PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده می باشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمی کنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : ویژگی های اجسام مادی از دیدگاه ابن سینا



moo2010
04-04-2010, 03:02 AM
ویژگی های اجسام مادی را طبق طبیعیات از کتاب "اشارات و تنبیهات" ابن سينا بررسی می کنم. حکمای مشاء از جمله ابن سینا اجسام را به ماده (هیولا) و صورت (فرم) تقسیم پذیر می دانستند ولی متفکرینی هم بودند که اجسام را تقسیم ناپذیر می دانستند که سهروردی از آن جمله است. ابن سینا برخلاف نظر متکلیمن معتقد بود که اجسام طبیعی به اجزاء نامتناهی تقسیم پذیرند. از نظر او خط بر سطح عارض می شود و سطح بر جسم طبیعی عارض می شود اما خط و سطح اجزاء جسم طبیعی نیستند. او جسم طبیعی را دارای دو جزء ماده (هیولا) و صورت (فرم) می داند و می گوید که ماده با دگرگون شدن صورت ها در همه احوال به یک حالت باقی می ماند.
ابن سینا برای اثبات متناهی بودن ابعاد از جدایی ناپذیری ماده و صورت استفاده می کند. او سه فرض در نظر می گیرد. یا صورت به واسطه خود جسم است یا به واسطه یک فاعل خارجی ست یا به واسطه هیولا (ماده) است. او فرض اول را رد می کند زیرا اجسام در مقدار شکل جزء و کل برابر نیستند. فرض دوم را هم رد می کند چون ماده لازم است شکل بگیرد ولی فرض سوم را می پذیرد زیرا صورت از ماده جدا نیست.
از نظر ابن سینا از متناهی بودن امتداد جسمانی می توان چند نتیجه گرفت: صورت (فرم یا شکل) برای هیولا (ماده) لازم است. صورت حد و نهایت دارد. ماهیت صورت از کیفیات مختص بر کمیات است. صورت معلول ماده و از عوارض آن است.
ابن سینا صورت جسمیه را از نظر ماهیت مستقل از جسم مادی (هیولا) می داند اما در وجود (به دلیل لزوم وجود شکل برای ماده) به آن وابسته می داند. او می گوید که شکل فقط معلول امتداد جسمانی بدون دخالت جسم مادی نیست و جسم مادی به واسطه همراه شدن با صورت جسمیه دارای وضع است پس از صورت جسمیه منفک و جدا نیست.
اگر ماده را بدون دخالت صورت جسمیه دارای وضع بدانیم این موارد را می توان فرض کرد: اگر ماده از جهات سه گانه قابل قسمت باشد دارای حجم و جسم خواهد بود و اگر ماده از جهات سه گانه قابل قسمت نباشد به نقطه ختم می شود. اما نقطه ماده نیست چون اگر نقطه در چیزی نباشد مستحق و موجود نیست و جزء تفکیک ناپذیر جسم است. ماده نقطه نیست چون محل صورت است. خط همان ماده صاحب وضع و قسمت پذیر است. سطح همان ماده صاحب وضع و قسمت پذیر از دو جهت است. جسم و خط و سطح چون متصل و پذیرای انفصال اند به حامل و ماده محتاج اند پس خود حامل و ماده نیستند. صاحب وضع بودن ماده به دلیل داشتن صورت جسمیه است و ماده در تشخص و صورت جسمیه به آن محتاج است. ماده جدا از صورت نیست و اگر ماده دارای صورت و وضع نباشد صورت و وضع می گیرد. صورت نمی تواند در ماده وارد شود چون ماده دارای صورت است.

چون ماده دارای صورت است پس ماده دارای وضع نیز هست. ماده بدون وضع بدون صورت جسمیه است. نمی شود گفت ماده بدون صورت در بعضی جاها هست و در بعضی جاها نیست ولی وقتی ماده دارای صورت است ترجیح آن به وضع و مکان خاص قابل توجیه است. یعنی علت ترجیح وضع و مکان خاص خود ماده است. با تغییر صورت وضع هم تغییر می کند.

