مژگان
04-08-2010, 11:25 AM
http://pnu-club.com/imported/mising.jpg
نمیخندد، توی هیچ کدام از عکسهایش. توی بیشترشان چه دستش را زیر چانه زده باشد چه نه، یک نگاه غمگینی دارد این مرد. شکل پاپانوئلهای غمگین است اصلا؛ شکل پاپانوئلهای مهربانی که...
کمتر کسی است که مخلوقات این نویسنده را نشناسد
نمیخندد، توی هیچ کدام از عکسهایش. توی بیشترشان چه دستش را زیر چانه زده باشد چه نه، یک نگاه غمگینی دارد این مرد. شکل پاپانوئلهای غمگین است اصلا؛ شکل پاپانوئلهای مهربانی که میدانند دنیا مثل قصهها مهربان و رویایی نیست؛ مخصوصا برای کوزتها یا گوژپشتها. توی عکسهایش همان شکلی است که باید باشد؛ شبیه مردی که یک عمر مبارزه کرده، تبعید شده، شعر سروده و رمان نوشته و بعد خسته از این همه زندگی زل زده به دوربین.
میگویند در محافل ادبی هنوز سر این که ویکتور هوگو شاعر بوده یا نویسنده دعواست؛ خود فرانسویها معتقدند او بزرگ ترین شاعر فرانسه است اما برای ما (خارجیها) به لطف «بینوایان»، «مردی که میخندد»، «گوژپشت نوتردام» و «کارگران دریا» بیشتر نویسنده است. فرقی هم نمیکند شاعر است یا نویسنده. به هر حال هوگو برای بسیاری از مردم دنیا معروفترین چهره ادبی فرانسه است؛ آن قدر که خود فرانسویها هم او را به عنوان نماد مراکز فرهنگی فرانسه در دنیا انتخاب کرده اند. حالا این را بگذارید کنار این واقعیت که فرانسه، 160 مرکز فرهنگی در کشورهای مختلف دنیا دارد و باز هم همه اینها را بگذارید کنار واقعیت بزرگ تری مثل این که فرانسه میتواند به تنهایی بار ادبیات کلاسیک اروپا را به دوش بکشد و ببینید که آقای ویکتور هوگو در عرصه ادبیات چه غول مهربانی است.
شاید اصلا لازم نباشد این همه دلیل و برهان بیاوریم برای اثبات بزرگ بودن ویکتور هوگو؛ کافی است بینوایان یادتان مانده باشد؛ حتی نه همه اش، این که یک کوزت بود و مادر مریضش و خانواده آقای تناردیه بدجنس و ژان والژان را که یادتان میآید؟
حالا به این فکر کنید که شما در شناختن این آدمها با میلیونها میلیون آدم دیگر شریک هستید. این که آدمهایی هستند یک گوشه دنیا که شما اسمشان را نمیدانید، زبانشان را نمیفهمید، حتی نمیدانید کشورشان کجای این دنیاست اما آنها هم مثل شما وقتی مجبورند خانهشان را تمییز کنند، احساس کوزت بودن میکنند. به این فکر کنید که کلیسای نوتردام اولین بنای تاریخی مهمی است که بچههای چهار – پنج ساله هم آن را میشناسند چون توی کارتون گوژپشت نوتردام دیده اند. یا این که سه سال پیش سازمان جهانگردی فرانسه اعلام کرد که سومین جاذبه نوتردام برای توریستها دیدن جایی است که کازیمودو، کلود فرولو را به پایین پرت کرد.
چگونه ویکتور هوگو بشویم!
