PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده می باشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمی کنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : حجت السلام سید مجتبی نواب صفوی



MIN@MAN
04-08-2010, 03:12 PM
رهبر جمعيت فدائيان اسلام
به نواب صفوي مشهور بود. در 17 مهر ماه سال 1303 در محلة خاني آباد تهران به دنيا آمد. پدرش از سادات مير لوحي و مادرش از دودمان صفوي بود. پدرش به عنوان وكيل در وزارت دادگستري آن زمان خدمت مي كرد. در دوران خدمتش با علي اكبر داور – وزير دادگستري – درگير شد و به صورت او سيلي زد. به دنبال اين درگيري از كار بركنار شد و به مدت سه سال در زندان رضا خان محبوس بود. وي پس از طي دوران محكوميت دار فاني را وداع گفت.
در اين مدت سيد مجتبي دورة متوسطه را تحت سرپرستي دايي خود در رشتة مكانيك دبيرستان ايران و آلمان آغاز كرده بود و هم زمان تحصيل علوم ديني را هم در يكي از مساجد دنبال مي كرد. همين امر باعث شد، به جهت علاقه به امور ديني و مسائل مذهبي تحصيلات دبيرستان را رها كند.
او براي گذران زندگي در شركت نفت ايران و انگليس مشغول له كار شد. پس از مدتي هم به عنوان كارگر سوهان كار به آبادان منتقل شد. در آبادان عليه يك كارمند انگليسي كه به يك كارگر ايراني سيلي زده بود، صحبت كرد و ديگر كارگران را به قصاص با او تشويق نمود. همين مساله موجب شد كه تحت تعقيب قرار گيرد. دست تقدير سيد مجتبي را مخفيانه به نجف اشرف كشاند و او در حوزة علميه به تحصيل امور ديني همت گمارد.
چرا فدائيان اسلام؟
وقتي كتاب شيعيگري احمد كسروي انتشار يافت. سيد مجتبي بيست و يك ساله بود. او كه اين حركت شيطاني را در راستاي سياست هاي انگليس مي ديد، به فكر تشكيل يك گروه ديني و انقلاب افتاد و جمعيت فدائيان اسلام را پايه ريزي كرد.
وقتي از او پرسيدند چرا نام فدائيان اسلام را براي گروه خود انتخاب كرده پاسخ داد: يك شب رد خواب جدم حضرت سيد الشهدا را زيارت كردم. او بازو بندي به بازويم بست كه روي آن نوشته شده بود فدائيان اسلام.
اولين اعلاميه اي كه از اين جمعيت صادر شد با همين عنوان بود.
نواب در سال 1329 كتاب راهنماي حقايق را تدوين كرد و با نگاهي فلسفي و جامعه شناختي پرده از هجوممرموزانة غرب عليه مسلمين، برداشت. در همين سال ها در سي و يكم شهريور، اجتماع بزرگي در حمايت مردم فلسطين در مسجد شاه، ترتيب داد و از پنج هزار داوطلب جنگ با صهيونيست ثبت نام كرد. او اين مساله را در نامه اي رسمي به دستگاه حكومتي وقت اعلام نمود و از آن جهت شركت در صفوف مبارزان فلسطين اجازة خروج خواست، اما حكومت ممانعت كرده و او را تحت تعقيب قرار داد.

تشكيل فدائيان اسلام به رهبري سيد مجتبي نواب صفوي توانست در ملي كردن صنعت نفت ايران نقش ارزنده اي را ايفا نمايد و طي يك دهه، تكيه بر فتاوايي از علماي وقت با اعدام هاي انقلابي عناصر بيگانه و دست شنانده را هدف قرار دهد.
سرانجام نواب صفوي پس از سال ها مجاهد، خستگي ناپذير در پي اعدام نافرجام علاء نخست وزير وقت، به همراه يارانش دستگير و به وسيلة رژيم پهلوي محكوم به اعدام گرديد و در سحرگاه 27/10/1334 در جوخة استعماري شاه در حالي كه طنين الله اكبر او فضا، را در هم مي نوريد تيرباران شد و به شهادت رسيد


خاطرات
محمدحسین عباسی ولدی:
برگرفته از خاطرات شفاهی خانواده ودوستان شهید
فكر مي كنم سال 1331 يا 32 بود كه يك روز خبر دادند، نواب مي خواهد به ديدن طلاب مدرسه سليمان خان (در مشهد) بيايد. ماهم جزؤ طلاب آن مدرسه بوديم. مرحوم نواب آمد. يك عده فدائيان اسلام هم با او بودند. ايشان شروع به سخن راني كرد. سخن راني هاي او معمولي نبود بلند مي شد و مي ايستاد و با شعار كوبنده شروع به صحبت مي كرد. من، محو نواب شده بودم خودم را از لابه لاي جمعيت به او نزديك كردم و جلوي نواب نشستم. تمام وجودم مجذوب اين مرد بود. به سخنانش گوش مي دادم و او هم بنا كرد به شاه و دستگاه هاي انگليسي.... بد گفتن. اساس سخنانش اين بود كه اسلام بايد زنده بماند، اسلام بايد حكومت كند و آن ها كه در راس كار هستند، دروغ مي گويند. مسلمان نيستند و من براي اولين بار بود كه اين حرف ها را مي شنيدم، آن چنان به درون من نفوذ كرد و جاي گرفت كه احساس كردم دلم مي خواهد هميشه با نواب باشم. اين احساس را واقعاً داشتم كه دوست دارم هميشه با او باشم.

به افراد كراواتي كه مي رسيد مي گفت: اين بند را اجانب به گردن ها انداخته اند، بردار باز كن.
به كساني كه كلاه شاپو سرشان بود مي گفت: اين كلاه را اجانب سر ما گذاشته اند، برادر بردار.
من بارها و بارها مي ديدم كساني را كه به نواب مي رسيدند و در شعاع صداي او و به اشاره دست او كلاه شاپور را بر مي داشتند و مچاله مي كردند و در جيبشان مي گذاشتند. او كلامش نافذ بود. من واقعاً به نفوذ نواب در مدت عمرم كم تر كسي را ديده ام. مرد عجيبي بود. يك پارچه حرارت بود. يك تكه آتش بود. هيچ شكي ندارم كه اولين جرقه هاي انگيزش انقلاب اسلامي و اولين آتش را در دل ما، نواب روشن كرد.

يك روز صبح در كوچه ايستاده بودم كه يكي از اين منبرهاي معروف آن زمان، از من سراغ خانة نواب صفوي را گرفت. بردمش خانة آقا. ايشان بنده را فرستادند نان و پنيري تهيه كردم و صبحانه اي رو به راه كردم. اين روحاني به آقا گفت: حيف اين همه استعداد شما نيست؟ شما اگر چند سال در حوزه باشيد، مي توانيد از مراجع بشويد.
