Borna66
03-29-2009, 08:05 AM
هوش همان استعداد است؟ قوۀ ابتكار است؟ دانايى است؟ قدرت يادگيرى است؟ حافظۀ قوى براى از بر كردن شمارۀ تلفن و شعر است؟ توانايىِ برآمدن از پس مشكلات است؟
براى تعريف هوش چند نوع برخورد به اين مفهوم در برابر داريم. دو برخورد متداولتر، رهيافت روانسنجى ( psychometric approach)، رهيافت پردازش اطلاعات (data-processing approach) و رهيافت رشد (cognitive developmental approach) است. شيوۀ برخورد اول را فرانسيس گالتون انگليسى و ديدگاه رشد را ژان پياژه سويسى بنياد نهاد.
رهيافت روانسنجى
فرانسيس گالتون انگليسى در كتاب خود، نبوغ ارثى (1869) اين نظر را مطرح كرد كه تواناييهاى ذهنى انسان قابل اندازهگيرى است. بر اساس اين نظريه، بينه و سيمون آزمونى براى اندازهگيرى هوش طرّاحى كردند. آزمون آنها بر تعريف زير استوار است:
در مفهوم هوش، استعداد فكرىِ بنيادينى وجود دارد. اين استعداد فكرى، توان داورى است و مىتوان آن را 'حس خوب`، 'حس عملى`، 'قريحه` و 'استعداد فكرىِ فرد براى تطبيق با محيط` ناميد. بنابراين، خوب داورىكردن، خوب درككردن و خوب استدلالكردن فعاليتهاى اساسى هوشاند (بينه و سيمون، 1905).
آزمون سيمون و بينه مجموعهاى از مسائل است كه از كودك انتظار مىرود بدون استفاده از يادگيرىهاى قبلى يا حافظه طوطىوار، و با يارىگرفتن از نيروى داورى و استدلال خويش، از پس حل آنها بر آيد، گرچه در اين باره كه آيا مىتوان از كودك، يا هر فردى، انتظار داشت كه مستقل از پيشينه اطلاعاتى خويش به پرسشهايى پاسخ صحيح بدهد جاى پرسش و تأمل است.
درهرحال، بينه دريافت كه نسبت سن عقلى كودك به سن حقيقىاش تقريباً در تمام مراحل رشد او ثابت است. براى مثال، كودكى كه در چهار سالگى سن عقلىِ او دو سال است، به احتمال زياد در هشت سالگى سن عقلى او چهار سال نشان مىدهد، يعنى سن عقلى اين كودك در برابر سن عقلى ِ كودك 'بهنجار` همواره نسبت يك به دو خواهد بود.
نسبت تقريباً ثابت بين سن حقيقى (يا تقويمى) و سن عقلى را ضريب هوشى، بهره هوشى يا هوشبهر( Intelligence Quotient, IQ) مىنامند. اين آزمون و معادله منتج از آن مبناى همه ارزيابيها و سنجشهاى مهارتهاى ذهنى قرار گرفت.
براى پيداكردن ضريب هوشى، سن عقلىِ فرد را بر سن حقيقى يا تقويمى ِ او تقسيم مىكنيم: دو تقسيم بر چهار مساوى ½ يا 5/0 خواهد بود. با ضرب كردن اين عدد در 100، عدد 50 به دست مىآيد كه بهرۀ هوشى يا ضريب هوشىِ كودكِ مورد بحث است.
در مثالى ديگر، اگر سن عقلىِ يك فرد بيستساله در حد 15 سال باشد، معادله چنين خواهد بود: 15 تقسيم بر 20، كه عدد 5/7 تقسيم بر 10 يا 75/0 را بهدست مىدهد. با ضرب كردن اين عدد در 100 به رقم 75 مىرسيم كه بهرۀ هوشى چنين فردى است. بر اين قرار، ضريب هوشى ِ فردى كه سن عقلىاش 12 و سن حقيقىاش نيز 12 سال باشد، يكيكم يا 100 است. فردى كه سن حقيقىاش 18 اما سن عقلى او 22 سال باشد داراى ضريب هوشىِ 22 تقسيم بر 18 باشد داراى بهره هوشىِ 22/1 (و با ضرب شدن در عدد صد) معادل 122 خواهد بود.
