yamahdi
04-04-2010, 01:12 AM
شاید نیازی به توضیح نباشد که مقصود از قلب در اصطلاح عرفانی و ادبی، آن عضو گوشتی که در سمت چپ بدن واقع شده و همچون یک تلمبه خون را در رگها جاری میسازد نیست. مثلا در این تعبیر قرآن: اِنَّ فِی ذلک لَذِکرَی لِمَن کان لَهُ قَلبٌ ؛ در این سخن برای آنکه دارای قلب است بیداری و آگاهی وجود دارد.1
و یا در این تعبیر عرفانی بسیار لطیف حافظ:
دلم رمیده شد و غافلم من درویش که این شکاری سرگشته را چه آمد پیش
روشن است که منظور از دل و قلب، حقیقی متعالی و ممتاز است که به کلی با این عضو بدن تفاوت دارد. و همین طور آنجا که قرآن از بیماری دلها یاد میکند: فِی قُلوبهِم مَرضٌ فَزادَهُمُ اللهُ مَرضاً ؛ دلهای ایشان مریض است پس خدا بر مرض آنها بیفزاید.2
معالجه این بیماری از پزشک امراض قلب ساخته نیست اگر پزشکی بتواند این نوع بیماریها را علاج کند بیشک میباید متخصص دردهای روحی باشد.
تعریف قلب
پس مقصود از قلب چیست؟ پاسخ این سؤال را باید در حقیقت وجود انسان جستجو کرد. انسان در عین اینکه موجودی واحد است، صدها و هزارها بعد وجودی دارد. «من» انسانی عبارتست از مجموعه بسیاری از اندیشهها، آرزوها، ترسها، امیدها، عشقها و... همه اینها در حکم رودها و نهرهایی هستند که همه در یک مرکز به هم میپیوندند. خود این مرکز دریایی عمیق و ژرف است که هنوز هیچ بشر آگاهی ادعا نکرده که توانسته است از اعماق این دریا اطلاع پیدا کند. فلاسفه و عرفا و روانشناسان هر یک به سهم خود به غور در این دریا پرداختهاند و هر یک تا حدودی به کشف رازهای آن موفق شدهاند، اما شاید عرفا در این زمینه موفقتر از دیگران بودهاند.
آنچه را که قرآن دل مینامد عبارتست از واقعیت خود آن دریا که همه آنچه را که ما روح ظاهر مینامیم، رشتهها و رودهائی است که به این دریا میپیوندد. حتی خود عقل نیز یکی از رودهایی است که به این دریا متصل میشود.
قرآن آنجا که از وحی سخن میگوید هیچ سخنی از عقل به میان نمیآورد بلکه تنها سر و کارش با قلب پیامبر است. معنای این سخن این است که قرآن به نیروی عقل و با استدلال عقلانی برای پیامبر حاصل نشده، بلکه این قلب پیغمبر بود که به حالتی رسیده غیر قابل تصور برای ما، و در آن حالت استعداد درک و شهود آن حقایق متعالی را پیدا کرده است. آیات سوره نجم و سوره تکویر کیفیت این ارتباط را تا حدودی بیان میکنند.3
قرآن آنجا که از وحی سخن میگوید و آنجا که از قلب گفتگو میکند، بیانش فراتر از عقل و اندیشه میرود اما ضد عقل و اندیشه نیست. در این مورد قرآن بینشی فراتر از عقل و احساس را بیان میکند اساسا عقل را بدان راهی نیست و از درک آن عاجز است.
خصوصیات قلب
قلب از دیدگاه قرآن یک ابزار شناخت به حساب میآید. اساسا مخاطب بخش عمدهای از پیام قرآن، دل انسان است. پیامی که تنها گوش دل قادر به شنیدن آن است و هیچ گوش دیگری را یارای شنیدن آن نیست. از این رو قرآن تاکید زیادی در حفظ و نگهداری و تکامل این ابزار دارد. در قرآن به کرات به مسایلی از قبیل تزکیه نفس و روشنائی قلب و صفای دل برمیخوریم:
قَدْ أَفْلَحَ مَن زَكَّاهَا (سوره الشمس آیه 9) رستگار شد کسی که قلب خود را از آلودگیها پاک نگه داشت.
كَلَّا بَلْ رَانَ عَلَى قُلُوبِهِم مَّا كَانُوا یَكْسِبُونَ (سوره مطففین آیه 14) سخن اینها را نخوان که کارهای ناشایست اینان بر روی قلبهایشان تیرگیها و زنگارها قرار داده است.
و درباره روشنایی قلب میگوید: إَن تَتَّقُواْ اللّهَ یَجْعَل لَّكُمْ فُرْقَاناً (سوره انفال آیه 29) اگر راه تقوا و پاکی را پیش گیرید خدا نور روشنائی در قلب شما قرار میدهد.
و یا در آیه دیگر: وَالَّذِینَ جَاهَدُوا فِینَا لَنَهْدِیَنَّهُمْ سُبُلَنَا (سوره عنکبوت آیه 69) کسانی که در راه ما با خلوص نیت کوشش کنند ما راه خود را بر روی آنها باز میکنیم .