خلاصه كلي از ايشان تعريف كرد و انتقاداتي به عمل كردهاي ايشان كرد. صحبتش كه تمام شد، سيد گفت: همه اين هايي كه گفتي درست است، ولي اين قدر خوش استعدادها و نويسندگان بزرگ آمده اند و ده ها جلد كتاب نوشته اند كه تمامش در كتاب خانه ها انبار شده است. اين ها يك مجري نمي خواهد كه مطالبشان را به صحنة عمل بياورد؟

هر دو جوان بوديم و هر دو به نوعي تهجد و شب زنده داري و زيارت را دوست داشتيم. در حوزة نجف در خدمت مرحوم طالقاني شاگردي مي كرديم و از علامه شيخ عبدالحسين اميني صاحب الغدير درس ايمان و ولايت مي آموختيم. روزي شهيد نواب صفوي پيشنهاد كرد كه پياده از نجف به كربلا برويم. من هم موافقت كردم. بعد از ظهر يكي از روزهاي پاييزي بود. هوا تقريباً تاريك شده بود. به ميانة راه رسيده بوديم كه مردي تنومند از عرب هاي بيابان نشين، جلويمان سبز شد. با صدايي خشن، ما را سرجايمان متوقف كرد. در نور مهتاب خنجري كه به كمر داشت به چشمم خورد يكه خوردم ترسيده بودم او از ما خواست تا هر چه دينار داريم به او بدهيم عجيب بود. سيد ارام بود. كه يك مرتبه متوجه شدم با چالاكي خنجر مرد عرب را از كمرش بيرون كشيد و برق آن را جلوي چشمان مرد نگه داشت و با قدرت نوك خنجر را نزديك گلوي او قرار داد و گفت: با خدا باش. از خدا بترس. دست از اين كارهاي زشت بردار.
من در حيرت حركات سريع سيد بودم شجاعت او مثال زدني بود. عجيب تر آن كه مرد عرب، مار ابه چادر استراحتش دعوت كرد و سيد پذيرفت به او گفتم: قربان جدت چگونه دعوت كسي را مي پذيري كه تا چند لحظة پيش قصد جانمان را داشت؟
سيد گفت: اين عرب بيابانی هستند. در حق ميهمان خيانت نمي كنند ،خطري نيست.
آن شب من و نواب به چادر مرد عرب رفتيم و سيد تا صبح آرام خوابيد و من تا صبح بيدار بودم و مي ترسيدم.
دل خوش و يك زيلو
خانة كوچكي در دولاب داشتيم. چهار تا اتاق كوچك داشت، يك خانه كاملاً روستايي. نصف خانه به مردها تعلق داشت و نصف ديگر متعلق به زن ها بود. ما و آقاي طهماسبي و آقاي واحدي و دامادشان و مادرشان همه در آن خانه زندگي مي كرديم كه حدود بيست نفري مي شديم.
اتاق، فرش شده بود. اين فرش جزء جهيزية من بود اما در اتاق طهماسبي و واحدي زيلو پهن بود. آقا يك روز به من گفتند: من ناراحتم، آخر اتاق ما فرش پهن است. نمي شود اين فرش را بفروشيم و زير پايمان زيلو بياندازيم؟
من با كمال رضايت موافقت كردم. وضع ماليمان تعريفي نداشت، اما چون فضاي خانه پر از ايمان بود ما رنج ها را همه خوشي مي پنداشتيم و گرسنگي را اصلاً حس نمي كرديم.

از نظر اخلاقي اصلاً خشن نبودند كاهي كه در اوج هيجان با دوستانشان در مورد مسائل مملكتي و جنايات شاه گرم صحبت بودند، ايشان را صدا مي زدم و از او درخواستي مي كردم. مي ديدم كه آن آدم پرشور و هيجاني چه قدر آرام و ملايم با من صحبت مي كرد. ان قدر به من محبت داشت كه حتي اين محبت را با جملاتي مثل كوچكت هستم، نوكرت هستم به من ابراز مي كرد. او تمام محاسن را هم زمان و يك جا داشت، هم شجاعت، هم سخاوت، ملاطفت، سلحشوري و ايثار....

سيدي به نام سيد هاشم بود كه من با گوش خودم شنيدم كه همين سيد بالاي منبر گفت: هركسي عليه نواب صفوي بايستد بايد در اصل و نسب خودش شك كند.
اتفاقاً همين آقا و يك عدة ديگر در اواخر عمر نواب، از ايشان جدا شدندو اعلاميه دادند و نوشتند كه نواب صفوي از اسلام برگشته است. اين آقاسخت مريض شد. يك روز نواب صفوي به عيادتش رفت و سراو را روي زانويش گذاشت. دستي بر سرش كشيد و مبلغي هم پول زير متكايش گذاشت. آن سيد همين كه چشم باز كرد و نواب را ديد، اشك ريخت و عرق شرم به پيشاني اش نشست. نواب با لحن مهرباني گفت: پسر عمو جان! مساله اي نيست. فراموشش كن.
خجالت نكش ! داد بزن!
فداييان اسلام، لحن شعار و صراحت خاصي داشتند كه تكان دهنده و با ابهت بود. حروف را خيلي محكم ادا م ي كردند. اين رسم شهيد نواب بود كه مي گفت: بجه مسلمان بايد محكم باشد.
ايشان به فداييان اسلام دستور داده بودند كه وقت ظهرها هرجا كه بودند بايد اذان بگويند. يك روز رو به من كرد و گفت: آقا محمد علي! شما اذان مي گوييد؟
گفتم: نه آقا!
گفت: چرا؟
گفتم: آخر خجالت مي كشم
ايشان گفت: يك سوال از تو دارم، شما چه مي فروشيد؟
گفتم: خيار، بادمجان، كدو....
آقا پرسيد: داد هم مي زني؟
آن موقع ها رسم بود فروشنده ها داد م يزدند.
گفتم: بله آقا!
گفت: مي شود يك ياز آن فريادها را اين جا هم بزني؟
گفتم: نه آقا! حجالت مي كشم.
گفت: چرا؟
گفتم: آخر آقا! من جنسي در اين جا ندارم. حالا اگر سر كار بودم و مثلاً خيار داشتم، مي گفتم خياريه قرون اما اين جا كه چيزي ندارم
گفت: آهان! پس بگو من دين ندارم يك جوان به اين هيبت و توانايي و قدرت، خجالت مي كشد فرياد بزند الله اكبر، اشهد ان لااله الا الله. اي پرندگان چرندگان، اي آسمان، اي زمين، من شهادت مي دهم كه خدا از همه بالاتر است. خجالت مي كشي اين ها را بگويي؟ آن وقت خجالت نمي كشي با اين همه عظمتت داد مي زني خيار يه قرون؟ مي بيني چه قدر خودت را پايين آورده اي و موقع اذان گفتن چه طور خودت را بالا مي بري و با الله اكبرت مي كوبي بر فرق هر چه غير خداست؟

محمود جم مي گويد طبق قرار قبلي از طرف شاه براي مرحوم نواب وقت ملاقاتي گرفته بودم مساله بر سر هتك مقدسات در يكي از روزنامه ها بود.وقتي ايشان وارد دربار شد، جلو رفتم و با او دست دادم. او هم دست مرا محكم فشرد. به او سفارش كردم كه وقتي شاه وارد مي شوند يك تشريفات خاصي دارد كه بايد رعايت كنيد. او هم گفت: مي دانم
به او گفتم كه يك ربع وقت دارد؟ پس زمان را حفظ كند. گفت: باشد.
