مژگان
10-06-2010, 10:10 PM
http://pnu-club.com/imported/2010/10/458.jpg
دائودچينگ یا تائوته چینگ يکی از کتابهای کهن حکمت چين است ، كتاب به خط چينی تصويری نوشته شده است و هيچ نسخه اصلی وجود ندارد و هرچه داريم رونوشتی از رونوشتهاست.
كتاب از هشتاد و يك سوترا تشكيل شده است ، سوترا به معنای رشته ای از افكار پيوسته در قالبی شعر گونه است.
اين باور نيز وجود دارد كه پيوستگی اين سوتراها در طول زمان عوض شده و به گونه ای ديگر به غير از ترتيب اوليه قرار داده شده است.
زبان كتاب متعلق به بيست و پنج قرن قبل است كه با زبان كنونی چينی فاصله دارد و طبعاً اين مجموعه عوامل باعث شده است كه كتاب دارای تفسيرها و ترجمه های گوناگون باشد و بيش از شصت ترجمه كتاب به زبان انگليسی وجود دارد.
افسانه ها میگويند كه دائو دِه چينگ توسط لائوتسو نوشته شده است ، لائوتسو به معنای خردمند، پرستيدنی، فرزانه، معلم، كودك و پير قابل ترجمه است .
افسانه های زندگی لائوتسو كم و بيش آشنا هستند ؛ پدر او ستاره دنباله دار است و مادرش زنی كه او را شصت و دو سال در رحم خود نگاه داشت و ميگويند وقتی كه به دنيا آمد موهای او سفيد بود ، او كتابدار سلطنتی در لويانگ از استان هوتان بود.
ميگويند كه وقتی او نود ساله بود، كار خود را به عنوان كتابدار سلطنتی رها كرد و سوار بر بوفالوی آبی به سوی ماوراء مرزهای تمدن زمانه خود و به سوی صحرا راند.
وقتيكه به دروازه های ديوار بزرگ زمان خود رسيد، مردی به نام ين هسی Yin Hsi نگهبانی كه در رويای خود آمدن قديسی را ديده بود، او را شناخت و قبل از خارج شدن از قلعه ين هسی جلوی او را گرفت و از او خواست كه حكمت خود را برای نسل های آينده بنويسد.
نتيجه اين نوشتار دائو دِه چينگ است ، اين يك اسطوره است، اما تعريف دقيقی است از آنچه كه تعاليم عالی اتفاق ميافتد؛ آن كسی كه ميداند صحبت نمیكند اما استفاده از كلمات نيز برای او مشكلی نيست و تنها وقتی كه كسی میپرسد او پاسخ میدهد.
http://pnu-club.com/imported/2010/10/459.jpg
معنی مختصر دائو دِه چینگ
"دائو " ، در كلمات قابل بيان نمیباشد و سعی در بيان دائو ، توهين به دائو و توهین به هوشمندی انسان است.
دائو قابل درك و تجربه است و آنهايی كه به دائو، به هستی و زندگی كه غير قابل جدا كردن از اوست اهميت ميدهند، ميتوانند او را عميقاً درك و تجربه كنند.
"دِه"، به كلمات مختلفی ترجمه شده است مانند: رفتار و كردار صحيح، تماميت، كمال، فضيلت، شخصيت، عقل، منطق، هوش و... .
هرچه كه آن را ترجمه كنيم بالاترين دستيابی بشری است و همچنان لغتی است كه از ترجمه گريزان است.
"چينگ " ، نيز به معنای كتاب است.
"دائو دِه چينگ" به معنای كتاب دائو و چگونگی بدست آوردن آن و يا كتاب دائو و فضيلتهايش است.
در دائو دچينگ درس ها يا سوتراهای مختلفی وجود دارد ، اين سوتراها گنجينه های بزرگی از جهان بينی و شناخت دائو هستند.
http://pnu-club.com/imported/2010/10/460.jpg
معنی کامل دائو دِه چینگ
مفهوم دائو : نماد دائو در فرهنگ چينی نماد همه آرمانهای انسانی است و تمامی مكاتب چينی به توضيح دائو میپردازند.
دائو در لغت به معنی راه و جاده است ، دائو در معانی قديمی به معنای تعقيب و شكار، يا پيروی از راهبر نيز میباشد.
مفهوم دائو انديشه مسلط بر تمام فلسفه چينی است و در ادراك جهان نكتهای بنيادی است ، در اين فلسفه اصل براين است كه بنياد انسان و جهان يك چيز است و همه چيز به هم وابستهاند.
آسمان، زمين و انسان سه سطح اصلی و موازی در اين انديشه و هميشه باهم هستند.
زمين مربع است، آسمان بامی است نهاده بر چهار ستون، خورشيد و ماه و سيارات بر مسيرهای خود ميگردند و آن را مسير يا راه آسمان، دائو آسمان میخوانند.
راه زمين و راه انسان نيز به راه آسمان وابسته است و وقفه در يك مسير، وقفه در مسيرهای ديگر است.
تمامی پديده ها در مقولات معينی مشاركت دارند و همبستگی آنها با نماد اعداد بيان ميشود.
http://pnu-club.com/imported/2010/10/461.jpg
پنج عنصر آب آتش، چوب، فلز، خاك، پنج نقطه قطب نما (چهار به اضافه مركز)، پنج فصل (وسط سال هم جداگانه به حساب می آيد)، پنج سياره، پنج رنگ، پنج طعم، پنج نت موسيقی، پنج روده، پنج خاقان افسانهای و مانند اينها.
تاثیرات يك سطح در سطح ديگر همان دِه است ، اگر چيزها صاف و طبيعی باشند حالت كمال مطلوب ايجاد میشود كه در آن صورت دِه در هر جزئی از اين كل به كمال ميرسد و اين كمال از طريق رشدی خودانگيخته است.
در راه بودن يعنی همواره دگرگون شدن، بودن و نبودن، هستی و نيستي، شكفتن و پژمردن، زندگی و مرگ، در تغييری كه هرگز پايان نمیپذيرد يكديگر را دنبال میكنند ، به عبارت ديگر يك چيز هست كه پاينده و بی تغيير است و آن همان تغيير و دگرگون شدن است.
همه چيز بالقوه در " راه" است ، كاملاً خود بخود تحول می يابد، نه كوششی در كار است و نه قصدی.
بنابراين همه چيزهايی كه میشكفند و كامل میشوند بايد در مسير مقرری از میان بروند از اين رو در چيزهايی كه ناتوان و تهی پيداست، بالقوگی و توان بيشتری هست تا در چيزی كه قوی، پر و سرافراز است در نتيجه ناتوان بر توانا غلبه میكند و نرم بر سخت.
گفتهای وجود دارد كه میگويد : اگر ما دائو را به چشم چيز مفيدی نگاه كنيم، فقط در پی فايدهايم و اگر دائو را آرزو بدانيم فقط در پی ارضائيم.
اگر دائو را قانون بدانيم صرفاً در پی يافتن يك معنی هستيم و اگر دائو را نيرو بدانيم در پی آسايشيم ، اگر دائو را لفظ بدانيم فقط جدل میشويم.
اگر دائو را علت بدانيم صرفاً در پی يافتن علت و معلوليم و اينها همه جلوه های مختلف و يك جنبه خاص از دائو است ، اينها ما را به شناخت ناپذيری دائو میرساند.
میتوان گفت كه دائو اينها نيست :
دائو چيزی نيست ؛ دائو ارتعاش نيست ؛ قابل تقسيم نيست ؛ تغيير پذير نيست ؛ بی جفت است و در خود كامل .
