توجه ! این یک نسخه آرشیو شده می باشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمی کنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : سفره های آیینی و نذری زرتشتیان
ATHENA
10-19-2010, 05:41 PM
آشنایی با سفره های زرتشتیان
سفرههایی که زرتشتیان امروزه در روزها و حتی ساعت های معینی از روز می اندازند از منظر های مختلفی قابل بررسی است . آشکارترین جنبه این سفرهها را می توان به دو بخش تقسیم کرد. یک بخش را می توان «سفرههای آیینی» نام نهاد و بخش دیگر را به نام «سفره های نذری» نامگذاری کرد.
اما هر دو این جنبه ها از دید مردم شناسانهآش فراآمده از نیایش ایزدی است که جنسیتی زنانه دارد.
به عنوان نمونه در میان زرتشتیان . سفرة « شاه وهمن امشاسپند» که یکی از شش امشاسپندان دین زرتشتی است و از جمله ایزد بانو های ایرانی، به ابراز شأن مقدس و بزرگی این ایزد بانو می پردازد. زنانی که به این سفره اعتقاد دارد از وی سلامتی و سعادت می خواهند و از او توقع برآورده کردن آروزهایشان را هم دارند .
در همین حال سفرههایی به نام « بی بی سه شنبه » یا « دختر شاه پریان» هم چنان که از نامشان برمیاید و زنانهاند در صورت متوصل شدن وظیفه دارند تا خواستههای کسسی که بیشترین نذر نیازها را به او تقدیم کند و از سر اخلاص و بدون شک و تردید این کار را بکند برآورده نماید.
اما حالا چه شد که این سفرهها در خانه جا خوش کردهاند .امروز هنوز هم با وجود آنکه اقتدار زنان در بیرون از خانه هم بیشتر شده است ، اما باز نمی توانید تصورش را هم بکنید که اینگونه مراسم در سالنی بزرگ و نه در یک خانه برگزار شود و یا حتی ساختمانی ساخته شود و به نیایشگاه فلان صاحب نام سفره ( مثلاً دختر شاه پریان) اختصاص یابد.
داستان از انجا آغاز میشود که هندو اروپاییانی که از مرزهای جنوبی سیبری و از دو راه شرق و غرب دریای خزر به ایران و هندوستان وارد شدند ، بر اساس مدارک و مستندات به دست آمده خدایانی مؤنث داشته اند.
حتا بعدها که زرتشت پیامبر به عنوان نخستین مبش توحیدی ، خدای واحد و یگانه را «اهورامزدا» نامید ، نتوانست از دست ایزدان پیشین رهایی یابد. مهر و میترا و یا خرداد . وهمن و اسفند از ایزد بانوهایی بودند که پس از ظهور این پیامبر نیز به زندگی زنانة خود ادامه دادند.
اما به سبب خردگرایی دین زرتشتی هیچکدام از ایزدان پیشین جایگاه بسیار ویژهای نزد مردم به دست نیاوردند. اما زنان زرنگتر از آن بودند که به سادگی دست از «خدایان» هم جنس خود بردارند. زنان ایرانی این خدایان را در گوشة خانههای خود که ریاست تامة آن را در اختیار داشتند ،حفظ و حراست کردند.
اما خدایان «مرد» آزاد بودند و پرقدرت ،آنچنان که مردان در مقایسه با زنان آزاد بودند و لابد هنوز هم به همین خاطر هستند.
به عنوان نمونه زتشتیان امروز ساختمانی دارند به نام شاهورهرام ایزد . این ساختمان محل نیایش ایزدی مردانه به نام ورهرام اما زنان تنها سفرهای دارند به نام «وهمن امشاسپند» که ایزدی است زنانه . آن یکی پر قدرت و مردانه و این یکی مرموز و زنانه و کنج خانه.
