hiddenboy
10-04-2008, 08:33 PM
افشاگري يا اندرحكايت<< اين يك اسباب بازي نيست>>
اين مطلبي كه ميخونيد درباره ي پروژه روباتي هست كه من و چند نفر ديگه 2 سال پيش روش كار ميكرديم.( البته تي پژوهش سراي ....) كه خيلي با ما بد تا كردن. و هفته ي پيش موقع گردهمايي كه دعوت بوديم مدير اونجا حرفي بما زد كه باعث شد اين نقد نامه رو بنويسيم و بزارم توي سايت و توي گرد همايي پخشش كنم.! واقعا براي بعضي مسوولين كشور كه با پژوهشگران اين طوري برخورد ميكنن متاسفم. البته ديگه نميگم بودجه 50 ميليوني پژوهشسرا رو كجا و چه طوري خرج كردن!!!
لطفا براي خوندن نقد ادامه مطلب رو بخونيد ....
چند روز پیش داشتم کتاب استاد عشق که درباره ی زندگینامه ی پروفسور محمود حسابی بود را می خواندم ... واقعاً عجیب بود ... در جایی از آن نوشته بود:
«دانشگاه شیکاگو آمریکا بسیار پیشرفته بود ... نکته ی خیلی مهم و حائز اهمیت، آزمایشگاه ها و تجهیزات آن بود. یک نمونه از آن مربوط به میزی می شد که در آن آزمایشگاه به من داده بودند ... از روی کنجکاوی کشوی آن را بیرون کشیدم، و با کمال تعجب،چشمم به یک دسته چک افتاد. دیدم تمام برگ های آن امضا شده است، رفتم پیش پروفسور که رئیس آزمایشگاه بود تا دسته چکی که جا مانده بود (!) را به او بدهم. او با لبخند تعجب آوری به من گفت: این دسته چک را دانشگاه برای شما همانند تمام پژوهشگران دیگر دانشگاه آماده کرده است، تا اگر در هنگام آزمایش ها، به تجهیزاتی نیاز داشتید، بدون معطلی آن را تهیه کنید تا آزمایش هایتان با سرعت بیشتری پیش برود»
نا خود آگاه لحظه ای را یادم آمد که در اتاق تحقیقات پژوهشگاه سرگرم ساختن روبات کشاورز بودیم و من به علت کنجکاوی کشو را باز کردم، بعد از باز کردن با صحنه ای مواجه شدم بس دلخراش(!!)، حدود چهار سانتی متر خاک همراه با الیاف طبیعی! و همچنین یک لیوان تار عنکبوت بسته! را دیدم،که هر کس آن صحنه را می دید از شدت دلخراش بودنش، هوس باز کردن کشو از روی کنجکاوی دیگر به سرش نمی زد!!!؟!
حالا چرا آن؟ آن روزی را یادم آمد که با اعضای گروه هر روز به اداره ی آموزش و پرورش، شورای شهر، و دیگر ادارات وابسته به دولت رفت و آمد می کردیم تا 100 هزار تومان ناقابل برای وسایلی که قیمتشان 250 هزار تومان بود، کمک بگیریم.
ولی تنها چیزی که متوجه شدیم این بود: پشت گوشت را دیدی، پول رو هم می بینی!! (البته 300 هزارتومان دیدیم)
و ما تصمیم گرفتیم که کاری کنیم تا پشت گوش خود را ببینیم، که اینجا باید تشکر کنم از شادروان مهندس علی جولایی، خیّر مدرسه ساز (که هر وقت بحث روبات را می کنیم به یادشان می افتیم و برای روحشان طلب شادی و مغفرت می کنیم) که باعث شدند ما 100 هزار تومان بدون منّت نصیبمان شود و تجربه ی پشت گوش دیدن را هم بدست آوریم!!!!
یادمان است که با کلی دردسر و توسط وسیله ی بسیار خوب حمل و نقل، مترو، که در آن خاطراتی از له شدن، افتادن، معطل شدن و ... را داشتیم، همراه با 1000 آرزو، به تهران به قصد رفتن به سازمان ملی جوانان رهسپار شدیم، ولی واقعاّ چقدر ما را تحویل گرفتند!!!
آنجا ساختمانی n طبقه(!!!) بود که ما برای رفتن به طبقه ی n اُم و برای دیدار با رئیس، معاون، یا کسی که بتواند ما را کمک کند، خودمان را آماده کرده بودیم، ولی در همان طبقه ی همکف و توسط نگهبان آن به قول معروف دَک یا دیپورت شدیم، و از همه جالب تر حرفی بود که او به ما زد:
«اینجا رئیسش چند وقت دیگه عوض می شه، بعد وقتی رئیس جدید اومد دیگه نمی تونین کاری که الآن می خاستین انجام بدین و پیگیری کنین!!! برین اون موقع بیاین»
خدا را شکر رابطه ی بین ریاست و پیگیری را نیز فهمیدیم و با خیالی آسوده و روحی شاد(!) به خانه برگشتیم.