میتوان گفت كه دائو دارای اين ويژگيهاست :
يكی است ؛ وحدانيت است ؛ قبل از هرچيز ديگری است ؛ برای همه چيزها چون قانون است ؛ چگونگی همه چيزهاست .
آفرينش دائو نيز از طريق انجام دادن نيست بلكه از طريق بی عملی است و آفرينش دائو از طريق خود انگيختگی است.
مفهوم ده :
يكی از تفاوتهای مهمی كه عرفان چينی را از عرفان هندی جدا میكند، نحوه نگرش به قدرتها و فضيلتهای جادويی و عارفانهای است كه ناشی از تمرينات يوگا بدست میآيد.
در هند، يوگیها توانائیهائی در اثر تمرينات يوگا بدست می آوردهاند ، اين تواناييهای هشتگانه را Siddhi يا همان قدرتها مینامند.
اين قدرتهای جادويی عبارتند از:
کوچک شدن ؛ بزرگ شدن ، پرواز کردن ؛ بسط پیدا کردن ؛ ازادی اراده ؛ سروری بر همه مخلوقات ؛ قدرت خلق کردن ؛ قدرت رسیدن به هر آرزویی .
اگر چه فرهنگ هندو پر از افسانههايی است كه به دور اينگونه قدرتها داستان پردازی شده است ولی در سنتهای عرفانی اصيل هندو، از رهروان خواسته میشود تا تمام علائق به چنين قدرتهايی را رها كنند زيرا اينها خود مانع و دام راه هستند.
در مقابل در چين، علاقه اصلی فرهنگ چينی به يافتن اين قدرتها بوده است و عارف چينی در درون و بيرون با قدرتهايی آشنا میشود كه آنها را دهِ مینامد.
دهِ يعنی قدرتهای بالقوه، فضيلت، و توانايی. بنابراين میتوان دائو دهِ را به قدرتهای بالقوه راه نيز ترجمه كرد.
در تفكر دائوئيست ها اين انديشه به چشم میخورد كه تعمق در دائو و همراهی با دائو، قدرتهای را در فرد ايجاد میكند و برای افرادی كه در تعمق دائو نيستند اين توانائيها حتی قابل تصور نيز نيست.
بطور كلی بايد گفت كه در فرهنگ چينی ها قدرت اصلی به انسان داده شده و مركز قدرتی كه هستی را شكل میدهد خود انسان است.
دائوئيست ها طريق مراقبه، نشستن با ذهن خالی، بازگشت به حالت پو و در اعماق فراتر از كلمات نام و شكل ، روش دائوئيست ها بوده است و روش عمل آنها بی عملی و روش تدريس آنها بيان از طريق تضادها است.
http://pnu-club.com/imported/2010/10/462.jpg
معنی پو Pu
پو Pu : يعنی كنده نتراشيده ، در تعريف پو يك دائوئيست سعی نمیكند كه خيلی بگويد، زيرا كه تلاش زياد برای تعريف اين اصل، آن را تبديل به يك ايده ذهنی و فكر میكند.
پو چه معنايی می دهد؟ پو سادگی در همه چيزها است ؛ Pu همان چيزها، در حالت ساده و طبيعی است، اين اصل نه فقط در مورد چيزها، بلكه در مورد انسانها نيز صادق است.
منظور آن است كه چيزها در سادگی طبيعی و ذاتیشان دارای توانايی طبيعی هستند و در صورتیكه سادگی طبيعی آنها از بين برود به سرعت توانايی وجودشان از دست میرود.
مهم نيست كه پو چگونه به نظر ديگران آيد، بخصوص به نظر كسانی كه به سادگی تحت تاثير ظواهر قرار میگيرند اما پو قادر است بسياری كارها را انجام دهد چونكه ذهن او ساده است.
ذهن ساده به معنای احمق بودن نيست بلكه ايدهال دائوئيستها از ذهن ساده، ذهنی آرام، ساكن و انعكاس كننده به مانند آينه است همانند كنده نتراشيده.
ذهن ساده ديدن واقعيتها است، آنچنان كه واقعيت هست ، وقتیكه ذهن از پيچيدگی خودخواهی، پيچيدگی خودستايی و ميل به قدرتهايی جادويی آزاد میشود، دير يا زود به حالت كودكانهای بازمیگردد كه راز عميقی را میداند ، راز اينكه زندگی پر از شادی است.
ناشی از حالت ذهن ساده پو توانايی لذت بردن از سكوت و طبيعت و سادگی میآيد، همراه با توانايی اينكه به طور خود انگيختهای كارهايی را انجام داد كه به نظر ديگران ناممكن است.
در مقابل ساده بودن، ذهنهايی هستند كه دانستگی را برای هوشمندی و محاسبه میخواهند كه هوشمند بهنظر بيايند.
ذهنهايی وجود دارند كه دانستگی را برای تفسير، عيب جوی و شكايت میخواهند.
كسانی میترسند و تامل میكنند و وسواس به خرج میدهند و گروهی با دانستگی عقايد و ايدهآلهای مجرد و ذهنی می آفرينند، كه بنظر حكيم و عاقل بيايند و هريك از اين روشها آدمی را از شادی و حكمت باز می دارد و پو فقط هست و اين راز حكمت دائو ئيست هاست.
http://pnu-club.com/imported/2010/10/463.jpg
عمل بی عملی
سادگی در عمل يا پو در عمل در دائوئيسم به عنوان wu wei شناخته میشود.
wu wei به معنای بدون عملكاریكردن و به طور دقيق تر يعنی دخالت نكردن، نجنگيدن، يا اصرار خودخواهانه عمل نكردن در مخالفت با طبيعت ذاتی چيزها است.
واژه «وو وی» از دو جزء ساخته شده است، يكی wu كه حرف نفی است و ديگری wei كه در لغت به معانی انجام دادن، كاری كردن، عمل كردن، فعل يا قصد و نيت، ساختن، سبب شدن، مفيد بودن، محق بودن، اداره كردن، ملاحظه كردن، وابسته بودن، به كار رفته است.
كنش و عمل، هنگامی نفی میشود كه در تقابل با اين اصل قرار گيرد كه انسان بايد «بدون تكيه بر كار تمام شده و بدون تلاش» عمل كند.
همین كه كوشش و كنش انسان طرحی را با اين قصد و نيت دنبال كند كه نتيجهای را پديد آورد، او تا حدی سير طبيعی چيزها را ديگرگون میكند يا به عبارت ديگر در آن دخل و تصرفی كند، عملش فقط يك دخالت يا دستكاری در نظم چيزها و كارها نيست، بلكه در رقابت با كردارها و افعال خاص دائو صورت گرفته است.
اين شيوه كنش يا فعل با قصد و نيت با واژه وِی بيان میشود و اين كاری است ساخته و پرداخته انسان كه مقصود از آن خشنودی خود يا ارضای نفس است.
پس، وی دلالت به وجهی از كنش و عمل دارد كه ديگر همزاه با قوانين طبيعت نيست و دارای خصوصيات زير است :
واداشتن طبيعت به حركتی خلاف خود ؛ بهم ريختن نظم طبيعت ؛ قصد نشاندن مهر و اثر انسان بر طبيعت.
بیكنشی، يا بیعملی فقط به صورت پادزهر نمودار نمیشود، بلكه گرايشی است كه با نظم كلی عالم همراهی دارد و حالتی از دل است كه انسان را به اثرات سودمند دائو بينا میكند.
