MIN@MAN
08-13-2010, 02:21 PM
طلوع خورشيد
بنا به نقلي در ظهر روز نهم جمادي الاولي سال 980 ق[1] مژده تولد فرزندي را به ميرزا ابراهيم بن يحيي قوامي شيرازي دادند و او كه سالهاي دراز انتظار چنين روزي را داشت و بارها نذر و نياز كرده بود از فرط خوشحالي سراسيمه خود را به منزل رسانيد و بر طبق عهدي كه نموده بود نام مبارك «محمد» را براي فرزندش برگزيد و تا زماني كه خود زنده بود روزانه يك سكه به شكرانه اين لطف الهي در راه خدا انفاق مينمود.
ميرزا ابراهيم از كارگزاران ولايت فارس يا بازرگاني سرشناس و امين در بازار بود. وي با انتخاب معلمان و اساتيد خوب و مجرب در تربيت يگانه فرزندش كوشيد و در آموزش علوم متعارف زمان كوتاهي نكرد تا آنكه در 16 سالگي او را به كار تجارت به بصره فرستاد و محمد در مدت سه ماهي كه آنجا بود به زيارت عتبات نيز مشرف شد و با شنيدن خبر مرگ پدر به شيراز برگشت و مدتي مشغول رسيگي به امور داراييهاي پدر شد اما در همه اين مدت دل در گرو تحصيل داشت تا سرانجام با سپردن مغازه و املاك پدر به دايي خود كه مردي درستكار بود براي ادامه تحصيل راهي اصفهان شد.[2]
همان گونه كه روال عادي حوزههاي علميه آن زمان بوده است به احتمال قوي صدرا علاوه بر فقه و اصول و ديگر علوم اسلامي متعارف، علوم ديگري چون رياضيات و نجوم و طب و هيئت و ... بخصوص منطق و فلسفه را در شيراز آغاز نموده و به مرحلهاي رسانده كه مجبور شده است براي تكميل رشتههاي مورد علاقه خود به مسافرت و حضور در محضر اساتيد مشهور نواحي ديگر اقدام نمايد.
آغازسفر
كساني كه به زندگي صدرالمتألهين پرداختهاند مقصد او را از شيراز به اصفهان نوشتهاند اما به احتمال زياد بايد با ورود شاه عباس به شيراز در سال 998 كه قاعدتاً شيخ بهايي نيز همراه او بوده است صدرالمتألهين جوان با شيخ بهايي آشنا شده و بهمراه آنان يا مدتي پس از آنان به پايتخت كه در آن تاريخ قزوين بوده، آمده باشد. در اين مورد نسخه دست نويس ملاصدرا از روي نسخه اصلي كتاب حديقه هلاليه شيخ بهايي كه شرح دعاي چهل و سوم صحيفه سجاديه است راهگشاست. زيرا در پايان نسخه و پس از اتمام كتاب نوشته است: «عبده الراجي صدرالدين محمد شيرازي محروسه قزوين شهر ذيالحجه سنة الف و خمس من الهجره النبويه». معلوم ميشود كه ملاصدرا در تاريخ 1005 و شايد قبل از آن در قزوين مشغول تحصيل بوده و تا حدي با استادش آشنايي داشته كه از روي كتابهاي او نسخه برداري مينموده است. بنابراين ميتوان گفت يك سال پس از اين تاريخ و با انتقال پايتخت از قزوين به اصفهان صدرالمتألهين نيز راهي اصفهان شده باشد.
اساتيد ملاصدرا
در عصر صدرالمتألهين اصفهان و پس از آن قزوين پايتخت و مركز علمي ايران بود و اكثر اساتيد بزرگ در اين شهرها اقامت داشتند و جاذبه ويژهاي براي دانش دوستان داشت.
