yamahdi
04-18-2010, 11:40 PM
http://pnu-club.com/imported/2010/04/1403.jpg
در قرآن می خوانیم:
اعْمَلُوا مَا شِئْتُمْ إِنَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِیرٌ 1 ;هر آنچه مىخواهید انجام دهید، بىگمان او به آنچه مىكنید بیناست.»
حق تعالى در این آیه شریفه به انجام دادن آنچه خواست مخاطبان بدان تعلق گیرد، امر مىفرماید. بىشك این امر، امر حقیقى نیست. بلكه امرى است تهدیدى. پیداست هر جایى كه تهدیدى در كار باشد، باید چیزى به عنوان پشتوانه تهدید وجود داشته باشد كه مخاطب با توجه به آن چیز، حساب كار خود را بكند و از اعمال خلاف رضاى تهدید كننده دست بردارد; مثلا مادرى، كودك بازى گوش خود را تهدید كرده و مىگوید: هر كارى كه دلت مىخواهد، انجام بده، اما این را هم بدان وقتى كه پدرت به خانه آمد تمام آنچه را انجام دادهاى به او گزارش مىكنم.
در این مثال، مادر به كودك خود، به گونه تهدیدآمیزى دستور مىدهد و به دومى گوید: هر چه مىخواهى بكن، ولى در كنار این دستور، گزارش به پدر را كهكودك از آن هراس دارد و با توجه به آن از شرارت و شیطنت دست مىكشد، مطرح مىكند. باشد كه این امر موجب شود تا كودك بازى گوش شرور، از شرارت دست كشیده و مطابق خواسته مادر رفتار كند.
حال باید دید خداى تبارك و تعالى در آیه فوق، مخاطبان را به چه چیزى تهدید كرده است؟ آیا آنها را به عذابهاى اخروى تهدید فرموده یا آن كه از عقوبتهاى دنیوى ترسانده است؟ و خلاصه كلام: خداوند در آیه شریفه چه چیزى را به عنوان پشتوانه امر تهدید آمیز خود مطرح نموده است، كه اگر انسان بدان توجه كند باید بترسد و حساب كار خویش را برسد و از اعمال ناشایسته دست بردارد؟
در جواب گوییم: خداى تبارك و تعالى در آیه شریفه فقط یك نكته را به عنوان پشتوانه تهدید ذكر نموده است كه اگر مخاطب بدان نكته توجه كند، باید دست از پا خطا نكند و آن این كه: «إِنَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِیرٌ ;2 بىگمان او به آنچه انجام مىدهید بیناست.» نمىفرماید هر چه را كه مىخواهید انجام دهید، ولى بدانید كه عذاب دردناك ابدى در انتظار شماست، بلكه مىفرماید:اى انسانها!هر عملى كه دلتان مىخواهد، انجام دهید، ولى این را نیز بدانید كه همه در محضر او هستید و او مىبیند و بر همه اعمالتان مطلع است و شما اگر به انسانیت خویش باقى باشید، همین كه بدانید در محضر او مىباشید كافى است كه بترسید و دست از پا خطا نكنید و در حضور حق تعالى به هر كارى دست نزنید.
خداوند در سوره توبه نیز مىفرماید: وَ قُلِ اعْمَلُواْ فَسَیَرَى اللّهُ عَمَلَكُمْ وَ رَسُولُهُ وَالْمُؤْمِنُونَ 3; اى پیامبر! به مردم بگو: هر عملى كه مىخواهید [چه خیر و چه شر] انجام دهید. پس خدا و رسول او و مؤمنان، عمل شما را مىبینند.»
این آیه، از نظر این كه رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم و بندگان خاص خدا را در شهود و رؤیت اعمال داخل كرده است، دلالتش از آیه سوره فصلت بر مطلوب بیشتر است. بدین معنا كه(طبق این آیه)انسان نه تنها در محضر خداست، بلكه در محضر رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم و محضر بندگان خاص او نیز هست.
بنابر این، پیام آیه سوره توبه این است: اى كسانى كه به خدا و رسول او اعتقاد دارید! بدانید كه شما در محضر و دید خدا و رسول خدا و مؤمنان خاص و بندگان مخلص او هستید، لذا مواظب اعمال خویش باشید و توجه كنید كه چه مىكنید. مبادا در محضر آنان كارى كنید كه موجب سرافكندگى خودتان و هتك حرمت آنان شود.
