tania
11-02-2010, 12:51 AM
http://pnu-club.com/imported/mising.jpg
● تعریف غزل و تغزل چیست و لوازم ذاتی غزل چیستند؟
اگر دویست سال پیش این سوال را میپرسیدند اغلب جوابهایی یکسان مییافتند، اما امروز میپرسیم زیرا یقین نداریم لوازم ذاتی غزل چیست. روزگار ما با شعر و غزل چه کرده است؟ آیا پشت این نقابها و ماسکها همچنان روح تغزل است؟
غزل ثمره اذهانیست که به جهان از ورای سیر خطی زمان مینگریستند. آنها در میان دو نقطه ازل و ابد سرگردان بودند و گمشده خویش را به یاری غزل صدا میزدند. این گمشده بیزمان و مکان بود و اندک اندک از دسترس فرا میرفت و در افق اثیری نیلگون میرقصید. لوازم ذاتی چنین غزلی بیان جستجوی همیشگی و اغلب بیفرجام گمشده اثیری بود.
اگر همچون گذشتگان غزل را حاصل حکایت یا به زبان امروزیان کلانروایت بدانیم باید بگوییم لوازم ذاتی غزل همانهاست که گذشتگان آینهدار آنند، تمنای ذاتی انسان به فرارفتن از خویش و جهان پیرامون.
این حکایات یا کلانروایات لوازم ذاتی غزل را توسعی آنچنان میبخشند که ناچار نامبرداران این عرصه نمادها و نشانههایی برای نشانهگذاری این توسع وضع کردهاند.
در واقع آن بینهایت اثیری آبگون را به نقش درآوردن و از آن شگفتی محتوم نشانهای بدست دادن محتاج بکارگیری علامات و نشانههاست و این اتفاق در غزل عرفانی به معنای مصطلح آن یافت میشود. در این گونه غزل شاعر طی محاکات به بازآفرینی اساطیر و صور نوعی میپردازد و از زمان بیزمان سخن میگوید و اگر هم از اشیا سخنی هست محتوای قدسی آن منظور است.
قدسیت یافتن در ابتدا شامل کلام میشود. کلام در این گونه غزل به معنای خلقت اول و البته خلاقالمعانی جایگاهی قدسی دارد. این کلمه قدسی آنگونه از شاعر فراتر میرود که آن را هدیه خدایان مینامد و این هدیه برای همه زمانها و مکانهاست و اگر امروز میپنداریم اینگونه حقایق و مفاهیم، انتزاعی بیش نیستند و در دنیای سرشار از تضاد و تناقض امروز راهی نمینمایانند، علتالعلل چنین برداشتی غیبت انسان از حقیقت است، این حقیقت نیست که مستور است، مستوری از آن انسان است.
با کمال تاسف باید گفت جز شماری از بزرگان توانایی اتصال به اصل و اساس حکایات ابدی -ازلی برای بسیاران دیگر حاصل نیامده است و شاید پندار بسیاری در تخفیف این گونه غزل ناکامی گروهی پرشمار از مدعیان است که هرچند در ظاهر متعهد به لوازم ذاتی غزل سنتیاند اما در باطن امر ناکام ماندهاند آنها نیز مستور ماندهاند.
این واقعه خاصه پس از افول سبک هندی بیشتر نمایان شد. اینگونه احساس میشود که جهان اندک اندک در تاریکی فرو میرود. شاید به تماشای گل تاریک مشغولیم.
در گونههای موفق غزل سنتی ابتدا به نظر میرسد گفتگویی میان شاعر و آنچه روبروی اوست در میگیرد که کم کم به منولوگ میرسد اما منولوگ نیست بلکه خود لوگوس است به مفهوم کلام که خلاق است. این کلام خود را در وزن عروضی و قافیه و ردیف مینمایاند.
ردیف و قافیه در حکم مراکز دوایریاند که در دوران خویش به نقطه غایی میرسند. دوایر متحدالمرکز سماع کلماتند از زمین به آسمان همچون دیرک خیمهای در قبایل اولیه که به گمان ساکنان آن راهی بوده برای صعود به آسمان. ردیف و قافیه کلمات دیگر را گرد خود فرا میخوانند و تشخصی ویژه مییابند. آنچه بعدها به عنوان زنگ قافیه مطرح شد همین موقعیت ویژه است که نمادیست از آنچه شاعر قصد رسیدن به آن را دارد.