انداختن سفره و جمع شدن در یک خانه یکی از آیینهایی است که زرتشتیان به خصوص زنان زرتشتی بسیار به آن پایبند هستند. اگر چه به گفتة چندین نفر از زرتشتیانی که خود اقدام به برپایی این سفرهها میکنند ، این سفرهها عموماً منشأی غیر زرتشتی دارند اما مبتنی بر باورهایی است که شاید ریشه در هزارهها داشته باشند.
ATHENA
10-19-2010, 05:42 PM
سفره دختر شاه پریان
همانگونه که در بحث پیشین اشاره شد ، برخی از زرتشتیان تهران هنوز هم به سفره هایی که به نظر می رسد مربوط به ادیان دیگر باشد اعتقاد دارند و با برپایی اینگونه سفره ها رونق زیادی به آنها میدهند . یکی دیگر از اینگونه سفره ها : سفره دختر شاه پریان است.
با پرس و جو یکی از برپا کنندکان این سفره را در تهران پارس تهران پیدا کردم. و با هماهنگی های بسیار موفق شدم که ساعت 17 روزی که سفره انداخته بودند به خانهشان بروم. خانهای معمولی در یکی از کوچه پس کوچههای فلکه چهارم تهرانپارس شاهد برپایی سفره ای بود که «سفره دختر شاه پریان » نام داشت.
آقای سهراب مزداپور ، صاحبخانه در باره سابقه این سفره اعتقادات خاصی دارد . او از همان یزد که بوده است به این سفره اعتقاد داشته است .
یکی از اصول اصلی این سفره آن است که هر سفره هویت ویژه و اختصاصی خود را دارد. به این معنی که سفرهای که به طور مثال در همین خانةمورد بحث انداخته میشود نام خاص خود را داردو کس دیگر حتی اگر از اعضای این خانواده باشد ، نمیتواند این سفره را در جای دیگری و یا در محل دیگری بیندازد.
سهراب مزداپور در بار این سفره میگوید: سابقه این سفره بر می گردد به یزد و نزد مهمه مهربانو که در یزد تنها زندگی می کرده است و بعد به کمک پدر وی یعنی مرحوم اردشیر خداداد مزداپور این سفره را به تهران کاخ منتقل می کند. بعد از آن این سفره به نیروی هوایی می رود وسه سال پیش به این خانه میآید. بهرام فریدون کیقبادی می گوید من از سال 1354 یادم هست که در تهران کاخ بود و بعد آمد به کوکاکولا و حالا هم حدود سه سال است که به این خانه آمده است.
هزینههای این سفره را سهراب مزداپور با طیب خاطر پرداخت می کند اما مردمی هم که به این سفره میآیند هر کدام چیزی مثل برنج و مرغ و روغن می آورند. بعضی ها هم پول میآورند. سهراب می گوید با این وجود که من می دانم این خرافات است اما یک چیزی هم درست است .
ناهید همسر سهراب داستان جالبی هم تعریف می کند. میگوید بعد از فوت برادر شوهر و پدر شوهرم صحبت آن بود که این سفره را ببرند شاهورهرام ایزد و تمامش کنند ولی من می خـواستم بماند . من خواب دیدم که زیر میز این سفره یک چاله مانندی بود که پر از ماسه و شن لب دریا بود و بعد یک بچه مار آبی از میان این ماسهها درآمد و دور این سالن چرخید تمام خانه را دور زد و دوباره رفت زیر همان ماسه . بعد مادرم گفت این شاه پری است که آمده به خانه شما و پناه آورده و تو هم این سفره را در خانه خود برپا کن. از آن سال من هم هر سال اینکار را می کنم. آمدیم با عجله این گوشه را تمیز کردیم و همین میز کوچک را گذاشتیم و سفره را پهن کردیم . اتفاقاً یک مرغ هم در حیاط خانه داشتیم آن را سربریدیم و پختیم . همان شب بر حسب اتفاق مهمان هم برایمان رسید .آش جو هم دست کردیم و از همان سال خیلی ساده برپا می کنیم .