بی كنشی"وو - وی" راه هماهنگ با طبيعت است و كارائی بیعملی، به مانند روانی آب جاری به دور و روی صخرهها و سنگهايی است كه در مسير خود با آنها روبرو میشود.
در مقابل، عملكرد مكانيكی و معمولی در خط راست است كه ما آدمها معمولا فكر و عمل میكنيم بلكه روشی كه ناشی از حساسيت درونی و هماهنگ با ريتمهای طبيعی است.
http://pnu-club.com/imported/2010/10/464.jpg
¤ برای مثال از نوشته های چوانگ تسو استفاده میكنيم:
"در سرزمين گرجه ازلو، آبشار بزرگ چند صد متری است كه قطرات ريز ناشی از ريزش آن تا شعاع چندين كيلومتری هوا را پر میكنند.
در آبهای زير آبشار نيز هيچ موجود زندهای به چشم نمیخورد ، روزی كنفسيوس در لبه آبشار ايستاده بود و پيرمردی را ديد كه از بالای آبشار به پائين و درون گردابها پرت شد.
كنفسيوس به همراه شاگردانش در كناره های آب دويدند كه شايد قربانی را نجات دهند، اما وقتيكه به كناره رسيدند، پيرمرد آواز خوانی را ديدند كه از كناره آب بيرون آمد.
كنفسيوس به سوی او رفت و گفت كه تو بايد يك روح باشی كه توانستی در چنين اتفاقی زنده بمانی، اما بنظر يك انسان میآيی ؛ به من بگو تو چه قدرتی داری؟
پيرمرد در پاسخ گفت: چيز خاصی نيست، وقتی خيلی جوان بودم يادگرفتم و از آن پس آن را تمرين كردهام و اكنون هميشه مطمئنم كه موفقيت آميز است ، من با آب پائين می روم و وقتی كه آب بالا میآيد با آن بالا میآيم ، من آب را دنبال میكنم و خود را فراموش میكنم ، من زنده میمانم چون در مقابل قدرت برتر آب تلاش نمیكنم".
¤ مثال ديگری از بی عملی :
" فرض كنيد كه در مقابل شما مجموعهای از قطعات به شكلهای مربع و دايره وجود دارد كه بايد آنها را در سوراخهايی به شكلهای مربع ودايره بگذاريم.
اگر ذهن ساده عمل كند، در اصل بی كنشی او قطعات مربع را در سوراخهای مربع و قطعات دايره را در سوراخهای دايره میگذارد، بدون تلاش، تاكيد و اصرار فقط بطور طبيعی.
در مقابل ذهن پيچيده و خودخواه سعی میكند كه قطعات مربع را در سوراخهای دايرهای بگذارد و دايره را در مربع چون دلش میخواهد كه آن انجام شود كه فكر میكند بايد بشود.
ذهن پيچيده و زيرك سعی میكند كه راهی و ترفندی بيابد كه قطعات مربع در سوراخهای دايرهای جابگيرند.
ذهن پيچيده و اسير دانستگی سعی میكند دريابد كه چرا قطعات دايره در سوراخهای دايره جامیگيرند اما در سوراخهای مربع جا نمیگيرند اما ذهن ساده سعی نمیكند، فكر نمیكند فقط انجام میدهد و شايد بنظر آيد كه كار مهمی انجام نشده است اما كارها انجام میشوند".
وقتی كسی به سختی سعی میكند، در عمل، كار نمیكند ، سعی كنيد كه با عضلات گرفته كاری انجام دهيد و سپس همان كار را با عضلات رها شده و آرام انجام دهيد، نتيجه بسيار متفاوت است.
به همين ترتيب انجام كارها با ذهنی كه گرفته و نگران و هيجان زده است به نتيجه نمیرسد ، با اجازه دكارت بايد گفت كه: "من فكر میكنم، پس گيجم. "
ذهن پريشان، هرچقدر هم كه باهوش باشد، چون نگران و هيجان زده است نمیتواند در لحظه حضور داشته باشد اما در عمل بی عملی، ذهن ساده حضور كامل در اينجا و اين لحظه دارد.
در عمل بی عملی اصرار و عجلهای در انجام كارها وجود ندارد، حتی قصدی نيز وجود ندارد، بلكه فرد اجازه میدهد كه روال ها، مسير حركت خود را بپيمايند.
عمل بی عملی، رها كردن زنجيره واكنشهای درونی در تجربه هستی است و به عبارت ديگر، به جای اينكه هر كنشی باعث واكنشی كه باعث واكنش ديگری شود، شخص به تجربه هستی بيرونی و درونی بدون قضاوت، تعبير و توجيه و تفسير میپردازد.
در چنين تجربهای هستی مطابق پيش آمدها تجربه میشود نه مطابق ذهنيات .
عمل بی عملی دارای اين ويژگيهاست :
در لحظه است، غير شرطی است، از عادت نمیآيد و كامل شونده است ، در عمل بی عملی پاسخ ها، بدون تلاش مناسب هستند ، پاسخ ها بر اساس احساس هماهنگی با قصد همه هستی است بدون اينكه تلاشی برای همسويی با قصدی در هستی باشد.
فرد حتی لحظهای به درست و غلط نمیانديشد و هيچگاه تصميمی نمیگيرد ، تصميمها خودبخود آشكار میشوند ، در عمل بی عملی رفتار بدون تعلق خاطر و به شكل كاملا طبيعی و در لحظه است و تعلق خاطر و باوری وجود ندارد.
چوانگ تسو در يادداشتهای خود مینويسد:
روزی كسی به او میگويد من درخت بزرگی دارم كه نجارها نمیتوانند آن را به الوار تبديل كنند ، شاخه ها و تنه اش پر پيچ و خم و كج و پر از گره و فرو رفتگی است و هيچ نجاری به او نگاه نمیكند.
تعاليم تو هم همين گونهاند، بی استفاده و بی ارزش ، بنابراين، هيچ كس به آنها اهميت نمیدهد.
چوانگ تسو در پاسخ میگويد: همانطور كه میدانی، گربه بسيار در شكار ماهر است ، جمع میشود و سپس به هرسويی و به دنبال هرچه كه هست میجهد اما وقتيكه توجه او به شكار متمركز است به سادگی با توری قابل شكار است.
از سوی ديگر يك گاو نر به سادگی اسير و گرفتار نمیشود ، او به مانند سنگی میايستد و يا به مانند ابری در آسمان اما با وجود همه قدرتش، نمیتواند حتی يك موش بگيرد.
تو شكايت میكنی كه درخت تو ارزش الوار شدن ندارد اما تو میتوانی از سايهای كه میگسترد استفاده كنی و در زير آن استراحت كنی و او را بنگری و شخصيت و ظاهرش را تحسين كنی و از آنجائی كه جانش توسط تبر در خطر نيست، چه چيزی میتواند او را تهديد كند؟
او برای تو بی استفاده است زيرا كه تو میخواهی او را تبديل به چيز ديگری كنی و او را برای آنچه كه هست استفاده نمیكنی.
به عبارت ديگر هرچيزی، مكان و عملكرد خود را دارد و بسياری از مردم در كار اشتباه، ازدواج اشتباه و خانه اشتباه گير كردهاند اما وقتی شما طبيعت درونی خود را محترم میشمريد، میدانيد كه به كجا متعلق هستيد.
غذای يك شخص میتواند برای ديگری سم باشد و چيزی كه برای كسی میتواند با شكوه و هيجان انگيز باشد برای ديگری دام و تله است.
