ATHENA
03-10-2010, 08:17 PM
نبرد قادسيه نخستين جنگ بزرگ ايران و عرب است كه در سال چهاردهم هجری بوقوع پيوست قادسيه نام قريه ای بود كه در پانزده فرسنگی شهر كوفه در عراق قرار داشت.
فتحی كه بدينوسيله نصيب اعراب شد ، يك پيروزی قطعی بود و موجب گرديد تا ايرانيان بكلی روحيه ی نظاميگری خود را از دست بدهند. در اين نبرد درفش كاويانی پرچم مشهور ايران بدست دشمن افتاد. بموجب روايتی ، ضرار بن الخطاب كه پرچم مزبور را بدست آورده بود آنرا به سی هزار دينار فروخت ، در صورتيكه بهای واقعی گوهرهای آن به يكصد و بيست هزار دينار سر می زد.
سقوط نهاوند در سال 21 هجری ، چهارده قرن تاريخ پرحادثه و باشكوه ايران باستان را كه از هفت قرن پيش از ميلاد و تا هفت قرن پس از آن كشيده بود و هزاران سال تاريخ استوره ای باشكوه و اسرار آميز ، پايان بخشيد. اين حادثه فقط سقوط دولتی باعظمت نبود ، سقوط دستگاهی فاسد وتباه بود. زيرا در پايان كار از پريشانی و بی سرانجامی درهمه كارها فساد و تباهی راه داشت. جور و استبداد خسروان ، آسايش و امنيت مردم را عرضه خطر می كرد وكژخويی و سست رايی موبدان اختلاف دينی را می افزود.
در حادثه ی عظيم سقوط و اضمحلال ساسانيان در واقع وضع اخلاق و دين به چنان پايه ای تنزل كرده بود كه جز سقوط و شكست انتظاری نمی رفت. در گيرودار عجيبی كه پس از دوران شيرويه در ايران پديد آمد ، ديگر ساسانيان چيزی نداشتند كه عامه را بخود دلبسته كند و يا كسی را بخاطر خود به فداكاری وا دارد. با سقوط پی در پی شاهان ، فره ايزدی به سستی گراييده و هيبت و ارج خود را از دست داده بود. آزمنديهای حكام و فرمانروايان با فساد و اختلاف موبدان و روحانيان دست به دست هم داده ، علايق و عقايد كهن را به سستی كشانده بود. شاهان همواره از استيلای دشمنان پريشان خاطر بودند و از انديشه ی سقوط و بيم جان آرام و قرار نداشتند. فرمانروايان شهرهای مرزی كه اميد به بقای دولت مركزی را از دست داده بودند ، از ابراز نافرمانی نسبت به آن دستگاه بيمی بخاطرراه نمی دادند. تفرقه و تشتت اخلاقی ، بيشتر خردمندان و دورانديشان را نگران حادثه ای شگرف ساخته بود كه دير يا زود ميبايستی رخ نمايد و از پرده بدر آيد.
ازيك سو سخنان مانی و مزدك در عقايد عامه رخنه می انداخت و ازديگر سوی نفوذ دين ترسايان در غرب و پيشرفت آيين بودا در شرق قدرت آيين زرتشت را می كاست. و موبدان حكومتی اجازه هيچگونه اصلاحی در دين را نميدادند . كيش زرتشت از مسير اصلی خود منحرف شده بود ، ديگر اين آيين با آنچه كه اشو زرتشت گفته بود زمين تا آسمان فرق كرده است ، بيشتر از آنكه سخنان پيامبر آريايی ، زرتشت در آن ديده شود ، بنظر می رسد كه سخنان پيامبران سامی نژاد تاثير بيشتری پيدا كرده . وحدت دينی دراين روزگار تزلزلی تمام يافته بود. ضعف و سستی نمی توانست در برابر هيچ حمله ای تاب بياورد.
