PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده می باشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمی کنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : زندگي نامه استاد شهـريار به قـلم جـناب آقاي زاهـدي دوست استا



MIN@MAN
09-01-2010, 05:28 PM
( بخشي ازاين متن در زمان حيات استاد، نگاشته شده است )

اصولاً شرح حال و خاطرات زندگي شهـريار در خلال اشعـارش خوانده مي شود و هـر نوع تـفسير و تعـبـيـري كـه در آن اشعـار بـشود به افسانه زندگي او نزديك است و حقـيـقـتاً حيف است كه آن خاطرات از پـرده رؤيا و افسانه خارج شود.

گو اينكه اگـر شأن نزول و عـلت پـيـدايش هـر يك از اشعـار شهـريار نوشـته شود در نظر خيلي از مردم ارزش هـر قـطعـه شايد ده برابر بالا برود، ولي با وجود اين دلالت شعـر را نـبايد محـدود كرد.

شهـريار يك عشق اولي آتـشين دارد كه خود آن را عشق مجاز ناميده. در اين كوره است كه شهـريار گـداخـته و تصـفيه مي شود. غالـب غـزل هـاي سوزناك او، كه به ذائـقـه عـمـوم خوش آيـنـد است، يادگـار اين دوره است. اين عـشـق مـجاز اسـت كـه در قـصـيـده ( زفاف شاعر ) كـه شب عـروسي معـشوقه هـم هـست، با يك قوس صعـودي اوج گـرفـتـه، به عـشق عـرفاني و الهـي تـبديل مي شود. ولي به قـول خودش مـدتي اين عـشق مجاز به حال سكـرات بوده و حسن طبـيـعـت هـم مـدتهـا به هـمان صورت اولي براي او تجـلي كرده و شهـريار هـم با زبان اولي با او صحـبت كرده است.

بعـد از عـشق اولي، شهـريار با هـمان دل سوخـته و دم آتـشين به تمام مظاهـر طبـيعـت عـشق مي ورزيده و مي توان گـفت كه در اين مراحل مثـل مولانا، كه شمس تـبريزي و صلاح الدين و حسام الدين را مظهـر حسن ازل قـرار داده، با دوستـان با ذوق و هـنرمـنـد خود نـرد عـشق مي بازد. بـيـشتر هـمين دوستان هـستـند كه مخاطب شعـر و انگـيزهًَ احساسات او واقع مي شوند. از دوستان شهـريار مي تـوان مرحوم شهـيار، مرحوم استاد صبا، استاد نـيما، فـيروزكوهـي، تـفـضـلي، سايه، و نگـارنده و چـند نـفر ديگـر را اسم بـرد.

شرح عـشق طولاني و آتـشين شهـريار در غـزل هـاي ماه سفر كرده، توشهً سفـر، پـروانه در آتـش، غـوغاي غـروب و بوي پـيراهـن مشـروح است و زمان سخـتي آن عـشق در قـصيده " پـرتـو پـايـنده " بـيان شده است و غـزل هـاي يار قـديم، خـمار شـباب، ناله ناكامي، شاهـد پـنداري، شكـرين پـسته خاموش، تـوبـمان و دگـران ، نالـه نوميـدي ، و غـروب نـيـشابور حالات شاعـر را در جـريان آن عـشق حكـايت مي كـند. شهـريار در ديوان خود از خاطرات آن عـشق غزل ها و اشعار ديگري دارد از قـبـيل حالا چـرا، دستم به دامانـت و ... كه مطالعـهً آنهـا به خوانندگـان عـزيز نـشاط مي دهـد.

عـشق هـاي عارفانه شهـريار را مي توان در خلال غـزل هـاي انتـظار، جمع و تـفريق، وحشي شكـار، يوسف گـمگـشته، مسافرهـمدان، حراج عـشق، ساز صبا، و ناي شـبان و اشگ مريم، دو مرغ بـهـشتي، و غـزل هـاي ملال محـبت، نسخه جادو، شاعـر افسانه و خيلي آثـار ديگـر مشاهـده كرد. براي آن كه سينماي عـشقي شهـريار را تـماشا كـنيد، كافي است كه فـيلمهاي عـشقي او را كه از دل پاك او تـراوش كرده ، در صفحات ديوان بـيابـيد و جلوي نور دقـيق چـشم و روشـني دل بگـذاريـد. هـرچـه ملاحـظه كرديد هـمان است كه شهـريار مي خواسته زبان شعـر شهـريار خـيلي ساده است.

