MIN@MAN
03-31-2010, 02:27 PM
هوشنگ گلشيري در سال 1316در اصفهان بهدنيا آمد. در سال 1321 همراه با خانواده به آبادان رفت.
اقامت در آبادان از 1321 تا 1334 بايد شكلدهندهُ حيات فكري و احساسي من باشد. پدرم كارگر بنا، سازندهُ منارههاي شركت نفت بود، و ما مدام از خانهاي به خانهُ ديگر مي رفتيم، و همهاش هم بازي و بازي ميكرديم. فقر هم بود، اما آشكار نبود، چون همه مثل هم بوديم و عالم بي خبري بود.
از 1334 تا 1352 در اصفهان زيستهام. تا 37 آموختن و خواندن بود و آشنايي از درون با سنتهاي ريشهدار، آن هم آدمي كه الخي بار آمده بود، در خانهاي شلوغ. ما شش بچه بوديم و يكي هم بعد آمد و مسكنمان اتاقي كوچك بود و صندوقخانهاي. خانه هم چند اتاق داشت با كلي آدم. تابستانها هم كار ميكرديم، در بازار، من و برادر بزرگتر و بعد از ديپلم گرفتن هم من باز مدّتي در كارخانهاي، مدّتي هم در بازار، در دكان رنگرزي و خرازي و بالاخره در دكان قنادي، كار كردم. مدّتي هم در تهران و در خاكبرداري زميني كه قرار بود برق آلستوم فعلي شود. بالاخره از دفتر اسناد رسمي سر درآوردم، پس از گرفتن ديپلم.
گلشيري اولين داستانش را در همين زمان نوشت.
همهجا دربارهُ من نوشتهاند كه با شعر شروع كرده است. قضاوتها براساس آثار چاپ شده است. حقيقت اين است كه حداقل دو كار چاپ نشده و بسيار خام هنوز هم دارم كه بايد مال سال37 باشد، يعني وقتي كه در دفتر اسناد رسمي كار ميكردم.
پس از گرفتن ديپلم، معلم شد، در دهي دورافتاده در سرراه اصفهان به يزد.
يك سالي در تودشك و بعد مركز آن ناحيه، كوهپايه، گذراندم كه براي من بسيار راهگشا بود. با آدمي آشنا شدم كه جديدترين رمانهاي چاپ شده را ميخواند و به من هم ميداد: مصطفيپور كه از سويي با بهرام صادقي آشنا بود و از سوي ديگر خود هم مينوشت. اين آدم همان وقتها هم معتاد بود و حرام شد. اما همين آشنايي سبب شد تا من مستقيماً به پيشروترين روشنفكران زمانه وصل شوم، آن هم از راه مطالعه.
گلشيري در سال 1338 تحصيل در رشتهُ ادبيات فارسي را در دانشگاه اصفهان آغاز كرد. آشنايي با انجمن ادبي صائب در همين دوره نيز اتفاقي مهم در زندگي او بود.
از سال 39 به انجمن ادبي صائب رفتهام و اين انجمننشيني به گمانم تا 42 و شايد 43 ادامه داشته است.
شركت در جلسات انجمن صائب زمينهساز آشنايي با برخي اهل قلم آن روز اصفهان شد كه در نشستهاي ادبي ديگر تداوم يافت. آشنايي با برخي فعالان سياسي در اين جلسات او را وارد عرصهُ فعاليت سياسي كرد كه به دستگيرياش در اواخر سال 1340 انجاميد.
چند ماهي زندان مرا از درون با اعضاي حزب توده آشنا ساخت. بسياري از داستانهاي سياسي من با جهتگيري ضد چنان حزبي آن سال نطفه بست، مثل "عكسي براي قاب عكس خالي من"، "هر دو روي يك سكه"، "يك داستان خوب اجتماعي"، و بالاخره بعدها "جبهخانه".
در پايان شهريور 1341 از زندان آزاد و در همان سال از دانشكدهُ ادبيات دانشگاه اصفهان فارغالتحصيل شد.