ناهید برپایی این سفره را به فال نیک گرفته است . او میگوید از سالی که سفره را می اندازد هر سال خیر و برکت خانه اش افزوده شده برای بچه هایش بهتر شده است.
ممس شیرین که مادر جهانگیر خسرویانی است هم در خانه خودش این سفره را می اندازد و بسیار هم پر شور و رونق و پر مهمان است . اما این سفره که مربوط به ممس مهربانو می شود بیشتر از هشت تا نه مرغ قبول نمی کند و مهمان های این سفره نمی توانند بیشتر از هشتاد ، نود نفر باشند . سهراب داستانی را هم تعریف کرد که چند سال پیش 25 عدد مرغ خریدند تا برای این سفره ببرند و به مردم بدهند اما آن سال از شب تا صبح همه مرغها تلف می شوند و تنها هشت مرغ زنده میمانند.
باید بگویم از بهترین بخش های این تحقیق شنیدن قصة سفره شاه پریان است از زبان مهربانو :
« یک مرد چوپانی در بیابان مشغول چرانیدن گوسفندان خود بود که متوجه شد یکی از گوسفندانش گم شده گوسفندهایش را جمع کرد و سگ گله را کنار گله گوسفندها گذاشت و به دنبال گوسفند گمشده رفت ، کمی که رفت یک درخت سرو را دید و به این امید که شاید گوسفند با دیدن سبزه و علف به آنجا رفته به طرف آن درخت رفت . و دید که دختر شاه پری از زمین بیرون آمده و زیر درخت سرو سفره چیده ، و دختر شاه پری به چوپان گفت که اگر مرادی داری بطلب و اگر به مراد دلت رسیدی همین سفره رو بینداز و چوپان هم می گوید که اگر وضعم خوب بشود و بعد از این گرسنه نشوم من هم سفره می اندازم . و بعد راه افتاد و سریع گوسفند خود را پیدا کرد و رفت خانه و خوابید و بعد از آن هم به چیزهایی که می خواست رسید و به همین خاطر هر سال سفره شاه پری می انداخت .
زن چوپان هم حامله بود و پسر پادشاه هم هر جایی که زن چوپان می رفت او را تعقیب می کرد تا ببیند چه کار می کند و یک روز زن چوپان بقچه لباس خود را برداشت و رفت صحرا و بعد کم کم دید که حالش دارد بد می شود رفت پشت یک تخته سنگ و آنجا بچه اش را به دنیا آورد . پسر پادشاه پیش خودش گفت زن چوپان دارد آن پشت چه کار می کند که همان لحظه زن پادشاه بیرون آمد و پسر پادشاه دید که او یک بچه در بغل دارد همان شب زن پادشاه هم که حامله بود حالش بد شد ولی هیچ طبیبی نتوانست به او کمک کند . پسر پادشاه به خودش می گفت که چرا زن چوپان به آن راحتی بچه دار شد و زن او با این همه طبیب نمی تواند راحت بچه اش را به دنیا آورد ، بالاخره زن پادشاه بچه دار شد ولی بچه اش شیر مادر را نمی خورد و پسر پادشاه گفت که زن چوپان تازه بچه دار شده است و می تواند به بچه شیر دهد ، زن پادشاه با این موضوع مخالفت کرد ولی پسر پادشاه گفت که یک سال زن چوپان را پهلوی خود نگه می دارد و به او اتاق و غذا می دهد و زن پادشاه هم قبول کرد و زن چوپان را برای شیر دادن به بچه پهلوی خود آوردند .
