايم چه مي كند ...؟

sunyboy
11-24-2008, 12:51 AM
من خسته‌ام، تو خسته‌ای آیا شبیه من ؟
یک دل شکسته‌ی تنها شبیه من
حتی خودم شنیده‌ام از این کلاغ‌ها
در شهر یک نفر شده پیدا شبیه من
امروز دل نبند به مردم که می‌شود
این‌گونه روزگار تو ـ فردا ـ شبیه من
ای هم‌قفس بخوان که زِ سوز تو روشن است
خواهی گذشت روزی از این‌جا شبیه من
از لحن شعرهای تو معلوم می‌شود
مانند مردم است دلت یا شبیه من
من زنده‌ام به شایعه‌ها اعتنا نکن
در شهر کشته‌اند کسی را شبیه من!!.

pnugirl
11-24-2008, 08:09 PM
یه روزی تو سایه های غم منو تنها گذاشتی
ولی باز باور نداشتی که دوست دارم
یاته بهت می گفتم که فقط من تورو دارم
ولی باز باور نداشتی که دوست دارم
همه ی قول و قرارهات یاد من هست
همه ی خاطره هات همراه من هست
هنوزم عکسی که یادگاری دادی
موقع تنهایی همزبون من هست
عزیزم خدا نگهدار، تو برو سفر سلامت
سرنوشت من همینه، این واسه من شده عادت
تو برو ولی نگاهت هنوزم توی نگامه
که همش بهم می گفتی "عشقت آخرین پناهه"

pnugirl
11-28-2008, 05:04 PM
پست و را ست قامت؟

و اکنون زانو زده میبینم مردمکان را در برابر خشم و گنه
واینک ای نامرد مان مردم نام
از چه روی دم میزدید ومیگفتید سخن:
از عشق"عصیان دل وعاطفه؟
نمی دانید مگر؟
که فرورفته اید و فرو برده اید دیگران را هم در لباس درازگوشان!
پس دگر مگوئید سخنی بیهوده از انسانیت؟
ای مردمکان کور و چراغ راه کورتران
ای فرومایگان پست وخود راست قامت نامیده!

فرهاد آرین (http://www.avayeazad.com/farhad_arian/index.htm)

Fahime.M
11-29-2008, 01:11 PM
اگر نشنوی به تو خواهم شنواند
حماسه ی سماجت عاشقت را زیر پنجره مشبک تاریک بلند
که در غریو قلبش زمزمه میکند
"شوکران عشق تو که در جام قلب خود نوشیده ام
خواهدم کشت
و اتش این همه حرف در گلویم
که برای بر افروختن ستارگان هزاران عشق فزون است
درناشنوایی گوش تو خفه ام خواهد کرد

sunyboy
12-05-2008, 12:44 AM
که بود که آرام مرا می جست ؟
من که صدایم طنین بود
در باد
در خک
در آب
در آتش
که بود که آرام مرا می جست ؟
انگار شقایق را نمی فهمید
شاید هرگز سایه ای از بید بر او نیفتاده بود
انگار ماهی از حباب برای او نگفته بود
و شاید تپشی را در چشم
درپس نگرانی شقایق
به من گفت
او غریبه است
ایینه را نمی شناسد
بگو
شقایق زندانی است

sama
12-16-2008, 11:36 PM
خیلی زیبا بودن:226:

pnugirl
12-17-2008, 01:39 AM
لبانت
به ظرافت شعر
شهوانی ترین بوسه ها را به چنان شرمی مبدل می کند
که جاندار غار نشین از آن سود می جوید
تا به صورت انسان دراید

و گونه هایت
با دو شیار مّورب
که غرور تو را هدایت می کنند و
سرنوشت مرا
که شب را تحمل کرده ام
بی آن که به انتظار صبح
مسلح بوده باشم،
و بکارتی سر بلند را
از رو سپیخانه های داد و ستد
سر به مهر باز آورده ام


هرگز کسی این گونه فجیع به کشتن خود برنخاست
که من به زندگی نشستم!

و چشمانت از آتش است

و عشقت پیروزی آدمی ست
هنگامی که به جنگ تقدیر می شتابد

و آغوشت
اندک جائی برای زیستن
اندک جائی برای مردن
و گریز از شهر
که به هزار انگشت
به وقاحت
پاکی آسمان را متهم می کند


کوه با نخستین سنگ ها آغاز می شود
و انسان با نخستین درد

در من زندانی ستمگری بود
که به آواز زنجیرش خو نمی کرد -
من با نخستین نگاه تو آغاز شدم

توفان ها
در رقص عظیم تو
به شکوهمندی
نی لبکی می نوازند،
و ترانه رگ هایت
آفتاب همیشه را طالع می کند

بگذار چنان از خواب بر ایم
که کوچه های شهر
حضور مرا دریابند
دستانت آشتی است
ودوستانی که یاری می دهند
تا دشمنی
از یاد برده شود
پیشانیت ایینه ای بلند است
تابنک و بلند،
که خواهران هفتگانه در آن می نگرند
تا به زیبایی خویش دست یابند

دو پرنده بی طاقت در سینه ات آوازمی خوانند
تابستان از کدامین راه فرا خواهد رسید
تا عطش
آب ها را گوارا تر کند؟

تا آ یینه پدیدار آئی
عمری دراز در آن نگریستم
من برکه ها ودریا ها را گریستم
ای پری وار درقالب آدمی
که پیکرت جزدر خلواره ناراستی نمی سوزد!
حضور بهشتی است
که گریز از جهنم را توجیه می کند،
دریائی که مرا در خود غرق می کند
تا از همه گناهان ودروغ
شسته شوم
وسپیده دم با دستهایت بیدارمی شود
احمد شاملو

sunyboy
12-18-2008, 08:27 PM
نازنین آمد و دستی به دل ما زد و رفت
پرده خلوت این غمکده بالا زد و رفت
کنج تنهایی ما را به خیالی خوش کرد
خواب خورشید به چشم شب یلدا زد و رفت
خرمن سوخته ما به چه کارش می خورد
که چو برق آمد و در خشک و تر ما زد و رفت
درد بی عشقی ما دید و دریغش آمد
آتش شوق در این جان شکیبا زد و رفت
بود آیا که ز دیوانه خود یاد کند
آنکه زنجیر به پای دل شیدا زد و رفت
رفت و از گریه طوفانی ام اندیشه نکرد
چه دلی داشت خدایا که به دریا زد و رفت

sunyboy
12-18-2008, 08:28 PM
آن که مست آمد و دستی به دل ما زد و رفت


در این خانه ندانم به چه سودا زد و رفت

خواست تنهایی ما را به رخ ما بکشد

تنه ای بر در این خانه ی تنها زد و رفت

دل تنگش سر گل چیدن ازین باغ نداشت

قدمی چند به آهنگ تماشا زد و رفت

مرغ دریا خبر از یک شب توفانی داشت

گشت و فریاد کشان بال به دریا زد و رفت

چه هوایی به سرش بود که با دست تهی

پشت پا بر هوس دولت دنیا زد و رفت

بس که اوضاع جهان در هم و ناموزون دید

قلم نسخ برین خط چلیپا زد و رفت

دل خورشیدی اش از ظلمت ما گشت ملول

چون شفق بال به بام شب یلدا زد و رفت

همنوای دل من بود و به تنگام قفس

ناله ای در غم مرغان هم آوا زد و رفت

sunyboy
01-14-2009, 09:34 PM
روزی در سراسر نیستی
رسیدم به حد تپش
زان پس، زمین با اشتیاق خوردم بس
من با دو گوش خود، عطر وجود را بو کشیدم؛
دست من حیران ماند.
پای خود را شستم، پایم رفت...
با دو دست خود از ابر سیاه زندگی بالا کشیدم:
ماه را من دیدم
و ستاره هایی را که سال ها آزگار درخشیدن بودند

اینک وقت وصال است، وصال او
او کیست؟
او خدای بی همتاست
وقت وصال کی است؟
همین حالا!

sunyboy
01-18-2009, 02:00 AM
انگار كه بوي بوته هاي عشقه پيچيده لابه لاي
خاك اتاقم
وقتي در بي فصلي ممكن
در باغچه ي كوچكم
لابه لاي سبزه های بي پروایی ام
سردر آورد
و
برد ..
همه را .

مستراح های مخروب را
برای کابوس های من باقی گذاشته اند
و ارتفاعی محض را
زیر خالی پاهام..
مرا باز گردان
و با قنديل هاي آويزغارهاي درونم
تنبيه ام كن
شايد
برف كه از راه رسيد
جايي در اطرفم قنديل ببندم ..

پناه مي آورم
به درد هاي كوچكت
وقتي درد هاي كوچكم
هر ماه
مرا به عادت هاي صاعقه زده اي مي كشاند
كه هميشه
فرزندم را مرده به دنيا مي آورد
و
مادري در گلويم مي ماسد ..

حمل مي كنم
نقش تمام مردان و زنان عزيز را
گاهي در قلبم
گاهي در روحم
گاهي در رحمم
چيزي به هر حال روزي دفع مي شود
و از مدفوع درد آلودم
در هواي چونان سرد
بخاري گرم به مثابه ي خلاصي اش بيرون خواهد آمد
و
سرانجام
مگسي سرگردان در هر كجا باز بر ما خواهد نشست ...

اي توهم خوشبو
سايه ات غرامت صلح من با من است ...
بامم زير آفتابت خواهد سوخت .

sunyboy
01-18-2009, 02:14 AM
در و دیوار چه گویاست، تماشا نکنید
خواب، چشم همه دنیاست، تماشا نکنید

می‌درد گرگ، بدن‌های غزالان چمن
جای گل، خون چمن‌آراست، تماشا نکنید

گر همه عالم و آدم زجفا خاموشند
سنگ، در شورش و غوغاست، تماشا نکنید

چه نشستید، ببینید که در آتش و خون
کودک غزه چه تنهاست، تماشا نکنید

بی‌رمق ،خسته، پراز درد، ندیدید چه‌سان
غرق خون پیکر زنهاست، تماشا نکنید

وه چه خوابید که صهیون وسط خانه ماست
هدفش غارت و یغماست، تماشا نکنید

بشنود هر کس و پاسخ ندهد مسلم نیست
امر پیغمر طاهاست، تماشا نکنید

بوش گوید به تمسخر به جهان، این تحفه
عیدی مختصر ماست، تماشا نکنید

دهه عشق و عزاداری ارباب آمد
كربلا منتظر ماست، تماشا نکنید.