اگر این اصل کلی که «مردان بزرگ حاصل اتفاقات بزرگند» را قبول داشته باشیم، هوگو احتمالا خوش شانس بوده که در سال 1802 در فرانسه (دقیقترش میشود بزانسون، در شرق فرانسه) به دنیا آمده است؛ یعنی فرانسه زمان هوگو پر بوده از اتفاقات بزرگ سیاسی، اجتماعی و حتی ادبی. دهه قبل از به دنیا آمدن ویکتور ماری هوگو، همان دهه معروف انقلاب فرانسه است و ویکتور سه سال بعد از پیروزی انقلاب فرانسه و سقوط امپراتوری بربونها به دنیا آمد. انقلاب از توی خیابانها به خانهها راه پیدا کرده بود و جو زندگی خانوادگی هوگوها هم ملتهب بود. مادر ویکتور هوگو سلطنت طلب کاتولیک بود، پدرش جمهوری خواه و بالاخره آن قدر آتش اختلافات خانوادگی تند شد که پدر و مادر ویکتور وقتی که او تازه یک ساله شده بود، تصمیم گرفتند جدا از هم زندگی کنند. ویکتور و دو برادرش همرابه با مادرشان توی پاریس ماندند و پدر ارتشی ویکتور به ایتالیا و اسپانیا رفت. ویکتور دو ساله بود که ناپلئون رسما امپراتور جدید فرانسه شد، هر چند قبل از تولد 18 سالگی ویکتور، ناپلئون سقوط کرد و امپراتوری بربون قدرت را دوباره به دست گرفت. ژوزف لئوپولد- پدر ویکتورـ در زمان امپراتوری ناپلئون به مقام ژنرالی ارتقا پیدا کرد و ویکتور هوگو نه ساله بود که همراه مادر و برادرانش به مادرید سفر کرد تا با پدر تازه ژنرال شده اش دیداری تازه کند.
ویکتور دوباره سال بعد به پاریس برگشت و تمام سخنرانیهای طولانی پدرش در مورد قهرمانیهای ژنرالی به نام ناپلئون را تحت تعلیمات سختگیرانه مادرش و کلیسا فراموش کرد. برای همین هم تمام شعرهای دوران جوانی هوگو پر از مفاهیم وفاداری به پادشاه و سلطنت و ادای احترام به کلیساست. این جوانی ای که میگوییم، یعنی 15 سالگی؛ وقتی هوگو و شعرهایش کم کم به جوامع ادبی وقت فرانسه راه پیدا کردند و اشعار هوگوی جوان به ادبیات پیر فرانسه جان تازه ای میبخشید. خیلی بعد تر، در زمان انقلاب 1848 هوگو کم کم به تمام این مفاهیم شک کرد، یاغی شد و بر ضد تربیت کلیسای کاتولیک کتاب نوشت، شعر گفت و سخنرانی کرد.
امضا: ویکتور ماری هوگو
اولین دیوان شعر هوگو در سال 1822 وقتی 20 ساله بود، منتشر شد اما «آخرین روز یک محکوم» که اولین داستان مستقل اوست، هفت سال بعد به چاپ رسید. این کتاب داستان کوتاه مستندی است از آخرین روز زندگی یک قاتل که فردا اعدام خواهد شد. بعدها آلبرکامو، چارلز دیکنز و حتی فئودور داستایوفسکی تحت تاثیر اولین داستان هوگو درباره آخرین روزهای زندگی آدمهای محکوم به مرگ کتاب نوشتند. در سال 1827 هوگو درام «کرمول» را منتشر کرد؛ کتابی که مقدمه اش از خودش مهم تر شد و بعدها مقدمه مفصل کتاب به مرامنامه مکتب رمانتیسم ادبی جهان تبدیل شد. از همین جا رمانتیسم به عنوان یک مکتب مستقل به دنیا آمد و آقای هوگو پدر بر حق مکتبی شد که تا سالها در ادبیات اروپا و جهان یکه تازی کرده است. گوژپشت نوتردام اولین رمان پرفروش و محصول قلم 29 سالگی آقای هوگوست. کتاب در همان ماههای اول چاپش رکورد پرفروش ترین کتاب تا آن زمان را شکست و در همان سال اول به بیشتر زبانهای اروپایی ترجمه شد. از سراسر اروپا مردم برای دیدن کلیسای نوتردام هجوم میآوردند و شهرداری وقت فرانسه با دستپاچگی