ابن سینا اجسام را بر سه نوع تقسیم می کند:
١. اجسمامی که به آسانی جدایی و اتصال به هم و تشکل را می پذیرند.
٢. اجسمامی که به آسانی جدایی و اتصال به هم و تشکل را نمی پذیرند.
٣. اجسمامی که به هیچ وجه جدایی و اتصال به هم و تشکل را نمی پذیرند.

علت این اختلاف جسمیت مشترک اجسام و ماده نیست بلکه صور نوعیه است.
ابن سینا می گوید که داشتن مکان ها و اوضاع مختلف معلول ماده نیست بلکه معلول صور نوعیه است (وجوب صور نوعیه علاوه بر صورت جسمیه).
صورت جسمیه نه در ماهیت بلکه در وجود به ماده محتاج است ولی ماده (علت قابلی است) علت تام برای صورت جسمیه نیست بلکه عوامل دیگری هستند که شکل اجسام به آنها وابسته است (علل فاعلی).
خواجه نصیرالدین طوسی در شرح اشارات این علل فاعلی را چهار گروه می داند:

١. قوای آسمانی
٢. صور سابق
٣. تغییرات طبیعی
٤. موانع خارجی

حوادث نامتناهی بدون زمان باعث پیدایش این قوای مختلف در ماده می شود.
راجع به ارتباط و بستگی ماده و صورت پنج احتمال داریم:
١. صورت علت مطلق و سبب تام برای تحقق ماده است.
٢. ماده معلول چیز دیگری غیر از صورت است ولی صورت علت واسطه برای آن است.
٣. صورت علت ناقص و ناتمام برای فعلیت ماده است.
٤. هر یک از ماده و صورت معلول یک علت دیگر هستند.
٥. ماده علت تام برای صورت است.

فرض اول باطل است چون ماده در تحقق و فعلیت محتاج صورت است. با تقسیم ماده بر دو قسمت دو صورت جانشین یک صورت می شود ولی ماده از بین نمی رود پس صورت علت تام و نیز علت واسطه برای ماده نیست (حکم مستدل برای اجسام عنصری که صورت های جسمیه و نوعیه در آنها می تواند تغییر کند نه برای اجسام اثیری و فلکی) پس فرض دوم هم باطل است. از فرض چهارم می توان دو نتیجه گرفت: یا مدخلیت و ارتباط بین صورت و ماده به دلیل علت خارجی ست یا هیچ یک در تحقق دیگری مدخلیت ندارد ولی با هم به وسیله آن تحقق و فعلیت می یابند. فرض پنجم نیز باطل است چون ماده علت قابلی ست نه علت فاعلی پس ماده نمی تواند علت تام برای صورت باشد. ابن سینا استدلال می کند که چون ماده در هر تشخصی به حسب عدد یکی ست نیاز به علتی دارد که به حسب عدد یکی باشد و وجود آن علت پیوسته است و همیشه صورت های گوناگون را به طور جانشین شدن یکی پس از دیگری به ماده افاضه می کند و آن ذات واجب الوجود (خدا) است. اگر فرض اول درست بود باید صورت در وجود بر ماده پیشی می گرفت و نیز علل برای ماهیت یا وجود صورت برماده در وجود مقدم باشند تا وجود صورت سبب وجود ماده شود. بر فرض آن که ماده معلول صورت باشد معلول ماهیت آن نیست. فرض چهارم باطل است چون اگر ماده به صورت و صورت به ماده محتاج بود باید ماده به خود محتاج بود.
تناهی و تشکل از اموری هستند که صورت جسمیه فقط به وسیله آنها تحقق می یابد. اگر صورت جسمیه را سابق بر ماده درنظر بگیریم که با کامل شدنش سبب وجود ماده می شود علت اموری که تشکل و تناهی را به وجود می آورند است پس صورت جسمیه را کامل می کند. این باعث بطلان فرض می شود پس بطلان مقدم ثابت شد. پس صورت جسمیه بر ماده سبقت ندارد و سبب وجود ماده نیست. این فرض نیز که وجود صورت تنها علت برای وجود ماده است (ماده معلول صورت است) و وجود صورت جدا از وجود ماده نیست باطل است.
معلول دو نوع است: معلول وجودی و معلول ماهیتی. معلول وجودی وقتی ست که علتی وجود چیزی را سبب شود. معلول ماهیتی وقتی ست که علت و معلول در وجود تقارن دارند مثلا فرد بودن معلول عدد ٣ است یعنی هر جا عدد٣ یافت شود فرد هم هست.
اگر صورت را به تنهایی علت برای فعلیت ماده قرار دهیم تقدم شیء بر نفس است. چون صورت از تناهی و تشکل حاصل می شود پس صورت باید در وجود متاخر از ماده باشد پس علت مستقل برای هستی آن نیست. ماده علت تناهی و تشکل اجسام است و صورت یا به سبب آنها یا همراه آنها فعلیت می یابد. پس ماده بر صورت مقدم است.