هنگام ملاقات با شاه ديدم كه اين شخص (نواب) كه كسروي را كشته، در مقابل اعلي حضرت در پشت يك ميزگردي نشست. او با صداي بلند حرف مي زد و مرتب با دست روي ميز مي كوبيد و مي گفت: چرا در اين مملكت كساني اعتنا به مفاهيم اسلامي نمي كنند؟ و از اين حرف ها....
نواب كه حرف هايش را زد و رفت، شاه مرا خواست و گفت: نه به آن آخوند ديروزي ونه به اين سيد امروزي آن آخوند مال عهد دقيانوس بود و اين سيد مثل يك افسر كه دارد با يك سرباز صحبت مي كند با من صحبت مي كرد. انگار نه انگار كه شاهي وجود دارد. اين چه كسي بود اينجا فرستاده بودي.


شهيدان نواب صفوی و یارانش در دوران رژيم ستمشاهی با دعوت حوزه‌ها به حضور در عرصه سياسی كشور، ايجاد ايده تشيع انقلابی و با هدف تشكيل حكومت اسلامی و تدوين قانون اساسی كشور براساس آموزه‌های قرآن دست به مبارزه با رژيم شاه زدند. آنها معتقد بودند روحانيون بايد سكوت در مقابل حكومت را كنار بگذارند، حكومت اسلامی جايگزين مشروطه و حكومت غربگراها شود و جنبش‌های انقلابی مسلمان در سراسر جهان متحد شوند. تدوين قانون اساسی براساس آموزه‌های قرآن و دين اسلام از برجسته‌ترين تفكرات اين گروه محسوب می‌شد.
تولد
سال 1303 هجري شمسي است. آفتاب در پس ابرهاي سياه ستم، آخرين نفسهاي خود را مي کشد. نور کم سويي به زمين ميرسد. پاها در بند است. دستها رهايي ندارد و فريادها در گلو خفه ميشود. ناگاه صداي کودکي در فضاي خانه مي پيچد. ستاره اي به خانه آقا سيدجواد قدم مي نهد. نواي آسماني دعا بر لبان پدر جاري مي شود. آقا سيدجواد ميرلوحي نام فرزند را سيد مجتبي ميگذارد تا در لحظه لحظه زندگي به ياد خاندان پيامبر باشد.
سرود نور
سيد مجتبي هنوز اندک سالي است که با دنياي خرد سالي فاصله گرفته است. او سوره هاي کوتاه قرآن را به تشويق پدر و مادر خود حفظ مي کند و با پدر روحاني خود در مجالس پر نور قرائت قرآن شرکت فعال دارد. قرآن مجيد کتاب زندگاني اوست و به آن عشق مي ورزد. هفت ساله است که راهي دبستان مي شود و پس از اتمام دوره ابتدايي در مدرسه «حکيم نظامي» وارد مدرسه صنعتي آلمانيها مي گردد.

http://pnu-club.com/imported/2010/04/621.jpg
رضاخان که به تازگي از طرف دولت استعمارگر انگليس به سلطنت رسيده است از مخالفان سرسخت اسلام و روحانيت است. از نخستين کارهاي او منع به کارگيري تاريخ هجري قمري است. تاريخ هجري شمسي جايگزين تاريخ قمري مي شود و او نام اين تهاجم وسيع بر ضد فرهنگ اسلامي را طرد يک سنت عربي تحميل شده مي نامد.
بعد از تغيير تاريخ، بر سر گذاشتن کلاه پهلوي شبيه کلاه سربازي، براي همه اجباري مي گردد. چيزي نمي گذرد که او مدارس را مختلط اعلام مي کند و دختر و پسر را در کنار هم قرار ميدهد. پسر ها بايد هنگام مدرسه رفتن شلوارک کوتاه بپا کنند و دختر ها بايد حجاب اسلامي را به کناري نهند.در اين حال روحانيون بيدارگر با تهاجم فرهنگي استعمار و اسلام زدايي رضاخان به مبارزه بر مي خيزند و بر ضد وي قيامهاي اصلاحي مختلفي را برپا مي دارند. در چنين زماني است که آقا سيدجواد ميرلوحي، پدر سيدمجتبي مجبور مي گردد از پوشيدن لباس روحانيت صرف نظر کند. رضاخان دستور داده است تا مردم همه از لباس يک شکل استفاده کنند. در اين زمان آقا سيدجواد از فرصت استفاده نموده، براي احقاق حقوق مظلومان در دادگستري وکيل دعاوي ميشود.
چندي نمي گذرد که با داور وزير دادگستري سال 1315 يا 1314 درگير مي شود و در پي گفتگوي اعتراض آميز به نظام ستم شاهي پهلوي، گوش وزير را با سيلي خود آشنا ميسازد و خود روانه زندان مي گردد. سه سال در زندان رضاخان مي ماند و بعد از 3 سال به ديدار خدا مي شتابد. با رحلت پدر، سيدمحمد نواب صفوي، دايي سيدمجتبي سرپرستي خانواده ايشان را به عهده مي گيرد. سيد مجتبي عشق و علاقه زيادي به دروس اسلامي دارد و مايل است به دروس حوزه بپردازد. ليکن دايي وي که سرپرستي او را به عهده گرفته و خود قاضي دادگستري است با سيد مخالفت مي کند.سيد مجتبي از عقيده خود دست بر نميدارد و در مسجدي که در خاني آباد است شروع به فراگيري درسهاي حوزه مي کند و همزمان در مدرسه آلمانيها به دروس جديد مي پردازد.سيد در عصري واقع شده است که نظام آموزشي غرب در کشور به صورت نوشدارويي براي پيشرفت به مردم عرضه ميشود. وي در يکي از مدارس غربي تحصيل ميکند. در مدرسه چيزهايي مطرح است که با آرمانهاي اسلامي وي سازگار نيست. او در فرصتهاي مناسب آنچه را که فهميده به همکلاسي هاي خويش ميگويد و اوضاع سياسي، فرهنگي و اقتصادي کشور را براي آنان شرح ميدهد.
سيد در 17 آذر 1321 ش در يک سخنراني پر شور از دانش آموزان ميخواهد تا به سوي مجلس رفته، نسبت به هجوم اجانب و تهديد فرهنگ غرب اعتراض نمايند و درخواستشان را مطرح کنند.