صدرالمتألهين ابتدا در محضر درس شيخ الاسلام شهر بهاء الحق والدين محمد بن عبد الصمد عاملي ـ معروف به شيخ بهائيـ كه در علوم نقلي مورد اعتماد و دانشمند زمان و برناي عصر خويش بود حاضر شد و سنگ بناي شخصيت علمي و اخلاقي ملاصدرا توسط اين دانشمند جهانديده كم نظير و علامه رهرو ذيفنون عصر بنا نهاده شد و تكميل اين بناي معنوي را استاد ديگرش دانشمند سترگ و استاد علوم ديني و الهي و معارف حقيقي و اصول يقيني سيد بزرگوار و پاك نهاد حكيم الهي و فقيه رباني امير محمد باقر بن شمس الدين مشهور به ـ مير داماد ـ عهدهدار گشت. اين نوجوان خوش استعداد و پرشور حديث و درايه و رجال و فقه و اصول را از شيخ بهائي و فلسفه و كلام و عرفان و ديگر علوم ذوقي را از محضر ميرداماد آموخت و علوم طبيعي و رياضي و نجوم و هيئت را نيز از محضر اين دو استاد و احتمالاً نزد حكيم ابوالقاسم ميرفندرسكي عارف زاهد و رياضيدان بنام عصر فرا گرفت.
آوارة كوي دوست
ملاصدرا از دانشمندان كم نظيري بود كه از همراهي با صاحبان قدرت و زندگي با اهل دنيا و دنياپرستان و تعريف و تمجيد شاهان صفوي بيزار بود و عظمت روحي كه در او وجود داشت به او اجازه سرفرود آوردن در برابر مقامات پست دنيايي را نميداد. و البته دنيا طلبان نيز چنين مزاحمي را نميتوانستند تحمل كنند و او را از حسادت و توهين و تهمت خود در امان نميگذاشتند. صدرالمتألهين پس از طي مراحل علمي در اصفهان و احتمالاً آغاز حسادتها و مخالفتها به زادگاه خود باز ميگردد تا شايد در حمايت خانواده و خويشان خود بتواند در امان باشد.
تاريخ بازگشت صدرالمتألهين به شيراز همچون كوچ قبلي و بعدي او از اين شهر معلوم نيست. همچنانكه از مدت اقامت و فعاليتهاي علمي و اجتماعي او در اين مرحله اطلاعي نداريم و احتمالاً در همين سالها كه بايد بين سالهاي 1010 تا 1020 باشد الله وردي خان فرمانرواي شجاج و آگاه و دلسوز فارس تصميم ميگيرد تا مدرسهاي مخصوص به نام ملاصدرا بنا كند و آن مدرسه را پايگاه علوم عقلي در منطقه قرار دهد. اما اجل او را مهلت نميدهد و در سال 1021 قبل از اتمام مدرسه به قتل ميرسد و مقارن همين احوال ملاصدرا نيز در اثر ناسازگاري علماي شيراز و شروع آزار و اذيت و اهانت او ناگزير به ترك شيراز و بازگشت به اصفهان ميشود و يا به گفتة آية الله سيد ابوالحسن قزويني از همان جا به نواحي قم عزيمت مينمايد. ايشان در شرح حال ملاصدرا مينويسد:
«... پس از مراجعت به شيراز چنانچه عادت ديرينة ابناي عصر قديم و حديث همين است محسود بعضي از مدعيان علم قرار گرفت و به قدري مورد تعدي و ايذاء و اهانت آنان قرار گرفت كه در نتيجه از شيراز خارج و در نواحي قم در يكي از قُرا منزل گزيد و به رياضات شرعيه از اداي نوافل و مستحبات اعمال و صيام روز و قيام در شب، اوقات خود را صرف مينمود».[3]
صدرالمتألهين حكيمِ خانه به دوشي بود كه به جرم آزادگي روح و فكر مجبور شد تا از پايتخت نشينان روي گرداند و به زندگي در روستايي دور افتاده و خالي از امكانات رفاهي ـ كه آن روز و در بارگاه صفويان براي دانشمندان منظور شده بود ـ بسنده نمايد و خود را براي «انقطاع الي الله» آماده سازد. او خود در توجيه انتخاب اين راه ميگويد: «من وقتي ديدم زمانه با من سر دشمني دارد و به پرورش اراذل و جهّال مشغول است و روز به روز شعلههاي آتش جهالت و گمراهي برافروختهتر و بد حالي و نامردمي فراگيرتر ميشود ناچار روي از فرزندان دنيا برتافتم و دامن از معركه بيرون كشيدم و از دنياي خمودي و جمود و ناسپاسي به گوشهاي پناه بردم و در انزواي گمنامي و شكسته حالي پنهان شدم. دل از آرزوها بريدم و همراه شكستهدلان بر اداي واجبات كمر بستم».[4]
اين مرحله از زندگي رادمرد حكمت و شهود سرآغاز چشمپوشي از مظاهر دنيوي و جاه و جلال مجازي و دل بريدن از دنيا و دنياپرستان و رو به سوي جمال و جلال حق نمودن است كه همواره با مشقتهاي فراوان و نيروي عزم و ارادهاي آهنين تنها براي افرادي انگشت شمار حاصل ميگردد؛ كه در اصطلاح سالكان سير از خلق به سوي حق نام دارد.