یک سال از آن موقع گذشت و زن پادشاه یک روز به زن چوپان گفت که باید کمکم بچه را از شیر بگیریم و تو هم به سر خانه و زندگی خودت برگردی همان روز زن پادشاه خواست که به حمام برود یک بقچه لباس را پهلوی زن چوپان گذاشت و گفت هر موقع که خواستم برایم بیاور . آن روز زن چوپان باید سفره دختر شاه پری را میانداخت ولی فراموش کرد . وقتی زن چوپان نشسته بود و حواسش نبود یک دست از دیوار آمد و بقچه را برداشت و زن چوپان یک دفعه متوجه شد که بقچه نیست و وقتی زن پادشاه گفت بقچه را بیاورد.گفت که نمیداند کجاست. به همین خاطر زن پادشاه دستور داد که زن چوپان را به خاطر دزدی به زندان بیاندازند و یکی از کنیزان آنجا به زن پادشاه گفت که زن چوپان یک سال آنجا بوده و به بچه شما شیر داده است شما هم بیایید و به خاطر همین او را به وسط بیابان ببرید و در یک اتاق کوچک حبس کنید و هر روز به او یک مغز بادام و نان و گردو و آب بدهید ، زن چوپان هم کمکم می میرد . همین کار را هم کردند و زن چوپان را به آنجا بردند .
همان شب دختر شاه پری به آنجا رفت و گفت چرا سفره پهن نکردی و زن چوپان هم گفت که در خانه مردم بودم و نمی توانستم تو مرا به خانه خودم ببر، قول می دهم که دیگر فراموش نکنم و همیشه سفره بیندازم و دختر شاه پری هم گفت که به کسی که برایش غذا می آورد بگوید که شمع و چراغ و وسایل سفره را بیاورد و خودش هم گردو و بادام و غذایش را نخورد و فردا ظهر شمع و چراغ را روشن کند و سفره بیاندازد و نماز بخواند و زن چوپان هم همین کارها را انجام داد ظهر روز بعد از زن چوپان سفره انداخته بود یک نفر از آنجا رد می شد و دید که اتاق زن چوپان نورانی است و رفت به زن پادشاه خبر داد همان موقع یک دستی بقچه لباس زن پادشاه را از دیوار داخل اتاق گذاشت و زن پادشاه فهمید که زن چوپان آنها را ندزدیده و به اتاق زن چوپان رفت واو را آزاد کرد و زن چوپان هم به خانه خودش رفت و آنجا سفره دختر شاه پری را انداخت و از آن به بعد هر سال سر وقت سفره دختر شاه پری را می انداخت .
ATHENA
10-19-2010, 05:42 PM
سفره نخود مشکل گشا:
یکی دیگر از سفرههایی که توسط زنان زرتشتی تهران انداخته میشود و سادگی زیادی دارد، سفره نخود مشکل گشاست . تمام اجزای این سفره تنها از یک پارچه سفید چهارگوش به عنوان سفره و قدری نخودچی تشکیل شده است.
برای انداختن این سفره به هیچ تشریفاتی نیاز نیست . هر زمانی که چند نفر از بانوان زرتشتی تصمیم بگیرند این سفره را بیندازند یک سفر سفیدی را روی زمین پهن میکنند و قدری نخود چی هم روی آن میریزند. این نخود ها نباید داخل ظرف دیگری باشد. دو نفر هم میتوانند این سفره را برگزار کنند. در حالی که همه دور این سفره بر روی زمین مینشینند ، شروع به پوست کردن آن میکنند و به اصطلاح آن را «پاک» می کنند. یک نفر از جمع قصه مشکل گشا را میگوید و بقیه که در حال پاک کردن نخود ها هستند به طور مرتب میگویند:«بله» . یعنی که با گفتن این کلمه حرفهای قصه گو را تأیید میکنند .
قصه نخود مشکل گشا هم کم و بیش مانند دو قصه «دختر شاه پریان» و «بیبیسهشنبه» است .
ATHENA
10-19-2010, 05:42 PM
سفره بی بی سه شنبه
یکی از آیینهایی که توسط زرتشتیان انجام می شود . انداختن سفره بی بی سه شنبه است . در هیچکدام از نوشتههای دینی زرتشتی اثری از این مراسم نیست .ابداع کننده آن معلوم نیست .زمان ابداع آن هم نا مشخص است و قصه آنهم به صورت تقریباً شفاهی منتقل شده است.