با سخنراني سيد دانش آموزان مدرسه دست به تظاهرات ميزنند. از مدرسه آلمانيها به مدرسه ايران شهر و از آنجا به دار الفنون رفته، مدارس را تعطيل مي کنند و با هم به طرف مجلس حرکت مي کنند. در بين راه از مردم هم افرادي به آنها مي پيوندند. تظاهرات با شکوهي روي ميدهد و با تير اندازي مأموران به سوي مردم 2 نفر کشته مي شوند و چيزي نمي گذرد که دولت قوام سقوط مي کند.
سيد در 1321 هجري تحصيلات خود را به پايان برده، در خرداد 1322 در شرکت نفت استخدام ميگردد و بعد از مدت کوتاهي از تهران به آبادان انتقال مي يابد. وضع نابسامان کارگران شرکت وي را رنج ميدهد و ديگران را در حقوق خويش شريک مي کند. علاقه اي بين کارگران شرکت و سيد به وجود مي آيد. وي شبها جلساتي براي آنها دائر مي کند و وظايف ديني و اجتماعيشان را گوشزد مي نمايد.وي در طي آموزشهاي خويش ياد آور مي شود که نفت از آن ملت ايران است و خارجيان آمده اند تا براي ما کار کنند، نه اينکه ما را زير سلطه خود درآورند و قسمتهايي از آبادان را در اختيار گرفته اجازه ورود به ما ندهند!
سيد سيماي زشت استعمار را در کارها و فعاليتهاي آنان نشان ميدهد، ميگويد:اين چيست که در چند جاي شهر نوشته اند «ورود ايراني و سگ ممنوع»!!آنها ايرانيان را در رديف سگ قرار داده در حالي که خود مستخدم ما هستند.شش ماه از ورود سيدمجتبي به شرکت نگذشته است که يکي از انگليسيها به کارگري ايراني حمله کرده و وي را زخمي ميکند، همان شب جلسه اي تشکيل مي شود و قرار مي گذارند که صبح قبل از شروع کار در پالايشگاه جمع شوند.
سيد شروع به سخنراني مي کند و مي گويد: « چون ما مسلمان هستيم و قصاص يکي از احکام ضروري ماست يا بايد آن انگليسي به اينجا بيايد و در جلوي جمع از اين برادر ما پوزش بخواهد و يا اگر اين کار را نکند عين کتکي که به آن زده يا عين جراحتي که به او وارد کرده ما به او وارد کنيم.» هنوز سخنان سيد به پايان نرسيده بود که کارگران به خشم آمده، به سالن آن انگليسي رفته، آنجا را خراب مي کنند. پليس دخالت ميکند و آن انگليسي موفق به فرار مي شود. چند نفر کارگر دستگير ميگردند، سيد به خانه يکي از دوستانش رفته، شبانه توسط يکي از لنجها از آبادان راهي نجف ميشود.
http://pnu-club.com/imported/2010/04/622.jpg
مهاجر عشق
سيد مجتبي تجربه هاي زيادي از زندگي آموخته و زندگي مردمان بسياري را ديده و با شيوه زندگي آنها آشنا شده است. اکنون در نجف اشرف براي انجام کاري آمده است و آن آموزش صحيح اسلام است، آنگونه که بتواند مسير حرکت او را در اين دنياي رنگارنگ مشخص نمايد. هدف از زندگي چيست؟ سيد در ضمن آموزش مي خواهد جواب اين سوال را آن سان که بايد دريابد. سعادت به استقبال سيد آمده است، او ميتواند در مدرسه قوام از مدارس حوزه علميه نجف اقامت گزيند. در همان روزها علامه اميني در يکي از حجره هاي فوقاني مدرسه کتابخانه اي داير کرده و به تأليف «الغدير» مشغول است. اين امر سبب ميشود که مهاجر عاشق که تازه از ايران رسيده است با حضرت علامه اميني آشنا شود.
سيد که علوم مقدماتي را در تهران به انجام رسانيده، در نجف به دنبال اساتيدي است که سطوح عالي را از آنها بياموزد، از جمله اساتيدي که وي از آنها فقه و اصول، تفسير قرآن و اصول سياسي و اعتقادي را آموخت، نامبردگان ذيل اند:
1:حضرت علامه نستوه آيه الله اميني
2:حضرت آيت الله العظمي حاج آقا حسين قمي
3:حضرت آيت الله آقا شيخ محمد تهراني
سيد بزرگوار نواب از اين سه استاد گرانقدر علاوه بر علوم متداول حوزه، اصول فلسفه سياسي اسلام را آموخت و با فقه سياسي اسلام آشنا شد. در همين زمان که وي در نجف مشغول تحصيل است، يکي از کتابهاي کسروي به دستش ميرسد، نوشته اي که مولف در آن به حضرت امام صادق (ع) توهين نموده است. ايشان کتاب را به چند تن از اساتيد و مراجع تقليد نجف اشرف عرضه مي دارد و حضرت آيه الله العظمي حاج آقا حسين قمي با صراحت حکم ارتداد نويسنده کتاب را اعلام ميدارد.جناب نواب به حکم وظيفه ديني خويش با تصميمي قاطع رو به وطن خويش ميگذارد تا آن نابخرد را بر سر عقل آورد.
پيش از حرکت او از نجف به ايران مردم تبريز و مراغه و سران برخي روزنامه ها به مقابله با احمد کسروي برخواستند و از دولت وقت خواستند تا وي را به جرم انتشار کتب گمراه کننده محاکمه کند.دولت قدرت چنداني ندارد و از طرفي برنامه هاي پهلوي با کارهاي کسروي چندان رو در رو نيست و در حقيقت هر دو در جهت اسلام زدايي گام بر ميدارند و کارهاي کسروي، فعاليتهاي دولت را تحت الشعاع قرار داده است. از اين رو به مقابله با وي بر نيامد.
ايرادهاي وي به اسلام بيشتر از کتب مبلغين آمريکايي و مستشرقين اخذ شده بود و اشکالهايي را که متوجه مذهب تشيع مي ساخت، غالب آنها را علماي متعصب سني مانند حجر و موسي جار الله عالم سني معاصر بر گرفته بود.نواب با قاطعيتي تمام وسائل زندگي را جمع کرده به طرف ايران حرکت مي کند. وي که در بين راه اطلاع يافته بود کسروي در آبادان است، به آبادان مي رود. در يکي از مساجد بزرگ شهر سخنراني ميکند و او را به مناظره مي خواند. ولي کسروي به تهران رفته بود، او نيز به تهران مي آيد و با تني چند از آقايان تماس مي گيرد و پس از مشورت به اين نتيجه ميرسد تا با وي به بحث بنشيند. آيت الله طالقاني ايشان را تشويق مي کند و جناب وي به کلوپ کسروي ميرود.