نمونهاى از اشراف ملكوتیان بر اعمال دیگران
روزى حضرت استاد حسن زاده - حفظه الله تعالى - نقل فرمودند: «ما را با حضرت استاد محمدحسن قاضى طباطبایى-برادر مرحوم علامه طباطبایى، صاحب تفسیر المیزان - قضایایى بود. گاه گاهى به من از حالات درونىام خبر مىداد. ارتباطش با عالم ارواح بسیار قوى بود. یک بار آن جناب، ابراز داشتند هر گاه كه برایم مشكلى پیش بیاید و از حلش عاجز باشم به محضر شریف مرحوم آقا سید على قاضى طباطبایى-كه در آن موقع سالها از وفات آن مرحوم گذشته بود و آن جناب از نشئه دنیا رخت بربسته و به دیار باقى شتافته بودند- تشرف حاصل مىكنم و مشكل خود را از جناب ایشان مىپرسم و ایشان هم جواب عنایت مىفرمایند.
http://pnu-club.com/imported/2010/04/1404.jpg
این جانب به محضر شریف آقا سید محمد حسن - رضوان الله تعالى علیه - عرض كردم آقاى من! هر گاه كه به محضر آقا سیدعلى قاضى - رحمة الله علیه - مشرف شدید سلام ما را هم به محضر ایشان ابلاغ كنید و به ایشان بگویید: فلانى از شما التماس دعا دارد. مرحوم آقا سید محمد حسن قاضى، نیز استدعاى مرا پذیرفتند و وعده كردند كه اگر به محضر مرحوم آقا سید على قاضى مشرف شدند، خواسته مرا به آن جناب عرضه كنند. آن زمان سپرى شد تا این كه مرحوم آقا سید محمد حسن به تبریز منتقل شدند و من هم كه درس و بحثم به خاطر تعطیلات تابستانى تعطیل شده بود، قم را به مقصد شهر خودمان آمل ترك كردم و در آن جا اشتغالاتى از قبیل درس و بحث و منبر... براى خودم ترتیب دادم.
تابستان بود و هوا خیلى گرم، كارهاى مسجد و درس و بحث و منبر هم به قدرى زیاد بود كه هر گاه به منزل مىآمدم خسته و كوفته بودم و بعد از صرف ناهار، نیاز شدیدى به خواب و استراحت داشتم.
در یكى از روزها كه از كارهاى روزمره فارغ شده و به منزل بازگشته بودم، بعد از صرف ناهار، رفتم كه بخوابم، ولى زمانى نگذشت كه سر و صداى بچهها بالا گرفت و اوضاع طورى شد كه نتوانستم بخوابم. من كه بسیار خسته بودم و از طرف دیگر سر و صداى بچهها مزاحم خوابم گردیده بود، به قدرى عصبانى شدم كه بلند شدم و بچهها را دنبال كردم. یكى از آنها كه بزرگتر از همه بود از دستم گریخت و یك نفر دیگرشان را - كه متوسط بود و مىخواست بگریزد - پاى پنجره گرفتم و مشتى به پشت او كوفتم و یك نفر دیگرشان را - كه از همه كوچكتر بود - تا داخل حیاط دنبال كردم و بالاخره در گوشه حیاط به دام افتاد و هیچ راه گریزى نداشت. این بچه كه خود را گرفتار دید و تمام راهها را به روى خود بسته یافت، ناگهان خود را در آغوش من افكند و از شر من به خود من پناه آورد.
بنده از این كار، بسیار متاثر شده و در حقیقت من به دام افتادم و بچه مرا با این كار شكار كرد. ناگهان به خود آمدم و از خود و كار خود بسیار شرمنده و ناراحت شدم و خلاصه دلم گرفت و اندوه شدیدى به من دست داد. با یك دنیا شرمندگى و ناراحتى به داخل اتاق برگشتم و براى بار دوم، رفتم كه بخوابم، ولى هر چه سعى كردم كه بخوابم خوابم نبرد. ناگزیر بلند شدم و با خود گفتم: بروم بازار و براى بچهها چیزى بگیرم و آنها را از این طریق خوشحال كرده و دلشان را به دست آورم. همین كار را نیز كردم. رفتم براى هر كدام از آنها چیزى گرفتم و آنها را نوازش كردم و بالاخره خوشحال شدند. ولى تنها چیزى كه تغییر نكرد و به جاى خود باقى مانده بود گرفتگى درونى و اندوه شدید خود من بود كه بیچارهام كرده بود؛ وقتى كه دیدم نمىتوانم آرام باشم و به حال عادى برگردم، تصمیم گرفتم از آمل خارج شده و مسافرتى - هر چند كوتاه - به جایى داشته باشم؛ لذا به مادر بچهها گفتم: من تصمیم دارم به تهران بروم. اگر امشب و فردا شب را برنگشتم نگران نباشید.