دستگاهی پريشان و كاری تباه بود كه نيروی همت و ايمان ناچيزترين وكم مايه ترين قومی می توانست آن را از هم بپاشد و يكسره نابود و تباه كند. بوزنطيه ـ چنان كه امروز می گويند : بيزانس ـ كه دشمن چندين ساله ی ايران بود نيز از بس خود درآن روزها گرفتاری داشت نتوانست اين فرصت را به غنيمت گيرد و عرب كه تا آن روزها هرگز خيال حمله به ايران را نيز درسر نمی پرورد جرات اين اقدام را يافت. خبرهای راجع به ضعف و نابسامانی داخلی و نبودن شاهان و فرمانروايان كار آزموده و كاردان پيوسته بگوش خليفه ی اول می رسيد و او با جرات يافتن از اين مژده های اميد بخش ، بيش از پيش برای حمله بر متصرفات ايران اشتياق پيدا می كرد و در اجرای اين مهم مصمم می شد.
بدين ترتيب ، كاری كه دولت بزرگ روم با آيين قديم ترسايی نتوانست درايران از پيش ببرد ، دولت خليفه ی عرب با آيين نورسيده ی اسلام از پيش برد.
مسلمانان در اين نبرد ( عين التمر ) نيز چون جنگهای پيشين پيروز شدند و هماورد انشان پای به فرار نهاده در قلعه ی عين التمر موضع گرفتند و مدت چهار روز ايستادگی كردند. مهران (سردار ايرانی ) پس از چهار روز مقاومت ، از خالد زنهار خواست. خالد قبول اين پيشنهاد را مشروط بدان دانست كه همه ی مردم قلعه بدون قيد و شرط تسليم مسلمانان شوند. مهران كه چاره ای جز پذيرفتن اين شرط نداشت ، با كسان خويش از قلعه بيرون رفت. خالد آن مردم را به بردگی گرفت و مسلمانان اموال و دارايی های آنانرا تصاحب كردند.
خيانت نيز چنان بود كه دركنار فرات ، يك جا ، گروهی ازدهقانان جسر ساختند تا سپاه ابوعبيده به خاك ايران بتازد ، و شهرشوشتر را يكی از بزرگان شهر به خيانت تسليم عرب كرد و هرمزان حاكم آن ، بر سر اين خيانت به اسارت رفت. در ولاياتی مانند : ری ، قومس ، اصفهان ، جرجان و طبرستان ، مردم جزيه را می پذيرفتند اما به جنگ آهنگ نداشتند و سببش آن بود كه ازبس دولت ساسانی دچار بيدادی و پريشانی بود كس به دفاع از آن علاقه ای و رغبتی نداشت . ترس و وحشت از دژخيمی و وحشی گری عرب بی رحمی و شقاوت در كشتار خود وحشتی سخت در دل مردم ايجاد كرده بود .
از جمله آورده اند كه مرزبان اصفهان فاذوسبان نام مردی بود باغيرت ، چون ديد كه مردم را به جنگ رغبت نيست و او را تنها می گذارند ، اصفهان را بگذاشت و با سی تن از تيراندازان خويش راه كرمان پيش گرفت تا به يزدگرد شهريار بپيوندد اما تازيان در پی او رفتند و بازش آوردند و سرانجام صلح افتاد ، برآن كه جزيه بپردازند و چون فاذوسبان به اصفهان باز آمد ، مردم را سرزنش كرد كه مرا تنها گذاشتيد و به ياری برنخاستيد سزای شما همين است كه جزيه به عربان بدهيد. حتا از سوارن بعضی به طيب خاطر مسلمانی را پذيرفتند و به بنی تميم پيوستند . چنان كه سياه اسواری ، با عده ای از يارانش كه همه از بزرگان سپاه يزدگرد بودند چون كر و فر تازيان بديدند و از يزدگرد نوميد شدند به آيين مسلمانی گرويدند و حتا در بسط و نشر اسلام نيز اهتمام كردند.
همين نوميديها و ناخرسنديها بود كه عربان را درجنگ ساسانيان پيروزی داد. در واقع اين فتح نهاوند در آن روزگاران پيروزی بزرگ برای اعراب بود و سقوط شكست برای ايرانيان .
بايد دانست كه يكی از علل سقوط سريع حكومت ساسانيان ، نزديك بودن پايتخت آن دولت به جزيره العرب و سهولت دستيابی اعراب بر آن شهر با شكوه بود. يكی ديگر از اسباب اين سقوط خيانت بعضی از سرداران و بزرگان ايران به شاه مملكت بود. بنا بر نوشته ی بلاذری ، در جنگ قادسيه چهار هزار تن از ايرانيان تحت فرماندهی ديلم راه خيانت در پيش گرفته بی آنكه وارد جنگ گردند ، تسليم تازيان شدند.