کاش می‌شد که حسینیه‌ای احداث شود
در دل غزه، چه زیباست، تماشا نکنید

زخمه شعر به چنگ ورقش زد حسین
که "لگدمالی گل‌هاست"، تماشا نکنید

memol
01-18-2009, 01:24 PM
نقشه های طلایی و قولهای بی حساب کتاب
قرارهای یواشکی ساعتهای پر تب وتاب
خیال می کردم نباشی دنیا به آخر می رسه
اگه یک روز بری سفر عمر منم سر می رسه
بازی دیگه تموم شده به آخر خط رسیدیم
معنی عاشق شدن رو آخرشم نفهمیدیم
یادش به خیر اون روزا که خوابای رنگی می دیدیم
دنیای با هم بودن رو پر از قشنگی می دیدیم
من بودم و تو بودی و هزار تا وعده و وعید
یک قصه رویایی بود شاهزاده و اسب سپید
من عروس قصه هات بودم تو هم مرد رویاهام
سوار کالسکه نور خیال می بافتیم پا به پا
قصه ما به سر رسید دنیا به آخر نرسید
دلی که پابند تو بود از تو و عاشقی برید
بازی دیگه تموم شده به آخر خط رسیدیم
معنی عاشق شدن رو آخرشم نفهمیدی

sunyboy
01-30-2009, 11:18 AM
در کمین اندوه هستم
بانو
مرا دریاب
به خانه ببر
گلی را فراموش کرده ام
که بر چهره ام نمی تابید
زخم های من دهان گشوده اند
همه ی روزگار پر، از
اندوه بود
بانو مرا
قطره قطره دریاب
در این خانه
جای سخن نیست
زبان بستم
عمری گذشت
مرا از این خانه
به باغ ببر
سرنوشت من
به بدگمانی
به خوناب دل
خاموشی لب
اشک های من بسته
بر صورت من است
هیچکس یورش دل را
در خانه ندید
بانو
من به خانه آمدم
و دیدم
که عشق چگونه
فرو می ریزد
و قلب در اوج
رها می شود
و بر کف باغچه می ریزد
بانو مرا دریاب
ما شب چراغ نبودیم
ما در شب باختیم

sunyboy
01-30-2009, 11:21 AM
من بسیار گریسته ام
هنگام که آسمان ابری است
مرا نیت آن است
که از خانه بدون چتر بیرون باشم
من بسیار زیسته ام
اما کنون مراد من است
که از این پنجره برای باری
جهان را آغشته به شکوفه های گیلاس بی هراس
بی محابا ببینم

memol
01-31-2009, 03:00 PM
اگه می ری و دلم تنها می شه
چشام از گریه مثل دریا می شه
اگه خورشید میمره تو آسمون
اگه غم بارون این ابرها می شه
برو یادت رو ببر برو یادت رو ببر
قاصدک ها رو بگو نیارن از تو خبر
خاطراتت رو ببر وقتی میری
بزار تنهایی ام رو باور بکنم
با خودت ببر صدای خندت رو
بزار من با گریه هات سر بکنم
روز رفتن همه عکسات رو ببر
همه نامه ها و حرفات رو ببر
اگه اون غریبه دنیای تو شد
برو و تموم دنیات رو ببر
برو یادت رو ببر برو یادت رو ببر
قاصدک ها رو بگو نیارن از تو خبر
همه احساسم رو کشتی اما
واسه گریه کردن اشکام رو نبر
دیروز و امروزم و دادی به باد
لااقل امید فردام و نبر
برو یادت رو ببر برو یادت رو ببر
قاصدک ها رو بگو نیارن از تو خبر

Fahime.M
01-31-2009, 03:33 PM
یک پنجره برای دیدن
یک پنجره برای شنیدن
یک پنجره که مثل حلقه چاهی
درانتهای خود به قلب زمین میرسد
وباز میشود بسوی این مهربانی مکرر ابی رنگ
یک پنجره برای من کافیست

memol
02-02-2009, 02:32 PM
برای تو که بی بهونه تنهام گذاشتی ...
وقتشه از عشق تو دل بکنم
مثل تو که رو دلت پا می ذاری
می خوام این روزا مال خودم باشم
این مهم نیست که من رو دوست نداری
دیگه فرقی واسه من نمی کنی
انگاری بود و نبودت یکی
تا می یام دوباره عاشقت بشم
می بینم پشت سرم تاریکی
خواب چشمام رو حروم کردی رفیق
گل می خواستم تو خار بودی رفیق
من ساده تو رو ناجی می دیدم
تو برام طناب دار بودی رفیق
خوش به حال دل دیوونه ی من تو رو نشناخته عبادت میكنه
داره ذره ذره می می ره ولی به ندیدن تو عادت می کنه
خوش به حال تو که عاشق نشدی من رو بی بهونه تنهام می ذاري
وقتشه دل رو به دریا بزنم
این مهم نیست که من رو دوست نداری

memol
02-02-2009, 02:39 PM
با تو هستم ای مسافر ای به جاده تن سپرده
ای که دلتنگی غربت منو از یاد تو برده منو از یاد تو برده
هنوزم هوای خونه عطر دیدار تو داره
گل به گل گوشه به گوشه تو رو یاد من می آره
باتومن چه کرده بودم که چنین مراشکستی
بی وداع وبی تفاوت سردوبی صداشکستی سردوبی صداشکستی
به گذشته بر میگردم به سراغ خاطراتم
تازه می شوددوباره ازتوداغ خاطراتم
به تو می رسم همیشه در نهایت رسیدن
هرکجاباشی وباشم به تو برمی گردم از من
این توئی همیشه ی من توی آینه تقدیر
با همه شکستم از تو نیستم از دست تو دلگیر
باتومن چه کرده بودم که چنین مراشکستی
بی وداع وبی تفاوت سردوبی صداشکستی سردوبی صداشکستی

sunyboy
02-02-2009, 05:17 PM
من دراین خلوت دلگیر
جان می سپارم امشب
تقسیم می کنم سکوت را
با سکوت...
وتو درآنسوی این شب
با غم ها بیگانه
می گریزی از یاد من
شاید اما در خیالت
یاد من می شکفد
من ولی در این خیالم
که در چشمهای خسته ات
امروز شادی کجا بود...؟

Fahime.M
02-03-2009, 05:46 PM
از تنگنای محبس تاریکی
از منجلاب تیره این دنیا
بانگ پر از نیاز مرا بشنو
اه ای خدا ی قادر بی همتا

عشق به من بده که مرا سازد
همچون فرشتگان بهشت تو
یاری به من بده که در او بینم
یک گوشه از صفای سرشک تو

sunyboy
02-05-2009, 12:18 AM
دل بریدم از تمام زندگی
در تو گم گشتم به نام زندگی
با تو بودن شد برایم هر نفس
معنی ناب کلام زندگی
موج خواهش های تو اما کشید
عاقبت ما را به کام زندگی
به نام زندگانی حرامم شد جوانی
به نام زندگانی حرامم شد جوانی
نوشدارویم بمال ، تلخی نکن
تا ننوشم زهر جام زندگی
معنی هر دل بریدن مرگ بود
تو نبودی التیام زندگی
با تلود رنج ما آغاز شد
رنج افتادن به دام زندگی
با تو بودن شد برایم هر نفس
معنی ناب کلام زندگی
موج خواهش های تو اما کشید
عاقبت ما را به کام زندگی
کند شد شمشیر جانم کهنه شد
بس که ماندم در نیام زندگی

memol
02-09-2009, 02:59 PM
وقتي که عاشقم شدي پاييز بود و خنک بود
تو آسمون آرزوت هزار تا بادبادک بود
تنگ بلوري دلت درست مث دل من
کلي لبش پريده بود همش پره ترک بود
وقتي که عاشقم شدي چيزي ازم نخواستي
توقعت فقط يکم عاشقي و نوازش و کمک بود
چه روزا که با هم ديگه مسابقه گذاشتيم
که رو گل کدوممون قايق شاپرک بود؟
تقويم که از روزا گذشت دلم يه جوري لرزيد
راستش دلم خونه ترديد و هراس و شک بود
ديگه نه از تو خبري بود و نه از آرزوهات
قحطي مژده و روزاي خوش و قاصدک بود
يادم مياد روزي رو که هوا گرفته بود و
اشکاي سرخ آسمون آروم و نم نمک بود
تو در جواب پرسشم فقط همينو گفتي
عاشقيمون يه بازي شايد الک دولک بود
نه باورم نميشه که تو اينو گفته باشي
کسي که تا ديروز برام تو گل دنيا تک بود
قصه با تو بودن و مي شه فقط يه جور گفت
کسي که رو زخماي قلبم مث نمک بود...

memol
02-09-2009, 03:32 PM
چه زيبا! گفتم دوستت دارم !چه صادقانه پذيرفتي! چه فريبنده ! آغوشم برايت باز شد !چه ابلهانه! با تو خوش بودم !چه كودكانه ! همه چيزم شدي ! چه زود ! به خاطره يك كلمه مرا ترك كردي ! چه ناجوانمردانه ! نيازمندت شدم ! چه حقيرانه! واژه غريبه خداحافظي به من آمد! چه بيرحمانه! من سوختم

sunyboy
02-10-2009, 01:22 AM
من متولد بهارم
فصل ديدن رنگ در بعد نگاه
فصل آرامش دل
فصل غوغای نگاه!
فصل خواهش
فصل سايه
فصل باران
بـــاران!
من در رويايی دور از دسترس!
تو را بردم به فضايی که فقط من بودم و تو!
و نگاه تر شده ات
مرا برد به ما فوق مکان
مرا برد به ماه
مرا برد به ژرفای خيال!
و تو آرام نگاه می کردی
که چرا من آنگونه پريشان
چشم بسته بودم به نگاهت!
و دريغا که نمی دانستی
من دلبسته بودم به نگاهت!
در آن چشمان بزرگ
و در آن لبخند ظريف
و در آن حس ــ و در آن وادی عشق
من گم شده بودم
و متنفر از هر پيدا شدنی...

memol
02-14-2009, 10:32 AM
بى معرفت شدى تو گفتى خدا نگهدار
بغضم صداش در اومد تكيه زدم به ديوار
ديوار نوازشم كرد با دست جنس سنگش‏
از بال يك پرستو افتاد پر فشنگش‏
پلكام دريدن از درد، اشكام پريدن از خواب‏
تا مرز خودكشى رفت صحراى خشك و بى تاب‏
كوهها چكيدن از غم، ابرا زدن به جاده‏
گهواره سر نگون شد، طفلا شدن پياده‏
ماهى نشست به ساحل مرد پيش چشم دريا
يادت نره بيايى تشيع جنازه فردا
تنهام گذاشتى انگار، اى نارفيق كجايى؟
شايد كه جرم من بود قسمت شده جدايى‏
محمدرضا پوريزدى‏

memol
02-14-2009, 10:33 AM
كاش مى‏شد باشى كنارم تا تو رو يادم بيارم‏
ياد حرفاى قشنگت، تو رو تو بغل بذارم‏
كاش مى‏شد گل جوونم تا واست غزل بخونم
سر تو باشه رو شونم كه ديگه نگم خزونم‏
چى مى‏شه اما نمى‏شه يار من باشى هميشه
ياد رفتنت گل من، نزنه به قلبم تيشه‏
چى مى‏شد اما نمى‏شه مال من باشى هميشه‏
دل تو مثل قديما باشه از جنس شيشه‏
كاش مى‏شد گل عزيزم، ياد من باشى هنوزم‏
هر چى كه دلت هوا كرد، بيارم به پات بريزم‏
كاش مى‏شد گل جوونم تا واست غزل بخونم‏
سر تو باشه رو شونم كه ديگه نگى خزونم‏
مازيار سيمايى‏

memol
02-14-2009, 10:34 AM
سكوت قصه‏
بى تو خالى شدم از عشق، بى تو فردا رو ندارم
من به دنبال يه رويا، روى بال غم سوارم‏
شدم آلوده به ترديد، دلخوشم به رسم رويا
به نگاه عاشق تو، توى خواب آرزوها
بعد رفتنت نديدى، گل مريم بى تو پژمرد
بعد تو هجوم گريه، خاطرات خوشو برد
نديدى لحظه آخر، كه چه آشوبى به پا شد
تو دل خسته و سردى، كه بدون تو فنا شد
ماه من بودى و افسوس، التماسمو نديدى‏
با شروع قصه من، از تو قصه‏ها پريدى‏
واست عادت شده رفتن، واسم عادت شده دورى‏
چشم براهت نمى‏مونم، تو هنوز مست غرورى‏
رو لبام مهر سكوته، غمگينم بى تو چه بد شد
غمگينم بعد تو قلبم راه نفرتو بلد شد
بى تو خالى شدم از من، تو سكوت قصه مردم‏
اما يادگارياتو به سراى قصه بردم‏
مريم بصيرى‏