عصر همان روز به طرف تهران حركت كردم. اول مغرب به تهران رسیدم.آن شب را در یكى از مدارس به سر بردم. صبح فرداى آن شب سراغ گاراژ ماشینهاى تبریز را گرفتم، رفتم دیدم یك اتوبوس آماده حركت است. بلیت گرفته و سوار شدم. آن روز و آن شب را در راه بودیم. اول اذان صبح به مقصد رسیدیم. در ابتدا سراغ مدرسهاى را گرفتم تا بدان جا رفته و نماز صبح را به جا آورم. مدرسه طالبیه را نشان دادند. به سوى مدرسه طالبیه حركت كردم و نماز صبح را در آن جا به جا آوردم. صبر كردم تا این كه كم كم آفتاب بر آمد. از طلاب مدرسه سراغ منزل حضرت استاد سید محمد حسن الهى طباطبایى را گرفتم.
آنها نیز آدرس منزل ایشان را به من دادند. و من روانه شدم. منزل را كه یافتم در آن را كوفتم. خانمى پشت در آمد. گفتم: منزل آقا سید محمد حسن طباطبایى را مىخواهم. گفت: همین جاست. گفتم به آقا بگویید: فلانى است و قصد زیارت شما را دارد.خانم رفت و پس از لحظاتى خود آقا آمدند. بعد از سلام و احوال پرسى مرا به داخل منزل فرا خواندند. رفتم داخل و نشستم. در همان ابتداى امر جناب ایشان فرمودند: من در فكر این بودم كه چگونه شما را پیدا كرده تا مطلبى را به شما بگویم. ولى بحمد الله خودتان آمدید و زحمت مرا كم كردید. گفتم: خیر باشد بفرمایید.
سپس ایشان فرمودند: دیشب را با مرحوم قاضى محشور بودم و چون شما گفته بودید: اگر به حضور ایشان رسیدم سلام شما را به ایشان رسانده و بگویم فلانى التماس دعا دارد، لذا به حضور مرحوم قاضى عرض كردم: فلانى سلام رسانده و از شما التماس دعا دارد، اما مرحوم قاضى از شما گلهمند بود عرض كردم: چطور؟ فرمود: آقاى قاضى فرمودند: از قول من به آقاى حسن زاده بگویید: چگونه هوس این راه را دارد در حالى كه رفتارش با بچهها آن گونه است؟
من كه خیلى شكسته شده بودم، با یك دنیا شرمندگى عرض كردم: آقاى من! به خداوند قسم، اصلا من عادت ندارم با بچهها در بیافتم. این دفعه هم نمىدانم چرا این گونه شد، ولى مطمئنا همان گونه كه نخستین بار بود، آخرین بار نیز خواهد بود و تكرار نخواهد شد.
من على رغم این كه تصمیم داشتم شب را در منزل ایشان بمانم از شدت خجالت و شرمندگى نتوانستم آن شب را در آن جا به سر ببرم، لذا از محضرشان خداحافظى كرده و شب را در هتلى به صبح رساندم و صبح هم از تبریز خارج شدم.»
غرض از نقل حكایت مزبور این بود كه خاطر نشان گردد من و تو و دیگران سر را در لاك خود فرو برده و هر كارى را كه هواهاى نفسانى و امیال شیطانى دیكته مىكنند، مرتكب مىشویم، غافل از آن كه علاوه بر خدا و رسول او، ارواح اولیا و مؤمنین و ساكنان عالم ملكوت، همه بر ما مشرفند و تمام اعمال و كردار و رفتار ما را زیر نظر دارند و بر احوال ما مطلعند، هر چند كه ما در حجابیم و آنها را نمىبینیم، ولى باید بدانیم كه ندیدن ما مجوز آزادى ما در انجام هر عملى نیست، چرا كه ملاك در لزوم حرمت گذارى محضر آنان این است كه آنها ما را مىبینند، نه این كه ما آنها را ببینیم. همین كه آنان ما را ببینند و ما نیز بدانیم كه در محضر آنها هستیم، كافى است كه حرمت محضرشان را پاس بداریم و آن را هتك نكنیم.
برگرفته از: گام نخستین، حسن رمضانى
شکوری - گروه دین و اندیشه
1. فصّلت(41)آیه 40.