دقت كنيم كه وقتى مىگويند كسى در سن 40 سالگى از ضريب هوشىِ 160 برخوردار است، يعنى 160 40x تقسيم بر 100 مساوى است با 64؛ و سن عقلىِ چنين فرد نيكبختى در حد فردى 64 ساله خواهد بود. حالا پرسش اين است كه مگر، در تجربه و در عالم واقع، هر فرد 64 سالهاى تقريباً دو برابر فردى 40 ساله از توانايى يادگيرى و مهارت ذهنىِ برخوردار است؟ پاسخ اين است كه نظريۀ سنجش هوش و تكنيكهاى تخمين ضريب عددى براى هوش، مربوط به دورۀ رشد كودك است.
منحنى توزيع هوش
در بررسيهاى آمارى و تحقيقات تجربى، مىتوان ديد كه افراد به دو دسته پرهوش و كمهوش تقسيم نمىشوند. توزيع هوش نيز، همانند قد يا وزن افراد، روى منحنى مشهور به منحنىِ طبيعي (normal curve) قرار دارد؛ به اين ترتيب كه اكثريت افراد در وسط منحنى و شمارى كمتر در دو سمت آنند. اكثريت واقع در وسط منحنى طبيعى را 'عادى` و افراد واقع در دو طرف آن را كمتر برخوردار و بيشتر برخوردار مىنامند.
در منحنى توزيع هوش، افراد داراى ضريب هوشىِ بين 90 تا 110 را عادى و داراى هوش متوسط، كمتر از آن را، بهترتيب، كـُند، كمهوش يا عقبمانده، و بيش از 110 را پرهوش، سرآمد يا نابغه مىخوانند. شمار افرادى كه در دو بالِ منحنى قرار مىگيرند كمتر از افراد 'عادى` است. حدود 64 درصد افراد هر جامعهاى هوش متوسط دارند و تنها 2 درصد افراد را مىتوان فوقالعاده پرهوش، و 2 درصد را بسيار كمهوش دانست. بنابراين، خوشبختانه، در هيچ جامعهاى اكثريت افراد مجبور به رقابت با جماعت كثيرى از نوابغ يا گرفتار خيلِ كودنها نيستند.
تعاريف هوش
چندين راه براى تعريف هوش وجود دارد. سه نظر متداول:
هوش عبارت است از توانايى يادگيرى.
هوش عبارت است از توانايى فرد در تطبيق با محيط خود.
هوش عبارت است ازتوانايىِ تفكر انتزاعى (براونينگ، 1990).
اين سه تعريف مغاير يكديگر نيستند. تعريف اول تأكيد بر تعليم و تربيت دارد. تعريف دوم بر شيوه مواجهه افراد با موقعيتهاى جديد تأكيد مىكند، و تعريف سوم ناظر بر توانايى افراد در زمينه استدلال كلامى و رياضى است. به اين ترتيب، اين سه توانايى با يكديگر وجوه مشتركى دارند.
در زمينه هوش دو نظر كلى وجود دارد:
نظريه هوش كلى
نظريه چند عاملى.
بر پايه نظريه هوش كلى، تواناييهاى ذهنى انسان داراى يك عامل مشترك است كه اسپيرمن آن را عامل g (حرف اول general) معرفى مىكند. در نظريه چند عاملى، چند عامل مجزا يا مهارتهايى اساسى وجود دارد كه هر فعاليتى با يك يا چند عامل از آنها درگير است. براى مثال، ترستون بر اين باور است كه هوش از شش عامل تشكيل يافته:
عامل عددى: مهارت انجام عمليات رياضى با صحّت و سرعت.
عامل كلامى: مهارت انجام آزمونهاى درك كلامى.
عامل فضايى: مهارت بهكارگيرى اشيا در فضاى تخيلى.
عامل روانى (سيّالىِ) كلمات: مهارت بهكارگيرىِ سريع كلمات.
عامل استدلال: مهارت كشف قوانين تفكر قياسى و استقرايى.
عامل حافظه: مهارتِ يادسپارى و يادآورىِ سريع.
در ايران بسيارى از پدران و مادران، و حتى مربيان آموزشديده، بر اين باورند كه واداشتن كودك به حفظكردنِ اشعار و چيزهاى ديگر، خصوصاً در اوان كودكى، حافظۀ او را تقويت مىكند و كمكى است به افزايش هوش و پيشرفت آتى او. در اين باره مىتوان گفت صِرف تقويت حافظه طوطىوار تأثيرى قابل اثبات در افزايش كلّى ِ هوش كودك ندارد و اين جنبه تنها يكى از عوامل مؤثر در هوش به شمار مىآيد. مشهورترين نظريۀ چندعاملى ِ هوش را گيلفورد در سال 1959 پايهگذارى كرد. در الگوى او 120 عامل مجزا قابل تشخيص است.