«با هماد آزادگان» نام باشگاه کسروي است. نواب چند روزي در مورد دين و مسائل اجتماعي با وي به بحث مينمايد. ليکن او قانع نمي شود، دو دستگي در جمع حاکم مي شود، حرف آخر سيد به کسروي اين است:«من به تو اعلام ميکنم و تو را به عنوان يک مانع نسبت به مذهب و حتي نسبت به مملکتم ميدانم» ، «موقعي که عضوي از پيکر انساني چنان فاسد شود که نتنها موجب فساد ديگر اعضاي آن پيکر گردد، بلکه تباهي خود آن عضو با مجموع اعضاي ديگرش را نتيجه دهد، نبايد در ريشه کن کردن آن هيچ گونه مسامحه اي روا داشت. زيرا اين مسامحه چه ناشي از ترحم و مهر و محبت باشد و چه معلول بي توجهي به اهميت حياتي قضيه، موجب از ارزش افتادن و تباهي ديگر اعضاي پيکر جامعه خواهد گشت.»
نواب جوان در طي جلساتي دلايل و براهين لازم را براي کسروي عرضه ميکند ليک ديگر گوش شنوايي براي وي باقي نمانده است. براي شاگرد مکتب توحيد، مسأله ارتداد وي مسلم ميشود و به فکر مقابله با اين عصر فاسد ميافتد.
سيد بزرگوار از حضرت آيه الله مدني و آقا شيخ محمد حسين طالاقاني براي تهيه اسلحه پول ميگيرد و در ساعت 13 و 30 دقيقه روز بيست و سوم ارديبهشت سال 1324 کسروي در ميدان حشمت الدوله مورد هدف قرار ميگيرد اما به دليل فرسودگي اسلحه موفقيت حاصل نمي شود و نواب به زندان مي افتد و علماي ايران و نجف خواستار آزادي وي مي شوند و ايشان بعد از دو ماه با قيد کفالت آزاد مي شود.
فدائيان اسلام
حضرت نواب با آزادي از زندان به فکر تشکيل «فدائيان اسلام» مي افتد تا به وسيله آن با عناصر فاسد در جامعه به مبارزه برخيزد و با انتشار اعلاميه اي موجوديت فدائيان اسلام را اعلام ميدارد.او در برپايي اين سازمان اسلامي ميگويد: در خواب جدم سيد الشهدا را ديدم که بازوبندي به بازويم بست و روي آن نوشته شده بود «فدائيان اسلام».
انتشار اعلاميه مسلمانان غيور را متوجه فدائيان اسلام مينمايد و افرادي به گروه او ميپيوندند. ساعت 10 صبح روز بيستم اسفندماه سال 1324 آيات قهر الهي آشکار ميشود و کسروي توسط چهار تن از فدائيان اسلام، سيد حسين و سيد علي امامي، جواد مظفري و علي فدايي از ميان برداشته ميشود تا جامعه اسلامي به مسير حرکت خود در مسير الهي ادامه دهد.فدائيان اسلام با بانگ تکبير از محوطه دادگستري دور مي شوند و در حين پانسمان زخمهاي خود در بيمارستان سينا دستگير ميشوند.رهبر فدائيان به مشهد الرضا ميرود و از راه شمال به آذربايجان، همدان و کرمانشاه راهي ميشود. در بين راه روحيه عشاير را مورد ارزيابي قرار ميدهد و با علماي شهرستانها تماس حاصل کرده، درخواست مي کند تا براي آزادي فدائيان اسلام تلگرافهايي به دولت بفرستند و خود از آنجا به نجف اشرف ميرود.
http://pnu-club.com/imported/2010/04/623.jpg
در همين ايام حضرت ايت الله العظمي آقا سيد ابوالحسن اصفهاني وفات مي يابد. به همين مناسبت عده اي از دولتمردان ايراني براي عرض تسليت به مراجع نجف از طرف شاه راهي نجف ميشوند.در يکي از مجالس که فرستادگان شاه حضور دارند، جناب نواب منبر رفته، ضمن حمله شديد به «قوام السلطنه» (نخست وزير وقت) ميگويد:«چطور شما براي فوت يک نفر روحاني به نجف آمده و به مقامات روحاني تسليت ميگوييد در حالي که روحاني ديگري همچون سيد ابوالقاسم کاشاني را در ايران به جرم دفاع از اسلام از اسلام به زندان افکنده ايد؟!» ايشان آزادي آيت الله کاشاني و فدائيان اسلام را در جلسه مطرح مينمايند و حوزه علميه نجف اشرف آزادي زندانيان را از مقامات مسئول ميخواهد و پس از چندي خواسته اشان جامه عمل ميپوشد.
بعد از آزادي آيت الله کاشاني ديدارهايي با ايشان صورت ميگيرد. جناب نواب نظرات خود را به ايشان عرضه ميدارد و اعلام ميکند که در صدد ايجاد حکومت اسلامي در ايران است. حضرت آيت الله کاشاني که از مبارزان و مجاهدان بزرگ عصر خويش است و در گذشته در جنگ انگليس و عراق شرکت فعال داشته و در اثر همين فعاليتها به ايران تبعيد شده است اينک با نواب ميثاق مي بندند تا در ايران حکومت اسلامي بنا نهند.
شهر پیامبران
16 مه 1916 انگليس و فرانسه پيماني نهاني در باره تقسيم منطقه آسيايي ترکيه بستند که به نام «موافقت نامه سايس ـ پيکو» خوانده شد و بر پايه آن قرار شد فلسطين زير سرپرستي هياتي بين المللي که شکل آن بعد ها با توافق روسيه تزاري تعيين خواهد گشت اداره شود. ولي بريتانيا از امضاي اين پيمان هدفي جز انجام يک مانور نداشت و همواره در پي آن بود که فرصتي به دست آورد و شانه از زير بار تعهد خود خالي کند. در دوم نوامبر 1917 انگليستان اعلاميه «بالفوره» را که خواستار پايه گذاري «ميهني قومي» براي يهوديان بود منتشر کرد.
ايجاد «حکومت يهود» ابتدا به وسيله تئودور هرنسل، در سال 1896 طراحي شد و در پي برپايي اولين کنگره صهيونيستها در شهر «بال» سسويس به سال 1897 نيز مفاد آن به تصويب رسيد.
صهيونيستها با اشتياق فراوان به کمک انگليسيها شتافتند و با حمايت بي دريغ از هدفهاي جنگي آنها در فلسطين «در جنگ جهاني اول» سر انجام ارتش انگليس را در اين سرزمين به پيروزي رساندند.
«فلسطين به صورت يک موجود سياسي و به نام يک دولت به سال 1948 و در پي برداشته شدن سرپرستي بريتانيا از آن از ميان رفت. بر پايه قطعنامه شوراي امنيت سازمان ملل متحد، در بخشي از آن دولتي به نام «اسرائيل» پايه گذاري شد. بازمانده فلسطين نزديک 5/6 هزار کيلومتر مربع را ملک عبدالله بن حسين شريف هاشمي، پادشاه اردن ضميمه کشور خود کرد.»
