m.rosoukhi
07-24-2010, 06:21 PM
من(حاج آقا قرائتی) یك خاطره دارم این را دلم نمیآید نگویم.
شب نیمهی شعبان است.
نمیدانم حالا گفتم یا نگفتم. اگر هم گفتم دوبار بشنوید. خیلی قشنگ است. نیمهی شعبان مدینه در یك هتلی بودم. این هتل مسافرخانه كفش مغازه بود وصل به خیابان. روی این مغازهها غذاخوری بود. از غذاخوری به بالا، 13، 14 طبقه مسافرها بودند. من طبقه ی دوم كه روی پاساژ بود، نشسته بودم غذا بخوردم. یادم افتاد امشب شب نیمهی شعبان است. بروم طبقهی پایین چند تا پیراهن و زیر پیراهنی و خودنویس و چیزی بخرم، پهلوی آشپزها بروم، پای دیگ در هوای داغ بگویم: امشب شب نیمهی شعبان است. یك عیدی میخواهم به شما بدهم. نفری یك پیراهن به اینها بدهم. در ذهنم طراحی كردم، بعد دیدم پول ندارم. ماندم. گفتم: حالا نداری كه هیچ!
غذا خوردیم نمیدانم ده، بیست دقیقه شد یا نشد، یك كسی آمد كنار من نشست.گفت: حاج آقا آشپزها میآیند از شما تشكّر كنند، چیزی نگویی. گفتم: آشپزها از من؟ برای چه تشكّر كنند؟ گفت: اینجا نشسته بودم، به دلم برایت شد بروم پایین چند تا پیراهن و زیر پیراهنی بخرم، و پهلوی آشپزها بروم بگویم: امشب شب نیمهی شعبان است، عیدی است. منتهی گفتم: قرائتی داده است. من به اسم تو دادم. به نیّت تو دادم. آنوقت اگر میآیند تشكّر كنند تو بگویی: من نبودم، آنوقت من دروغگو میشوم. چون من نیّت كردم به قصد تو بدهم. كه اینها اگر بگویم: قرائتی داده است بیشتر خوشحال میشوند.
اصلاً من ماندم. گفتم: مهدی جان چقدر عزیز هستی. شب نیمهی شعبان من نیّت كردم به عشق تو یك چیزی هدیه بدهم، چون پول نداشتم یك كس دیگر را الهام كردی، به كس دیگر او عین این كار را انجام داد. امام زمان این است. یك ذرّه به طرف او برویم، او صد كیلومتر رو به ما میآید. خدایا معرفت ما و مودّت ما و عشق ما و ارادت ما و اطاعت ما را نسبت به خودت و اولیائت روز به روز بیشتر بفرما. http://pnu-club.com/imported/2010/02/61.gif
شب نیمهی شعبان است.
نمیدانم حالا گفتم یا نگفتم. اگر هم گفتم دوبار بشنوید. خیلی قشنگ است. نیمهی شعبان مدینه در یك هتلی بودم. این هتل مسافرخانه كفش مغازه بود وصل به خیابان. روی این مغازهها غذاخوری بود. از غذاخوری به بالا، 13، 14 طبقه مسافرها بودند. من طبقه ی دوم كه روی پاساژ بود، نشسته بودم غذا بخوردم. یادم افتاد امشب شب نیمهی شعبان است. بروم طبقهی پایین چند تا پیراهن و زیر پیراهنی و خودنویس و چیزی بخرم، پهلوی آشپزها بروم، پای دیگ در هوای داغ بگویم: امشب شب نیمهی شعبان است. یك عیدی میخواهم به شما بدهم. نفری یك پیراهن به اینها بدهم. در ذهنم طراحی كردم، بعد دیدم پول ندارم. ماندم. گفتم: حالا نداری كه هیچ!
غذا خوردیم نمیدانم ده، بیست دقیقه شد یا نشد، یك كسی آمد كنار من نشست.گفت: حاج آقا آشپزها میآیند از شما تشكّر كنند، چیزی نگویی. گفتم: آشپزها از من؟ برای چه تشكّر كنند؟ گفت: اینجا نشسته بودم، به دلم برایت شد بروم پایین چند تا پیراهن و زیر پیراهنی بخرم، و پهلوی آشپزها بروم بگویم: امشب شب نیمهی شعبان است، عیدی است. منتهی گفتم: قرائتی داده است. من به اسم تو دادم. به نیّت تو دادم. آنوقت اگر میآیند تشكّر كنند تو بگویی: من نبودم، آنوقت من دروغگو میشوم. چون من نیّت كردم به قصد تو بدهم. كه اینها اگر بگویم: قرائتی داده است بیشتر خوشحال میشوند.
اصلاً من ماندم. گفتم: مهدی جان چقدر عزیز هستی. شب نیمهی شعبان من نیّت كردم به عشق تو یك چیزی هدیه بدهم، چون پول نداشتم یك كس دیگر را الهام كردی، به كس دیگر او عین این كار را انجام داد. امام زمان این است. یك ذرّه به طرف او برویم، او صد كیلومتر رو به ما میآید. خدایا معرفت ما و مودّت ما و عشق ما و ارادت ما و اطاعت ما را نسبت به خودت و اولیائت روز به روز بیشتر بفرما. http://pnu-club.com/imported/2010/02/61.gif