اما اگر تصور کنیم که ناخودآگاه ما دیگر تحت سیطره آن کلان روایتها و حکایات نیست باید متوقف شویم و با مرور آثار معاصران بسامد موضوعات مطروحه را بسنجیم.
تحولات شتابان سی چهل ساله اخیر در حوزه غزل آنچنان بنمایههای کلان روایی و محاکاتی را محتاج بازبینی ساخته و از محدوده پیشنهاداتی چند فراتر رفته که لازم است بار دیگر به باز شناخت و تعریف مجدد لوازم غزل بپردازیم.اما همین تعاریف مجدد به ما یادآوری میکند که مطلقاندیشی را به کناری نهاده و عنصری را ذاتی غزل ندانیم و بنابر این سوال باید دوبارهنویسی شود و متاسفانه پرسشی پایدار نخواهد بود. در این چرخش مجدد از مطلق به نسبی هیچ پرسشی از نسبیت پایدار نیست. کی آن زمان فرا میرسد که دیگر بار از مطلق پرسش کنیم؟
هنگامی که شماری از شاعران پیشنهادات ارائه شده در غزل موسوم به نئوکلاسیک را کافی ندانستند راه برونرفت از بنبست را کاهش تمرکز بر روی وزن و قافیه و شکستن دوایر متحدالمرکز دانستند که به تقویت نیروی گریز از مرکز منجر شد که بالمال با فرم صوری غزل در تضاد است.
اندک اندک غزلهایی سروده شد که ضمن دوری از ردیف و اکتفا به حروف روی قوافی به ابیات موقوفالمعانی و گاه بیسر و ته ختم گردید. یعنی دیگر از آن دیرک خیمه خبری نبود.
این پیشنهادات از آنجا که فاقد پشتوانه تئوریک بود و آغاز و فرجامی نداشت و از طرفی گاه به گاه در دست نااهلان و مبتدیان میافتاد به سرعت تازگی و بدعت خود را از دست داد و در حد تکنیکی اجرایی سقوط کرد. تکنیکی که میخواست در هم شکننده لوگوس باشد اما به مستوری شاعر از حقیقت و کلام خلاق منجر شد.
از سوی دیگر گفتگوی میان انسان و حقیقت به سبب مستوری انسان گفتگویی در ظلمت است و شاعران بدعتگذار برای فراموش کردن این ظلمت خودساخته تقابل زن و مرد را پیشنهاد کردند. به مرور وفور غزلهایی که بیانکننده گفتگوی زن و مرد است یکبار دیگر آن را به تکنیکی صرف فرو کاست. این گونه تکنیکها به گسترش نیروهای گریز از مرکز دامن زدند و در نهایت پیشنهادان شاعران به موجودی غیر از آنچه قبلا غزل تصور میشد انجامید. البته ناگفته نماند که در میان ایشان هستند کسانی که به سبب ریشه ساختن در زبان قوی و توانمند شعر کلاسیک توانستهاند با درونی ساختن بعضی تکنیکها نمونههای معتبری در تضادها و تناقضهای زندگی امروزی بر جای بگذارند.
● چرا غزل به قالب محوری شعر فارسی بدل شده است و آیا میتواند در آینده هم باشد؟
تصور من این است که غزل کاملترین و به یک معنا متعادلترین قالب شعر سنتی است. هم منظر اجمال است و هم تفصیل. هم اشاره است و هم شرح و در عین حال عصاره و چکیده تلاش آگاهان در تاویل جهان و جان. اما اینکه آینده چه خواهد بود. پیشگو نیستم. اما قضیه شعر فارسی قطعهای از پازل بسیار بزرگ گفتگوی شرق و غرب است آنهم در ذیل گفتگوی تمدنها. چنانکه این گفتگو به طرح پرسشهای بنیادین بیانجامد و به تقابل نه، میتوان امیدوار بود که شان هر یک از قطعات فرهنگی نظیر شعر حفظ گردد. هرچند این شان تنها در حوزه نظری باشد.
● آیا شما به وجود گونههای غزل از قبیل غزل اجتماعی و غیره معتقدید؟
اگر قالب را به معنای ژانر بگیریم میتوان برای آن زیر ژانر تعریف کرد. اما شخصا موافق نیستم. با این حساب مثلا غزل عاشقانه خواهیم داشت که حشو است. در غزل پنجرهای که شاعر به تماشای جهان میگشاید به اجرای مولفههای شعری میانجامد و نوع اجرای مولفههای شعریست که خواننده را به منظری خاص رهنمون میسازد. به نظر میرسد تعهد غزل بیان حقیقت است نه اجتماع و نه هیچ چیز دیگر. هنگامی که غزل آینهدار حقیقت شد میتواند در نوع خود کامل، تاویلپذیر و بیتخفیف باشد و در سطوح متفاوتی هم طرح شود و هم دریافت. تا تصور مخاطب و دلخواه او چه باشد.