با سپاس فراوان از سرور سامان چراغی
فتحی كه بدينوسيله نصيب اعراب شد ، يك پيروزی قطعی بود و موجب گرديد تا ايرانيان بكلی روحيه ی نظاميگری خود را از دست بدهند. در اين نبرد درفش كاويانی پرچم مشهور ايران بدست دشمن افتاد. بموجب روايتی ، ضرار بن الخطاب كه پرچم مزبور را بدست آورده بود آنرا به سی هزار دينار فروخت ، در صورتيكه بهای واقعی گوهرهای آن به يكصد و بيست هزار دينار سر می زد.
سقوط نهاوند در سال 21 هجری ، چهارده قرن تاريخ پرحادثه و باشكوه ايران باستان را كه از هفت قرن پيش از ميلاد و تا هفت قرن پس از آن كشيده بود و هزاران سال تاريخ استوره ای باشكوه و اسرار آميز ، پايان بخشيد. اين حادثه فقط سقوط دولتی باعظمت نبود ، سقوط دستگاهی فاسد وتباه بود. زيرا در پايان كار از پريشانی و بی سرانجامی درهمه كارها فساد و تباهی راه داشت. جور و استبداد خسروان ، آسايش و امنيت مردم را عرضه خطر می كرد وكژخويی و سست رايی موبدان اختلاف دينی را می افزود.
در حادثه ی عظيم سقوط و اضمحلال ساسانيان در واقع وضع اخلاق و دين به چنان پايه ای تنزل كرده بود كه جز سقوط و شكست انتظاری نمی رفت. در گيرودار عجيبی كه پس از دوران شيرويه در ايران پديد آمد ، ديگر ساسانيان چيزی نداشتند كه عامه را بخود دلبسته كند و يا كسی را بخاطر خود به فداكاری وا دارد. با سقوط پی در پی شاهان ، فره ايزدی به سستی گراييده و هيبت و ارج خود را از دست داده بود. آزمنديهای حكام و فرمانروايان با فساد و اختلاف موبدان و روحانيان دست به دست هم داده ، علايق و عقايد كهن را به سستی كشانده بود. شاهان همواره از استيلای دشمنان پريشان خاطر بودند و از انديشه ی سقوط و بيم جان آرام و قرار نداشتند. فرمانروايان شهرهای مرزی كه اميد به بقای دولت مركزی را از دست داده بودند ، از ابراز نافرمانی نسبت به آن دستگاه بيمی بخاطرراه نمی دادند. تفرقه و تشتت اخلاقی ، بيشتر خردمندان و دورانديشان را نگران حادثه ای شگرف ساخته بود كه دير يا زود ميبايستی رخ نمايد و از پرده بدر آيد.
ازيك سو سخنان مانی و مزدك در عقايد عامه رخنه می انداخت و ازديگر سوی نفوذ دين ترسايان در غرب و پيشرفت آيين بودا در شرق قدرت آيين زرتشت را می كاست. و موبدان حكومتی اجازه هيچگونه اصلاحی در دين را نميدادند . كيش زرتشت از مسير اصلی خود منحرف شده بود ، ديگر اين آيين با آنچه كه اشو زرتشت گفته بود زمين تا آسمان فرق كرده است ، بيشتر از آنكه سخنان پيامبر آريايی ، زرتشت در آن ديده شود ، بنظر می رسد كه سخنان پيامبران سامی نژاد تاثير بيشتری پيدا كرده . وحدت دينی دراين روزگار تزلزلی تمام يافته بود. ضعف و سستی نمی توانست در برابر هيچ حمله ای تاب بياورد.
دستگاهی پريشان و كاری تباه بود كه نيروی همت و ايمان ناچيزترين وكم مايه ترين قومی می توانست آن را از هم بپاشد و يكسره نابود و تباه كند. بوزنطيه ـ چنان كه امروز می گويند : بيزانس ـ كه دشمن چندين ساله ی ايران بود نيز از بس خود درآن روزها گرفتاری داشت نتوانست اين فرصت را به غنيمت گيرد و عرب كه تا آن روزها هرگز خيال حمله به ايران را نيز درسر نمی پرورد جرات اين اقدام را يافت. خبرهای راجع به ضعف و نابسامانی داخلی و نبودن شاهان و فرمانروايان كار آزموده و كاردان پيوسته بگوش خليفه ی اول می رسيد و او با جرات يافتن از اين مژده های اميد بخش ، بيش از پيش برای حمله بر متصرفات ايران اشتياق پيدا می كرد و در اجرای اين مهم مصمم می شد.