رهيافتهاى پردازش اطلاعات
ديديم كه روانسنجها به روش اندازهگيرىِ هوش و پيشبينى ِ فعاليتهايى مانند يادگيرى بر اساس نتايج چنين آزمونهايى علاقهمند بودهاند. در مقابل، روانشناسانِ پيرو ديدگاه پردازش اطلاعات بر مطالعۀ فرايندهاى فكرى تأكيد داشتهاند.
برخى نظريهپردازان بر اين باورند كه تفاوت در تواناييهاى شناختى در نتيجه تفاوت در نظام پردازش اطلاعات در ذهن شخص است. براى مثال، هانت و همكارانش چنين بيان مىدارند كه تفاوتهاى فردى در پردازش اطلاعات متضمّن سه بنيان است: آگاهى؛ روش پردازش اطلاعات؛ برنامههاى اوليۀ پردازش اطلاعات.
شمار بزرگى از محققان به اين سه بنيانِ تفاوتهاى فردى در پردازش اطلاعات توجه كردهاند:
در مقايسه افرادى كه مهارت كلامى بالايىدارند با افرادى كه داراى مهارت كلامى پايينترى هستند: افراد دسته اول اطلاعات موجود در حافظهكارى (كوتاهمدت) را بسيار سريعتر پردازش مىكنند. افراد دسته اول اطلاعات را در نظم صحيحترى نگهدارى مىكنند.
افراد دسته اول با سرعت بيشترى اطلاعات را فرا مىگيرند و براى ذخيرهكردن و يادآورى آن اطلاعات از حافظه درازمدت بيشتر كمك مىگيرند.
افراد دسته اول نمادهاى نوشتارى را با سرعت بيشترى به فكر تبديل مىكنند.
بنابراين، افرادى كه نمرههاى بالاترى در ضريب هوشى مىگيرند از افرادى كه نمرههاى پايينترى كسب مىكنند در زمينه بسيارى از وظايف مربوط به پردازش اطلاعات برترى نشان مىدهند. به اين ترتيب، در آزمونهاى روانسنجىِ توان ذهنى، تفاوتهاى فردى در پردازش اطلاعات را اندازهگيرى مىكنند.
در سالهاى اخير، برخى روانشناسان در پى ايجاد روشهايى هستند كه بتوان تفاوتهاى فردى در پردازش اطلاعات را با آنها اندازه گرفت و چنين روشهايى را جايگزين روشهاى روانسنجى كرد.
هوش از ديدگاه رشد
پياژه هوش را نوعى انطباق فرد با جهان خارج تلقى مىكند. در واقع، او بر اين باور است كه انسان براى ادامه حيات خود بايد وسايل انطباق خويش با محيط را فراهم آورد. از اين ديدگاه هوش عبارت است از نمونهاى ويژه از انطباق زيستى، يا توانايىِ ايجاد كنش متقابل و كارا با محيط.
پياژه رشد شناخت را عبور گامبهگام از بازتابهاى نوزاد تا توانايىِ بزرگسالى از حيث استدلال منطقى و انتزاعى مىداند. بر اين اساس، سازوكار (مكانيسم) حالات رشد شناخت براى هر فرد اختصاص به خود او دارد، زيرا محيط هر فرد وضعيت خاصى بر او تحميل مىكند و، در نتيجه، رشد شناخت هر فرد هم محدود به فرايندهاى عام رشد ذهن و هم محدود به تجارب خاص اوست.
پياژه استدلال مىكند كه چهار عامل اساسى در رشد تفكر آدمى تأثير مىگذارد:
بلوغ زيستشناختى؛
تجربهاندوزى از محيط فيزيكى؛
تجربهاندوزى از محيط اجتماعى؛
تعادل. با بلوغ كودك، ساختار جسمىِ او كاملتر مىشود و مىتواند از محيط خود با مهارت بيشترى كسب تجربه كند.