و شرمندگی کلیسای قدیمی متروک را مرمت میکردند تا قابل بازدید باشد. بعد از گوژ پشت نوتردام بود که هوگو به فکر افتاد کتابی بنویسد درباره فقر و انسانیت یا به قول خودش «کتابی برای همه آزادگان جهان» اما نوشتن و انتشار این کتاب سالهای سال طول کشید تا بالاخره در سال 1862 بینوایان به دنیا آمد؛ کتابی که هنوز یکی از پرفروشترین کتابهای دنیاست. هوگو در رمان بعدی اش- کارگران دریا- کمی از دید تلخ و تیره سیاسی- اجتماعی اش دور شد و کتاب را به جزیره جرنسی تقدیم کرد؛ جزیره ای در غرب سواحل نرماندی فرانسه و جنوب انگلیس که هوگو 15 سال تبعدیش را در آن جا گذراند. در سال 1869 او با رمان مردی که میخندد دوباره به دنیای ادبیات انتقادی- سیاسی برگشت، هوگو در این رمان حسابی به فرهنگ فئودالیسم، آریستو کراسی و سرمایه داری انتقاد کرده بود، انتقادی که فلوبرت و حتی امیل زولا به خودشان گرفتند و این شروع یک سلسله جنگ لفظی- ادبی – بین فلوبرت و هوگو بود که چندین سال طول کشید. آخرین رمان او، «نود و سه» باز هم درباره دوره ترور یا همان یک سال و دو ماه معروف خونین و خشن بعد از انقلاب فرانسه است.رمان وقتی چاپ شد که شهرت و محبوبیت هوگو به دلایل سیاسی روبه افول بود و کسی آن چنان از آخرین کتاب آقای نویسنده استقبال نکرد. اما بعدها بسیاری از منتقدان گفته اند و نوشتند که نود و سه میتواند بهترین رمان ویکتور هوگو باشد.
مردی در تبعید
مرد سربه زیر وفادار سلطنت در سال 1841 وارد سیاست شد. در این سال هوگو بعد از سه بار تلاش ناموفق بالاخره به عضویت آکادمی فرانسه در آمد و در همین سال از طرف شاه لوئیز فلیپ ارتقای مقام پیدا کرد، در همین سال بود که بر ضد مجازات اعدام و برای آزادی مطبوعات سخنرانی کرد و کم کم یک جمهوری خواه دو آتشه شد و در انقلاب سال 1848 نقش فعالی داشت. در سال 1851 ناپلئون سوم طی یک کودتای خونین دوباره به تاج و تخت رسید و یک کمیته ضد پارلمانی تاسیس کرد. هوگو صریحا این عمل را خیانت به فرانسه نامید و به بروکسل نقل مکان کرد. بعد هم به جرسی رفت و آخر، سر از جزایر جرنسی در آورد و تا سال 1870در تبعید زندگی کرد. او در سالهای تبعیدش کتاب «ناپلئون صغیر» را در انتقاد به ناپلئون سوم نوشت و علاوه بر نوشتههای سیاسی هجو آمیز بر ضد شاه، بینوایان، کارگران دریا، مردی که میخندد و سه تا از بهترین مجموعههای شعر هوگو محصول تبعید نوشتهای او هستند. در سال 1859 ناپلئون سوم همه تبعیدیهای سیاسی را عفو کرد اما هوگو همچنان به نشانه اعتراض در تبعید باقی ماند و فقط بعد از سال 1870؛ سال سقوط ناپلئون سوم و ظهور جمهوری سوم فرانسه به پاریس برگشت، در انتخابات شرکت کرد و عضو مجلس سنا شد. بعدها کم کم از سیاست کناره گیری کرد و بیشتر وقتش را در انجمن «حمایت از آثار هنری» گذراند، انجمنی که بعدها اساس نامه قانون کپی رایت امروزی را نوشت و منتشر کرد.
به افتخار مردی بزرگ
نوشتن و سیاست تنها هنرهای آقای نویسنده نبوده اند. هوگو عاشق موسیقی کلاسیک بود. نوازندگی پیانو را از فرانز لیزت، دوست صمیمی اش یاد گرفت. بعدها نوازندگی را جدی تر گرفت، آهنگ نوشت و تنظیم کرد، اپرا نوشت و با آهنگهایش سبک رمانتیسم را وارد موسیقی کلاسیک کرد.