memol
02-14-2009, 10:39 AM
كاش‏
كاش يه لحظه از نگاهت، تا هميشه موندنى بود
به هواى ديدن تو، اين ترانه خوندنى بود
كاش مى‏شد دوباره برگشت به دقيقه‏هاى با تو
تا كه از نگام نگيرى؟؟ شب چشاتو
كاش دل تو هم مثل من از جدايى خسته مى‏شد
با طلوع عشق، طلسم دوريمون شكسته مى‏شد
كاش هجوم سخته دستات، منو مى‏رسوند به رويا
دوباره هواى گريه‏ست، حالا كه تو نيستى اينجا
رفتى با يه دنيا حسرت، دل من تو آرزو مرد
كاش كتاب عشق به دست سرنوشت، ورق نمى‏خورد
سولماز فروتن‏

memol
02-14-2009, 12:43 PM
گذشتم از هوس سیر دیدنت ای ماه
که کور رحم و خسیسند ابرهای سیاه
به وهم وصل تو دیگر گره نخواهم خورد
وداع کردم با خوابهای گاه به گاه
تو بی نظیر و عزیزی ولی از این همه ابر..
گدایی ات بکنم؟؟ نه! خدا پشت و پناه
به این امید که نو می شوی و ابر شکاف
من و نشاندن صبرم به روی بام نگاه
مرا برای همیشه زمین زدند... ولی
همیشه عاشقم و در چی تو ام ای ماه

eastboy
02-15-2009, 12:05 AM
با کبریت روشن آمده بود

و من

پر از کاه بودم



اما خیال همه را راحت کرد

دیگر از این مزرعه دانه ای غارت نخواهد شد

فقط

دلم برای کلاه حصیری تازه ام می سوزد

memol
02-21-2009, 03:06 PM
چه احساس قشنگیه وجود عزیزی رو کنارت حس کنی
دستاشو تو دستت بگیری... باهاش قدم بزنی...
صداشو بشنوی... بودنش رو کنارت حس کنی...
چه احساس نازنین و شیرینیه رو به روی کسی که دوسش داری بشینی...
چشماشو نگاه کنی تا عمق وجودت از یه گرمای عجیب آب بشه...
قلبت پر تپش بشه... انگار داره از سینت کنده میشه...
چه احساس عجیبیه.......
وقتی بخوای با انگشتات صورتشو حس کنی...
با موهاش بازی کنی....
خدای من.... باورکردنی نیست....
اونی که می خوای... اونی که دوسش داری...
کنارت باشه... باهات باشه... هم راهت... هم پات باشه...

Fahime.M
02-22-2009, 01:21 AM
چه احساس قشنگیه وجود عزیزی رو کنارت حس کنی

دستاشو تو دستت بگیری... باهاش قدم بزنی...
صداشو بشنوی... بودنش رو کنارت حس کنی...
چه احساس نازنین و شیرینیه رو به روی کسی که دوسش داری بشینی...
چشماشو نگاه کنی تا عمق وجودت از یه گرمای عجیب آب بشه...
قلبت پر تپش بشه... انگار داره از سینت کنده میشه...
چه احساس عجیبیه.......
وقتی بخوای با انگشتات صورتشو حس کنی...
با موهاش بازی کنی....
خدای من.... باورکردنی نیست....
اونی که می خوای... اونی که دوسش داری...
کنارت باشه... باهات باشه... هم راهت... هم پات باشه...

جانا سخن از زبان ما میگویی
مرسی عزیزم

خاک عاشقی میکندگریه میکند
رنج میکشد وصبر میکند
سر به استان مرگ میگذارد بر سر شانه هایش میگرید
اما نمی میرد
خاک عاشقی صبور است
که سالها و سالها برای اسمان صبر میکند
و من همانم که از خاک امده ام
چون خاک عاشقم
و چون خاک روزی صبوری هم خواهم اومخت...
منبع:قلب تو شاعری است
جبران خلیل جبران

sunyboy
02-22-2009, 02:02 PM
سیاه می کشم بر بوم
که شب درود گناه را
بانام کوچکم
گردن افرازم

به من بگو انسان
اما تو خود اینگونه نباش

Fahime.M
02-22-2009, 04:26 PM
امروز به پایان میرسد از فردا چیزی برایم نگو!
من نمیگویم "فردا روزی دیگری است"
فقط میگویم: تو روز دیگری هستی...
تو فردایی
همان که باید به خاطرش زنده بمانم...

جبران خلیل جبران

pnugirl
02-23-2009, 02:22 AM
نخواستم با من بسوزی، نخواستم هیچی نگی

نخواستم درد دلت رو، دیگه با هیچکی نگی

آخه عشق اجباری نیست، توزندون من نمون

حالا که فکر رفتنی، دیگه از خوندن نخون

تا دیدم می خوای بری، دلم راتو سد نکرد

برو فردا مال تو، دیگه اینجا برنگرد

بدون من بعد من، دلتو هرجا جا نذار

غم با من بودنو، تو من بعد یادت نیار

اگه شونت تکیه گامه، پس چرا من تنها شدم؟

چرا هر لحظم، همیشه، منم تنها با خودم

به تصویر از عکس چشمات، روی دیوار دلم

چقدر قصه ام خنده داره، چقدر بیکاره دلم

pnugirl
02-23-2009, 02:26 AM
قرارمون عبور از لحظه ها بود

نه اینکه من برم تنها بمونی

قرارمون حضور خنده ها بود

به امیدی که پیش هم بمونیم

شکستی قلب منو، نشکنه قلبتو کسی

خدا کنه به هرچی آرزو داری برسی

شکستی بغض دلم تو لحظه های بی کسی

حالا من موندم غریبی تنهایی دلواپسی

شکستی قلبمو، دستمو پس زدی

چه ساده اسممو خط زدی

قفس عشقت دلگیره، میمیره کسی

که تو یه روزی از پیش اون پر زدی

قسمت من شده، کم شده عشقت به من

دیدی یه روز بریدی و رفتی از پیش من

رفتنت مرگمه، وقت رفتن منه

می خوام بارون بشم از آسمون دل بکنم

memol
02-23-2009, 04:01 PM
من جلوه ي هستي را
در ني ني چشمانت ديدم
تو را در خلوت شب هايم فرياد کردم
صبورانه سوختم و ساختم
با مني با من بمان
تا سرود عشقم را با عشق بسازم
نتونستم نتونستم قد رعنا تو ببينم
آخه چشمي که پر آبه فرصت ديدن نداره
نتونستم گل سرخي واست از باغچه بچينم
آخه دستي که بلرزه جرءت چيدن نداره
ترس ديدن يا شنيدن
که مي خواس بده به بادم
سايه اي بود سرد و سنگين
روي ذره اعتمادم
چه شبايي تو اتاقم
واسه تو نامه نوشتم
جاي تو نامه رو خوندم
آخر از نامه گذشتم
از همون روز که تو رفتي
بي تو اما با تو بودم
ياد تو چون خون رگهام
جاري بوده تو وجودم
از همون روز که تو رفتي
غافل از اونکه تو قلب
مهربونت جایی داشتم
اگه زودتر مي دونستم
دست رو دستام نمي ذاشتم
اگه روزي،روزگاري بشه باز تو رو ببينم
وحشت از دنيا ندارم که گل سرخو بچينم
اگه روزي،روزگاري بشه باز تو رو ببينم
گل سرخي نمي مونه که نخوام برات بچينم
لینک گوش کردن موسیقی مطلب بالا به صورت آنلاین http://www.supload.com/listen?s=1dwhC4 (http://www.supload.com/listen?s=1dwhC4)

Fahime.M
02-25-2009, 10:24 PM
پرنده گفت : چه بویی چه افتابی اه
بهار امده است
ومن به جستجوی جفت خویش خواهم رفت
پرنده از لب ایوان پرید مثل پیامی پرید ورفت
پرنده کوچک بود
پرنده فکر نمیکرد
پرنده روزنامه نمی خواند
پرنده قرض نداشت
ادمها را نمی شناخت
پرنده روی هوا و بر فراز چراغهای خطر
در ارتفاع بیخبری میپرید
و لحظه های ابی را دیوانه وار تجربه کرد
پرنده اه فقط یک پرنده بود
پرنده اه فقط یک پرنده بود

فروغ فرخزاد

sunyboy
04-21-2009, 12:05 AM
چه دل انگیز شبی
چه دل آرام شعری
چه دلشده شوری
در آن زمان که یاد پرده از پنجره ها می درد
چه رقص دل افروزی نفس باد بر عریانی پنجره هاست
دریغ شعر گر در این شب
پوشیده با همخوابه اش باشد
و شب زنده داران
چه دل انگیزتر نمازی
که نیتش عشقبازی باران است و اینه
و هر رکوعش
تمنای بوسه واژه از لبان من است
که در هر سجود با من همخوابه می شود

sunyboy
04-21-2009, 12:07 AM
صدایشان زیباتر است
لبها
سرایندگان دروغ
که در تنهایی یک آسمان
رویاهای ابرگونه
می سازند
دستها لمس شان گرم است
خوابهایمان را
سوزانده اند
چشمانت را بسته نگاه دار
چهره ها رویاهایت را
خواهد درید

pnugirl
04-22-2009, 01:58 AM
چه صدف ها که به دریای وجود
سینه هاشان ز گهر خالی بود
ننگ نشناخته از بی هنری
شرم ناکرده از این بی گهری
سوی هر درگهشان روی نیاز
همه جا سینه گشایند به ناز
زندگی دشمن دیرینه من
چنگ انداخته در سینه من
روز و شب با من دارد سر جنگ
هر نفس از صدف سینه تنگ
دامن افشان گهر آورده به چنگ
وان گهرها ... همه کوبیده به سنگ

Fahime.M
04-22-2009, 02:30 PM
خیال انگیز و جان پرور چو بوی گل سراپایی http://pnu-club.com/imported/2009/04/251.gif
نداری غیر ازین عیبی که میدانی که زیبایی
من از دلبستگی های تو با ایینه دانستم
که بر دیدار طاقت سوز خود عاشق تر از مایی
بشمع و ماه حاجت نیست بزم عاشقانت را
تو شمع مجلس افروزی تو ماه مجلس آرایی
منم ابر و تویی گلبن که می خندی چو می گریم
تویی مهر و منم اختر که میمیرم چو می‌آیی
مراد ما نجویی ورنه رندان هوس جو را
بهار شادی انگیزی حریف باده پیمایی
مه روشن میان اختران پنهان نمی ماند
میان شاخه‌های گل مشو پنهان که پیدایی
کسی از داغ و درد من نپرسد تا نپرسی تو
دلی بر حال زار من نبخشد تا نبخشایی
مرا گفتی : که از پیر خرد پرسم علاج خود
خرد منع من از عشق تو فرماید چه فرمایی
من آزرده دل را کس گره از کار نگشاید
مگر ای اشک غم امشب تو از دل عقده بگشایی
رهی تا وارهی از رنج هستی ترک هستی کن
که با این ناتوانی ها بترک جان توانایی
"رهي معيري"

Fahime.M
04-24-2009, 12:02 PM
فسانه ی من

گفتم که بیا کنون که من مستم ، مست
ای دختر شوریده دل مست پرست
گفتا که تو باده خوردی و مست شدی
من مست باده می خواهم ، پست
یک شاخه ی خشک ، زار و غمناک ، شکست
آهسته فروفتاد و بر خاک نشست
آن شاخه ی خشک ، عشق من بود که مرد
وان خک ، دلم ... که طرفی از عشق نیست
جز مسخره نیست ، عشق تا بوده و هست
با مسخرگی ، جهانی انداخته دست
ایکاش که در دل طبیعت می مرد
این طفل ، از روز الست
صد بار شدم عاشق و مردم صد بار
تابوت خودم به گور بردم صد بار
من غره از اینکه صد نفر گول زدم
دل غافل از آنکه ،‌گول خوردم صد بار
افسوس که گشت زیر و رو خانه ی من
مرگ آمد و پر گشود در لانه ی من
من مردم و زنده هست افسانه ی عشق
تا زنده نگاهدارد افسانه ی من
افسانه ی من تو بودی ای افسانه
جان از کف من ربودی ، ای افسانه
صد بار شکار رفتم دل خونین
نشناختمت چه هستی ای افسانه