در اين زمان ديگر چند شعر و يك داستان از او در مجلات پيام نوين، فردوسي، و كيهان هفته به چاپ رسيده بود. اين نشستهاي ادبي كه به دليل حساسيت ساواك در خانهها ادامه يافت، هستهُ اصلي جنگ اصفهان شد. دور هم جمع ميشديم و كارهايمان را براي هم ميخوانديم. جنگ اصفهان، شمارهُ اول، 1344 همينطور درآمد. هستهُ اصلي اصحاب جنگ به ترتيب الفبا اينها بودند: محمد حقوقي، اورنگ خضرايي، روشن رامي، رستميان، جليل دوستخواه، محمد كلباسي، من و برادرم احمد.
گلشيري و تعدادي از ياران جنگ اصفهان، در سال 1346، همراه با عدهاي ديگر از اهل قلم در اعتراض به تشكيل كنگرهاي فرمايشي از جانب حكومت وقت بيانيهاي را امضا كردند و با تشكيل كانون نويسندگان ايران در سال 1347 به عضويت آن درآمدند. در سه دوره فعاليت كانون در جهت تحقق آزادي قلم و بيان و دفاع از حقوق صنفي نويسندگان، گلشيري همواره از اعضاي فعال آن باقي ماند. در دورههاي دوم و سوم فعاليت كانون، به عضويت هئيت دبيران نيز انتخاب شد.
رمان شازده احتجاب را در سال 1348، و رمان كريستين و كيد را در سال 1350 منتشر كرد. در اواخر 1352، براي بار دوم به مدت شش ماه به زندان افتاد و به مدت پنج سال نيز از حقوق اجتماعي، از جمله تدريس محروم شد. ناچار در سال 1353 به تهران آمد. در تهران با بعضي از ياران قديمي جنگ كه ساكن تهران بودند و عدهاي ديگر از اهل قلم جلساتي هفتگي برگزار كردند. مجموعه داستان نمازخانهُ كوچك من (1354) ، و جلد اول رمان برهُ گمشدهُ راعي (1356) حاصل همين دوره بود. در سال 1354، نمايشنامهاي از او به نام سلامان و ابسال به روي صحنه آمد. اين نمايشنامه هنوز منتشر نشده است.
در سال 1354، تدريس در گروه تئاتر دانشكدهُ هنرهاي زيباي دانشگاه تهران را به صورت قراردادي آغاز كرد. در پائيز سال 1356 گلشيري در ده شب شعري كه كانون نويسندگان ايرانبا همكاري انجمن فرهنگي ايران و آلمان - انستيتو گوته - در باغ اين انجمن بر پا داشت، سخنرانياي با عنوان جوانمرگي در نثر معاصر فارسي ايراد كرد. در بهمن همين سال، برندهُ جايزهُ فروغ فرخزاد شد. در تابستان 1357، براي شركت در طرح بينالمللي نويسندگي به آيواسيتي در آمريكا سفر كرد. در چند ماه اقامت در خارج از كشور در شهرهاي مختلف سخنراني كرد و در زمستان 1357، پس از بازگشت به ايران، به اصفهان رفت و تدريس در دبيرستان را از سر گرفت.
و من در 58 دوباره دبير شدم. در اصفهان دفتري تشكيل شد به اسم" دفتر مطالعات فرهنگي" و ضمناً در "كانون مستقل فرهنگيان" فعال بودم. گاهي هم براي جلسات مهم كانون به تهران ميآمدم. در همين سال 58 با همسرم فرزانه طاهري ازدواج كردم و آخر سال به تهران منتقل شدم، به همان دانشكدهُ هنرهاي زيبا، كه پس از انقلاب فرهنگي، گمانم در سال 1360، حكم اخراج گرفتم.
گلشيري در بهمن 1358 معصوم پنجم را منتشر كرد. سال 1361 آغاز انتشار گاهنامهُ نقد آگاه بود. مطالب اين گاهنامه را شورايي متشكل از نجف دريابندري، هوشنگ گلشيري، باقر پرهام و محسن يلفاني (بعدتر، محمدرضا باطني) انتخاب ميكردند. انتشار اين نشريه تا سال 1363 ادامه يافت.
