PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده می باشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمی کنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : منحني فيليپس



donya88
09-06-2010, 10:51 AM
نويسنده: هوور كوين
مترجم: محمدصادق الحسيني، محسن رنجبر


منحني فيليپس (Philips Curve) نشان دهنده ارتباط ميان نرخ تورم و نرخ بيكاري است. اگرچه كساني قبل از فيليپس به مطالعه ارتباط ميان اين دو متغير اقتصادي پرداخته بودند، اما تحقيقات وي راجع به تورم دستمزدي و بيكاري در بريتانيا در فاصله سال هاي 1861 تا 1957 نقطه عطفي در توسعه علم اقتصاد كلان بود.

فيليپس به ارتباط معكوس و پايداري ميان اين دو متغير رسيد، به اين نحو كه هر گاه بيكاري بالاباشد، دستمزدها به آرامي افزايش مي يابند و هر گاه بيكاري پايين باشد، افزايش دستمزدها سريع خواهد بود.
فيليپس حدس زد كه هر چه نرخ بيكاري پايين تر باشد، بنگاه هايي كه سرعت عمل بيشتري دارند، بايد دستمزدهاي پرداختي خود را افزايش دهند تا بتوانند نيروي كار كه حال كمياب شده است را به سمت خود جذب كنند. اين فشار در نرخ هاي بالاتر بيكاري كاهش خواهد يافت. در واقع، «منحني فيليپس» رابطه متوسط ميان بيكاري و رفتار دستمزدها را طي چرخه هاي كسب و كار نشان مي داد. اين منحني، نرخي از تورم دستمزدي را به نمايش مي گذاشت كه در صورت دوام، سطح مشخصي از بيكاري براي يك مدت زماني خاص به وجود خواهد آمد.
اقتصاددان ها به سرعت منحني هاي فيليپس اكثر اقتصادهاي توسعه يافته را برآورد كردند. اغلب اين اقتصاددان ها تورم عمومي قيمت ها و نه تورم دستمزدي را به بيكاري ارتباط دادند. آشكار است كه قيمت هايي كه يك شركت بر محصولات خود اعمال مي كند، از ارتباط نزديكي با دستمزدهاي پرداخت شده توسط آن برخوردار است. شكل 1 يك منحني فيليپس نوعي كه براي داده هاي مربوط به سال هاي 1961 تا 1969 در آمريكا به دست آمده را نشان مي دهد.
نزديكي ميان منحني برآورد شده و داده هاي موجود بسياري از اقتصاددان ها كه پل ساموئلسون و رابرت سولو در راس آن ها قرار داشتند را به اين سو ترغيب كرد كه با منحني فيليپس به عنوان فهرست گزينه هاي سياستي رفتار كنند. مثلااين طور در نظر گرفته مي شد که وقتي نرخ بيكاري 6درصد است دولت مي تواند اقتصاد را تحريک کند تا اين نرخ به 5 درصد برسد. مطابق با شكل1 هزينه انجام اين كار بر حسب افزايش تورم، اندكي بيشتر از 5/0 واحد درصد خواهد بود. اما در صورتي كه دولت در بدو امر با نرخ هاي بيكاري كمتري مواجه باشد، اين هزينه ها به ميزان قابل ملاحظه اي بيشتر خواهند بود، طوري که مطابق با شکل، كاهش نرخ بيكاري از 5درصد به 4درصد، نرخ تورم را بيش از 2 برابر مقدار فوق (حدود 25/1 واحد درصد) افزايش خواهد داد.
در زمان اوج شهرت منحني فيليپس به عنوان راهنمايي براي سياست گذاري، ادموند فلپس و ميلتون فريدمن به طور جداگانه بنيان هاي نظري اين منحني را به چالش كشيدند. آن ها معتقد بودند كه كارگرها و كارفرماهاي عقلايي تنها به دستمزدهاي حقيقي (قدرت خريد دستمزدهاي پولي كه اثر تورم از آن زدوده شده باشد) توجه مي كنند. به نظر اين دو، دستمزدهاي حقيقي براي ايجاد تعادل ميان عرضه و تقاضاي نيروي کار تغيير مي يابند و آن گاه نرخ بيكاري در سطحي قرار خواهد گرفت كه منحصرا با آن ميزان از دستمزد حقيقي هماهنگي داشته باشد (که به اين نرخ، «نرخ طبيعي» بيكاري گفته مي شود).
شكل 1: منحني فيليپس، 1969-1961


http://pnu-club.com/%D8%B1%D9%88%D8%B2%D9%86%D8%A7%D9%85%D9%87%20%D8%A F%D9%86%D9%8A%D8%A7%D9%8A%20%D8%A7%D9%82%D8%AA%D8% B5%D8%A7%D8%AF89-1-28%20%D9%85%D9%86%D8%AD%D9%86%D9%8A%20%D9%81%D9%8A %D9%84%D9%8A%D9%BE%D8%B3%20%28%D8%A8%D8%AE%D8%B4%2 0%D9%86%D8%AE%D8%B3%D8%AA%29_files/28-3.jpg



