monak
05-19-2010, 02:36 AM
« نقد و بررسی »
از مجموعه داستان دوبلينی ها؛ جيمز جويس
علی آرام
مردگان
تلفیق زندگی و مرگ است. تلفیقی که در « جیمز جويس » مھمترين ويژگی آثار
حکم عمود خیمه آثار او بشمار میرود. (در اولیس می خوانیم، آنجا که شبح مادر
استیون با او رویارو می شود، بلوم ھم با شبح پسرش رودررو قرار میگیرد. یا در پایان
فینگان ... آنالیوی يا پلورابل؛ به مثابه رود زندگی به دریا که مرگ است، میریزد. آب
(« ریچارد المن ترجمه صالح حسینی » . شیرین به درون نمک میريزد و به پایان تلخ میرسد
اين توازی زندگی و مرگ يا وابستگی متقابل زندگان و مردگان در ديگر آثار او نیز
بارزتر از ديگر آثار او بشمار می رود. « مردگان » به چشم میخورد، بويژه در
انتخاب شده است و یکسره متفاوت از « دوبلینی ھا » اين داستان از مجموعه
داستانھای دیگر اوست. بسیار ھم پیچیدهتر از آنھا. مملو از وقايع و حوادث تودرتو؛ و
ساده ھم نیست دریابیم که ھر یک از واقعهھا و حادثهھا نماد چیست!؟ با ذکر جزئیات
خاص؛ جزئیاتی که در اوج شتاب میگیرد و موزون میشود تا مضمون اصلی داستان را
بوجود بیاورند. اما پیش از آن که به آن بپردازيم، خلاصه داستان را بخوانیم.
شخصیت اصلی داستان که معلمی دوبلینی است به « گابریل کانروی »
« خواھران مورکان » در جشن خانوادگی خالهھای پیرش « گرتا » ھمراه ھمسرش
به مناسبت کريسمس شرکت میکنند. طی شب وقایعی اتفاق میافتد که دو
دختر پیشخدمت؛ نیش « لیلی » احساس متضاد را دامن می زند. تلخ زبانیھای
یکی از ھمکارانش و مھمتر از ھمه تردیدھایی پنھانی خودش « مالی آیورز » زبان
ھمگی برایش آزار دھنده است. از سوی دیگر حمایتھای خالهھای او در
تقسیم غاز و نیز سخنرانی پس از شام و این که مورد توجه میھمانان قرار
میگیرد، به او غروری کاذب میبخشد.
میھمان از جشن به ھتلی میروند و گابریل در اتاق ھتل از عشقی
که به ھمسرش دارد، عواطفش تحریک میشود و سعی میکند به ھمسرش
٢ + نقد و بررسی « جيمز جويس » مردگان
نزدیک شود و او را در بَر بگیرد، اما ھمین که در مییابد ھمسرش عاشق پسری
بوده است، که اکنون مرده است. عشقی که برتر از « مایکل فیوری » به نام
ھمآغوشی با او برای زنش اھمیت دارد؛ ھمه جوش و خروشش فرو مینشیند.
آنجاست که شخصیت داستان سعی میکند به ذھنیات خود پناه ببرد، تا جایی
که در عرصه خیال با رقیب مرده اش رویارو میشود.
داستان با صحنه میھمانی درخانهای تابان و گرم و نشاط انگیز در میانهء شب و
برف، آغاز میگردد.توصیف صحنهھايی که ھمگی نشانهای از مرگ و زندگی است؛ و
خود را از میان آن به رخ میکشد. « مرگ » مھمتر حضور
«. سه ساعت مرگآور وقت میخواھد لباسش را بپوشد » : از قول گابریل
خالهھا میگویند؛ گرتا باید: زندهزنده نابود شود.