چرا اینقدر دور شدیم، یک روز با رئیس پژوهشگاه سر بودجه بحثمان شد[1]. و ایشان به روبات کشاورزی که ما زندگی، پول و حتی درسمان را سر آن گذاشته بودیم و به عنوان هدف و ابتکار خود آن را دوست می داشتیم، لقب «اسباب بازی» را دادند، تا ما به یاد لقب شوالیه دادن ملکه ی انگلیس(!!) بیفتیم و تصمیم بگیریم دیگر آنجا کار نکنیم و نکردیم و همیشه این را در جلوی مسؤولین شعار خود ساختیم: این یک اسباب بازی نیست!!!
الآن دو سال از آن موضوعات می گذرد، و ما به یاری حق توانستیم بر بسیاری از مشکلات غلبه کنیم، ثبت اختراع کشوری این روبات را بگیریم و آن را در مسابقات کشوری خوارزمی شرکت دهیم؛ ولی هنوز افسوس آن روزهایی را می خوریم که به خاطر نداشتن بودجه، یا استاد و مهندس راهنما و یا حتی یک دلگرمی ساده، طرح کند پیش می رفت و روزها را به بطالت و آزمایش های تکراری سپری می کردیم در صورتی که می توانستیم بهترین پژوهش ها و بهترین اختراعات را انجام دهیم.
البته هیچ وقت انتظار اتفاقی که برای پروفسور حسابی افتاد را برای خود نداشتیم و نداریم و نخواهیم داشت(!!!)، ولی هیچ وقت انتظار آن را نداشتیم که با ما اینطور رفتار شود، رفتاری که مخترعان و پژوهشگران کشورمان، با آن زیاد روبرو شده اند و همه به نوعی زخم خورده ی آن هستند.
اینگونه، درجا می زنیم و همین گونه که هستیم می مانیم و به هیچ وجه پیشرفت قابل توجهی نخواهیم داشت.
و در آخر باز هم سخنی از پروفسور حسابی، بزرگترین پژوهشگر و مخترع و همچنین رنج کشیده ترین استاد ایرانی:
«وقتی دست یک پژوهشگری، در امر تحقیقات و با تمام تجهیزات باز باشد، و دارای احترامی شایسته باشد، حاصلی جز توسعه ی علمی در پی نخواهد داشت»
--------------------------------------------------------------------------------
[1] البته ایشان به ما واقعاً لطف نموده اند و بسیاری از کارهای ما به واسطه ی ایشان پیش رفته است.
اين مطلبي كه ميخونيد درباره ي پروژه روباتي هست كه من و چند نفر ديگه 2 سال پيش روش كار ميكرديم.( البته تي پژوهش سراي ....) كه خيلي با ما بد تا كردن. و هفته ي پيش موقع گردهمايي كه دعوت بوديم مدير اونجا حرفي بما زد كه باعث شد اين نقد نامه رو بنويسيم و بزارم توي سايت و توي گرد همايي پخشش كنم.! واقعا براي بعضي مسوولين كشور كه با پژوهشگران اين طوري برخورد ميكنن متاسفم. البته ديگه نميگم بودجه 50 ميليوني پژوهشسرا رو كجا و چه طوري خرج كردن!!!
لطفا براي خوندن نقد ادامه مطلب رو بخونيد ....
چند روز پیش داشتم کتاب استاد عشق که درباره ی زندگینامه ی پروفسور محمود حسابی بود را می خواندم ... واقعاً عجیب بود ... در جایی از آن نوشته بود:
«دانشگاه شیکاگو آمریکا بسیار پیشرفته بود ... نکته ی خیلی مهم و حائز اهمیت، آزمایشگاه ها و تجهیزات آن بود. یک نمونه از آن مربوط به میزی می شد که در آن آزمایشگاه به من داده بودند ... از روی کنجکاوی کشوی آن را بیرون کشیدم، و با کمال تعجب،چشمم به یک دسته چک افتاد. دیدم تمام برگ های آن امضا شده است، رفتم پیش پروفسور که رئیس آزمایشگاه بود تا دسته چکی که جا مانده بود (!) را به او بدهم. او با لبخند تعجب آوری به من گفت: این دسته چک را دانشگاه برای شما همانند تمام پژوهشگران دیگر دانشگاه آماده کرده است، تا اگر در هنگام آزمایش ها، به تجهیزاتی نیاز داشتید، بدون معطلی آن را تهیه کنید تا آزمایش هایتان با سرعت بیشتری پیش برود»
نا خود آگاه لحظه ای را یادم آمد که در اتاق تحقیقات پژوهشگاه سرگرم ساختن روبات کشاورز بودیم و من به علت کنجکاوی کشو را باز کردم، بعد از باز کردن با صحنه ای مواجه شدم بس دلخراش(!!)، حدود چهار سانتی متر خاک همراه با الیاف طبیعی! و همچنین یک لیوان تار عنکبوت بسته! را دیدم،که هر کس آن صحنه را می دید از شدت دلخراش بودنش، هوس باز کردن کشو از روی کنجکاوی دیگر به سرش نمی زد!!!؟!
