MIN@MAN
08-20-2010, 01:59 PM
اُهنری داستان کوتاهنويس پرکار امريکايي، استاد پايانهای شگفتانگيز و صورتگر زندگی قشر متوسط مردم نيويورک است. اغلب داستانهايش با طرحی پيچيده سر از فضاهای طنزآميز و تصادفی درمیآورند. گرچه برخی از منتقدان علاقهی چندانی به کارهايش نشان ندادند ولی تودهی مردم عاشق داستانهايش هستند. او خود در جايی در مورد نويسندهای گفته است: «او کارش نوشتن داستانهای عاشقانه است. کاری که هيچوقت توی بندش نبودهام، هميشه عقيدهام بر اين بوده که عقايد و نظريات مشهور به درد سوژهی داستان نمیخورند ولی مسايل خصوصی يک غريبه يا گل فروش سوژههای دندان گيرتری هستند.»
اُهنري، با نام واقعی ويليام سيدنی پورتر، در «گرينز بورو»ی کارولينای شمالی ديده به جهان گشود. پدرش، آلگرنان سيدنی پورتر، فيزيکدان بود. در سه سالگی مادرش را از دست داد و زير دست مادربزرگ و خالهاش بزرگ شد. با اينکه يک خوانندهی سيری ناپذير بود در سن پانزده سالگی مدرسه را ترک کرد و در يک داروخانه و دامپروری در تگزاس مشغول کار شد. کارش را در هيوستون با مشاغل چندی از جمله کارمندی بانک ادامه داد. پس از عزيمتش به تگزاس در سال ۱۸۸۷ دو سال در يک دامپروری کار کرد. در سال ۱۸۸۷ با اثل روچ ازدواج کرد که حاصلش يک دختر و يک پسر بود. «خيلی خوشگل و ساده بود. مثل همهی حقههای حقيقی بزرگ.» (از داستان اختاپوس منزوي)
پورتر در سال ۱۸۹۴ شروع به نوشتن يک داستان فکاهی دنبالهدار هفتگی به نام «خانه به دوش» کرد. تقريباً در همين مواقع بود که به شدت الکلی شد. وقتی که فکاهی هفتگی با شکست مواجه شد به «هيوستون پست» پيوست و به عنوان خبرنگار و مقالهنويس مشغول شد. وقتی در سال ۱۸۹۴ در اولين بانک ملی آستين، جايی که قبلاً پورتر کار میکرد، مبلغی مفقود شد، او را به دادگاه احضار کردند. پورتر برای اجتناب از حضور در دادگاه به هندوراس گريخت. اطلاعات اندکی در مورد اقامت او در آمريکای مرکزی در دست است ولی گفته میشود که پس از ملاقات با يکی از «ال جنينگ»ها با شرکت در سرقتهای زنجيرهای به دنبالش به آمريکای جنوبی و مکزيک میرود. پس از شنيدن خبر مرگ زنش در سال ۱۸۹۷ به آستين باز میگردد. اگرچه بر سر مجرم بودنش بحثهای زيادی بر سر زبانها بود ولی در سال ۱۸۹۷ به اتهام اختلاس مجرم شناخته شد. به هر حال در سال ۱۸۹۸ به ندامتگاه کولومبوس فرستاده شد.
در زندان، پورتر با نوشتن داستان کوتاه سعی داشت دخترش را از لحاظ مالی تامين کند. اولين کارش در سال ۱۸۹۹ با نام «جورابهای کريسمس مامور مخفي» در يکی از مجلات انتشار يافت. در آن سالها سرگذشت آمريکايیهای جنوب غربی و مرکزی ناگهان مقبول عام شد. پس از گذراندن سه سال از پنج سال محکوميتش، پورتر به خاطر حسن رفتار آزاد شد و نامش را به اهنری تغيير داد. بر طبق يکی از منابع، او پس از آزادی نام يکی از زندانبانها (اريان هنري) را به عاريت گرفت. روايت ديگری هم هست که بر اساس آن پورتر به هنگام کار در داروخانهی زندان نام داروساز فرانسوی (اسيان هنري) را که در کتب مرجع پيدا کرده بود برای خود انتخاب کرد.
پس از عزيمت به نيويورک مشغول نگارش داستانهای هفتگی برای «نيويورک ورلد» و ديگر مجلات شد. اولين مجموعهاش با نام «چلمنها و سلطانها» به سال ۱۹۰۴ بيرون آمد. دومين مجموعهاش «چهار مليون»، دو سال بعد منتشر شد که داستانهای مشهوری همچون «هديهی مگي» و «اتاق مبله» را در بر داشت.