این پرسش پیش می آید که آیا ماده برای تحقق صورت علت است و به حسب وجود سابق بر آن است؟ در جواب باید گفت که فرق است بین این که ماده مستقیما علت برای تحقق و فعلیت صورت باشد یا سبب تحقق چیزی باشد که به سبب آن یا به همراه آن صورت وجود یابد. ماهیت صورا مقدم بر ماده و شریک علت برای تحقق آن است ولی صورت در تشخص خارجی خود محتاج ماده و متاخر از آن است. اگر صورت جسمیه از ماده جدا شود و صورت دیگری به دنبال نداشته باشد ماده موجود نخواهد بود. آن چیزی که فعلیت یابد و سپس فعلیت دهد فعلیت یافتن آن مقدم است یا به زمان یا به ذات. ماده با دخالت صورت فعلیت یافته و سپس به صورت تشخص و تعین داده است.
ابن سینا صورت و ماده را ذات می داند نه صفت. او دو سبب برای به وجود آمدن ماده در نظر می گیرد: سبب اصل (یا عقل) و سبب کمک کننده (صورت مطلق یا نامتعین). از نظر او صورت شریک عقل است و بر ماده تقدم ذاتی دارد. سبب نوع دوم یعنی سبب کمک کننده بقای ماده را با دگرگون شدن صورت ها موجب می شود. ابن سینا می گوید که هر دو علت بر ماده تقدم دارند. سبب اصل به دو گونه در فعلیت بخشیدن ماده اثر دارد: یا بی واسطه یا با واسطه.تشخص صورت به ماده متعین بستگی دارد ولی تشخص ماده به صورت معین نیست.
از بین رفتن معلول باعث نابودی علت نمی شود. نابودی علت بر نابودی معلول در ذات مقدم است. از نظر زمان ماده و صورت با هم هستند. برای اجسام فلکی نیز همانند اجسام عنصری صورت بر ماده در ذات مقدم است.
جسم سبب پیدایش سطح است و در وجود بر آن تقدم دارد. پس سطح پایان جسم است.
سطح سبب پیدایش خط است و در وجود بر آن تقدم دارد. پس خط پایان سطح است.
خط سبب پیدایش نقطه است و در وجود بر آن تقدم دارد. پس نقطه پایان خط است.
بعد از جسم شدن تناهی لازم است پس سطح لازم جسم است نه به این دلیل که موجب قوام جسم است. سطح داشتن و متناهی بودن دخالت در ماهیت جسم ندارند. جسم متناهی ست.
سطح بدون خط مثل سطح کره است و خط بدون سطح مثل محیط دایره است.
ابن سینا کمیات متصل قار را از سه نوع می داند: جسم تعلیمی (لازم جسم طبیعی ست) و سطح متناهی (لازم جسم تعلیمی ست و به خط پایان می یابد) و خط متناهی (لازم سطح است و به نقطه که دارای مقدار نیست پایان می یابد)
ابن سینا می گوید که سطح نهایت جسم نیست و خط نهایت سطح نیست چون نهایت از مقوله مضاف است و سطح و خط از مقوله کم (مقدار) است. او می گوید که ابعاد جسمانی نمی توانند در هم نفوذ کنند و داخل هم شوند و این همان امتناع تداخل اجسام در همدیگر است که مبتنی بر کمیات متصل قار و مقادیر اجسام است. از نظر ابن سینا کسی که به تداخل اجسام در یکدیگر معتقد است نزد وی کل با جزء یک مقدار دارد و این خلاف دریافت های حسی ست (به دلیل ابعاد اجسام و نه ماده و صورت). ابن سینا می گوید که تداخل اجسام در جهات سه گانه محال است. بحث بطلان خلاء (رد خلاء) بر امتناع تداخل اجسام در یکدیگر مبتنی ست.
قائلین به خلاء دو گروهند: یا می گویند خلاء شیء نیست و عدم محض است یا می گویند خلاء بعد ممتد در همه جهات است که اجسام در آن قرار می گیرند و خلاء محل و مکان آنهاست. در رد نظر گروه اول اجسام را می توان یا چسبیده به هم یا جدا از هم (دور از هم با نزدیک به هم) در نظر گرفت. بین اجسام جدا از هم اجسام دیگر با ابعاد مختلف قرار دارند پس نمی شود بینشان خلاء باشد که قابل اندازه گیری نباشد. پس بعد متصل بدون ماده قوام ندارد. پس جایی که بعد محض باشد وجود ندارد. در رد نظر گروه دوم دو استدلال داریم. در استدلال اول خلاء بعد متصل است. هر بعد متصلی صاحب ماده است. پس خلاء صاحب ماده است. پس خلاء جسم است. پس خلاء بعد صرف و محل برای اجسام نیست. در استدلال دوم خلاء بعد متصل است. هر بعد متصلی در وقت حرکت اجسام به سوی آن از آن اجسام دور می شود و مکانش ثابت نمی ماند. در غیر این صورت تداخل لازم است که محال است. پس خلاء هنگام حرکت اجسام از آنها دور می شود. پس بعدی باقی نمی ماند که محل اجسام و جای آنها باشد. پس وجود خلاء محال است.