علاوه بر اینها ویکتور هوگو جور دیگری هم دست به قلم بوده. بیش از 4 هزار نقاشی از ویکتور هوگو به جا مانده که بیشترشان در زمان تبعید کشیده شده اند؛ قبل از این که آقای هوگو به پاریس و زندگی پرهیاهوی سیاسی برگردد و وقتی برای نوشتن و نقاشی کردن نداشته باشد. او فقط روی کاغذهای کوچک نقاشی میکرد و بیشتر آثارش سفید و سیاه یا قهوه ای اند و معمولا با مرکب کشیده شده اند. ون گوک یکی از نقاشان معروفی است که هوگو از طرفداران نقاشیهای او بوده و خیلیها هنوز اعتقاد دارند که اگر هوگو نقاشی را جدی تر از ادبیات دنبال کرده بود، حالا بزرگ ترین نقاش جهان بود. اما خود آقای نویسنده ترجیح میداد نویسنده باقی بماند فقط به دوستان نزدیکش اجازه میداد نقاشیهایش را ببینند و در سالهای تبعید فقط گاهی که خوش خلق بود روی کارت ویزیتش برای دیدارهای سیاسی را نقاشی میکرد.
در سال 1881 هوگو 79 سالگی خودش را جشن گرفت و به افتخار ورود آقای نویسنده به دهه 80 زندگی اش یکی از با شکوه ترین جشن تولدهای تاریخ ادبیات جهان برگزار شد. جشن از روز بیست و پنجم فوریه (یک روز قبل از روز تولد هوگو) آغاز شد و در روز بیست و هفتم با یکی از بزرگ ترین رژههای تاریخ ارتش فرانسه پایان گرفت. رژه در سرتاسر شانزه لیزه و خیابانهای مرکزی پاریس اجرا شد و شش ساعت طول کشید تا کل رژه روندگان از پای پنجره ای که هوگو پشت آن نشسته بود، رد بشوند. چهار سال بعد هوگو در 83 سالگی چشم از جهان فرو بست و 2 میلیون نفر در مراسم خاکسپاری اش در پانتئون شرکت کردند و آقای نویسنده بالاخره در کنار نویسندگانی مثل دوما و زولا، منتقد قدیمیاش آرام گرفت.
نمیخندد، توی هیچ کدام از عکسهایش. توی بیشترشان چه دستش را زیر چانه زده باشد چه نه، یک نگاه غمگینی دارد این مرد. شکل پاپانوئلهای غمگین است اصلا؛ شکل پاپانوئلهای مهربانی که...
کمتر کسی است که مخلوقات این نویسنده را نشناسد
نمیخندد، توی هیچ کدام از عکسهایش. توی بیشترشان چه دستش را زیر چانه زده باشد چه نه، یک نگاه غمگینی دارد این مرد. شکل پاپانوئلهای غمگین است اصلا؛ شکل پاپانوئلهای مهربانی که میدانند دنیا مثل قصهها مهربان و رویایی نیست؛ مخصوصا برای کوزتها یا گوژپشتها. توی عکسهایش همان شکلی است که باید باشد؛ شبیه مردی که یک عمر مبارزه کرده، تبعید شده، شعر سروده و رمان نوشته و بعد خسته از این همه زندگی زل زده به دوربین.
میگویند در محافل ادبی هنوز سر این که ویکتور هوگو شاعر بوده یا نویسنده دعواست؛ خود فرانسویها معتقدند او بزرگ ترین شاعر فرانسه است اما برای ما (خارجیها) به لطف «بینوایان»، «مردی که میخندد»، «گوژپشت نوتردام» و «کارگران دریا» بیشتر نویسنده است. فرقی هم نمیکند شاعر است یا نویسنده. به هر حال هوگو برای بسیاری از مردم دنیا معروفترین چهره ادبی فرانسه است؛ آن قدر که خود فرانسویها هم او را به عنوان نماد مراکز فرهنگی فرانسه در دنیا انتخاب کرده اند. حالا این را بگذارید کنار این واقعیت که فرانسه، 160 مرکز فرهنگی در کشورهای مختلف دنیا دارد و باز هم همه اینها را بگذارید کنار واقعیت بزرگ تری مثل این که فرانسه میتواند به تنهایی بار ادبیات کلاسیک اروپا را به دوش بکشد و ببینید که آقای ویکتور هوگو در عرصه ادبیات چه غول مهربانی است.