حالا چرا آن؟ آن روزی را یادم آمد که با اعضای گروه هر روز به اداره ی آموزش و پرورش، شورای شهر، و دیگر ادارات وابسته به دولت رفت و آمد می کردیم تا 100 هزار تومان ناقابل برای وسایلی که قیمتشان 250 هزار تومان بود، کمک بگیریم.
ولی تنها چیزی که متوجه شدیم این بود: پشت گوشت را دیدی، پول رو هم می بینی!! (البته 300 هزارتومان دیدیم)
و ما تصمیم گرفتیم که کاری کنیم تا پشت گوش خود را ببینیم، که اینجا باید تشکر کنم از شادروان مهندس علی جولایی، خیّر مدرسه ساز (که هر وقت بحث روبات را می کنیم به یادشان می افتیم و برای روحشان طلب شادی و مغفرت می کنیم) که باعث شدند ما 100 هزار تومان بدون منّت نصیبمان شود و تجربه ی پشت گوش دیدن را هم بدست آوریم!!!!
یادمان است که با کلی دردسر و توسط وسیله ی بسیار خوب حمل و نقل، مترو، که در آن خاطراتی از له شدن، افتادن، معطل شدن و ... را داشتیم، همراه با 1000 آرزو، به تهران به قصد رفتن به سازمان ملی جوانان رهسپار شدیم، ولی واقعاّ چقدر ما را تحویل گرفتند!!!
آنجا ساختمانی n طبقه(!!!) بود که ما برای رفتن به طبقه ی n اُم و برای دیدار با رئیس، معاون، یا کسی که بتواند ما را کمک کند، خودمان را آماده کرده بودیم، ولی در همان طبقه ی همکف و توسط نگهبان آن به قول معروف دَک یا دیپورت شدیم، و از همه جالب تر حرفی بود که او به ما زد:
«اینجا رئیسش چند وقت دیگه عوض می شه، بعد وقتی رئیس جدید اومد دیگه نمی تونین کاری که الآن می خاستین انجام بدین و پیگیری کنین!!! برین اون موقع بیاین»
خدا را شکر رابطه ی بین ریاست و پیگیری را نیز فهمیدیم و با خیالی آسوده و روحی شاد(!) به خانه برگشتیم.
چرا اینقدر دور شدیم، یک روز با رئیس پژوهشگاه سر بودجه بحثمان شد[1]. و ایشان به روبات کشاورزی که ما زندگی، پول و حتی درسمان را سر آن گذاشته بودیم و به عنوان هدف و ابتکار خود آن را دوست می داشتیم، لقب «اسباب بازی» را دادند، تا ما به یاد لقب شوالیه دادن ملکه ی انگلیس(!!) بیفتیم و تصمیم بگیریم دیگر آنجا کار نکنیم و نکردیم و همیشه این را در جلوی مسؤولین شعار خود ساختیم: این یک اسباب بازی نیست!!!
الآن دو سال از آن موضوعات می گذرد، و ما به یاری حق توانستیم بر بسیاری از مشکلات غلبه کنیم، ثبت اختراع کشوری این روبات را بگیریم و آن را در مسابقات کشوری خوارزمی شرکت دهیم؛ ولی هنوز افسوس آن روزهایی را می خوریم که به خاطر نداشتن بودجه، یا استاد و مهندس راهنما و یا حتی یک دلگرمی ساده، طرح کند پیش می رفت و روزها را به بطالت و آزمایش های تکراری سپری می کردیم در صورتی که می توانستیم بهترین پژوهش ها و بهترین اختراعات را انجام دهیم.
البته هیچ وقت انتظار اتفاقی که برای پروفسور حسابی افتاد را برای خود نداشتیم و نداریم و نخواهیم داشت(!!!)، ولی هیچ وقت انتظار آن را نداشتیم که با ما اینطور رفتار شود، رفتاری که مخترعان و پژوهشگران کشورمان، با آن زیاد روبرو شده اند و همه به نوعی زخم خورده ی آن هستند.
اینگونه، درجا می زنیم و همین گونه که هستیم می مانیم و به هیچ وجه پیشرفت قابل توجهی نخواهیم داشت.
و در آخر باز هم سخنی از پروفسور حسابی، بزرگترین پژوهشگر و مخترع و همچنین رنج کشیده ترین استاد ایرانی:
«وقتی دست یک پژوهشگری، در امر تحقیقات و با تمام تجهیزات باز باشد، و دارای احترامی شایسته باشد، حاصلی جز توسعه ی علمی در پی نخواهد داشت»
--------------------------------------------------------------------------------
[1] البته ایشان به ما واقعاً لطف نموده اند و بسیاری از کارهای ما به واسطه ی ایشان پیش رفته است.