جهت می تواند مقصد متحرک در مکان باشد. جسم متحرک یا به سوی جهت حرکت می کند یا از آن دور می شود. پس از اثبات وجود نوبت اثبات ماهیت است. درباره ماهیت جهت می توان گفت که جهت نهایتی ست در امتداد که نامنقسم است. جهت طرف امتداد و طرف حرکت است. بنابر براهین تناهی ابعاد می توان گفت که امتداد جسمانی متناهی ست.ماهیت جهت این است که جهت طرف امتداد نامنقسم است پس تقسیم ناپذیر است. جهت عارض بر امتدادها و کمیات متصل ( جسم تعلیمی و سطح متناهی و خط متناهی) است. حرکت به سمت جهت و دور یا نزدیک شدن به آن سبب دادن وجود و عدم به جهت نمی شود. ابن سینا اجسام را به دو نوع اجسام نخستین و اجسام دومین تقسیم می کند. اجسام نخستین علت پیدایش و فعلیت جهات هستند و بر آنها تقدم وجودی دارند. اجسام دومین علت پیدایش و فعلیت جهات نیستند و بر آنها تقدم وجودی ندارند. ابن سینا جهات را بر دو نوع می داند: یا بدون تغییر هستند (مثل جهات بالا و پایین) یا تغییر می کنند (مثل جهات راست و چپ و پشت و جلو).
برای اثبات جهت می توان چنین استدلال کرد که جهت مقصد متحرک است . مقصد متحرک ناموجود نیست. پس جهت ناموجود نیست. استدلال دیگر این است که جهت مورد اشاره است. هر مورد اشاره ای موجود است. پس جهت موجود است. در استدلال اثبات وضع برای جهت می توان گفت که جهت چیزی ست که حرکت به سوی آن واقع می شود. جهت دارای وضع است پس واجب است اشاره به سوی آن واقع شود. برای معقولات محسوس مادی که پذیرای اشاره حسی هستند وضع تصور می شود ولی برای معقولات مجرد از ماده که پذیرای اشاره حسی نیستند وضع تصور نمی شود. جهت مقصد متحرک است. مقصد متحرک بی وضع نیست. پس جهت بی وضع نیست. یعنی هر جهتی صاحب وضع است. هر صاحب وضعی پذیرای اشاره حسی ست. پس جهت پذیرای اشاره حسی ست. اگر وضع جهت از امتداد بیرون بود اشاره و حرکت به سوی آن نبود.