مجموعه بعدی او «لامپ تزييني» جستجويی است در زندگی نيويورکیها که شامل داستان «آخرين يرگ» است. در يکی از داستانهايش، «ارزش دلار»، اهنری به مواجهه با دستگاه قضايی میپردازد. قاضی «دارونت» نامهای از يک مجرم سابق (احتمالاً خود اهنري!) دريافت میکند که در آن «مار زنگي» او و وکيل دعاوی بخش را تهديد به مرگ میکند. يک جوان مکزيکی به نام رافايل اورتيز با حمل دلار نقرهای تقلبی که از سرب ساخته شده، مجرم شناخته میشود. دختر رافايل به سراغ وکيل دعاوی میرود و به او میگويد که پدرش بیگناه است و تنها برای ناخوشی او و نيازش به دارو اين کار را کرده است. اما «ليتل فيلد»، وکيل دعاوي، از کمک به او امتناع میورزد. دست آخر دخترک به او میگويد: «اگر دختر مورد علاقهات هم در خطر باشد همين کار را میکني؟» ليتل فيلد يک روز که همراه خانم قاضی دارونت با ماشين به بيرون میرود به رافايل برمیخورد. رافايل شروع به تيراندازی میکند. ليتل فيلد چند بار به او شليک میکند ولی کاری از پيش نمیبرد. ناگهان به خانم دارونت نگاه میکند و ياد حرف دختر رافايل میافتد. مصمم بار ديگر به رافايل شليک میکند و با چند فشنگ باقيمانده، او را از اسبش پايين میاندازد و رافايل مثل مار زنگی به خود میغلتد. صبح روز بعد در دادگاه ليتل فيلد می گويد : «من به او شليک کردم ولی ما، من و يک نفر ديگر، واقعاً شانس آورديم. بله اين بدترين نوع ممکن پول است؛ پول تقلبي!»
و رو می کند به پاسبانها و میگويد : «بچهها ممکن است برويد طرف خانههای مخروبه و ببينيد آن دختر مکزيکی دقيقاً کجا زندگی میکند؟ فکر کنم خانم دارونت بخواهند از موضوع باخبر شوند.»
بهترين اثر او شايد «باجخواری از رييس سرخپوش» باشد که در مجموعهی «آخرين ولگردها» به سال ۱۹۱۰ منتشر شد. شيوهی طنزآميز و هيجانانگيز اهنری تاثير مارک تواين و آمبروس بيرس را آشکار میسازد. داستان در مورد دو آدم رباست که درگير سر و کله زدن با بچهی يکی از آدمهای سرشناس شهر هستند. بالاخره متوجه میشوند که بچه واقعاً مايهی دردسر است. دست آخر تصميم میگيرند تا پسرک را حتی با پرداخت وجهی پس بدهند. بيل به دوستش سام میگويد: «شايد فکر کنی من آدم خائنی هستم ولی هيچ جلوی اين کار را نمیشد گرفت ببين من يک آدم بالغم، با تمام عادات معقول يک مرد. ولی جاهايی هست که ديگر همهی قمپوز در کردنها باد هوا میشود. پسرک رفته. يعنی من فرستادمش برود. همه چيز تمام شد. گذشت آن زمانی که آن سان گذشت.» بيل ادامه میدهد: «اگر بخواهی جلوی رشوهگيرها مقاومت کنی کارت ساخته است. هيچ کدامشان تا به حال مثل من بيچاره گير عذابهای روحی نبردهاند. من هميشه میخواستم پای چيزهايی که میدزديم بايستم ولی گاهی اوقات چيزی گلوی آدم را میگيرد.»
«قلب مغرب» (۱۹۰۷) ارائهگر داستانهای وسترن است که داستان «آخرين دوره گردها» به زعم جی فرنک دابي، بهترين مجموعه داستان آمريکايی است. «مرام خرابکار» پرسوناژ «سيسکو کيد» را مطرح کرد. اهنری در مدت زندگیاش ده مجموعه داستان و حدود ششصد داستان کوتاه منتشر کرد. سالهای آخر عمرش با الکل، بيماری و بیپولی قرين بود. او مانند نويسندهی شهير روسی آنتوان چخوف نويسندهای تنددست بود اما نوشيدن دو بطری مشروبات الکلی در روز، مانع پرمايهتر شدن داستانهايش شد. اهنری در سال ۱۹۰۷ با سارا ليندسی کولمن ازدواج کرد که اتفاقاً او هم متولد گرينز بورو بود. هر چند که ازدواجشان ديری نپاييد و يک سال بعد از هم جدا شدند. اهنری در ۵ ژوين ۱۹۱۰ با ابتلا به سيروز کبدی در نيويورک چشم از جهان فرو بست. سه مجموعهی ديگرش «ششیها و هفتیها»، «خانه به دوش» و «بچههای در به در و دستههای گل» پس از مرگش انتشار يافتند. در سال ۱۹۱۸ جايزهای به نام اهنری پا گرفت که به بهترين داستانهای چاپ شده در نشريات اهدا میشود. داستان اول و داستانهای تحسينشده در شمارهی سالانهای به چاپ میرسند.