یک سفره سه گوش سفید را روی میزی در گوشهای از آشپزخانه پهن میکند. در هر گوشه این سفره قدری «آویشن» و «نقل» میریزند. قدری هم کنجد ،«شکر»و«کشمش» هم باز در سه گوشه این سفره بر روی سفره میریزند.
«هُلماچ» را که قبلاًدر بخش خوراکیها طرز تهیه آن را آوردهام نیز درست میکنند و به همراه «سیروگ» و «کماچ مردگون» در هر گوشه سفره قرار میدهند. هر نوع میوهای هم که در آن فصل باشد سه قاچ میکنند و هر قاچ را در یک گوشه سفره میگذارند.
سه ظرف جداگانه حاوی نمک ، شکر و «آب و آویشن» از هم در میان سفره میگذارند. نوعی نان فطیر به نام «حُشوا»هم از دیگر مواد سفره خواهد بود.یک شاخه کوچک از انار شیرین تازه و اگر شاخه نبود خود انار شیرین تازه را هم داخل کاسه «آب و آویشن» می اندازند. وقتی قصه بیبیسهشنبه را میگویند ،دختری نابالغ این شاخه کوچک انار را با هر «بله» گفتن به بدنه کاسه «آب و آویشن » میزند.
اکنون بعد از آنکه چگونگی سفره و اجزای ترکیب دهنده آن را بازگو کردم به شرح قصهای میپردازم که معمولاً در سر هر سفره بی بی سه شنبه را تغییرات کم و بیش غیر قابل ملاحظه ای بازگو میشود . این قصه را مهربانو اینگونه تعریف کرد:
یک مردی بود که با همسر و سه فرزند دخترش زندگی می کرد . اما همسر درگذشت و او مجبور شد که سرپرستی و نگهداری از دختران را به عهده بگیرد.اما بعد از مدتی دید که قادر به نگهداری این دختران نیست. نام این دختران بی بی حاجت و بیبی حیات و بیبی مراد بود. مرد گفت من می روم زن میگیرم تا نگهداری از فرزندان را به عهده بگیرد ولی زن تازه به جای مراقبت از آنها ، این دختران را اذیت می کرد. پدر پیش خود گفت من این دختران را به کجا ببرم . زن پدر گفت آنها را باید به جایی دور از چشم من ببری تا ما بتوانیم زندگیمان را بکنیم . یک روز پدر به دخترانش گفت فردا صبح زود می رویم پیر مهریزد و آش رشته می پزیم . دختران خوشحال شدند که پدر آنها را به پیر مهریزد میبرد . ولی پدر نقشه قبلی کشیده بود که با همدستی زن تازه ، دختران را داخل اتاقی در بیابان زندانی کند. به هر حال با راهنمایی پدر خیانت پیشه به بیابان رفتند و وقتی به وسط بیابان رسیدن ، پدر به بهانه آوردن کاسهای برای آوردن آب از قنات آنها را در دل کویر رها کرد و به نزد زن جدیدش رفت.دخترها هرچقدر منتظر نشستند پدر نیامد آنها هم با قدری نان خشک و آب ساختند و شب را در همان جا به صبح رسانیدند.. صبح که شد بیبی حیات دم در کلبه ایستاده بود دید دو نفر دارند رد میشوند.از آنها پرسید شما کیستید؟ جواب دادند ما داریم می رویم سفره بیبی سه شنبه . بیبی حیات به خواهرانش گفت من می خواهم بروم سفره بیبی سه شنبه شما هم بیایید . اما خواهران مخالفت کردند و نرفتند . پس بیبی حیات با آن دو نفر همراه شد تا به خانهای رسیدند . دید در آن خانه سفرهای انداخته اند.و اوستا می خوانند و مراد میطلبند . به او هم گفتند تو هم «هولماچ » بخور . او هم «هولماچ»را با کمی نان فطیر که آن هم در سفره میگذارند خورد. بعد به او گفتند تو هم مراد بطلب گفت اگر این سفره بر حق است من هم اگر سر زندگی برسم و خوشبخت شوم هر هفته سفره او را میاندازم .