به نقل از :ویژگیهای اجسام مادی از دیدگاه ابن سینا (http://philosophers.atspace.com/t_ebn_sina2.htm)
گرداورنده : ترانه جوانبخت
منبع:اشارات و تنبیهات- ابن سینا- دکتر حسن ملکشاهی- انتشارات سروش- ۱۳۸۲- تهران

moo2010
04-04-2010, 03:04 AM
متافيزيک آن طور که ابن سينا در کتابش با عنوان "شفا" در نظر گرفته، توضيح عقلانی همه هستی ست. ابن سينا "مشتق شدن همه چيز از هستی لازم"، ابديت هستی و نيز نفی شناخت آنچه مجزا از منبع هستی ست را در اين کتاب توضيح داده است.

ابن سينا برای هر علمی موضوعی در نظر گرفته و علوم را به دوشاخه نظری و عملی تقسيم کرده است. از نظر او، علم نظری دانشی ست که موضوعش مستقل از ماست درحالی که علم عملی برای ما کاربرد دارد. او سه نوع علم عملی در نظر می گيرد: دانش کشورداری، اقتصاد و حکومت بر خود. او همچنين سه علم نظری را ممکن می داند: فيزيک، رياضی و دانش ماوراء الطبيعه.

ابن سينا اولين کسی ست که کانی شناسی را ابداع کرده و در شيمی به شیوه قدیم هم کار کرده است. ابن سینا در نجوم نیز تحقیقاتی دارد و با ابوریحان بیرونی تبادل فکر داشته است. یرداختن به حوزه های مختلفی که ابن سینا در آنها کار کرده از بحث این مقاله خارج است.

ابن سينا دانش ماوراء الطبيعه را دانشی الوهی می داند و موضوعش را طبق ديدگاه ارسطويی چيزی می داند که موجوديت داشته باشد. او به دو دليل مربوط بودن خدا به دانشهای ديگر را نفی می کند:

۱. دانش های ديگر يا دانش عملی هستند يا فيزيک يا رياضی و نمی توانند درباره خدا باشند.

۲. اگر خدا در متافيزيک بررسی نشود در هيچ علم ديگری قابل بررسی نخواهد بود. حتی اگر محوريت موضوع خدا در اين علم لازم باشد نمی توان جز اين يذيرفت که خدا موضوع خود را تشکيل می دهد.

ابن سينا اين مورد را مطرح می کند که موضوع متافيزيک به علت اوليه مربوط است. اگرچه به نظر ابن سينا، علت اوليه موضوع منحصر به متافيزيک نيست. چرا که وجود اين علت بايد در اين علم نشان داده شود. ابن سينا با استفاده از متافيزيک ارسطو اين راه حل را ييشنهاد می کند که موضوع متافيزيک هستی آن گونه که هست می باشد که با هر آن چه وجود دارد اشتراک دارد. در تاريخ متافيزيک ابن سينا نخستين کسی ست که اين راه حل را ييشنهاد کرده است.

ابن سينا موضوع متافيزيک را با موضوع ديگر علوم نظری مقايسه کرده است. او فيزيک را دانش اجسام آن گونه که هستند نمی داند بلکه آن گونه که حرکت می کنند يا ساکنند. رياضيات از نظر او، دانش مربوط به اندازه گيری و اعداد است و بنابراين به هستی که حادث شدنش رياضی ست ارتباط دارد. در هر دوی اين دانشها هستی به طور محدود بررسی می شود چرا که به ماده، اندازه يا تعداد بستگی دارد. در اين دو دانش،‌ هستی ييش فرض شده است بدون آن که برای خودش مطالعه شود. هستی موضوع دانش متافيزيک است و در اين دانش بدون هيچ محدوديتی بررسی می شود. متافيزيک همه مقوله های مربوط به هستی از جمله: ذات، کميت و کيفیت را شامل می شود ولی مقوله عمومی تر خود هستی ست که بقيه مقوله ها را دربر می گيرد.

موضوع متافيزيک، هستی همانطور که هست و مشترک با هر آن چه هست می باشد. ابن سينا می گويد که هستی نخستين موضوعی ست که به فکر در می آيد. اين نظر ابن سينا بعدها توسط فيلسوفانی نظير آکويناس و هايدگر استفاده شده است. تعبير هستی از اين جمله ابن سينا، درک روح ما از موجوديت داشتن چيزهاست. هستی، همه چيز را نه آن طور که اين گونه يا آن گونه است بلکه آن طور که موجوديت دارد دربر می گيرد.

