PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده می باشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمی کنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : کاخ سلطنتی شاه شيخ ابو اسحاق اينجو



cute-baby
08-17-2010, 02:49 PM
بناهای آباد گردد خراب ......
از آن روز که مردمانی اولين سنگ بنای شهر ما شيراز را نهادند تا امروز چه بسيار بودند بناهائی که با هزاران اميد و آرزو بنا شدند و صدها دست هنرمند آنها را با مرارات و مشقت بسيار چنان زيبا آراستند که هوش از سر هر بيننده ای بربايد اما دست روزگار همانطور که خانه های فقر را طعمه تندباد حوادث نمود از ساختمانهای بزرگ اغنيا نيز نگذشت. سيل و زلزله، باد و طوفان، هجوم دشمنان که با هدف ويرانی آمده بودند و حتی دست محبت دوستان به منظور آبادانی و خيابان کشی و ساخت بناهای عمومی باعث شده تا امروز ما اثری از ساختمانهای زيبای ديروز پيدا نکنيم، چه کتابخانه و مسحد و امامزاده و بيمارستان و چه آن بناهائی که با خون مردم روزگار بنا شده بودند مانند کاخهای حکومتی . به هر حال امروز رد پای اين آثار را فقط در ميان کتابهای قديمی می توان باز جست که جائی به بهانهای نامی از آنها به ميان آمده است .
يکی از اين بناها که اکنون جز نامی از آن با قی نمانده است کاخی است که شيخ ابواسحاق اينجو دستور بنای آن را داد و بسياری از مردم شيراز در ساختن آن شرکت جستند شاه شيخ قصد داشت تا بعد از مستحکم کردن پايه حکومتی، درباری همچون پادشاهان ساسانی بر پا سازد . بنابراين دستور داد تا قصری همچون ايوان مداين برای او برپا سازند و بيشتر عايدات فارس را در اين راه خرج کرد.
ابن بطوطه سياح مراکشی که در همان زمان از شيراز ديدن کرده است عمليات ساخت اين قصر را چنين توصيف می کند وقتی شاه ابواسحاق تصميم گرفت کاخی همانند ايوان کسری بنا کند و طی فرمانی کندن شالوده را بر عهده شيرازيان گذاشت آنان در حال به جنبش در آمدند و هر طبقه ای کوشيد تا مگر بر ديگران سبقت جويد و کار اين هم چشمی تا بدانجا کشانيده شد که برای حمل خاک زنبيل های چرمين ساخته آنها را با پارچه های ابريشمين زربفت بپوشانيدند حتی خورجين الاغهای خويش را نيز چنين کردند گروهی ابزار از نقره کردندو شمعهای بی شمار بر افروختند و آنگاه به حفاری می رفتند بهترين جامه ها را می پوشيدندو فوطه های ابريشمين می بستند و شاه خود از ايوانی کارشان را نظارت می کرد چون حفاری به پايان آمد مردم از خدمت معاف شدند و صنعتگران مزدور جايشان را گرفتند . کتب تاريخی ديگر از بنای اين کاخ و سرنوشت آن حرفی به ميان نمی آورد . اما کتابی ديگر که می توان نشانه ای از اين بنا درآن يافت ديوان عبيد زاکانی است . عبيد که در آن سالها در شيراز می زيسته قصايد فراوانی در مدح ابواسحاق اينجو سروده و اشاراتی فراوانی به شروع ساخت و پايان کار آن کاخ دارد وی در قصيده ای ماده تاريخ آن را چنين می سرايد :



ذال با نون و دال ازهجرت ( 754)
رای خسرو بر آن گرفت قرار
کز پی روز بار و بزم و طرب
اين عمارت بنا کند معمار
وهم چون ديد طرح او از دور
گفت از عجز يا اولی الابصار
مرحبا اي بطرح خلدبرين
حبذا ای بوضع دار قرار
صحن تو جانفزا چون صحن بهشت
شکل تو دلربا چو طلعت يار
شمسه های تو آفتاب را بنا
سقفهای تو آسمان کردار
طاق اعلات تا ابد ايمن
از زلازل چو گنبد دوار
نقش ديوارهايش را دايم
نصرت و فتح بر يمين و يسار
می کند اين عمارت عالی
همت شاه شمه ای اظهار
اندر اين بارگاه با تعظيم
اندر اين تختگاه با مقدار
سال و مه کام ران و شادی کن
روز و شب عيش ساز و باده گسار

تمايلات قلبی عبيد با حافظ بسيار نزديک است چنانکه هر دو به شيخ ابواسحاق محبت می ورزند، با امير مبارزالدين به ستيز می پردازند و بعد از او نيز از در دوستی با شاه شجاع در می آيند، اما عبيد قصايد مديحه فراوانی در مورد شاه شيخ دارد که مستقيماً وی را ستوده است و در اين ميان بيشترين موضوعی که وی به آن پرداخته است توصيف قصر شاه است واگر بسياری از وصف زيبايي های اين کاخ را هم به حساب اغراقهای شاعرانه بگذاريم باز هم از خلال اين اشعار می توان شکوه و عظمت اين بنا را مشاهده کرد.



