ورود

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده می باشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمی کنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : داستان چکمه



monak
05-08-2010, 11:47 PM
چکمه

مادر ليلا، روزها، ليلا را مي گذاشت پيش همسايه و مي رفت سر آار. او توي آارگاه خياطي آار مي آرد. ليلا

.با دختر همسايه بازي مي آرد. اسم دختر همسايه مريم بود
ليلا و مادرش در يكي از اتاقهاي خانه مريم زندگي مي آردند. ليلا پنج سال داشت و مريم يك سال از او

.بزرگتر بود
يك روز، عموي مريم برايش عروسكي آورد. آن روز، ليلا و مريم با آن خيلي بازي آردند. عروسك همه اش

:پيش ليلا بود. ليلا دلش مي خواست عروسك مال خودش باشد. اما، مريم مي گفت

. هر چه دلت مي خواهد با آن بازي آن. ولي، عروسك مال من است

:ليلا ناراحت شد. غروب آه مادرش آمد، دويد جلويش و گفت
مادر، مادر، من عروسك مي خوهم. عروسكي مثل عروسك مريم. برايم مي خري؟

:مادر گفت

. نه، نمي خرم

: ليلا گفت
چرا نمي خري؟

. براي اينكه تو دختر خوبي نيستي

. من دختر خوبي هستم، مادر
اگر دختر خوبي هستي، چرا چشمت به هر چيزي مي افتد، مي گويي: من آن را مي خواهم؟
خودت گفتي، اگر دختر خوب و حرف شنويي باشي يك چيز خوب برايت مي خرم. خوب، حالا برايم عروسك

.بخر، عروسكي مثل اين

.من آه نگفتم برايت عروسك مي خرم
پس مي خواهي برايم چه بخري؟

. برايت چيزي مي خرم آه هم خيلي به دردت مي خورد و هم خيلي ازش خوشت مي آيد
مثلاً چي؟

.چكمه
چكمه؟
يك جفت چكمه خوب و خوشگل آه زمستان، توي هواي سرد، توي برف و باران مي پوشي. پايت .« چكمه » بله
گرم گرم مي شود. مي تواني با آن بدوي و بازي آني. به مدرسه ات بروي. عروسك فقط اسباب بازي است و

.هيچكدام از اين آارها را نمي آند
ليلا قبول آرد آه مادرش، به جاي عروسك، برايش چكمه بخرد. اما، نمي توانست صبر آند. گوشه چادر مادر

:را گرفت آه

. بايد همين حالا برويم و برايم چكمه بخري

:مادر گفت
من حالا خسته ام، يك روزتعطيل آه سر آار نرفتم، با هم مي رويم و چكمه مي خريم. ليلا به گريه افتاد. هق

:هق آرد و نق زد. مادر اوقاتش تلخ شد و گفت
اگر بخواهي حرف گوش نكني ومرا اذيت آني، هيچوقت برايت چكمه نمي خرم. وقتي مي گويم تو دختر خوب

.و حرف شنويي نيستي، قبول آن

.ليلا و مادرش خيلي با هم حرف زدند، و ليلا راضي شد آه روز بعد با هم بروند و چكمه بخرند
روز بعد، مادر زود به خانه آمد. ليلا توي درگاه اتاقشان نشسته بود و چشمش به در خانه بود. مادر را آه ديد،

:خوشحال شد. دويد جلويش و پاهاي او را بغل گرفت

. برويم مادر، برويم چكمه بخريم
مادر دست ليلا را گرفت، رفتند توي خيابان. از اين خيابان به آن خيابان رفتند، تا رسيدند به خياباني آه چند

.هم، داشت دآان آفشدوزي،
ليلا و مادرش دَم دآانها مي ايستادند، و آفشهاي پشت شيشه ها را نگاه مي آردند. هنوز پاييز بود و آفشهاي

.تابستاني را مي شد از پشت شيشه ها ديد. چكمه و آفش زمستاني هم بود
ليلا دلش مي خواست، اولين چكمه هايي را آه ديد، بخرند. از همه چكمه ها خوشش مي آمد و مي ترسيد جاي