از چوانگ تسو در جایی دیگر نقل شده:
وقتيكه در كناره رودخانه (پو) نشسته بود، فرستادگان دربار به او نزديك شده و به او مقامی را در دربار پيشنهاد میكنند.
چوانگ تسو در پاسخ میگويد: شنيدهام پادشاه جواهر مقدسی دارد كه در ابريشم پيچيده شده و در جعبهای نگهداری میشود ، حال اگر اين جواهر انتخاب داشت، كجا را انتخاب میكرد؟ اقامت در گل و لای پرجوش و خروش زندگی يا اقامت در قصر و جعبه بی جنب و جوش؟
فرستادگان پاسخ میدهند: البته كه اقامت در گل و چوانگ تسو میگويد: من نيز گل را ترجيح میدهم ، خداحافظ !
از سوی ديگر ذهن ساده یعنی "پو " میداند كه دارای محدوديت است و آن محدوديتها را میداند بنابراين عملكرد او با توجه به محدوديتهايش است.
اگر شما به محدوديتهای خود واقف باشيد میدانيد كه چه بکنید و چه نكنيد ، میگويند كه عاقل محدوديتهايش را میداند و احمق آنها را نمیداند.
جملهای در پزشكی چينی است كه میگويد:
يك مريضی و عمر دراز، هيچ مريضی و عمر كوتاه ، يعنی كسی كه میداند چه مريضی و عيبی دارد از خودش مواظبت میكند و به همين دليل عمر او احتمالاً طولانی است، اما كسی كه خود را كاملاً سالم میداند و از خود مواظبت نمیكند و محدوديتها و نقاط ضعف خود را نمیداند، احتمالا ًكوتاهتر عمر میكند.
وقتی شما محدوديتهای خود را میفهميد و با آنها روبرو میشويد، با آنها كار میكنيد اما وقتی محدوديتهای خود را نمی بينيد آنها مقابل شما هستند و برخلاف شما عمل میكنند اما اگر از آنها غفلت نكنيد محدوديتهای شما میتوانند توانايی های شما شوند.
آخرين نكته مهم در اصل ذهن ساده ؛ چرا مرغها مثل مرغ رفتار میكنند و آدمها مثل آدمها و سگها مثل سگها؟ شما نمیدانيد و من هم نمیدانم و هيچكس ديگر نيز نمیداند.
دانشمندان دوست دارند كه با ادا و اطوار هوشمندانه و اسم گذاریهای پيچيده به اين سوالات جواب دهند ودر جواب شما میگويند ژنها، غرايز يا DNA و اينها اسامی ديگری هستند برای گفتن اينكه نمیدانم.
مهمترين چيز آن است كه ما واقعاً احتياجی نداريم كه بدانيم.
ما احتياجی به تقليد از دانشگرايی نداريم كه سوالات بی پايان مطرح میكند ، ما احتياج به تقليد از فيلسوفان انتزاعی نداريم كه سوالات و جوابهای بيمعنا میسازند.
آنچه كه ما بايد تشخيص بدهيم طبيعت درونی ماست و كاركردن با چيزها و وقايع آنچنان كه هستند و وقتيكه اين كار را نمیكنيم خود را به زحمت می اندازيم.
اين نكته از سخنان جوانگ زه آمده و روشن میکند که سقوط انسان از حالت فضيلت كامل اين گونه تحليل و تفسير میشود:
"اين ناشی از خطای بزرگانی است كه به دانش علاقمندند ، وقتی بزرگان به راستی دانش را دوست بدارند اما «دائو» نداشته باشند، آنگاه جهان در آشفتگی بزرگ است.
چگونه بدانم كه چنين است؟ علم به ساختن كمان، دامهای دستی، چوبهای نوك تيز و اختراعات زيركانه و كارهای بزرگ میپردازد، اما پرندگان را به آشفتگی دچار میكند.
مهارت در دانستن ترفندهای زيركانه و بيش از پيش آسب رسان و دانستن بحث های دو پهلو درباره سخت و سفيد و در سعی به رها شدن از پليدی و توافق ميان اختلافات، كاری بزرگ است اما عامه مردم از اين كارها پريشان میشوند.
به اين دليل است كه مدام آشفتگی بزرگی در جهان هست و خطای آن در علاقمندی به دانش است.
اين از آن رو اتفاق میافتد كه همه انسان ها میدانند بايد در پی چيزی بگردند كه نمیدانند و نمیدانند باید در پی چيزی بگردند كه میدانند.
آنان همه میدانند ، چيزی را كه زيركانه و كارا نيست محكوم میكنند، اما نمیدانند بايد چيزی را كه زيركانه و كاراست محكوم كنند و اين است چيزی كه موجب آشفتگی بزرگ میشود.
اين گرايش نادرست دل به مانند تاريك شدن خورشيد و ماه و انحراف از ذات درخشان زمين و پايان دادن به توالی چهار فصل است و ناشی از تضاد با نظم طبيعی چيزها و تلويحاً انحراف از سرشت خود و گم كردن آن است. "
http://pnu-club.com/imported/2010/10/465.jpg
یک روایت جالب درباره مرگ
داستانی از چوانگ تسو نقل میشود كه چون همسر او مرد، استاد منطقی به نام هوی تسو برای شركت در مراسم ترحيم به ديدار او میآيد.
او چوانگ تسو را نشسته برزمين و مشغول آواز خواندن و ضرب گرفتن برروی كاسهای واژگون بر پاهايش میبيند و با تعجب میگويد: "او زن تو بود، با تو زندگی كرد، مادر فرزندانت بود و با تو پير شد ، اكنون كه برای او سوگواری نمیکنی به حد كافی بد است ، اما چگونه میتوانی به خود اجازه دهی كه دوستانت تو را در حال شادی و آواز ببينند اين بسيار زياده روی است!
چوانگ تسو پاسخ داد: تو درباره من بد قضاوت میكنی ، آنگاه كه او مرد، من بسيار ناراحت شدم آنچنان كه برای هركسی اتفاق میافتد اما بعد مشغول به تعمق شدم در آنچه كه اتفاق افتاده است، به خودم گفتم كه مرگ سرنوشت عجيبی نيست.
مگر نه اين است كه در آغاز، ما نه تنها زنده نبوديم، بلكه فرم هم نداشتيم و نه فقط فرم نداشتيم بلكه روح هم نداشتيم.
ما با همه هستی مثل يك جرم غير قابل تفكيك مخلوط بوديم و بعد زمانی آمد كه روح از اين جرم مادی تكامل يافت و از روح شكل و فرم تكامل يافت و از شكل و فرم، زندگی و اكنون زندگی به نوبه خود به مرگ تكامل يافته است.
فقط طبيعت نيست كه فصلهای خود را دارد ؛ وجود انسان نيز دارای روال بهار، پائيز، تابستان و زمستان است و اگر كسی خسته باشد و برای استراحت به جايی برود تا استراحت كند، ما او را با فرياد دنبال نمیكنيم.
كسی كه من او كه از دست دادهام در اعماق اتاق درونی به خواب رفته است و ايجاد سر و صدا برای او و مزاحمت برای اينكه او به استراحت رفته است نشان خواهد داد كه من هيچ چيزی از اصول هستی نمیدانم.
در اين ديدگاه، اگر قوانين طبيعی هستی را برای ساختن يا نابود كردنش زير سوال ببريم و يا زندگی را در نقشی بگذرانيم كه بيهوده است، کفر گفته ایم و علاوه بر ان به آرامش طبيعی روحمان نیز آسيب میرسانیم.