ابن سينا علاوه بر ارسطو، از نظر فارابی نيز بهره برده است. فارابی متافیزیک ارسطو را به این صورت در نظر گرفته بود که ١٠علت برای هستی وجود دارد که ٩ علت ثانوی هستند. از نهمین علت، علت دهم که علت فعال است به وجود می آید. دو علت اول، اولین کره آسمانی و هفت علت کرات مربوط به سیارات را یدید اورده اند. فارابی روح این کرات را به خلقت جوهر جسمانی توسط خدا مربوط می دانست که ماده اولیه همراه با حرکت را تشکیل داده است که اجزایش با وجود تفاوتهای شکلی به هارمونی و هماهنگی رسیده اند، نیزعناصر چهارگانه طبیعی یعنی گرما، سرما، خشکی و رطوبت از آنها تشکیل شده است. در ادامه چرخه تکاملی، اشکال کامل تر یعنی گیاهان، جانوران و انسان یدیدآمده اند. فارابی همچنین به علم منطق، توانایی زبان و فکر یرداخته است. او تکامل ذهن را به سه مرحله ذهن بالقوه، ذهن بالقعل و ذهن به دست آمده تقسیم کرده است. از نظر او، نوع سوم ذهن با به کار بردن تصاویر و تصورات ذهنی حاصل شده است.

ابن سينا نخستين کسی ست که بين ذات* و موجوديت، فرق قائل شده است. از نظر او، موجوديت همان حادث شده از ذات است. به عبارت ديگر، موجوديت همان چيزی ست که به ذات می رسد وقتی که وجود می يابد.

ابن سينا مفهوم لازم را در نظر می گيرد. از نظر او، لازم تاييدی بر موجوديت است. ارسطو نيز لزوم را در متافيزيک خود به عنوان مفهومی اساسی مطرح کرده بود. ابن سينا لزوم خدا را به عنوان دليلی بر موجوديت خدا به کار می برد.

يکی ديگر از مشخصه های متافيزيک ابن سينا، تفاوتی ست که بين لازم و ممکن مطرح کرده است. از نظر او، لازم به علت احتياجی ندارد در حالی که ممکن به علت محتاج است. توجه به تفاوت بين ذات و موجوديت در اينجا ضروری ست: هستی لازم، اصل موجوديتش را در خود دارد اما هستی ممکن این طور نيست و اصل موجوديتش را در خود ندارد. برای هستی ممکن، موجوديت يک حادثه است که به ذات اضافه می شود. هستی ممکن به چيزی احتیاج دارد تا واقع شود که همان هستی لازم است. به عبارت ديگر، هستی لازم همان علت هستی ممکن است که موجوديت آن را سبب شده است. اين هستی لازم به نوبه خود، يا لازم است يا ممکن و اگر ممکن باشد برای موجوديت يافتنش به علت لازم ديگری احتياج دارد. بنابراين هستی لازم به طور الزامی بايد وجود داشته باشد تا همه چيز هستی خود را از آن بگيرد. ابن سينا تاييد کرده است که در هستی لازم، هستی و ذات يکی هستند.

طبق استدلال ابن سينا، وجود ابديت هستی الزامی ست. چرا که در يک تداوم زمانی، هر چيز توسط علتی به وجود آمده که خودش علتی ممکن است. بنابراين هميشه می توان به يک علت درونی و سيس يه علت آن علت رسيد و تا بی نهايت ادامه داد. طبق نظر ابن سينا، اگر بخواهيم برای چيزی علتی در نظر بگيريم، بايد آن علت به طور هم زمان با آن چه سبب شده وجود داشته باشد بنابراين علت لازم آن خواهد بود. خلقت از نظر ابن سينا، به اين معنی نيست که موجوديت از يک "تصميم" درونی در زمان مشتق می شود (تصميم الوهی که مشکل چندگانگی را ايجاد می کند) بلکه به اين معنی ست که يک شيء، موجوديتش را از يک علت لازم گرفته است. بنابراين خلقت يک وابستگی در هستی ست نه تداوم زمانی.

الزام ابديت هستی در ديدگاه ابن سينا يعنی اثبات ابديت هستی توسط ابن سينا. به عبارت ساده تر اثبات ابديت هستی يعنی اثبات وجودی ابديت هستی. يس احتمال و امکان در آن راه ندارد. ابن سينا هستی را ابدی می دانست.