متقابلا از اینکه کارهای ناشایست انسان روح او را تیره و کدر میکند و کششها و گرایشهای پاک را از انسان میگیرد، به کرات در قرآن سخن رفته است.
از زبان مؤمنان میگوید: نَا لاَ تُزِغْ قُلُوبَنَا بَعْدَ إِذْ هَدَیْتَنَا وَهَبْ لَنَا مِن لَّدُنكَ رَحْمَةً إِنَّكَ أَنتَ الْوَهَّابُ (سوره آل عمران آیه 8) و یا در وصف بدکاران: كَلَّا بَلْ رَانَ عَلَى قُلُوبِهِم مَّا كَانُوا یَكْسِبُونَ (سوره مطففین آیه 14) چنین نیست بلکه ظلمت ظلم و بد کاری هایشان بر دلهای آنها غلبه کرد.
فَلَمَّا زَاغُوا أَزَاغَ اللَّهُ قُلُوبَهُمْ (سوره صف آیه 5) چون از حق روی گرداندند خدا هم دلهایشان را از اقبال به حق بگرداند.
و یا از قفل زده شدن و مُهر خوردن بر دلها و قسی شدن قلبها سخن میگوید: اللّهُ عَلَى قُلُوبِهمْ وَعَلَى سَمْعِهِمْ وَ عَلَى أَبْصَارِهِمْ غِشَاوَةٌ وَ لَهُمْ عَذَابٌ عظِیمٌ (سوره بقره آیه 7) وَ جَعَلْنَا عَلَى قُلُوبِهِمْ أَكِنَّةً أَن یَفْقَهُوهُ (سوره انعام آیه 25) بر دلهایشان پرده نهادهایم که فهم نتوانند کرد.
قَبْلُ كَذَلِكَ یَطْبَعُ اللّهُ عَلَىَ قُلُوبِ الْكَافِرِینَ (سوره الاعراف آیه 101) پس دلهایشان زنگ قساوت گرفت و بسیار فاسق و نابکار شدند.
قَدْ أَفْلَحَ مَن زَكَّاهَا (سوره الشمس آیه 9) رستگار شد کسی که قلب خود را از آلودگیها پاک نگهداشت.
http://pnu-club.com/imported/mising.jpg
همه این تاکیدها نشان میدهد که قرآن یک جو روحی و معنوی عالی برای انسان قائل است و لازم میداند که هر فردی این جو را پاک و سالم نگاه دارد. به علاوه از آنجا که در یک جو اجتماعی ناسالم تلاش فردی برای پاک ماندن، اغلب عقیم و ناموفق خوادهد بود قرآن تاکید میکند که انسانها تمام تلاش خود را برای تصفیه و تزکیه محیط اجتماعی خود به کار برند. قرآن صریحا عنوان میکند که آن عشقها و ایمانها و بینشها و گرایشهای متعالی و آن اثر گذاشتن های قرآن و پندپذیری از آن و ... همه بستگی به این دارد که انسان و جامعه انسانی از رذالتها و دنائتها و هوی پرستیها و شهوترانیها، دور بماند.
تاریخ بشر نشان میدهد که هرگاه قدرتهای حاکم میخواهند جامعهای را تحت سلطه خود قرار دهند و آن را استثمار کنند، تلاش میکنند تا روح جامعه را فاسد کنند و برای این منظور تسهیلات شهوترانی را برای مردم زیاد میکنند و آنها را به شهوترانی ترغیب میکنند. نمونه عبرتانگیزی از این شیوه کثیف فاجعهای بود که در اسپانیای مسلمان - که یکی از سرچشمههای رنسانس به حساب میآید و از پیشرفتهترین تمدنهای اروپا محسوب میشد - برای مسلمانان اتفاق افتاد.
مسیحیان برای خارج کردن اسپانیا از چنگ مسلمانان، از راه فاسد کردن روحیه و اخلاق جوانان مسلمان وارد عمل شدند. تا آنجا که توانستند وسایل لهو و لعب و شهوترانی را به سهولت در اختیار مسلمانان قرار دادند و در این کار تا آنجا پیش رفتند که حتی سرداران و مقامات دولتی را نیز فریفتند و آنان را آلوده ساختند و به این ترتیب تواستند عزم و اراده و نیرو و شجاعت و ایمان و پاکی روح مسلمین را از میان بردارند و آنها را به آدمهایی زبون و ضعیف و شهوتران و شرابخوار و زنباره مبدل کنند. و پر واضح است که غلبه و پیروزی بر چنین مردمی، کار دشواری نیست. مسیحیان به انتقال حکومت 300 - 400 ساله مسلمانان آن چنان انتقامی از آنان گرفتند که تاریخ نیز از بازگو کردن آن جنایات شرمسار است.
