ارسطوو
08-06-2010, 09:24 AM
کاش می توانستم باتکرارهزاربار اهمیت این مطلب رابرسانم که چاره کارمن فقط واقعیت پذیری است
نیم نگاهی به گذشته من این حقیقت راروشن می کند که هرکجادردردورنج واندوهی بوده ام گرفتار اندیشه ای یاباوری غیرمعقول بوده ام
همیشه خیال می کردم روزی باید مراکشف کنند درحالی که من بایدخودرابه صورتی که هستم نشان دهم خیال می کردم که پدرومادربایدچنین وچنان رفتارکنند ودوست باید این یاآن کند غافل ازاینکه هیچکس مجبوربه رعایت بایدهای من نیست وزندگی واقعی جداست ازآنچه که بایدباشدوهرکس همانطورهست که هست نه آنطورکه بایدباشد
وقتی درکارم رقبایی پیداشدندمن ازآنهاخشمگین وعصبانی بودم غافل ازاینکه بازارانحصاری نیست ومن نمی توانم تنهابدلیل اینکه مبتکراین شغل دراین شهربوده ام انتظارداشته باشم کسی ازمن تقلید نکند وبقول کتابی:رقابت اززمان سقراط بوده است وحتی اززمان نخستین تجارت
من خیال می کردم مردم باید انصاف وعدالت رارعایت کنند کسی نبایدنژادپرستانه رفتارکند باید منطقی باشند غافل ازاینکه زندگی واقعی اینگونه نیست
من وقتی واقعیات رامی پذیرم راههاراازمیان این واقعیات ودرمواجه بااین واقعیات پیدامی کنم واگر ازواقعیات بگریزم یابخواهم باآنهاروبرونشوم یا ذهنم رایابوسیله فکری یابوسیله سکس یا غذایاهرچیز دیگر کرخ کنم زندگی برایم خواه وناخواه غیرقابل تحمل خواهدشد
_اینجادرقلب انسان چیزی نهفته است که هرکارناممکن راممکن می کند(بیل)
_هرروزتمرین می کنم مانندگذشته ازواقعیت فرارنکنم وآن رابپذیرم وباتوجه به آن راهی پیداکنم
وقتی می پذیرم که هواسرداست می توانم به این فکرکنم که لباس گرمی بپوشم امااگرنپذیرم که هواسرداست این واقعیت زندگی رابرایم غیرقابل تحمل خواهدکرد
این برای من واقعیت است که امروزکاری وواقعیتی وجودنداردکه من ازپس انجام آن برنیاییم
برای من این واقعیت است که هرموقعیتی هرچنددردناک می خواهدچیزی رابه من بیاموزدوهرباردرمواجهه با واقعیات دردناک ازخودمی پرسم این حادثه می خواهدچه چیزرابه من بیاموزد؟والبته پایبندی به این واقعیت گاهی که درگیردردم خارج ازتوانم می نماید امااین رامی دانم
من خوشبختم زیرامی دانم که چاره کارواقعیت پذیری است..
من ازعلی (همان دوستی که بارهادراین وب ازاوصحبت کردهام)ناراحتم اما می دانم مقصرمنم زیراازالگوی صحیح ارتباطی استفاده نکردم من نمی بایست پس ازآشنایی بلافاصله اعتمادمی کردم بلکه بایدابتداآزمایش می کردم ولی این کارراانجام ندادم اگرچه اقدامات اوبرای نابودی من بیشماربود وحتی مراتادروازه های مرگ کشاند لحظه ای که نزدیک بود تمام زندگی وجانم راازدست بدهم اما درسی آموختم:اگرازالگوی صحیح ارتباطی استفاده نکنم ممکن است حتی به قیمت جانم تمام شود وچاره کارواقعیت پذیری است
به همین دلیل می گویم درهمه جا من مقصرم زیراگرفتارتفکری نامعقولم ومختارم که این تفکرراتغییردهم یاخیر
نیم نگاهی به گذشته من این حقیقت راروشن می کند که هرکجادردردورنج واندوهی بوده ام گرفتار اندیشه ای یاباوری غیرمعقول بوده ام
همیشه خیال می کردم روزی باید مراکشف کنند درحالی که من بایدخودرابه صورتی که هستم نشان دهم خیال می کردم که پدرومادربایدچنین وچنان رفتارکنند ودوست باید این یاآن کند غافل ازاینکه هیچکس مجبوربه رعایت بایدهای من نیست وزندگی واقعی جداست ازآنچه که بایدباشدوهرکس همانطورهست که هست نه آنطورکه بایدباشد
وقتی درکارم رقبایی پیداشدندمن ازآنهاخشمگین وعصبانی بودم غافل ازاینکه بازارانحصاری نیست ومن نمی توانم تنهابدلیل اینکه مبتکراین شغل دراین شهربوده ام انتظارداشته باشم کسی ازمن تقلید نکند وبقول کتابی:رقابت اززمان سقراط بوده است وحتی اززمان نخستین تجارت
من خیال می کردم مردم باید انصاف وعدالت رارعایت کنند کسی نبایدنژادپرستانه رفتارکند باید منطقی باشند غافل ازاینکه زندگی واقعی اینگونه نیست
من وقتی واقعیات رامی پذیرم راههاراازمیان این واقعیات ودرمواجه بااین واقعیات پیدامی کنم واگر ازواقعیات بگریزم یابخواهم باآنهاروبرونشوم یا ذهنم رایابوسیله فکری یابوسیله سکس یا غذایاهرچیز دیگر کرخ کنم زندگی برایم خواه وناخواه غیرقابل تحمل خواهدشد
_اینجادرقلب انسان چیزی نهفته است که هرکارناممکن راممکن می کند(بیل)
_هرروزتمرین می کنم مانندگذشته ازواقعیت فرارنکنم وآن رابپذیرم وباتوجه به آن راهی پیداکنم
وقتی می پذیرم که هواسرداست می توانم به این فکرکنم که لباس گرمی بپوشم امااگرنپذیرم که هواسرداست این واقعیت زندگی رابرایم غیرقابل تحمل خواهدکرد
این برای من واقعیت است که امروزکاری وواقعیتی وجودنداردکه من ازپس انجام آن برنیاییم
برای من این واقعیت است که هرموقعیتی هرچنددردناک می خواهدچیزی رابه من بیاموزدوهرباردرمواجهه با واقعیات دردناک ازخودمی پرسم این حادثه می خواهدچه چیزرابه من بیاموزد؟والبته پایبندی به این واقعیت گاهی که درگیردردم خارج ازتوانم می نماید امااین رامی دانم
من خوشبختم زیرامی دانم که چاره کارواقعیت پذیری است..
من ازعلی (همان دوستی که بارهادراین وب ازاوصحبت کردهام)ناراحتم اما می دانم مقصرمنم زیراازالگوی صحیح ارتباطی استفاده نکردم من نمی بایست پس ازآشنایی بلافاصله اعتمادمی کردم بلکه بایدابتداآزمایش می کردم ولی این کارراانجام ندادم اگرچه اقدامات اوبرای نابودی من بیشماربود وحتی مراتادروازه های مرگ کشاند لحظه ای که نزدیک بود تمام زندگی وجانم راازدست بدهم اما درسی آموختم:اگرازالگوی صحیح ارتباطی استفاده نکنم ممکن است حتی به قیمت جانم تمام شود وچاره کارواقعیت پذیری است
به همین دلیل می گویم درهمه جا من مقصرم زیراگرفتارتفکری نامعقولم ومختارم که این تفکرراتغییردهم یاخیر