ابن سينا دو دليل برای نادرست بودن نظريه تدوام درونی-زمانی اصل اوليه نسبت به موجوديت جهان ارائه داده است:

۱. اگر در نظر بگيريم که خدا قدرت خلق کردن را قبل از خلقت داشته، اين اشکال وجود خواهد داشت که زمانی معين قبل از خلقت جهان وجود داشته که شامل خدا هم شده است و اين غير ممکن است،

۲. اگر در نظر بگيريم که خدا خلقت را در زمانی غير از زمانی که جهان را خلق کرده است می توانست آغاز کرده باشد،‌ اين اشکال وجود دارد که خالق در زمان معنی از ناتوانی به توانايی رسيده و اين لزوم خلقت بوده که به او چنين امکانی داده است و اين مورد، اشکال دوم اين نظريه است.

ابن سينا در کتابش نتيجه گرفته که تداوم درونی-زمانی برای خلقت غير ممکن است و خلقت را بايد به صورت يک اشتقاق موجودات از فکر خدا در نظر گرفت چراکه خدا فکری خالص است که به فکر می آيد و فکرش به صورت کار است که همان ذات همه موجودات است.

ابن سينا با اين نظريه، چندگانگی را از اصل اوليه رد کرده است: "او همه چيز را در آن واحد به تفکر در می آورد که به چندگانگی در ماده شکل می گيرد يا در حقيقت ذاتش به فرمهايشان درمی آورد اما اين فرمها از فکر او مشتق می شود." ذات اجسام به دليل آن که فکر شده اند، وجود دارد. جهان از اين فکر که همان اصل اوليه لازم است يديد آمده است.

براي اين که اين اصل دارای يگانگی باشد، ابن سينا از اصل نئو افلوتينی بهره گرفته و در کتابش نوشته است که اشتقاق اول از واحد است که فکر ديگر را مشتق می کند و اين اشتقاق ادامه می يابد و تحت هر فکر، يک کره آسمانی وجود دارد (ابن سينا در مجموع ۱۰ فکر مجزا در نظر گرفته است). طبق اين نظريه نئو افلوتينی، جهان از يک اشتقاق اوليه از فکر الوهی سرچشمه گرفته است.

نظريه متافيزيک ابن سينا چند مشخصه مهم دارد:

۱. ابن سينا يايداری موضوع متافيزيک يعنی هستی همان طور که هست را مطرح کرده است.

۲. هستی، نخستين موضوعی ست که به فکر ما می رسد.

۳. ابن سينا ذات و موجوديت (يا هستی) را از هم متفاوت در نظر گرفته است. اين مورد در متافيزيک يونانی بررسی نشده بود.

۴. خدا هستی لازم است که هستی و ذاتش لزوما در او مرتبط هستند.

۵. جهان (ذات ها) از خدا مشتق شده که خودش فکر می شود.

لازم است اشاره کنم که دور شدن ابن سينا از فلسفه ارسطو را يکی از مزيات فلسفه سينايی می دانند. هرچند که بهتر است وجوه متفاوت هر دو را در نظر گرفت.

* اگر کلمه ذات یا essence را درباه خدا به کار بریم، ذات همان جوهر یا substance است. ارسطو نیز برای جوهر یا substance چهار معنا در نظر گرفته بود: ١. ذات یا ti esti ٢. فراگیر یا universal ٣. گونه ٤. سوبسترا.


به نقل از :متافیزیک ابن سینا (http://philosophers.atspace.com/t_ebn_sina.htm)
گرداورنده : ترانه جوانبخت
منابع:
۱. برهان شفا-شیخ الرئیس بوعلی سینا-ترجمه مهدی قوام صفری- انتشارات کتابخانه مرکزی-تهران

۲. فن سماع طبیعی از کتاب شفا- شیخ الرئیس بوعلی سینا- محمد علی فروغی- انتشارات کتابخانه مرکزی-تهران

۳. Avicenne, La Metaphysique Du Shifa,trad. M. Achena et H. Masse, Les Belles Lettres, 1995

۴. Le Statut De La Metaphysique, Alain De Libera, La Philosophie Medievale, PUF, 1993