اُهنري، با نام واقعی ويليام سيدنی پورتر، در «گرينز بورو»ی کارولينای شمالی ديده به جهان گشود. پدرش، آلگرنان سيدنی پورتر، فيزيکدان بود. در سه سالگی مادرش را از دست داد و زير دست مادربزرگ و خالهاش بزرگ شد. با اينکه يک خوانندهی سيری ناپذير بود در سن پانزده سالگی مدرسه را ترک کرد و در يک داروخانه و دامپروری در تگزاس مشغول کار شد. کارش را در هيوستون با مشاغل چندی از جمله کارمندی بانک ادامه داد. پس از عزيمتش به تگزاس در سال ۱۸۸۷ دو سال در يک دامپروری کار کرد. در سال ۱۸۸۷ با اثل روچ ازدواج کرد که حاصلش يک دختر و يک پسر بود. «خيلی خوشگل و ساده بود. مثل همهی حقههای حقيقی بزرگ.» (از داستان اختاپوس منزوي)
پورتر در سال ۱۸۹۴ شروع به نوشتن يک داستان فکاهی دنبالهدار هفتگی به نام «خانه به دوش» کرد. تقريباً در همين مواقع بود که به شدت الکلی شد. وقتی که فکاهی هفتگی با شکست مواجه شد به «هيوستون پست» پيوست و به عنوان خبرنگار و مقالهنويس مشغول شد. وقتی در سال ۱۸۹۴ در اولين بانک ملی آستين، جايی که قبلاً پورتر کار میکرد، مبلغی مفقود شد، او را به دادگاه احضار کردند. پورتر برای اجتناب از حضور در دادگاه به هندوراس گريخت. اطلاعات اندکی در مورد اقامت او در آمريکای مرکزی در دست است ولی گفته میشود که پس از ملاقات با يکی از «ال جنينگ»ها با شرکت در سرقتهای زنجيرهای به دنبالش به آمريکای جنوبی و مکزيک میرود. پس از شنيدن خبر مرگ زنش در سال ۱۸۹۷ به آستين باز میگردد. اگرچه بر سر مجرم بودنش بحثهای زيادی بر سر زبانها بود ولی در سال ۱۸۹۷ به اتهام اختلاس مجرم شناخته شد. به هر حال در سال ۱۸۹۸ به ندامتگاه کولومبوس فرستاده شد.
در زندان، پورتر با نوشتن داستان کوتاه سعی داشت دخترش را از لحاظ مالی تامين کند. اولين کارش در سال ۱۸۹۹ با نام «جورابهای کريسمس مامور مخفي» در يکی از مجلات انتشار يافت. در آن سالها سرگذشت آمريکايیهای جنوب غربی و مرکزی ناگهان مقبول عام شد. پس از گذراندن سه سال از پنج سال محکوميتش، پورتر به خاطر حسن رفتار آزاد شد و نامش را به اهنری تغيير داد. بر طبق يکی از منابع، او پس از آزادی نام يکی از زندانبانها (اريان هنري) را به عاريت گرفت. روايت ديگری هم هست که بر اساس آن پورتر به هنگام کار در داروخانهی زندان نام داروساز فرانسوی (اسيان هنري) را که در کتب مرجع پيدا کرده بود برای خود انتخاب کرد.
پس از عزيمت به نيويورک مشغول نگارش داستانهای هفتگی برای «نيويورک ورلد» و ديگر مجلات شد. اولين مجموعهاش با نام «چلمنها و سلطانها» به سال ۱۹۰۴ بيرون آمد. دومين مجموعهاش «چهار مليون»، دو سال بعد منتشر شد که داستانهای مشهوری همچون «هديهی مگي» و «اتاق مبله» را در بر داشت.