به عبارتی اين طنز ایرلندی است که دلالت به مرگ و زندگی میکند. بارھا گرما
و شادی به اندیشهء عشق و ازدواج میدان میدھد، اما ھر بار عبارتی یا حادثهای آن را
بر زمین میکوبد. در ھمان آغاز داستان، گابریل به لیلی؛ دختر سرایدار میگوید که به
زودی در مراسم عروسیاش شرکت میکنند، اما لیلی به تلخی بسیار جواب
مردھای حالا ھمهاش چاخان میکنند و در این فکرند که چیزی از آدم در » : میدھد
«. بیاورند
در استفاده از تصاویر متضاد؛ مرگ و زندگی، تاریکی و « مردگان » اما ويژگی
روشنایی، گرما و سرما، شرق و غرب، بینایی و نابینایی است، تصاویری که معنای
نمادین دارد و گاه معنایی متضاد القاء میکند. به طور مثال اشاره به غرب نمادی از
دستیابی به ناکجاآباد است و متضمن جستجو و ماجرا است؛ و شرق تجسم خمودی و
خواب و رکود؛ اما جویس به عمد دست به جابجایی این نماد میزند؛ آنجا که سعی
میکند نشان دھد شرق مدخلی است که گابریل از آنجا رویای آزادی را لمس می کند،
و غرب گذرگاھی است که به گورستان پیوند میخورد.
در ادامه داستان نیز با چنین اشاره ھای متضاد به کرات مواجه ھستیم؛ آنجا که
مردم با فرھنگ و شھرنشین بخش ساحلی شرق ایرلند با اھالی سنتی و غیرشھری
غرب شھر در تضاد قرار دارند. يا در جشن؛ دوبلینی ھای شرقی مردمی میانمایه و
متوسط ھستند که گفتگوھا و برخوردھایشان تھی و کلیشه ای است. (نویسندهای که
بجای نوشتن آثار خلاق تنھا مقاله ھای انتقادی مینویسد و مھمتر از ھمه رفتار
میھمانان به نوشیدن، خوردن و گوش کردن به آھنگ ھای فاقد محتوا خلاصه می شود
حتا تاکید آھنگی که با پیانو نواخته میشود، اشاره است به آوای طبلی توخالی ) در
مقابل شخصیتھایی چون میس آیورز؛ ھمکار گابریل و نیز گرتا زنش و حتا مایکل فیوری
معشوقه ھمسرش که با غرب پیوند دارند، ھمگی مردمی ساده، صادق؛ پرشور و
٣ + نقد و بررسی « جيمز جويس » مردگان
صمیمی ھستند. یا خاله جولیا با این که جاھل و پیر و چروکیده و خرفت است، اما در
آواز خواندن به ھیجانی تند و اطمینان بخش دست مییابد.
در تصاویر سرما و تاریکی از یک سو و گرما و روشنایی؛ ھنگامی که گابریل برای
نخستین بار از بیرون تاریکی و سرما وارد خانه روشنایی و گرما می شود، شاھد
اين تضاد تضاوير نمادين ھستیم. گابریل ھرچند که مکرر به گالش ھای خود اشاره
میکند و معتقد است ھمچون سپری در مقابل سرما از او محافظت می کند، اما در دل
آرزوی تماس با سرما و برف دارد. یا آنجا که از برفآب خیابان کلافه می شود، اما از
منظره برفھای روی بامھا نه تنھا افسرده و دلمرده نمیشود که ديدن آن او را به
ھیجان میآورد. (لازم است اشاره شود، ھرگاه برف به سمت آب گرما برود؛ نمادی
از حیات و زيستن و چنانچه به سمت یخ زدن سرما برود نشانه مرگ و نیستی
است.) در ادامه روشناییھای درون خانه نیز تصویر متضادی را القاء میکنند، چون این
روشنایی انگار بر گروھی افسرده و مرده می تابد که از گرما و زندگی به دور ھستند.