فعاليتهاي استعمار گران انگليس ديگر بار مردم مسلمان ايران را به خشم آورد. روز جمعه سي و يکم ارديبهشت 1327 آيت الله کاشاني و جناب نواب صفوي قطعنامه اي مبني بر اظهار هم دردي با عربهاي اهل فلسطين صادر نمودند. روزهاي بعد محلهايي را براي نام نويسي داوطلبان جنگ با يهود در مراکز مختلف شهر افتتاح شد و 5 هزار نفر ثبت نام کردند. در پي ثبت نام مردم غيور ايران فدائيان اسلام قطعنامه اي صادر کردند و از دولت اجازه حرکت به سوي فلسطين خواستند.
دولت که خود از سر سپردگان غرب است، برنامه اعزام به فلسطين را لغو ميکند. چه او از پيش براي تأسيس دولت يهود افرادي چون سيد ضياءالدين طباطبايي را به کمک صهيونيستها فرستاده است. غرب براي از ميان برداشتن نيروهاي فعال و مذهبي به رهبري آيت الله کاشاني و نواب صفوي طرحي را پي ريزي ميکند و آن ترور شاه است. او که عنصري غير مفيد شناخته شده است بايد از ميدان خارج شده «علي رضا» يا «رزم آرا» جاي او را بگيرد. در روز 15 بهمن شاه در دانشگاه به وسيله ناصر فخر آرايي (عضو جوانان حزب توده) مورد هدف قرار ميگيرد. تيرها از کنار لبش رد ميشود و سرتيپ صفاري و سرتيپ اختري، فخر آرايي را از بين ميبرند.
صبح روز شانزدهم حزب توده منحل اعلام ميشود و کلوپ و باشگاهش و حزبش را چپاول ميکنند و به تاراج ميبرند. در شب 16 بهمن تانک به در خانه حضرت آيت الله کاشاني ميآيد. ايشان را دستگير نموده به قلعه فلک الافلاک در خرم آباد ميفرستند. عده اي از روحانيون مبارز هم دستگير ميشوند. سيد عبد الحسين واحدي ـ فرد شماره 2 فدائيان اسلام ـ از آن جمله است. نواب 40 تن از دوستان و فدائيان اسلام را روانه قم ميکند تا با توسل به آيت الله بروجردي ايشان را آزاد کنند. موقعيتي حاصل نميشود و منزل آيت الله بروجردي محاصره ميشود. بعد از 10 روز از گذشت اين ماجرا فدائيان اسلام از خانه خارج شده با يک اتوبوس راهي تهران ميشوند. در حسن آباد جلو آنها گرفته، همگي به زندان منتقل ميشوند. آيت الله کاشاني هم که در قلعه فلک الافلاک زنداني است به آبادان تبعيد ميگردد.
نامه های سرخ
دوره مجلس پانزدهم رو به اتمام است. دولت وقت استيضاح ميشود و از دزدي و چپاول اموال عمومي سخن به ميان ميايد و مسائل شرکت نفت مطرح ميگردد. شاه در صدد بر مي آيد متممي براي قانون اساسي نوشته شود که در آن سه اصل زير بيايد:
1- نمايندگان مجلس فرماندهي کل قوا را در اختيار شاه قرار دهند.
2- مجلس سنا تأسيس گردد.
3- انحلال مجلسين در اختيار شاه باشد
همچنين قرار بود مذهب «فقه جعفري» القاء و از رسميت بيفتد، که در اين زمان جناب نواب پانزده نامه با جوهر قرمز به پانزده وکيل انتصابي (انتخابي – فرمايشي) نوشته و در آن مخالفت خود را اعلام مي دارد.روزي که قرار است مجلس تشکيل گردد، جلسه اي بر قرار نميشود و با 24 ساعت(48 ساعت) تأخير اين ماده از دستور جلسه حذف ميشود.انتخابات مجلس سنا و ملي انجام ميشود، ليکن آراء ملت کنار نهاده ميشود و وکلاي دولتي به مجلس ميروند. اين مسأله و تمامي مسائل دولتي با وزير دربار وقت، هژير بود. به همين علت او در روز جمعه دوازدهم محرم در مسجد سپهسالار به دست سيد حسين امامي مورد حمله قرار ميگيرد و يک روز پس از واقعه چهاردهم آبان 1328 هجري شمسي به هلاکت ميرسد. وي تبعيد آيت الله کاشاني را خود برنامه ريزي کرده و دستور داده بود. با اعدام انقلابي هژير، تاريخ افتتاح مجلس سنا تغيير ميکند و انتخابات مجلس شوراي ملي که با تمهيدات وي صورت گرفته بود از طرف رئيس انجمن نظارت باطل اعلام ميشود. شاه روحيه خود را باخته، با هواپيماي اختصاصي تورمن به سمت آمريکا پرواز ميکند.سيد حسين امامي دستگير و پس از 5 روز به شهادت ميرسد. فدائيان اسلام با انتشار اعلاميه اي از مقام شهيد تجليل به عمل مياورند. انتخابات دوره شانزدهم مجلس برگزار ميگردد و آيت الله کاشاني با استقبال بي نظيري به ميهن اسلامي باز ميگردد.
تابوت
از مدتها پيش مقبره اي براي رضاخان ساخته شده بود ولي اين ناآرامگاه همچنان خالي بود، ديکتاتور خارج از کشور مرده بود و فرزندش جرأت نداشت جسد وي را به ايران باز گرداند. ياد ستم رضا خاني حرکت امت اسلامي را توفنده ميساخت.بعد از تهيه مقدماتي شاه خواست جسد رضا خان را به ايران منتقل نمايد و با بر پايي مجالس و استقبال مردم همراه سازد. نواب صفوي از نقشه دولت آگاه ميشود و به قم رفته، بعد از درس آيت الله بروجردي در مدرسه فيضيه به سخنراني ميپردازد. اين شيوه تا روز دفن ادامه ميابد. از آن رو آرزوي رژيم عملي نميشود و ديکتاتور بي هيچ تشييعي دفن مي گردد.
ملی شدن صنعت نفت
خرداد 1329 علي منصور بي هيچ مقدمه اي استعفا ميدهد و رزم آرا به نخست وزيري ميرسد. وي مورد تأييد انگليس و آمريکاست. آيت الله کاشاني اين مسأله را طي اعلاميه اي فاش ميسازد و لايحه «گس – گلشائيان» از طرف کميسيون مجلس رد ميشود. آيت الله کاشاني طي بيانيه اي با تأکيد بر ملي شدن صنعت نفت در سراسر کشور از مردم ميخواهد با پا فشاري خويش طرفداران شرکت نفت را به اطاعت خود وا دارند.