مجموعه بعدی او «لامپ تزييني» جستجويی است در زندگی نيويورکیها که شامل داستان «آخرين يرگ» است. در يکی از داستانهايش، «ارزش دلار»، اهنری به مواجهه با دستگاه قضايی میپردازد. قاضی «دارونت» نامهای از يک مجرم سابق (احتمالاً خود اهنري!) دريافت میکند که در آن «مار زنگي» او و وکيل دعاوی بخش را تهديد به مرگ میکند. يک جوان مکزيکی به نام رافايل اورتيز با حمل دلار نقرهای تقلبی که از سرب ساخته شده، مجرم شناخته میشود. دختر رافايل به سراغ وکيل دعاوی میرود و به او میگويد که پدرش بیگناه است و تنها برای ناخوشی او و نيازش به دارو اين کار را کرده است. اما «ليتل فيلد»، وکيل دعاوي، از کمک به او امتناع میورزد. دست آخر دخترک به او میگويد: «اگر دختر مورد علاقهات هم در خطر باشد همين کار را میکني؟» ليتل فيلد يک روز که همراه خانم قاضی دارونت با ماشين به بيرون میرود به رافايل برمیخورد. رافايل شروع به تيراندازی میکند. ليتل فيلد چند بار به او شليک میکند ولی کاری از پيش نمیبرد. ناگهان به خانم دارونت نگاه میکند و ياد حرف دختر رافايل میافتد. مصمم بار ديگر به رافايل شليک میکند و با چند فشنگ باقيمانده، او را از اسبش پايين میاندازد و رافايل مثل مار زنگی به خود میغلتد. صبح روز بعد در دادگاه ليتل فيلد می گويد : «من به او شليک کردم ولی ما، من و يک نفر ديگر، واقعاً شانس آورديم. بله اين بدترين نوع ممکن پول است؛ پول تقلبي!»
و رو می کند به پاسبانها و میگويد : «بچهها ممکن است برويد طرف خانههای مخروبه و ببينيد آن دختر مکزيکی دقيقاً کجا زندگی میکند؟ فکر کنم خانم دارونت بخواهند از موضوع باخبر شوند.»
بهترين اثر او شايد «باجخواری از رييس سرخپوش» باشد که در مجموعهی «آخرين ولگردها» به سال ۱۹۱۰ منتشر شد. شيوهی طنزآميز و هيجانانگيز اهنری تاثير مارک تواين و آمبروس بيرس را آشکار میسازد. داستان در مورد دو آدم رباست که درگير سر و کله زدن با بچهی يکی از آدمهای سرشناس شهر هستند. بالاخره متوجه میشوند که بچه واقعاً مايهی دردسر است. دست آخر تصميم میگيرند تا پسرک را حتی با پرداخت وجهی پس بدهند. بيل به دوستش سام میگويد: «شايد فکر کنی من آدم خائنی هستم ولی هيچ جلوی اين کار را نمیشد گرفت ببين من يک آدم بالغم، با تمام عادات معقول يک مرد. ولی جاهايی هست که ديگر همهی قمپوز در کردنها باد هوا میشود. پسرک رفته. يعنی من فرستادمش برود. همه چيز تمام شد. گذشت آن زمانی که آن سان گذشت.» بيل ادامه میدهد: «اگر بخواهی جلوی رشوهگيرها مقاومت کنی کارت ساخته است. هيچ کدامشان تا به حال مثل من بيچاره گير عذابهای روحی نبردهاند. من هميشه میخواستم پای چيزهايی که میدزديم بايستم ولی گاهی اوقات چيزی گلوی آدم را میگيرد.»
«قلب مغرب» (۱۹۰۷) ارائهگر داستانهای وسترن است که داستان «آخرين دوره گردها» به زعم جی فرنک دابي، بهترين مجموعه داستان آمريکايی است. «مرام خرابکار» پرسوناژ «سيسکو کيد» را مطرح کرد. اهنری در مدت زندگیاش ده مجموعه داستان و حدود ششصد داستان کوتاه منتشر کرد. سالهای آخر عمرش با الکل، بيماری و بیپولی قرين بود. او مانند نويسندهی شهير روسی آنتوان چخوف نويسندهای تنددست بود اما نوشيدن دو بطری مشروبات الکلی در روز، مانع پرمايهتر شدن داستانهايش شد. اهنری در سال ۱۹۰۷ با سارا ليندسی کولمن ازدواج کرد که اتفاقاً او هم متولد گرينز بورو بود. هر چند که ازدواجشان ديری نپاييد و يک سال بعد از هم جدا شدند. اهنری در ۵ ژوين ۱۹۱۰ با ابتلا به سيروز کبدی در نيويورک چشم از جهان فرو بست. سه مجموعهی ديگرش «ششیها و هفتیها»، «خانه به دوش» و «بچههای در به در و دستههای گل» پس از مرگش انتشار يافتند. در سال ۱۹۱۸ جايزهای به نام اهنری پا گرفت که به بهترين داستانهای چاپ شده در نشريات اهدا میشود. داستان اول و داستانهای تحسينشده در شمارهی سالانهای به چاپ میرسند.