همان مسیحیانی که بر حسب تعلیمات حضرت مسیح موظفند وقتی سیلی به سمت راست صورتشان میخورد سمت چپ صورت خود را نیز پیش بیاورند، در اندلس دریای خون از کشتگان مسلمان به راه انداختند و روی چنگیز را سفید کردند البته شکست مسلمانان نتیجه دون همتی و فساد روح خود آنان بود و مکافات عمل نکردن به قرآن و دستورات آن.
در زمان ما نیز استعمار هر جا پا میگذارد، تکیه روی همان موضوعی میکند که قرآن دربارهاش هشدار داده است. یعنی میکوشد تا دلها را فاسد کند. دل که فاسد شد دیگر از عقل کاری که نمیآید هیچ، خود تبدیل به زنجیر بزرگتری بر دست و پای انسان میشود. این است که میبینیم، استعمارگران و استثمارکنندگان انسان، از باز کردن مدرسه و دانشگاه بیم ندارند و حتی خود در تاسیس آن اقدام میکنند، اما از سوی دیگر با تمام قوا میکوشند تا قلب و روح دانشجو و دانشآموز را فاسد و تباه کنند، آنها از این حقیقت بخوبی آگاهند که قلب و روح مریض و بیمار هیچ کاری نمیتواند صورت دهد و به هر پستی و بهرهکشی و استثمار تن میدهد.
قرآن به تعالی و پاکی روح جامعه اهمیت زیادی میدهد، در آیه شریفهای میفرماید: وَ تَعَاوَنُواْ عَلَى الْبرِّ وَالتَّقْوَى وَلاَ تَعَاوَنُواْ عَلَى الإِثْمِ وَالْعُدْوَانِ (سوره مائده آیه 2)
با یکدیگر همکاری و تعاون و فعالیت مشترک داشته باشید و در زمینه نیکیها و پاکیها. یعنی اولا دنبال خیر و نیک باشید و گرد پلیدی و زشتی نگردید و ثانیا کار نیکو را دستهجمعی و گروهی انجام دهید نه به صورت انفرادی و تنها.
در مورد دل دو سه نکته هم از زبان پیامبر و ائمه برایتان نقل میکنم تا حسن ختامی برای این مطلب باشد. در کتب سیره نوشتهاند: روزی مردی به خدمت رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) آمد و عرض کرد سؤالاتی دارم که میخواهم مطرح کنم. پیامبر فرمودند آیا میخواهی پاسخت را بشنوی یا آنکه مایلی سؤال کنی؟ عرض کرد شما پاسخ بفرمایید. پیامبر فرمود آمدهای از من معنای بر و نیکی، و اثم و زشتی را سؤال کنی، جواب داد آری سؤال من همین بوده است. پیامبر سه انگشت خود را جمع کرد و آرام بر سینه مرد زد و فرمود این فتوا را از قلبت بپرس و بعد اضافه کرد: این دل انسان طوری ساخته شده است که پیوندی دارد با نیکیها. با نیکیها آرام میگیرد. ولی بدیها و زشتیها آن را مضطرب و ناراحت میکند. درست همانگونه که بدن انسان اگر چیزی که با آن تجانس ندارد واردش شود، روح انسان نیز بواسطه اعمال ناشایست دچار اختلال و ناراحتی میشود. آنچه که در میان عذاب وجدان نامیده میشود ناشی از همین عدم تجانس روح است با زشتکاری و تباهی.
إَن تَتَّقُواْ اللّهَ یَجْعَل لَّكُمْ فُرْقَاناً (سوره انفال آیه 29) اگر راه تقوا و پاکی را پیش گیرید خدا نور روشنائی در قلب شما قرا میدهد.
استفت قلبک و ان افتاک المفتون
نظر واقع بینانه را از قلبت بپرس. اگر چه صاحبنظران بخالفش نظر بدهند. مولوی این حدیث را به شعر درآورده:
پس پیمبر گفت استفت القلوبگر چه مفتیشان برون گوید خطوب
و یا در شعر دیگری:
گوش کن استفت قلبک از رسولگر چه مفتی برون گوید فضول
http://pnu-club.com/imported/mising.jpg
پیامبر بر این نکته انگشت میگذارد که اگر انسان جوینده حقیقت باشد و برای کشف حقیقت خود را بیطرف و خالص بکند، در این صورت قلب او هرگز به او خیانت نخواهد کرد و او را در مسیر صحیح هدایت خواهد کرد. اساسا انسان تا زمانی که جوینده راستین حق و حقیقت است، و در جاده حق گام بر میدارد هر چه که به او برسد حق و حقیقت است. و البته این نکته ظریفی است که اغلب باعث اشتباه میشود. آنجا که انسان به گمراهی کشیده میشود دلیلش این است که از ابتدا جهتگیری خاصی داشته و جویای حقیقت خالص نبوده است. پیامبر در جواب کسی که سؤال کرده بود «برّ» چیست، جواب داد اگر تو واقعا به دنبال برّ هستی، آنگاه که قلبت به چیزی آرام میگیرد و وجدانت آسوده میشود بدان که آن برّ است. ولی آنگاه که به چیزی راغب هستی اما دلت آرام و قرار نمیگیرد مطمئن باش که آن اثم(گناه) است.