فرايند تعادلجويى نيز، به سبب تنظيم و يكپارچهسازىِ تغييراتى كه در اثر بلوغ و نيز تجارب مادى و اجتماعى پديد مىآيد، در تحقق رشدِ كودك از نظر توانِ شناخت نقشى مهم دارد. در واقع، تعادلجويى، از طريق جذب و انطباق، فرد را از حالت عدمتعادل بهسوى تعادل مىبرد. از ديدگاه پياژه، هوش همين فرايند تعادلجويى است.
هوش و مسئله طبيعت ـ تربيت
چرا افرادى ضريب هوشىِ بالاترى دارند؟ يكى از روشهاى بررسىِ حدوحدود تأثير دو عامل طبيعت (يا فطرت و ذات و خميره) و تربيت (و آموزش و پرورش)، مقايسه نمرههاى آزمون هوشىِ دوقلوهاى يكسان است كه در يك محيط واحد پرورش يافته باشند. نتايج چنين بررسيهايى حاكى از آن است كه وراثت نقشى نسبتاً مهم در تعيين حد و سطح هوش ايفا مىكند (دوقلوهايى كه از يك تخمك واحد ايجاد شدهاند و دقيقاً كپيه يكديگرند، نه صِرفاً دو نوزاد مستقل كه دوران جنينى را با هم گذراندهاند).
براى مثال، هورن (1983 و 85) گزارشى از يك مطالعه گسترده درباره مسئله طبيعتتربيت تهيه كرده كه در آن از مطالعه طرح فرزندپذيرى در ايالت تگزاس استفاده شده است. اين يكى از طرحهاى ملى آمريكاست كه در آن بر پرورش فرزندخوانده بهدقت نظارت مىشود. در بخشى از اين طرح، هورن نمرههاى آزمون هوش سيصد كودك و پدر و مادرخواندهها و نيز مادرواقعىشان را به دست آورد و آنها را با هم مقايسه كرد. نتيجة مقايسه، نقش قوىِ وراثت در تعيين هوش را نشان مىدهد.
با اين همه، نمىتوان يكسره نتيجه گرفت كه وراثت تنها عامل مهم در توانايىِ هوش كودكان است. نتايج تعليمات همگانى و آموختههاى شخصى افراد مشابه در محيطهاى مختلف نشان مىدهد كه تأثيروتأثر متقابل و پيچيده فطرت و تربيت سببساز تفاوتهاى هوشى است.
_________________
:104::282::238::109::72:
گردآورنده:طه-Borna66
براى تعريف هوش چند نوع برخورد به اين مفهوم در برابر داريم. دو برخورد متداولتر، رهيافت روانسنجى ( psychometric approach)، رهيافت پردازش اطلاعات (data-processing approach) و رهيافت رشد (cognitive developmental approach) است. شيوۀ برخورد اول را فرانسيس گالتون انگليسى و ديدگاه رشد را ژان پياژه سويسى بنياد نهاد.
رهيافت روانسنجى
فرانسيس گالتون انگليسى در كتاب خود، نبوغ ارثى (1869) اين نظر را مطرح كرد كه تواناييهاى ذهنى انسان قابل اندازهگيرى است. بر اساس اين نظريه، بينه و سيمون آزمونى براى اندازهگيرى هوش طرّاحى كردند. آزمون آنها بر تعريف زير استوار است:
در مفهوم هوش، استعداد فكرىِ بنيادينى وجود دارد. اين استعداد فكرى، توان داورى است و مىتوان آن را 'حس خوب`، 'حس عملى`، 'قريحه` و 'استعداد فكرىِ فرد براى تطبيق با محيط` ناميد. بنابراين، خوب داورىكردن، خوب درككردن و خوب استدلالكردن فعاليتهاى اساسى هوشاند (بينه و سيمون، 1905).
آزمون سيمون و بينه مجموعهاى از مسائل است كه از كودك انتظار مىرود بدون استفاده از يادگيرىهاى قبلى يا حافظه طوطىوار، و با يارىگرفتن از نيروى داورى و استدلال خويش، از پس حل آنها بر آيد، گرچه در اين باره كه آيا مىتوان از كودك، يا هر فردى، انتظار داشت كه مستقل از پيشينه اطلاعاتى خويش به پرسشهايى پاسخ صحيح بدهد جاى پرسش و تأمل است.