در كنج غربت
دوره سوم زندگي صدرالمتألهين مرحله دوم انقلاب روحي او و حركت از وحدت به وحدت و سفر از حق به سوي حق با ياري حق است. اين مرحله طولانيترين منازل در سفرهاي چهارگانه سير و سلوك است و صدرالدين شيرازي براي اين مرحله كه دوران سخت رياضتهاي جسماني و مجاهدتهاي نفساني و عبادت و طي مقامات كشف و شهود است محلي به نام كهك (در سي كيلومتري جنوب شرقي شهر مقدس قم) را برميگزيند و يا در اثر توفيق جبري و به عنوان تبعيد از مركز علمي و فرهنگي رسمي (اصفهان) بر او تحميل ميشود و در هر صورت فارغ از قيل و قال و جاه و رفاه شهر و شهرنشيني در جوار لطف كريمة اهل بيت ـ عليها السّلام ـ و حرم آنان پناه ميگيرد تا ضمن بهرهگيري از درياي علوم آل محمد ـ صلّي الله عليه و آله ـ از گزند فتنهها در امان باشد. چرا كه از امام صادق ـ عليه السّلام ـ نقل شده است: «به هنگام فراگير شدن فتنهها به قم و اطراف آن پناه ببريد».[5]
سال ورود و مدت اقامت ملاصدرا در كهك همانند ورود و اقامتش در اصفهان بخوبي روشن نيست. از تطبيق و انطباق بعضي يادداشتها ميتوان نتيجه گرفت كه بين سالهاي 1025 تا 1039 در كهك بوده است و البته از شيوه زندگي او در آن قريه نيز اطلاعي نداريم جز مطالبي كه از نوشتههاي خود او ميتوان استفاده نمود. در مقدمه اسفار رنجنامه خود را چنين ادامه ميدهد.
« با گمنامي و شكسته حالي به گوشهاي خزيدم. دل از آرزوها بريدم و با خاطري شكسته به اداي واجبات كمر بستم و كوتاهيهاي گذشته را در برابر خداي بزرگ به تلافي برخاستم. نه درسي گفتم و نه كتابي تأليف نمودم. زيرا اظهار نظر و تصرف در علوم و فنون والقاي درس و رفع اشكالات و شبهات و ... نيازمند تصفيه روح و انديشه و تهذيب خيال از نابساماني و اختلال، پايداري اوضاع و احوال و آسايش خاطر از كدورت و ملال است و با اين همه رنج و ملالي كه گوش ميشنود و چشم ميبيند چگونه چنين فراغتي ممكن است... ناچار از آميزش و همراهي با مردم دل كندم و از انس با آنان مأيوس گشتم تا آنجا كه دشمني روزگار و فرزندان زمانه بر من سهل شد و نسبت به انكار و اقرارشان و عزت و اهانتشان بياعتنا شدم
بنا به نقلي در ظهر روز نهم جمادي الاولي سال 980 ق[1] مژده تولد فرزندي را به ميرزا ابراهيم بن يحيي قوامي شيرازي دادند و او كه سالهاي دراز انتظار چنين روزي را داشت و بارها نذر و نياز كرده بود از فرط خوشحالي سراسيمه خود را به منزل رسانيد و بر طبق عهدي كه نموده بود نام مبارك «محمد» را براي فرزندش برگزيد و تا زماني كه خود زنده بود روزانه يك سكه به شكرانه اين لطف الهي در راه خدا انفاق مينمود.
