MIN@MAN
04-08-2010, 03:28 PM
شهيد "رضا رياضي" در خانواده اي متوسط و مؤمن و پر جمعيتي به دنيا آمد که پدر با زحمات زياد و کار فصلي بنايي، دختران خود و تک فرزندش"رضا" را بزرگ کرد و تربيت نمود.
شهيد رياضي در سنين نوجوان با شهيد آيت ا...مدني در گنبد آشنا شد که از طرف رژيم پهلوي به آنجا تبعيد شده بود. شهيد مدني ظهرها در مسجد صاحب الزمان(ع) ترک آباد و شبها در مسجد امام کاظم(ع) در محله سيدآباد اقامه نماز مي کرد که بعد از نماز هم جمعي از جوانان و نوجوانان گوش به تفسير قرآن ايشان مي دادند که "رضا" نيز جزو آنها بود.
شبي از شبها از راههاي تقويت اراده سؤال شد و شهيد مدني پاسخ داد. در حاليکه صداي او در ميان صداي چلچله هايي که در بالاي شبستان مسجد لانه کرده بودند واضح به گوش نمي رسيد، اما جمله آخر شنيده شد: ... در اين صورت اراده شما آنقدر مؤثر است که رو به اين حيوانات بالاي مسجد مي گوييد ساکت شو! و ساکت مي شوند... و يکباره صداي پرنده ها قطع شد!
آن سالها شهيد آيت ا... مدني محبوب رضا و دوستانش بود اما هنوز مردم آن گونه که بايد اين سيد بزرگوار را که در کوي و برزن قدم مي زد و در کمال سادگي با مردم مي زيست به خوبي نشناخته بودند. با پيروزي انقلاب اسلامي ايران گروه هاي محارب، گنبد را عرصه تاخت و تاز فرهنگي و نظامي قرار دادند . "دفتر نشر فرهنگ و معارف اسلامي" در مسجد قائميه که رضا نيز جزو آنها بود، مقابله فکري با انحرافات را بر عهده داشت. رضا که فارغ التحصيل تربيت معلم در رشته پرورشي شده بود پايه هاي امور تربيتي را در آموزش و پرورش شهر بنا گذاشت.
قصه زندگي رضا ادامه داشت تا آذر 61 که به جبهه اعزام شد و در مسير، بر مزار شهيد بهشتي در تهران حال غريبي پيدا کرد و با ورود به اهواز دوره آموزش تخريب را سه هفته اي گذراند. يکي از دوستان وي تعريف مي کرد که مقدمه چيني هاي اعزام او تلنگري به ما بود. صبح ها بعد از نماز با عشقي که به قرآن و به ويژه سوره "الرحمن" و "يس" داشت، قرائت قرآن را شروع مي کرد تا به آيات "...و لمن خاف مقام ربه جنتان " و " ... يعرف المجرمون بسيماهم فيؤخذ بالنواصي و الاقدام .." مي رسيد حالش دگرگون مي شد و گاهي مي گفت که هر کس در جبهه ها بارخود را ببندد برنده است.
اخلاص، جذبه، تواضع و حيا و گاهي سخنراني هاي شيوا "رضا" را محبوب جمع بچه هاي تخريب کرده بود، به ويژه شهيد علي عاصمي را که فرمانده او و در عين حال دلبسته او بود. شهد عاصمي گاهي از روي علاقه، او را از خنثي کردن مين هاي تله شده منصرف مي کرد و کارهاي کم خطرتر را به او محول مي کرد که رضا متوجه مي شد و گله گذاري مي کرد. شايد يکي از دلايل رعايت حال رضا توسط فرمانده اين بود که رضا تازه صاحب دختري به نام زينب شده بود.
علاوه بر خرمشهر جمع ديگري از نيروهاي تخريب در هويزه مشغول پاکسازي بودند. رضا بدون قرار قبلي از خرمشهر به جمع آنها پيوست و عده اي از کار او تعجب کردند که چرا رضا با سابقه کمتر به جمع نيروهاي قديمي وارد شده که بالاخره خودش جواب داد که "تقدير من در هويزه است!"
هفته سوم اسفند61 هفته عجيبي بود چراکه در سه روز اول يک شهيد و سه مجروح حاصل پاکسازي بود. شهيد عاصمي اعلام کرد که روز سه شنبه کار تعطيل است و براي تجديد قوا به مزار شهداي هويزه مي رويم. مثل هميشه علي عاصمي دوربين کتابي کوچک خود را همراه داشت و رسمش هم اين بود که فقط از شهدا و مجروحين عکس بگيرد. رضا در حالي که کنار مزاري نشسته بود به علي اشاره کرد که از من عکس بگير چون فردا همين ساعت شهيد مي شوم و شما از عکسم استفاده کنيد و زير آن هم بنويسيد" شهيدي بر مزار شهيدي ديگر" و علي عکس را انداخت.