درهرحال، بينه دريافت كه نسبت سن عقلى كودك به سن حقيقىاش تقريباً در تمام مراحل رشد او ثابت است. براى مثال، كودكى كه در چهار سالگى سن عقلىِ او دو سال است، به احتمال زياد در هشت سالگى سن عقلى او چهار سال نشان مىدهد، يعنى سن عقلى اين كودك در برابر سن عقلى ِ كودك 'بهنجار` همواره نسبت يك به دو خواهد بود.
نسبت تقريباً ثابت بين سن حقيقى (يا تقويمى) و سن عقلى را ضريب هوشى، بهره هوشى يا هوشبهر( Intelligence Quotient, IQ) مىنامند. اين آزمون و معادله منتج از آن مبناى همه ارزيابيها و سنجشهاى مهارتهاى ذهنى قرار گرفت.
براى پيداكردن ضريب هوشى، سن عقلىِ فرد را بر سن حقيقى يا تقويمى ِ او تقسيم مىكنيم: دو تقسيم بر چهار مساوى ½ يا 5/0 خواهد بود. با ضرب كردن اين عدد در 100، عدد 50 به دست مىآيد كه بهرۀ هوشى يا ضريب هوشىِ كودكِ مورد بحث است.
در مثالى ديگر، اگر سن عقلىِ يك فرد بيستساله در حد 15 سال باشد، معادله چنين خواهد بود: 15 تقسيم بر 20، كه عدد 5/7 تقسيم بر 10 يا 75/0 را بهدست مىدهد. با ضرب كردن اين عدد در 100 به رقم 75 مىرسيم كه بهرۀ هوشى چنين فردى است. بر اين قرار، ضريب هوشى ِ فردى كه سن عقلىاش 12 و سن حقيقىاش نيز 12 سال باشد، يكيكم يا 100 است. فردى كه سن حقيقىاش 18 اما سن عقلى او 22 سال باشد داراى ضريب هوشىِ 22 تقسيم بر 18 باشد داراى بهره هوشىِ 22/1 (و با ضرب شدن در عدد صد) معادل 122 خواهد بود.
دقت كنيم كه وقتى مىگويند كسى در سن 40 سالگى از ضريب هوشىِ 160 برخوردار است، يعنى 160 40x تقسيم بر 100 مساوى است با 64؛ و سن عقلىِ چنين فرد نيكبختى در حد فردى 64 ساله خواهد بود. حالا پرسش اين است كه مگر، در تجربه و در عالم واقع، هر فرد 64 سالهاى تقريباً دو برابر فردى 40 ساله از توانايى يادگيرى و مهارت ذهنىِ برخوردار است؟ پاسخ اين است كه نظريۀ سنجش هوش و تكنيكهاى تخمين ضريب عددى براى هوش، مربوط به دورۀ رشد كودك است.
منحنى توزيع هوش
در بررسيهاى آمارى و تحقيقات تجربى، مىتوان ديد كه افراد به دو دسته پرهوش و كمهوش تقسيم نمىشوند. توزيع هوش نيز، همانند قد يا وزن افراد، روى منحنى مشهور به منحنىِ طبيعي (normal curve) قرار دارد؛ به اين ترتيب كه اكثريت افراد در وسط منحنى و شمارى كمتر در دو سمت آنند. اكثريت واقع در وسط منحنى طبيعى را 'عادى` و افراد واقع در دو طرف آن را كمتر برخوردار و بيشتر برخوردار مىنامند.
در منحنى توزيع هوش، افراد داراى ضريب هوشىِ بين 90 تا 110 را عادى و داراى هوش متوسط، كمتر از آن را، بهترتيب، كـُند، كمهوش يا عقبمانده، و بيش از 110 را پرهوش، سرآمد يا نابغه مىخوانند. شمار افرادى كه در دو بالِ منحنى قرار مىگيرند كمتر از افراد 'عادى` است. حدود 64 درصد افراد هر جامعهاى هوش متوسط دارند و تنها 2 درصد افراد را مىتوان فوقالعاده پرهوش، و 2 درصد را بسيار كمهوش دانست. بنابراين، خوشبختانه، در هيچ جامعهاى اكثريت افراد مجبور به رقابت با جماعت كثيرى از نوابغ يا گرفتار خيلِ كودنها نيستند.
تعاريف هوش
چندين راه براى تعريف هوش وجود دارد. سه نظر متداول:
هوش عبارت است از توانايى يادگيرى.
هوش عبارت است از توانايى فرد در تطبيق با محيط خود.