در اواسط سال 1362، گلشيري جلسات هفتگي داستانخواني را كه به جلسات پنجشنبهها معروف شد، با شركت نسل جوانتر داستاننويسان آغاز كرد. در اين جلسات كه تا اواخر سال 1367 ادامه يافت،نويسندگاني چون اكبر سردوزامي، مرتضي ثقفيان، محمود داوودي، كامران بزرگ نيا، يارعلي پورمقدم، محمدرضا صفدري، اصغر عبداللهي، قاضي ربيحاوي، محمد محمدعلي، ناصر زراعتي، رضا فرخفال، آذر نفيسي، بيژن بيجاري، عبدالعلي عظيمي، علي موذني، عباس معروفي، منصور كوشان، شهريار مندنيپور، منيرو روانيپور شركت داشتند. بخش عمدهاي از آثار اين دهه در همين جلسات به بحث گذاشته شد و اغلب به بازنويسيهاي مكرر كشيد تا از آن ميان بتوان بر چند داستان انگشت گذاشت.
در اين جلسات آثار منتشر شدهاي از شهرنوش پارسيپور، سيمين دانشور، تقي مدرسي، محمود دولتآبادي، رضا جولايي، ابوالحسن نجفي، رضا براهني، نجف دريابندري و اكبر رادي نيز با حضور خود آنها نقد و بررسي شد.
جبهخانه در سال 1362 و حديث ماهيگير و ديو در سال1363 منتشر شد. گلشيري از اواخر سال 1364، با همكاري با مجلهُ آدينه از اولين شمارهُ آن، و پس از آن، دنياي سخن، و پذيرش مسئوليت صفحات ادبي مفيد براي ده شماره (65 تا 66) دور تازهاي از كار مطبوعاتي خود را در حالي آغاز كرد كه انتشار اين نشريات سرآغاز فضاي تازهاي در مطبوعات ادبي بود. سردبيري ارغوان كه فقط يك شماره منتشر شد (خرداد 1370)، و سردبيري و همكاري باچند شمارهُ نخست فصلنامهُ زنده رود (1371 تا 1372) ادامهُ فعاليتهاي مطبوعاتي او تا پيش از سردبيري كارنامه بود. در سال 1368، در اولين سفر به خارج از كشور پس از انقلاب براي سخنراني و داستانخواني به هلند (با دعوت سازمان آيدا)، و شهرهاي مختلف انگستان و سوئد رفت. در سال 1369 نيز براي شركت در جلسات خانهُ فرهنگ هاي جهان در برلين به آلمان سفر كرد. در اين سفر در شهرهاي مختلف آلمان، سوئد، دانمارك و فرانسه سخنراني و داستانخواني كرد. در بهار 1371 به آلمان، امريكا، سوئد، بلژيك و در بهمن 1372 هم به آلمان، هلند، بلژيك سفر كرد.
مجموعه داستان پنجگنج در سال 1368 (سوئد) فيلمنامهُ دوازده رخ در سال 1369، رمانهاي در ولايت هوا در سال 1370 (سوئد)، آينههاي دردار (امريكا و ايران) در سال 1371، مجموعه داستان دست تاريك،دستروشن در سال 1374،و در ستايش شعر سكوت (دو مقالهُ بلند در بارهُ شعر) در سال 1374 منتشر شد.
گلشيري تدريس ادبيات داستاني را كه پس از اخراج از دانشگاه مدت كوتاهي دردفتر مجلهُ مفيد ادامه داده بود، در سال 1369 با اجارهُ محلي در تهران و برگزاري كلاسهاي آموزشي و جلسات آزاد ماهانه از سر گرفت. در اين دوره كه به دورهُ تالار كسري معروف شد، ابوالحسن نجفي،م.ع. سپانلو و رضا براهني نيز به دعوت گلشيري كلاسهايي برگزار كردند. اين دوره يكي از درخشانترين نشستهاي اين سالها بود و حاصل دوستي اين دوستان است كه همچنان مينويسند كه از آن جملهاند: محمد تقوي، آذردخت بهرامي، حسين مرتضائيان آبكنار، حسين سناپور، مهكامه رحيمزاده، منصوره شريفزاده، و بسياري ديگر. اين جلسات با تعطيل تالار (كمبود مالي و دخالتهاي پنهان) به خانهها منتقل شد، و از صورت كلاس درس به همسخني تبديل شد. حاصل براي من آشنايي از نزديك باشيوههاي مختلف نقد بود، بخصوص جلساتي كه اختصاصاً به خواندن متون موجود پرداختيم، با اين چند صاحب قلم كه همچنان هم ادامه دارد: آبكنار، فرهاد فيروزي، تقوي، سناپور، كورش اسدي.