شاید اصلا لازم نباشد این همه دلیل و برهان بیاوریم برای اثبات بزرگ بودن ویکتور هوگو؛ کافی است بینوایان یادتان مانده باشد؛ حتی نه همه اش، این که یک کوزت بود و مادر مریضش و خانواده آقای تناردیه بدجنس و ژان والژان را که یادتان میآید؟
حالا به این فکر کنید که شما در شناختن این آدمها با میلیونها میلیون آدم دیگر شریک هستید. این که آدمهایی هستند یک گوشه دنیا که شما اسمشان را نمیدانید، زبانشان را نمیفهمید، حتی نمیدانید کشورشان کجای این دنیاست اما آنها هم مثل شما وقتی مجبورند خانهشان را تمییز کنند، احساس کوزت بودن میکنند. به این فکر کنید که کلیسای نوتردام اولین بنای تاریخی مهمی است که بچههای چهار – پنج ساله هم آن را میشناسند چون توی کارتون گوژپشت نوتردام دیده اند. یا این که سه سال پیش سازمان جهانگردی فرانسه اعلام کرد که سومین جاذبه نوتردام برای توریستها دیدن جایی است که کازیمودو، کلود فرولو را به پایین پرت کرد.
چگونه ویکتور هوگو بشویم!
اگر این اصل کلی که «مردان بزرگ حاصل اتفاقات بزرگند» را قبول داشته باشیم، هوگو احتمالا خوش شانس بوده که در سال 1802 در فرانسه (دقیقترش میشود بزانسون، در شرق فرانسه) به دنیا آمده است؛ یعنی فرانسه زمان هوگو پر بوده از اتفاقات بزرگ سیاسی، اجتماعی و حتی ادبی. دهه قبل از به دنیا آمدن ویکتور ماری هوگو، همان دهه معروف انقلاب فرانسه است و ویکتور سه سال بعد از پیروزی انقلاب فرانسه و سقوط امپراتوری بربونها به دنیا آمد. انقلاب از توی خیابانها به خانهها راه پیدا کرده بود و جو زندگی خانوادگی هوگوها هم ملتهب بود. مادر ویکتور هوگو سلطنت طلب کاتولیک بود، پدرش جمهوری خواه و بالاخره آن قدر آتش اختلافات خانوادگی تند شد که پدر و مادر ویکتور وقتی که او تازه یک ساله شده بود، تصمیم گرفتند جدا از هم زندگی کنند. ویکتور و دو برادرش همرابه با مادرشان توی پاریس ماندند و پدر ارتشی ویکتور به ایتالیا و اسپانیا رفت. ویکتور دو ساله بود که ناپلئون رسما امپراتور جدید فرانسه شد، هر چند قبل از تولد 18 سالگی ویکتور، ناپلئون سقوط کرد و امپراتوری بربون قدرت را دوباره به دست گرفت. ژوزف لئوپولد- پدر ویکتورـ در زمان امپراتوری ناپلئون به مقام ژنرالی ارتقا پیدا کرد و ویکتور هوگو نه ساله بود که همراه مادر و برادرانش به مادرید سفر کرد تا با پدر تازه ژنرال شده اش دیداری تازه کند.
ویکتور دوباره سال بعد به پاریس برگشت و تمام سخنرانیهای طولانی پدرش در مورد قهرمانیهای ژنرالی به نام ناپلئون را تحت تعلیمات سختگیرانه مادرش و کلیسا فراموش کرد. برای همین هم تمام شعرهای دوران جوانی هوگو پر از مفاهیم وفاداری به پادشاه و سلطنت و ادای احترام به کلیساست. این جوانی ای که میگوییم، یعنی 15 سالگی؛ وقتی هوگو و شعرهایش کم کم به جوامع ادبی وقت فرانسه راه پیدا کردند و اشعار هوگوی جوان به ادبیات پیر فرانسه جان تازه ای میبخشید. خیلی بعد تر، در زمان انقلاب 1848 هوگو کم کم به تمام این مفاهیم شک کرد، یاغی شد و بر ضد تربیت کلیسای کاتولیک کتاب نوشت، شعر گفت و سخنرانی کرد.