از معدود مواردی که نمادھا جای خود استفاده شده است، بخش عزیمت
میھمانان است. آنجا که ھمگی با سخنان پراکنده و اتفاقی از برف و سرما؛ زمینه نماد
مرگ را فراھم مینماید. یکی از میھمانان از باد توفنده و سرمای سوزناک و
سرماخوردگی ھمه گیر سخن میگوید. دیگران نیز از سرما بخود میلرزند. به این
جملهھا توجه شود:
«. خاله کیت: بله، ھمه سرما خوردهاند »
«... مری جین: میگویند سی سال است ھمچو برفی نداشتهایم »
و در موقع وداع ناگھان با جمله ھایی برمیخوریم که بیش از دهھا بار تکرار
باز » ،« شب خوش، شب بخیر » ،« شب بر ھمگی خوش » ،«... شب بخیر » : میشود
در این جملات طنزی ظریف نھفته است، تصویری طنزآلود برای آماده ...« ھم شب خوش
سازی پایان داستان که دلالت بر سفر آخرت دارد.
پیش از آنکه به بخش پایانی بپردازیم، لازم است به اوج نمادگرایی داستان
بپردازیم. جایی که تصاویر سرما و گرما جای خود را به تصاویر بینانی و نابینایی یا بصیرت
آگاھانه و فقدان چنین بصیرتی از واقعیت میدھد. اشاره ھای مکرر به چشم، عینک،
پنجره و آینه ھمگی دلالت بر این امر دارد و در این میان تصاویر آينه از اھمیت بیشتری
برخوردار است.
انعکاس تصاویر در آینه ھمیشه مبین خودشیفتگی کاذب و نمادی از شخصیت
مجازی که منعکس کننده خودباوری دروغین است. در این داستان نیز گابریل سخت
شیفته خود است، خود شیفتگی که از منظر و چشم دیگران خالهھاش؛ میھمانان و
پیشخدمت در او بوجود آمده است.
۴ + نقد و بررسی « جيمز جويس » مردگان
جویس برای نشان دادن این خودشیفتگی دروغین، با اشاره به دید چشم و
چشمھای ظریف و بیقرارش را برق ساطع از » . عینک گابریل، داستان را پیش میبرد
به عبارتی روشنایی خیره کننده «. کف صیقلی خوردهء اتاق و چلچراغ خیره می کند
پیرامون، باعث خود شیفتگی او شده و مانع از بصیرت آگاھانه به دنیا شده است.
اما جویس در زیباترین بخش داستان گابریل و گرتا را وا می دارد به آینه نگاه
با حالتی جدی و » کنند. چیزی که گرتا می بیند در نظر اول ھویدا نمی شود، چرا که
از آینه رو برمیگرداند. اما گابریل شخصیت مجازی و غیر واقعی خود را در آن « ملول
از برابر آینهء دیواری که میگذشت، چشمش افتاد به اندام تمام قد خودش، » : میبیند
به آن سینهء فراخ پر و پیمان، به صورتی که ھمواره حالتش، وقتی آن را در آینه میدید،
«. مبھوتش میکرد و به عینک دورطلائی براقّش
در حقیقت این تصویر خود ساخته مجازی گابریل است که در جشن شرکت کرده
است و با شخصیت حقیقی او فاصله زیادی دارد. اکنون در ھتل از آتش شھوت به زنش
میسوزد، اما ھنگامی که گرتا اختیار از دست میدھد و ماجرای عشق و عاشقی
خامش را با پسر ھفده سالهای در گالوی که به سبب ایستادن در زیر پنجرهء اتاق خواب
او سرما خورده و مرده بود؛ برای او تعریف میکند. تازه متوجه میشود که ھمه آن
چیزی که تاکنون از خود ساخته، پنداری پوچ بیش نبوده است. اما ھنوز مانده تا به آن
بینایی و بصیرت حقیقی برسد. پس میکوشد مایکل را خوار و خفیف کند، برای ھمین
«؟ چه کاره بوده » : از زنش می پرسد
« در کارخانهء گاز کار میکرد » : گرتا جواب میدھد
گابریل به تلاشش ادامه میدھد، در حالی که سعی می کند به لحنش حالت
«؟ گرتا، چه شد که جوانمرگ شد؟ نکند سل داشت » : دلسوزانه بدھد میپرسد
فکر » : اما زن از اینگونه برخورد خاموش و وحشت زده می شود، و پاسخ میدھد
« میکنم بهخاطر من مرد
در این پاسخ ابھام ظریفی وجود دارد؛ ابھامی که بر خودمداری عشق مھر تأیید
میزند و ناخودآگاه با سؤال معقول گابریل میستیزد.