و در جای دیگر از پیامبر درباره معنای ایمان میپرسند. پیامبر میفرماید: آنکه هرگاه کار زشتی انجام میدهد، دچار ناراحتی و پشیمانی میشود و هر گاه کار شایستهای انجام میدهد، خوشحال و شاد میگردد، او از ایمان بهره مند است.
از حضرت امام صادق(علیه السلام) نقل میکنند که فرمود: مؤمن وقتی از گرفتاری تعلق به دنیا آزاد شد 4 حلاوت دوستی خدا را در قلب خود احساس میکند و در این هنگام، گویی دیگر زمین برایش کوچک میشود و با تمام وجود میخواهد که از این عالم ماده رها شود و بیرون برود. و این واقعیتی است که اولیاء الله و مردان خدا با زندگی خود درستی آن را به اثبات رساندهاند. در تاریخ زندگی پیامبر نوشتهاند روزی بعد از نماز صبح به سراغ اصحاب صفه رفت. اینان مردمی فقیر بودند که از مال دنیا هیچ نداشتند و در مدینه در کنار مسجد پیامبر روزگار میگذرانیدند. پیغمبر چشمش به یکی از آنان بنام زید یا حارث بن زید افتاد، دید که رنجور و نزار است و چشمهایش در کاسه سرش فرو رفته است. پرسید حالت چطور است؟ جواب داد در حالی صبح کردهام که اهل یقین شدهام. پیامبر فرمود: ادعای بزرگی میکنی، علامت آن چیست؟ گفت علامت یقین من این است که شبها خواب از من گرفته شده و روزها همواره در روزه بسر میبرم و شب تا به صبح بیتاب عبادتم. پیامبر فرمود کافی نیست بیشتر بگو. او هم شروع کرد به گفتن سایر علائم. عرض کرد یا رسول الله من الان در حالتی هستم که گویی اهل بهشت و اهل جهنم را میبینم و صدایشان را میشنوم اگر به من اجازه دهی باطن یک یک اصحاب تو را بگویم. پیامبر فرمود: سکوت، سکوت، بیشتر نگو. اما چه آرزویی داری، عرض کرد آرزوی جهاد در راه خدا.
قرآن میگوید صیقل زدن دل، انسان را به چنان مقامی میرساند که به قول امیرالمؤمنین(علیه السلام) اگر پرده از جلوی او برداشته شود، چیزی بر یقینش افزوده نمیگردد. آنچه که قرآن در تعلیماتش مد نظر دارد، پرورش انسانهایی است که هم از سلاح عقل بهرهمندند و هم از اسلحه دل و قلب و این هر دو را با بهترین شیوه و عالیترین کیفیت در راه حق بکار میگیرند. انسانهایی که نمونههای زنده و مجسمش امامان ما و شاگردان شایسته و راستین آنها هستند.
آیت الله شهید مطهری، آشنایی با قرآن، ج1
تنظیم: گروه دین و اندیشه تبیان
1- سوره ق آیه 37
2- سوره بقره آیه 9
3- در سوره نجم میخوانیم و ما ینطق عن الهوی سخنی که او - پیامبر - میگوید ناشی از هوا و هوس نیست.
ان هو الا وحی یوحی نیست مگر وحیای که به او القا شده است.
علمه شدید القوی تعلیم کرده او را موجودی سخت نیرومند.
ذو مرة فاستوی همان ملک مقتدری که یخلقت کامل بر رسول جلوه کرد.
و هو بالافق الاعلی و آن در عالیترین افقها بود.
ثم دنا فتدلی وقتی نزدیک شد پس درآویخت.
فکان قاب قوسین او ادنی نزدیک شد باندازه دو کمان و یا نزدیکتر.
فاوحی الی عبده ما اوحی پس وحی کرد به بنده خود آنچه وحی کرد.
ما کذب الفواد مارای دل آنچه را دید اشتباه نکرد.
قرآن همه اینها را برای این میگوید تا نشان دهد سطح این مسائل از حوزه عمل عقل بالاتر است. اینجا سخن از دیدن و اوج گرفتن است.
و یا در آیاتی از سوره تکویر میخوانیم:
قرآن سخن شخص پیامبر نیست. سخن فرستادهایست بزرگوار. (یعنی این سخنان را خدای تبارک و تعالی بواسطه فرشتهای به پیامبر القا کرد.) فرستادهای که موجودات بسیاری مطیق امر او هستند. او امین رب العالمین است. شما چون سخنان او را با عقل خود منطبق نمیبینید او را دیوانه میپندارید. اما اشتباه میکنید. او دیوانه نیست. او آن فرستاده نیرومند را در افقی آشکار مشاهده کرد. این پیامبر آنچه را از غیب مشاهده کرد در خود نگه میدارد و نسبت به دیگران بخل نمیورزد. اقبال لاهوری تعبیر لطیفی در این مورد دارد. میگوید: پیامبر آن کسی است که از حقایق لبریز و سرشار میشود و بعد برای سامان دادن زمانه و عوض کردن مسیر تاریخ آنچه را که بدو رسیده است بیان میکند.