امضا: ویکتور ماری هوگو
اولین دیوان شعر هوگو در سال 1822 وقتی 20 ساله بود، منتشر شد اما «آخرین روز یک محکوم» که اولین داستان مستقل اوست، هفت سال بعد به چاپ رسید. این کتاب داستان کوتاه مستندی است از آخرین روز زندگی یک قاتل که فردا اعدام خواهد شد. بعدها آلبرکامو، چارلز دیکنز و حتی فئودور داستایوفسکی تحت تاثیر اولین داستان هوگو درباره آخرین روزهای زندگی آدمهای محکوم به مرگ کتاب نوشتند. در سال 1827 هوگو درام «کرمول» را منتشر کرد؛ کتابی که مقدمه اش از خودش مهم تر شد و بعدها مقدمه مفصل کتاب به مرامنامه مکتب رمانتیسم ادبی جهان تبدیل شد. از همین جا رمانتیسم به عنوان یک مکتب مستقل به دنیا آمد و آقای هوگو پدر بر حق مکتبی شد که تا سالها در ادبیات اروپا و جهان یکه تازی کرده است. گوژپشت نوتردام اولین رمان پرفروش و محصول قلم 29 سالگی آقای هوگوست. کتاب در همان ماههای اول چاپش رکورد پرفروش ترین کتاب تا آن زمان را شکست و در همان سال اول به بیشتر زبانهای اروپایی ترجمه شد. از سراسر اروپا مردم برای دیدن کلیسای نوتردام هجوم میآوردند و شهرداری وقت فرانسه با دستپاچگی و شرمندگی کلیسای قدیمی متروک را مرمت میکردند تا قابل بازدید باشد. بعد از گوژ پشت نوتردام بود که هوگو به فکر افتاد کتابی بنویسد درباره فقر و انسانیت یا به قول خودش «کتابی برای همه آزادگان جهان» اما نوشتن و انتشار این کتاب سالهای سال طول کشید تا بالاخره در سال 1862 بینوایان به دنیا آمد؛ کتابی که هنوز یکی از پرفروشترین کتابهای دنیاست. هوگو در رمان بعدی اش- کارگران دریا- کمی از دید تلخ و تیره سیاسی- اجتماعی اش دور شد و کتاب را به جزیره جرنسی تقدیم کرد؛ جزیره ای در غرب سواحل نرماندی فرانسه و جنوب انگلیس که هوگو 15 سال تبعدیش را در آن جا گذراند. در سال 1869 او با رمان مردی که میخندد دوباره به دنیای ادبیات انتقادی- سیاسی برگشت، هوگو در این رمان حسابی به فرهنگ فئودالیسم، آریستو کراسی و سرمایه داری انتقاد کرده بود، انتقادی که فلوبرت و حتی امیل زولا به خودشان گرفتند و این شروع یک سلسله جنگ لفظی- ادبی – بین فلوبرت و هوگو بود که چندین سال طول کشید. آخرین رمان او، «نود و سه» باز هم درباره دوره ترور یا همان یک سال و دو ماه معروف خونین و خشن بعد از انقلاب فرانسه است.رمان وقتی چاپ شد که شهرت و محبوبیت هوگو به دلایل سیاسی روبه افول بود و کسی آن چنان از آخرین کتاب آقای نویسنده استقبال نکرد. اما بعدها بسیاری از منتقدان گفته اند و نوشتند که نود و سه میتواند بهترین رمان ویکتور هوگو باشد.