دائودچينگ یا تائوته چینگ يکی از کتابهای کهن حکمت چين است ، كتاب به خط چينی تصويری نوشته شده است و هيچ نسخه اصلی وجود ندارد و هرچه داريم رونوشتی از رونوشتهاست.
كتاب از هشتاد و يك سوترا تشكيل شده است ، سوترا به معنای رشته ای از افكار پيوسته در قالبی شعر گونه است.
اين باور نيز وجود دارد كه پيوستگی اين سوتراها در طول زمان عوض شده و به گونه ای ديگر به غير از ترتيب اوليه قرار داده شده است.
زبان كتاب متعلق به بيست و پنج قرن قبل است كه با زبان كنونی چينی فاصله دارد و طبعاً اين مجموعه عوامل باعث شده است كه كتاب دارای تفسيرها و ترجمه های گوناگون باشد و بيش از شصت ترجمه كتاب به زبان انگليسی وجود دارد.
افسانه ها میگويند كه دائو دِه چينگ توسط لائوتسو نوشته شده است ، لائوتسو به معنای خردمند، پرستيدنی، فرزانه، معلم، كودك و پير قابل ترجمه است .
افسانه های زندگی لائوتسو كم و بيش آشنا هستند ؛ پدر او ستاره دنباله دار است و مادرش زنی كه او را شصت و دو سال در رحم خود نگاه داشت و ميگويند وقتی كه به دنيا آمد موهای او سفيد بود ، او كتابدار سلطنتی در لويانگ از استان هوتان بود.
ميگويند كه وقتی او نود ساله بود، كار خود را به عنوان كتابدار سلطنتی رها كرد و سوار بر بوفالوی آبی به سوی ماوراء مرزهای تمدن زمانه خود و به سوی صحرا راند.
وقتيكه به دروازه های ديوار بزرگ زمان خود رسيد، مردی به نام ين هسی Yin Hsi نگهبانی كه در رويای خود آمدن قديسی را ديده بود، او را شناخت و قبل از خارج شدن از قلعه ين هسی جلوی او را گرفت و از او خواست كه حكمت خود را برای نسل های آينده بنويسد.
نتيجه اين نوشتار دائو دِه چينگ است ، اين يك اسطوره است، اما تعريف دقيقی است از آنچه كه تعاليم عالی اتفاق ميافتد؛ آن كسی كه ميداند صحبت نمیكند اما استفاده از كلمات نيز برای او مشكلی نيست و تنها وقتی كه كسی میپرسد او پاسخ میدهد.
http://pnu-club.com/imported/2010/10/459.jpg
معنی مختصر دائو دِه چینگ
"دائو " ، در كلمات قابل بيان نمیباشد و سعی در بيان دائو ، توهين به دائو و توهین به هوشمندی انسان است.
دائو قابل درك و تجربه است و آنهايی كه به دائو، به هستی و زندگی كه غير قابل جدا كردن از اوست اهميت ميدهند، ميتوانند او را عميقاً درك و تجربه كنند.
"دِه"، به كلمات مختلفی ترجمه شده است مانند: رفتار و كردار صحيح، تماميت، كمال، فضيلت، شخصيت، عقل، منطق، هوش و... .
هرچه كه آن را ترجمه كنيم بالاترين دستيابی بشری است و همچنان لغتی است كه از ترجمه گريزان است.
"چينگ " ، نيز به معنای كتاب است.
"دائو دِه چينگ" به معنای كتاب دائو و چگونگی بدست آوردن آن و يا كتاب دائو و فضيلتهايش است.
در دائو دچينگ درس ها يا سوتراهای مختلفی وجود دارد ، اين سوتراها گنجينه های بزرگی از جهان بينی و شناخت دائو هستند.
http://pnu-club.com/imported/2010/10/460.jpg
معنی کامل دائو دِه چینگ
مفهوم دائو : نماد دائو در فرهنگ چينی نماد همه آرمانهای انسانی است و تمامی مكاتب چينی به توضيح دائو میپردازند.
دائو در لغت به معنی راه و جاده است ، دائو در معانی قديمی به معنای تعقيب و شكار، يا پيروی از راهبر نيز میباشد.
مفهوم دائو انديشه مسلط بر تمام فلسفه چينی است و در ادراك جهان نكتهای بنيادی است ، در اين فلسفه اصل براين است كه بنياد انسان و جهان يك چيز است و همه چيز به هم وابستهاند.
آسمان، زمين و انسان سه سطح اصلی و موازی در اين انديشه و هميشه باهم هستند.
زمين مربع است، آسمان بامی است نهاده بر چهار ستون، خورشيد و ماه و سيارات بر مسيرهای خود ميگردند و آن را مسير يا راه آسمان، دائو آسمان میخوانند.
راه زمين و راه انسان نيز به راه آسمان وابسته است و وقفه در يك مسير، وقفه در مسيرهای ديگر است.
تمامی پديده ها در مقولات معينی مشاركت دارند و همبستگی آنها با نماد اعداد بيان ميشود.
http://pnu-club.com/imported/2010/10/461.jpg
پنج عنصر آب آتش، چوب، فلز، خاك، پنج نقطه قطب نما (چهار به اضافه مركز)، پنج فصل (وسط سال هم جداگانه به حساب می آيد)، پنج سياره، پنج رنگ، پنج طعم، پنج نت موسيقی، پنج روده، پنج خاقان افسانهای و مانند اينها.
تاثیرات يك سطح در سطح ديگر همان دِه است ، اگر چيزها صاف و طبيعی باشند حالت كمال مطلوب ايجاد میشود كه در آن صورت دِه در هر جزئی از اين كل به كمال ميرسد و اين كمال از طريق رشدی خودانگيخته است.
در راه بودن يعنی همواره دگرگون شدن، بودن و نبودن، هستی و نيستي، شكفتن و پژمردن، زندگی و مرگ، در تغييری كه هرگز پايان نمیپذيرد يكديگر را دنبال میكنند ، به عبارت ديگر يك چيز هست كه پاينده و بی تغيير است و آن همان تغيير و دگرگون شدن است.
همه چيز بالقوه در " راه" است ، كاملاً خود بخود تحول می يابد، نه كوششی در كار است و نه قصدی.
بنابراين همه چيزهايی كه میشكفند و كامل میشوند بايد در مسير مقرری از میان بروند از اين رو در چيزهايی كه ناتوان و تهی پيداست، بالقوگی و توان بيشتری هست تا در چيزی كه قوی، پر و سرافراز است در نتيجه ناتوان بر توانا غلبه میكند و نرم بر سخت.
گفتهای وجود دارد كه میگويد : اگر ما دائو را به چشم چيز مفيدی نگاه كنيم، فقط در پی فايدهايم و اگر دائو را آرزو بدانيم فقط در پی ارضائيم.
اگر دائو را قانون بدانيم صرفاً در پی يافتن يك معنی هستيم و اگر دائو را نيرو بدانيم در پی آسايشيم ، اگر دائو را لفظ بدانيم فقط جدل میشويم.
اگر دائو را علت بدانيم صرفاً در پی يافتن علت و معلوليم و اينها همه جلوه های مختلف و يك جنبه خاص از دائو است ، اينها ما را به شناخت ناپذيری دائو میرساند.
میتوان گفت كه دائو اينها نيست :
دائو چيزی نيست ؛ دائو ارتعاش نيست ؛ قابل تقسيم نيست ؛ تغيير پذير نيست ؛ بی جفت است و در خود كامل .