کارو

Fahime.M
04-30-2009, 02:23 PM
در میان من و تو فاصله هاست
گاه می اندیشم
می توانی تو به لبخندی این فاصله را برداری تو توانای
ی بخشش داری
دستهای تو توانایی آن را دارد
که مرا
زندگانی بخشد
چشمهای تو به من می بخشد
شور عشق و مستی
و تو چون مصرع شعری زیبا
سطر برجسته ای از زندگی من هستی
دفتر عمر مرا
با وجود تو شکوهی دیگر
رونقی دیگر هست
می توانی تو به من
زندگانی بخشی
یا بگیری از من
آنچه را می بخشی
من به بی سامانی
باد را می مانم
من به سرگردانی
ابر را می مانم
من به آراستگی خندیدم
من ژولیده به آراستگی خندیدم
سنگ طفلی ، اما
خواب نوشین کبوترها را در لانه می آشفت
قصه ی بی سر و سامانی من
باد با برگ درختان می گفت
باد با من می گفت :
" چه تهیدستی زن "
ابر باور می کرد
من در آیینه رخ خود دیدم
و به تو حق دادم
آه می بینم ، می بینم
تو به اندازه ی تنهایی من خوشبختی
من به اندازه ی زیبایی تو غمگینم
چه امید عبثی
من چه دارم که تو را در خور ؟
هیچ
من چه دارم که سزاوار تو ؟
هیچ
تو همه هستی من ، هستی من
تو همه زندگی من هستی
تو چه داری ؟
همه چیز
تو چه کم داری ؟ هیچ
بی تو در می آبم
چون چناران کهن
از درون تلخی واریزم را
کاهش جان من این شعر من است
آرزو می کردم
که تو خواننده ی شعرم باشی
راستی شعر مرا می خوانی

Fahime.M
04-30-2009, 02:24 PM
گلم ...
دلم ...

خاطرت هست !؟
خاطرت نیست ...
نیست ...
مثل خودت
که دیگر نیست ...

هی من می نشینم و،
مرور می کنم
خاطره ها
لحظه ها


هی تو
دور می شوی
دورتر و، دورتر ...

امان از این غرور لعنتی !
که مثل دل
مرغش همیشه یک پا دارد ...

امان از این دل لعنتی !
که بدتر از غرور
مرغش اصلا پا ندارد ...

گلم ...
دلم ...

کاش دنیا فقط و فقط
یک چهار دیواری ساده بود ...
پُر از بوی تو
پُر از نگاه تو
بدون ماشین
بدون روزنامه
بدون تلویزیون
بدون ...

فقط تو بودی ...

من هی برایت آواز می خواندم
و تو مسخره ام می کردی ...

تو برایم می رقصیدی و،
من ضعف می کردم ...

حال، تو دورتر شده ایی و، من
بی کس تر ...

آه،
گلم ...
دلم ...

Fahime.M
04-30-2009, 06:10 PM
پیشنماز

امد درست پشت شبستان گل نشست *** در بین ان جماعت مغرور شب پرست

یک تکه افتاب نه یک تکه از بهشت *** حالا درست پشت سر من نشسته است

این بیت مطلع غزلی عاشقانه نیست *** این سومین ردیف نمازی خیالی است

گلدسته اذان و من وهای های های *** الله اکبرو اناض کل واد...مست

سبحان من یمیت و یحیی و لا اله *** الا هو الذی اخذ العهد من الست

یک پرده بازپشت همین بیت می کشیم *** او فکر می کنیم در این پرده مانده است

سارا سلام اشهد ان لا اله .... تو *** با چشم های سرمه ای...ان لا اله...مست

دل می بری که..حی علی..های های های *** هر جا که هست پرتوی روی حبیب هست

بالا بلند عقد تو را با لبان من *** انشب مگر فرشته ای از اسمان نبست

باران جل جل شب خرداد توی پارک *** مهرت همان شب...اشهدان...دردلم نشست

ان شب کبو...کبوتری از بامتان پرید *** نم نم...(نما)نماز تو دربغض من شکست

سبحان رب هر چه دلم را زمن برید *** سبحان رب هرچه دلم را ز من گسست

سبحان رب ال...من و سارا...بحمده *** سبحان رب ال...من و سارا دلش شکست

سبحان رب ال...من و سارا بهم رسید *** سبحان تا به کی من و او دست روی دست

زخمم دوباره وا شد و ایاک نستعین *** تا اهدنا ال...سرای تو راهی نمانده است

مغضوب این جماعت پرهایوهوی شدم *** افتادم از بهشت درین ارتفاع پست

یک پرده بازبین من و او کشیده اند *** سارا گمانم انطرف پرده مانده است

محمدحسین بهرامیان

pnugirl
05-01-2009, 01:11 AM
پیشنماز

امد درست پشت شبستان گل نشست *** در بین ان جماعت مغرور شب پرست

یک تکه افتاب نه یک تکه از بهشت *** حالا درست پشت سر من نشسته است

این بیت مطلع غزلی عاشقانه نیست *** این سومین ردیف نمازی خیالی است

گلدسته اذان و من وهای های های *** الله اکبرو اناض کل واد...مست

سبحان من یمیت و یحیی و لا اله *** الا هو الذی اخذ العهد من الست

یک پرده بازپشت همین بیت می کشیم *** او فکر می کنیم در این پرده مانده است

ساراسلام اشهد ان لا اله .... تو *** با چشم های سرمه ای...ان لا اله...مست

دل می بری که..حی علی..های های های *** هر جا که هست پرتوی روی حبیب هست

بالا بلند عقد تو را با لبان من *** انشب مگر فرشته ای از اسمان نبست

باران جل جل شب خرداد توی پارک *** مهرت همان شب...اشهدان...دردلم نشست

ان شب کبو...کبوتری از بامتان پرید *** نم نم...(نما)نماز تو دربغض من شکست

سبحان رب هر چه دلم را زمن برید *** سبحان رب هرچه دلم را ز من گسست

سبحان رب ال...من و سارا...بحمده *** سبحان رب ال...من و سارا دلش شکست

سبحان رب ال...من و سارا بهم رسید *** سبحان تا به کی من و او دست روی دست

زخمم دوباره وا شد و ایاک نستعین *** تا اهدنا ال...سرای تو راهی نمانده است

مغضوب این جماعت پرهایوهوی شدم *** افتادم از بهشت درین ارتفاع پست

یک پرده بازبین من و او کشیده اند *** سارا گمانم انطرف پرده مانده است

محمدحسین بهرامیان

ترگل جون، قربونت برم خانمی این شعر خیلی قشنگ بود. دستت درد نکنه عزیزم. ممنون که به یادم بودی

memol
05-07-2009, 08:27 PM
هنوزم صدام می لرزه، وقتی اسمتو میارم
سرمو وقتی که نیستی، رو شونه ی کی بذارم؟

خاطرات خوب دیروز، غم تنهایی فردا
جز یه مشت عکس قدیمی، تو بگو چی مونده از ما؟


گریه های آخر تو، خوب میدونم که دروغه
برو که خورشید عشقت، توی دستای غرویه

نمی خوام با من بمونی، فقط از روی یه عادت
من دیگه برنمیگردم، ای غریبه به سلامت


هنوزم صدام میلرزه، وقتی اسمتو میارم
سرمو وقتی که نیستی، رو شونه ی کی بذارم؟

خاطرات خوب دیروز، غم تنهایی فردا
جز یه مشت عکس قدیمی، تو بگو چی مونده از ما؟

memol
05-07-2009, 08:41 PM
اگه هنوز به یاد تو ، چشمامو رو هم می ذارم
اگه تو حسرتت هنوز ، هزار و یک غصه دارم

اگه شب ها به عشق تو ، پلک روی پلک نمی ذارم
می خوام تو اینو بدونی ، من راه برگشت ندارم

امروز می خوام بهت بگم ، کسی نمی رسه به پات
امروز می خوام بهت بگم ، هیشکی نیومده به جات
نمی تونم نشون بدم دلم چه گوشه گیر شده
بیا و اشکامو ببین ، اگر چه خیلی دیر شده
باور این که بتونم بی تو باشم سخته برام
نمی شه که دل بکنم ، عشقو بذارم زیر پام

memol
05-07-2009, 08:43 PM
خیلی وقته که دلم میخواد پیش خدا برم
از زمین دل کندم و اون بالا بالاها برم
آخه اینجا هیچ کسی عاشق آدم نمیشه
اگه هم عاشق بشه لایق آدم نمیشه
یکی عاشقت میشه میگه که خیلی با حالی
آخر کارش میفهمی عمریه سر کاری
یکی میگه میدونی عاشق سادگیت شدم
یکی میگه عاشق کارهای جانبیت شدم
یکی میگه من دیدم که خیلی صاف وصادقی
یکی میگهواسه عشقم فقط تو لایقی
یکی عاشقت میشه میگه دلم سوخته برات
همشون دروغکی میگن که جون میدن برات
یکیشون تنها بوده میخواسته تنها نباشه
یکی بین یک و دو است نمیدونه کجا باشه
یکیشون گولت زده تا کارشو راه بندازی
قسم و آیت میده نری منو جا بذاری
دیگه از دست همه زمینیها خسته شدم
عاشق پریدنم یک مرغ پر بسته شدم
نمیدونم که چرا با هیچ کی آروم نمیشم
توی این چرخ بزرگ از چیزی شادون نمیشم
آخه این دنیا به جز غصه وغم چیزی نبود
آدماش یه جوریند چهره سفید قلبها کبود
آ خر عشق همشون روی تخت خزیدنه
آخر عشق شهوته و هیچی دیگه ندیدنه
اما اون بالا دیگه صحبتی از جدایی نیست
توی دست عاشقاش کشکولای گدایی نیست
اگه عاشقت بشه همه جورا باهات صفاست
کافیه عاشق بشی نیمچه نگاش برات دواست
دیگه بحث مذهب و دین و عقیده ندارن
گل نمیدنت دیگه چمند گل رو میکارن
جون من دعا کنید تا که برم پیش خدا
میدونم اون بالا تازه من میشم بچه گدا
ولی عیبی نداره اونجا گدایی بکنم
میدونم عاشقی اونجا یعنی شاهی میکنم
آخه اونجارو حساب عشق من فقط خداست
راه زود رسیدنم فقط دعاهای شماست

pnugirl
05-08-2009, 01:04 AM
ایینه را نگاه مکن من رشک می برم بر تو
وقتی در ایینه خود را تماشا میکنی
بیهوده است اینکه برای نبودن من
پرونده های سبز بشر دوستانه باز میکنی
جایی که افتاب هست سایه نیست
جایی که افتاب نیست سایه نیست
این جمله ها بدون تجمل و تشریفات خواندنی است
این جمله ها را
هر بچه ای که دفتر شطرنجیش را
با احتیاط طفل نو اموز
هر روز باز میکند
تصدیق میکند
اگر انها را
معقول ارام بافاصله

