PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده می باشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمی کنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : مرجع تقلیدی که آب حوض میکشید!



m.rosoukhi
08-01-2010, 09:41 PM
http://pnu-club.com/imported/2010/08/27.jpg
١- نطق در جلسه علنی مجلس شورای ملی : ما که آمده ایم اینجا وکیلیم ، ولی نیستیم . وکیل این است که نظر موکلینش را بداند و بنده از تمام موکلین خودم که سی کرور می باشند یکی را نمی دانم که راضی باشد ما حقوقمان را سیصد تومان بکنیم . چرا ؟ برای اینکه ندار هستند ، فقیرند ، بی چیزند .
٢- دکتر سید حسین مکی : به خاطر دارم یکی از زمامداران ، در ١٩ سال قبل به من گفت : " با مدرس چه می توانم بکنم ؟ نه پول می گیرد که به او پول بدهم ، نه والی و وزیر می شود که او را تطمیع کنم . ناگزیرم با او راه بروم و نظریات او را قبول کنم ".

اگر رضا شاه در اغتشاشات کشته شده بود خونش هدر بود
مکی در جای دیگری می نویسد : رضا خان پس از آنکه به سلطنت رسید ، به تصور اینکه اگر شغل مهمی به مدرس واگذار نماید خواهد توانست از مخالفتش بکاهد و او را موافق خود گرداند از مخالفت وی ایمن گردد ! اما این تصور رضا شاه غلط از آب در آمد ، زیرا مدرس کسی نبود که فریب رنگ و بو را خورده با اشتغال به مشاغل مهم فریفته گردد و دست از انتقاد بردارد . محل درس مدرس ، مرکز تبلیغ علیه کارهای خلاف قانون شده بود و هنگام تدریس به طلاب ، شواهدی می آورد و امثله ای بیان می نمود و بی پرده مطالبی می گفت که پسند خاطر دیکتاتور نبود و کارآگاهان که در پای درس مدرس بودند گفته های او را آب و تاب بیشتر کرده ، گزارش می دادند . یک روز مدرس در "باب مزدحم در فقه " تدریس می نموده و چنین گفته بود : " در ازدحام اگر کسی کشته شد خونش هدر است و باید دیه او را حاکم شرع بدهد . مثلا روز دوم حَمَل ١٣٠٣ که سردار سپه به مجلس آمد و زد و خورد بود اگر سردار سپه کشته می شد ، خونش هدر بوده است ".

٣- دکتر محمد ابراهیم باستانی پاریزی : معروف است که در جنگ بین الملل اول و تشکیل حکومت موقت در غرب ایران که بالاخره منجر به مهاجرت بعضی از اعضای کابینه حکومت موقت به اسلامبول گردید ، موقع حرکت از داخل ترکیه چون تصمیم ناگهانی بود جای کافی در قطار نداشتند . دولت عثمانی از جهت رعایت حال مهاجران و احترام به شخص جناب مدرس دستور داد یک واگن اختصاصی به قطار ببندند و چند مامور محافظ خاص ( ضابط ) از این گروه حفاظت کنند . مرحوم مدرس به عادت طلبگی ، آدم منظم و با سلیقه ای بود و خودش وسایل زندگی خود را فراهم می کرد . در بین راه یک جا خواستند استراحت کنند . مدرس بلند شد و قلیان تمیزی چاق کرد و چای خوش عطری دم کرد. ( " امیر خیزی" ناقل این داستان ، هم در این سفر سمت مترجمی داشت ) . چند چای و یک قلیان برد و به ضابطان ( نگهبانان) داد. رئیس ضابطان از چای خیلی خوشش آمد و از قیافه ساده و نحوه خدمتگزاری مرحوم مدرس ، تصور کرد که او قهوه چی هیئت است . با اشاره دستور داد که چای دیگری هم بدهد . مرحوم مدرس با کمال خوشرویی چای دوم را برد . وقتی به اسلامبول نزدیک شدند ، رئیس ضابطان پیش آمد و به امیر خیزی گفت می خواهد پول چای را بپردازد. امیر خیزی پاسخ داد لازم نیست . آن افسر اصرار داشت که مایل نیست ضرری متوجه این پیرمرد قهوه چی بشود . در همین موقع قطار از حرکت ایستاد . جمعی به استقبال هیئت آمده بودند و مدرس را با سلام و صلوات و احترام پیشاپیش بردند. افسر ضابط که با تعجب و حیرت می نگریست ا ز امیر خیزی جریان واقع را پرسید . او به افسر ضابط گفت که اصولا این واگن به احترام همین پیرمرد محترم - جناب مدرس - به قطار اضافه شده است . رئیس افسران پس از شنیدن این مطالب و دیدن آن استقبال با شکوه شرمنده شد و با کمال تعجب رو به دوستان خود کرد و به زبان ترکی گفت : به خدا قسم که بعد از حضرت عُمَر ، افندی به این بزرگواری ندیده ام .