● به نظر شما جریانهای غزل دهه اخیر چه نسبتی با سنت غزل فارسی دارند و آیا میتوان آنها را به عنوان نهضت شعری شناخت و به آنها امیدوار بود؟
شاید قبل از این سوال باید سوال دیگری مطرح میشد که جریانهای غزل معاصر کدامند و چیستند. اما اجمالا تصور میشود که بسیاری از ذهنها و زبانهای خلاق درگیر با این مقوله خصوصا در طی دهه اخیر، گوهر وجودی غزل را پاس نمیدارند. تاسف باید خورد که در این سالها جریان به ظاهر کوچکی که به نظر اینجانب پاسدارنده حقیقی گوهر وجودی غزل است کمتر معرفی شده و مهجور مانده است ولی در مقابل بسیاری جریانات کاذب و دروغین با اسامی عجیب و غریب که در ذات خود مولد اضمحلالند و گاه مبین آشفتگی در بوق و کرنا میشوند و شاعری مبتدی که حقیقتا نیازمند مطالعه در آثار بزرگان است به خود اجازه میدهد همان بزرگان را هم به چیزی نگیرد. شک ندارم منظور پرسشگر هم همین جریانات پر سرو صدا باشند. من اما آن گروه کوچک را ادامهدهنده سنت غزل فارسی میدانم. گروهی انگشتشمار که همچنان میپندارند میتوانند با حقیقت به گفتگو بنشینند.
اینان همچنان مصرند که ساختار غزل فضایی بسنده و کافی برای بیان این گفتگوست و به دلیل مواجهه جدی و تخفیفناپذیر با حقیقت میتواند همچنان به زندگی ادامه دهد. هرچند مخاطبانی بسیار بدلیل مستوری از حقیقت به ارتباطی زنده با آن نرسند. من این گروه کوچک را ادامهدهنده سنت غزل فارسی میدانم.
منبع:
محمود سنجری – سینا
سایت ادبی عروض
● تعریف غزل و تغزل چیست و لوازم ذاتی غزل چیستند؟
اگر دویست سال پیش این سوال را میپرسیدند اغلب جوابهایی یکسان مییافتند، اما امروز میپرسیم زیرا یقین نداریم لوازم ذاتی غزل چیست. روزگار ما با شعر و غزل چه کرده است؟ آیا پشت این نقابها و ماسکها همچنان روح تغزل است؟
غزل ثمره اذهانیست که به جهان از ورای سیر خطی زمان مینگریستند. آنها در میان دو نقطه ازل و ابد سرگردان بودند و گمشده خویش را به یاری غزل صدا میزدند. این گمشده بیزمان و مکان بود و اندک اندک از دسترس فرا میرفت و در افق اثیری نیلگون میرقصید. لوازم ذاتی چنین غزلی بیان جستجوی همیشگی و اغلب بیفرجام گمشده اثیری بود.
اگر همچون گذشتگان غزل را حاصل حکایت یا به زبان امروزیان کلانروایت بدانیم باید بگوییم لوازم ذاتی غزل همانهاست که گذشتگان آینهدار آنند، تمنای ذاتی انسان به فرارفتن از خویش و جهان پیرامون.
این حکایات یا کلانروایات لوازم ذاتی غزل را توسعی آنچنان میبخشند که ناچار نامبرداران این عرصه نمادها و نشانههایی برای نشانهگذاری این توسع وضع کردهاند.
در واقع آن بینهایت اثیری آبگون را به نقش درآوردن و از آن شگفتی محتوم نشانهای بدست دادن محتاج بکارگیری علامات و نشانههاست و این اتفاق در غزل عرفانی به معنای مصطلح آن یافت میشود. در این گونه غزل شاعر طی محاکات به بازآفرینی اساطیر و صور نوعی میپردازد و از زمان بیزمان سخن میگوید و اگر هم از اشیا سخنی هست محتوای قدسی آن منظور است.
