yamahdi
08-08-2010, 03:48 AM
اشاره:
این قدر ولخرجی نکن!
پول! بازم پول می خوای، این همه پولی که هفته پیش بهت دادم، چه کار کردی؟
پول که علف خرس نیست!
انگاری الان همه راه ها و بیراهه ها ختم می شود به این «چرک کف دست»!
بعضی ها برای این چرک کف دست کلی دردسر می کشند و زحمت! تا آن را به جیب بزنند، بعضی ها هم آن قدر تلاش می کنند تا حلالش را به دست بیاورند و بعضی ها هم، (ببخشید) برای دوزار بیشتر که گیرشان بیاید از دیوار مردم بالا می روند! (البته مال مردم، خوردن ندارد!)
همه مان در مذمت پول و در تشریح «چرک کف دست» ید طولایی داریم! اما... همه مان مدام در این فکر هستیم که چه جوری می توانیم «پول» بیشتری به دست بیاوریم و انگاری جانمان بسته شده است به پول!پولدار بودن بد نیست اما در بند پول بودن و بنده پول بودن است که انسان را از قافله آخرت عقب میاندازد؛ داستان آموزنده زیر را بخوانید تا صحت و سقم این ادعا بر شما روشن شود.
امام باقر علیه السلام : در عهد پیامبر خدا ، مؤمنى فقیر و سخت نیازمند در میان صُفّه نشینان 1 به سر مى برد . او در تمام اوقات با پیامبر خدا بود و در هیچ نمازى نبود كه با پیامبر خدا نباشد . پیامبر خدا دلش براى او مى سوخت و به نیازمندى و غربت او مى نگریست و مى فرمود : «اى سعد! اگر چیزى به دستم برسد ، تو را بى نیاز مى كنم» .
مدّت ها گذشت و چیزى به دست پیامبر خدا نرسید. اندوه پیامبر خدا بر سعد ، شدّت گرفت . خداوند سبحان از غم و غصّه پیامبر خدا براى سعد ، آگاه شد و جبرئیل علیه السلام را با دو درهم نزد پیامبر صلى الله علیه و آله فرو فرستاد . جبرئیل به پیامبر صلى الله علیه و آله عرضه داشت : اى محمّد! خداوند از غم و غصّه تو براى سعد ، آگاه شد . حال آیا دوست دارى او را بى نیاز گردانى؟ پیامبر صلى الله علیه و آله فرمود : «آرى» .
جبرئیل علیه السلام گفت : این دو درهم را بگیر و به او بده و دستور بده تا با آنها كاسبى كند.
پیامبر خدا درهم ها را گرفت . سپس براى نماز ظهر بیرون رفت . سعد بر درِ حجره ى پیامبر خدا ایستاده و منتظر ایشان بود . پیامبر خدا چون او را دید ، فرمود : «اى سعد! كاسبى كردن بلدى؟» .
سعد گفت : به خدا سوگند ، تاكنون مالى نداشته ام كه با آن كاسبى كنم!
پیامبر صلى الله علیه و آله دو درهم را به او داد و فرمود : «با اینها كاسبى كن و [آنها را] براى به دست آوردن روزىِ خدا به كار بینداز» .
سعد ، آن دو درهم را گرفت و همراه پیامبر صلى الله علیه و آله رفت و نماز ظهر و عصر را با ایشان خواند .
پیامبر صلى الله علیه و آله به او فرمود: «برخیز و در طلب روزى درآى كه من از حال و روز تو غمناك بودم ، اى سعد!». وضع سعد، چنان شد كه هر چه با یك درهم مى خرید، با دو درهم مى فروخت و اگر با دو درهم مى خرید، به چهار درهم مى فروخت. بدین ترتیب ، دنیا به سعد ، رو كرد و مال و منالش بسیار شد و كسب و كارش بالا گرفت. پس در كنار درِ مسجد، دكانى زد و در آن جا نشست و در همان جا به كسب و كار پرداخت . هر گاه بلال براى نماز ، اقامه مى گفت و پیامبر خدا بیرون مى آمد ، سعد ، همچنان سرگرم دنیا بود و بر خلاف گذشته و زمانى كه هنوز گرفتار دنیا نشده بود ، دیگر نه وضویى مى ساخت و نه آماده نماز مى شد .
پیامبر صلى الله علیه و آله مى فرمود : «اى سعد! دنیا تو را از نماز ، باز داشته است!» و او مى گفت : چه كنم؟ اموالم را ضایع كنم؟! به این آدم ، جنس فروخته ام و مى خواهم بهایش را از او بگیرم . از این یكى ، جنس خریده ام و مى خواهم پولش را بدهم.