اینجای قصه که می رسیم «مهربانو» با خنده می گوید : « این ها خودشان دختران بیبی سه شنبه بودند و وسط بیابان سفره انداخته بودند و به نظر او آمده بودند»
و بلافاصله توضیح میدهد که سفره را به اصطلاح «مهر و موم» م’کنند، چرا که بیبیسهشنبه هم فقیر است و هم دلسبک . یعنی سلغت حدود 9 صبح که قصه تمام میشود،آشپزخانه را مهر و موم میکنند تا هیچ کس به آنجا نرود و آنجا خلوت باشد تا بیبیسهشنبه برود.
مهربانو ادامه داد: فردا صبح که شد بیبی حیات به خواهران خود گفت بیاییم ما هم سفره بیاندازیم. جوابش دادند با چه چیز سفره بی بی سه شنبه بیاندازیم؟ بیبی حیات گفت کمی نان فطیر و هولماچ کافی است. درست کردند و در سفره گذاشتند و خودشان هم کمی از آن خوردند. غافل از آن که پسر پادشاه هر روز که از این بیابان عبور میکرد برای استراحت به همان کلبهای میآمد که سه خواهران در آن نشسته بودند . آن روز هم پسر پادشاه از آنجا عبور می کرد و مثل همیشه به کلبه آمد. دید دم در شسته شده و تمیز است. داخل شد و از از دیدن خواهران تعجب کرد و گفت آب برای رفع تشنگی هست؟ گفتند بله . بی بی حیات رفت و قدری آب را در ظرفی کرد و بعد یک پرکاه هم روی آن انداخت و برای پسر پادشاه آورد . پسر پادشاه آب را خورد ولی پرکاه مزاحم خوردنش بود پس از آنکه ظرف را خالی کرد تشکر کرد و گفت آب خوبی بود ولی چرا پرکاهی بر آن بود؟ بیبی حیات جواب داد که این پرکاه را برای این به روی آب انداختم که با وجود تشنگی زیادی که داری آب را یکباره ننوشی و مریض نشوی.
پسر پادشاه که به خانه برگشت به مادرش گفت من دختری را که دنبالش می گشتم پیدا کردم . زن پادشاه آدرس دختر را از پسر گرفت و به کلبه رفت. دید بله سه تا دختر در آن هستند که هیچ چیز هم ندارند . فقط یک کاسه «روزین » دارند و یک «کماجدون » بی در دارند و کمی آرد.
خلاصه قصه طولانی مهربانو این است که پسر پادشاه بیبی حیات را به زنی می گیرد و او به کمک بی بی سه شنبه به خانه بخت میرود آنهم چه بختی . بیبی حیات سر از دربار پادشاهی در میآورد. اما خواهرانش هنوز به جایی نرسیده اند و بی بی حیات روز و شب به فکر آنان است تا این که فکری به نظرش میرسد و آن این که به کنیزش میگوید تو محرم من باش.من به تو پول میدهم برو کمی کشمش وکنجد و آرد و شمع برای من بخر و بیاور . خودش هم به حمام رفت سرو رو شست و نان فطیری پخت و هولماچ هم پخت. مادر شوهر از کنیز پرسید که این بیبی حیات امروز کجاست که بیرون نمیآید. کنیز گفت هیچی درآشپزخانه است . مادر پادشاه گفت ما هیچ وقت در آشپزخانه کار ی نداریم و با نگرانی به آشپزخانه رفت. بی بی حیات هم همان لحظه مشغول پختن هولماچ برای سفره بی بی سه شنبه بود و داشت انگشت خودرا می لیسید که به قدری هولماچ آغشته کرده بود. با دیدن این صحنه ، مادر شوهر ناراحت شد و گفت وقتی دختری از گوشه بیایان را به خانه میآوری آخر عاقبتی جر این ندارد. بعد به سراغ پسرش رفت و به او گفت چه نشستهای که زنت با این همه ثروتی که در اینجا جمع شده است ته آشپزخانه غذای فقیران را میپزد و قدری نان فطیر و آب و شمع هم در یک سفره در آشپزخانه گذاشته است.