http://pnu-club.com/imported/mising.jpg
۴- دکتر علی شریعتی : می گویند در یکی از جلسات مجلس شورای ملی ، دولت لایحه ای آورده بود و هنگام اخذ رای ، شماره نمایندگان مخالف و موافق با آن برابر بود . جلسه در انتظار ورود یک نماینده بود تا نتیجۀ رای گیری مشخص شود ، سرنوشت لایحه تنها به رای مثبت یا منفی همین یک تن بستگی داشت . لحظاتی در انتظار گذشت و همه چشمها به در ورودی دوخته بود و کسی نیامد .


مرحوم مدرس رهبر جناح مخالف دولت بود ، ناگهان چشمش به یکی از نمایندگان حاضر در جلسه افتاد که سر در گریبان برده چرت می زد ( خر مقدسی از همان نوع نمایندگانی که عین الدوله در پاسخ به مشروطه خواهان که خواهان "عدالتخانه" و انتخاب نمایندگان ملت بودند ، گفت : دربار با درخواست شما در تشکیل عدالتخانه و انتخاب وکلایی از طرف ملت برای تشکیل مجلس شورای ملی موافقت دارد مشروط به یک شرط و آن اینکه وکلا در امور سیاسی مملکتی به هیچ وجه دخالت نکنند !) البته که وکیل مزبور از موافقان دولت بود و بی شک رایش با لایحه ! ولی اتفاقا به خاطر مقدس مآبی زیادی که داشت ، به مدرس هم شخصا ارادتی می ورزید ( البته به علت سیادت و لباس روحانی او ) . مدرس ِ هوشیار ، بی درنگ کنارش نشست و گفت : این کار معلوم نیست تا کی به طول بکشد ، ظهر شده است . بهتر نیست برویم توی حوضخانۀ مجلس ، نمازمان را بخوانیم و برگردیم ؟ با هم جلسه را ترک کردند و در حوضخانه وضو گرفتند و همین که خر مقدس به نماز ایستاد ، مدرس از حوضخانه بیرون آمد و در را از پشت بست و بسرعت خود را به جلسه رساند و اعلام رای کرد و لایحه دولت ، با یک رای کمتر رد شد !
پس از ختم کار ، مدرس برگشت و در را گشود و با لهجه اصفهانی شیرین خود به زندانی ابله خویش گفت : آخر مومن ! حالا چه وقت نماز بود ؟!
۵- وی در موقع انتخابات دوره ششم مجلس ، تولیت مدرسه سپهسالار را عهده دار بود . مطابق مقرراتی که خود ِ آن مرحوم وضع کرده بود ، حقوق و جیرۀ طلاب در چهار قسط ِ هفتگی پرداخت می شد و هر یک از طلاب که در امتحان درسی هفتگی موفق نمی شد حق دریافت حقوق آن هفته را نداشت .
به گواهی ِ سه نفر از اشخاص معروف به صحت ِ قول ، یکی از طلاب که به نفع مرحوم مدرس و رفقای آن مرحوم در انتخابات تهران کوشش ِ فراوان کرده و به همین جهت از درس و امتحان ، یک هفته بازمانده بود اصرار داشت که حقوق آن هفته را به رایگان بگیرد . مرحوم مدرس با تذکر اینکه حاضر است سه مقابل ( سه برابر ) ِ جیرۀ مدرسه را از محل دیگر بدهد ، از حوالۀ جیره خودداری و حتی در پاسخ یکی از حاضران که اظهار کرده بود بدون این تذکر ، ممکن است از محل دیگر بدهید ، فرمود : نخیر ، این عمل نوعی تزویر است . او باید بداند که مزد ِ کار ِ دیگر را از محل خودش می گیرد ، اما پرداخت جیرۀ مدرسه منوط است به خواندن درس و بس !
۶- یک بار که شهریه طلاب ، دیر رسیده بود ، وضع طلاب خوب نبود و عده ای گرسنه بودند . طلبه ای به نزد مدرس آمد . مدرس به او یک پول داد و گفت برو نان بخر . طلبۀ دیگری آمد و مدرس پولی دیگر برای خریدن نان به او داد . من تعجب کردم و گفتم : مدرس ! هنوز که شهریه نرسیده ، پس تو پول از کجا آورده ای ؟ مدرس جواب داد : مگر "مرد" هم بی پول می شود ؟ امشب بیا منزل تا به تو نشان دهم که پول از کجا می آورم . شب رفتم منزل مدرس . صبح زود از خواب بلند شدیم . پس از خواندن نماز ، مدرس طناب و سطلی برداشت و در کوچه راه افتادیم . مدرس فریاد می زد : آب [ حوض ] می کشیم ، آب می کشیم. خلاصه در خانه ای مشغول کار شدیم . پس از اتمام کار ، مدرس سه پول ، مزد گرفت . آنگاه رو به من کرد و گفت : با این سه پول ، هم می توانم خودم نان بخورم و هم به دو طلبه کمک کنم .
٧- در جریان استیضاح مدرس ، سردار سپه مثلا برای جواب دادن به مجلس آمد و پیش از تشکیل جلسه در ایوان ایستاد تا صدای زنده باد و مرده باد ِ مزدوران خود را بشنود و در واقع آنها را سان ببیند . در همین اثنا ، مدرس سر رسید . ماموران فریاد زدند : زنده باد سردار سپه . مدرس با بی اعتنایی عصای خود را به زمین زد و گردنش را کج کرد که مثلا باشد ، چه می شود ! بعد ماموران صدا در آوردند که مرده باد مدرس . در اینجا مدرس قدی علم کرده متوجه جمعیت تماشاچیان شد و عصا را رو به آنها کرده گفت : مردم ! بگویید زنده باد مدرس . اثر حرف و جاذبه سید ، طوری جماعت را منقلب ساخت که همه فریاد زدند : زنده باد مدرس . بعد برای اینکه مدرس اظهار قدرت بیشتری کند مجددا رو به جمعیت آورد و گفت : مردم ! بگویید مرده باد سردار سپه . مردم این بار بیش از بار اول مجذوب و مرعوب سید شدند و فریاد کشیدند : مرده باد سردار سپه . مدرس پس از این پیروزی ، از پله ها بالا رفت و در بالکن ، یقه سردار سپه را گرفت و رو به مردم کرد که بگویید : صد بار مرده باد سر دار سپه ، صد بار زنده باد مدرس .
جمعیت که از رشادت و دلیری سید به هیجان آمده بودند ، همان طور فریاد زدند: صد بار مرده باد سردار سپه ، صد بار زنده باد مدرس . سردار سپه از این اهانت سخت بر آشفت و نبا مدرس چنان گلاویز شد که می خواست سید را از بالکن به زیر بیندازد که قائم الملک و سردار معظّم خراسانی مانع شدند و سردار سپه با حال خشم از مجلس رفت .
٨- در انتخابات دوره پنجم مجلس ، برای اینکه به آرای مرحوم مدرس لطمه ای بزنند ، سندی جعل می کنند که " مبلغ یک هزار و دویست لیره توسط حضرت والا شاهزاده نصرت الدوله دامت شوکتها برای بعضی مخارج لازمه به اینجانب واصل گردید. سید حسن مدرس" .
مرحوم مدرس با اینکه موقع انتخابات و رای گیری بود و ممکن بود در آرای او خیلی تاثیر داشته باشد و حق داشت که از خودش دفاع کرده و آن را در روزنامه ها و منابر تکذیب کند ، سکوت کرد و گذاشت تا انتخابات تمام شود . وقتی انتخابات تمام شد ، آن وقت به مدیر روزنامه طوفان ، این متن را نوشت :