2. هود(11)آیه 112.
3. توبه(9)آیه 105.
در قرآن می خوانیم:
اعْمَلُوا مَا شِئْتُمْ إِنَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِیرٌ 1 ;هر آنچه مىخواهید انجام دهید، بىگمان او به آنچه مىكنید بیناست.»
حق تعالى در این آیه شریفه به انجام دادن آنچه خواست مخاطبان بدان تعلق گیرد، امر مىفرماید. بىشك این امر، امر حقیقى نیست. بلكه امرى است تهدیدى. پیداست هر جایى كه تهدیدى در كار باشد، باید چیزى به عنوان پشتوانه تهدید وجود داشته باشد كه مخاطب با توجه به آن چیز، حساب كار خود را بكند و از اعمال خلاف رضاى تهدید كننده دست بردارد; مثلا مادرى، كودك بازى گوش خود را تهدید كرده و مىگوید: هر كارى كه دلت مىخواهد، انجام بده، اما این را هم بدان وقتى كه پدرت به خانه آمد تمام آنچه را انجام دادهاى به او گزارش مىكنم.
در این مثال، مادر به كودك خود، به گونه تهدیدآمیزى دستور مىدهد و به دومى گوید: هر چه مىخواهى بكن، ولى در كنار این دستور، گزارش به پدر را كهكودك از آن هراس دارد و با توجه به آن از شرارت و شیطنت دست مىكشد، مطرح مىكند. باشد كه این امر موجب شود تا كودك بازى گوش شرور، از شرارت دست كشیده و مطابق خواسته مادر رفتار كند.
حال باید دید خداى تبارك و تعالى در آیه فوق، مخاطبان را به چه چیزى تهدید كرده است؟ آیا آنها را به عذابهاى اخروى تهدید فرموده یا آن كه از عقوبتهاى دنیوى ترسانده است؟ و خلاصه كلام: خداوند در آیه شریفه چه چیزى را به عنوان پشتوانه امر تهدید آمیز خود مطرح نموده است، كه اگر انسان بدان توجه كند باید بترسد و حساب كار خویش را برسد و از اعمال ناشایسته دست بردارد؟
در جواب گوییم: خداى تبارك و تعالى در آیه شریفه فقط یك نكته را به عنوان پشتوانه تهدید ذكر نموده است كه اگر مخاطب بدان نكته توجه كند، باید دست از پا خطا نكند و آن این كه: «إِنَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِیرٌ ;2 بىگمان او به آنچه انجام مىدهید بیناست.» نمىفرماید هر چه را كه مىخواهید انجام دهید، ولى بدانید كه عذاب دردناك ابدى در انتظار شماست، بلكه مىفرماید:اى انسانها!هر عملى كه دلتان مىخواهد، انجام دهید، ولى این را نیز بدانید كه همه در محضر او هستید و او مىبیند و بر همه اعمالتان مطلع است و شما اگر به انسانیت خویش باقى باشید، همین كه بدانید در محضر او مىباشید كافى است كه بترسید و دست از پا خطا نكنید و در حضور حق تعالى به هر كارى دست نزنید.
خداوند در سوره توبه نیز مىفرماید: وَ قُلِ اعْمَلُواْ فَسَیَرَى اللّهُ عَمَلَكُمْ وَ رَسُولُهُ وَالْمُؤْمِنُونَ 3; اى پیامبر! به مردم بگو: هر عملى كه مىخواهید [چه خیر و چه شر] انجام دهید. پس خدا و رسول او و مؤمنان، عمل شما را مىبینند.»
این آیه، از نظر این كه رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم و بندگان خاص خدا را در شهود و رؤیت اعمال داخل كرده است، دلالتش از آیه سوره فصلت بر مطلوب بیشتر است. بدین معنا كه(طبق این آیه)انسان نه تنها در محضر خداست، بلكه در محضر رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم و محضر بندگان خاص او نیز هست.
بنابر این، پیام آیه سوره توبه این است: اى كسانى كه به خدا و رسول او اعتقاد دارید! بدانید كه شما در محضر و دید خدا و رسول خدا و مؤمنان خاص و بندگان مخلص او هستید، لذا مواظب اعمال خویش باشید و توجه كنید كه چه مىكنید. مبادا در محضر آنان كارى كنید كه موجب سرافكندگى خودتان و هتك حرمت آنان شود.