:ديگر چكمه نباشد، اما، مادر گفت

. توي دآانها چكمه فراوان است و بايد بگردند تا چكمه خوب و خوشگلي پيدا آنند. عجله فايده اي ندارد
خيلي راه رفتند. از اين خيابان به آن خيابان، از اين دآان به آن دآان. اما، هنوز چكمه اي آه مادر بتواند پسند

.آند، پيدا نشده بود. ليلا گرسنه اش شده بود. مادر هم همين طور
خريد. با هم خوردند « آيك يزدي » .مادر يك خرده
ليلا جلوجلو رفت و پشت شيشه دآاني يك جفت چكمه ديد. انتظار آشيد تا مادر برسد. مادر آمد. از چكمه ها

.خوشش آمد. راضي شد آه آنها را بخرد. چكمه ها نخودي خوشرنگ بودند

:ليلا چكمه ها را پوشيد. راحت به پايش رفتند. مادر گفت

. راه برو

:ليلا راه رفت. با ترس و خوشحالي راه مي رفت. حيفش مي آمد چكمه ها را روي زمين بگذارد. مادر گفت
پاهايت راحت است؟

:ليلا گفت

.بله، راحت است

: فروشنده گفت

.مبارك باشد

:ليلا گفت

.فقط، يك خرده گشاد هستند. پاهايم تويشان لق لق مي آند

:فروشنده خنديد. مادر گفت
گشاد نيستند. زمستان جوراب پشمي آلفت مي پوشي، بايد براي جورابها هم جا باشد. اگر چكمه تنگ باشد،

.وقتي آه مي خواهي مدرسه بروي به پايت نمي روند، و بايد بيندازيشان دور. پايت تند تند بزرگ مي شود
مادر پول چكمه ها را داد. فروشنده خواست آنها را بگذارد توي جعبه اي. ولي، ليلا نمي خواست چكمه ها را
زير بار نرفت. « موقعي آه هوا سرد شد، بپوش » : بكند. مي خواست با آنها برود خانه. هرچه مادرش گفت

:مي خواست بزند زير گريه. فروشنده گفت

. بگذار با همينها برود خانه، و دلش خوش باشد. دمپايي هايش را مي گذارم تو جعبه
مادر راضي شد. ليلا دمپايي هايش را، آه توي جعبه بود، بغل گرفت و راه افتاد. خوشحال بود. مادر هم
خوشحال بود. ليلا جلوجلو مي رفت. راه آه مي رفت، پاهايش توي چكمه ها لق لق مي آرد، و صدا مي داد. ليلا
چند قدم آه مي رفت مي ايستاد و چكمه ها را نگاه مي آرد. دلش مي خواست زودتر به خانه بروند و چكمه ها را

.نشان مريم بدهد

:هوا تاريك شده بود. مادر خيلي خسته شده بود. سرش درد گرفته بود. گفت

. حالا برويم اتوبوس سوار شويم
ليلا و مادرش توي ايستگاه اتوبوس ايستادند. اتوبوس آه آمد سوار شدند. اتوبوس آرام آرام مي رفت. خيابان
شلوغ بود. شب شده بود. چراغ دآانهاي دو طرف خيابان، روشن بود. اتوبوس از نفس آدمها گرم شده بود. ليلا
سرش را گذاشته بود روي سينه مادرش. چشم از چكمه هايش برنمي داشت. اتوبوس مثل گهواره مي جنبيد و
يواش يواش، از ميان ماشينها، مي رفت. پلكهاي ليلا، نرم نرمك، سنگين شد و خواب رفت. صداي شاگرد

:راننده آمد

! ايستگاه پل
اتوبوس ايستاد. زن چاق و گنده اي، آه زنبيل بزرگ و پراز لباسي داشت، آنار مادر ليلا نشسته بود، تند پا شد
و با عجله زنبيلش را برداشت و آشيد. جا تنگ بود. زنبيل به چكمه هاي ليلا خورد. يكي از لنگه هاي چكمه، از
پاي ليلا درآمد و افتاد آنار صندلي. زن رفت. چند تا مسافرها پياده شدند. اتوبوس را افتاد. رفت و رفت. مادر

