ورود

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده می باشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمی کنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : سربه دار



روژين
05-22-2010, 06:33 PM
سر به دار

روزي با صداي بلند فرياد زدم «بيايد مرا دار بزنيد!»
گفتند«نمي خواهيم خون تو به گردن ما بيفتد»
گفتم«اگر ديوانگان را بر دار نكنيد،به چه چيز خود مي باليد!»
سخنم را پذيرفتند وبردارم كشيدند.
آشوب درونم آرام گرفت: همچنان كه ميان زمين واسمان آويزان بودم،سر برآوردند،وبه من چشم دوختند،زيرا آنهاهيچ گاه به بالا نگاه نكرده بودند وفراتر از گام هاي خويش را نديده بودند.
در همان حال كه پيرامون صليب گرد امده بودند،يكي از انان فريا د زد«به كفاره كدامين گناه تو را دار زدند؟!ديگري گفت:«تو را به خدا سوگند!بگوچه چيزي موجب شده كه خود را فدا كني؟»
سومي گفت«اي نادان!گمان مي كني كه فخر عالم را به اين بهاي نا چيز،مي توان خريد؟!»
و چهارمي گفت:«لبخند نا مفهوم او را ببينيد،گويي كه هيچ اتفاقي بر سرش نيامده!ايا كسي هست كه به اين رنج بخندد؟!»من در آن هنگام روبه او كردم وگفتم«لبخند را به خاطر بسپاريدوجز ان هيچ به ياد نياوريد.من نه به كفاره گناهي چنين گرفتار شدم ونه به فكر قرباني خويشتنم،نه در پي افتخارم ونه در پي مقام!من فقط انسان تشنه اي بودم كه خواستم مرا با خون روانم سيراب كنيد،ايا يك انسان ديوانه جز به خون خود سيراب خواهد شد؟!
آري!من لال بودم وخواستم كه زخمهاي دهان،گوياي من باشد!من در بند تاريكي روزها وشبهاي شما بودم واز شما خواستم كه راهي به سويم بگشاييد كه روزهاي درخشانتر وشبهاي خوس تري را ببينم.
هان،اين منم كه رهسپار راهي هستم كه سر به داران پيش از من رفتند .مبادا فكر كنيد كه ما از اين كار خسته ميشويم ،خير!بلكه تقدير ما چنين بوده است كه به دست جباراني با قدرت وتوانمندتر از شما در ميان زمين هاي دنيا وآسمانهاي بالا ،سر به دار شويم.»