Fahime.M
05-14-2009, 12:38 PM
گفتمش در عشق پا برجاست دل
گر گشایی چشم دل، زیباست دل
گر تو ذورحمان شوی دریاست دل
بی تو شام بی فرداست دل
دل زعشق روی تو حیران شده
در پی عشق تو سرگردان شده
گفت در عشقت وفادارم بدان
من تو را بس دوست میدارم بدان
شوق وصلت را بسر دارم بدان
چون تویی مخمور خمارم بدان
با تو شادی می شود غم های من
با تو زیبا می شود فردای من
گفتمش عشقت به دل افزون شده
دل زجادوی رخت افزون شده
جز تو هر یادی به دل مدفون شده
عالم از زیبایی ات مجنون شده
بر لبم بگذاشت لب یعنی خموش
طعمه بوسه از سرم برد عقل و هوش
در سرم جز عشق او سودا نبود
بهر کس جز او در این دل جا نبود
دیده جز بر روی او بینا نبود
همچو عشق من هیچ گل زیبا نبود
خوبی او شهره آفاق بود
در نجابت در نکوهی طاق بود
روزگار اما وفا با ما نداشت
طاقت خوشبختی ما را نداشت
پیش پای عشق ما سنگی گذاشت
بی گمان از مرگ ما پروا نداشت
آخر این قصه هجران بود و بس
حسرت و رنج فراوان بود و بس
یار ما را از جدایی غم نبود
در غمش مجنون عاشق کم نبود
بر سر پیمان خود محکم نبود
سهم من از عشق جز ماتم نبود
با من دیوانه پیمان ساده بست
ساده هم آن عهد و پیمان را شکست
بی خبر پیمان یاری را گسست
این خبر ناگاه پشتم را شکست
آن کبوتر عاقبت از بند رست
رفت و با دلدار دیگر عهد بست
با که گویم او که هم خون من است
خصم جان و تشنه خون من است
بخت بد بین وصل او قسمت نشد
این گدا مشمول آن رحمت نشد
آن طلا حاصل به این قیمت نشد
عاشقان را خوش دلی تقدیر نیست
با چنین تقدیر بد تدبیر نیست
از غمش با دود و دم همدم شدم
باده نوش غصه او من شدم
مست و مخمور و خراب از غم شدم
ذره ذره آب گشتم کم شدم
آخر آتش زد دل دیوانه را
سوخت بی پروا پر پروانه را
عشق من از من گذشتی خوش گذر
بعد از این حتی تو اسمم را نبر
خاطراتم را تو بیرون کن زسر
دیشب از کف رفت فردا را نگر
آخر این یک بار از من بشنو پند
بر منو بر روزگارم دل مبند
عاشقی را دیر فهمیدی چه سود
عشق دیرین گسسته تار و پود
گرچه آب رفته باز آید به رود
ماهی بیچاره اما مرده بود
بعد از این هم آشیانت هر کس است
باش با او یاد تو ما را بس است

Fahime.M
06-16-2009, 11:28 AM
شبي به دست من از شوق سيب دادي تو

نگو كه چشم و دلم را فريب دادي تو

تو آشناي دل خسته ام نبودي حيف

و درد را به دل اين غريب دادي تو.

Fahime.M
06-20-2009, 09:04 AM
از خویش می گریزم در این دیار، باران
دلتنگ روزگارم بر من ببار، باران

بغض گلوی ما را باری تو ترجمان باش
ای بی شکیب باران ای بی قرار، باران

در هق هق شبانه ماند بعاشقی مست
نجوای ناودانها در رهگذار باران

از همرهان درین باغ با من چه مهربان بود
بیدی که گریه میکرد در جویبار باران

بر فرق کوه بشکن مینای همتت را
خشکید چشم چشمه از انتظار، باران

با خنجر زلالت بشکاف پرده ها را
اسب و سوار گم شد در این غبار، باران

از آن غزال زخمی برگیر خستگی را
با کاسه های سنگاب در کوهسار، باران

وه زانکه دل بریدن از خویش و با تو بودن
تا روزهای پیچان تا آبشار، باران

دلتنگ این دیارم ای غمگسار پرتو
در من ترانه سرکن با این بهار، باران
پرتو کرمانشاهی

Fahime.M
06-21-2009, 03:29 PM
من زمین و آسمان را کهکشان را دوست دارم
من پل رنگین کمان را آفتاب مهربان رادوست دارم
ابرهای پر ز باران کوهساران ماهتاب و لاله زاران

من تمام مردم خوب جهان را دوست دارم
عاشقان ناتوان را عشق های بی امان را
من تمام شاپرکهای جهان را دوست دارم

دوستی های نهان را خنده های ناگهان را
بوسه های صادق و سرشارمان را
من تمام درد های تلخ و شیرین جهان را دوست دارم

مادران را
قلبهای پاکشان را
اشکهای نابشان را
دستهای گرمشان را
حرفهای از صمیم قلبشان را
شوروشوق چشمشان را
من تمام ساکنان قلبهای عاشقان را دوست دارم

من دروغ بچگان را
شیطنتهای همیشه بکرشان را
رازشان را
پاکی احساسشان را
خنده های شادشان را
بادبادکهای قشنگ و نازشان را
دستهای کوچک وپربارشان را
هر نگاه خالی از نیرنگشان را
اعتماد خالی از تردیدشان را
من تمام شیطنتهای جهان را دوست دارم

سایه های کاج های مهربان را
بید مجنون ها و برگ نازشان را
سروها و قامت رعنایشان را
نخلها و ارتفاع نابشان را
تاکها و مستی انگورشان را
سر کشی های شراب و ...
راستی من تمام درختان انگور جهان را دوست دارم

نازهای معشوقان زمان را
دل شکستنهای بی منظورشان را
بوسه های گرمشان را
قهرهای تلخشان را
آشتیهای زود هنگامشان را
عشقهای آتشین و پر رنگشان را
قلبهای بی تاب و تنگشان را
آشنایی های پرلبخند شان را
و خداحافظی های پر اشکشان را
گریه های شوقشانرا
ضربه های قلبشان را
حرفهای بی حد و مرزشان را
من تمام عشق های جاودان را دوست دارم
لیلی و مجنونمان را
خسرو و شیرینمان را
کوه کن فرهادمان را....

یادم آ مد من خدا را وخودم را وجهان را
دوست دارم
دوست دارم
دوست دارم
می پرستم.....
تا ابد هر جا که هستم

Fahime.M
06-27-2009, 08:27 PM
" پيش از اينها..."

پيش از اينها فكر مي كردم خدا

خانه اي دارد كنار ابرها

مثل قصر پادشاه قصه ها

خشتي از الماس و خشتي از طلا

پايه ها ي برجش از عاج و بلور

برسر تختي نشسته با غرور

ماه، برق كوچكي از تاج او

هر ستاره، پولكي از تاج او

اطلس پيراهن او، آسمان

نقش روي دامن او، كهكشان

رعد و برق شب، طنين خنده اش

سيل و توفان، نعره توفنده اش

دكمه پيراهن او، آفتاب

برق تيغ و خنجر او، ماهتاب


پيش از اينها خاطرم دلگير بود

از خدا، در ذهنم اين تصوير بود

آن خدا بي رحم بود و خشمگين

خانه اش در آسمان، دور از زمين

بود، اما در ميان ما نبود

مهربان و ساده و زيبا نبود

در دل او دوستي جايي نداشت

مهرباني هيج معنايي نداشت

هرچه مي پرسيدم، از خود، از خدا

از زمين، از آسمان، از ابرها

زود مي گفتند: اين كار خداست

پرس و جو از كار او كاري خطاست

هر چه مي پرسي، جوابش آتش است

آب اگر خوردي، عذابش آتش است

تا ببندي چشم، كورت مي كند

تا شدي نزديك، دورت مي كند

كج گشودي دست، سنگت مي كند

كج نهادي پاي، لنگت مي كند



با همين قصه، دلم مشغول بود

خوابهايم، خواب ديو و غول بود

خواب مي ديدم كه غرق آتشم

در دهان شعله هاي سركشم

در دهان اژدهايي خشمگين

برسرم باران گُرزِ آتشين

محو مي شد نعره هايم، بي صدا

در طنين خنده خشم خدا...

نيت من، در نماز و در دعا

ترس بود و وحشت از خشم خدا

هر چه مي كردم، همه از ترس بود

مثل از بركردن يك درس بود

مثل تمرين حساب و هندسه

مثل تنبيه مدير مدرسه

تلخ، مثل خنده اي بي حوصله

سخت، مثل حلّ صدها مسئله

مثل تكليف رياضي سخت بود

مثل صرف فعل ماضي سخت بود



تا كه يك شب دست در دست پدر

راه افتادم به قصد يك سفر

در ميان راه، در يك روستا

خانه اي ديديم، خوب و آشنا

زود پرسيدم: پدر اينجا كجاست ؟

گفت: اينجا خانة خوب خداست !

گفت: اينجا مي شود يك لحظه ماند

گوشه اي خلوت، نمازي ساده خواند

باوضويي، دست و رويي تازه كرد

با دل خود، گفتگويي تازه كرد



گفتمش: پس آن خداي خشمگين

خانه اش اينجاست ؟ اينجا، در زمين ؟

گفت: آري، خانه او بي رياست

فرشهايش از گليم و بورياست

مهربان و ساده و بي كينه است

مثل نوري در دل آيينه است

عادت او نيست خشم و دشمني

نام او نور و نشانش روشني

قهر او از آشتي، شيرين تر است

مثل قهر مهربانِِ مادر است



دوستي را دوست، معني مي دهد

قهر هم با دوست، معني مي دهد

هيچ كس با دشمن خود، قهر نيست

قهري او هم نشان دوستي است ...



تازه فهميدم خدايم، اين خداست

اين خداي مهربان و آشناست

دوستي، از من به من نزديكتر

از رگ گردن به من نزديكتر


آن خداي پيش از اين را باد برد

نام او را هم دلم از ياد برد

آن خدا مثل خيال و خواب بود

چون حبابي، نقش روي آب بود

مي توانم بعد از اين، با اين خدا

دوست باشم، دوست ، پاك و بي ريا



مي توان با اين خدا پرواز كرد

سفره دل را برايش باز كرد

مي توان در باره گل حرف زد

صاف و ساده مثل بلبل حرف زد

چكه چكه مثل باران راز گفت

با دو قطره، صدهزاران راز گفت

مي توان با او صميمي حرف زد

مثل ياران قديمي حرف زد

مي توان تصنيفي از پرواز خواند

با الفباي سكوت آواز خواند

مي توان مثل علف ها حرف زد

بازباني بي الفبا حرف زد

مي توان در باره هر چيز گفت

مي توان شعري خيال انگيز گفت

مثل اين شعر روان و آشنا



قيصر امين‌پور

Fahime.M
06-27-2009, 08:31 PM
"خسته‌ام از اين كوير"




خسته‌ام از اين كوير، اين كوير كور و پير
اين هبوط بي‌دليل، اين سقوط ناگزير

آسمان بي‌هدف، بادهاي بي‌طرف
ابرهاي سربه‌راه، بيدهاي سر به زير

اي نظاره شگفت، اي نگاه ناگهان!
اي هماره در نظر، اي هنوز بي‌نظير!

آيه آيه‌ات صريح، سوره سوره‌ات فصيح!
مثل خطي از هبوط، مثل سطري از كوير

مثل شعر ناگهان، مثل گريه بي امان
مثل لحظه‌هاي وحي؛ اجتناب ناپذير

اي مسافر غريب در ديار خويشتن
با تو آشنا شدم، با تو در همين مسير!

از كوير سوت و كور، تا مرا صدا زدي
ديدمت ولي چه دور! ديدمت ولي چه دير!

اين تويي در آن طرف، پشت ميله ها رها
اين منم در اين طرف، پشت ميله ها اسير

دست خسته مرا، همچو كودكي بگير
با خودت مرا ببر، خسته‌ام از اين كوير!