خاطرهء عاشق مرده، گرتا را از احساس تھی میکند، پس میگذارد شوھرش او
را بدون ھوسی ببوسد، شاید که خاطره عاشق مرده ھنوز از خاطرش محو نشده
است. ضمن این که سخنانش آتش بر جان شوھرش میاندازد. از طرفی گابریل
مطالبی دیگری نیز در ذھنش جان میگیرد، بگومگویی که با میس ایورز داشته و از او
خواسته بود، عرق ملی داشته باشد و تعطیلات تابستانهاش را در جنوب ایرلند (محل
دیدار زنش با جوان ناکام) بگذراند. ھمه چیز دست به دست ھم می دھد و گابریل را به
سوی محو غایی نابینایی او میکشاند. او با فروتنی به سوی پنجره میرود و بیرون را
۵ + نقد و بررسی « جيمز جويس » مردگان
تماشا میکند؛ ھمانجایی که در خیالش زمانی رقیبش ایستاده بود. به نظرش میآيد،
مایکل به خاطر عشق گرتا مرده است. پس بر ایثار او در راه عشقی زمینی حسودی
میکند.
اکنون ھر دو در مثلث عشقی قرار میگیرند که رقیب یکدیگر بشمار میروند.
رویارویی خیالی گابریل با مایکل؛ حالت تضاد بوجود میآيد، يکی عاشق مرده که بیرون
زیر باران ایستاده است و سعادتمند لحظهء وصال است، دیگری شوھر زنده که در عین
ناکامی و ناخرسندی در اتاق تاریک و قبروار ھتل ریزش برف را تماشا میکند. و در این
صحنه پنجره بصورت نمادی متضاد، آينهای بازتابنده درمیآيد که بصیرت واقعی را نشان
میدھد.به عبارتی جویس کاری می کند که ھردو شبانه درجستجوی عشق زن برآیند.
با این تفاوت که شوھر زنده به مرده میماند و شبح مرده به نظر زنده میرسد.
گابریل تازه میفھمد عشقی مانند مایکل را ھرگز در زندگیاش تجربه نکرده
است. و به دنبال آن به این موضوع پی میبرد که از موھبت زندگی محروم بوده است.
آنوقت سعی میکند با دور ریختن ھمه خودشیفتگیھای تفاخر برانگیز که در جشن از
دیگران دریافت کرده بود و مایه مباھاتش بود، کمی ھمدلی به ھمسرش در دلش
بوجود بیاورد، شاید این ھمدلی مانند رشته نازکی او را به ھمسرش پیوند دھد.
رشتهای که نامش عشق نیست، چون ھر دو از مرز جوانی و زیبایی و شروشور
برگذشتهاند. بدينگونه در این مرحله است که او از نابینایی و خودبینی فریبنده بیرون
میآيد و به شناخت خود و ھمدلی به دیگران می رسد.
گابریل پس از آن با عاشق مردهء ھمسرش احساس پیوند پیدا میکند، یعنی با
برهءای که در قربانگاه عشق زنش سوخته شده است، حتا اندک اندک تسلیم عاشق
مردهء گرتا و شیفته عرصهء شر و شور عاطفی او میشود، عرصه ای که از دایرهء
چه بھتر که آدم غرق در جلال عشق، با بی پروایی از این ...» . تجربهاش بیرون است
«. دنیا برود تا اینکه براثر پیری با حالتی مغموم طراوت از دست بدھد و پژمرده شود
در پایان احساس او نه نفرت که شفقت است و با قربانی کردن خویش به
یگانگی اندوھبار زندگان و مردگان واقف میشود.