قدسیت یافتن در ابتدا شامل کلام میشود. کلام در این گونه غزل به معنای خلقت اول و البته خلاقالمعانی جایگاهی قدسی دارد. این کلمه قدسی آنگونه از شاعر فراتر میرود که آن را هدیه خدایان مینامد و این هدیه برای همه زمانها و مکانهاست و اگر امروز میپنداریم اینگونه حقایق و مفاهیم، انتزاعی بیش نیستند و در دنیای سرشار از تضاد و تناقض امروز راهی نمینمایانند، علتالعلل چنین برداشتی غیبت انسان از حقیقت است، این حقیقت نیست که مستور است، مستوری از آن انسان است.
با کمال تاسف باید گفت جز شماری از بزرگان توانایی اتصال به اصل و اساس حکایات ابدی -ازلی برای بسیاران دیگر حاصل نیامده است و شاید پندار بسیاری در تخفیف این گونه غزل ناکامی گروهی پرشمار از مدعیان است که هرچند در ظاهر متعهد به لوازم ذاتی غزل سنتیاند اما در باطن امر ناکام ماندهاند آنها نیز مستور ماندهاند.
این واقعه خاصه پس از افول سبک هندی بیشتر نمایان شد. اینگونه احساس میشود که جهان اندک اندک در تاریکی فرو میرود. شاید به تماشای گل تاریک مشغولیم.
در گونههای موفق غزل سنتی ابتدا به نظر میرسد گفتگویی میان شاعر و آنچه روبروی اوست در میگیرد که کم کم به منولوگ میرسد اما منولوگ نیست بلکه خود لوگوس است به مفهوم کلام که خلاق است. این کلام خود را در وزن عروضی و قافیه و ردیف مینمایاند.
ردیف و قافیه در حکم مراکز دوایریاند که در دوران خویش به نقطه غایی میرسند. دوایر متحدالمرکز سماع کلماتند از زمین به آسمان همچون دیرک خیمهای در قبایل اولیه که به گمان ساکنان آن راهی بوده برای صعود به آسمان. ردیف و قافیه کلمات دیگر را گرد خود فرا میخوانند و تشخصی ویژه مییابند. آنچه بعدها به عنوان زنگ قافیه مطرح شد همین موقعیت ویژه است که نمادیست از آنچه شاعر قصد رسیدن به آن را دارد.
اما اگر تصور کنیم که ناخودآگاه ما دیگر تحت سیطره آن کلان روایتها و حکایات نیست باید متوقف شویم و با مرور آثار معاصران بسامد موضوعات مطروحه را بسنجیم.
تحولات شتابان سی چهل ساله اخیر در حوزه غزل آنچنان بنمایههای کلان روایی و محاکاتی را محتاج بازبینی ساخته و از محدوده پیشنهاداتی چند فراتر رفته که لازم است بار دیگر به باز شناخت و تعریف مجدد لوازم غزل بپردازیم.اما همین تعاریف مجدد به ما یادآوری میکند که مطلقاندیشی را به کناری نهاده و عنصری را ذاتی غزل ندانیم و بنابر این سوال باید دوبارهنویسی شود و متاسفانه پرسشی پایدار نخواهد بود. در این چرخش مجدد از مطلق به نسبی هیچ پرسشی از نسبیت پایدار نیست. کی آن زمان فرا میرسد که دیگر بار از مطلق پرسش کنیم؟
هنگامی که شماری از شاعران پیشنهادات ارائه شده در غزل موسوم به نئوکلاسیک را کافی ندانستند راه برونرفت از بنبست را کاهش تمرکز بر روی وزن و قافیه و شکستن دوایر متحدالمرکز دانستند که به تقویت نیروی گریز از مرکز منجر شد که بالمال با فرم صوری غزل در تضاد است.
اندک اندک غزلهایی سروده شد که ضمن دوری از ردیف و اکتفا به حروف روی قوافی به ابیات موقوفالمعانی و گاه بیسر و ته ختم گردید. یعنی دیگر از آن دیرک خیمه خبری نبود.
این پیشنهادات از آنجا که فاقد پشتوانه تئوریک بود و آغاز و فرجامی نداشت و از طرفی گاه به گاه در دست نااهلان و مبتدیان میافتاد به سرعت تازگی و بدعت خود را از دست داد و در حد تکنیکی اجرایی سقوط کرد. تکنیکی که میخواست در هم شکننده لوگوس باشد اما به مستوری شاعر از حقیقت و کلام خلاق منجر شد.