محـروميت و ناكامي هاي شهـريار در غـزل هـاي گوهـر فروش، ناكامي ها، جرس كاروان، ناله روح، مثـنوي شعـر، حكـمت، زفاف شاعـر، و سرنوشت عـشق به زبان خود شاعر بـيان شده و محـتاج به بـيان من نـيست.
خيلي از خاطرات تـلخ و شيرين شهـريار از كودكي تا امروز در هـذيان دل، حيدر بابا، موميايي و افسانه ي شب به نـظر مي رسد و با مطالعـه آنهـــا خاطرات مزبور مشاهـده مي شود.

شهـريار روشن بـين است و از اول زندگي به وسيله رويا هـدايت مي شده است. دو خواب او كه در بچـگي و اوايل جـواني ديده، معـروف است و ديگـران هـم نوشته اند.

اولي خوابي است كه در سيزده سالگي موقعـي كه با قـافله از تـبريز به سوي تهـران حركت كرده بود، در اولين منزل بـين راه - قـريه باسمنج - ديده است؛ و شرح آن اين است كه شهـريار در خواب مي بـيـند كه بر روي قـلل كوهـها طبل بزرگي را مي كوبـند و صداي آن طبل در اطراف و جـوانب مي پـيچـد و به قدري صداي آن رعـد آساست كه خودش نـيز وحشت مي كـند. اين خواب شهـريار را مي توان به شهـرتي كه پـيدا كرده و بعـدها هـم بـيشتر خواهـد شد تعـبـير كرد.

خواب دوم را شهـريار در 19 سالگـي مي بـيـند، و آن زماني است كه عـشق اولي شهـريار دوران آخري خود را طي مي كـند و شرح خواب به اختصار آن است كه شهـريار مـشاهـده مي كـند در استـخر بهـجت آباد (قـريه اي واقع در شمال تهـران كه سابقاً آباد و با صفا و محـل گـردش اهـالي تهـران بود و در حال حاضر جزو شهـر شده است) با معـشوقهً خود مشغـول شـنا است و غـفلتاً معـشوقه را مي بـيـند كه به زير آب مي رود، و شهـريار هـم به دنبال او به زير آب رفـته ، هـر چـه جسـتجو مي كـند، اثـري از معـشوقه نمي يابد؛ و در قعـر استخر سنگي به دست شهـريار مي افـتد كه چـون روي آب مي آيد ملاحظه مي كـند كه آن سنگ، گوهـر درخشاني است كه دنـيا را چـون آفتاب روشن مي كند و مي شنود كه از اطراف مي گويند گوهـر شب چـراغ را يافته است. اين خواب شهـريار هـم بـدين گـونه تعـبـير شد كه معـشوقـه در مـدت كوتاهي از كف شهـريار رفت و در منظومهً ( زفاف شاعر ) شرح آن به زبان شهـريار به شعـر گـفـته شده است و در هـمان بهـجت آباد تحـول عـارفانه اي به شهـريار دست مي دهـد كه گـوهـر عـشق و عـرفان معـنوي را در نـتـيجه آن تحـول مي يابد.

شعـر خواندن شهـريار طرز مخصوصي دارد - در موقع خواندن اشعـار قافـيه و ژست و آهـنگ صدا ، هـمراه موضوعـات تـغـيـير مي كـند و در مـواقـع حسـاس شعـري ، بغـض گـلوي او را گـرفـته و چـشـمانـش پـر از اشك مي شود و شـنونده را كاملا منـقـلب مـي كـند.

شهـريار در موقعـي كه شعـر مي گـويد به قـدري در تـخـيل و انديشه آن حالت فرو مي رود كه از موقعـيت و جا و حال خود بي خـبر مي شود. شرح زير نمونهً يكي از آن حالات است كه نگـارنـده مشاهـده كرده است:

هـنـگـامي كه شهـريار با هـيچ كـس معـاشرت نمي كرد و در را به روي آشنا و بـيگـانه بـسته و در اطاقـش تـنـها به تخـيلات شاعـرانه خود سرگـرم بود، روزي سر زده بر او وارد شدم . ديـدم چـشـمهـا را بـسـته و دسـتـهـا را روي سر گـذارده و با حـالـتي آشـفـته مرتـباً به حـضرت عـلي عـليه السلام مـتوسل مي شود. او را تـكاني دادم و پـرسيدم اين چـه حال است كه داري؟ شهـريار نفـسي عـميـق كشيده، با اظهـار قـدرداني گـفت مرا از غرق شدن و خـفگـي نجات دادي. گـفـتم مگـر ديوانه شده اي؟ انسان كه در اطاق خشك و بي آب و غـرق، خفـه نمي شود. شهـريار كاغـذي را از جـلوي خود برداشتـه، به دست من داد. ديدم اشعـاري سروده است كه جـزو افسانهً شب به نام سمفوني دريا ملاحظه مي كـنـيد.

شهـريار بجـز الهـام شعـر نمي گويد. اغـلب اتـفاق مي افـتد كه مـدتـهـا مي گـذرد، و هـر چـه سعـي مي كـند حتي يك بـيت شعـر هـم نمي تـواند بگـويد. ولي اتـفاق افـتاده كه در يك شب كه موهـبت الهـي به او روي آورده، اثـر زيـبا و مفصلي ساخته است. هـمين شاهـكار تخـت جـمشيد، كـه يكي از بزرگـترين آثار شهـريار است، با اينكه در حدود چـهـارصد بـيت شعـر است در دو سه جـلسه ساخـته و پـرداخـته شده است.

MIN@MAN
09-01-2010, 05:28 PM
شهـريار داراي تـوكـلي غـيرقـابل وصف است، و اين حالت را من در او از بدو آشـنايي ديـده ام. در آن موقع كه به عـلت بحـرانهـاي عـشق از درس و مـدرسه (كـلاس آخر طب) هـم صرف نظر كرده و خرج تحـصيل او به عـلت نارضايتي، از طرف پـدرش قـطع شده بود، گـاه مي شد كه شهـريار خـيلي سخت در مضيقه قرار مي گـرفت. به من مي گـفت كه امروز بايد خرج ما برسد و راهي را قـبلا تعـيـيـن مي كرد. در آن راه كه مي رفـتـيم، به انـتهـاي آن نرسيده وجه خرج چـند روز شاعـر با مراجـعـهً يك يا دو ارباب رجوع مي رسيد. با آنكه سالهـاست از آن ايام مي گـذرد، هـنوز من در حيرت آن پـيشامدها هـستم. قابل توجه آن بود كه ارباب رجوع براي كارهاي مخـتـلف به شهـريار مـراجـعـه مي كردند كه گـاهـي به هـنر و حـرفـهً او هـيچ ارتـباطي نـداشت - شخـصي مراجـعـه مي كرد و براي سنگ قـبر پـدرش شعـري مي خواست يا ديگـري مراجـعـه مي كرد و براي امـر طـبي و عـيادت مـريض از شهـريار استـمداد مي جـست، از اينـهـا مهـمـتر مراجـعـهً اشخـاص براي گـرفـتن دعـا بود.

خـدا شـناسي و معـرفـت شهـريار به خـدا و ديـن در غـزل هـاي جـلوه جانانه، مناجات، درس محـبت، ابـديـت، بال هـمت و عـشق، دركـوي حـيرت، قـصيده تـوحـيد، راز و نـياز، و شب و عـلي مـندرج است.

عـلاقـه به آب و خـاك وطن را شهـريار در غـزل عيد خون و قصايد مهـمان شهـريور، آذربايـجان، شـيون شهـريور و بالاخره مثـنوي تخـت جـمشـيد به زبان شعـر بـيان كرده است. الـبـته با مطالعه اين آثـار به مـيزان وطن پـرستي و ايمان عـميـقـي كه شهـريار به آب و خاك ايران و آرزوي تـرقـي و تـعـالي آن دارد، پـي بـرده مي شود.

تـلخ ترين خاطره اي كه از شهـريار دارم، مرگ مادرش است كه در روز 31 تـيرماه 1331 اتـفاق افـتاد - هـمان روز در اداره به اين جانب مراجعـه كرد و با تاثـر فوق العـاده خـبر شوم را اطلاع داد - به اتـفاق به بـيمارستان هـزار تخـتخوابي مراجـعـه كرديم و نعـش مادرش را تحـويل گـرفـته، به قـم برده و به خاك سپـرديم. حـالـتي كه از آن مـرگ به شهـريار دست داده ، در منظومه ي « اي واي مادرم » نشان داده مي شود. تا آنجا كه مي گويد:

مي آمديم و كـله من گيج و منگ بود

انگـار جـيوه در دل من آب مي كـنند

پـيـچـيده صحـنه هاي زمين و زمان به هـم

خاموش و خوفـناك هـمه مي گـريختـند

مي گـشت آسمان كه بـكوبد به مغـز من

دنيا به پـيش چـشم گـنهـكار من سياه

يك ناله ضعـيف هـم از پـي دوان دوان

مي آمد و به گـوش من آهـسته مي خليـد:

تـنـهـا شـدي پـسـر!