از مجموعه داستان دوبلينی ها؛ جيمز جويس
علی آرام
مردگان
تلفیق زندگی و مرگ است. تلفیقی که در « جیمز جويس » مھمترين ويژگی آثار
حکم عمود خیمه آثار او بشمار میرود. (در اولیس می خوانیم، آنجا که شبح مادر
استیون با او رویارو می شود، بلوم ھم با شبح پسرش رودررو قرار میگیرد. یا در پایان
فینگان ... آنالیوی يا پلورابل؛ به مثابه رود زندگی به دریا که مرگ است، میریزد. آب
(« ریچارد المن ترجمه صالح حسینی » . شیرین به درون نمک میريزد و به پایان تلخ میرسد
اين توازی زندگی و مرگ يا وابستگی متقابل زندگان و مردگان در ديگر آثار او نیز
بارزتر از ديگر آثار او بشمار می رود. « مردگان » به چشم میخورد، بويژه در
انتخاب شده است و یکسره متفاوت از « دوبلینی ھا » اين داستان از مجموعه
داستانھای دیگر اوست. بسیار ھم پیچیدهتر از آنھا. مملو از وقايع و حوادث تودرتو؛ و
ساده ھم نیست دریابیم که ھر یک از واقعهھا و حادثهھا نماد چیست!؟ با ذکر جزئیات
خاص؛ جزئیاتی که در اوج شتاب میگیرد و موزون میشود تا مضمون اصلی داستان را
بوجود بیاورند. اما پیش از آن که به آن بپردازيم، خلاصه داستان را بخوانیم.
شخصیت اصلی داستان که معلمی دوبلینی است به « گابریل کانروی »
« خواھران مورکان » در جشن خانوادگی خالهھای پیرش « گرتا » ھمراه ھمسرش
به مناسبت کريسمس شرکت میکنند. طی شب وقایعی اتفاق میافتد که دو
دختر پیشخدمت؛ نیش « لیلی » احساس متضاد را دامن می زند. تلخ زبانیھای
یکی از ھمکارانش و مھمتر از ھمه تردیدھایی پنھانی خودش « مالی آیورز » زبان
ھمگی برایش آزار دھنده است. از سوی دیگر حمایتھای خالهھای او در
تقسیم غاز و نیز سخنرانی پس از شام و این که مورد توجه میھمانان قرار
میگیرد، به او غروری کاذب میبخشد.
میھمان از جشن به ھتلی میروند و گابریل در اتاق ھتل از عشقی
که به ھمسرش دارد، عواطفش تحریک میشود و سعی میکند به ھمسرش
٢ + نقد و بررسی « جيمز جويس » مردگان
نزدیک شود و او را در بَر بگیرد، اما ھمین که در مییابد ھمسرش عاشق پسری
بوده است، که اکنون مرده است. عشقی که برتر از « مایکل فیوری » به نام
ھمآغوشی با او برای زنش اھمیت دارد؛ ھمه جوش و خروشش فرو مینشیند.
آنجاست که شخصیت داستان سعی میکند به ذھنیات خود پناه ببرد، تا جایی
که در عرصه خیال با رقیب مرده اش رویارو میشود.
داستان با صحنه میھمانی درخانهای تابان و گرم و نشاط انگیز در میانهء شب و
برف، آغاز میگردد.توصیف صحنهھايی که ھمگی نشانهای از مرگ و زندگی است؛ و
خود را از میان آن به رخ میکشد. « مرگ » مھمتر حضور
«. سه ساعت مرگآور وقت میخواھد لباسش را بپوشد » : از قول گابریل
خالهھا میگویند؛ گرتا باید: زندهزنده نابود شود.