نمونهاى از اشراف ملكوتیان بر اعمال دیگران
روزى حضرت استاد حسن زاده - حفظه الله تعالى - نقل فرمودند: «ما را با حضرت استاد محمدحسن قاضى طباطبایى-برادر مرحوم علامه طباطبایى، صاحب تفسیر المیزان - قضایایى بود. گاه گاهى به من از حالات درونىام خبر مىداد. ارتباطش با عالم ارواح بسیار قوى بود. یک بار آن جناب، ابراز داشتند هر گاه كه برایم مشكلى پیش بیاید و از حلش عاجز باشم به محضر شریف مرحوم آقا سید على قاضى طباطبایى-كه در آن موقع سالها از وفات آن مرحوم گذشته بود و آن جناب از نشئه دنیا رخت بربسته و به دیار باقى شتافته بودند- تشرف حاصل مىكنم و مشكل خود را از جناب ایشان مىپرسم و ایشان هم جواب عنایت مىفرمایند.
http://pnu-club.com/imported/2010/04/1404.jpg
این جانب به محضر شریف آقا سید محمد حسن - رضوان الله تعالى علیه - عرض كردم آقاى من! هر گاه كه به محضر آقا سیدعلى قاضى - رحمة الله علیه - مشرف شدید سلام ما را هم به محضر ایشان ابلاغ كنید و به ایشان بگویید: فلانى از شما التماس دعا دارد. مرحوم آقا سید محمد حسن قاضى، نیز استدعاى مرا پذیرفتند و وعده كردند كه اگر به محضر مرحوم آقا سید على قاضى مشرف شدند، خواسته مرا به آن جناب عرضه كنند. آن زمان سپرى شد تا این كه مرحوم آقا سید محمد حسن به تبریز منتقل شدند و من هم كه درس و بحثم به خاطر تعطیلات تابستانى تعطیل شده بود، قم را به مقصد شهر خودمان آمل ترك كردم و در آن جا اشتغالاتى از قبیل درس و بحث و منبر... براى خودم ترتیب دادم.
تابستان بود و هوا خیلى گرم، كارهاى مسجد و درس و بحث و منبر هم به قدرى زیاد بود كه هر گاه به منزل مىآمدم خسته و كوفته بودم و بعد از صرف ناهار، نیاز شدیدى به خواب و استراحت داشتم.
در یكى از روزها كه از كارهاى روزمره فارغ شده و به منزل بازگشته بودم، بعد از صرف ناهار، رفتم كه بخوابم، ولى زمانى نگذشت كه سر و صداى بچهها بالا گرفت و اوضاع طورى شد كه نتوانستم بخوابم. من كه بسیار خسته بودم و از طرف دیگر سر و صداى بچهها مزاحم خوابم گردیده بود، به قدرى عصبانى شدم كه بلند شدم و بچهها را دنبال كردم. یكى از آنها كه بزرگتر از همه بود از دستم گریخت و یك نفر دیگرشان را - كه متوسط بود و مىخواست بگریزد - پاى پنجره گرفتم و مشتى به پشت او كوفتم و یك نفر دیگرشان را - كه از همه كوچكتر بود - تا داخل حیاط دنبال كردم و بالاخره در گوشه حیاط به دام افتاد و هیچ راه گریزى نداشت. این بچه كه خود را گرفتار دید و تمام راهها را به روى خود بسته یافت، ناگهان خود را در آغوش من افكند و از شر من به خود من پناه آورد.
بنده از این كار، بسیار متاثر شده و در حقیقت من به دام افتادم و بچه مرا با این كار شكار كرد. ناگهان به خود آمدم و از خود و كار خود بسیار شرمنده و ناراحت شدم و خلاصه دلم گرفت و اندوه شدیدى به من دست داد. با یك دنیا شرمندگى و ناراحتى به داخل اتاق برگشتم و براى بار دوم، رفتم كه بخوابم، ولى هر چه سعى كردم كه بخوابم خوابم نبرد. ناگزیر بلند شدم و با خود گفتم: بروم بازار و براى بچهها چیزى بگیرم و آنها را از این طریق خوشحال كرده و دلشان را به دست آورم. همین كار را نیز كردم. رفتم براى هر كدام از آنها چیزى گرفتم و آنها را نوازش كردم و بالاخره خوشحال شدند. ولى تنها چیزى كه تغییر نكرد و به جاى خود باقى مانده بود گرفتگى درونى و اندوه شدید خود من بود كه بیچارهام كرده بود؛ وقتى كه دیدم نمىتوانم آرام باشم و به حال عادى برگردم، تصمیم گرفتم از آمل خارج شده و مسافرتى - هر چند كوتاه - به جایى داشته باشم؛ لذا به مادر بچهها گفتم: من تصمیم دارم به تهران بروم. اگر امشب و فردا شب را برنگشتم نگران نباشید.