در اینجا مهربانو از داستان بیرون میآید و گوشزد میکند که سفره بیبی سه شنبه باید حتماًتوی آشپزخانه انداخته شود. و بعد در حالی که گاه گاهی قطعه میوهای از سفره دختر شاه پریان برایمان آورده بودند می خورد به قصهاش اینچنین ادامه میدهد:
بالاخره پسر پادشاه هم رفت به آشپزخانه و دید بله همسرش در کنج آشپزخانه سفره فقیرانهای انداخته است . با عصبانیت سفره را به هم ریخت و گفت حالا که دارم به شکار میروم وقتی برگشتم طلاقت خواهم داد و رفت.
پسر پادشاه یک هندوانه خرید و داخل خرجین اسبش گذاشت و به شکار رفت. پس از مدتی سوارکاری خسته که شد در جایی خوابید . اسبش را هم بست. در شهر مجاور پسر پادشاه گم شدو مفتشان به دنبالش برخاستند و رد او را زدند تا رسیدند به خرجین اسب پسر پادشاه که در جایی استراحت میکرد.خلاصه داستان مهربانو این است که پسر پادشاه به قهر بیبی سه شنبه گرفتار می شود و به جرم قتل پسر پادشاه کشور همسایه دستگیر می شود و در آخرین لحظه که قرار بود اعدام شود به یاد کار غلطی می افتد که عبارت بوده است از به هم زدم سفره بی بی سه شنبه بنابراین به سرعت پیغام به همسرش می دهد که باز سفره بیندازد و طلب بخشش کند. با این کار وقتی دوباره خرجین اسب را وارسی میکنند دوباره به جای سر پسر پادشاه همسایه همان هندوانه در خرجین پیدا می شود. و تازه پسر پادشاه همسایه هم پیدا می شود. تازه خواهرانش را هم پادشاه به دربار میآورد و به هر دو شوهر می دهد....
پس از پایان قصه ، قصه گو با یک قاشق از «آب و آویشن»داخل کاسه به هر کدام از حاضرین جرعهای مینوشاند. اعتقاد بر این است که با خوردن این «آب و آویشن»حاجتشان برآورده میشود.
اعتقاد کامل سوال شوندگان در این موارد جای تأمل بیشتری است.
ATHENA
10-19-2010, 05:43 PM
سفره «وامَرو یا وهمن امشاسپند»
یکی از این سفرهها که چون وابسته به نام یکی از روزهای زرتشتی است می توان آن را باوری زرتشتی نامید سفره «وهمن روز» است .زرتشتیان بر اساس یک سنت چهار روز در ماه از خوردن گوشت قرمز پرهیز میکنند. این روزها عبارتند از «وهمن» ، «ماه» ، «گوش» و «رام» که هر کدام نام یکی از روزهای ماه هستند . اعتقاد بر این است که در روز وهمن(بهمن) به طور کلی هم ذبح حیوانات منع شده است(نابر) و هم خوردن گوشتشان (ناخور)و در سه روز دیگر فقط ذبح حیوانات حرام است و خوردن گوشت آنها منعی ندارد. به همین خاطر وهمن روز را به نام «ناخور» مینامند و سه روز دیگر را «نبُر» می نامند. اگرچه اعتقاد عمومی بر این است که منظور اصلی تنها گوشت قرمز است و خوردن ماهی و مرغ موردی ندارد اما برخی از زرتشتیان که بنا به اظهار چند نفر از پرسش شوندگان تعدادشان زیاد نبود، نه تنها گوشت مرغ و ماهی نمی خورند بلکه از خوردن تخم مرغ و شیر و لبنیات هم پرهیز کرده فقط به خوردن سبزی و میوه اکتفا می کنند.