ميرزا ابراهيم از كارگزاران ولايت فارس يا بازرگاني سرشناس و امين در بازار بود. وي با انتخاب معلمان و اساتيد خوب و مجرب در تربيت يگانه فرزندش كوشيد و در آموزش علوم متعارف زمان كوتاهي نكرد تا آنكه در 16 سالگي او را به كار تجارت به بصره فرستاد و محمد در مدت سه ماهي كه آنجا بود به زيارت عتبات نيز مشرف شد و با شنيدن خبر مرگ پدر به شيراز برگشت و مدتي مشغول رسيگي به امور داراييهاي پدر شد اما در همه اين مدت دل در گرو تحصيل داشت تا سرانجام با سپردن مغازه و املاك پدر به دايي خود كه مردي درستكار بود براي ادامه تحصيل راهي اصفهان شد.[2]
همان گونه كه روال عادي حوزههاي علميه آن زمان بوده است به احتمال قوي صدرا علاوه بر فقه و اصول و ديگر علوم اسلامي متعارف، علوم ديگري چون رياضيات و نجوم و طب و هيئت و ... بخصوص منطق و فلسفه را در شيراز آغاز نموده و به مرحلهاي رسانده كه مجبور شده است براي تكميل رشتههاي مورد علاقه خود به مسافرت و حضور در محضر اساتيد مشهور نواحي ديگر اقدام نمايد.
آغازسفر
كساني كه به زندگي صدرالمتألهين پرداختهاند مقصد او را از شيراز به اصفهان نوشتهاند اما به احتمال زياد بايد با ورود شاه عباس به شيراز در سال 998 كه قاعدتاً شيخ بهايي نيز همراه او بوده است صدرالمتألهين جوان با شيخ بهايي آشنا شده و بهمراه آنان يا مدتي پس از آنان به پايتخت كه در آن تاريخ قزوين بوده، آمده باشد. در اين مورد نسخه دست نويس ملاصدرا از روي نسخه اصلي كتاب حديقه هلاليه شيخ بهايي كه شرح دعاي چهل و سوم صحيفه سجاديه است راهگشاست. زيرا در پايان نسخه و پس از اتمام كتاب نوشته است: «عبده الراجي صدرالدين محمد شيرازي محروسه قزوين شهر ذيالحجه سنة الف و خمس من الهجره النبويه». معلوم ميشود كه ملاصدرا در تاريخ 1005 و شايد قبل از آن در قزوين مشغول تحصيل بوده و تا حدي با استادش آشنايي داشته كه از روي كتابهاي او نسخه برداري مينموده است. بنابراين ميتوان گفت يك سال پس از اين تاريخ و با انتقال پايتخت از قزوين به اصفهان صدرالمتألهين نيز راهي اصفهان شده باشد.
اساتيد ملاصدرا
در عصر صدرالمتألهين اصفهان و پس از آن قزوين پايتخت و مركز علمي ايران بود و اكثر اساتيد بزرگ در اين شهرها اقامت داشتند و جاذبه ويژهاي براي دانش دوستان داشت.