.چرت مي زد

:اتوبوس دور ميداني پيچيد. شاگرد راننده داد زد

!ميدان احمدي

.اتوبوس ايستاد
چُرت مادر پريد. هر چه آرد نتوانست ليلا را بيدار آند. اتوبوس مي خواست راه بيفتد. مادر، ليلا را بغل آرد

.و زود پياده شد. رفت تو پياده رو. اتوبوس رفت. ليلا هنوز بيدار نشده بود. تو بغل مادرش بود
مادر رفت تو آوچه. آوچه دراز و پيچ در پيچ بود. مادر به نفس نفس افتاد؛ خسته بود. مي خواست ليلا را بيدار
آند. اما، دلش نيامد. هر جور بود خودش را به خانه رساند. توي درگاه اتاق، خواست چكمه هاي ليلا را در
بياورد آه ديد لنگه چكمه نيست! زود ليلا را خواباند گوشه اتاق و برگشت تو آوچه. آوچه را، گُله به گُله،

.گشت. آمد تو پياده رو. آمد تو ايستگاه اتوبوس. اتوبوس رفته بود. لنگه چكمه را نديد. برگشت
از شب خيلي گذشته بود. مادر رختخواب را انداخت. لنگه چكمه آنار اتاق بود. مادر از فكر لنگه چكمه بيرون

.نمي رفت. فكر آرد آه: اگر ليلا بيدار شود، و بفهمد آه لنگه چكمه اش گم شده، چه آار مي آند
آخر شب، وقتي شاگرد راننده داشت اتوبوس را تميز مي آرد و زير صندليها را جارو مي آشيد، لنگه چكمه را
پيدا آرد. خواست بيندازش بيرون. حيفش آمد. فكر آرد چكمه مال بچه اي است، آه تازه برايش خريده اند. چكمه
نو و نو بود. دلش مي خواست بچه را پيدا آند و لنگه چكمه اش را بدهد. اما، بچه را نمي شناخت روزي هزار
تا بچه با پدرو مادرشان توي اتوبوس سوار مي شوند و پياده مي شوند. از آجا بداند آه لنگه چكمه مال آدام بچه
است؟