قيصر امين‌پور

memol
06-28-2009, 11:19 AM
خبر به دورترین نقطه جهان برسد
نخواست او به من خسته بی گمان برسد
شکنجه بیشتر از این که پیش چشم خودت
کسی که سهم تو باشد به دیگران برسد
چه میکنی اگر او را که خواستی یک عمر
به راحتی کسی از راه ناگهان برسد ...
رها کنی برود از دلت جدا باشد
به آنکه دوست ترش داشته به آن برسد
رها کنی بروند و دوتا پرنده شوند
خبر به دورترین نقطه ی جهان برسد
گلایه ای نکنی بغض خویش را بخوری
که هق هق تو مبادا به گوششان برسد
خدا کند که ...نه! نفرین نمیکنم نکند
به او که عاشق او بوده ام زیان برسد
خدا کند فقط این عشق از سرم برود
خدا کند که فقط « زود » آن زمان برسد

sunyboy
06-28-2009, 11:58 AM
خبر به دورترین نقطه جهان برسد

نخواست او به من خسته بی گمان برسد
شکنجه بیشتر از این که پیش چشم خودت
کسی که سهم تو باشد به دیگران برسد
چه میکنی اگر او را که خواستی یک عمر
به راحتی کسی از راه ناگهان برسد ...
رها کنی برود از دلت جدا باشد
به آنکه دوست ترش داشته به آن برسد
رها کنی بروند و دوتا پرنده شوند
خبر به دورترین نقطه ی جهان برسد
گلایه ای نکنی بغض خویش را بخوری
که هق هق تو مبادا به گوششان برسد
خدا کند که ...نه! نفرین نمیکنم نکند
به او که عاشق او بوده ام زیان برسد
خدا کند فقط این عشق از سرم برود
خدا کند که فقط « زود » آن زمان برسد


سلام memol خانوم نبودین؟ خیلی خوشحالم که دوباره برگشین به باشگاه ! امیدوارم موندگار بشین و هر روز شما را در باشگاه فعال تر ببینیم!:36:


با احترام

sunyboy
06-28-2009, 12:03 PM
کاش تقدیر شب چشم تو باران نبود
خانه ام با یک تلنگر رو به ویرانی نبود

ای که در موهای تو گم میشدم تا دوردست
بی خبر رفتی ولی رسم مسلمانی نبود!

شاید این کابوس ها کمرنگ تر میشد اگر
دست کم رویای دستان تو سیمانی نبود

یک نفر هر شب خراب و مست میخواند ولی
کوچه ها را بی تو گشتن کار آسانی نبود

می شد از چشمت گذشت و بی خیال شعر شد
می شد آه اما اگر عشقم غزلخوانی نبود

لا اقل برگرد خاتون خنجرت را هم ببر
کاش من میمُردم از تو بیت پایانی نبود...

Fahime.M
06-29-2009, 02:14 PM
وای، باران
…………باران
……..شيشهء پنجره را باران شست.
…..از دل من اما،
……………..چه کسی نقش تو را خواهد شست؟
آسمان سربی رنگ،
………من درون قفس سرد اتاقم دلتنگ.
می پرد مرغ نگاهم تا دور،
……………….وای، باران
…………………………..باران
………………………………پر مرغان نگاهم را شست.
خواب، رؤيای فراموشيهاست!
…………….خواب را دريابم
………………….که در آن دولت خاموشيهاست.
…………………………..با تو در خواب مرا لذت ناب هم ‌آغوشيهاست.
من شکوفايی گلهای اميدم را در رؤياها می‌بينم،
و ندايی که به من می‌گويد:
………….“گرچه شب تاريک است
………………………..دل قوی دار،
………………………………سحر نزديک است.”
دل من، در دل شب،
…………خواب پروانه شدن می‌بيند.
…………………………مـِهر در صبحدمان داس به دست
……………………………………….خر من خواب مرا می چيند.
آسمانها آبی،
…….. پر مرغان صداقت آبی‌ست
…………………..ديده در آينهء صبح تو را می‌بيند.
از گريبان تو صبح صادق،
……………..می گشايد پر و بال.
تو گل سرخ منی
………..تو گل ياسمنی
…………………تو چنان شبنم پاک سحری؟
………………………………………… � �. نه
………………………………………… � �..از آن پاکتری.
……………….تو بهاری؟
……………………… نه
……………………….بهاران از توست.
……….از تو می گيرد وام،
………….هر بهار اينهمه زيبايی را.
در سحر گاه سر از بالش خوابت بردار!
……………….کاروانهای فروماندهء خواب از چشمت بيرون کن!
بازکن پنجره را!
……تو اگر بازکنی پنجره را،
………………..من نشان خواهم داد
……………………………به تو زيبايی را.
بگذر از زيور و آراستگی
………….من تو را با خود، تا خانهء خود خواهم برد
………………….که در آن شوکت پيراستگی
…………………………….چه صفايی دارد
آری از سادگي‌‌اش،
…………..چون تراويدنِ مهتاب به شب
……………………………….مهر از آن مي‌بارد.
باز کن پنجره را
……..من تو را خواهم برد
…………………به عروسي عروسکهای کودک خواهر خويش
………..که در آن مجلس جشن
…………………….صحبتي نيست ز دارايي‌ داماد و عروس
……………………..صحبت از سادگي و کودکي است
……………………..چهره‌ای نيست عبوس
کودک خواهر من
……….در شب جشن عروسی عروسکهایش مي‌رقصد
کودک خواهر من
………..امپراتوری پر وسعت خود را هر روز
……………………………………..شوک تي مي‌بخشد
کودک خواهر من
………نام تورا مي‌داند
………نام تورا مي‌خواند
………………………گل قاصد آيا با تو اين قصهء خوش خواهد گفت؟
باز کن پنجره را
………..من تورا خواهم برد به سر رود خروشان حيات
……………………………….آب اين رود به سر چشمه نمي‌گردد باز
بهتر آنست که غفلت نکنيم از آغاز
باز کن پنجره را
…………..صبح دميد!
و چه روياهايی !
………….که تبه گشت و گذشت.
و چه پيوند صميميتها،
…………..که به آسانی يک رشته گسست.
چه اميدی، چه اميد ؟
…………..چه نهالی که نشاندم من و بی‌بر گرديد.
دل من می سوزد،
……که قناريها را پر بستند.
………..که پر پاک پرستوها را بشکستند.
و کبوترها را
……….آه، کبوترها را
………………و چه اميد عظيمی به عبث انجاميد.

memol
06-29-2009, 02:24 PM
من میخواستم زودتر بیام ولی موقع ورورد مشکل داشتم منم امیدوارم بتونم فالتر از قبل باشم

kasra
06-30-2009, 02:08 PM
خود را شبی در آینه دیدم٬ دلم گرفت
از فکر اینکه قد نکشیدم٬ دلم گرفت
از فکر اینکه بال و پری داشتم ولی
بالاتر از خودم نپریدم٬ دلم گرفت
از اینکه با تمام پس انداز عمر خود
حتی ستاره ای نخریدم٬دلم گرفت
کم کم به سطح اینه ام برف می نشست
دستی بر آن سپید کشیدم٬دلم گرفت
دنبال کودکی که در آن سوی برف بود
رفتم ولی به او نرسیدم ٬ دلم گرفت
نقاشی ام تمام شد و زنگ خانه خورد
من هیچ خانه ای نکشیدم٬ دلم گرفت
شاعر کنار جوی گذر عمر دید و من
خود را شبی در آینه دیدم٬ دلم گرفت

Fahime.M
07-04-2009, 11:56 PM
" در آستانه‌ي بهار "

مي‌نويسم از تو اي زيباي من
مي‌سرايم از تو اي روياي من
اي نگاهت سبزتر از سبزه زار
مي‌نويسم بي قرارم بي‌قرار


پشت ديوار بهار
مي‌نويسم مانده‌ام در انتظار
اي که چشمت خواب را از من گرفت
مي‌نويسم خسته‌ام از انتظار
مي‌نويسم مي‌نويسم يادگار


من نمي‌دانم چه داده‌اي به من؟
که چنين دل را سپردم دست تو
يا چه بود در آن نگاه آتشين
يا چه کرد بامن دو چشم مست تو
من نمي‌دانم نمي‌دانم چرا؟
اين چنين آشفته‌ام
آشفته‌ام

با خيالت روز و شب در آتشم
شعرهايي نيمه شب‌ها گفته‌ام


من نمي‌دانم... ولي اينک بهار
با دو صد گل مي‌رسد
باغ تا گل مي‌دهد
گل به بلبل مي‌رسد
باز مي‌آيد بهار
باز مي‌آيد بهار

من نمي‌دانم چرا؟
کس نمي‌آرد مرا پيغام يار
اي ستمگر روزگار
بي‌قرارم بي‌قرار
باز مي‌بارم
چو باران بهار

Fahime.M
07-05-2009, 12:14 AM
شب چه غمگين است

بي تو

برچشمهايم

فانوسي از انتظار آويخته ام

به نشان آن آفتاب

كه به آسمانم هديه خواهي كرد

و با تو

خورشيد خواهد درخشيد

حتي اگر از شب

اندوهي به يادگار مانده باشد./

Fahime.M
07-05-2009, 12:18 AM
زندگي

آه اي زندگي منم که هنوز
با همه پوچي از تو لبريزم
نه به فکرم که رشته پاره کنم
نه بر آنم که از تو بگريزم

همه ذرات جسم خاکي من
از تو، اي شعر گرم، در سوزند
آسمانهاي صاف را مانند
که لبالب ز بادهء روزند

با هزاران جوانه مي خواند
بوتهء نسترن سرود ترا
هر نسيمي که مي وزد در باغ
مي رساند به او درود ترا

من ترا در تو جستجو کردم
نه در آن خوابهاي رويايي
در دو دست تو سخت کاويدم
پر شدم، پر شدم، ز زيبائي

پر شدم از ترانه هاي سياه
پر شدم از ترانه هاي سپيد
از هزاران شراره هاي نياز
از هزاران جرقه هاي اميد

حيف از آن روزها که من با خشم
به تو چون دشمني نظر کردم
پوچ پنداشتم فريب ترا
ز تو ماندم، ترا هدر کردم

غافل از آن که تو بجائي و من
همچو آبي روان که در گذرم
گمشده در غبار شوم زوال
ره تاريک مرگ مي سپرم

آه، اي زندگي من آينه ام
از تو چشمم پر از نگاه شود
ورنه گر مرگ من بنگرد در من
روي آئينه ام سياه شود

عاشقم، عاشق ستارهء صبح
عاشق ابرهاي سرگردان
عاشق روزهاي باراني
عاشق هر چه نام تست بر آن

مي مکم با وجود تشنهء خويش
خون سوزان لحظه هاي ترا
آنچنان از تو کام مي گيرم
تا بخشم آورم خداي ترا!


