ورود

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده می باشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمی کنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : حسین...ولی ما بهش میگیم...همون حسین!



m.rosoukhi
07-26-2010, 06:45 PM
بسم رب الهمدی(عج)
من درحالی که انگشت اشاره ام رو بلند کرده بودم، به راننده گفتم:
ـ جناب، بلوار میرید؟
ـ راننده: آره
ـ من: از طرف گلستان؟
ـ راننده: بیا بالا...
سوار ماشین شدم؛ راننده سر صحبت رو این طور باز کرد که...
ـ گلستان میری؟
ـ من: آره
ـ اون: میری اونجا چیکار؟
ـ من: خونه یکی از بچه ها قرار دایم
ـ اون: میرید شراب بخورید؟!!
ـ من: شراب؟!! به چه دردی میخوره؟
ـ اون: همین نیم ساعت پیش یه جوونی رو تو تاکسیم سوار کردم؛ داشت با موبایل صحبت میکرد؛ مدام می گفت: "نه... نمیخوام... نه... نمیتونم بیام..." وقتی تلفنش رو قطع کرد ازش پرسیدم: "چی شده؟" گفت: "دوستام بهم اصرار میکنن که بیا بریم شراب بخوریم! منم نمیدونم چیکار کنم؛ آخه نمیشه نرم..." منم بهش گفتم: "چرا نمیشه؟! اختیارت دست خودته، نرو... اصلاً به نظر من این دوستات رو عوض کن!"
و باز ادامه داد: حالا هم اگه خورد و مزه شراب رفت زیر زبونش، دیگه نمیتونه ولش کنه...
اون میگفت و من تأیید میکردم! ... اینجای قصه، چند دقیقه به سکوت گذشت...!
ـ سکوت
ـ سکوت
ـ سکوت...
ـ من سکوت رو شکستم و پرسیدم: تا حالا شنیدی کسی شراب نخوره، مست بشه؟!
و اون درحالی که از نگاش میشد فهمید کمی جاخورده... گفت: یعنی چی؟!
ـ من: یعنی کسی شراب نخوره ولی مست بشه!
ـ اون: مستی... به چه معنا؟!
ـ من: مست، از خود بی خود، گم شدن تو زمان و مکان؛ یعنی نفهمه کجاست و چی کار میکنه...
ـ اون: نه والا! نشنیدم
ـ من: ما یه دوستی داریم، هروقتی برامون صحبت میکنه، مست میشیم... مست... دیگه نمیدونیم کجاییم و چیکار میکنیم... فقط با صحبت کردنش... از دنیا و مافیها میبُریم...
ـ اون: مگه از چی حرف میزنه؟!
ـ من: از خدا میگه... فقط از خدا...
اگر کسی لذت این مستی رو بچشه... دیگه نمیتونه ترکش کنه...
ـ اون: خوب آره... دوست اینطوری خیلی خوبه... همسن خودته؟
ـ من: نه... بزرگتره...
ـ اون: چیکاره اس؟!
ـ من: طلبه اس
ـ اون: اسمش؛ اسمش چیه؟
ـ من: حسین... ولی ما بهش میگیم... ... ... همون حسین...
رسیدیم در خونه دوستم؛
ـ من: خیلی ممنون آقا؛ همین جا پیاده میشم
ـ اون: ... بفرمایید؛
وقتی ماشین کاملاً ایستاد ادامه داد: ولی نگفتی... اون شال سیاه چیه گردنت؟ سیّدی؟
ـ من: نه... ولی سیّدا رو دوست دارم...