در كنار ادبيات و نقد معاصر، ضرورت شناخت متون كهن نيز از دلمشغوليهاي گلشيري بود. او به همراه دوستاني از اهل قلم در جلساتي هفتگي، كه از سال 1361 آغاز شد و پانزده سالي ادامه داشت، بسياري از آثار كلاسيك فارسي را بازخواني و بررسي كرد.
در فروردين 1376، اقامتي نهماهه در آلمان به دعوت بنياد هاينريش بل فرصتي شد براي به پايان رساندن رمان جننامه كه تحرير آن را سيزده سال پيشتر آغاز كرده بود. در همين دوره، براي داستانخواني و سخنراني به شهرهاي مختلف اروپا رفت و جايزهُ ليليان هلمن/ دشيل همت را نيز دريافت كرد. در زمستان 1376، رمان جننامه (سوئد) و جدال نقش با نقاش انتشار يافت.
گلشيري سردبيري ماهنامهُ ادبي كارنامه را در تابستان 1377 پذيرفت و نخستين شمارهُ آن را در دي ماه همين سال منتشر كرد. در اين دوره جلسات بررسي شعر و داستان نيز به همت او در دفتر كارنامه برگزار ميشد. يازدهمين شمارهُ كارنامه به سردبيري او پس از مرگش در خرداد 1379 منتشر شد.
گلشيري در دوازدهم تيرماه 1378 جايزهُ صلح اريش ماريا رمارك را در مراسمي در شهر ازنابروك آلمان دريافت كرد.اين جايزه به پاس آثار ادبي و تلاشهاي او در دفاع از آزادي قلم و بيان به او اهدا شد.در مهر ماه همين سال در آخرين سفرش در نمايشگاه بينالمللي كتاب فرانكفورت شركت كرد. سپس براي سخنراني و داستانخواني به انگلستان رفت.مجموعهُ مقالات باغ در باغ در پاييز 1378 منتشر شد.
به دنبال يك دورهُ طولاني بيماري، كه نخستين نشانههاي آن از پاييز 1378 شروع شده بود، هوشنگ گلشيري در 16 خرداد 79 در بيمارستان ايرانمهر تهران در گذشت و در امامزاده طاهر در مهر شهر كرج به خاك سپرده شد.
اقامت در آبادان از 1321 تا 1334 بايد شكلدهندهُ حيات فكري و احساسي من باشد. پدرم كارگر بنا، سازندهُ منارههاي شركت نفت بود، و ما مدام از خانهاي به خانهُ ديگر مي رفتيم، و همهاش هم بازي و بازي ميكرديم. فقر هم بود، اما آشكار نبود، چون همه مثل هم بوديم و عالم بي خبري بود.
از 1334 تا 1352 در اصفهان زيستهام. تا 37 آموختن و خواندن بود و آشنايي از درون با سنتهاي ريشهدار، آن هم آدمي كه الخي بار آمده بود، در خانهاي شلوغ. ما شش بچه بوديم و يكي هم بعد آمد و مسكنمان اتاقي كوچك بود و صندوقخانهاي. خانه هم چند اتاق داشت با كلي آدم. تابستانها هم كار ميكرديم، در بازار، من و برادر بزرگتر و بعد از ديپلم گرفتن هم من باز مدّتي در كارخانهاي، مدّتي هم در بازار، در دكان رنگرزي و خرازي و بالاخره در دكان قنادي، كار كردم. مدّتي هم در تهران و در خاكبرداري زميني كه قرار بود برق آلستوم فعلي شود. بالاخره از دفتر اسناد رسمي سر درآوردم، پس از گرفتن ديپلم.
گلشيري اولين داستانش را در همين زمان نوشت.
همهجا دربارهُ من نوشتهاند كه با شعر شروع كرده است. قضاوتها براساس آثار چاپ شده است. حقيقت اين است كه حداقل دو كار چاپ نشده و بسيار خام هنوز هم دارم كه بايد مال سال37 باشد، يعني وقتي كه در دفتر اسناد رسمي كار ميكردم.
پس از گرفتن ديپلم، معلم شد، در دهي دورافتاده در سرراه اصفهان به يزد.