http://pnu-club.com/imported/2010/08/28.jpg

" بسم الله الرحمن الرحیم . همسفر محترم آقای برمکی در شماره ٧٢ جریده طوفان ، نسبت به دریافت ١٢٠٠ لیره از شاهزاده نصرت الدوله به من داده بودید . می دانم مقصود ، مشوش نمودن ذهن مردم است در انتخابات ، لذا من امساک کرده بعد از گذشتن موقع آرا مصدّع شدم . اولا این مسئله محال عادی است و قویا نسبت به حقیر ، بحول الله و قوته نسبت به گذشته و آینده تکذیب می کنم . علاوه بر اینها سازنده [ ! ] نمی دانسته که در امور غیر شرعیه ، امضای من فقط "مدرس" است . فی لیله ٩ شوال ١٣۴١ - مدرس "
٩- در موقع تولد دخترشان فاطمه بیگم ، ضمن ثبت تاریخ تولد او ، این مطلب را نوشته اند :
" بسم الله الرحمن الرحیم . ای نور چشم فاطمه بیگم . شما را به خداوند سپردم . به شما نصیحت می کنم سه مطلب را : اول نماز را با قرآن خواندن ترک نکن . دویم پدر و مادر را دعا کن . سیم در زندگانی خود قناعت کن ".
١٠- در پاسخ به نامه خواهر زاده شان دکتر محمد حسین مدرسی درباره مسائل تحصیلی ایشان آورده اند :
" ... لکن شما دانسته باشید کتاب جمع نمودن ، غیر از علم فرا گرفتن است . شما تحصیل کنید ، کتاب خودش پیدا می شود.
آب کم جو تشنگی آور به دست
تا بجوشد آبت از بالا و پست ".