به عبارتی اين طنز ایرلندی است که دلالت به مرگ و زندگی میکند. بارھا گرما
و شادی به اندیشهء عشق و ازدواج میدان میدھد، اما ھر بار عبارتی یا حادثهای آن را
بر زمین میکوبد. در ھمان آغاز داستان، گابریل به لیلی؛ دختر سرایدار میگوید که به
زودی در مراسم عروسیاش شرکت میکنند، اما لیلی به تلخی بسیار جواب
مردھای حالا ھمهاش چاخان میکنند و در این فکرند که چیزی از آدم در » : میدھد
«. بیاورند
در استفاده از تصاویر متضاد؛ مرگ و زندگی، تاریکی و « مردگان » اما ويژگی
روشنایی، گرما و سرما، شرق و غرب، بینایی و نابینایی است، تصاویری که معنای
نمادین دارد و گاه معنایی متضاد القاء میکند. به طور مثال اشاره به غرب نمادی از
دستیابی به ناکجاآباد است و متضمن جستجو و ماجرا است؛ و شرق تجسم خمودی و
خواب و رکود؛ اما جویس به عمد دست به جابجایی این نماد میزند؛ آنجا که سعی
میکند نشان دھد شرق مدخلی است که گابریل از آنجا رویای آزادی را لمس می کند،
و غرب گذرگاھی است که به گورستان پیوند میخورد.
در ادامه داستان نیز با چنین اشاره ھای متضاد به کرات مواجه ھستیم؛ آنجا که
مردم با فرھنگ و شھرنشین بخش ساحلی شرق ایرلند با اھالی سنتی و غیرشھری
غرب شھر در تضاد قرار دارند. يا در جشن؛ دوبلینی ھای شرقی مردمی میانمایه و
متوسط ھستند که گفتگوھا و برخوردھایشان تھی و کلیشه ای است. (نویسندهای که
بجای نوشتن آثار خلاق تنھا مقاله ھای انتقادی مینویسد و مھمتر از ھمه رفتار
میھمانان به نوشیدن، خوردن و گوش کردن به آھنگ ھای فاقد محتوا خلاصه می شود
حتا تاکید آھنگی که با پیانو نواخته میشود، اشاره است به آوای طبلی توخالی ) در
مقابل شخصیتھایی چون میس آیورز؛ ھمکار گابریل و نیز گرتا زنش و حتا مایکل فیوری
معشوقه ھمسرش که با غرب پیوند دارند، ھمگی مردمی ساده، صادق؛ پرشور و
٣ + نقد و بررسی « جيمز جويس » مردگان
صمیمی ھستند. یا خاله جولیا با این که جاھل و پیر و چروکیده و خرفت است، اما در
آواز خواندن به ھیجانی تند و اطمینان بخش دست مییابد.
در تصاویر سرما و تاریکی از یک سو و گرما و روشنایی؛ ھنگامی که گابریل برای
نخستین بار از بیرون تاریکی و سرما وارد خانه روشنایی و گرما می شود، شاھد
اين تضاد تضاوير نمادين ھستیم. گابریل ھرچند که مکرر به گالش ھای خود اشاره
میکند و معتقد است ھمچون سپری در مقابل سرما از او محافظت می کند، اما در دل
آرزوی تماس با سرما و برف دارد. یا آنجا که از برفآب خیابان کلافه می شود، اما از
منظره برفھای روی بامھا نه تنھا افسرده و دلمرده نمیشود که ديدن آن او را به
ھیجان میآورد. (لازم است اشاره شود، ھرگاه برف به سمت آب گرما برود؛ نمادی
از حیات و زيستن و چنانچه به سمت یخ زدن سرما برود نشانه مرگ و نیستی
است.) در ادامه روشناییھای درون خانه نیز تصویر متضادی را القاء میکنند، چون این
روشنایی انگار بر گروھی افسرده و مرده می تابد که از گرما و زندگی به دور ھستند.