لازم می دانم در اینجا این توضیح جالب را هم اضافه کنم بعضی از آنها در تمام طول بهمن ماه با پرهیز از خوردن گوشت بالاترین گرایش نسبت به این باور را از خود نشان می دهند. یکی از سفرههایی که در ارتباط با این باور توسط زرتشتیان انداخته می شودو از رونق زیادی هم برخوردار است ، سفره «وامِرو» است:
پروین هور که در خانهسابقش در یزد جایی ویژه برای «وامِرو» داشتهاند با اعتقاد کامل به این سفره میگوید خیلی ها حتا او را دیدهاند. مردی با لباس سنتی زرتشتیان به رنگ سبز . مهربان و مددکار .
چند سال یکی از بانوان زرتشتی ساکن تهران که بچهاش مریض میشود خوابی می بیند . او درخوا ب می بیند که به خانه یکی از زرتشتیان خرمشاه یزد به نام رستم خداداد رفته . این خانه یکی از خانه هایی بوده است که سفره «وامِرو» داشته است. می بیند سر یک چاه بوده و از او می پرسد که اینجا کجاست می گوید اینجا «وامِرو» است اگر نیازی داری بگو تا برآورده شود . و او تصمیم می گیرد هر سا ل اول مهر اسفند روز و مهر این سفره را در خانه خودش بگیرد . پروین میگوید:«وامَرو» همیشه پشت پرده بود . همیشه مهر ایزد و سروش ایزد که سر پل چینود (صراط) هستند به روان درگذشتگان نشانی می دهند که چگونه صواب و گناه خود را تراز کنند و از پل چینود با آرامش عور کنند . اما وامرو - که به اعتقاد آنها در پش پرده است - می گوید من نه شهادتی میدهم و نه بودهام و هیچ شهادتی نداده است .
مهربانو یکی از خانمهایی که با او در این رابطه مصاحبه کردم میگوید: مروارید همسر مهربان در تهران تا وقتی زنده بود هرسال سفره می انداخت . وقتی هم پسرش مسلمان شد ، باز هم سفره می انداخت اما پس از مرگش پسرش خانهاش را فروخت و امروز نمیدانم دخترانش سفرهاش را می اندازند یا نه.
بیشتر زمان انداختن سفره «وامرو» در اول مهر ماه است . اما در تهران هنوز زرتشتیان این سفره را نه تنها در وهمن و مهر ماه که در ماههای دیگر سال هم میاندازند . در روز وهمن از هر ماهی میتوان این سفره را انداخت. معمولاً روزی را که برای این کار در نظر میگیرند اعلام نمی کنند. و اعتقاد دارند راز دل وامرو و قصه های آن را نباید به کسی گفت . سفره وامرو را هر ماه روزهای وامرو می کشند ولی سر سالش ماه مهر است .
باورهای دیگر:
خانم فرنگیس مزداپور، محقق زرتشتی مینویسد: «پیرهای زرتشتی موجود در اطراف شهر یزد را می توان یکی از بازماندههای فرهنگی دانست که هر یک دارای افسانهای خاص هستند. بازماندههای مراسم مربوط به سفرههای مقدس در میان زتشتیان کم و بیش رایج است.هر چند بهدینان مایل نیستند در گفتارهای رسمی و مکانهای معتبر دینی سخنی از سفرههای مقدس به میان آید. در صورتی که آیین های مربوط به پیرها که بسیار قدیمیتر و بدون تردید ابتداییتر از سفرههای مقدسند ، با بوق و کرنا هر ساله برگزار میشود. شاید علت آن باشد ، سفرههای مقدس به دلیل آن که باید یا زنانه باشد یا مردانه و نیز باید کم و بیش پنهانی برگزار شود بهتر است بی سرو صدا برگزار گردد.»
Powered by vBulletin™ Version 4.2.2 Copyright © 2025 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.