پیامبر خدا از این وضع سعد ، ناراحت شد ، بیشتر از وقتى كه از نادارىِ او ناراحت شده بود . در پىِ این بود كه جبرئیل علیه السلام بر ایشان فرود آمد و گفت : اى محمّد! خداوند از اندوه تو براى سعد ، آگاه شد . كدام یك را دوست تر مى دارى : حالِ اوّل او را ، یا این حالِ او را؟
پیامبر صلى الله علیه و آله فرمود : «جبرئیلا! حال اوّلِ او را ؛ چرا كه دنیاى او آخرتش را بر باد داده است» .
جبرئیل علیه السلام به پیامبر صلى الله علیه و آله عرضه داشت : همانا دوستىِ دنیا و مال و منال ، مایه فتنه و باز داشتن از آخرت است . به سعد بگو آن دو درهمى را كه به او دادى ، به تو برگردانَد . در این صورت ، به زودى به حالى كه در ابتدا داشت ، باز مى گردد.
پیامبر صلى الله علیه و آله بیرون رفت و به سعد برخورد و به او فرمود : «سعد! نمى خواهى آن دو درهمى را كه به تو دادم ، به من پس بدهى؟».
سعد گفت : چرا ؛ دویست درهم مى دهم. [پیامبر صلى الله علیه و آله ] فرمود : «اى سعد! من بیش از دو درهم از تو نمى خواهم» .
سعد ، دو درهم به پیامبر صلى الله علیه و آله داد. از آن پس ، دنیا به سعد پشت كرد ، به طورى كه هر چه گرد آورده بود ، رفت و سعد ، به حال و روز اوّلش باز گشت.2
پی نوشت ها:
1.صفّه نشینان ، مهاجران تهى دستى بودند كه منزلى براى سكونت نداشتند و از این رو در سایه گاهى از مسجد مدینه ، زندگى مى كردند (النهایة : ج 3 ص 37 ، مادّه «صفف») .
2.دانشنامه میزان الحکمه، محمدی ری شهری، ج1
فرآوری: شکوری_گروه دین و اندیشه تبیان
این قدر ولخرجی نکن!
پول! بازم پول می خوای، این همه پولی که هفته پیش بهت دادم، چه کار کردی؟
پول که علف خرس نیست!
انگاری الان همه راه ها و بیراهه ها ختم می شود به این «چرک کف دست»!
بعضی ها برای این چرک کف دست کلی دردسر می کشند و زحمت! تا آن را به جیب بزنند، بعضی ها هم آن قدر تلاش می کنند تا حلالش را به دست بیاورند و بعضی ها هم، (ببخشید) برای دوزار بیشتر که گیرشان بیاید از دیوار مردم بالا می روند! (البته مال مردم، خوردن ندارد!)
همه مان در مذمت پول و در تشریح «چرک کف دست» ید طولایی داریم! اما... همه مان مدام در این فکر هستیم که چه جوری می توانیم «پول» بیشتری به دست بیاوریم و انگاری جانمان بسته شده است به پول!پولدار بودن بد نیست اما در بند پول بودن و بنده پول بودن است که انسان را از قافله آخرت عقب میاندازد؛ داستان آموزنده زیر را بخوانید تا صحت و سقم این ادعا بر شما روشن شود.
امام باقر علیه السلام : در عهد پیامبر خدا ، مؤمنى فقیر و سخت نیازمند در میان صُفّه نشینان 1 به سر مى برد . او در تمام اوقات با پیامبر خدا بود و در هیچ نمازى نبود كه با پیامبر خدا نباشد . پیامبر خدا دلش براى او مى سوخت و به نیازمندى و غربت او مى نگریست و مى فرمود : «اى سعد! اگر چیزى به دستم برسد ، تو را بى نیاز مى كنم» .
مدّت ها گذشت و چیزى به دست پیامبر خدا نرسید. اندوه پیامبر خدا بر سعد ، شدّت گرفت . خداوند سبحان از غم و غصّه پیامبر خدا براى سعد ، آگاه شد و جبرئیل علیه السلام را با دو درهم نزد پیامبر صلى الله علیه و آله فرو فرستاد . جبرئیل به پیامبر صلى الله علیه و آله عرضه داشت : اى محمّد! خداوند از غم و غصّه تو براى سعد ، آگاه شد . حال آیا دوست دارى او را بى نیاز گردانى؟ پیامبر صلى الله علیه و آله فرمود : «آرى» .
