ارسطوو
08-06-2010, 09:28 AM
من کاملا تنهاهستم هیچکس دلش برای من تنگ نمی شه... یه
پدرومادردارم که ازهزارتاغریبه برام بدترن ...متاسفانه پدرم ومادرم
هرگزکوچکترین شناختی ازمن ندارن... خیلی تنهام... هیچکس منوبه
صورتیکه هستم نمی بینه دردرون این سینه که ظاهری بنظربدیاسرکش یا
خشن دارد قلبی بس رنجورنهفته است...بقول دکترباب:من اونی که
بایدباشم نیستم اونی هم که بایدباشم هم نیستم... وای خداچرامن
اینطوریم؟چرافقط من/چرادیگری نه؟اگه خدایی وجودداره پس چرامن
اینطوریم یا با من اینکارو می کنه؟چرا؟چرا؟ خوب آیااینا مشکلات منو حل
می کنه؟آیااین نوع نگاه سبب حل مشکل می شه؟مسلما طرح اینگونه
سوالات نه تنها مشکل یامشکلات منوحل نمی کنه بلکه حتی اونو پیچیده
ترهم می کنه اگریه نفرکه یه پاشوازدست داده دائمابپرسه وبناله که
چرامن بایدپاموازدست می دادم؟چراخدابامن اینکارو
کرد؟چرا...وچرا...وچرا؟آیامشک لش حل می شه؟بنظرمی آدکه اون اول باید
بپذ یره که یه پاشوازدست داده حالا به هردلیل-سپس بگه خوب حالاباید
چیکارکنم؟وچیکارمی تونم بکنم؟ازویلچراستفاده کنم؟ازپای مصنوعی
استفاده کنم یاازعصا؟تنهابااین نوع نگاه وطرح این پرسشهامی تونه
مشکلشوحل کنه.اگرنه باغرزدن وایرادگرفتن هاوطرح پرسشهاوچراها ممکنه
حق بااون باشه ولی مشکلشو حل نمی کنه فقط مشکلشوپیچیده می
کنه یاانرژی ای که میتونه صرف حل مشکل بکنه بیهوده داره هدرمی
ده ...اما چراباوجوداین که می دونیم طرح این چراهاوغرزدن ها سودی نداره
بازدست بردارنیستیم؟بنظر می آد چون برای این چراهاجوابی وجودنداره!
وقتی من می پرسم که چرامن تواین خانواده بدنیااومدم یا چرا تواین
شهرواین طبقه...و...و...وچرا فلانی تواون خانواده-شهریاطبقه...یاچرامن
بایداینطورباشم واین مشکلوداشته باشم ولی دیگران نه؟؟چرابایداینطوری
باشه/اگه خدایی هست این چه خداییه؟وسوالاتی ازاین قبیل درواقع
هیچکس جواب روشن وصریح وقابل قبولی برای این سوالات نداره!خداهم
که اون بالا ست ونمی تونه ازخودش دفاع کنه درنهایت همه به من
بدهکارمی شن ومن که تا بحال به همه به زندگی کار خانواده ومسولیت
هابدهکاربودم حالا طلبکارمی شم وهمه کس وهمه چیزبه من بدهکارمی
شن حتی خدا!به همین دلیل ازاین چراهادست بردارنیستم چون احساس
خوبی بهم دست می ده ومن ازبالا به همه نگاه می کنم ومافوق همه
قراردارم!!!آیااینطورنیست؟ا اسوال اینه:آیا ما قراره مشکلمونو حل بکنیم
یااونوپیچیده کنیم؟؟ممکنه حق با من باشه!اونم شاید!ولی آیااین
برخوردگامی درجهت حل مشکله؟؟؟بنظر می آداولین گام برای حل مشکل
پذیرش مشکله.من اینم بااین خصوصیات-طبقه-خانواده-مشکل و...واقعیت
اینه که افرادی هستن که درموقعیت خیلی بهتری نسبت به من قرار دارن
حالا به هر دلیلی من برای حل مشکل خودم بایدچیکارکنم؟؟چی
دارم؟سرمایه و توانایی و ناتوانی های من چیه و چه کاری برای حل فلان
مشکل یا رسیدن به فلان هدف می تونم بکنم؟توانایی ها ومحدودیت های