میتوان گفت كه دائو دارای اين ويژگيهاست :
يكی است ؛ وحدانيت است ؛ قبل از هرچيز ديگری است ؛ برای همه چيزها چون قانون است ؛ چگونگی همه چيزهاست .
آفرينش دائو نيز از طريق انجام دادن نيست بلكه از طريق بی عملی است و آفرينش دائو از طريق خود انگيختگی است.
مفهوم ده :
يكی از تفاوتهای مهمی كه عرفان چينی را از عرفان هندی جدا میكند، نحوه نگرش به قدرتها و فضيلتهای جادويی و عارفانهای است كه ناشی از تمرينات يوگا بدست میآيد.
در هند، يوگیها توانائیهائی در اثر تمرينات يوگا بدست می آوردهاند ، اين تواناييهای هشتگانه را Siddhi يا همان قدرتها مینامند.
اين قدرتهای جادويی عبارتند از:
کوچک شدن ؛ بزرگ شدن ، پرواز کردن ؛ بسط پیدا کردن ؛ ازادی اراده ؛ سروری بر همه مخلوقات ؛ قدرت خلق کردن ؛ قدرت رسیدن به هر آرزویی .
اگر چه فرهنگ هندو پر از افسانههايی است كه به دور اينگونه قدرتها داستان پردازی شده است ولی در سنتهای عرفانی اصيل هندو، از رهروان خواسته میشود تا تمام علائق به چنين قدرتهايی را رها كنند زيرا اينها خود مانع و دام راه هستند.
در مقابل در چين، علاقه اصلی فرهنگ چينی به يافتن اين قدرتها بوده است و عارف چينی در درون و بيرون با قدرتهايی آشنا میشود كه آنها را دهِ مینامد.
دهِ يعنی قدرتهای بالقوه، فضيلت، و توانايی. بنابراين میتوان دائو دهِ را به قدرتهای بالقوه راه نيز ترجمه كرد.
در تفكر دائوئيست ها اين انديشه به چشم میخورد كه تعمق در دائو و همراهی با دائو، قدرتهای را در فرد ايجاد میكند و برای افرادی كه در تعمق دائو نيستند اين توانائيها حتی قابل تصور نيز نيست.
بطور كلی بايد گفت كه در فرهنگ چينی ها قدرت اصلی به انسان داده شده و مركز قدرتی كه هستی را شكل میدهد خود انسان است.
دائوئيست ها طريق مراقبه، نشستن با ذهن خالی، بازگشت به حالت پو و در اعماق فراتر از كلمات نام و شكل ، روش دائوئيست ها بوده است و روش عمل آنها بی عملی و روش تدريس آنها بيان از طريق تضادها است.
http://pnu-club.com/imported/2010/10/462.jpg
معنی پو Pu
پو Pu : يعنی كنده نتراشيده ، در تعريف پو يك دائوئيست سعی نمیكند كه خيلی بگويد، زيرا كه تلاش زياد برای تعريف اين اصل، آن را تبديل به يك ايده ذهنی و فكر میكند.
پو چه معنايی می دهد؟ پو سادگی در همه چيزها است ؛ Pu همان چيزها، در حالت ساده و طبيعی است، اين اصل نه فقط در مورد چيزها، بلكه در مورد انسانها نيز صادق است.
منظور آن است كه چيزها در سادگی طبيعی و ذاتیشان دارای توانايی طبيعی هستند و در صورتیكه سادگی طبيعی آنها از بين برود به سرعت توانايی وجودشان از دست میرود.
مهم نيست كه پو چگونه به نظر ديگران آيد، بخصوص به نظر كسانی كه به سادگی تحت تاثير ظواهر قرار میگيرند اما پو قادر است بسياری كارها را انجام دهد چونكه ذهن او ساده است.
ذهن ساده به معنای احمق بودن نيست بلكه ايدهال دائوئيستها از ذهن ساده، ذهنی آرام، ساكن و انعكاس كننده به مانند آينه است همانند كنده نتراشيده.
ذهن ساده ديدن واقعيتها است، آنچنان كه واقعيت هست ، وقتیكه ذهن از پيچيدگی خودخواهی، پيچيدگی خودستايی و ميل به قدرتهايی جادويی آزاد میشود، دير يا زود به حالت كودكانهای بازمیگردد كه راز عميقی را میداند ، راز اينكه زندگی پر از شادی است.
ناشی از حالت ذهن ساده پو توانايی لذت بردن از سكوت و طبيعت و سادگی میآيد، همراه با توانايی اينكه به طور خود انگيختهای كارهايی را انجام داد كه به نظر ديگران ناممكن است.
در مقابل ساده بودن، ذهنهايی هستند كه دانستگی را برای هوشمندی و محاسبه میخواهند كه هوشمند بهنظر بيايند.
ذهنهايی وجود دارند كه دانستگی را برای تفسير، عيب جوی و شكايت میخواهند.
كسانی میترسند و تامل میكنند و وسواس به خرج میدهند و گروهی با دانستگی عقايد و ايدهآلهای مجرد و ذهنی می آفرينند، كه بنظر حكيم و عاقل بيايند و هريك از اين روشها آدمی را از شادی و حكمت باز می دارد و پو فقط هست و اين راز حكمت دائو ئيست هاست.
http://pnu-club.com/imported/2010/10/463.jpg
عمل بی عملی
سادگی در عمل يا پو در عمل در دائوئيسم به عنوان wu wei شناخته میشود.
wu wei به معنای بدون عملكاریكردن و به طور دقيق تر يعنی دخالت نكردن، نجنگيدن، يا اصرار خودخواهانه عمل نكردن در مخالفت با طبيعت ذاتی چيزها است.
واژه «وو وی» از دو جزء ساخته شده است، يكی wu كه حرف نفی است و ديگری wei كه در لغت به معانی انجام دادن، كاری كردن، عمل كردن، فعل يا قصد و نيت، ساختن، سبب شدن، مفيد بودن، محق بودن، اداره كردن، ملاحظه كردن، وابسته بودن، به كار رفته است.
كنش و عمل، هنگامی نفی میشود كه در تقابل با اين اصل قرار گيرد كه انسان بايد «بدون تكيه بر كار تمام شده و بدون تلاش» عمل كند.
همین كه كوشش و كنش انسان طرحی را با اين قصد و نيت دنبال كند كه نتيجهای را پديد آورد، او تا حدی سير طبيعی چيزها را ديگرگون میكند يا به عبارت ديگر در آن دخل و تصرفی كند، عملش فقط يك دخالت يا دستكاری در نظم چيزها و كارها نيست، بلكه در رقابت با كردارها و افعال خاص دائو صورت گرفته است.
اين شيوه كنش يا فعل با قصد و نيت با واژه وِی بيان میشود و اين كاری است ساخته و پرداخته انسان كه مقصود از آن خشنودی خود يا ارضای نفس است.
پس، وی دلالت به وجهی از كنش و عمل دارد كه ديگر همزاه با قوانين طبيعت نيست و دارای خصوصيات زير است :
واداشتن طبيعت به حركتی خلاف خود ؛ بهم ريختن نظم طبيعت ؛ قصد نشاندن مهر و اثر انسان بر طبيعت.
بیكنشی، يا بیعملی فقط به صورت پادزهر نمودار نمیشود، بلكه گرايشی است كه با نظم كلی عالم همراهی دارد و حالتی از دل است كه انسان را به اثرات سودمند دائو بينا میكند.