يك سالي در تودشك و بعد مركز آن ناحيه، كوهپايه، گذراندم كه براي من بسيار راهگشا بود. با آدمي آشنا شدم كه جديدترين رمانهاي چاپ شده را ميخواند و به من هم ميداد: مصطفيپور كه از سويي با بهرام صادقي آشنا بود و از سوي ديگر خود هم مينوشت. اين آدم همان وقتها هم معتاد بود و حرام شد. اما همين آشنايي سبب شد تا من مستقيماً به پيشروترين روشنفكران زمانه وصل شوم، آن هم از راه مطالعه.
گلشيري در سال 1338 تحصيل در رشتهُ ادبيات فارسي را در دانشگاه اصفهان آغاز كرد. آشنايي با انجمن ادبي صائب در همين دوره نيز اتفاقي مهم در زندگي او بود.
از سال 39 به انجمن ادبي صائب رفتهام و اين انجمننشيني به گمانم تا 42 و شايد 43 ادامه داشته است.
شركت در جلسات انجمن صائب زمينهساز آشنايي با برخي اهل قلم آن روز اصفهان شد كه در نشستهاي ادبي ديگر تداوم يافت. آشنايي با برخي فعالان سياسي در اين جلسات او را وارد عرصهُ فعاليت سياسي كرد كه به دستگيرياش در اواخر سال 1340 انجاميد.
چند ماهي زندان مرا از درون با اعضاي حزب توده آشنا ساخت. بسياري از داستانهاي سياسي من با جهتگيري ضد چنان حزبي آن سال نطفه بست، مثل "عكسي براي قاب عكس خالي من"، "هر دو روي يك سكه"، "يك داستان خوب اجتماعي"، و بالاخره بعدها "جبهخانه".
در پايان شهريور 1341 از زندان آزاد و در همان سال از دانشكدهُ ادبيات دانشگاه اصفهان فارغالتحصيل شد.
در اين زمان ديگر چند شعر و يك داستان از او در مجلات پيام نوين، فردوسي، و كيهان هفته به چاپ رسيده بود. اين نشستهاي ادبي كه به دليل حساسيت ساواك در خانهها ادامه يافت، هستهُ اصلي جنگ اصفهان شد. دور هم جمع ميشديم و كارهايمان را براي هم ميخوانديم. جنگ اصفهان، شمارهُ اول، 1344 همينطور درآمد. هستهُ اصلي اصحاب جنگ به ترتيب الفبا اينها بودند: محمد حقوقي، اورنگ خضرايي، روشن رامي، رستميان، جليل دوستخواه، محمد كلباسي، من و برادرم احمد.
گلشيري و تعدادي از ياران جنگ اصفهان، در سال 1346، همراه با عدهاي ديگر از اهل قلم در اعتراض به تشكيل كنگرهاي فرمايشي از جانب حكومت وقت بيانيهاي را امضا كردند و با تشكيل كانون نويسندگان ايران در سال 1347 به عضويت آن درآمدند. در سه دوره فعاليت كانون در جهت تحقق آزادي قلم و بيان و دفاع از حقوق صنفي نويسندگان، گلشيري همواره از اعضاي فعال آن باقي ماند. در دورههاي دوم و سوم فعاليت كانون، به عضويت هئيت دبيران نيز انتخاب شد.
رمان شازده احتجاب را در سال 1348، و رمان كريستين و كيد را در سال 1350 منتشر كرد. در اواخر 1352، براي بار دوم به مدت شش ماه به زندان افتاد و به مدت پنج سال نيز از حقوق اجتماعي، از جمله تدريس محروم شد. ناچار در سال 1353 به تهران آمد. در تهران با بعضي از ياران قديمي جنگ كه ساكن تهران بودند و عدهاي ديگر از اهل قلم جلساتي هفتگي برگزار كردند. مجموعه داستان نمازخانهُ كوچك من (1354) ، و جلد اول رمان برهُ گمشدهُ راعي (1356) حاصل همين دوره بود. در سال 1354، نمايشنامهاي از او به نام سلامان و ابسال به روي صحنه آمد. اين نمايشنامه هنوز منتشر نشده است.