منبع: مركز آمار نيروي كار
نكته: نرخ تورم بر مبناي شاخص قيمتي مصرف كننده محاسبه شده است.
هم فريدمن و هم فلپس اعتقاد داشتند كه دولت نمي تواند همواره تورم بالاتر را با بيكاري پايين تر مبادله كند. تصور كنيد كه بيكاري در نرخ طبيعي آن قرار داشته باشد. دستمزدهاي حقيقي ثابت است، زيرا كارگراني كه انتظار يك نرخ تورم قيمتي خاص را دارند، بر اين نكته تاكيد مي نمايند كه دستمزدهاي شان با همان نرخ افزايش يابد تا از كاهش قدرت خريد خود جلوگيري كنند.
حال فرض كنيد كه دولت در تلاش براي كاهش بيكاري به سطحي كمتر از نرخ طبيعي آن از سياست هاي مالي يا پولي انبساطي استفاده كند. افزايش تقاضاي حاصل از اين امر بنگاه ها را به اين جهت ترغيب مي نمايد كه قيمت محصولات خود را با نرخي سريع تر از آن چه كارگرها پيش بيني كرده اند بالاببرند.
بنگاه ها با افزايش درآمد خود تمايل پيدا خواهند كرد كه كارگران بيشتري را در همان نرخ هاي دستمزد سابق به استخدام خود درآورند يا حتي آن نرخ ها را تا حدودي افزايش دهند. كارگرها براي مدت زماني كوتاهي دچار آن چيزي خواهند بود که اقتصاددان ها توهم پولي مي نامند؛ به اين معني كه مي بينند دستمزدهاي پولي شان افزايش يافته است و بنابراين عرضه نيروي كار مشتاقانه افزايش مي يابد. بنابراين نرخ بيكاري كاهش پيدا مي کند.
در واقع، اين كارگرها فورا متوجه كاهش قدرت خريد خود نمي شوند، زيرا افزايش قيمت ها از آن چه آن ها پيش بيني كرده اند سريع تر بوده است، اما با گذشت زمان و با افزايش نرخ تورم انتظاري كارگرها، عرضه نيروي كار از جانب آن ها كاهش مي يابد و اين افراد بر افزايش دستمزدها به گونه اي كه با تورم منطبق باشد پافشاري مي كنند.
بنابراين دستمزد حقيقي به سطح پيشين خود بازمي گردد و بيكاري نيز به نرخ طبيعي خود مي رسد. اما تورم قيمتي و تورم دستمزدي حاصل از سياست هاي انبساطي دولت در نرخ هاي جديد و بالاتر خود ادامه خواهند يافت.
در واقع در تحليل هاي ارائه شده از جانب فريدمن و فلپس ميان منحني هاي فيليپس «كوتاه مدت» و «بلندمدت» تمايز نهاده شده است تا زماني كه متوسط نرخ تورم (همانند سال هاي دهه 1960) نسبتا ثابت بماند، تورم و بيكاري با يكديگر ارتباط معكوسي خواهند داشت.
اما اگر متوسط نرخ تورم همانند زماني كه سياست گذارها دائما تلاش مي كنند بيكاري را به مقداري كمتر از نرخ طبيعي آن برسانند تغيير كند، بيكاري پس از طي دوره تعديل به نرخ طبيعي بازخواهد گشت. به اين معنا اگر انتظارات كارگرها درباره تورم قيمتي زمان لازم براي تعديل را بيابد، نرخ طبيعي بيكاري مي تواند با هر نرخي از تورم تطابق پيدا كند. منحني فيليپس بلندمدت را مي توان در شكل 1 به صورت خطي عمودي روي نرخ طبيعي بيكاري نشان داد.
در اين صورت منحني اوليه تنها در دوره هاي كوتاه گذار صادق خواهد بود و با هر تغيير پايداري در متوسط نرخ تورم جابه جا خواهد شد. اين روابط بلندمدت و كوتاه مدت را مي توان در يك منحني فيليپس واحد با عنوان منحني فيليپس «تعديل شونده با انتظارات» (“expectations-augmented” Phillips curve) تركيب كرد. هرچه سرعت منطبق شدن انتظارات كارگران درباره تورم قيمتي با تغيير در نرخ واقعي تورم بيشتر باشد، بيكاري با سرعت بيشتري به نرخ طبيعي خود باز خواهد گشت و موفقيت دولت در كاهش بيكاري از طريق اعمال سياست هاي پولي و مالي كمتر خواهد بود.
در دهه 1970 اين نكته اساسي مطرح شده توسط فريدمن و فلپس به نحو قابل توجهي مورد تاييد قرار گرفت. زماني كه متوسط نرخ تورم از حدود 5/2درصد در دهه 1960 به حدود 7درصد در دهه 1970 افزايش يافت، نرخ بيكاري برخلاف منحني فيليپس اوليه نه تنها كاهش نيافت، بلكه از رقمي نزديك به 4درصد به بالاتر از 6درصد افزايش پيدا كرد.
امروزه اغلب اقتصاددان ها اين ايده اصلي در تحليل هاي فريدمن و فلپس را مي پذيرند. اين ايده مبتني بر آن است كه نرخي از بيكاري وجود دارد كه اگر حفظ شود، با يك نرخ پايدار تورم مطابقت خواهد داشت. بسياري از افراد اين نرخ را «نرخ بيكاري با تورم غيرشتابنده» (NAIRU) مي نامند؛ زيرا NAIRU برخلاف اصطلاح «نرخ طبيعي» حاكي از اين نيست كه يك نرخ بيكاري به لحاظ اجتماعي بهينه و غيرمتغير است يا در برابر سياست ها مقاومت مي كند.
ممكن است سياست گذارها بخواهند رقم NAIRU را به دست بياورند. براي آن كه برآورد ساده اي از اين نرخ به دست آوريم، در شكل 2، تغييرات نرخ تورم (يعني شتاب قيمت ها) در برابر نرخ بيكاري در فاصله 1976 تا 2002 رسم شده اند. منحني فيليپس تعديل شونده با انتظارات خط مستقيمي است كه به بهترين وجهي با نقاط روي نمودار برازش دارد (خط رگرسيون). اين خط نشان دهنده رابطه اي تقريبا معكوس است.
بر اساس اين خط رگرسيون، مقدار NAIRU (يعني نرخ بيكاري كه تغيير نرخ تورم براي آن صفر باشد) در حدود 6درصد است. شيب منحني فيليپس سرعت تعديل قيمت ها را نشان مي دهد. فرض كنيد اقتصاد در NAIRU بوده و نرخ تورم 3درصد باشد و دولت ترجيح دهد كه اين نرخ را تا صفر كاهش دهد.
شكل 2 بيانگر آن است كه سياست هاي انقباضي پولي و مالي كه متوسط نرخ بيكاري را تا 7درصد (يعني يك واحد درصد بالاتر از NAIRU) افزايش داده اند، با كاهش سالانه اي معادل تقريبا يك واحد درصد در نرخ تورم همراه خواهند بود. لذا در صورتي كه سياست هاي دولت باعث شوند كه نرخ بيكاري در نزديكي عدد 7درصد باقي بماند، نرخ تورم 3درصدي به طور متوسط در هر سال يك واحد درصد كاهش خواهد يافت و در دوره زماني نزديك به 3 سال به صفر خواهد رسيد.
شكل 2: منحني فيليپس تعديل شونده با انتظارات، 2002-1976