رزم آرا در نظر دارد نهضت ملي کردن صنعت نفت و مبارزات ضد استعماري مردم را عقيم سازد. آيه الله کاشاني و جبهه ملي در از بين بردن رزم آرا وحدت نظر دارند. لذا با استمداد از فدائيان اسلام در صدد از بين بردن وي بر مي ايند. خليل طهماسبي اين مسئوليت را بر عهده ميگيرد. شاه اين خبر را شنيده، خشنود ميشود. چه اينکه رزم آرا براي خود وي نيز خطر آفرين است. اطرافيان شاه به او ميفهمانند که ترور رزم آرا، حکم شمشير دو لبه را دارد که يک طرف آن متوجه رزم آرا و طرف ديگرش متوجه خود اوست. يعني اگر رزم آرا زنده بماند، بهترين بهانه به دست او خواهد افتاد و تحت اين عنوان تمام مخالفان و حتي خود شاه را از ميدان بيرون خواهد کرد. به همين سبب نابود کردن رزم آرا به گونه اي ديگر طرح ريزي ميشود. يکي از گروهبانهاي ارتش در لباس غير نظامي مأمور انجام اين کار ميگردد، که همواره با علم وزير کار بلافاصله پشت سر رزم آراء حرکت ميکند. او مأمور بود همين که طهماسبي مبادرت به تير اندازي کرد با گلوله کلت وي (رزم آرا) را بکشد.
خليل در مجلس ختم آيت الله فيض وي را مورد حمله قرار ميدهد و با گلوله گروهبان شاه رزم آرا از پاي در مي آيد.قتل رزم ارا زنگ خطري براي نمايندگان وابسته به انگليس در مجلس شانزدهم است که مانع ملي شدن نفت بودند. فدائيان اسلام با از بين بردن رزم آرا، ملي شدن صنعت نفت را ميخواستند. اصلي که از بازگشت آيت الله کاشاني از تبعيد، هر چه بيشتر روي آن تأکيد ميشد.فرداي روزي که رزم ارا کشته شد کميسيون نفت به اتفاق آرا، اصل ملي شدن نفت در سراسر کشور را ميپذيرد و ملت مسلمان ايران به آرزوي خود نائل مي آيند.
منشور حکومت اسلامي
جناب نواب صفوي با تأليف کتابي تحت عنوان «جامعه و حکومت اسلامي» و انتشار آن در آبان سال 1329 روش صحيح حاکميت را بيان مي دارد. او معتقد است جز با حرکت ريشه اي و تقويت فرهنگ اصيل اسلامي در جامعه با استکبار جهاني نميتوان مقابله کرد. اين سيد مجاهد به پيروي از نامه حضرت امير المومنين علي (ع) به مالک اشتر،اصول سياسي اسلام را به مردم بيان ميکند و به شاه و غاصبان حکومت هشدار ميدهد که در صورت اجرا نکردن دستورهاي اسلامي به دست فرزندان مقتدر و فدا کار اسلام از بين خواهد رفت.
نواب صفوي در جهت نيل به حکومت اسلامي و استقرار مدينه قرآني غدير گام بر ميدارد و خود را به قالبهاي حکومت مشروطه محدود نميسازد. در اين مسير وي علاوه بر استادش در نجف اشرف (علامه اميني)، از حضرت امام خميني در حوزه علميه قم منشور حکومت اسلامي را فرا ميگيرد و بي محابا به برپايي آن تظام مقدس اقدام مينمايد.

http://pnu-club.com/imported/2010/04/624.jpg
نواب در زندان مصدق
تير ماه سال 1330 وقتي نواب از خانه يکي از فدائيان اسلام خارج ميشود، از سوي مأموران آگاهي دستگير و زنداني ميشود. سيد به خاطر سخنراني 2 سال پيش در آمل و شکستن شيشه مشروب فروشي به زندان ميافتد، اين در حالي رخ ميدهد که مصدق نخست وزير اين دوره است.
حقيقت اين است که نواب خواستار اجراي احکام اسلامي و در مراحل بعد، تأسيس حکومت اسلامي است، ليکن مصدق در جبهه ملي موافق او نيست. پس از دستگيري نواب (رهبر فدائيان اسلام) افرادي که پيش از وي دستگير شده بودند آزاد ميشوند. سيد محمد واحدي از آن جمله است. واحدي نامه اي به مصدق نوشته، خواستار آزادي رهبر فدائيان اسلام ميگردد و با جواب نا مساعد وي، در اواخر مرداد 1340 فدائيان اسلام اعلام برگزاري مراسم سخنراني داده و در پي آن 38 نفر از آنها بازداشت و تبعيد ميشوند. نواب صفوي با شنيدن اين خبر اعتصاب غذا ميکند و آيت الله سيد محمد تقي خوانساري و آيت الله صدر طي نامه هاي جداگانه اي به آبت الله کاشاني و دادستان وقت آزادي رهبر فدائيان اسلام و تبعيديها را خواستار ميشوند. پس از يکي دو روز تبعيديها باز ميگردند و نواب پس از سه ماه حبس در عصر مصدق آزاد ميگردد.
کنگره اسلامی
شب معراج رسول اکرم (ص) 27 رجب 1350 ق. مطابق با 1931 م. است. از انديشمندان اسلامي دور ترين نقاط جهان دعوت به عمل آمده تا خشم امت اسلامي را در مورد انتقال اراضي مسلمانان به يهوديها به معرض نمايش گذارند و نظرات خويش را براي آزادي قدس بيان دارند.
يازدهم شهريوي 1332 مجاهد نستوه دست به اين سفر مقدس ميزند تا با حمايت از مردم مسلمان فلسطين، سياست صهيونيستي انگلستان را محکوم سازد. مسير حرکت نواب از ايران به بغداد و از آنجا به بيروت و بيت المقدس است. وي در اولين جلسه از جلسات شش روزه كنگره عظيم اسلامي با نطقهاي حماسي خويش به زبان عربي، فرياد بيدار باش سر ميدهد و زماني که براي تماشاي بخش اشغالي قدس ميروند با لحني آمرانه همراهان را به نماز ميخواند. نماز در مسجد مخروبه اي که در يک کيلومتري شهر قدس قرار دارد. وي ميگويد:هر کس آماده شهادت است همراه ما شود.تمامي اعضا به امامت آن سيد مجاهد نماز ميگذارند. سربازان اسرائيلي دست روي ماشه مسلسلها، از کار سيد در حيرت ميمانند. سيد با اين حرکت ياد آور ميشود که براي آزادي قدس بايد با پرچم سرخ شهادت به ميدان رفت.