4- در کتاب سیر در نهج البلاغه توضیح دادم که اسلام بیان علاقه بدنیا و تعلق و وابستگی به آن فرق میگذارد.
و یا در این تعبیر عرفانی بسیار لطیف حافظ:
دلم رمیده شد و غافلم من درویش که این شکاری سرگشته را چه آمد پیش
روشن است که منظور از دل و قلب، حقیقی متعالی و ممتاز است که به کلی با این عضو بدن تفاوت دارد. و همین طور آنجا که قرآن از بیماری دلها یاد میکند: فِی قُلوبهِم مَرضٌ فَزادَهُمُ اللهُ مَرضاً ؛ دلهای ایشان مریض است پس خدا بر مرض آنها بیفزاید.2
معالجه این بیماری از پزشک امراض قلب ساخته نیست اگر پزشکی بتواند این نوع بیماریها را علاج کند بیشک میباید متخصص دردهای روحی باشد.
تعریف قلب
پس مقصود از قلب چیست؟ پاسخ این سؤال را باید در حقیقت وجود انسان جستجو کرد. انسان در عین اینکه موجودی واحد است، صدها و هزارها بعد وجودی دارد. «من» انسانی عبارتست از مجموعه بسیاری از اندیشهها، آرزوها، ترسها، امیدها، عشقها و... همه اینها در حکم رودها و نهرهایی هستند که همه در یک مرکز به هم میپیوندند. خود این مرکز دریایی عمیق و ژرف است که هنوز هیچ بشر آگاهی ادعا نکرده که توانسته است از اعماق این دریا اطلاع پیدا کند. فلاسفه و عرفا و روانشناسان هر یک به سهم خود به غور در این دریا پرداختهاند و هر یک تا حدودی به کشف رازهای آن موفق شدهاند، اما شاید عرفا در این زمینه موفقتر از دیگران بودهاند.
آنچه را که قرآن دل مینامد عبارتست از واقعیت خود آن دریا که همه آنچه را که ما روح ظاهر مینامیم، رشتهها و رودهائی است که به این دریا میپیوندد. حتی خود عقل نیز یکی از رودهایی است که به این دریا متصل میشود.
قرآن آنجا که از وحی سخن میگوید هیچ سخنی از عقل به میان نمیآورد بلکه تنها سر و کارش با قلب پیامبر است. معنای این سخن این است که قرآن به نیروی عقل و با استدلال عقلانی برای پیامبر حاصل نشده، بلکه این قلب پیغمبر بود که به حالتی رسیده غیر قابل تصور برای ما، و در آن حالت استعداد درک و شهود آن حقایق متعالی را پیدا کرده است. آیات سوره نجم و سوره تکویر کیفیت این ارتباط را تا حدودی بیان میکنند.3
قرآن آنجا که از وحی سخن میگوید و آنجا که از قلب گفتگو میکند، بیانش فراتر از عقل و اندیشه میرود اما ضد عقل و اندیشه نیست. در این مورد قرآن بینشی فراتر از عقل و احساس را بیان میکند اساسا عقل را بدان راهی نیست و از درک آن عاجز است.
خصوصیات قلب
قلب از دیدگاه قرآن یک ابزار شناخت به حساب میآید. اساسا مخاطب بخش عمدهای از پیام قرآن، دل انسان است. پیامی که تنها گوش دل قادر به شنیدن آن است و هیچ گوش دیگری را یارای شنیدن آن نیست. از این رو قرآن تاکید زیادی در حفظ و نگهداری و تکامل این ابزار دارد. در قرآن به کرات به مسایلی از قبیل تزکیه نفس و روشنائی قلب و صفای دل برمیخوریم:
قَدْ أَفْلَحَ مَن زَكَّاهَا (سوره الشمس آیه 9) رستگار شد کسی که قلب خود را از آلودگیها پاک نگه داشت.
كَلَّا بَلْ رَانَ عَلَى قُلُوبِهِم مَّا كَانُوا یَكْسِبُونَ (سوره مطففین آیه 14) سخن اینها را نخوان که کارهای ناشایست اینان بر روی قلبهایشان تیرگیها و زنگارها قرار داده است.
و درباره روشنایی قلب میگوید: إَن تَتَّقُواْ اللّهَ یَجْعَل لَّكُمْ فُرْقَاناً (سوره انفال آیه 29) اگر راه تقوا و پاکی را پیش گیرید خدا نور روشنائی در قلب شما قرار میدهد.
و یا در آیه دیگر: وَالَّذِینَ جَاهَدُوا فِینَا لَنَهْدِیَنَّهُمْ سُبُلَنَا (سوره عنکبوت آیه 69) کسانی که در راه ما با خلوص نیت کوشش کنند ما راه خود را بر روی آنها باز میکنیم .
متقابلا از اینکه کارهای ناشایست انسان روح او را تیره و کدر میکند و کششها و گرایشهای پاک را از انسان میگیرد، به کرات در قرآن سخن رفته است.