من چیه؟مراجعه کنیدبهروانشناسی روزمره (http://www.ravan57.blogfa.com)
پدرومادردارم که ازهزارتاغریبه برام بدترن ...متاسفانه پدرم ومادرم
هرگزکوچکترین شناختی ازمن ندارن... خیلی تنهام... هیچکس منوبه
صورتیکه هستم نمی بینه دردرون این سینه که ظاهری بنظربدیاسرکش یا
خشن دارد قلبی بس رنجورنهفته است...بقول دکترباب:من اونی که
بایدباشم نیستم اونی هم که بایدباشم هم نیستم... وای خداچرامن
اینطوریم؟چرافقط من/چرادیگری نه؟اگه خدایی وجودداره پس چرامن
اینطوریم یا با من اینکارو می کنه؟چرا؟چرا؟ خوب آیااینا مشکلات منو حل
می کنه؟آیااین نوع نگاه سبب حل مشکل می شه؟مسلما طرح اینگونه
سوالات نه تنها مشکل یامشکلات منوحل نمی کنه بلکه حتی اونو پیچیده
ترهم می کنه اگریه نفرکه یه پاشوازدست داده دائمابپرسه وبناله که
چرامن بایدپاموازدست می دادم؟چراخدابامن اینکارو
کرد؟چرا...وچرا...وچرا؟آیامشک لش حل می شه؟بنظرمی آدکه اون اول باید
بپذ یره که یه پاشوازدست داده حالا به هردلیل-سپس بگه خوب حالاباید
چیکارکنم؟وچیکارمی تونم بکنم؟ازویلچراستفاده کنم؟ازپای مصنوعی
استفاده کنم یاازعصا؟تنهابااین نوع نگاه وطرح این پرسشهامی تونه
مشکلشوحل کنه.اگرنه باغرزدن وایرادگرفتن هاوطرح پرسشهاوچراها ممکنه
حق بااون باشه ولی مشکلشو حل نمی کنه فقط مشکلشوپیچیده می
کنه یاانرژی ای که میتونه صرف حل مشکل بکنه بیهوده داره هدرمی
ده ...اما چراباوجوداین که می دونیم طرح این چراهاوغرزدن ها سودی نداره
بازدست بردارنیستیم؟بنظر می آد چون برای این چراهاجوابی وجودنداره!
وقتی من می پرسم که چرامن تواین خانواده بدنیااومدم یا چرا تواین
شهرواین طبقه...و...و...وچرا فلانی تواون خانواده-شهریاطبقه...یاچرامن
بایداینطورباشم واین مشکلوداشته باشم ولی دیگران نه؟؟چرابایداینطوری
باشه/اگه خدایی هست این چه خداییه؟وسوالاتی ازاین قبیل درواقع
هیچکس جواب روشن وصریح وقابل قبولی برای این سوالات نداره!خداهم
که اون بالا ست ونمی تونه ازخودش دفاع کنه درنهایت همه به من
بدهکارمی شن ومن که تا بحال به همه به زندگی کار خانواده ومسولیت
هابدهکاربودم حالا طلبکارمی شم وهمه کس وهمه چیزبه من بدهکارمی
شن حتی خدا!به همین دلیل ازاین چراهادست بردارنیستم چون احساس
خوبی بهم دست می ده ومن ازبالا به همه نگاه می کنم ومافوق همه
قراردارم!!!آیااینطورنیست؟ا اسوال اینه:آیا ما قراره مشکلمونو حل بکنیم
یااونوپیچیده کنیم؟؟ممکنه حق با من باشه!اونم شاید!ولی آیااین
برخوردگامی درجهت حل مشکله؟؟؟بنظر می آداولین گام برای حل مشکل
پذیرش مشکله.من اینم بااین خصوصیات-طبقه-خانواده-مشکل و...واقعیت
اینه که افرادی هستن که درموقعیت خیلی بهتری نسبت به من قرار دارن
حالا به هر دلیلی من برای حل مشکل خودم بایدچیکارکنم؟؟چی
دارم؟سرمایه و توانایی و ناتوانی های من چیه و چه کاری برای حل فلان
مشکل یا رسیدن به فلان هدف می تونم بکنم؟توانایی ها ومحدودیت های
من چیه؟مراجعه کنیدبهروانشناسی روزمره (http://www.ravan57.blogfa.com)