بی كنشی"وو - وی" راه هماهنگ با طبيعت است و كارائی بیعملی، به مانند روانی آب جاری به دور و روی صخرهها و سنگهايی است كه در مسير خود با آنها روبرو میشود.
در مقابل، عملكرد مكانيكی و معمولی در خط راست است كه ما آدمها معمولا فكر و عمل میكنيم بلكه روشی كه ناشی از حساسيت درونی و هماهنگ با ريتمهای طبيعی است.
http://pnu-club.com/imported/2010/10/464.jpg
¤ برای مثال از نوشته های چوانگ تسو استفاده میكنيم:
"در سرزمين گرجه ازلو، آبشار بزرگ چند صد متری است كه قطرات ريز ناشی از ريزش آن تا شعاع چندين كيلومتری هوا را پر میكنند.
در آبهای زير آبشار نيز هيچ موجود زندهای به چشم نمیخورد ، روزی كنفسيوس در لبه آبشار ايستاده بود و پيرمردی را ديد كه از بالای آبشار به پائين و درون گردابها پرت شد.
كنفسيوس به همراه شاگردانش در كناره های آب دويدند كه شايد قربانی را نجات دهند، اما وقتيكه به كناره رسيدند، پيرمرد آواز خوانی را ديدند كه از كناره آب بيرون آمد.
كنفسيوس به سوی او رفت و گفت كه تو بايد يك روح باشی كه توانستی در چنين اتفاقی زنده بمانی، اما بنظر يك انسان میآيی ؛ به من بگو تو چه قدرتی داری؟
پيرمرد در پاسخ گفت: چيز خاصی نيست، وقتی خيلی جوان بودم يادگرفتم و از آن پس آن را تمرين كردهام و اكنون هميشه مطمئنم كه موفقيت آميز است ، من با آب پائين می روم و وقتی كه آب بالا میآيد با آن بالا میآيم ، من آب را دنبال میكنم و خود را فراموش میكنم ، من زنده میمانم چون در مقابل قدرت برتر آب تلاش نمیكنم".
¤ مثال ديگری از بی عملی :
" فرض كنيد كه در مقابل شما مجموعهای از قطعات به شكلهای مربع و دايره وجود دارد كه بايد آنها را در سوراخهايی به شكلهای مربع ودايره بگذاريم.
اگر ذهن ساده عمل كند، در اصل بی كنشی او قطعات مربع را در سوراخهای مربع و قطعات دايره را در سوراخهای دايره میگذارد، بدون تلاش، تاكيد و اصرار فقط بطور طبيعی.
در مقابل ذهن پيچيده و خودخواه سعی میكند كه قطعات مربع را در سوراخهای دايرهای بگذارد و دايره را در مربع چون دلش میخواهد كه آن انجام شود كه فكر میكند بايد بشود.
ذهن پيچيده و زيرك سعی میكند كه راهی و ترفندی بيابد كه قطعات مربع در سوراخهای دايرهای جابگيرند.
ذهن پيچيده و اسير دانستگی سعی میكند دريابد كه چرا قطعات دايره در سوراخهای دايره جامیگيرند اما در سوراخهای مربع جا نمیگيرند اما ذهن ساده سعی نمیكند، فكر نمیكند فقط انجام میدهد و شايد بنظر آيد كه كار مهمی انجام نشده است اما كارها انجام میشوند".
وقتی كسی به سختی سعی میكند، در عمل، كار نمیكند ، سعی كنيد كه با عضلات گرفته كاری انجام دهيد و سپس همان كار را با عضلات رها شده و آرام انجام دهيد، نتيجه بسيار متفاوت است.
به همين ترتيب انجام كارها با ذهنی كه گرفته و نگران و هيجان زده است به نتيجه نمیرسد ، با اجازه دكارت بايد گفت كه: "من فكر میكنم، پس گيجم. "
ذهن پريشان، هرچقدر هم كه باهوش باشد، چون نگران و هيجان زده است نمیتواند در لحظه حضور داشته باشد اما در عمل بی عملی، ذهن ساده حضور كامل در اينجا و اين لحظه دارد.
در عمل بی عملی اصرار و عجلهای در انجام كارها وجود ندارد، حتی قصدی نيز وجود ندارد، بلكه فرد اجازه میدهد كه روال ها، مسير حركت خود را بپيمايند.
عمل بی عملی، رها كردن زنجيره واكنشهای درونی در تجربه هستی است و به عبارت ديگر، به جای اينكه هر كنشی باعث واكنشی كه باعث واكنش ديگری شود، شخص به تجربه هستی بيرونی و درونی بدون قضاوت، تعبير و توجيه و تفسير میپردازد.
در چنين تجربهای هستی مطابق پيش آمدها تجربه میشود نه مطابق ذهنيات .
عمل بی عملی دارای اين ويژگيهاست :
در لحظه است، غير شرطی است، از عادت نمیآيد و كامل شونده است ، در عمل بی عملی پاسخ ها، بدون تلاش مناسب هستند ، پاسخ ها بر اساس احساس هماهنگی با قصد همه هستی است بدون اينكه تلاشی برای همسويی با قصدی در هستی باشد.
فرد حتی لحظهای به درست و غلط نمیانديشد و هيچگاه تصميمی نمیگيرد ، تصميمها خودبخود آشكار میشوند ، در عمل بی عملی رفتار بدون تعلق خاطر و به شكل كاملا طبيعی و در لحظه است و تعلق خاطر و باوری وجود ندارد.
چوانگ تسو در يادداشتهای خود مینويسد:
روزی كسی به او میگويد من درخت بزرگی دارم كه نجارها نمیتوانند آن را به الوار تبديل كنند ، شاخه ها و تنه اش پر پيچ و خم و كج و پر از گره و فرو رفتگی است و هيچ نجاری به او نگاه نمیكند.
تعاليم تو هم همين گونهاند، بی استفاده و بی ارزش ، بنابراين، هيچ كس به آنها اهميت نمیدهد.
چوانگ تسو در پاسخ میگويد: همانطور كه میدانی، گربه بسيار در شكار ماهر است ، جمع میشود و سپس به هرسويی و به دنبال هرچه كه هست میجهد اما وقتيكه توجه او به شكار متمركز است به سادگی با توری قابل شكار است.
از سوی ديگر يك گاو نر به سادگی اسير و گرفتار نمیشود ، او به مانند سنگی میايستد و يا به مانند ابری در آسمان اما با وجود همه قدرتش، نمیتواند حتی يك موش بگيرد.
تو شكايت میكنی كه درخت تو ارزش الوار شدن ندارد اما تو میتوانی از سايهای كه میگسترد استفاده كنی و در زير آن استراحت كنی و او را بنگری و شخصيت و ظاهرش را تحسين كنی و از آنجائی كه جانش توسط تبر در خطر نيست، چه چيزی میتواند او را تهديد كند؟
او برای تو بی استفاده است زيرا كه تو میخواهی او را تبديل به چيز ديگری كنی و او را برای آنچه كه هست استفاده نمیكنی.
به عبارت ديگر هرچيزی، مكان و عملكرد خود را دارد و بسياری از مردم در كار اشتباه، ازدواج اشتباه و خانه اشتباه گير كردهاند اما وقتی شما طبيعت درونی خود را محترم میشمريد، میدانيد كه به كجا متعلق هستيد.
غذای يك شخص میتواند برای ديگری سم باشد و چيزی كه برای كسی میتواند با شكوه و هيجان انگيز باشد برای ديگری دام و تله است.