تا بيکرانها
پس از پايان کنگره اسلامي، نماينده جمعيت اخوان المسلمين مصر با نواب صفوي آشنا ميشود و شيفته وي ميگردد و از او دعوت ميکند تا به سفر خويش ادامه داده، از مصر هم ديدن نمايد. نداشتن امکانات مالي اين سفر را به تعويق مي اندازد تا حضرت علامه اميني زمينه سفر را آماده مي سازد.دولت ژنرال نجيب بر سر کار است و در بين آنها بر سر قدرت بين نجيب و عبد الناصر کشمکش وجود دارد. در اين حال دو جوان از جمعيت اخوان المسلمين به شهادت رسيده اند و از نواب دعوت ميشود تا در دانشگاه الازهر قاهره سخنراني کند. مأموران نظامي با شليک تير نظم مجلس را بر هم ميزند و چند نفر پليس نواب را تحت الحفظ به وزارت کشور ميبرند و مورد بازجويي قرار ميدهند. سيد ميگويد: در مصر بايد احکام قرآن اجرا گردد. بايد مصر وابستگي خود را قطع کند و کانال سوئز ملي شود.دولت مصر جمعيت اخوان المسلمين را منحل اعلام ميکند و اخراج فوري نواب را صادر مينمايد اما بعد دستور پذيرايي وي به حسن البائوري (وزير اوقاف مصر) ابلاغ ميشود. نواب طي ملاقاتهايي با نجيب و جمال عبد الناصر، موقعيت اخوان المسلمين را براي تحکيم دولت انقلابي مصر ياد آور ميشود.
دام اهريمن
بعد از رخداد 28 مرداد 1332، سه پيشنهاد از طرف شاه توسط امام جمعه به نواب داده شد. وي صد هزار تومان پول نقد به همراه داشت تا در صورت قبول پيشنهاد از طرف نواب به او داده شود.پيشنهاد هاي اهريمني شاه که براي به دام انداختن نواب چيده شده بود عبارتند از:
1- در يکي از کشور هاي اسلامي به عنوان سفير اعزام شود.
2- منزلي براي وي در نظر گرفته شود و محل جلوس ايشان باشد و ماهي 10 هزار تومان حق سفره پرداخت شود.
3- با همکاري شما يک حزب بزرگ اسلامي تشکيل شود و هزينه آن را دربار تأمين نمايد.
نواب با کمال قاطعيت به امام جمعه ميگويد:«خجالت نميکشي مرا به درگاه معاويه دعوت ميکني»امام جمعه وجه نقد را برداشته، به سرعت ميرود. پيش از اين براي رهبر فدائيان اسلام توليت استان قدس رضوي پيشنهاد شده بود و ايشان رد کرده بودند.
پيمان شيطاني
پيمان شيطاني سنتو مسأله اي است که پس از آمدن نواب به ايران پيش آمده است. در اين پيمان هشت ماده اي تلاش بر آن است تا امنيت خاور ميانه به سود امپرياليزم آمريکا و انگلستان تضمين گردد و با خطر کمونيسم مقابله شود.در واقع با وارد شدن ايران به اين پيمان ايران به عنوان پايگاه نظامي آمريکا در منطقه شناخته خواهد شد. رهبر فدائيان اسلام با انتشار اعلاميه اي مخالفت خويش را ابلاغ کرد و گفت:«مصلحت مسلمين دنيا پيوستن و تمايل به هيچ يک از در بلوک نظامي جهان و پيمانهاي نظامي نبوده، بايد براي حفظ تعادل نيروهاي دنيا و استقرار صلح و امنيت يک اتحاديه دفاعي و نظامي مستقلي تشکيل دهند.»
بدين وسيله نواب آشکارا در مقابل آمريکا و مهره هاي دست نشانده آن قرار گرفت و به آنها اعلان جنگ داد. اين زماني است که وي به همراه يارانش در اين حرکت الهي يکه تاز ميدان نبرد با استکبار جهاني هستند.اعدام انقلابي حسين اعلاء نخست وزير و طرف ايراني در انعقاد پيمان نظامي سنتو مورد نظر رهبر فدائيان اسلام بود. ياران بسيج ميشوند تا وي را قبل از خروج از ايران اعدام کنند. ذوالقدر در مسجد شاه و عبدالحسين واحدي در آبادان اين مهم را بر عهده گرفتند. در اين نبرد رهبر فدائيان اسلام و يارانش ميدانستند که با اين اقدام مهر شهادت بر شناسنامه زندگي پر بارشان خواهد خورد، از اين رو مشتاقانه دست به اين کار ميزدند. آنان کساني بودند که سالها چوبه دار بر دوش خويش حمل نمودند و خونريز طلب ميکردند تا با شهادت سعادت ابدي را در آغوش کشند و به لقاي محبوب رسند.
روز پنج شنبه 25/8/1334 مجلس ترحيمي به مناسبت فوت مصطفي کاشاني فرزند ارشد ايت الله کاشاني در مسجد شاه منعقد بود. ساعت 45/3 بعد از ظهر حسين اعلاء در مسجد حاضر شد، محمد علي ذوالقدر به وي حمله برد ولي بعد از شليک تيري فشنگ دوم در لوله گير کرد، وي تنها توانست اعلاء را مجروح کند و خود توسط مأموران دستگير شد.رهبر فدائيان اسلام به همراه يارانش در منزل آيت الله کاشاني و پس از آن در خانه حميد ذوالقدر به سر ميبرند. مأموران عصر چهارشنبه 1/9/1334 به منزل ذوالقدر وارد ميشوند و نواب صفوي و سيد محمد واحدي را دستگير ميکنند. حسين اعلا با جراحتي که دارد راهي بغداد است. سيد عبدالحسين واحدي و اسدالله خطيبي براي اعدام وي لحظه شماري ميکنند تا در صورت عدم موفقيت ذوالقدر، وي را به هلاکت رسانند. ليکن در 1/9/1334 شناسايي و دستگير ميگردند. عبد الحسين واحدي در اتاق تيمور بختيار به دست وي به شهادت ميرسد و اعدام مهره استعمار با عدم موفقيت روبرو ميشود. همزمان با دستگيري فدائيان اسلام، آيت الله کاشاني نيز بازداشت ميگردد.
نماز عشق
به او ندايي ميرسد که رفتني است. وضوي عشق ميسازد و به نماز ميايستد. نماز عشق، او به خون وضو ميسازد تا به نماز عشق راست آيد. 25 تير ماه 1334 بيدادگاه دژخيم به سيد مجتبي نواب صفوي و سه يار فدا کارش حکم اعدام ميدهد. آنان در 27 همان ماه مطابق با سالگرد شهادت صديقه طاهره حضرت فاطمه زهرا(س) به خيل شهدا ميپيوندند. وي به هنگام شهادت در لحظه آخر حيات با لحني دلنواز آياتي از قرآن کريم را تلاوت نموده بانگ اذان سر ميدهد و نزديکيهاي طلوع فجر به آسمانيها ميپيوندد. شهدا در مسگر آباد به خاک سپرده ميشوند. وقتي تصميم گرفته ميشود آنجا پارک شهر شود شبانه از تهران به قم انتقال يافته و در «وادي الاسلام» جاي ميگيرند.
شهيد نواب صفوي که در دي ماه 1326 با نيره السادات احتسام رضوي ازدواج کرده بود، طي 8 سال زندگي با هم داراي سه فرزند دختر ميشوند، تولد فرزند سوم پس از شهادت اوست.