.شاگرد راننده، لنگه چكمه را داد به بليت فروش
بليت فروش لنگه چكمه را گذاشت پشت شيشه دآه اش، آه وقتي مسافرها مي آيند بليت بخرند آن را ببيند. شايد
.صاحبش پيدا شود
روز بعد، مادر صبح خيلي زود بيدار شد. دست نماز گرفت. نماز خواند. سفارش ليلا را به همسايه آرد.
.داستان گم شدن لنگه چكمه را گفت و از خانه بيرون رفت
هوا آم آم روشن شد. مادر باز آوچه را گشت و توي جوي پياده رو را نگاه آرد لنگه چكمه را نديد. داشت
.ديرش مي شد. تو ايستگاه اتوبوس ايستاد. اتوبوس آمد. سوار شد و رفت سر آارش
صبح، اول مريم بيدارشد. رفت سراغ ليلا. ليلا توي اتاقشان خواب خواب بود. مريم لنگه چكمه را گوشه اتاق
:ديد. آن را برداشت. نگاهش آرد. ليلا را بيدار آرد
. ليلا، بلند شو. روز شده
:ليلا بيدار شد. چشمهايش را ماليد. مريم گفت
.چه چكمه قشنگي! خيلي خوشگل است
: ليلا گفت
. مادرم برايم خريده
لنگه اش آو؟
. نمي دانم
:مريم و ليلا دنبال لنگه چكمه گشتند. اتاق را زير و رو آردند. مادر مريم ازتوي حياط صدايش را بلند آرد
. چرا اتاق را به به هم مي ريزيد؟ بياييد بيرون
: مريم گفت
. داريم دنبال لنگه چكمه ليلا مي گرديم
: مادر گفت
. بيخود نگرديد. لنگه اش، ديشب، تو آوچه گم شده. وقتي ليلا خواب بوده از پايش افتاده
. ليلا گريه اش گرفت. لنگه چكمه را بغل آرد و رفت تو حياط. گوشه اي نشست و هق هق گريه آرد
:مريم، آهسته، به ليلا گفت
. بيا با هم برويم آوچه را بگرديم، پيدايش آنيم
ليلا و مريم از در خانه بيرون رفتند. مريم به مادرش نگفت آه آجا مي روند. توي آوچه رفتند و رفتند. رسيدند
:به خيابان. مريم گفت
.شايد چكمه ات توي خيابان افتاده باشد
.پياده رو راگرفتند و با هم حرف زدند. زمين را نگاه آردند ورفتند
مادر مريم آه ديد ليلا و مريم توي خانه نيستند، دلواپس شد. چادرشرا انداخت سرش و آمد توي آوچه. به هر
دو دخترآوچولو را نديده اي آه توي اين آوچه بروند؟ » آس مي رسيد مي گفت آه »
از اين طرف رفتند » : بعض يها مي گفتند آه آنها را نديده اند، و چند نفري هم گفتند آه .»
ليلا و مريم رفتند و رفتند و پياده رو را نگاه آردند. از خانه و آوچه شان خيلي دور شده بودند. پيچيدند توي
مريم گوش نكرد «. مريم، بيا برگرديم » : .خيابان باريكي. هر چه ليلا گفت
عاقبت، رسيدند سر چهارراهي. نمي دانستند ديگر آجا بروند. مي خواستند به خانه برگردند. ولي راه را گم
.آرده بودند. ليلا زد زير گريه. مريم هم نزديك بود گريه اش بگيرد
:پيرزني آه ازپياده رو رد مي شد، مريم و ليلا را ديد. فهميد آه گم شده اند. ازشان پرسيد
بچه ها، خانه تان آجاست؟
:بچه ها نمي دانستند خانه شان آجاست. پيرزن گفت
اسم آوچه تان را مي دانيد؟
:مريم فكر آرد و گفت
است. اما نمي دانيم آه ازآدام طرف برويم پيرزن دست بچه ها را گرفت و از اسم « سروش » ... اسم آوچه مان
را پرسيد و آنها را به طرف آوچه برد « سروش » .اين و آن نشاني آوچه
مادر مريم، هراسان و ناراحت توي پياده رو مي دويد و همه جا را نگاه مي آرد چشمش افتاد به بچه ها، آه
همراه پيرزني داشتند از روبرو مي آمدند. مادر خوشحال شد و از پيرزن تشكر آرد. با ليلا و مريم دعوا آرد
.آه چرا بي اجازه از خانه بيرون رفته اند
بليت فروش آه ديد چند روز گذشته است و آسي سراغ چكمه نيامده، چكمه را برداشت و گذاشت بيرون دآه.
.تكيه اش داد به ديوار روبرو، آه بيشتر جلوي چشم باشد
آيا اين لنگه چكمه مال آدام بچه » آدمها مي آمدند و مي رفتند. لنگه چكمه را نگاه مي آردند، با خود مي گفتند