شيرين ترين خاطره براي شهـريار اين روزها دست مي دهـد و آن وقـتي است كه با دخـتر سه ساله اش شهـرزاد مشغـول و سرگـرم ا ست.
شهـريار در مقابل بچـه كوچك مخـصوصاً كه زيـبا و خوش بـيان باشد، بي اندازه حساس است؛ خوشبختانه شهـرزادش اين روزها همان حالت را دارد كه براي شهـريار 51 ساله نعـمت غـير مترقبه اي است. موقعي كه شهـرزاد با لهـجـه آذربايجاني شعـر و تصـنيف فارسي مي خواند، شهـريار نمي تواند كـثـرت خوشحالي و شادي خود را مخفي بدارد.

نام كامل شهـريار سيد محـمـد حسين بهـجـت تـبـريـزي است. در اوايل شاعـري (بهـجـت) تخـلص مي كرد و بعـداً دوباره با فال حافظ تخـلص خواست كه دو بـيت زير شاهـد از ديوان حافظ آمد و خواجه تخـلص او را (شهـريار) تعـيـيـن كرد:

كه چرخ سكه دولت به نام شهـرياران زد

غم غريبي و غربت چو بر نمي تابم

به شهـر خود روم و شهـريار خود باشم

و شاعـر ما بهـجت را به شهـريار تـبـديل كرد و به هـمان نام هـم معـروف شد . تاريخ تـولـدش 1285 خورشيدي و نام پـدرش حاجي ميرآقا خشگـنابي است كه از سادات خشگـناب (قـريه نزديك قره چـمن) و از وكـلاي مبرز دادگـستـري تـبـريز، و مردي فاضل و خوش محاوره و از خوش نويسان دوره خود و با ايمان و كريم الطبع بوده است و در سال 1313 مرحوم و در قـم به خاك سپرده شد.

شهـريار تحـصـيلات خود را در مدرسه متحده و فيوضات و متوسطه تـبـريز و دارالفـنون تهـران خوانده و تا كـلاس آخر مـدرسهً طب تحـصيل كرده است و در چـند مريضخانه هـم مدارج اكسترني و انترني را گـذرانده است ولي د رسال آخر به عـلل عـشقي و ناراحـتي خيال و پـيشامدهاي ديگر از ادامه تحـصيل محروم شده است و با وجود مجاهـدت هـايي كه بعـداً توسط دوستانش به منظور تعـقـيب و تكـميل اين يك سال تحصيل شد، معـهـذا شهـريار رغـبتي نشان نداد و ناچار شد كه وارد خـدمت دولتي بـشود. چـنـد سالي در اداره ثـبت اسناد نيشابور و مشهـد خـدمت كرد و در سال 1315 به بانك كـشاورزي تهـران داخل شد و تا كـنون هـم در آن دستگـاه خدمت مي كند.

شهـرت شهـريار تـقـريـباً بي سابقه است ، تمام كشورهاي فارسي زبان و ترك زبان، بلكه هـر جا كه ترجـمه يك قـطعـه او رفته باشد، هـنر او را مي سـتايـند. منظومه (حـيـدر بابا) نـه تـنـهـا تا كوره ده هاي آذربايجان، بلكه به تركـيه و قـفـقاز هـم رفـته و در تركـيه و جـمهـوري آذربايجان چـنـدين بار چاپ شده است، بدون استـثـنا ممكن نيست ترك زباني منظومه حـيـدربابا را بشنود و منـقـلب نـشود.

شهـريار در تـبـريز با يكي از بـستگـانش ازدواج كرده، كه ثـمره اين وصلت دخـتري سه ساله به نام شهـرزاد و دخـتري پـنج ماهـه بـه نام مريم است.

