ورود

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده می باشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمی کنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : داستاني كوتاه از زيركي مادري دلسوز



اميد 14
08-16-2010, 12:06 PM
پس از آنكه سعيد جهت ادامه تحصيل به كشور آلمان رفت مادر كه طاقت دوري فرزندش را بيش از اين نداشت بالاخره پس از گذشت يكسال و نيم از رفتن سعيد تصميم گرفت به آلمان رفته و فرزندش را از نزديك ببيند .
او جهت سورپرايز سعيد اين مطلبو به وي نگفت و پس از رسيدن به مقصد به آدرسي كه از محل سكونت سعيد داشت مراجعه كرد ؛ سعيد با ديدن مادر شگفت زده و خوشحال شد اما مادر با ديدن دختري بنام لورا كه هم اتاقي سعيد بود بسيار غمگين و ناراحت و اينكه تمام زحماتش هدر رفته و .....
از اونجائي كه سعيد كاملاً به روحيات مادر واقف بود در يك خلوت به مادر گفت :
مامان اون فقط هم اتاقي منه ؛ ببين اين تخت اونه ؛ من و اون اصلاً پيش هم نيستيم و هيچ رابطه اي هم بين ما نيست و دلتو بد نكن و شك نكن و ............
مادر كمي آروم شد و سعيد تو يك هفته اقامت مادر ؛ تمام سعي و توانشو بكار گرفت كه به مادر خوش بگذره
3 روز بس از بازگشت مادر به ايران ؛ سعيد ايميلي به مادر با اين محتوا فرستاد :
سلام مامان ؛ اميدوارم به شما خوش گذشته باشه و ..... مامان يه سؤال دارم شما وقتي رفتين قندون نقره ايمونو نديدين ؟ ما ( من و لورا ) هر چي گشتيم پيداش نكرديم .
مادر سعيد در جواب ايميلي داد با اين محتوا :
سلام عزيزم ، مرسي – اگه لورا تو تخت خودش مي خوابيد حتماً قندونو اونجا ميديد !!!!!