است، آه گمش آرده و حالا دنبالش مي گردد .»
ليلا، روزها، يك لنگه چكمه را مي پوشيد و يك لنگه دمپايي. گاهي هم مريم لنگه چكمه را مي پوشيد، آه
.بگومگويشان مي شد و با هم قهر مي آردند
:هر وقت آه مادر ليلا به خانه مي آمد، ليلا مي دويد جلويش و مي گفت
مادر، لنگه چكمه را پيدا نكردي؟
. نه، مادر. برايت يك جفت چكمه ديگر مي خرم
آِي مي خري؟
. يك روز آه بيكار باشم و پول داشته باشم
.وقتي آه چكمه را خريدي، من همانجا نمي پوشمشان. خواب هم نمي روم آه لنگه اش را گم آنم
ليلا آن قدر لنگه چكمه اش را به اين طرف و آن طرف برده بود. سر آن با مريم و بچه هاي همسايه بگومگو
آرده بود آه مادرها مادر ليلا و مادر مريم از دست آن به تنگ آمدند. مي خواستند بيندازنش بيرون. اما،
.حيفشان مي آمد. چكمه نوي نو بود
بليت فروش، هر وقت تنها مي شد، لنگه چكمه را نگاه مي آرد. خدا خدا مي آرد آه يك روز صاحبش پيدا شود.
.و هر شب، آه مي خواست دآه اش را ببندد و برود خانه اش، لنگه چكمه را برمي داشت و مي گذاشت توي دآه
.يك شب، يادش رفت آه لنگه چكمه را بگذارد توي دآه. لنگه چكمه، شب، آنار ديوار ماند
صبح زود، رفتگر محله داشت پياده رو را جارو مي آرد. لنگه چكمه را ديد. نگاهش آرد. برش داشت و زيرش
را جارو آرد. باز گذاشتش سر جايش. فهميد آه لنگه چكمه مال بچه اي است آه آن را گم آرده. آرزو آرد آه
.صاحب چكمه پيدا شود
پسرآي شيطان و بازيگوش از پياده رو رد مي شد، از مدرسه مي آمد، دلش مي خواست توپ داشته باشد. همه
چيز را به جاي توپ مي گرفت. هر چه را سر راهش مي ديد با لگد مي زد و چند قدم مي برد؛ قوطي مقوايي،
سنگ، پوست ميوه، تا رسيد به لنگه چكمه. نگاهش آرد، و محكم لگد زد زيرش. با آن بازي آرد و بُرد و برد.
در يكي از اين پا زدنها، لنگه چكمه رفت و افتاد توي جوي آبي آه پر از آشغال بود. پسرك سرش را پايين
.انداخت و رفت
آب چكمه را بُرد. چكمه به آشغالها گير آرد. جلوي آب را گرفت. آب بالا آمد. آمد توي خيابان و پياده رو را
.گرفت، مردم وقتي از پياده رو رد مي شدند. آفشهايشان خيس مي شد و زيرلب قُر مي زدند و بد مي گفتند
رفتگر محله داشت آشغالها را از توي جو درمي آورد، آه راه آب بازشود. لنگه چكمه را ديد. فكر آرد آه آن
.را ديده. آم آم يادش آمد آه چكمه، صبح، آنار ديوار، بالاي خيابان بوده
.رفتگر چكمه را زير شير آب گرفت. پاآش آرد. بُرد، به ديوارمسجد تكيه اش داد تا صاحبش پيدا شود
.لنگه چكمه به ديوار مسجد تكيه داشت. هر آه رد مي شد آن را مي ديد. دعا مي آرد آه صاحبش پيدا شود
لنگه چكمه به ديوار مسجد تكيه داشت، همان جور بي صاحب مانده بود. باد و باران تندي آمد و انداختش روي
.زمين
چكمه گِلي و آثيف شده بود. بچه ها زيرش لگد مي زدند و با آن بازي مي آردند. يكي از بچه ها، آه ديد لنگه
آار « دمپايي سازي » چكمه صاحبي ندارد، برش داشت. بردش خانه، و داد به برادرش. برادرش توي آارخانه
مي آرد. توي آارخانه، دمپايي هاي پاره و چكمه هاي لاستيكي آهنه را مي ريختند توي آسيا. خردشان مي آردند.
.آبشان مي آردند و مي ريختند توي قالب، و دمپايي و چكمه نو مي ساختند
هر روز آه مادر ليلا از آوچه شان مي گذشت، پسرآي را مي ديد، آه يك پا بيشتر نداشت. هميشه جلوي
خانه شان مي نشست. فرفره مي فروخت و بازي آردن بچه را تماشا مي آرد. مادر فكر آرد آه لنگه چكمه را
.بدهد به او. شايد به درد او بخورد
:مادر به خانه آه آمد، با ليلا حرف زد، و گفت