شهـريار غـير از اين شرح حال ظاهـري كه نوشته شد ، شرح حال مرموز و اسرار آميزي هـم دارد كه نويسنده بـيوگـرافي را در امر مشكـلي قـرار مي دهـد. نگـارنـده در اين مورد ناچار به طور خلاصه و سربـسته نكـاتي از آن احوال را شرح مي دهـم تا اگـر صلاح و مقـدور شد بعـدها مفـصل بـيان شود:

شهـريار در سالهـاي 1307 تا 1309 در مجالس احضار ارواح كه توسط مرحوم دكـتر ثـقـفي تـشكـيل مي شد شركت مي كـرد. شرح آن مجالس سابـقـاً در جرايد و مجلات چاپ شده است . شهـريار در آن مجالس كـشفـيات زيادي كرده است و آن كـشـفـيات او را به سير و سلوكاتي مي كـشاند. در سال 1310 به خراسان مي رود و تا سال 1314 در آن صفحات بوده و دنـباله اين افـكار را داشتـه است و در سال 1314 كه به تهـران مراجـعـت مي كـند، تا سال 1319 اين افـكار و اعمال را به شدت بـيـشـتـري تعـقـيب مـي كـند؛ تا اينكه در سال 1319 داخل جرگـه فـقـر و درويشي مي شود و سير و سلوك اين مرحـله را به سرعـت طي مي كـند و در اين طريق به قـدري پـيش مي رود كه بـر حـسب دسـتور پـير مرشد قـرار مي شود كه خـرقـه بگـيرد و جانشين پـير بـشود. تكـليف اين عـمل شهـريار را مـدتي در فـكـر و انديشه عـميـق قـرار مي دهـد و چـنـدين ماه در حال تـرديد و حـيرت سير مي كـند تا اينكه مـتوجه مي شود كه پـيـر شدن و احـتمالاً زير و بال جـمع كـثـيري را به گـردن گـرفـتن براي شهـريار كه مـنظورش معـرفـت الهـي و كـشف حقايق است، عـملي دشوار و خارج از درخواست و دلخواه اوست. اينجاست كه شهـريار با توسل به ذات احـديت و راز و نيازهاي شبانه، به كشفياتي عـلوي و معـنوي مي رسد و به طوري كه خودش مي گـويد پـيشامدي الهـي او را با روح يكي از اولياء مرتـبط مي كـند و آن مقام مقـدس كليهً مشكلاتي را كه شهـريار در راه حقـيقـت و عـرفان داشته حل مي كند و موارد مبهـم و مجـهـول براي او كشف مي شود.

باري شهـريار پس از درك اين فـيض عـظيم ، به كـلي تـغـيـير حالت مي دهـد. ديگـر از آن موقع به بعـد پـي بـردن به افـكار و حالات شهـريار براي خويشان و دوستان و آشـنايانش - حـتي من - مـشكـل شده بود؛ حرفهـايي مي زد كه درك آنهـا به طور عـادي مـقـدور نـبود؛ اعـمال و رفـتار شهـريار هـم به مـوازات گـفـتارش غـير قـابل درك و عـجـيب شده بود.

شهـريار در سالهاي اخير اقامت در تهـران خـيلي مـيل داشت كه به شـيراز بـرود و در جـوار آرامگـاه استاد حافظ باشد و اين خواست خود را در اشعـار (اي شيراز و در بارگـاه سعـدي) منعـكس كرده است ولي بعـدهـا از اين فكر منصرف شد و چون از اقامت در تهـران هـم خسته شده بود، مردد بود كجا برود؛ تا اينكه يك روز به من گـفت كه: " مـمكن است سفري از خالق به خلق داشته باشم " و اين هـم از حرف هـايي بود كه از او شـنـيـدم و عـقـلم قـد نـمي داد - تا اين كه يك روز بي خـبر از هـمه كـس، حـتي از خانواده اش، از تهـران حركت كرد وخبر او را از تـبريز گـرفـتم.

MIN@MAN
09-01-2010, 05:28 PM
شهريار، ستاره پرفروغ ادب پارسي
شهريار شاعري عاشق بود که شعر او جلوه اي از پاکي وجود و تبلور حقيقي احساس بود. با آن دلي که غزال چابک دشت هاي غزل بود، مي خراميد و چشم زيبا دوستِ «شاعـري» را به خود وا مي داشت. آن جا که در دامـن دل انگيز «حيـدر بابا» طنيـن مي افکند، دل هر عاشق وارسته اي به آن سو مي شتافت. او در سير پر دامنه خويش، در سلوک عاشقي تا بدان جا پيش رفت که سزاوار دريافت خرقه از دستان مرشد طريقت گشت؛ اما فروتني و خاکساري اش او را به عالم شاعري فرا خواند. روح پر تلاطم و پر تکاپوي نغز پرور او را مي ستاييم.