از معدود مواردی که نمادھا جای خود استفاده شده است، بخش عزیمت
میھمانان است. آنجا که ھمگی با سخنان پراکنده و اتفاقی از برف و سرما؛ زمینه نماد
مرگ را فراھم مینماید. یکی از میھمانان از باد توفنده و سرمای سوزناک و
سرماخوردگی ھمه گیر سخن میگوید. دیگران نیز از سرما بخود میلرزند. به این
جملهھا توجه شود:
«. خاله کیت: بله، ھمه سرما خوردهاند »
«... مری جین: میگویند سی سال است ھمچو برفی نداشتهایم »
و در موقع وداع ناگھان با جمله ھایی برمیخوریم که بیش از دهھا بار تکرار
باز » ،« شب خوش، شب بخیر » ،« شب بر ھمگی خوش » ،«... شب بخیر » : میشود
در این جملات طنزی ظریف نھفته است، تصویری طنزآلود برای آماده ...« ھم شب خوش
سازی پایان داستان که دلالت بر سفر آخرت دارد.
پیش از آنکه به بخش پایانی بپردازیم، لازم است به اوج نمادگرایی داستان
بپردازیم. جایی که تصاویر سرما و گرما جای خود را به تصاویر بینانی و نابینایی یا بصیرت
آگاھانه و فقدان چنین بصیرتی از واقعیت میدھد. اشاره ھای مکرر به چشم، عینک،
پنجره و آینه ھمگی دلالت بر این امر دارد و در این میان تصاویر آينه از اھمیت بیشتری
برخوردار است.
انعکاس تصاویر در آینه ھمیشه مبین خودشیفتگی کاذب و نمادی از شخصیت
مجازی که منعکس کننده خودباوری دروغین است. در این داستان نیز گابریل سخت
شیفته خود است، خود شیفتگی که از منظر و چشم دیگران خالهھاش؛ میھمانان و
پیشخدمت در او بوجود آمده است.
۴ + نقد و بررسی « جيمز جويس » مردگان
جویس برای نشان دادن این خودشیفتگی دروغین، با اشاره به دید چشم و
چشمھای ظریف و بیقرارش را برق ساطع از » . عینک گابریل، داستان را پیش میبرد
به عبارتی روشنایی خیره کننده «. کف صیقلی خوردهء اتاق و چلچراغ خیره می کند
پیرامون، باعث خود شیفتگی او شده و مانع از بصیرت آگاھانه به دنیا شده است.
اما جویس در زیباترین بخش داستان گابریل و گرتا را وا می دارد به آینه نگاه
با حالتی جدی و » کنند. چیزی که گرتا می بیند در نظر اول ھویدا نمی شود، چرا که
از آینه رو برمیگرداند. اما گابریل شخصیت مجازی و غیر واقعی خود را در آن « ملول
از برابر آینهء دیواری که میگذشت، چشمش افتاد به اندام تمام قد خودش، » : میبیند
به آن سینهء فراخ پر و پیمان، به صورتی که ھمواره حالتش، وقتی آن را در آینه میدید،
«. مبھوتش میکرد و به عینک دورطلائی براقّش
در حقیقت این تصویر خود ساخته مجازی گابریل است که در جشن شرکت کرده
است و با شخصیت حقیقی او فاصله زیادی دارد. اکنون در ھتل از آتش شھوت به زنش
میسوزد، اما ھنگامی که گرتا اختیار از دست میدھد و ماجرای عشق و عاشقی
خامش را با پسر ھفده سالهای در گالوی که به سبب ایستادن در زیر پنجرهء اتاق خواب
او سرما خورده و مرده بود؛ برای او تعریف میکند. تازه متوجه میشود که ھمه آن
چیزی که تاکنون از خود ساخته، پنداری پوچ بیش نبوده است. اما ھنوز مانده تا به آن
بینایی و بصیرت حقیقی برسد. پس میکوشد مایکل را خوار و خفیف کند، برای ھمین
«؟ چه کاره بوده » : از زنش می پرسد
« در کارخانهء گاز کار میکرد » : گرتا جواب میدھد
گابریل به تلاشش ادامه میدھد، در حالی که سعی می کند به لحنش حالت
«؟ گرتا، چه شد که جوانمرگ شد؟ نکند سل داشت » : دلسوزانه بدھد میپرسد
فکر » : اما زن از اینگونه برخورد خاموش و وحشت زده می شود، و پاسخ میدھد
« میکنم بهخاطر من مرد
در این پاسخ ابھام ظریفی وجود دارد؛ ابھامی که بر خودمداری عشق مھر تأیید
میزند و ناخودآگاه با سؤال معقول گابریل میستیزد.