عصر همان روز به طرف تهران حركت كردم. اول مغرب به تهران رسیدم.آن شب را در یكى از مدارس به سر بردم. صبح فرداى آن شب سراغ گاراژ ماشینهاى تبریز را گرفتم، رفتم دیدم یك اتوبوس آماده حركت است. بلیت گرفته و سوار شدم. آن روز و آن شب را در راه بودیم. اول اذان صبح به مقصد رسیدیم. در ابتدا سراغ مدرسهاى را گرفتم تا بدان جا رفته و نماز صبح را به جا آورم. مدرسه طالبیه را نشان دادند. به سوى مدرسه طالبیه حركت كردم و نماز صبح را در آن جا به جا آوردم. صبر كردم تا این كه كم كم آفتاب بر آمد. از طلاب مدرسه سراغ منزل حضرت استاد سید محمد حسن الهى طباطبایى را گرفتم.
آنها نیز آدرس منزل ایشان را به من دادند. و من روانه شدم. منزل را كه یافتم در آن را كوفتم. خانمى پشت در آمد. گفتم: منزل آقا سید محمد حسن طباطبایى را مىخواهم. گفت: همین جاست. گفتم به آقا بگویید: فلانى است و قصد زیارت شما را دارد.خانم رفت و پس از لحظاتى خود آقا آمدند. بعد از سلام و احوال پرسى مرا به داخل منزل فرا خواندند. رفتم داخل و نشستم. در همان ابتداى امر جناب ایشان فرمودند: من در فكر این بودم كه چگونه شما را پیدا كرده تا مطلبى را به شما بگویم. ولى بحمد الله خودتان آمدید و زحمت مرا كم كردید. گفتم: خیر باشد بفرمایید.
سپس ایشان فرمودند: دیشب را با مرحوم قاضى محشور بودم و چون شما گفته بودید: اگر به حضور ایشان رسیدم سلام شما را به ایشان رسانده و بگویم فلانى التماس دعا دارد، لذا به حضور مرحوم قاضى عرض كردم: فلانى سلام رسانده و از شما التماس دعا دارد، اما مرحوم قاضى از شما گلهمند بود عرض كردم: چطور؟ فرمود: آقاى قاضى فرمودند: از قول من به آقاى حسن زاده بگویید: چگونه هوس این راه را دارد در حالى كه رفتارش با بچهها آن گونه است؟
من كه خیلى شكسته شده بودم، با یك دنیا شرمندگى عرض كردم: آقاى من! به خداوند قسم، اصلا من عادت ندارم با بچهها در بیافتم. این دفعه هم نمىدانم چرا این گونه شد، ولى مطمئنا همان گونه كه نخستین بار بود، آخرین بار نیز خواهد بود و تكرار نخواهد شد.
من على رغم این كه تصمیم داشتم شب را در منزل ایشان بمانم از شدت خجالت و شرمندگى نتوانستم آن شب را در آن جا به سر ببرم، لذا از محضرشان خداحافظى كرده و شب را در هتلى به صبح رساندم و صبح هم از تبریز خارج شدم.»
غرض از نقل حكایت مزبور این بود كه خاطر نشان گردد من و تو و دیگران سر را در لاك خود فرو برده و هر كارى را كه هواهاى نفسانى و امیال شیطانى دیكته مىكنند، مرتكب مىشویم، غافل از آن كه علاوه بر خدا و رسول او، ارواح اولیا و مؤمنین و ساكنان عالم ملكوت، همه بر ما مشرفند و تمام اعمال و كردار و رفتار ما را زیر نظر دارند و بر احوال ما مطلعند، هر چند كه ما در حجابیم و آنها را نمىبینیم، ولى باید بدانیم كه ندیدن ما مجوز آزادى ما در انجام هر عملى نیست، چرا كه ملاك در لزوم حرمت گذارى محضر آنان این است كه آنها ما را مىبینند، نه این كه ما آنها را ببینیم. همین كه آنان ما را ببینند و ما نیز بدانیم كه در محضر آنها هستیم، كافى است كه حرمت محضرشان را پاس بداریم و آن را هتك نكنیم.
برگرفته از: گام نخستین، حسن رمضانى
شکوری - گروه دین و اندیشه
1. فصّلت(41)آیه 40.
2. هود(11)آیه 112.
3. توبه(9)آیه 105.