***

«شهريار» شاعر پرآوازه پارسي‌گوي آذري‌زبان در قلمرو ادب و فرهنگ ايران از چنان اعتبار و خلاقيت شگفت انگيز هنري و مرتبه والاي سخن سرايي برخوردار است كه از تعريف،تمجيد و تحسين بي نياز است.

امروز كمتر كسي است كه با شعر و ادب الفتي داشته باشد و «شهريار» را نشناسد و بتواند منكر مقام ممتاز وي در شعر فارسي معاصر شود و اين نشانه‌اي است از نفوذ معنوي كلام شاعر در سراچه دل شعر دوستاني كه نگاهي عميق به جهان دارند.

نام «شهريار» فرزند نامدار تبريز سال‌ها است كه از مرزهاي ايران گذشته و در چهار گوشه گيتي هر جا كه از ادب فارسي و زبان حافظ، سعدي و فردوسي سخن مي‌رود زبانزد پارسي شناسان است و شعر فارسي معاصر با ديوان و آثار وي پيوندي استوار و ناگسستني دارد.

امروز به جرأت مي‌توان گفت «شهريار»از برجسته‌ترين مظاهر جهان شعر و پر فروغ‌ترين ستارگان آسمان ادب ايران به شمار مي‌رود و آنان كه ادبيات شيرين فارسي را نيك مي‌شناسند وي را نظامي، سعدي و حافظ امروز مي‌خوانند و آثار وي را از نظر رعايت نكات اخلاقي،عرفاني و برانگيختن غرور ملي،حسن ميهن پرستي و نوعدوستي گل سرسبد ادبيات معاصر مي‌دانند.

وليكن آنچه در اين ميانه گفتني است، اين است كه «شهريار» نيز به مانند هر انسان انديشه‌ورز در راستاي آفرينش‌هاي هنري خود با افت و خيزهايي روبرو بوده و در گذرگاه حيات خويش فراز و نشيب‌هاي بسياري را ديده و از پيچ و خم‌هاي دور و درازي گذشته تا راه خود را در جهت حركت استكمالي و خلق آثار و سروده‌هايي جاودانه و ماندگار يافته است. استاد ملك الشعراء بهار او را بداعت شاعري نه تنها افتخار ايران بلكه افتخار عالم شرق مي‌داند

MIN@MAN
09-01-2010, 05:28 PM
زندگينامه

فرزند آقا سيد اسماعيل موسوي، معروف به حاج ميرآقا خشكنابي، در سال 1325 هجري قمري (شهريور ماه 1286 هجري شمسي)، در بازارچه ميرزا نصراله تبريز واقع در چاي كنار، چشم به جهان گشود.

در سال 1328 هجري قمري، كه تبريز آبستن حوادث خونين وقايع مشروطيت بود، پدرش او را به روستاي قيش قورشاق و خشكناب منتقل كرد و دوره كودكي استاد در آغوش طبيعت و روستا سپري شد كه منظومه‌ي «حيدربابا» مولود آن خاطرات است.

در سال 1331 هجري قمري، پدرش او را براي ادامه تحصيل به تبريز باز آورد و او در نزد پدر شروع به فراگيري مقدمات ادبيات عرب نمود و در سال 1332 هجري قمري جهت تحصيل اصول جديد به مدرسه متحده وارد گرديد. در همين سال، اولين شعر رسمي خود را سرود. سپس به آموختن زبان فرانسه و علوم ديني نيز پرداخت و از فراگيري خوشنويسي نيز دريغ نكرد كه بعدها كتابت قرآن ثمره همين تجربه مي‌باشد.