هوش عبارت است ازتوانايىِ تفكر انتزاعى (براونينگ، 1990).
اين سه تعريف مغاير يكديگر نيستند. تعريف اول تأكيد بر تعليم و تربيت دارد. تعريف دوم بر شيوه مواجهه افراد با موقعيتهاى جديد تأكيد مىكند، و تعريف سوم ناظر بر توانايى افراد در زمينه استدلال كلامى و رياضى است. به اين ترتيب، اين سه توانايى با يكديگر وجوه مشتركى دارند.
در زمينه هوش دو نظر كلى وجود دارد:
نظريه هوش كلى
نظريه چند عاملى.
بر پايه نظريه هوش كلى، تواناييهاى ذهنى انسان داراى يك عامل مشترك است كه اسپيرمن آن را عامل g (حرف اول general) معرفى مىكند. در نظريه چند عاملى، چند عامل مجزا يا مهارتهايى اساسى وجود دارد كه هر فعاليتى با يك يا چند عامل از آنها درگير است. براى مثال، ترستون بر اين باور است كه هوش از شش عامل تشكيل يافته:
عامل عددى: مهارت انجام عمليات رياضى با صحّت و سرعت.
عامل كلامى: مهارت انجام آزمونهاى درك كلامى.
عامل فضايى: مهارت بهكارگيرى اشيا در فضاى تخيلى.
عامل روانى (سيّالىِ) كلمات: مهارت بهكارگيرىِ سريع كلمات.
عامل استدلال: مهارت كشف قوانين تفكر قياسى و استقرايى.
عامل حافظه: مهارتِ يادسپارى و يادآورىِ سريع.
در ايران بسيارى از پدران و مادران، و حتى مربيان آموزشديده، بر اين باورند كه واداشتن كودك به حفظكردنِ اشعار و چيزهاى ديگر، خصوصاً در اوان كودكى، حافظۀ او را تقويت مىكند و كمكى است به افزايش هوش و پيشرفت آتى او. در اين باره مىتوان گفت صِرف تقويت حافظه طوطىوار تأثيرى قابل اثبات در افزايش كلّى ِ هوش كودك ندارد و اين جنبه تنها يكى از عوامل مؤثر در هوش به شمار مىآيد. مشهورترين نظريۀ چندعاملى ِ هوش را گيلفورد در سال 1959 پايهگذارى كرد. در الگوى او 120 عامل مجزا قابل تشخيص است.
رهيافتهاى پردازش اطلاعات
ديديم كه روانسنجها به روش اندازهگيرىِ هوش و پيشبينى ِ فعاليتهايى مانند يادگيرى بر اساس نتايج چنين آزمونهايى علاقهمند بودهاند. در مقابل، روانشناسانِ پيرو ديدگاه پردازش اطلاعات بر مطالعۀ فرايندهاى فكرى تأكيد داشتهاند.
برخى نظريهپردازان بر اين باورند كه تفاوت در تواناييهاى شناختى در نتيجه تفاوت در نظام پردازش اطلاعات در ذهن شخص است. براى مثال، هانت و همكارانش چنين بيان مىدارند كه تفاوتهاى فردى در پردازش اطلاعات متضمّن سه بنيان است: آگاهى؛ روش پردازش اطلاعات؛ برنامههاى اوليۀ پردازش اطلاعات.
شمار بزرگى از محققان به اين سه بنيانِ تفاوتهاى فردى در پردازش اطلاعات توجه كردهاند:
در مقايسه افرادى كه مهارت كلامى بالايىدارند با افرادى كه داراى مهارت كلامى پايينترى هستند: افراد دسته اول اطلاعات موجود در حافظهكارى (كوتاهمدت) را بسيار سريعتر پردازش مىكنند. افراد دسته اول اطلاعات را در نظم صحيحترى نگهدارى مىكنند.
افراد دسته اول با سرعت بيشترى اطلاعات را فرا مىگيرند و براى ذخيرهكردن و يادآورى آن اطلاعات از حافظه درازمدت بيشتر كمك مىگيرند.
افراد دسته اول نمادهاى نوشتارى را با سرعت بيشترى به فكر تبديل مىكنند.
بنابراين، افرادى كه نمرههاى بالاترى در ضريب هوشى مىگيرند از افرادى كه نمرههاى پايينترى كسب مىكنند در زمينه بسيارى از وظايف مربوط به پردازش اطلاعات برترى نشان مىدهند. به اين ترتيب، در آزمونهاى روانسنجىِ توان ذهنى، تفاوتهاى فردى در پردازش اطلاعات را اندازهگيرى مىكنند.