از زبان مؤمنان میگوید: نَا لاَ تُزِغْ قُلُوبَنَا بَعْدَ إِذْ هَدَیْتَنَا وَهَبْ لَنَا مِن لَّدُنكَ رَحْمَةً إِنَّكَ أَنتَ الْوَهَّابُ (سوره آل عمران آیه 8) و یا در وصف بدکاران: كَلَّا بَلْ رَانَ عَلَى قُلُوبِهِم مَّا كَانُوا یَكْسِبُونَ (سوره مطففین آیه 14) چنین نیست بلکه ظلمت ظلم و بد کاری هایشان بر دلهای آنها غلبه کرد.
فَلَمَّا زَاغُوا أَزَاغَ اللَّهُ قُلُوبَهُمْ (سوره صف آیه 5) چون از حق روی گرداندند خدا هم دلهایشان را از اقبال به حق بگرداند.
و یا از قفل زده شدن و مُهر خوردن بر دلها و قسی شدن قلبها سخن میگوید: اللّهُ عَلَى قُلُوبِهمْ وَعَلَى سَمْعِهِمْ وَ عَلَى أَبْصَارِهِمْ غِشَاوَةٌ وَ لَهُمْ عَذَابٌ عظِیمٌ (سوره بقره آیه 7) وَ جَعَلْنَا عَلَى قُلُوبِهِمْ أَكِنَّةً أَن یَفْقَهُوهُ (سوره انعام آیه 25) بر دلهایشان پرده نهادهایم که فهم نتوانند کرد.
قَبْلُ كَذَلِكَ یَطْبَعُ اللّهُ عَلَىَ قُلُوبِ الْكَافِرِینَ (سوره الاعراف آیه 101) پس دلهایشان زنگ قساوت گرفت و بسیار فاسق و نابکار شدند.
قَدْ أَفْلَحَ مَن زَكَّاهَا (سوره الشمس آیه 9) رستگار شد کسی که قلب خود را از آلودگیها پاک نگهداشت.
http://pnu-club.com/imported/mising.jpg
همه این تاکیدها نشان میدهد که قرآن یک جو روحی و معنوی عالی برای انسان قائل است و لازم میداند که هر فردی این جو را پاک و سالم نگاه دارد. به علاوه از آنجا که در یک جو اجتماعی ناسالم تلاش فردی برای پاک ماندن، اغلب عقیم و ناموفق خوادهد بود قرآن تاکید میکند که انسانها تمام تلاش خود را برای تصفیه و تزکیه محیط اجتماعی خود به کار برند. قرآن صریحا عنوان میکند که آن عشقها و ایمانها و بینشها و گرایشهای متعالی و آن اثر گذاشتن های قرآن و پندپذیری از آن و ... همه بستگی به این دارد که انسان و جامعه انسانی از رذالتها و دنائتها و هوی پرستیها و شهوترانیها، دور بماند.
تاریخ بشر نشان میدهد که هرگاه قدرتهای حاکم میخواهند جامعهای را تحت سلطه خود قرار دهند و آن را استثمار کنند، تلاش میکنند تا روح جامعه را فاسد کنند و برای این منظور تسهیلات شهوترانی را برای مردم زیاد میکنند و آنها را به شهوترانی ترغیب میکنند. نمونه عبرتانگیزی از این شیوه کثیف فاجعهای بود که در اسپانیای مسلمان - که یکی از سرچشمههای رنسانس به حساب میآید و از پیشرفتهترین تمدنهای اروپا محسوب میشد - برای مسلمانان اتفاق افتاد.
مسیحیان برای خارج کردن اسپانیا از چنگ مسلمانان، از راه فاسد کردن روحیه و اخلاق جوانان مسلمان وارد عمل شدند. تا آنجا که توانستند وسایل لهو و لعب و شهوترانی را به سهولت در اختیار مسلمانان قرار دادند و در این کار تا آنجا پیش رفتند که حتی سرداران و مقامات دولتی را نیز فریفتند و آنان را آلوده ساختند و به این ترتیب تواستند عزم و اراده و نیرو و شجاعت و ایمان و پاکی روح مسلمین را از میان بردارند و آنها را به آدمهایی زبون و ضعیف و شهوتران و شرابخوار و زنباره مبدل کنند. و پر واضح است که غلبه و پیروزی بر چنین مردمی، کار دشواری نیست. مسیحیان به انتقال حکومت 300 - 400 ساله مسلمانان آن چنان انتقامی از آنان گرفتند که تاریخ نیز از بازگو کردن آن جنایات شرمسار است.
همان مسیحیانی که بر حسب تعلیمات حضرت مسیح موظفند وقتی سیلی به سمت راست صورتشان میخورد سمت چپ صورت خود را نیز پیش بیاورند، در اندلس دریای خون از کشتگان مسلمان به راه انداختند و روی چنگیز را سفید کردند البته شکست مسلمانان نتیجه دون همتی و فساد روح خود آنان بود و مکافات عمل نکردن به قرآن و دستورات آن.