جبرئیل علیه السلام گفت : این دو درهم را بگیر و به او بده و دستور بده تا با آنها كاسبى كند.
پیامبر خدا درهم ها را گرفت . سپس براى نماز ظهر بیرون رفت . سعد بر درِ حجره ى پیامبر خدا ایستاده و منتظر ایشان بود . پیامبر خدا چون او را دید ، فرمود : «اى سعد! كاسبى كردن بلدى؟» .
سعد گفت : به خدا سوگند ، تاكنون مالى نداشته ام كه با آن كاسبى كنم!
پیامبر صلى الله علیه و آله دو درهم را به او داد و فرمود : «با اینها كاسبى كن و [آنها را] براى به دست آوردن روزىِ خدا به كار بینداز» .
سعد ، آن دو درهم را گرفت و همراه پیامبر صلى الله علیه و آله رفت و نماز ظهر و عصر را با ایشان خواند .
پیامبر صلى الله علیه و آله به او فرمود: «برخیز و در طلب روزى درآى كه من از حال و روز تو غمناك بودم ، اى سعد!». وضع سعد، چنان شد كه هر چه با یك درهم مى خرید، با دو درهم مى فروخت و اگر با دو درهم مى خرید، به چهار درهم مى فروخت. بدین ترتیب ، دنیا به سعد ، رو كرد و مال و منالش بسیار شد و كسب و كارش بالا گرفت. پس در كنار درِ مسجد، دكانى زد و در آن جا نشست و در همان جا به كسب و كار پرداخت . هر گاه بلال براى نماز ، اقامه مى گفت و پیامبر خدا بیرون مى آمد ، سعد ، همچنان سرگرم دنیا بود و بر خلاف گذشته و زمانى كه هنوز گرفتار دنیا نشده بود ، دیگر نه وضویى مى ساخت و نه آماده نماز مى شد .
پیامبر صلى الله علیه و آله مى فرمود : «اى سعد! دنیا تو را از نماز ، باز داشته است!» و او مى گفت : چه كنم؟ اموالم را ضایع كنم؟! به این آدم ، جنس فروخته ام و مى خواهم بهایش را از او بگیرم . از این یكى ، جنس خریده ام و مى خواهم پولش را بدهم.
پیامبر خدا از این وضع سعد ، ناراحت شد ، بیشتر از وقتى كه از نادارىِ او ناراحت شده بود . در پىِ این بود كه جبرئیل علیه السلام بر ایشان فرود آمد و گفت : اى محمّد! خداوند از اندوه تو براى سعد ، آگاه شد . كدام یك را دوست تر مى دارى : حالِ اوّل او را ، یا این حالِ او را؟
پیامبر صلى الله علیه و آله فرمود : «جبرئیلا! حال اوّلِ او را ؛ چرا كه دنیاى او آخرتش را بر باد داده است» .
جبرئیل علیه السلام به پیامبر صلى الله علیه و آله عرضه داشت : همانا دوستىِ دنیا و مال و منال ، مایه فتنه و باز داشتن از آخرت است . به سعد بگو آن دو درهمى را كه به او دادى ، به تو برگردانَد . در این صورت ، به زودى به حالى كه در ابتدا داشت ، باز مى گردد.
پیامبر صلى الله علیه و آله بیرون رفت و به سعد برخورد و به او فرمود : «سعد! نمى خواهى آن دو درهمى را كه به تو دادم ، به من پس بدهى؟».
سعد گفت : چرا ؛ دویست درهم مى دهم. [پیامبر صلى الله علیه و آله ] فرمود : «اى سعد! من بیش از دو درهم از تو نمى خواهم» .
سعد ، دو درهم به پیامبر صلى الله علیه و آله داد. از آن پس ، دنیا به سعد پشت كرد ، به طورى كه هر چه گرد آورده بود ، رفت و سعد ، به حال و روز اوّلش باز گشت.2
پی نوشت ها:
1.صفّه نشینان ، مهاجران تهى دستى بودند كه منزلى براى سكونت نداشتند و از این رو در سایه گاهى از مسجد مدینه ، زندگى مى كردند (النهایة : ج 3 ص 37 ، مادّه «صفف») .
2.دانشنامه میزان الحکمه، محمدی ری شهری، ج1
فرآوری: شکوری_گروه دین و اندیشه تبیان