صدرالمتألهين ابتدا در محضر درس شيخ الاسلام شهر بهاء الحق والدين محمد بن عبد الصمد عاملي ـ معروف به شيخ بهائيـ كه در علوم نقلي مورد اعتماد و دانشمند زمان و برناي عصر خويش بود حاضر شد و سنگ بناي شخصيت علمي و اخلاقي ملاصدرا توسط اين دانشمند جهانديده كم نظير و علامه رهرو ذيفنون عصر بنا نهاده شد و تكميل اين بناي معنوي را استاد ديگرش دانشمند سترگ و استاد علوم ديني و الهي و معارف حقيقي و اصول يقيني سيد بزرگوار و پاك نهاد حكيم الهي و فقيه رباني امير محمد باقر بن شمس الدين مشهور به ـ مير داماد ـ عهدهدار گشت. اين نوجوان خوش استعداد و پرشور حديث و درايه و رجال و فقه و اصول را از شيخ بهائي و فلسفه و كلام و عرفان و ديگر علوم ذوقي را از محضر ميرداماد آموخت و علوم طبيعي و رياضي و نجوم و هيئت را نيز از محضر اين دو استاد و احتمالاً نزد حكيم ابوالقاسم ميرفندرسكي عارف زاهد و رياضيدان بنام عصر فرا گرفت.
آوارة كوي دوست
ملاصدرا از دانشمندان كم نظيري بود كه از همراهي با صاحبان قدرت و زندگي با اهل دنيا و دنياپرستان و تعريف و تمجيد شاهان صفوي بيزار بود و عظمت روحي كه در او وجود داشت به او اجازه سرفرود آوردن در برابر مقامات پست دنيايي را نميداد. و البته دنيا طلبان نيز چنين مزاحمي را نميتوانستند تحمل كنند و او را از حسادت و توهين و تهمت خود در امان نميگذاشتند. صدرالمتألهين پس از طي مراحل علمي در اصفهان و احتمالاً آغاز حسادتها و مخالفتها به زادگاه خود باز ميگردد تا شايد در حمايت خانواده و خويشان خود بتواند در امان باشد.
تاريخ بازگشت صدرالمتألهين به شيراز همچون كوچ قبلي و بعدي او از اين شهر معلوم نيست. همچنانكه از مدت اقامت و فعاليتهاي علمي و اجتماعي او در اين مرحله اطلاعي نداريم و احتمالاً در همين سالها كه بايد بين سالهاي 1010 تا 1020 باشد الله وردي خان فرمانرواي شجاج و آگاه و دلسوز فارس تصميم ميگيرد تا مدرسهاي مخصوص به نام ملاصدرا بنا كند و آن مدرسه را پايگاه علوم عقلي در منطقه قرار دهد. اما اجل او را مهلت نميدهد و در سال 1021 قبل از اتمام مدرسه به قتل ميرسد و مقارن همين احوال ملاصدرا نيز در اثر ناسازگاري علماي شيراز و شروع آزار و اذيت و اهانت او ناگزير به ترك شيراز و بازگشت به اصفهان ميشود و يا به گفتة آية الله سيد ابوالحسن قزويني از همان جا به نواحي قم عزيمت مينمايد. ايشان در شرح حال ملاصدرا مينويسد:
«... پس از مراجعت به شيراز چنانچه عادت ديرينة ابناي عصر قديم و حديث همين است محسود بعضي از مدعيان علم قرار گرفت و به قدري مورد تعدي و ايذاء و اهانت آنان قرار گرفت كه در نتيجه از شيراز خارج و در نواحي قم در يكي از قُرا منزل گزيد و به رياضات شرعيه از اداي نوافل و مستحبات اعمال و صيام روز و قيام در شب، اوقات خود را صرف مينمود».[3]
صدرالمتألهين حكيمِ خانه به دوشي بود كه به جرم آزادگي روح و فكر مجبور شد تا از پايتخت نشينان روي گرداند و به زندگي در روستايي دور افتاده و خالي از امكانات رفاهي ـ كه آن روز و در بارگاه صفويان براي دانشمندان منظور شده بود ـ بسنده نمايد و خود را براي «انقطاع الي الله» آماده سازد. او خود در توجيه انتخاب اين راه ميگويد: «من وقتي ديدم زمانه با من سر دشمني دارد و به پرورش اراذل و جهّال مشغول است و روز به روز شعلههاي آتش جهالت و گمراهي برافروختهتر و بد حالي و نامردمي فراگيرتر ميشود ناچار روي از فرزندان دنيا برتافتم و دامن از معركه بيرون كشيدم و از دنياي خمودي و جمود و ناسپاسي به گوشهاي پناه بردم و در انزواي گمنامي و شكسته حالي پنهان شدم. دل از آرزوها بريدم و همراه شكستهدلان بر اداي واجبات كمر بستم».[4]
اين مرحله از زندگي رادمرد حكمت و شهود سرآغاز چشمپوشي از مظاهر دنيوي و جاه و جلال مجازي و دل بريدن از دنيا و دنياپرستان و رو به سوي جمال و جلال حق نمودن است كه همواره با مشقتهاي فراوان و نيروي عزم و ارادهاي آهنين تنها براي افرادي انگشت شمار حاصل ميگردد؛ كه در اصطلاح سالكان سير از خلق به سوي حق نام دارد.