آنها که رضا را بهتر مي شناختند به تکاپو افتادند که فردا رضا وارد ميدان نشود. او متوجه شد و گفت که "اگر بناست برايم اتفاقي بيفتد خواهد افتاد". شب هنگام يکي از دوستان او از راه رسيد و نامه اي را حاوي عکس زينب 40 روزه در دست رضا ديد و اظهار مکرر رضا براي شهادت و تعجب و توجيه اين مسافر از راه رسيده بر اينکه" شهادت مقدمه اي دارد به نام رضا بودن و.... و رضا سه بار تکرار کرد که من"رضا هستم".
شهيد رضا رياضي در کنار شهيد علي عاصمي در مزار شهداي هويزه و يک روز قبل از شهادت
فردا صبح عاصمي از روي علاقه اي که به رضا داشت او را در نوار ضد تانک گمارد تا کم خطرتر باشد. 5 دقيقه به ساعت 10صبح نيروها براي استراحت از ميدان خارج شدند جز دو نفر؛ رضا رياضي و داود پاک نژاد که آماده خروج بودند. درست ساعت 10 انفجار صورت گرفت. داود که بر روي مين هاي "والمر" کار مي کرد روي سيم تله مين رفت و با انفجار به هوا بلند شد.
آنچه پيش بيني شده بود اتفاق افتاد. داود که در 3 متري مين بود سالم ماند اما رضا در 8 متري او بيش از 200 ترکش از سر تا نوک پا بر جان خريد و در موعد مقرر آسماني شد. عاصمي خيلي متأثر شده بود و اظهار مي کرد: "رضا از حرف من تخلف نکرد ولي تقدير او اين بود".
دو روز قبل رضا با مادرش تلفني صحبت کرده بود و خبر داد که براي عيد در گنبد است. رضا رياضي 25 اسفند به شهادت رسيد و روز 29 اسفند در گنبد تشييع شد. از او وصيتنامه اي نماند اما دستنوشته هاي زيادي دارد که سرلوحه آن اين شعر است:
آنکس که تو را شناخت جان را چه کند فرزند و عيال و خانمان را چه کند
شهيد رياضي در سنين نوجوان با شهيد آيت ا...مدني در گنبد آشنا شد که از طرف رژيم پهلوي به آنجا تبعيد شده بود. شهيد مدني ظهرها در مسجد صاحب الزمان(ع) ترک آباد و شبها در مسجد امام کاظم(ع) در محله سيدآباد اقامه نماز مي کرد که بعد از نماز هم جمعي از جوانان و نوجوانان گوش به تفسير قرآن ايشان مي دادند که "رضا" نيز جزو آنها بود.
شبي از شبها از راههاي تقويت اراده سؤال شد و شهيد مدني پاسخ داد. در حاليکه صداي او در ميان صداي چلچله هايي که در بالاي شبستان مسجد لانه کرده بودند واضح به گوش نمي رسيد، اما جمله آخر شنيده شد: ... در اين صورت اراده شما آنقدر مؤثر است که رو به اين حيوانات بالاي مسجد مي گوييد ساکت شو! و ساکت مي شوند... و يکباره صداي پرنده ها قطع شد!
آن سالها شهيد آيت ا... مدني محبوب رضا و دوستانش بود اما هنوز مردم آن گونه که بايد اين سيد بزرگوار را که در کوي و برزن قدم مي زد و در کمال سادگي با مردم مي زيست به خوبي نشناخته بودند. با پيروزي انقلاب اسلامي ايران گروه هاي محارب، گنبد را عرصه تاخت و تاز فرهنگي و نظامي قرار دادند . "دفتر نشر فرهنگ و معارف اسلامي" در مسجد قائميه که رضا نيز جزو آنها بود، مقابله فکري با انحرافات را بر عهده داشت. رضا که فارغ التحصيل تربيت معلم در رشته پرورشي شده بود پايه هاي امور تربيتي را در آموزش و پرورش شهر بنا گذاشت.