http://pnu-club.com/%D8%B1%D9%88%D8%B2%D9%86%D8%A7%D9%85%D9%87%20%D8%A F%D9%86%D9%8A%D8%A7%D9%8A%20%D8%A7%D9%82%D8%AA%D8% B5%D8%A7%D8%AF89-1-28%20%D9%85%D9%86%D8%AD%D9%86%D9%8A%20%D9%81%D9%8A %D9%84%D9%8A%D9%BE%D8%B3%20%28%D8%A8%D8%AE%D8%B4%2 0%D9%86%D8%AE%D8%B3%D8%AA%29_files/28-4.jpg




(محور عمودي:) تغيير در نرخ تورم (واحد درصد)
(محور افقي:) بيكاري (درصد)
نكته: نرخ تورم بر مبناي شاخص قيمتي مصرف كننده محاسبه شده است.
منحني فيليپس تعديل شونده با انتظارات تقريبا در تمامي مدل هاي پيش بيني اقتصاد كلان كه امروزه توسط دولت و بنگاه ها مورد استفاده قرار مي گيرند، نقشي اساسي دارد. اكثر مكاتب مختلف در حوزه تفكر اقتصاد كلان نيز اين منحني را پذيرفته اند. در تئوري هاي كلاسيك هاي جديد اوليه چنين فرض مي شد كه قيمت ها به راحتي تعديل مي يابند و انتظارات به نحو عقلايي يعني بدون بروز خطاي سيستماتيك شكل مي گيرند. اين فرضيات حاكي از آنند كه منحني فيليپس شكل 2 بايد بسيار پرشيب باشد و انحرافات صورت گرفته از NAIRU بايد موقتي باشند (رجوع كنيد به اقتصاد كلان كلاسيك هاي جديد و انتظارات عقلايي). امروزه حتي اقتصاد دان هاي كلاسيك جديد نيز در حالي كه فرضيه انتظارات عقلايي را به كار مي گيرند، مي پذيرند كه دستمزدها و قيمت ها تا حدودي چسبنده هستند. اينرسي قيمت ها و دستمزدها كه باعث مي شود دستمزدهاي حقيقي و ديگر قيمت هاي نسبي از سطوح تسويه كننده بازار فاصله بگيرند، نوسانات زياد بيكاري حول NAIRU و سرعت اندك بازگشت به اين نرخ را توضيح مي دهد.