در سال 1354، تدريس در گروه تئاتر دانشكدهُ هنرهاي زيباي دانشگاه تهران را به صورت قراردادي آغاز كرد. در پائيز سال 1356 گلشيري در ده شب شعري كه كانون نويسندگان ايرانبا همكاري انجمن فرهنگي ايران و آلمان - انستيتو گوته - در باغ اين انجمن بر پا داشت، سخنرانياي با عنوان جوانمرگي در نثر معاصر فارسي ايراد كرد. در بهمن همين سال، برندهُ جايزهُ فروغ فرخزاد شد. در تابستان 1357، براي شركت در طرح بينالمللي نويسندگي به آيواسيتي در آمريكا سفر كرد. در چند ماه اقامت در خارج از كشور در شهرهاي مختلف سخنراني كرد و در زمستان 1357، پس از بازگشت به ايران، به اصفهان رفت و تدريس در دبيرستان را از سر گرفت.
و من در 58 دوباره دبير شدم. در اصفهان دفتري تشكيل شد به اسم" دفتر مطالعات فرهنگي" و ضمناً در "كانون مستقل فرهنگيان" فعال بودم. گاهي هم براي جلسات مهم كانون به تهران ميآمدم. در همين سال 58 با همسرم فرزانه طاهري ازدواج كردم و آخر سال به تهران منتقل شدم، به همان دانشكدهُ هنرهاي زيبا، كه پس از انقلاب فرهنگي، گمانم در سال 1360، حكم اخراج گرفتم.
گلشيري در بهمن 1358 معصوم پنجم را منتشر كرد. سال 1361 آغاز انتشار گاهنامهُ نقد آگاه بود. مطالب اين گاهنامه را شورايي متشكل از نجف دريابندري، هوشنگ گلشيري، باقر پرهام و محسن يلفاني (بعدتر، محمدرضا باطني) انتخاب ميكردند. انتشار اين نشريه تا سال 1363 ادامه يافت.
در اواسط سال 1362، گلشيري جلسات هفتگي داستانخواني را كه به جلسات پنجشنبهها معروف شد، با شركت نسل جوانتر داستاننويسان آغاز كرد. در اين جلسات كه تا اواخر سال 1367 ادامه يافت،نويسندگاني چون اكبر سردوزامي، مرتضي ثقفيان، محمود داوودي، كامران بزرگ نيا، يارعلي پورمقدم، محمدرضا صفدري، اصغر عبداللهي، قاضي ربيحاوي، محمد محمدعلي، ناصر زراعتي، رضا فرخفال، آذر نفيسي، بيژن بيجاري، عبدالعلي عظيمي، علي موذني، عباس معروفي، منصور كوشان، شهريار مندنيپور، منيرو روانيپور شركت داشتند. بخش عمدهاي از آثار اين دهه در همين جلسات به بحث گذاشته شد و اغلب به بازنويسيهاي مكرر كشيد تا از آن ميان بتوان بر چند داستان انگشت گذاشت.
در اين جلسات آثار منتشر شدهاي از شهرنوش پارسيپور، سيمين دانشور، تقي مدرسي، محمود دولتآبادي، رضا جولايي، ابوالحسن نجفي، رضا براهني، نجف دريابندري و اكبر رادي نيز با حضور خود آنها نقد و بررسي شد.
جبهخانه در سال 1362 و حديث ماهيگير و ديو در سال1363 منتشر شد. گلشيري از اواخر سال 1364، با همكاري با مجلهُ آدينه از اولين شمارهُ آن، و پس از آن، دنياي سخن، و پذيرش مسئوليت صفحات ادبي مفيد براي ده شماره (65 تا 66) دور تازهاي از كار مطبوعاتي خود را در حالي آغاز كرد كه انتشار اين نشريات سرآغاز فضاي تازهاي در مطبوعات ادبي بود. سردبيري ارغوان كه فقط يك شماره منتشر شد (خرداد 1370)، و سردبيري و همكاري باچند شمارهُ نخست فصلنامهُ زنده رود (1371 تا 1372) ادامهُ فعاليتهاي مطبوعاتي او تا پيش از سردبيري كارنامه بود. در سال 1368، در اولين سفر به خارج از كشور پس از انقلاب براي سخنراني و داستانخواني به هلند (با دعوت سازمان آيدا)، و شهرهاي مختلف انگستان و سوئد رفت. در سال 1369 نيز براي شركت در جلسات خانهُ فرهنگ هاي جهان در برلين به آلمان سفر كرد. در اين سفر در شهرهاي مختلف آلمان، سوئد، دانمارك و فرانسه سخنراني و داستانخواني كرد. در بهار 1371 به آلمان، امريكا، سوئد، بلژيك و در بهمن 1372 هم به آلمان، هلند، بلژيك سفر كرد.