قصه زندگي رضا ادامه داشت تا آذر 61 که به جبهه اعزام شد و در مسير، بر مزار شهيد بهشتي در تهران حال غريبي پيدا کرد و با ورود به اهواز دوره آموزش تخريب را سه هفته اي گذراند. يکي از دوستان وي تعريف مي کرد که مقدمه چيني هاي اعزام او تلنگري به ما بود. صبح ها بعد از نماز با عشقي که به قرآن و به ويژه سوره "الرحمن" و "يس" داشت، قرائت قرآن را شروع مي کرد تا به آيات "...و لمن خاف مقام ربه جنتان " و " ... يعرف المجرمون بسيماهم فيؤخذ بالنواصي و الاقدام .." مي رسيد حالش دگرگون مي شد و گاهي مي گفت که هر کس در جبهه ها بارخود را ببندد برنده است.
اخلاص، جذبه، تواضع و حيا و گاهي سخنراني هاي شيوا "رضا" را محبوب جمع بچه هاي تخريب کرده بود، به ويژه شهيد علي عاصمي را که فرمانده او و در عين حال دلبسته او بود. شهد عاصمي گاهي از روي علاقه، او را از خنثي کردن مين هاي تله شده منصرف مي کرد و کارهاي کم خطرتر را به او محول مي کرد که رضا متوجه مي شد و گله گذاري مي کرد. شايد يکي از دلايل رعايت حال رضا توسط فرمانده اين بود که رضا تازه صاحب دختري به نام زينب شده بود.
علاوه بر خرمشهر جمع ديگري از نيروهاي تخريب در هويزه مشغول پاکسازي بودند. رضا بدون قرار قبلي از خرمشهر به جمع آنها پيوست و عده اي از کار او تعجب کردند که چرا رضا با سابقه کمتر به جمع نيروهاي قديمي وارد شده که بالاخره خودش جواب داد که "تقدير من در هويزه است!"
هفته سوم اسفند61 هفته عجيبي بود چراکه در سه روز اول يک شهيد و سه مجروح حاصل پاکسازي بود. شهيد عاصمي اعلام کرد که روز سه شنبه کار تعطيل است و براي تجديد قوا به مزار شهداي هويزه مي رويم. مثل هميشه علي عاصمي دوربين کتابي کوچک خود را همراه داشت و رسمش هم اين بود که فقط از شهدا و مجروحين عکس بگيرد. رضا در حالي که کنار مزاري نشسته بود به علي اشاره کرد که از من عکس بگير چون فردا همين ساعت شهيد مي شوم و شما از عکسم استفاده کنيد و زير آن هم بنويسيد" شهيدي بر مزار شهيدي ديگر" و علي عکس را انداخت.
آنها که رضا را بهتر مي شناختند به تکاپو افتادند که فردا رضا وارد ميدان نشود. او متوجه شد و گفت که "اگر بناست برايم اتفاقي بيفتد خواهد افتاد". شب هنگام يکي از دوستان او از راه رسيد و نامه اي را حاوي عکس زينب 40 روزه در دست رضا ديد و اظهار مکرر رضا براي شهادت و تعجب و توجيه اين مسافر از راه رسيده بر اينکه" شهادت مقدمه اي دارد به نام رضا بودن و.... و رضا سه بار تکرار کرد که من"رضا هستم".
شهيد رضا رياضي در کنار شهيد علي عاصمي در مزار شهداي هويزه و يک روز قبل از شهادت
فردا صبح عاصمي از روي علاقه اي که به رضا داشت او را در نوار ضد تانک گمارد تا کم خطرتر باشد. 5 دقيقه به ساعت 10صبح نيروها براي استراحت از ميدان خارج شدند جز دو نفر؛ رضا رياضي و داود پاک نژاد که آماده خروج بودند. درست ساعت 10 انفجار صورت گرفت. داود که بر روي مين هاي "والمر" کار مي کرد روي سيم تله مين رفت و با انفجار به هوا بلند شد.
آنچه پيش بيني شده بود اتفاق افتاد. داود که در 3 متري مين بود سالم ماند اما رضا در 8 متري او بيش از 200 ترکش از سر تا نوک پا بر جان خريد و در موعد مقرر آسماني شد. عاصمي خيلي متأثر شده بود و اظهار مي کرد: "رضا از حرف من تخلف نکرد ولي تقدير او اين بود".
دو روز قبل رضا با مادرش تلفني صحبت کرده بود و خبر داد که براي عيد در گنبد است. رضا رياضي 25 اسفند به شهادت رسيد و روز 29 اسفند در گنبد تشييع شد. از او وصيتنامه اي نماند اما دستنوشته هاي زيادي دارد که سرلوحه آن اين شعر است:
آنکس که تو را شناخت جان را چه کند فرزند و عيال و خانمان را چه کند