مردی در تبعید
مرد سربه زیر وفادار سلطنت در سال 1841 وارد سیاست شد. در این سال هوگو بعد از سه بار تلاش ناموفق بالاخره به عضویت آکادمی فرانسه در آمد و در همین سال از طرف شاه لوئیز فلیپ ارتقای مقام پیدا کرد، در همین سال بود که بر ضد مجازات اعدام و برای آزادی مطبوعات سخنرانی کرد و کم کم یک جمهوری خواه دو آتشه شد و در انقلاب سال 1848 نقش فعالی داشت. در سال 1851 ناپلئون سوم طی یک کودتای خونین دوباره به تاج و تخت رسید و یک کمیته ضد پارلمانی تاسیس کرد. هوگو صریحا این عمل را خیانت به فرانسه نامید و به بروکسل نقل مکان کرد. بعد هم به جرسی رفت و آخر، سر از جزایر جرنسی در آورد و تا سال 1870در تبعید زندگی کرد. او در سالهای تبعیدش کتاب «ناپلئون صغیر» را در انتقاد به ناپلئون سوم نوشت و علاوه بر نوشتههای سیاسی هجو آمیز بر ضد شاه، بینوایان، کارگران دریا، مردی که میخندد و سه تا از بهترین مجموعههای شعر هوگو محصول تبعید نوشتهای او هستند. در سال 1859 ناپلئون سوم همه تبعیدیهای سیاسی را عفو کرد اما هوگو همچنان به نشانه اعتراض در تبعید باقی ماند و فقط بعد از سال 1870؛ سال سقوط ناپلئون سوم و ظهور جمهوری سوم فرانسه به پاریس برگشت، در انتخابات شرکت کرد و عضو مجلس سنا شد. بعدها کم کم از سیاست کناره گیری کرد و بیشتر وقتش را در انجمن «حمایت از آثار هنری» گذراند، انجمنی که بعدها اساس نامه قانون کپی رایت امروزی را نوشت و منتشر کرد.
به افتخار مردی بزرگ
نوشتن و سیاست تنها هنرهای آقای نویسنده نبوده اند. هوگو عاشق موسیقی کلاسیک بود. نوازندگی پیانو را از فرانز لیزت، دوست صمیمی اش یاد گرفت. بعدها نوازندگی را جدی تر گرفت، آهنگ نوشت و تنظیم کرد، اپرا نوشت و با آهنگهایش سبک رمانتیسم را وارد موسیقی کلاسیک کرد.
علاوه بر اینها ویکتور هوگو جور دیگری هم دست به قلم بوده. بیش از 4 هزار نقاشی از ویکتور هوگو به جا مانده که بیشترشان در زمان تبعید کشیده شده اند؛ قبل از این که آقای هوگو به پاریس و زندگی پرهیاهوی سیاسی برگردد و وقتی برای نوشتن و نقاشی کردن نداشته باشد. او فقط روی کاغذهای کوچک نقاشی میکرد و بیشتر آثارش سفید و سیاه یا قهوه ای اند و معمولا با مرکب کشیده شده اند. ون گوک یکی از نقاشان معروفی است که هوگو از طرفداران نقاشیهای او بوده و خیلیها هنوز اعتقاد دارند که اگر هوگو نقاشی را جدی تر از ادبیات دنبال کرده بود، حالا بزرگ ترین نقاش جهان بود. اما خود آقای نویسنده ترجیح میداد نویسنده باقی بماند فقط به دوستان نزدیکش اجازه میداد نقاشیهایش را ببینند و در سالهای تبعید فقط گاهی که خوش خلق بود روی کارت ویزیتش برای دیدارهای سیاسی را نقاشی میکرد.
در سال 1881 هوگو 79 سالگی خودش را جشن گرفت و به افتخار ورود آقای نویسنده به دهه 80 زندگی اش یکی از با شکوه ترین جشن تولدهای تاریخ ادبیات جهان برگزار شد. جشن از روز بیست و پنجم فوریه (یک روز قبل از روز تولد هوگو) آغاز شد و در روز بیست و هفتم با یکی از بزرگ ترین رژههای تاریخ ارتش فرانسه پایان گرفت. رژه در سرتاسر شانزه لیزه و خیابانهای مرکزی پاریس اجرا شد و شش ساعت طول کشید تا کل رژه روندگان از پای پنجره ای که هوگو پشت آن نشسته بود، رد بشوند. چهار سال بعد هوگو در 83 سالگی چشم از جهان فرو بست و 2 میلیون نفر در مراسم خاکسپاری اش در پانتئون شرکت کردند و آقای نویسنده بالاخره در کنار نویسندگانی مثل دوما و زولا، منتقد قدیمیاش آرام گرفت.