در سيزده سالگي، اشعار شهريار، با تخلص «بهجت»، در مجله ادب به چاپ مي‌رسد. در بهمن ماه 1299 شمسي، براي اولين بار به تهران مسافرت مي‌كند و در سال 1300، توسط لقمان الملك جراح، در دارالفنون به تحصيل مي‌پردازد. شهريار در تهران تخلص به بهجت را نپسنديده و تخلص شهريار را پس از دو ركعت نماز و تفأل از حافظ مي‌گيرد:

غم غريبي و غربت چو بر نمي تابم

روم به شهر خود و شهريار خود باشم


شهريار، از بدو ورود به تهران، با استاد ابوالحسن صبا آشنا مي‌شود و نواختن سه تار و مشق رديفهاي سازي موسيقي ايراني را از او فرا مي‌گيرد. او، همزمان با تحصيل در دارالفنون، به ادامه تحصيلات علوم ديني مي‌پرداخت و در مسجد سپهسالار در حوزه درس شهيد سيد حسن مدرس حاضر مي‌شد. در سال 1303، وارد مدرسه طب مي‌شود و از اين پس زندگي شورانگيز و پرفراز و نشيب او آغاز مي‌گردد. در سال 1313، زماني كه شهريار در خراسان بود، پدرش حاج ميرآقا خشكنابي، به ديدار حق مي‌شتابد. او سپس در سال1314 به تهران بازگشته و از اين پس آوازه شهرت او از مرزها فراتر مي‌رود.

شهريار شعر فارسي و تركي را با مهارت تمام مي‌سرايد و در سالهاي 1329 تا 1330 اثر جاودانه خود «حيدربابايه سلام» را خلق مي‌كند و براي هميشه به يادگار مي‌گذارد. منظومه حيدربابا تنها در جمهوري‌هاي شوروي سابق به 90 درصد زبانهاي موجود ترجمه و منتشر شده است.

در تيرماه 1331، مادرش دار فاني را وداع مي‌كند. در مرداد ماه 1332، به تبريز مي‌آيد و با يكي از منسوبين خود، به نام خانم عزيزه عميد خالقي، ازدواج مي‌كند كه حاصل اين ازدواج سه فرزند به نامهاي شهرزاد و مريم و هادي هستند.

در حدود سالهاي 1346، شروع به نوشتن قرآن به خط زيباي نسخ نمود كه يك ثلث آن را به اتمام رساند. در اين زمان، ديوان اشعار فارسي استاد نيز چندين بار چاپ و بلافاصله ناياب شده است. در مدت اقامت در تبريز، موفق به خلق اثر ارزنده «سهنديه» در رمانتيك تركي مي‌شود. در سال 1350، مجدداً به تهران مسافرت مي‌كند و تجليلهاي متعددي از شهريار به عمل مي‌آيد.

در ارديبهشت ماه سال 1363، تجليل باشكوهي از استاد در تبريز به عمل آمد. استاد شهريار، به لحاظ سرودن اشعار كم نظير در مدح اميرمؤمنان و ائمه‌اطهار عليه‌السلام، به «شاعر اهل بيت(ع)» شهرت يافته است.

او پس از يك دوره بيماري، در 27 شهريور ماه 1367، دار فاني را وداع گفت و در مقبرةالشعراي تبريز به خاك سپرده شد.

MIN@MAN
09-01-2010, 05:28 PM
شهريار در اشعار ديگر شعرا

هـ . ا. سايه( هوشنگ ابتهاج)