بدين ترتيب ، كاری كه دولت بزرگ روم با آيين قديم ترسايی نتوانست درايران از پيش ببرد ، دولت خليفه ی عرب با آيين نورسيده ی اسلام از پيش برد.
مسلمانان در اين نبرد ( عين التمر ) نيز چون جنگهای پيشين پيروز شدند و هماورد انشان پای به فرار نهاده در قلعه ی عين التمر موضع گرفتند و مدت چهار روز ايستادگی كردند. مهران (سردار ايرانی ) پس از چهار روز مقاومت ، از خالد زنهار خواست. خالد قبول اين پيشنهاد را مشروط بدان دانست كه همه ی مردم قلعه بدون قيد و شرط تسليم مسلمانان شوند. مهران كه چاره ای جز پذيرفتن اين شرط نداشت ، با كسان خويش از قلعه بيرون رفت. خالد آن مردم را به بردگی گرفت و مسلمانان اموال و دارايی های آنانرا تصاحب كردند.
خيانت نيز چنان بود كه دركنار فرات ، يك جا ، گروهی ازدهقانان جسر ساختند تا سپاه ابوعبيده به خاك ايران بتازد ، و شهرشوشتر را يكی از بزرگان شهر به خيانت تسليم عرب كرد و هرمزان حاكم آن ، بر سر اين خيانت به اسارت رفت. در ولاياتی مانند : ری ، قومس ، اصفهان ، جرجان و طبرستان ، مردم جزيه را می پذيرفتند اما به جنگ آهنگ نداشتند و سببش آن بود كه ازبس دولت ساسانی دچار بيدادی و پريشانی بود كس به دفاع از آن علاقه ای و رغبتی نداشت . ترس و وحشت از دژخيمی و وحشی گری عرب بی رحمی و شقاوت در كشتار خود وحشتی سخت در دل مردم ايجاد كرده بود .
از جمله آورده اند كه مرزبان اصفهان فاذوسبان نام مردی بود باغيرت ، چون ديد كه مردم را به جنگ رغبت نيست و او را تنها می گذارند ، اصفهان را بگذاشت و با سی تن از تيراندازان خويش راه كرمان پيش گرفت تا به يزدگرد شهريار بپيوندد اما تازيان در پی او رفتند و بازش آوردند و سرانجام صلح افتاد ، برآن كه جزيه بپردازند و چون فاذوسبان به اصفهان باز آمد ، مردم را سرزنش كرد كه مرا تنها گذاشتيد و به ياری برنخاستيد سزای شما همين است كه جزيه به عربان بدهيد. حتا از سوارن بعضی به طيب خاطر مسلمانی را پذيرفتند و به بنی تميم پيوستند . چنان كه سياه اسواری ، با عده ای از يارانش كه همه از بزرگان سپاه يزدگرد بودند چون كر و فر تازيان بديدند و از يزدگرد نوميد شدند به آيين مسلمانی گرويدند و حتا در بسط و نشر اسلام نيز اهتمام كردند.
همين نوميديها و ناخرسنديها بود كه عربان را درجنگ ساسانيان پيروزی داد. در واقع اين فتح نهاوند در آن روزگاران پيروزی بزرگ برای اعراب بود و سقوط شكست برای ايرانيان .
بايد دانست كه يكی از علل سقوط سريع حكومت ساسانيان ، نزديك بودن پايتخت آن دولت به جزيره العرب و سهولت دستيابی اعراب بر آن شهر با شكوه بود. يكی ديگر از اسباب اين سقوط خيانت بعضی از سرداران و بزرگان ايران به شاه مملكت بود. بنا بر نوشته ی بلاذری ، در جنگ قادسيه چهار هزار تن از ايرانيان تحت فرماندهی ديلم راه خيانت در پيش گرفته بی آنكه وارد جنگ گردند ، تسليم تازيان شدند.
با سپاس فراوان از سرور سامان چراغی