از چوانگ تسو در جایی دیگر نقل شده:
وقتيكه در كناره رودخانه (پو) نشسته بود، فرستادگان دربار به او نزديك شده و به او مقامی را در دربار پيشنهاد میكنند.
چوانگ تسو در پاسخ میگويد: شنيدهام پادشاه جواهر مقدسی دارد كه در ابريشم پيچيده شده و در جعبهای نگهداری میشود ، حال اگر اين جواهر انتخاب داشت، كجا را انتخاب میكرد؟ اقامت در گل و لای پرجوش و خروش زندگی يا اقامت در قصر و جعبه بی جنب و جوش؟
فرستادگان پاسخ میدهند: البته كه اقامت در گل و چوانگ تسو میگويد: من نيز گل را ترجيح میدهم ، خداحافظ !
از سوی ديگر ذهن ساده یعنی "پو " میداند كه دارای محدوديت است و آن محدوديتها را میداند بنابراين عملكرد او با توجه به محدوديتهايش است.
اگر شما به محدوديتهای خود واقف باشيد میدانيد كه چه بکنید و چه نكنيد ، میگويند كه عاقل محدوديتهايش را میداند و احمق آنها را نمیداند.
جملهای در پزشكی چينی است كه میگويد:
يك مريضی و عمر دراز، هيچ مريضی و عمر كوتاه ، يعنی كسی كه میداند چه مريضی و عيبی دارد از خودش مواظبت میكند و به همين دليل عمر او احتمالاً طولانی است، اما كسی كه خود را كاملاً سالم میداند و از خود مواظبت نمیكند و محدوديتها و نقاط ضعف خود را نمیداند، احتمالا ًكوتاهتر عمر میكند.
وقتی شما محدوديتهای خود را میفهميد و با آنها روبرو میشويد، با آنها كار میكنيد اما وقتی محدوديتهای خود را نمی بينيد آنها مقابل شما هستند و برخلاف شما عمل میكنند اما اگر از آنها غفلت نكنيد محدوديتهای شما میتوانند توانايی های شما شوند.
آخرين نكته مهم در اصل ذهن ساده ؛ چرا مرغها مثل مرغ رفتار میكنند و آدمها مثل آدمها و سگها مثل سگها؟ شما نمیدانيد و من هم نمیدانم و هيچكس ديگر نيز نمیداند.
دانشمندان دوست دارند كه با ادا و اطوار هوشمندانه و اسم گذاریهای پيچيده به اين سوالات جواب دهند ودر جواب شما میگويند ژنها، غرايز يا DNA و اينها اسامی ديگری هستند برای گفتن اينكه نمیدانم.
مهمترين چيز آن است كه ما واقعاً احتياجی نداريم كه بدانيم.
ما احتياجی به تقليد از دانشگرايی نداريم كه سوالات بی پايان مطرح میكند ، ما احتياج به تقليد از فيلسوفان انتزاعی نداريم كه سوالات و جوابهای بيمعنا میسازند.
آنچه كه ما بايد تشخيص بدهيم طبيعت درونی ماست و كاركردن با چيزها و وقايع آنچنان كه هستند و وقتيكه اين كار را نمیكنيم خود را به زحمت می اندازيم.
اين نكته از سخنان جوانگ زه آمده و روشن میکند که سقوط انسان از حالت فضيلت كامل اين گونه تحليل و تفسير میشود:
"اين ناشی از خطای بزرگانی است كه به دانش علاقمندند ، وقتی بزرگان به راستی دانش را دوست بدارند اما «دائو» نداشته باشند، آنگاه جهان در آشفتگی بزرگ است.
چگونه بدانم كه چنين است؟ علم به ساختن كمان، دامهای دستی، چوبهای نوك تيز و اختراعات زيركانه و كارهای بزرگ میپردازد، اما پرندگان را به آشفتگی دچار میكند.
مهارت در دانستن ترفندهای زيركانه و بيش از پيش آسب رسان و دانستن بحث های دو پهلو درباره سخت و سفيد و در سعی به رها شدن از پليدی و توافق ميان اختلافات، كاری بزرگ است اما عامه مردم از اين كارها پريشان میشوند.
به اين دليل است كه مدام آشفتگی بزرگی در جهان هست و خطای آن در علاقمندی به دانش است.
اين از آن رو اتفاق میافتد كه همه انسان ها میدانند بايد در پی چيزی بگردند كه نمیدانند و نمیدانند باید در پی چيزی بگردند كه میدانند.
آنان همه میدانند ، چيزی را كه زيركانه و كارا نيست محكوم میكنند، اما نمیدانند بايد چيزی را كه زيركانه و كاراست محكوم كنند و اين است چيزی كه موجب آشفتگی بزرگ میشود.
اين گرايش نادرست دل به مانند تاريك شدن خورشيد و ماه و انحراف از ذات درخشان زمين و پايان دادن به توالی چهار فصل است و ناشی از تضاد با نظم طبيعی چيزها و تلويحاً انحراف از سرشت خود و گم كردن آن است. "
http://pnu-club.com/imported/2010/10/465.jpg
یک روایت جالب درباره مرگ
داستانی از چوانگ تسو نقل میشود كه چون همسر او مرد، استاد منطقی به نام هوی تسو برای شركت در مراسم ترحيم به ديدار او میآيد.
او چوانگ تسو را نشسته برزمين و مشغول آواز خواندن و ضرب گرفتن برروی كاسهای واژگون بر پاهايش میبيند و با تعجب میگويد: "او زن تو بود، با تو زندگی كرد، مادر فرزندانت بود و با تو پير شد ، اكنون كه برای او سوگواری نمیکنی به حد كافی بد است ، اما چگونه میتوانی به خود اجازه دهی كه دوستانت تو را در حال شادی و آواز ببينند اين بسيار زياده روی است!
چوانگ تسو پاسخ داد: تو درباره من بد قضاوت میكنی ، آنگاه كه او مرد، من بسيار ناراحت شدم آنچنان كه برای هركسی اتفاق میافتد اما بعد مشغول به تعمق شدم در آنچه كه اتفاق افتاده است، به خودم گفتم كه مرگ سرنوشت عجيبی نيست.
مگر نه اين است كه در آغاز، ما نه تنها زنده نبوديم، بلكه فرم هم نداشتيم و نه فقط فرم نداشتيم بلكه روح هم نداشتيم.
ما با همه هستی مثل يك جرم غير قابل تفكيك مخلوط بوديم و بعد زمانی آمد كه روح از اين جرم مادی تكامل يافت و از روح شكل و فرم تكامل يافت و از شكل و فرم، زندگی و اكنون زندگی به نوبه خود به مرگ تكامل يافته است.
فقط طبيعت نيست كه فصلهای خود را دارد ؛ وجود انسان نيز دارای روال بهار، پائيز، تابستان و زمستان است و اگر كسی خسته باشد و برای استراحت به جايی برود تا استراحت كند، ما او را با فرياد دنبال نمیكنيم.
كسی كه من او كه از دست دادهام در اعماق اتاق درونی به خواب رفته است و ايجاد سر و صدا برای او و مزاحمت برای اينكه او به استراحت رفته است نشان خواهد داد كه من هيچ چيزی از اصول هستی نمیدانم.
در اين ديدگاه، اگر قوانين طبيعی هستی را برای ساختن يا نابود كردنش زير سوال ببريم و يا زندگی را در نقشی بگذرانيم كه بيهوده است، کفر گفته ایم و علاوه بر ان به آرامش طبيعی روحمان نیز آسيب میرسانیم.