در زمان ما نیز استعمار هر جا پا میگذارد، تکیه روی همان موضوعی میکند که قرآن دربارهاش هشدار داده است. یعنی میکوشد تا دلها را فاسد کند. دل که فاسد شد دیگر از عقل کاری که نمیآید هیچ، خود تبدیل به زنجیر بزرگتری بر دست و پای انسان میشود. این است که میبینیم، استعمارگران و استثمارکنندگان انسان، از باز کردن مدرسه و دانشگاه بیم ندارند و حتی خود در تاسیس آن اقدام میکنند، اما از سوی دیگر با تمام قوا میکوشند تا قلب و روح دانشجو و دانشآموز را فاسد و تباه کنند، آنها از این حقیقت بخوبی آگاهند که قلب و روح مریض و بیمار هیچ کاری نمیتواند صورت دهد و به هر پستی و بهرهکشی و استثمار تن میدهد.
قرآن به تعالی و پاکی روح جامعه اهمیت زیادی میدهد، در آیه شریفهای میفرماید: وَ تَعَاوَنُواْ عَلَى الْبرِّ وَالتَّقْوَى وَلاَ تَعَاوَنُواْ عَلَى الإِثْمِ وَالْعُدْوَانِ (سوره مائده آیه 2)
با یکدیگر همکاری و تعاون و فعالیت مشترک داشته باشید و در زمینه نیکیها و پاکیها. یعنی اولا دنبال خیر و نیک باشید و گرد پلیدی و زشتی نگردید و ثانیا کار نیکو را دستهجمعی و گروهی انجام دهید نه به صورت انفرادی و تنها.
در مورد دل دو سه نکته هم از زبان پیامبر و ائمه برایتان نقل میکنم تا حسن ختامی برای این مطلب باشد. در کتب سیره نوشتهاند: روزی مردی به خدمت رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) آمد و عرض کرد سؤالاتی دارم که میخواهم مطرح کنم. پیامبر فرمودند آیا میخواهی پاسخت را بشنوی یا آنکه مایلی سؤال کنی؟ عرض کرد شما پاسخ بفرمایید. پیامبر فرمود آمدهای از من معنای بر و نیکی، و اثم و زشتی را سؤال کنی، جواب داد آری سؤال من همین بوده است. پیامبر سه انگشت خود را جمع کرد و آرام بر سینه مرد زد و فرمود این فتوا را از قلبت بپرس و بعد اضافه کرد: این دل انسان طوری ساخته شده است که پیوندی دارد با نیکیها. با نیکیها آرام میگیرد. ولی بدیها و زشتیها آن را مضطرب و ناراحت میکند. درست همانگونه که بدن انسان اگر چیزی که با آن تجانس ندارد واردش شود، روح انسان نیز بواسطه اعمال ناشایست دچار اختلال و ناراحتی میشود. آنچه که در میان عذاب وجدان نامیده میشود ناشی از همین عدم تجانس روح است با زشتکاری و تباهی.
إَن تَتَّقُواْ اللّهَ یَجْعَل لَّكُمْ فُرْقَاناً (سوره انفال آیه 29) اگر راه تقوا و پاکی را پیش گیرید خدا نور روشنائی در قلب شما قرا میدهد.
استفت قلبک و ان افتاک المفتون
نظر واقع بینانه را از قلبت بپرس. اگر چه صاحبنظران بخالفش نظر بدهند. مولوی این حدیث را به شعر درآورده:
پس پیمبر گفت استفت القلوبگر چه مفتیشان برون گوید خطوب
و یا در شعر دیگری:
گوش کن استفت قلبک از رسولگر چه مفتی برون گوید فضول
http://pnu-club.com/imported/mising.jpg
پیامبر بر این نکته انگشت میگذارد که اگر انسان جوینده حقیقت باشد و برای کشف حقیقت خود را بیطرف و خالص بکند، در این صورت قلب او هرگز به او خیانت نخواهد کرد و او را در مسیر صحیح هدایت خواهد کرد. اساسا انسان تا زمانی که جوینده راستین حق و حقیقت است، و در جاده حق گام بر میدارد هر چه که به او برسد حق و حقیقت است. و البته این نکته ظریفی است که اغلب باعث اشتباه میشود. آنجا که انسان به گمراهی کشیده میشود دلیلش این است که از ابتدا جهتگیری خاصی داشته و جویای حقیقت خالص نبوده است. پیامبر در جواب کسی که سؤال کرده بود «برّ» چیست، جواب داد اگر تو واقعا به دنبال برّ هستی، آنگاه که قلبت به چیزی آرام میگیرد و وجدانت آسوده میشود بدان که آن برّ است. ولی آنگاه که به چیزی راغب هستی اما دلت آرام و قرار نمیگیرد مطمئن باش که آن اثم(گناه) است.
و در جای دیگر از پیامبر درباره معنای ایمان میپرسند. پیامبر میفرماید: آنکه هرگاه کار زشتی انجام میدهد، دچار ناراحتی و پشیمانی میشود و هر گاه کار شایستهای انجام میدهد، خوشحال و شاد میگردد، او از ایمان بهره مند است.