مجموعه داستان پنجگنج در سال 1368 (سوئد) فيلمنامهُ دوازده رخ در سال 1369، رمانهاي در ولايت هوا در سال 1370 (سوئد)، آينههاي دردار (امريكا و ايران) در سال 1371، مجموعه داستان دست تاريك،دستروشن در سال 1374،و در ستايش شعر سكوت (دو مقالهُ بلند در بارهُ شعر) در سال 1374 منتشر شد.
گلشيري تدريس ادبيات داستاني را كه پس از اخراج از دانشگاه مدت كوتاهي دردفتر مجلهُ مفيد ادامه داده بود، در سال 1369 با اجارهُ محلي در تهران و برگزاري كلاسهاي آموزشي و جلسات آزاد ماهانه از سر گرفت. در اين دوره كه به دورهُ تالار كسري معروف شد، ابوالحسن نجفي،م.ع. سپانلو و رضا براهني نيز به دعوت گلشيري كلاسهايي برگزار كردند. اين دوره يكي از درخشانترين نشستهاي اين سالها بود و حاصل دوستي اين دوستان است كه همچنان مينويسند كه از آن جملهاند: محمد تقوي، آذردخت بهرامي، حسين مرتضائيان آبكنار، حسين سناپور، مهكامه رحيمزاده، منصوره شريفزاده، و بسياري ديگر. اين جلسات با تعطيل تالار (كمبود مالي و دخالتهاي پنهان) به خانهها منتقل شد، و از صورت كلاس درس به همسخني تبديل شد. حاصل براي من آشنايي از نزديك باشيوههاي مختلف نقد بود، بخصوص جلساتي كه اختصاصاً به خواندن متون موجود پرداختيم، با اين چند صاحب قلم كه همچنان هم ادامه دارد: آبكنار، فرهاد فيروزي، تقوي، سناپور، كورش اسدي.
در كنار ادبيات و نقد معاصر، ضرورت شناخت متون كهن نيز از دلمشغوليهاي گلشيري بود. او به همراه دوستاني از اهل قلم در جلساتي هفتگي، كه از سال 1361 آغاز شد و پانزده سالي ادامه داشت، بسياري از آثار كلاسيك فارسي را بازخواني و بررسي كرد.
در فروردين 1376، اقامتي نهماهه در آلمان به دعوت بنياد هاينريش بل فرصتي شد براي به پايان رساندن رمان جننامه كه تحرير آن را سيزده سال پيشتر آغاز كرده بود. در همين دوره، براي داستانخواني و سخنراني به شهرهاي مختلف اروپا رفت و جايزهُ ليليان هلمن/ دشيل همت را نيز دريافت كرد. در زمستان 1376، رمان جننامه (سوئد) و جدال نقش با نقاش انتشار يافت.
گلشيري سردبيري ماهنامهُ ادبي كارنامه را در تابستان 1377 پذيرفت و نخستين شمارهُ آن را در دي ماه همين سال منتشر كرد. در اين دوره جلسات بررسي شعر و داستان نيز به همت او در دفتر كارنامه برگزار ميشد. يازدهمين شمارهُ كارنامه به سردبيري او پس از مرگش در خرداد 1379 منتشر شد.
گلشيري در دوازدهم تيرماه 1378 جايزهُ صلح اريش ماريا رمارك را در مراسمي در شهر ازنابروك آلمان دريافت كرد.اين جايزه به پاس آثار ادبي و تلاشهاي او در دفاع از آزادي قلم و بيان به او اهدا شد.در مهر ماه همين سال در آخرين سفرش در نمايشگاه بينالمللي كتاب فرانكفورت شركت كرد. سپس براي سخنراني و داستانخواني به انگلستان رفت.مجموعهُ مقالات باغ در باغ در پاييز 1378 منتشر شد.
به دنبال يك دورهُ طولاني بيماري، كه نخستين نشانههاي آن از پاييز 1378 شروع شده بود، هوشنگ گلشيري در 16 خرداد 79 در بيمارستان ايرانمهر تهران در گذشت و در امامزاده طاهر در مهر شهر كرج به خاك سپرده شد.