ليلا، اين چكمه به درد تو نم يخورد. بيا با هم برويم سر آوچه و آن را بدهيم به پسرآي آه يك پا دارد، و
.خانه شان روبروي خانه ماست
:ليلا گفت
اگر لنگه چكمه را بدهم به او، تو برايم يك جفت چكمه ديگر مي خري؟
. بله آه مي خرم. حتماً مي خرم. اگر تا حالا نخريدم، فرصت نكردم
آِي مي خري؟ آي فرصت داري؟
!تا آخر همين هفته مي خرم. آن قدر چكمه هاي خوشگل تودآانها آورده اند آه نگو
. خودم مي خواهم چكمه را به آن پسر بدهم
.باشد، فقط بايد جوري چكمه را به او بدهي آه ناراحت نشود
. چشم
ليلا و مادرش لنگه چكمه را برداشتند و رفتند پيش پسرك. مادر دم خانه ايستاد و ليلا چكمه را برد. روبروي
سلام » : پسرك ايستاد و گفت ».
سلام، فرفره مي خواهي؟ » : پسرك لبخندي زد و گفت »
: ليلا گفت
نه، اين چكمه مال تو. نو و نو است. من يك جفت چكمه داشتم آه لنگه اش گم شد. هر چه گشتيم پيدايش
.نكرديم. حيف است آه اين را بيندازيم دور
:پسرك ناراحت شد، و گفت
. من چكمه تو را نمي خواهم
: مادر رفت جلو و گفت
قابل ندارد. ما همسايه ايم. غريبه آه نيستيم. خانه ما اينجاست. پارسال، زمستان، آه نفت نداشتيم، آمديم از
مادرت نفت گرفتيم. يادت نيست؟ فكر مي آنم آه اين لنگه چكمه به درد تو بخورد. حيف است آه بيندازيمش
.دور
ودويد طرف « خداحافظ » : پسرك آمي راضي شد. لنگه چكمه را گرفت، داشت نگاهش مي آرد، آه ليلا گفت
خدا آند ناراحت نشده باشد » : مادرش. رفتند خانه. مادر زير لب گفت ».
پسرك لنگه چكمه را خوب نگاه آرد. خواست ببيند به پايش مي خورد يا نه. چكمه مال پاي راست بود و او پاي
.راست نداشت! به دردش نمي خورد. خنده اش گرفت
پسرك لنگه چكمه را گذاشته بود آنارش. فكر مي آرد چه آارش آند. نمك فروش دوره گردي، با چهارچرخه اش
.از آوچه مي گذشت
.نمك فروش دمپايي و چكمه لاستيكي پاره پوره مي گرفت و به جايش نمك مي داد
اين آه خيلي نو است. لنگه ديگرش » : چكمه را نگاه آرد و گفت « نمكي » : پسرك لنگه چكمه را داد به او
آجاست؟ »
. لنگه ديگرش گم شده. مال دختر همسايه روبرويي است. هر چه گشته پيدايش نكرده
نمكي لنگه چكمه را گرفت و گذاشت توي چهار چرخه اش؛ روي چكمه ها و دمپايي پاره هايي آه از خانه ها
.گرفته بود
توي همان محله بود. نمكي گويي دمپايي پاره و چكمه هاي آهنه را برد توي آارخانه « دمپايي سازي » آارخانه
بفروشد. لنگه چكمه ليلا هم قاتي آنها بود. وقتي خواست گوني را آنار آارگاه خالي آند نگاهش به سبدي افتاد
.آه بغل آسيا بود. لنگه ديگر چكمه را آنجا ديد. آماده بود آه بيندازنش توي آسيا؛ خردش آنند
نمكي لنگه چكمه را آه توي گوني بود، برداشت و رفت سراغ آن يكي لنگه. خوب لنگه هاي چكمه را نگاه
آرد. آنار هم گذاشت. لبخندي زد و پيش خود گفت: پيدا شد! حالا شدند جفت ».
:آارگر آارخانه، نمكي را نگاه آرد و گفت
چي را نگاه مي آني؟
. چكمه را. لنگه اش پيدا شد
:آارگر گفت
صاحبش را مي شناسي؟
.بله، مال بچه اي است آه خانه شان توي يكي از آوچه هاي بالايي است
.نمكي چكمه ها را آورد پيش پسرك
:پسرك جفت چكمه را برد در خانه ليلا. در زد. ليلا آمد دَم در. پسرك چكمه ها را داد به او، وگفت
! ديدي لنگه چكمه ات پيدا شد
ليلا خوشحال شد. از بس خوشحال بود نپرسيد آه لنگه اش آجا بوده و چه جوري پيدا شده. دويد توي خانه،
مريم، مريم، چكمه هايم پيدا شد. چكمه هايم پيدا شد » : صدايش را بلند آرد ».
و برگشت در خانه را نگاه آرد. پسرك رفته بود

پايان

.