در كنج غربت
دوره سوم زندگي صدرالمتألهين مرحله دوم انقلاب روحي او و حركت از وحدت به وحدت و سفر از حق به سوي حق با ياري حق است. اين مرحله طولانيترين منازل در سفرهاي چهارگانه سير و سلوك است و صدرالدين شيرازي براي اين مرحله كه دوران سخت رياضتهاي جسماني و مجاهدتهاي نفساني و عبادت و طي مقامات كشف و شهود است محلي به نام كهك (در سي كيلومتري جنوب شرقي شهر مقدس قم) را برميگزيند و يا در اثر توفيق جبري و به عنوان تبعيد از مركز علمي و فرهنگي رسمي (اصفهان) بر او تحميل ميشود و در هر صورت فارغ از قيل و قال و جاه و رفاه شهر و شهرنشيني در جوار لطف كريمة اهل بيت ـ عليها السّلام ـ و حرم آنان پناه ميگيرد تا ضمن بهرهگيري از درياي علوم آل محمد ـ صلّي الله عليه و آله ـ از گزند فتنهها در امان باشد. چرا كه از امام صادق ـ عليه السّلام ـ نقل شده است: «به هنگام فراگير شدن فتنهها به قم و اطراف آن پناه ببريد».[5]
سال ورود و مدت اقامت ملاصدرا در كهك همانند ورود و اقامتش در اصفهان بخوبي روشن نيست. از تطبيق و انطباق بعضي يادداشتها ميتوان نتيجه گرفت كه بين سالهاي 1025 تا 1039 در كهك بوده است و البته از شيوه زندگي او در آن قريه نيز اطلاعي نداريم جز مطالبي كه از نوشتههاي خود او ميتوان استفاده نمود. در مقدمه اسفار رنجنامه خود را چنين ادامه ميدهد.
« با گمنامي و شكسته حالي به گوشهاي خزيدم. دل از آرزوها بريدم و با خاطري شكسته به اداي واجبات كمر بستم و كوتاهيهاي گذشته را در برابر خداي بزرگ به تلافي برخاستم. نه درسي گفتم و نه كتابي تأليف نمودم. زيرا اظهار نظر و تصرف در علوم و فنون والقاي درس و رفع اشكالات و شبهات و ... نيازمند تصفيه روح و انديشه و تهذيب خيال از نابساماني و اختلال، پايداري اوضاع و احوال و آسايش خاطر از كدورت و ملال است و با اين همه رنج و ملالي كه گوش ميشنود و چشم ميبيند چگونه چنين فراغتي ممكن است... ناچار از آميزش و همراهي با مردم دل كندم و از انس با آنان مأيوس گشتم تا آنجا كه دشمني روزگار و فرزندان زمانه بر من سهل شد و نسبت به انكار و اقرارشان و عزت و اهانتشان بياعتنا شدم