از حضرت امام صادق(علیه السلام) نقل میکنند که فرمود: مؤمن وقتی از گرفتاری تعلق به دنیا آزاد شد 4 حلاوت دوستی خدا را در قلب خود احساس میکند و در این هنگام، گویی دیگر زمین برایش کوچک میشود و با تمام وجود میخواهد که از این عالم ماده رها شود و بیرون برود. و این واقعیتی است که اولیاء الله و مردان خدا با زندگی خود درستی آن را به اثبات رساندهاند. در تاریخ زندگی پیامبر نوشتهاند روزی بعد از نماز صبح به سراغ اصحاب صفه رفت. اینان مردمی فقیر بودند که از مال دنیا هیچ نداشتند و در مدینه در کنار مسجد پیامبر روزگار میگذرانیدند. پیغمبر چشمش به یکی از آنان بنام زید یا حارث بن زید افتاد، دید که رنجور و نزار است و چشمهایش در کاسه سرش فرو رفته است. پرسید حالت چطور است؟ جواب داد در حالی صبح کردهام که اهل یقین شدهام. پیامبر فرمود: ادعای بزرگی میکنی، علامت آن چیست؟ گفت علامت یقین من این است که شبها خواب از من گرفته شده و روزها همواره در روزه بسر میبرم و شب تا به صبح بیتاب عبادتم. پیامبر فرمود کافی نیست بیشتر بگو. او هم شروع کرد به گفتن سایر علائم. عرض کرد یا رسول الله من الان در حالتی هستم که گویی اهل بهشت و اهل جهنم را میبینم و صدایشان را میشنوم اگر به من اجازه دهی باطن یک یک اصحاب تو را بگویم. پیامبر فرمود: سکوت، سکوت، بیشتر نگو. اما چه آرزویی داری، عرض کرد آرزوی جهاد در راه خدا.
قرآن میگوید صیقل زدن دل، انسان را به چنان مقامی میرساند که به قول امیرالمؤمنین(علیه السلام) اگر پرده از جلوی او برداشته شود، چیزی بر یقینش افزوده نمیگردد. آنچه که قرآن در تعلیماتش مد نظر دارد، پرورش انسانهایی است که هم از سلاح عقل بهرهمندند و هم از اسلحه دل و قلب و این هر دو را با بهترین شیوه و عالیترین کیفیت در راه حق بکار میگیرند. انسانهایی که نمونههای زنده و مجسمش امامان ما و شاگردان شایسته و راستین آنها هستند.
آیت الله شهید مطهری، آشنایی با قرآن، ج1
تنظیم: گروه دین و اندیشه تبیان
1- سوره ق آیه 37
2- سوره بقره آیه 9
3- در سوره نجم میخوانیم و ما ینطق عن الهوی سخنی که او - پیامبر - میگوید ناشی از هوا و هوس نیست.
ان هو الا وحی یوحی نیست مگر وحیای که به او القا شده است.
علمه شدید القوی تعلیم کرده او را موجودی سخت نیرومند.
ذو مرة فاستوی همان ملک مقتدری که یخلقت کامل بر رسول جلوه کرد.
و هو بالافق الاعلی و آن در عالیترین افقها بود.
ثم دنا فتدلی وقتی نزدیک شد پس درآویخت.
فکان قاب قوسین او ادنی نزدیک شد باندازه دو کمان و یا نزدیکتر.
فاوحی الی عبده ما اوحی پس وحی کرد به بنده خود آنچه وحی کرد.
ما کذب الفواد مارای دل آنچه را دید اشتباه نکرد.
قرآن همه اینها را برای این میگوید تا نشان دهد سطح این مسائل از حوزه عمل عقل بالاتر است. اینجا سخن از دیدن و اوج گرفتن است.
و یا در آیاتی از سوره تکویر میخوانیم:
قرآن سخن شخص پیامبر نیست. سخن فرستادهایست بزرگوار. (یعنی این سخنان را خدای تبارک و تعالی بواسطه فرشتهای به پیامبر القا کرد.) فرستادهای که موجودات بسیاری مطیق امر او هستند. او امین رب العالمین است. شما چون سخنان او را با عقل خود منطبق نمیبینید او را دیوانه میپندارید. اما اشتباه میکنید. او دیوانه نیست. او آن فرستاده نیرومند را در افقی آشکار مشاهده کرد. این پیامبر آنچه را از غیب مشاهده کرد در خود نگه میدارد و نسبت به دیگران بخل نمیورزد. اقبال لاهوری تعبیر لطیفی در این مورد دارد. میگوید: پیامبر آن کسی است که از حقایق لبریز و سرشار میشود و بعد برای سامان دادن زمانه و عوض کردن مسیر تاریخ آنچه را که بدو رسیده است بیان میکند.
4- در کتاب سیر در نهج البلاغه توضیح دادم که اسلام بیان علاقه بدنیا و تعلق و وابستگی به آن فرق میگذارد.