خاطرهء عاشق مرده، گرتا را از احساس تھی میکند، پس میگذارد شوھرش او
را بدون ھوسی ببوسد، شاید که خاطره عاشق مرده ھنوز از خاطرش محو نشده
است. ضمن این که سخنانش آتش بر جان شوھرش میاندازد. از طرفی گابریل
مطالبی دیگری نیز در ذھنش جان میگیرد، بگومگویی که با میس ایورز داشته و از او
خواسته بود، عرق ملی داشته باشد و تعطیلات تابستانهاش را در جنوب ایرلند (محل
دیدار زنش با جوان ناکام) بگذراند. ھمه چیز دست به دست ھم می دھد و گابریل را به
سوی محو غایی نابینایی او میکشاند. او با فروتنی به سوی پنجره میرود و بیرون را
۵ + نقد و بررسی « جيمز جويس » مردگان
تماشا میکند؛ ھمانجایی که در خیالش زمانی رقیبش ایستاده بود. به نظرش میآيد،
مایکل به خاطر عشق گرتا مرده است. پس بر ایثار او در راه عشقی زمینی حسودی
میکند.
اکنون ھر دو در مثلث عشقی قرار میگیرند که رقیب یکدیگر بشمار میروند.
رویارویی خیالی گابریل با مایکل؛ حالت تضاد بوجود میآيد، يکی عاشق مرده که بیرون
زیر باران ایستاده است و سعادتمند لحظهء وصال است، دیگری شوھر زنده که در عین
ناکامی و ناخرسندی در اتاق تاریک و قبروار ھتل ریزش برف را تماشا میکند. و در این
صحنه پنجره بصورت نمادی متضاد، آينهای بازتابنده درمیآيد که بصیرت واقعی را نشان
میدھد.به عبارتی جویس کاری می کند که ھردو شبانه درجستجوی عشق زن برآیند.
با این تفاوت که شوھر زنده به مرده میماند و شبح مرده به نظر زنده میرسد.
گابریل تازه میفھمد عشقی مانند مایکل را ھرگز در زندگیاش تجربه نکرده
است. و به دنبال آن به این موضوع پی میبرد که از موھبت زندگی محروم بوده است.
آنوقت سعی میکند با دور ریختن ھمه خودشیفتگیھای تفاخر برانگیز که در جشن از
دیگران دریافت کرده بود و مایه مباھاتش بود، کمی ھمدلی به ھمسرش در دلش
بوجود بیاورد، شاید این ھمدلی مانند رشته نازکی او را به ھمسرش پیوند دھد.
رشتهای که نامش عشق نیست، چون ھر دو از مرز جوانی و زیبایی و شروشور
برگذشتهاند. بدينگونه در این مرحله است که او از نابینایی و خودبینی فریبنده بیرون
میآيد و به شناخت خود و ھمدلی به دیگران می رسد.
گابریل پس از آن با عاشق مردهء ھمسرش احساس پیوند پیدا میکند، یعنی با
برهءای که در قربانگاه عشق زنش سوخته شده است، حتا اندک اندک تسلیم عاشق
مردهء گرتا و شیفته عرصهء شر و شور عاطفی او میشود، عرصه ای که از دایرهء
چه بھتر که آدم غرق در جلال عشق، با بی پروایی از این ...» . تجربهاش بیرون است
«. دنیا برود تا اینکه براثر پیری با حالتی مغموم طراوت از دست بدھد و پژمرده شود
در پایان احساس او نه نفرت که شفقت است و با قربانی کردن خویش به
یگانگی اندوھبار زندگان و مردگان واقف میشود.