فروغ فرخزاد

sunyboy
07-05-2009, 12:32 AM
چه دل انگیز شبی
چه دل آرام شعری
چه دلشده شوری
در آن زمان که یاد پرده از پنجره ها می درد
چه رقص دل افروزی د نفس باد بر عریانی پنجره هاست
دریغ شعر گر در این شب
پوشیده با همخوابه اش باشد
و شب زنده داران
چه دل انگیزتر نمازی
که نیتش عشقبازی باران است و اینه
و هر رکوعش
تمنای بوسه واژه از لبان من است
که در هر سجود با من همخوابه می شود

memol
07-05-2009, 05:10 PM
یکی بود یکی نبود یه دروغ کهنه بود
یکی موند یکی نموند حرف راست یه قصه بود
يكي موند با غصه ها، به غم عشق مبتلا
یکی رفت چه بی وفا با دورنگی آشنا
نالش از ديوه نبود، پشتشو دوري شكوند
اونکه موند ریشه پوسوند دلشو غصه سوزوند
با همه عشق و وفا راهی شد تو قصه ها
زیر آوار جفا دل دادش به هر بلا
قصه ها به سر رسید
اونکه موند یه قصه ساخت
اما هی هستی شو باخت
گم شدش تو قصه ها توی شهر عاشقا
اون به عشقش نرسيد هيشكي خوابشو نديد
گل يادش رو نچيد

memol
07-05-2009, 05:14 PM
تقدیر بود که آخر از تو جدا بیفتم
یک گوشه بی تحمل من بی صدا بیفتم
نفس نفس من از تو می خوندم عاشقانه
تو باغ سبز امید با تو زدم جوانه
من با تو خو گرفتم به این همه قشنگی
هر لحظه طرحی تازه سیاه سفید و رنگی
تو از خودت گذشتی که نگذرم من از خود
کوچ غریبت اما پایان ماجرا شد
دلسرد بودم از عشق دلتنگ و پر گلایه
با هر بهونه بی تو گم می شدم تو سایه
اما دوباره چشمات تابید و ساحری کرد
غزل غزل شکفتم وقتی که شاعری کرد
تمام من تو بودی هر چی که من نداشتم
رفتی و من به گریه جای تو گل گذاشتم
بی تو نمی شه خندید بی تو نمی شه سر کرد
این داغ کهنه انگار تازه به من اثر کرد
ای رفته از دو دیده ای شاهکار زیبا
پیشکش به قلب پاکت عطر گلای مینا
تقدیر بود که بی تو نفس نفس بمیرم
در حسرت رهایی کنج قفس بمیرم

نیلوفر لاری پور

memol
07-05-2009, 05:15 PM
من این پایین نشستم سرد و بی روح
تو داری میرسی به قله ی کوه
داری هر لحظه از من دور میشی
ازم دل میکنی مجبور میشی

تا مه راه و نپوشونده نگام کن
اگه رو قله سردت شد صدام کن
یه رنگ مرده از رنگین کمونم
من این پایین نمیتونم بمونم

منم اون که تورو داده به مهتاب
کسی که روت و می پوشونه تو خواب
کسی که واسه آغوش تو کم نیست
میخوام یادم بره دست خودم نیست

تا مه راه و نپوشونده نگام کن
اگه رو قله سردت شد صدام کن
یه رنگ مرده از رنگین کمونم
من این پایین نمیتونم بمونم

تا مه راه و نپوشونده نگام کن.....

memol
07-05-2009, 05:18 PM
قطار می رود !
تو می روی!تمام ایستگاه می رود و من چقدر ساده ام.
که سال های سال در انتظاره تو کناره این قطاره رفته ایستاده ام.
و همچنان به نرده های ایستگاه تکیه داده ام!!!

زیرا که سوگند یاد کرده ام که همیشه وهمیشه منتظرت بمانمhttp://pnu-club.com/imported/2009/07/5.gifhttp://pnu-club.com/imported/2009/07/5.gif...

memol
07-05-2009, 05:20 PM
تو
به سادگی می گذری
همان طور که من گذشتم
از همه دار و ندارم
از خوشی هایم
واز تمام چیزهایم
برای تو
تو
به سادگی می گذری
از من . . . !

Fahime.M
07-06-2009, 04:10 PM
تو
به سادگی می گذری
همان طور که من گذشتم
از همه دار و ندارم
از خوشی هایم
واز تمام چیزهایم
برای تو
تو
به سادگی می گذری
از من . . . !

چه شعر زیبایی الناز جون...مرسییییییییی

Fahime.M
07-06-2009, 09:34 PM
کاش مادرم مداد رنگی های کودکی هایم را نگاه می داشت ...


آن روزها با تمام مدادهایم نقاشی می کشیدم جز مداد سفید ...

به خوبی به یاد دارم که تمام مداد هایم کوچک و کوچکتر می شدند


جز مداد سفید ...

آن روزها دلم به حال مداد سفیدم می سوخت !


و نمی دانستم که اصلا چرا این مداد در جمع دیگر مداد ها قرار می گیرد ...

وقتی تمام کاغذ ها سفیدند ...

مداد سفید به چه کار می آید ...

اما حالا که کودکیم و مداد سفیدم را گم کرده ام ...

تازه می فهمم که کاغذ سیاه ، روی سیاه و دل سیاه هم وجود دارد !

و کاش مداد سفیدم بود تا این خط خطی های سیاه رویان را رنگ سپید می زد ...!

Fahime.M
07-06-2009, 09:38 PM
که پیغام دهم؟
به شبانگاهی که شب مانده به راه..
یا به انبوه کلاغان سیاه
به که پیغام دهم؟
به پرستو که سفری کند از سردی فصل
یا به مرغان نکوچیده ی مرداب گناه
به که پیغام دهم؟
دست من دست تو را می طلبد
چشم من روی تو را می جوید
لب من نام تو را می خواند
پای من راه تو را می پوید
بی تو از خویش گریزانم من!!!!
به که پیغام دهم؟

Fahime.M
07-06-2009, 09:43 PM
وقتی که نگاهت کردم کلام نگاهت راکه با شکست نور عشق و قلم التماس نوشته بودی خواندم.

خواندم که می گویی دوستت دارم.
خواندم که فریاد می زنی تو را می خواهم.
خواندم که فریاد بر آوردی تنهاییم.
خواندم که در تنهاییت به دنبال کسی می گردی.
لبخندت را دیدم... لبخندی عاجزانه...
من می دانم .می دانم که در انتظار هستی...
انتظار کسی که بخاطرش فریادت در سکوت بیداد می کند.
و می گوید باور کن دوستت دارم....
حرفهایت.صدایت به من تلنگری زد....
ترانه ی دل انگیز عشق را شنیدم
عشق را لمس کردم ...... نگاهش کردم...
عشق در وجودم نهاده شد.
تو را دیدم!!!!
عاشق پیشه ی تنهای خسته که بابار سنگین عشق به دنبال معشوقه ی خود می گردد... .

Fahime.M
07-10-2009, 09:55 PM
خودشکن

این مرد خودپرست
این دیو، این رها شده از بند
مست مست
استاده روبه روی من و خیره در منست
گفتم به خویشتن
ایا توانِ رستنم از این نگاه هست ؟
مشتی زدم به سینه او
ناگهان دریغ
ایینه تمام قدِ رو به رو شکست

http://pnu-club.com/imported/2009/05/73.gifحمید مصدّقhttp://pnu-club.com/imported/2009/05/73.gif

Fahime.M
07-10-2009, 10:36 PM
و همه مردم شهر



بانگ برداشته اند



كه چرا سيمان نيست



و كسي فكر نكرد



كه چرا ايمان نيست



و زماني شده است



كه به غير از انسان



هيچ چيز ارزان نيست

sunyboy
07-10-2009, 11:21 PM
در کمین اندوه هستم
بانو
مرا دریاب
به خانه ببر
گلی را فراموش کرده ام
که بر چهره ام نمی تابید
زخم های من دهان گشوده اند
همه ی روزگار پر، از
اندوه بود
بانو مرا
قطره قطره دریاب
در این خانه
جای سخن نیست
زبان بستم
عمری گذشت
مرا از این خانه
به باغ ببر
سرنوشت من
به بدگمانی
به خوناب دل
خاموشی لب
اشک های من بسته
بر صورت من است
هیچکس یورش دل را
در خانه ندید
بانو
من به خانه آمدم
و دیدم
که عشق چگونه
فرو می ریزد
و قلب در اوج
رها می شود
و بر کف باغچه می ریزد
بانو مرا دریاب
ما شب چراغ نبودیم
ما در شب باختیم

Fahime.M
07-11-2009, 05:02 PM
تمام روز را در آئينه گريه ميکردم
بهار پنجره ام را
به وهم سبز درختان سپرده بود
تنم به پيلهء تنهائيم نميگنجيد
و بوي تاج کاغذيم
فضاي آن قلمرو بي آفتاب را
آلوده کرده بود
نميتوانستم ، ديگر نميتوانستم
صداي کوچه ، صداي پرنده ها
صداي گمشدن توپهاي ماهوتي
و هايهوي گريزان کودکان
و رقص بادکنک ها
که چون حبابهاي کف صابون
در انتهاي ساقه اي از نخ صعود ميکردند
و باد ، باد که گوئي
در عمق گودترين لحظه هاي تيرهء همخوابگي نفس ميزد
حصار قلعهء خاموش اعتماد مرا
فشار ميدادند
و از شکافهاي کهنه ، دلم را بنام ميخواندند

تمام روز نگاه من
به چشمهاي زندگيم خيره گشته بود
به آن دو چشم مضطرب ترسان
که از نگاه ثابت من ميگريختند
و چون دروغگويان
به انزواي بي خطر پناه ميآورند

کدام قله کدام اوج ؟
مگر تمامي اين راههاي پيچاپيچ
در آن دهان سرد مکنده
به نقطهء تلاقي و پايان نميرسند ؟
به من چه داديد ، اي واژه هاي ساده فريب
و اي رياضت اندامها و خواهش ها ؟
اگر گلي به گيسوي خود ميزدم
از اين تقلب ، از اين تاج کاغذين
که بر فراز سرم بو گرفته است ، فريبنده تر نبود ؟

چگونه روح بيابان مرا گرفت
و سحر ماه ز ايمان گله دورم کرد !
چگونه ناتمامي قلبم بزرگ شد
و هيچ نيمه اي اين نيمه را تمام نکرد !
چگونه ايستادم و ديدم
زمين به زير دو پايم ز تکيه گاه تهي ميشود
و گرمي تن جفتم
به انتظار پوچ تنم ره نميبرد !

کدام قله کدام اوج ؟
مرا پناه دهيد اي چراغ هاي مشوش
اي خانه هاي روشن شکاک
که جامه هاي شسته در آغوش دودهاي معطر
بر بامهاي آفتابيتان تاب ميخورند

مرا پناه دهيد اي زنان سادهء کامل
که از وراي پوست ، سر انگشت هاي نازکتان
مسير جنبش کيف آور جنيني را
دنبال ميکند
و در شکاف گريبانتان هميشه هوا
به بوي شير تازه ميآميزد

کدام قله کدام اوج ؟
مرا پناه دهيد اي اجاقهاي پر آتش - اي نعل هاي
خوشبختي -
و اي سرود ظرفهاي مسين در سياهکاري مطبخ
و اي ترنم دلگير چرخ خياطي
و اي جدال روز و شب فرشها و جاروها
مرا پناه دهيد اي تمام عشق هاي حريصي
که ميل دردناک بقا بستر تصرفتان را
به آب جادو
و قطره هاي خون تازه ميآرايد

تمام روز تمام روز
رها شده ، رها شده ، چون لاشه اي بر آب
به سوي سهمناک ترين صخره پيش ميرفتم
به سوي ژرف ترين غارهاي دريائي
و گوشتخوارترين ماهيان
و مهره هاي نازک پشتم
از حس مرگ تير کشيدند

نمي توانستم ديگر نمي توانستم
صداي پايم از انکار راه بر ميخاست
و يأسم از صبوري روحم وسيعتر شده بود
و آن بهار ، و آن وهم سبز رنگ
که بر دريچه گذر داشت ، با دلم ميگفت
" نگاه کن
تو هيچگاه پيش نرفتي
تو فرو رفتي .

yalda
07-11-2009, 08:53 PM
دست هایم بوی گل می داد...مرا به جرم چیدن گل محکوم کردند،اما کسی فکر نکرد شاید من گلی را کاشته باشم...