از سوی دیگر گفتگوی میان انسان و حقیقت به سبب مستوری انسان گفتگویی در ظلمت است و شاعران بدعتگذار برای فراموش کردن این ظلمت خودساخته تقابل زن و مرد را پیشنهاد کردند. به مرور وفور غزلهایی که بیانکننده گفتگوی زن و مرد است یکبار دیگر آن را به تکنیکی صرف فرو کاست. این گونه تکنیکها به گسترش نیروهای گریز از مرکز دامن زدند و در نهایت پیشنهادان شاعران به موجودی غیر از آنچه قبلا غزل تصور میشد انجامید. البته ناگفته نماند که در میان ایشان هستند کسانی که به سبب ریشه ساختن در زبان قوی و توانمند شعر کلاسیک توانستهاند با درونی ساختن بعضی تکنیکها نمونههای معتبری در تضادها و تناقضهای زندگی امروزی بر جای بگذارند.
● چرا غزل به قالب محوری شعر فارسی بدل شده است و آیا میتواند در آینده هم باشد؟
تصور من این است که غزل کاملترین و به یک معنا متعادلترین قالب شعر سنتی است. هم منظر اجمال است و هم تفصیل. هم اشاره است و هم شرح و در عین حال عصاره و چکیده تلاش آگاهان در تاویل جهان و جان. اما اینکه آینده چه خواهد بود. پیشگو نیستم. اما قضیه شعر فارسی قطعهای از پازل بسیار بزرگ گفتگوی شرق و غرب است آنهم در ذیل گفتگوی تمدنها. چنانکه این گفتگو به طرح پرسشهای بنیادین بیانجامد و به تقابل نه، میتوان امیدوار بود که شان هر یک از قطعات فرهنگی نظیر شعر حفظ گردد. هرچند این شان تنها در حوزه نظری باشد.
● آیا شما به وجود گونههای غزل از قبیل غزل اجتماعی و غیره معتقدید؟
اگر قالب را به معنای ژانر بگیریم میتوان برای آن زیر ژانر تعریف کرد. اما شخصا موافق نیستم. با این حساب مثلا غزل عاشقانه خواهیم داشت که حشو است. در غزل پنجرهای که شاعر به تماشای جهان میگشاید به اجرای مولفههای شعری میانجامد و نوع اجرای مولفههای شعریست که خواننده را به منظری خاص رهنمون میسازد. به نظر میرسد تعهد غزل بیان حقیقت است نه اجتماع و نه هیچ چیز دیگر. هنگامی که غزل آینهدار حقیقت شد میتواند در نوع خود کامل، تاویلپذیر و بیتخفیف باشد و در سطوح متفاوتی هم طرح شود و هم دریافت. تا تصور مخاطب و دلخواه او چه باشد.
● به نظر شما جریانهای غزل دهه اخیر چه نسبتی با سنت غزل فارسی دارند و آیا میتوان آنها را به عنوان نهضت شعری شناخت و به آنها امیدوار بود؟
شاید قبل از این سوال باید سوال دیگری مطرح میشد که جریانهای غزل معاصر کدامند و چیستند. اما اجمالا تصور میشود که بسیاری از ذهنها و زبانهای خلاق درگیر با این مقوله خصوصا در طی دهه اخیر، گوهر وجودی غزل را پاس نمیدارند. تاسف باید خورد که در این سالها جریان به ظاهر کوچکی که به نظر اینجانب پاسدارنده حقیقی گوهر وجودی غزل است کمتر معرفی شده و مهجور مانده است ولی در مقابل بسیاری جریانات کاذب و دروغین با اسامی عجیب و غریب که در ذات خود مولد اضمحلالند و گاه مبین آشفتگی در بوق و کرنا میشوند و شاعری مبتدی که حقیقتا نیازمند مطالعه در آثار بزرگان است به خود اجازه میدهد همان بزرگان را هم به چیزی نگیرد. شک ندارم منظور پرسشگر هم همین جریانات پر سرو صدا باشند. من اما آن گروه کوچک را ادامهدهنده سنت غزل فارسی میدانم. گروهی انگشتشمار که همچنان میپندارند میتوانند با حقیقت به گفتگو بنشینند.
اینان همچنان مصرند که ساختار غزل فضایی بسنده و کافی برای بیان این گفتگوست و به دلیل مواجهه جدی و تخفیفناپذیر با حقیقت میتواند همچنان به زندگی ادامه دهد. هرچند مخاطبانی بسیار بدلیل مستوری از حقیقت به ارتباطی زنده با آن نرسند. من این گروه کوچک را ادامهدهنده سنت غزل فارسی میدانم.
منبع:
محمود سنجری – سینا
سایت ادبی عروض