ترانه غزل دلكشم مگر نشنفتي

كه رام من نشدي آخر اي غزال دميده

خموش سايه كه شعر تو را دگر نپسندم

كه دوش گوش دلم شعر شهريار شنيد

***



نيما يوشيج


رازي ست كه آن نگار مي داند چيست

رنجي است كه روزگار مي داند چيست

آني كه چو غنچه در گلو خونم از اوست

من دانم و شهريار مي داند چيست

***



مفتون اميني


چون دل مفتون ترا مشكل به دست آورده است

كي رها مي سازدت اينگونه آسان شهريار

اولين استاد شعر و آخرين سلطان عشق

هر كجا نام تو در آغاز و پايان شهريار

***



پژمان بختياري


زين شهر مردپرور و زين شهر عشق زاي

برخيزد ْآنچه ماية غرور و وقار ماست

گه شهريار پرورد اين شهر، گاه شمس

كز نامشان تفاخر ملك و ديار ماست

***



مهرداد اوستا


شعر همان عشق كه با شهريار

كرد سرافرازي و نام آوري

شعر همان فتنه و آذرم و راز

كز نگه دوست كند دليري

***



بيژن ترقي


به شهريار بگو شهريار مي آيد

دوباره بخت ترا در كنار مي آيد

بگو كه عرصة شعر و ادب بپيرايند

كه از سواد دل آن شهسوار مي آيد

***



فريدون توللي


اي شهريار نغمه كه با چتر زرفشان

دستانسراي عشق و خداوند چامه اي

از من ترا به طبع گرانمايه، صد درود

ز آنرو، كه در بسيط سخني، پيش جامه اي

***



مهدي اخوان ثالث


شهريارا تو همان دلبر و دلدار عزيزي

نازنينا، تو همان پاك ترين پرتو جامي

اي براي تو بميرم، كه تو تب كردة عشقي

اي بلاي تو بجانم، كه تو جاني و جهاني

***



فريدون مشيري


در نيمه هاي قرن بشر سوزان

اشك مجسمي بود، در چشم روزگار

جان ماية محبت و رقت

ايواي شهريار

***



عمران صلاحي


شهريار حزن بودي، خانه ات بيت الحزن

پادشاه قلعة خاموش روح خويشتن

شهر ويراني سراسر خانه هايش سوخته

بادهاي در به در چرخان و بر در حلقه زن

***



غزال و غزل


امشب از دولت مي دفع ملالي كرديم

اين هم از عُمر شبي بود كه حالي كرديم


ما كجا و شب ميخانه خدايا چه عجب

كز گرفتاري ايام مجالي كرديم


تير از غمزة ساقي، سپر از جام شراب

با كماندار فلك جنگ و جدالي كرديم


غم به روئين تني جام مي انداخت سپر

غم مگو عربده با رستم زالي كرديم


باري از تلخي ايام به شور و مستي

شكوه با شاهد شيرين خط و خالي كرديم


نيمي از رخ بنمود و خمي از ابرويي

وسط ماه تماشاي هلالي كرديم


روزة هجر شكستيم و هلال ابرويي

منظر افروز شب عيد وصالي كرديم


بر گل عارض از آن زلف طلايي فامش

ياد پروانة زرين پر و بالي كرديم


مكتب عشق بماناد و سيه حجره غم

كه در او بود اگر كسب كمالي كرديم


چشم بوديم چومه شب همه شب تا چون صبح

سينه آئينة خورشيد جمالي كرديم


عشق اگر عمر نه پيوست بزلف ساقي

غالب آنست كه خوابي و خيالي كرديم


شهريار غزلم خوانده غزالي وحشي

بد نشد با غزلي صيد غزالي كرديم

***




غزال و غزل

شعر:شهريار

چئويرن: م ـ سيدزاده

بو گئجه باده ايله دفع ملال ائيله ميشم،

عؤمرون بير گئجه سينده بئله حال ائيله ميشم.

بيز هارا، تار هارا، يا رب، گئجه مئيخانه هارا؟

اونودوب دردي بو ايّامدا مجال ائيله ميشم.

ساقي نين غمزه سي اوخ، مئي جامي اولموش سپريم،

فلكين جؤورو ايله جنگ و جدال ائيله ميشم.

مئي دمير تك ائله ييب جانيمي، غمله ووروشوم،

غم دئمه، دوشمنيمي روستم زال ائيله ميشم.

آجي ايامي شيرين ائتمگه سرخوش دولانيب،

كؤنلومو ايندي اسير خط و خال ائيله ميش.

گؤرموشم من اوزونون ياري سيني، تك قاشيني،

اي اوزونده نئجه گؤر سئير هلال ائيله ميش.

گئتميش هيجران اوروجو گؤرجك هلال قاشلاريني،

بايرام اولموش بو گؤروش عزم و وصال ائيله ميشم.

گؤرموشم اوزده او زرّين تئلي پروانه كيمي،

يانميشام اودلارا، ترك پروبال ائيله ميشم.

عشق درسي منه اؤيرتسه ده هيجران غميني،

عشقه دوشمكله بئله كسب كمال ائيله ميشم.

ياتماييب صوبحه كيمي من گئجه گون اوزلو يارين،

سينه سي گوزگوم اولوب، سئير جمال ائيله ميشم.

ساقي نين زلفونه عشق باغلاماسا عؤمرو اگر،

من بئله درك ائله ييب، بؤيله خيال ائيله ميشم.

شهريارا غزل ائتميش مني جئيران، گؤزليم،

گؤر غزل ايله نئجه صيد غزال ائيله ميشم