PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده می باشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمی کنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : بشنو از ني چون حكايت ميكند...



Fahime.M
03-07-2010, 12:39 PM
http://pnu-club.com/imported/2010/03/236.jpg

بشنو از نی چون حکایت می کند
از جدایی ها شکایت می کند

کز نیستان تا مرا ببریده اند
در نفیرم مرد و زن نالیده اند

سینه خواهم شرحه شرحه از فراق
تا بگویم شرح درد اشتیاق

هر کسی کو دور ماند از اصل خویش
بازجوید روزگار وصل خویش

من به هر جمعیتی نالان شدم
جفت بدحالان و خوشحالان شدم

هر کسی از ظن خود شد یار من
از دورن من نجست اسرار من


سر من از ناله ی من دور نیست
لیک چشم و گوش را آن نور نیست

تن ز جان و جان ز تن مستور نیست
لیک کس را دید جان دستور نیست

آتش است این بانگ نای و نیست باد
هر که این آتش ندارد نیست باد

آتش عشقست کاندر نی فتاد
جوشش عشق است کاندر می فتاد

نی حریف هر که از یاری برید
پرده هایش پرده های ما درید

همچو نی زهری و تریاقی که دید؟
همچو نی دمساز و مشتاقی که دید؟

نی حدیث راه پرخون می کند
قصه های عشق مجنون می کند

محرم این هوش جز بیهوش نیست
مر زبان را مشتری جز گوش نیست

در غم ما روزها بیگاه شد
روزها با سوزها همراه شد

روزها گر رفت گو: رو باک نیست
تو بمان ای آنکه چون تو پاک نیست

هرکه جز ماهی ز آبش سیر شد
هرکه بی روزیست روزش دیر شد


درنیابد حال پخته هیچ خام
پس سخن کوتاه باید والسلام


بند بگسل باش آزاد ای پسر
چند باشی بند سیم و بند زر

گر بریزی بحر را در کوزه‌ای
چند گنجد قسمت یک روزه‌ای

کوزه چشم حریصان پر نشد
تا صدف قانع نشد پر د’ر نشد


هر که را جامه ز عشقی چاک شد
او ز حرص و عیب کلی پاک شد


شاد باش ای عشق خوش سودای ما
ای طبیب جمله علتهای ما


ای دوای نخوت و ناموس ما
ای تو افلاطون و جالینوس ما


جسم خاک از عشق بر افلاک شد
کوه در رقص آمد و چالاک شد


عشق جان طور آمد عاشقا
طور مست و خر موسی صاعقا


با لب دمساز خود گر جفتمی
همچو نی من گفتنیها گفتمی


هر که او از هم زبانی شد جدا
بی زبان شد گرچه دارد صد نوا


چونکه گل رفت و گلستان درگذشت
نشنوی زان پس ز بلبل سر گذشت


جمله معشوقست و عاشق پرده ای
زنده معشوقست و عاشق مرده ای


چون نباشد عشق را پروای او
او چو مرغی ماند بی پروای او


من چگونه هوش دارم پیش و پس
چون نباشد نور یارم پیش و پس


عشق خواهد کین سخن بیرون بود
آینه غماز نبود چون بود


آینت دانی چرا غماز نیست
زانکه زنگار از رخش ممتاز نیست

مولوی


http://pnu-club.com/imported/2010/03/237.jpg

Fahime.M
03-13-2010, 12:35 PM
بشنو يك تفسير از آواي ني
گوش جان بر دادهاي ناي ني
ني نفير ناله هاي بي نواست
ني نواي دردهاي بي دواست
ني حكايت از نيستان ميكند
ني شكايتها ز انسان ميكند
ني عجب دارد ز عشاق حزين
عاشق مولا نباشد شرمگين
ني نباشد ناله را چون گويمش
ني نباشد آه را چون جويمش
ناي ني از ناي من افروخته
همچو من چشمي به اولي دوخته
از نوايش آسمان بشكافته
وز نفيرش سينه ها بشكافته
اين صداي آسماني در زمين
اين سراسر داغدار اندر جبين
راوي يك قطره از دريا شود
راوي يك قصه از رويا شود
من ني ام آن ني كه جانش آتش است
از نوايش آسمان در آتش است
من ز ني تفسيرها دارم كنون
سوز آوايش زند بر دل جنون
ساقيا جامي ز داد ني فروش
ناله ني را به جاي مي فروش
ني در اين بازار بي حرمت رهاست
قصه ني قصه رنج و جفاست
ليك اينجا بر غمت غمخوار نيست
همرهان را جز به پستي كار نيست
آب در هاونگها كوبيدن است
چشم ياري جز ز مولا ديدن است
من ني ام جانم به مهرش سوخته
ديده بر ديدار هجرش دوخته
ساقيا راز مي و ني را بگو
پرده را بشكاف و بي پروا بگو
بر دم مي مردي و مردانگي
ناله ني غربت و بيگانگي
اشگ مي شادي به صد افزون كند
ناي ني دل را به غم محزون كند
ناي ني چون اشگ دل صاف و زلال
شادي مي يك سراب بي مثال
بر مي و ني هر دو يك حاجت رواست
جز ز حق ياري گرفتنها خطاست

http://pnu-club.com/imported/2010/03/654.jpg