توجه ! این یک نسخه آرشیو شده می باشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمی کنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : زندگینامه شاعر دکتر رضا براهنی
sunyboy
10-11-2008, 12:45 AM
رضا براهنی (۱۳۱۴ (http://fa.wikipedia.org/wiki/Û±Û³Û±Û´)) نویسنده (http://fa.wikipedia.org/wiki/ÙÙÛسÙدÙ)، شاعر (http://fa.wikipedia.org/wiki/شاعر) و منتقد ادبی (http://fa.wikipedia.org/w/index.php?title=%D9%85%D9%86%D8%AA%D9%82%D8%AF_%D8 %A7%D8%AF%D8%A8%DB%8C&action=edit) ایرانی است. او عضو کانون نویسندگان ایران (http://fa.wikipedia.org/wiki/کاÙÙÙ_ÙÙÛسÙدگ §Ù_اÛراÙ) و رئیس سابق انجمن قلم کانادا (http://fa.wikipedia.org/w/index.php?title=%D8%A7%D9%86%D8%AC%D9%85%D9%86_%D9 %82%D9%84%D9%85_%DA%A9%D8%A7%D9%86%D8%A7%D8%AF%D8% A7&action=edit) است. آثار او به زبانهای مختلف از جمله انگلیسی، سوئدی و فرانسوی ترجمه شدهاست.
رضا براهنی متولد تبریز و زبان مادری وی ترکی است. او فارغ التحصیل زبان و ادبیات انگلیسی از دانشگاه تبریز بوده و دکترای ادبیات انگلیسی را از یکی از دانشگاههای ترکیه اخذ کردهاست.
اشعار
· آهوان باغ (۱۳۴۱)
· جنگل و شهر (۱۳۴۳)
· شبی از نیمروز(۱۳۴۴)
· مصیبتی زیر آفتاب(۱۳۴۹)
· گل بر گسترده ماه(۱۳۴۹)
· ظل الله(۱۳۵۸)
· نقابها و بندها (انگلیسی)(۱۳۵۶)
· غمهای بزرگ(۱۳۶۳)
· بیا کنار پنجره(۱۳۶۷)
· خطاب به پروانهها
رمان
· آواز کشتگان
· رازهای سرزمین من
· آزاده خانم و نویسندهاش
· الیاس در نیویورک
· روزگار دوزخی آقای ایاز
نقد ادبی
· طلا در مس
· قصهنویسی
· کیمیا و خاک
· تاریخ مذکر
· در انقلاب ایران
· خطاب به پروانهها یا چرا من دیگر شاعر نیمایی نیستم
· گزارش به نسل بی سن فردا(سخنرانیهاومصاحبه ها)
منبع: میعاد گاه
Fahime.M
07-23-2009, 10:15 PM
آدم هاي اتاق
اينها چگونه آدم هايي هستند؟
بر پشت دايره ها مثل خواب راه مي روند
پرنده هايي هستند که با بالهاي حروف اسفرجاني
بر برگهاي جهان خواب مي روند
با يک گراور آهويي
از خاستگاه پيشاني
و نيشگون شيرين دندان آبدار عشق نخستين را دارند
بر لاله هاي گوش
و موهاي زيردريايي که در ميانه باران ماهيان ريز
فرو مي ريزند
مثل درختهاي زيبايي در جايي
که چشم هيچ تماشاگري در کار نيست
چگونه آدمهايي هستند
که وقتي تو پيش من مي آيي
و در اتاق مي ماني
آنها هم مي آيند؟
Fahime.M
07-23-2009, 10:22 PM
و بوي دريا مي آمد
مرا به ديدن جسماني تو هيچ نيازي نيست
چنان پرم از تو چنان پر که بيشتر شبيه شوخي زيبايي هستم
و عصر باز خانواده بينايي به خواستگاري ام آمد
و خواستگار ، جوان و شق و رق ، و گل به دست ، که من گفتم
شما که ريش مرا ديده ايد
و مادرم گل ها را گرفت ، گذاشت در گلدان و گفت چرا با جوان عاشق شوخي ؟
و چادرش را به روي شانه اش انداخت و شربت و شيريني گرفت ، و لبخند زد
چنان پرم از تو که ديگر
و خواستگار بي مقدمه فرياد زد ، قلم و کارت بلانش و مهر !
و گريه کرد دلم سوخت چون که عاشق بود
و مادرم گفت ، مسئله پيچيده است ، جهيزش حاضر نيست
برادر بزرگترش رفته هند که طوطي و ، بودا بياورد
و خواستگار نامه اي از کنسول فرانسه به من داد که در اصفهان سفر مي کرد
و عينک و ، کلاه خود به سر داشت
و خواهر کوچکترم که از لاي پرده مي خنديد ، چه ناز بود ! هنوز سيم به دندان داشت
و صورت پدر خواستگار در آيينه ، انعکاس عينک و ابرو بود
و چشم هايش را به صورت من بيچاره دوخته بود و هيز بود
ومن بلند شدم ، اريب توي آينه رفتم
و از هزار بندر و درياچه عبور کردم
و بادبان هاي کشتي ها را به نام تو افراشتم
و رفتم از دکلي بالا ، نشستم آن سر
و بوي دريا مي آمد و عطر ناي نهنگان عاشق را نسيم مي آورد
و خواستگار که شکل بحر خزر بود پيش آمد ، تمام ساحل و جنگل را به دست داشت
و گريه کرد و فرياد زد شبيه من
پرم من از تو چنان پر که ديگرم به ديدن جسماني تو هيچ نيازي نيست
و رفت
و مادرم که چشم نامحرم را دور ديد ، چادرش را برداشت
و روي عرشه ي کشتي به رقص در آمد
بقيه برگشتند
Fahime.M
07-23-2009, 10:24 PM
گل مي چکد
آب را و کافي را ترکيب مي کنند
گل مي چکد به روي نمي دانم
پس حاضري تو و ، تولد من در باران
پيش از تولد تو بود که من عاشق تو شدم
گل مي چکد
و از زمين پرتاب مي رود يا مي پرم
و عمه من از مفرغ و پاپيروس مي خوابد
از دوست داشتني تر از با نيست
خوردم به خواب دوش مرا خواب خورده اي گل مي چکد
حالا دو روز تربت من در راه است
با آب کافي هم عاشق شدن را پريده بودم
غسل گنجشک با تگرگ روي تير چراغ برق
گل مي چکد ، کبوتر مي گويد يکشنبه ، يا يکشبه
با هم که دوست داشتني تر از از نيست
وقتي مرا به سمرقند هم نخواهد برد
حالا ديگر بلند شو برويم وقت خوابيدن
حالا که وقت نداريم سال آينده مي خوابيم
و حالا مادر مرا مي زايد
و صورت مثالي لجن از بيضه هايم آويزان است
حالا که وقت نداريم سال آينده به دنيا مي آييم
شش روز مانده به پايان برج بلدرچين
و شب پره از شب به روي پله شب ديگر پريد که گفتند شب پره
و مفرغ و پاپيروس در عمه زار صبح سمرقند
وقتي کنيزک را آماده مي کنند تا مولوي و طوطي و ، تاجر ، همراه ني ، بعد از نماز دست بيفشانند
نترسيد برقصيد ، من هم کنار شما خواهم رقصيد حالا مرا بسازيد
من ساخته شدني هستم
Powered by vBulletin™ Version 4.2.2 Copyright © 2025 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.