memol
07-12-2009, 10:39 AM
و آفتاب با آن صبر بلندش
کنج حیاط نشست و غروبم را تماشا کرد
و اما چه صبور بودند فالگیرانی که تو را
در کف دستهایم دیدند و هیچ نگفتند

memol
07-12-2009, 10:39 AM
"تمنای عشق"
دیر گاهی است در این وادی اشک
چشمها را به بهایی نخرند
چون خزان از کوله بار زندگی
عاقبت راهی به جایی نبرند
در حصار محکم فریادها
در کویر خشک و تنهای وجود
آسمان آغوش یک پرواز شد
قاصدک در نیمه راه زندگی
با غبار لحظه ها همراز شد
مثل یک بغض شکسته در گلو
شعر زنگار زمین را می سرود
در خزان واپسین نبض زمین
شعری از اوج تمنا می سرود

memol
07-12-2009, 10:41 AM
چشمهای خسته ات
مظلومانه به کجا دوخته شده اند
شاید باور نکنی اما
هربار که نگاه می کنی
شعله ای زیر خاکستر قلبم نفس می کشد
بگو:اشک کدام شمعدانی،فانوس غزلهایت را داغدار کرده است؟

memol
07-12-2009, 10:43 AM
کسی در باد می خواند
تو راتا اوج می خواهم
برای ناز چشمانت
چه بی صبرانه می مانم
دلم تنگ است و بی یادت
در این غربت نمی مانم
تو هستی در وجود من
تو را هرگز نمی رانم

memol
07-15-2009, 07:03 AM
شبی تنها تو را درغربت چشمان خود دیدم
نمی دانم چرا از دیدنت یکباره ترسیدم
نگاهت رنگ خاکستر به چشمانم کمین برد
که دردت را همان لحظه ز چشمان تو فهمیدم
نگاهم گرچه بی پاسخ،دلم سرشار ز هر پرسش
چرا من بر سر راهت به سان سبزه روییدم؟
دلم حیران و سرگردان،دو چشمانم هنوز گریان
اسیر اینهمه طوفان و وهم و شک و تردیدم
نگاهی که ندانستم چه معصومانه پیوسته
بدون هیچ تردیدی به دبنالم کشانیدم
و من تنها درین حسرت همین بود اولین فرصت
که خورشید نگاهم را به چشمان توبخشیدم
نمی دانم تو را تا کی،برای چه هزاران بار
غریبانه صدا کردم؟تو را دیوانه نامیدم؟

memol
07-15-2009, 07:04 AM
آن شب
که آسمان چشمانت
ستارگانش را
در تکه های ابر می پیچید
من از دیوار تاریکی بالا رفتم
تا شب را در کنار
خاطره ای از روزهای خوب بیاسایم.

memol
07-15-2009, 07:05 AM
دروغ نگو تو هم گناه کرده ای
و در نگاه آبی کسی نگاه کرده ای
تمام روزهای ما که از غزل سپید بود
تو روزهای خوب را ببین سیاه کرده ای
دل من و تو از قفس پریده بود،پس چرا
تو قلب ساده مرا اسیر آه کره ای؟
تو روح پاک مارا به انزوا کشانده ای
به انتها رسیده ای تو اشتباه کرده ای
به خاطر دروغ تو دلم شکست نازنین
چرابدین دلیل تو،مرا تباه کرده ای

Fahime.M
07-15-2009, 07:56 PM
در گلستانه

دشت هايي چه فراخ
کوه هايي چه بلند
در گلستان هبوي علفي مي امد
من در اين ابادي پي چيزي مي گشتم

پي خوابي شايد
پي نوري ريگي لبخندي

پشت تبريزي ها
غفلت پاکي بود که صدايم مي زد

پي ني زاري ماندم, باد مي امد گوش دادم
چه کسي با من حرف مي زد؟

سوسماري لغزيد
راه افتادم

يونجه زاري سر راه
بعد جاليز خيار, بوته هاي گل رنگ

و فراموشي خاک
لب ابي,
گيوه ها را کندم و نشستم پاها در اب
من چه سبزم امروز

و چه اندازه تنم هوشيار است
نکند اندوهي سر رسد از پس کوه

چه کسي پشت درختان است؟
هيچ مي چرد گاوي در کرد (کرت)

ظهر تابستان است
سايه ها مي دانند که چه تابستاني است
سايه ها بي لک

گوشه اي روشن و پاک
کودکان احسااس, جاي بازي اينجاست

زندگي خالي نيست
مهرباني هست, سيب هست, ايمان هست

اري, تا شقايق هست زندگي بايد کرد
در دل من چيزي است مثل يک بيشه نور

مثل خواب دم صبح
و چنان بي تابم که دلم مي خواهد

بدوم تا ته دشت بروم تا سر کوه
دورها اوايي است که مرا مي خواند

Fahime.M
07-16-2009, 11:10 AM
چقدر شعر خواندم و ......

نیامد!!
ای خدا............
کسی شعرم را نمیخواند تا باران بیاید؟!!
هی هوار..........
تو کجایی باران؟!!!!
امشب بیا
امشب بیا و دلت قرص باشد که
اشتباهم را تکرار نمیکنم
بیا و خاطرت جمع
این بار چترم را باز نخواهم کرد!!!

Fahime.M
07-20-2009, 12:13 PM
آسمان از سخاوتي لبريز؛
در سکوت اين بيکرانگي با درد فاصله ها چه مي کند؟!

که اينگونه با عبور نور کور؛تنهايي خويش را در روشناي ماه و ستاره پنهان کرده است...!!

تنها تر از آسمان هم هست؟؟

کسي را ديده اي که آسمان را به آغوش کشد...؟؟

آسمان هميشه بي پناه و تنها بود ......

و من نيز ....... در اوج لحظه هاي هم آغوشيمان بي پناهم ...!!

سرم را به روي شانه هايش که مي گذارم ... ؛ آواره ترينم ...!!

در حرارت آغوش او چشم هايم را که مي بندم؛

بيشتر احساس ميکنم که از دستش خواهم داد ....

محکم تر به آغوش مي کشم او را ....

حلقه ي دستانم را به دور گردنش تنگ تر مي کنم .....

مي لرزم .....

دست هايم مرتعش اند .......!

مي داند که بي تابم .......

مي نگرد در چشم هايم ....... مي نگرم در چشم هايش ...

ژرف تر از فاصله ها ....

که تلاقي نگاهمان پلي ست بي تخريب ...؛براي عبور لحظه هاي بي وزني....

بغض که مي کنم....؛آسمان مي غرد......

مي شکند.....

مي بارد....

اشک هاي من ابديتي مي سازند براي آسمان از رنج....!

کسي را ديده اي که آسمان را به آغوش کشد؟؟؟

من ديده ام.....!

من آسمان را به آغوش کشيده ام......!!


او آسمان من است.....

memol
07-21-2009, 11:51 AM
اگه سبزم اگه جنگل
اگه ماهی اگه دریا
اگه اسمم همه جا هست
روی لب ها تو کتاب ها
اگه رودم رود گنگ ام
مث بودا اگه پاک
اگه نوری به صلیب ام
اگه چنجی زیر خاک
واسه تو قد یه برگم
پیش تو راضی به مرگم
اگه پاکم مث معبد
اگه عاشق مث هندو
مث بندر واسه قایق
واسه قایق مث پارو
اگه عکس چهل ستون ام
اگه شهری بی حصار
واسه ارش تیر اخر
واسه جاده یه سوار
واسه تو قد یه برگم
پیش تو راضی به مرگم
اگه قیمتی ترین سنگ زمین ام
توی تابستون دست های تو برفم
اگه حرف های قشنگ هر کتاب ام
برای اسم تو چند تا دونه حرفم
اگه سیل ام پیش تو قد یه قطره
اگه کوه ام پیش قد یه سوزن
اگه تن پوش بلند هر درخت ام
پیش تو اندازه ی دکمه ی پیرهن

اگه تلخی مث نفرین
اگه تندی مث رگبار
اگه زخمی زخم کهنه
بغض یک در رو به دیوار
اگه جام شوکرانی
تو عزیزی مث اب
اگه ترسی اگه وحشت
مث مردن توی خواب
واسه تو قد یه برگم
پیش تو راضی به مرگم

memol
07-21-2009, 11:53 AM
کمی با من مدارا کن
که خود را با تو بشناسم
من گم را تو پیدا کن
تو را از شب جدا کردم
تو را از قصه اوردم
نمیشد با تو بد باشم
نمیشد از تو برگردم


کمی با من مدارا کن
صبوری کن تحمل کن
من گم را تو پیدا کن


نه از برگم نه از جنگل
نه از باران نه از شبنم
نه ان تعمیدی رودم
نه ان مریم ترین میرم
منم همسقف دیروزی
که عطر خانگی دارم
که دستان تو را باید
به شام سفره بسپارم
اگر سختم اگر دشوار
اگر سیل مصیبت بار
اگر تلخم اگر بیمار
منم از عشق تو بسیار
من از هم خون و هم گریه
که بغض اش را به دریا داد
که از اوج پریدن ها
بر این ویرانه افتاد


کمی با من مدارا کن
صبوری کن تحمل کن
من گم را تو پیدا کن

تهران1355

memol
07-21-2009, 11:59 AM
وقتی حالت بده روحت بی پناهه

می بینی هر کاری کردی اشتباهه

وقتی کم کم به کسی وابسته می شی

چون از شب بی نوازش خسته می شی

وقتی آروم شدنت خیلی بعیده

اینجا یکی هست که به حرفات گوش می ده

وقتی بجز شب هیچ رنگی تو چشات نیست

وقتی کسی اندازه ی تنهایی هات نیست

وقتی گم می شی و می ترسی دوباره

می فهمی هیچ کس مثل من دوست نداره

وقتی دلت به صد در بسته رسیده

اینجا یکی هست که تو دستش یه کلیده

برگرد به من-مثل پرنده ای که درختشو پیدا کنه

برگرد به من-مثل کسی که شبونه هوس دریا کنه ...

Fahime.M
07-21-2009, 02:31 PM
همه شب با دلم کسي مي گويد
«سخت آشفته اي زديدارش
صبحدم با ستارگان سپيد
مي رود، مي رود، نگهدارش»

من به بوي تو رفته از دنيا
بي خبر از فريب فرداها
روي مژگان نازکم مي ريخت
چشمهاي تو چون غبار طلا
تنم از حس دستهاي تو داغ
گيسويم در تنفس تو رها
مي شکفتم ز عشق و مي گفتم
«هر که دلداده شد به دلدارش
ننشيند به قصد آزارش
برود، چشم من به دنبالش
برود، عشق من نگهدارش»

آه، اکنون تو رفته اي و غروب
سايه مي گسترد به سينهء راه
نرم نرمک خداي تيرهء غم
مي نهد پا به معبد نگهم
مي نويسد به روي هر ديوار
آيه هائي همه سياه سياه

Fahime.M
07-21-2009, 02:36 PM
آن وقت ها فقط تو خدايمان بودي...
فقط تو!
وقتي که گونه هايت را
زير باران شب خيس مي کردي
و ستاره ها را مي خواندي تا برف بازي کنند.
ما آدم برفي مي ساختيم
و زيبايش مي کرديم
تو هم بودي.
اما فکر مي کردي:
ما نمي دانيمت،
ما نمي بينيمت.
و تو
مي رفتي
جاپايت را هم پاک مي کرد باد
و تو مي رفتي.
تا زمستاني ديگر.

اما...
آن روز...
تو رفتي
و سالهاست آدم برفي هايمان آب مي شوند.
سالهاست که شال گردني هايمان را قرضشان نداده ايم.
و بيني هايشان را مثل پينوکيو ساخته ايم.

سالهاست
که تو نيامده اي
و ما...
دلتنگيم.
و برف...
چه قدر سرد شده است!