ای کاخ روح پرور و ای قصر دلگشای
چون روضه دلفريبی و چون خلد برين
هم شمسه تو غيرت خورشيد نور بخش
هم برکه تو خجلت جام جهان نمای
چون گلشن بهشت سرا بوستان تست
شادی فزای و خرم و جانش و دير پای

عبيد بارها در حق شاه شيخ دعا می کند که وی به سلامت و کامرانی تا ابد زنده باشد چرا که حکومت وی بر شيراز آرامشی نسبی را حکمفرما کرده بود و شاعر نيز در پناه دربار او به آرامش می زيست.



خدايا تا خم طاق دو رنگی
گهی رو می نمايد گاه زنگی
خم ايوان شاه کامران را
ابواسحاق سلطان جهان را
به رفعت با فلک دمساز گردان
به چرخ از جنابش بازگردان
در او قبله اقبال بادا
حريمش کعبه آمال بادا
نشستن با نشاط و کامرانی
طرب کردن دراين کاخ کيانی
مبارک باد بر شاه جهانبخش
سليمان دوم جمشيد ثانی
ابواسحاق سلطان جوانبخت
که برخوردار بادا از جوانی

به هر حال از اشعار چنان بر می آيد که کاخ در همان ايام جوانی ساخته شده و روزگارانی نيز شاه در آن زيسته است اما همچنان که رسم چرخ روزگار هميشه بر وفق مراد کسی نمی گردد دولت شيخ ابواسحاق اينجو و آرامش شيراز نيز با حمله امير مبارزالدين به شهر به پايان رسيد و چنانکه در تاريخ آل مظفر آمده است :
« امير مبارزالدين با معدودی به اندرون شهر راندند چون امير شيخ واقف شد به دفع مشغول بودن نتوانست با جمعی امرا و اقربا به جانب شولستان بيرون رفت »
اما بالاخره در سال 757 در اصفهان وی را يافتند و به شيراز آوردند و به قتل رساندند « و بعد از چند روز فرمان شد که او را به شيراز آوردند او را مقيد به شيراز فرستاد عوام شيراز داعيه غوغائی داشتند آوازه در انداختند که او را به قلعه فهندژ می برند ناگاه از راهی مجهول او را به ميدان شيراز آوردند. امير مبارزالدين با تمام علما و قضات و اکابر فارس حاضر بودند فرمودند که سيد امير حاج ضراب را تو کشتی ؟
امير شيخ گفت : به فرمان ما کشتند حکم برقصاص شد .
پسرکوچک امير سيد حاج امير قطب الدين او را به قصاص رسانيد .
با مرگ شاه شيخ کاخ او نيز از رونق افتاد و حوادث روزگار با آن چنان کرد که اثر کوجکی نيز از آن باقی نماند. عبيد در قطعه ای به شاه شيخ قصر وی در عاقبت آنها اشاره ای صريح دارد و از ويرانی آن قصر با شکوه خبر می دهد که چگونه جايگاه سکان و جغدان شد. عبيد با همه دوستی که با دربار و خاندان شاه شيخ دارد خرابی قصر وی را نتيجه ظلم و ستم آنها به مردم می داند و ناله مردم را باعث در هم پيچيدن دودمان او می شناسد.



سلطان تاجبخش جهاندار امير شيخ
کاوازه سعادت جودش جهان گرفت
شاهی چو کيقباد و چو افراسياب کرد
کشور چو شاه سنجر و شاه اردوان گرفت
پشتی دين به قوت تدبير پيرکرد
روی زمين به بازوی بخت جوان گرفت
در عين ساز و عادت خسرو بنا نهاد
در رسم عدل شيوه نو شيروان گرفت
ايوان و قصر جنت و فردوس برفراشت
در وی نشست شاد و قدح شادمان گرفت
هر بنده ای که بردر او جايگاه يافت
خود را امير خسرو صاحبقران گرفت
بنگر که روزگار چه بازی پديد کرد
نکبت چگونه دولت او را عنان گرفت
جوشی بزد محيط بلائي به ناگهان
ملک و خزانه و پسرش درميان گرفت
تا سوز و گريه که به هم برزد آن بنا
يا دود ناله که در آن دودمان گرفت
کان بوستانسرای که آيين و رنگ و بوی
خلدبرين ز رونق آن بوستان گرفت
اکنون بدان رسيد که بر جای عندليب
زاغ سيه دل آمد و در او مکان گرفت
قصری که بر فرخی از فر او همای
سگ بچه کرد و در وی جغد آشيان گرفت
در کار روزگار و ثبات جهان عبيد
عبرت هزار بار از اين می توان گرفت
بيچاره آدمی چو ندارد به هيچ حال
نه بر ستاره دارد و نه بر آسمان گرفت
خوشوقت مقبلی که دل اندر جهان نيست
و اسوده خاطری که زدنيا کران گرفت

منابع :
ديوان عبيد زاکانی
تاريخ آل مظفر تاليف محمود کتبی به اهتمام عبدالحسين
سفرنامه ابن بطوطه