در سالهاى اخير، برخى روانشناسان در پى ايجاد روشهايى هستند كه بتوان تفاوتهاى فردى در پردازش اطلاعات را با آنها اندازه گرفت و چنين روشهايى را جايگزين روشهاى روانسنجى كرد.
هوش از ديدگاه رشد
پياژه هوش را نوعى انطباق فرد با جهان خارج تلقى مىكند. در واقع، او بر اين باور است كه انسان براى ادامه حيات خود بايد وسايل انطباق خويش با محيط را فراهم آورد. از اين ديدگاه هوش عبارت است از نمونهاى ويژه از انطباق زيستى، يا توانايىِ ايجاد كنش متقابل و كارا با محيط.
پياژه رشد شناخت را عبور گامبهگام از بازتابهاى نوزاد تا توانايىِ بزرگسالى از حيث استدلال منطقى و انتزاعى مىداند. بر اين اساس، سازوكار (مكانيسم) حالات رشد شناخت براى هر فرد اختصاص به خود او دارد، زيرا محيط هر فرد وضعيت خاصى بر او تحميل مىكند و، در نتيجه، رشد شناخت هر فرد هم محدود به فرايندهاى عام رشد ذهن و هم محدود به تجارب خاص اوست.
پياژه استدلال مىكند كه چهار عامل اساسى در رشد تفكر آدمى تأثير مىگذارد:
بلوغ زيستشناختى؛
تجربهاندوزى از محيط فيزيكى؛
تجربهاندوزى از محيط اجتماعى؛
تعادل. با بلوغ كودك، ساختار جسمىِ او كاملتر مىشود و مىتواند از محيط خود با مهارت بيشترى كسب تجربه كند.
فرايند تعادلجويى نيز، به سبب تنظيم و يكپارچهسازىِ تغييراتى كه در اثر بلوغ و نيز تجارب مادى و اجتماعى پديد مىآيد، در تحقق رشدِ كودك از نظر توانِ شناخت نقشى مهم دارد. در واقع، تعادلجويى، از طريق جذب و انطباق، فرد را از حالت عدمتعادل بهسوى تعادل مىبرد. از ديدگاه پياژه، هوش همين فرايند تعادلجويى است.
هوش و مسئله طبيعت ـ تربيت
چرا افرادى ضريب هوشىِ بالاترى دارند؟ يكى از روشهاى بررسىِ حدوحدود تأثير دو عامل طبيعت (يا فطرت و ذات و خميره) و تربيت (و آموزش و پرورش)، مقايسه نمرههاى آزمون هوشىِ دوقلوهاى يكسان است كه در يك محيط واحد پرورش يافته باشند. نتايج چنين بررسيهايى حاكى از آن است كه وراثت نقشى نسبتاً مهم در تعيين حد و سطح هوش ايفا مىكند (دوقلوهايى كه از يك تخمك واحد ايجاد شدهاند و دقيقاً كپيه يكديگرند، نه صِرفاً دو نوزاد مستقل كه دوران جنينى را با هم گذراندهاند).
براى مثال، هورن (1983 و 85) گزارشى از يك مطالعه گسترده درباره مسئله طبيعتتربيت تهيه كرده كه در آن از مطالعه طرح فرزندپذيرى در ايالت تگزاس استفاده شده است. اين يكى از طرحهاى ملى آمريكاست كه در آن بر پرورش فرزندخوانده بهدقت نظارت مىشود. در بخشى از اين طرح، هورن نمرههاى آزمون هوش سيصد كودك و پدر و مادرخواندهها و نيز مادرواقعىشان را به دست آورد و آنها را با هم مقايسه كرد. نتيجة مقايسه، نقش قوىِ وراثت در تعيين هوش را نشان مىدهد.
با اين همه، نمىتوان يكسره نتيجه گرفت كه وراثت تنها عامل مهم در توانايىِ هوش كودكان است. نتايج تعليمات همگانى و آموختههاى شخصى افراد مشابه در محيطهاى مختلف نشان مىدهد كه تأثيروتأثر متقابل و پيچيده فطرت و تربيت سببساز تفاوتهاى هوشى است.
_________________
:104::282::238::109::72:
گردآورنده:طه-Borna66